کورمالی کردن در تاریکی (۴) – « جستن در تاریکی – خواستن در روشنائی »


« دو ضد نه‌ از هم جدا شدنی هستند ، و همچنین با غلبه بر دو ضد نمیتوان از دو ضد یک وحدت ناب ساخت. همانطور که یک ضد را میتوان علت پیدایش ضد دیگر خواند ، همانطور میتوان یک ضد را غیر قابل اشتقاق از ضد دیگر دانست (نیکی‌ مشتق از بدی نیست. داد ، معلول ستم نیست. اهریمن ، از اهورامزدا استخراج نشده است ، …..) همانطور که دو ضد را نمیتوان به یک وحدت تقلیل یا اعتلأ داد ، همانطور نمیتوان بدون وحدت ، اضداد داشت. هر ارزشی در اخلاق میتواند از ضدش پیدایش یابد. همان سان که نیکی‌ از بدی ، داد از ستم ، مهر از کین پیدایش مییابند ، برعکس میتواند بدی از نیکی‌ ، ستم از داد ، کین از مهر ، … پیدایش یابد.

همانطور که از ترکیب اهریمن و اهورامزدا نمیتوان یک وحدت خالص ساخت ، همانطور تا اهورامزدا و اهریمن با هم وحدتی نداشته باشند ، نامفهوم و ناموجودند. عدم امکان شناخت چگونگی‌ پیدایش اهورامزدا از اهریمن یا نیکی‌ از بدی (یا برعکس آن) مانع واقعیت این پیدایش نیست. اینکه برای ما فقط قابل تصور است که آنچه روشنی و نیکی‌ و داد است (آنچه اهورامزدائی است) از اهورامزدا است و آنچه تاریکی و بدی و ستم است (آنچه اهریمنی است) از اهریمن است ، دلیل آن است که ما با پاره ساختن مطلق اضداد از همدیگر ، زندگی‌ و جهان و اخلاق را میتوانیم بی‌نهایت ساده و روشن و مفهوم (یعنی معقول) بسازیم. برای ما سده هاست که روشنی و سادگی‌ و معقول بودن ، برترین ارزش شده است.

نفرت ما از سایه ، از آمیختگی و دورویگی و ابهام ، از جستجو کردن و کورمالی در تاریکی [،] نمی‌گذارد واقعیت تحول کین از مهر و مهر از کین (یا تحول داد از ستم و ستم از داد ، تحول اهورامزدا به اهریمن و اهریمن به اهورامزدا ..) [را] بپذیریم. ما از جستجو و کورمالی در تاریکی‌ها و ابهام‌ها و در مه‌ آلودگی‌ها ، در دورویگی‌ها ، [و] در آمیخته‌ها می‌‌گریزیم. خواستن ، فقط روشنی را دوست دارد. خواستن ، ایده واضح و واحد را دوست دارد. خواستن ، دوست میدارد که همه جهان به یک علت ، به یک خواست ، به یک اصل بازگردد [،] تا همه جهان روشن باشد. کسیکه «می‌ خواهد» [،] از جستجو نفرت دارد ، از کورمالی اکراه دارد.

دو ضدی که از هم جدا ناپذیرند و نه‌ وحدت ناب پیدا می‌‌کنند و نه‌ در تناقض به کل از هم پاره میشوند ، [و] همیشه دورویگی و آمیختگی و «تاریکی – روشنی» و ابهام را حفظ میکنند ، بر ضد جهان «خواست‌ها و خواستنی‌ها و خواهندگان« هستند. در واقعیات زندگی‌ که غالباً دورویه و سایه گون و آمیخته هستند [،] انسان همیشه با گمان راه میرود ، همیشه با کورمالی می‌‌جوید و لذت از جستن می‌‌برد و خواستن برایش برترین گناه است. سنتز دو ضد ، همیشه روشن ساختن دو ضدیست که با هم آمیخته و مبهم و دورویه اند. سنتز ، راه گریز از جستجو است. گریز از جستجو به خواست است. کسی‌ که دو ضد را با هم در یک وحدت مرتفع میسازد ، دیگر تاب تحمل کورمالی و «زیستن میان روشنی و تاریکی» را ندارد و میخواهد «خواست» را جایگزین جستجو کند. روش (متد) [،] زائیده از خواست و برای خواستن است. آنکه می‌‌جوید ، روش ندارد. روش برای غلبه و حکومت ، یک ایده ، یک فکر ، یک اصل بر همه پدیده هاست [،] نه‌ برای جستجو در میان پدیده ها. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشه‌هایی‌ که آبستن هستند ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۸۸. برگ ۱۳۲ از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتاب ها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« ایرانی ، همیشه رند باقی‌ خواهد ماند »


« بزرگترین آفرینش روان و فکر ایرانی ، مفهوم « رند » است [،] که قرن‌ها تجسم آزادی در برابر دین و علمای دین و حکومت و حکومت گران و هرگونه مسلکی بوده است. رند ، فردیست که آنقدر انعطاف فکری دارد که هیچکس و هیچ مرجع و مرکز قدرتی‌ نمیتواند مالک فکر و احساس و یا روان او بشود و بر او قدرت یابد و او را به چنگ آورد. رند ، کسی‌ است که نمیتوان او را در تنگنای مقوله هیچ عقیده ای و مسلکی و سیستمی‌ گنجانید ولو آنکه بزبان هر عقیده و مسلک و سیستمی‌ سخن بگوید.

رند ، شک ورز ، لطیفه گو و لطیفه اندیش ، طنز گو ، جسور ، حیله ورز و زرنگ و گریزپا ولی‌ مقاوم و استوار ، مستقل و مسخره گر‌ قدرت طلبان سیاسی و دینی و تحقیر کننده قدرت و مقتدران میباشد و این عناصر را چنان با هم می‌‌آمیزد که برای تعریف شیوه مبارزه او با هرگونه استبدادی ، نمیتوان یک فرمول کلی‌ پیدا کرد ، چون مبارزه با استبداد ، هیچگاه فرمول ندارد ، چون ، استبداد ، هزار گونه است و هزار چهره دارد.

ایرانی قرنهاست که در مکتب فکری عطار و حافظ سراپا رند شده است. رند ، سر هیچکس کلاه نمی‌‌گذارد ، ولی‌ هیچکس نیز (از جمله آخوند و روحانی [!] و اهل دین) نمیتواند او را بفریبد. همه حیله‌ها را در می‌‌یابد و در دام هیچ حیله‌ای نمی‌‌افتاد. به خصوص در دام حیله‌های مقدس از هرگونه اش [نـ]می‌افتد. رند با لطافت تمام ، گستاخ هست.

رند ، عاقل‌تر از آنست که مظلوم بشود و مناعت طبعش به اندازه ایست که با نمایش دادن مظلومیت خود سر بازار‌ها هیچگاه کسب حقانیت و اعتبار نمی‌‌کند. رند به فکر نجات دنیا و جوامع و ملت‌ها و طبقات نیست با آنکه بی‌ آزاری را برترین ارزش می‌شمارد و بی‌ آزاری نسبت به انسان را (تنها شریعت واقعی‌) میداند. رند ، قدرت آن را دارد که میان انواع استبداد‌ها برقصد بدون آنکه از آنها بگریزد. ما حافظ را دوست نداریم چون خوب شعر گفته است بلکه ، او را دوست می‌داریم چون علو ارزش رندی ایرانی را شناخته است. هیچ استبدادی نیست که با حافظ بجنگد ولی‌ حافظ رند با هر استبدادی گلاویز است. رند[ی] شیوه مبارزه اصیل ایرانی در درازای سده‌ها برای اوج آزادی انسان است.

آئین رندی ، آئین آزادی به شیوه ایرانی است. شاید هنگام آن فرا رسیده باشد که ما « فلسفه رندی » را بنویسیم.

ایرانی ، مسلمان ، مارکسیست ، … ، میشود ولی‌ همیشه ندانسته رند باقی‌ میماند. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشه‌هایی‌ که آبستن هستند ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۸۸. برگ ۱۳۶ از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتاب ها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

انتخابات 92: شرکت کنیم؟ تحریم کنیم؟ تظاهرات خیابانی….؟


یکنفر

انتخابات در جمهوری اسلامی
ما چند نفر، بعد از مدتها دور هم جمع شدیم و یکباره حرف می کشد به انتخابات. کلی بحث می کنیم و مقالاتی که منتشر شده و مواضع این و آن را بررسی می کنیم. دست آخر به این نتیجه رسیدیم که به هیچ نتیجه ای نمی رسیم!

چکیده بحث:
1. رای نمی دهیم چون رای ما خوانده نمی شود،
کهریزکی می شویم،
جای رای دادن دفعه ی قبل هنوز درد می کند،
پس کسانی که کشته شدند چی؟ پا روی خون شان بگذاریم؟

مخالفان رای ندادن: اگر از صحنه برویم کنار، چه کسی برخیزد، با دشمن بستیزد، بار پیش هم اگر رای نداده بودیم همه چیز برای حکومت به خیر و خوشی تمام می شد ولی بعد از رای دادن بود که آبرو و مشروعیتش را در جهان از دست داد.

2. رای می دهیم تا درگیری بین آخوندا و سپاه و دزدها و قاچاقچی ها و اختلاسیون…

بازدید از نوشته اصلی 469 واژه دیگر

« معرفتهای ملانصرالدینی »


« حقایق هرچه بیشتر پیش پا افتاده شدند ، کمتر درک و یا دیده ، و کمتر به جدّ گرفته میشوند. از این رو نیز هست که « گفتن حقایق پیش پا افتاده » ، سبب تحقیر کردن عقل و فهم دیگران است ، ولی‌ همین حقایق پیش [پا] افتاده را که همه به آسانی میتوانند بفهمند و فقط نیاز به شعور یک کودک دارد ، زودتر از حقایق دشوار فهم ، فراموش میکنند و یا نادیده میگیرند.

از این رو ، گفتن چنین حقایقی ، باید شکل خنده آور و مضحک پیدا کند ، تا احترامی را که هر کسی‌ به عقل و شعور خود میگذارد ، حفظ گردد . و از آنجا که آخوندها ، بیشتر از همه ، همین حقایق پیش پا افتاده انسانی‌ را پایمال میکنند و نادیده میگیرند و کسر شأنشان میدانند که به آن توجه کنند ، این حقایق را ملت بر زبان یک آخوند گذاشته است.

تنها آخوندی که به حقایق پیش پا افتاده ، اعتنا می‌کند و با گفتنش ، مردم را میخواند تا در توجه به این حقایق پیش پا افتاده ، از عقل و فهم و شعورشان خجالت نکشند. ولی‌ با توجه به حقایق پیش پا افتاده ، انسان از « کودک شدن دوباره خود » خجالت می‌کشد و از عمل به آن سر باز میزند. و عمل طبق این حقایق را ، کاری کودکانه و بالاخره احمقانه می‌شمارد.

اینست که حقایق را نباید زیاد عادی و معمولی ساخت ، تا فهمش ، نیاز به حداقل فهم داشته باشد ، تا کردن آن کار ، احساس حقارت در انسان ایجاد [نـ] کند. اغلب تفکرات اخلاقی‌ که بنیاد اعمال اخلاقی‌ هستند ، همین حالت را پیدا کرده اند. کردن یک عمل اخلاقی‌ ، نیاز به گستاخی برای کردن یک کار احمقانه دارد. [!] اینست که یک عمل زیرکانه که نیاز به تفکرات پیچیده ، و جابجا ساختن مقاصد و اغراض ، بجای هدفها و ایده آلهای اخلاقی‌ ، و پوشانیدن آنها دارد ، بیشتر مردم را جلب می‌کند. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۱۱۷  از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« دیو بندی »


« اندیشه بنیادی دیو بندی ، آن بود که نباید فقط درپی آن بود که دیوها (اهریمن) آزار نرسانند ، بلکه باید در فکر آن بود که چگونه دیوها را می‌‌توان به کار سودمند گماشت و از آنها بهره‌مند شد. جمشید ، با دیو بندی ، شهر سازی (معماری) کرد ، یعنی مدنیّت بوجود آورد (دیوار ، جزو اساسی‌ ساختمان است. از خود کلمه دیوار می‌‌توان دید که پیشوند دیو دارد) و با بستن دیو به گردونه اش ، به آسمان پرواز کرد و طهمورث از دیوها خط آموخت و اهریمن را هم به شکل گاو و هم به شکل ا‌سپ درآورد و بر پشت او ، دور جهان پرواز کرد. آیا خودپرستی ، رشگ ، بیش از اندازه خواهی [،] دیوهایی نیستند که از بند کردنشان (نه‌ از نابود ساختنشان) میتوان اقتصاد و سیاست را بار آور ساخت ؟ این رابطه با اهریمن و دیو ، چرا با آمدن زرتشت از بین رفت ؟ و چرا زرتشت خواست که روزی از تاریخ ، اهریمن را نابود سازد ؟ »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۲۳۶  از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست !


پیام نسیم – ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار

ساز و آواز ابوعطا از آلبوم پیام نسیم
آواز : محمد رضا شجریان
تار : داریوش پیرنیاکان
نی : جمشید عندلیبی
تنبک : مرتضی اعیان
غزل : حافظ

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو
نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بهر آسایش این دیده خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار

*****

در فرهنگ ایران، شناخت هر چیزی با داشتن درکی از بو و مزه آن چیز متلازم و همسنگ است. تا بوی چیزی برای انسان آشکار نشده باشد، او به درک لازم از آن نرسیده و نخواهد رسید. اهمیت بو را منوچهر جمالی اینگونه می‌‌شناساند که:

« فرهنگ ایران ، به همه « حواس » انسان ، « بوی» میگفت . همه حواس ، ویژگی « بوئیدن » را داشتند . بوئیدن ، به معنای « جستجو کردن در تاریکی » است . بوئیدن ، به معنای « همآغوشی و آمیزش با آنچه بوئیده ( حس کرده ) میشود ، هست . به عبارت دیگر، همه حواس انسانی ، هم گوهر جویندگی وآزمودن دارند، و می بویند، وهم گوهرعشقبازی با محسوسات خود دارند . « بوکردن » نیز مانند « مار» و « هه ستکار درکردی ، که اندام حسی باشد » دراصل، معنای « جستجو، برای عشق ورزیدن و شادی و آفریدن » بوده است .دردشتستان ولار، بو، به «نرینه » و « نرینه درخت نخل» گفته میشود. « بودادن » ، عمل گردافشانی وزدن نرینه به خوشه درخت ماده» است ( لاری: بودادهbu-daada ). چنانکه درکردی « بون پیوه کردن » دارای معانی 1- استشمام و 2- تلاش گشن ، درجذب ماده به جفتگیری است . « بون » درکردی ، به معنای عطر است. درفارسی « بون » که همان واژه است ، به معنای « زهدان و بچه دان ، بُن ونهایت و پایان وانتهای هرچیزی» میباشد( برهان قاطع ). ودرواقع « بون » نیز همان واژه « بو » هست . پس همآغوشی و آمیزش، خوشبویست. با بُن هرچیزی آمیختن، بوی خوش میدهد ( به شناخت حقیقت میرسد).« پیوه کردن » که درکردی به معنای « انگولک » و «به رشته کشیدن » است ، درواقع به معنای « پیوند دادن در تلنگرزدن » است .« پیوه گرتن » درکردی ، پوشانیدن چیزی با چیز دیگر است . « پیوه لکان » به معنای « چسبیدن» است . دربرهان قاطع ، بویچه ، به معنای پیچه یا عشقه است که نماد« عشق » است . همچنین « بو » ، درلغت ، معنای « محبت » هم را دارد.

صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر، که دردل بکارمت – حافظ

« بـوی » ، فروزهِ « رام ، نخستین پیدایش سیمرغ یا خدا » است ، که « روان انسان » میباشد . به عبارتی دیگر، حواس جوینده انسان ، نخستین پیدایش ذات خدا وبهمن ، یا نخستین تابش ِ بن آفریننده هستی – هستند . پس« بوی» یا « بون » ، گوهر « بودن » است . درهرحسی (= بوی) ، این بُن آفریننده هستی ( بهمن وهما )، موجود هست، که مستقیما خودش می بوید ، وخودش ، می میکشد ، بو میبرد ، بو میکند . بودی که بوی خودش را میدهد ، همانسان، همه چیزهارا مستقیما می بوید . انسان در حس کردن ، پیوند با بُن آفریننده هستی درهرچیزی می یابد، و یا با بُن آفریننده هستی درهرچیزی میآمیزد و مهر میورزد . چنین سراندیشه ای ، برای هرگونه قدرتی ، چه سیاسی چه دینی ، بسیارخطرناکست، چون حقانیت را ازهرقدتی میگیرد و متزلزل میسازد . « رام » ، خدای موسیقی و رقص وشعرو« شناخت از راه جستجو » است . واژه های « رام = رم = ریم » یک واژه اند، ومعرّبشان ، « رمح » است، وهمه به معنای « نی = نیچه = نیزه » هستند . « خـُـرّم » ، که « خور+ رم » باشد ، به معنای « شیرابه و افشره نی » است ، وچون نی را برای تقطیر شراب بکار میبردند ، افشره نی (هنوز دریزد وکرمان به شراب مقطر، دُمـند = دم نای میگویند = واژه نامه بهدینان ) ، خرّم با نوشابه های مستی آور کار داشت . رام = رم = ریم ، اینهمانی با « بوی » دارد ( بندهش، بخش چهارم ) . پس موسیقی ( شنیدن بو ) و رقص و شعر و شناخت بطورکلی ، اینهمانی با « بوی » داشت. ازاین رو هست که ، پدیده « بوی ، که انسان را بدون هیچ واسطه ای ، به سیمرغ( نای به ، سئنا ) وحقیقت وعشق راهبری میکند و میکشد » ، نفوذ بسیارژرفی ، در عرفان وادبیات ایران داشته است . این رام یا خداهست که درما ، « روان » شده است، و خودش ، بوی ( بون ) هست ، و اوست که می بوید ، و درهر حسی از ما، این روان ( رام ) است که حس میکند . « روان » ما ، بوی است . روان ما ، هم « بومیدهد » ، و هم درحواس ما ، بُن جانها و انسانها را میبوید و حس میکند . گل خیری ، گل رام هست و یکی ازنامهای خیری ، گل شب بوی است .
« بـوی » یا « بـون » ، دراصل ، « بــود » ، یا « اصل آفریننده هستی وجهان » ، یا « فطرت و طبیعت» هرجانی و انسانی و چیزی هـسـت .« بـود » ، به معنای « اصل وسرچشمه آفریدن و زائیدن » هست ، و معنای تنگ وخشک و انتزاعی کنونی را نداشته است . بــاد ، یا « وای به » که میوزد ( وز، واز= وای ، همان واژه وز+ واز است که وسواس و وسوسه هم شده است )، تلنگر به هرچیزی میزند ، و گوهر و طبیعت هرچیزی را ، که « بوی آن چیز» ، و « بود آن چیز، و فطرت و طبیعت آن چیزهست » آشکارو پدیدارمیسازد .
بـاد، یا وای (= واز= باز )، درآشکارساختن ِفطرت ومعنا و عشق نهفته دردرون هرجانی ، آنـرا بـیـدارمیسازد . بیدارشدن ، و زائیده شدن ، و روئیده شدن ، و ازنو زنده شدن ، باهم اینهمانی داشته اند . باد ، در وزیدن ، تلنگری نازک و لطیف ، به جانها میزند ، وآنها را میانگیزد ، و آبستن میکند و میزایاند ، و بیدارشدن ، و نوشودن ، و ازنو زنده شدن ، که پیدایش فطرت (= بوی آنها باشد ) ، با تلنگر و وزش باد ( وای به = نای به ) امکان پذیر است . و ازاین تصویراست که نام « بـودا Buddha» درهند بوجود آمده است. درسانسکریت ، بــودا ، به معنای بیدارشده ، بیدار، آگاه و فرزانه است .
درسانسکریت « بود budh » دارای معانی 1- بیدارشدن ، بیدارشده 2- مشاهده کردن 3- آموختن 4- آشنا شدن 5- انگیختن و به زندگی و آگاهی برگردانیدن …. است . و « بو bhu» دارای معانی 1- شونده 2- موجود 3- بوجود آینده 4- پیداشونده 5- مکان وجود 6- زمین ( که همان بوم باشد ) 7 – کف اطاق 8- کیهان وجهان 9 – ماده و شیئی …… . در یوستی « بود = bud » دارای معانی 1- بوئیدن و بوی خوش دادن 2- گمان وحدس زدن ، بدید آمدن 3- انگیختن و بیدارکردن است . و « بوbu » هم، به معنای « بودن » وهم به معنای «شدن » است . این پیوند « تنگاتنگ وجدا ناپذیرِ- بـوئـیـدن – و – بـودن – ازکجا میآید ؟ این پیوند تنگاتنگ ، پی آیند آزمون بنیادیست که انسانها در هزاره ها کرده اند ، که تلاش برای آشنائی با آن ، برای شناخت فرهنگ ایران، و جنبش اندیشه ها در عرفان ایران ، ضروریست .

ای باد خوش ، که ازچمن عشق می رسی
برمن گذر ، که « بوی گلستانم » آرزوست
مرا گفت « بـوکـن » ، بـه بـو ، خود ، شناسی

 با بوکردن ، خودت، بی هیچ واسطه ای ، به شناخت میرسی

 چو مجنون عشقی وصاحب صفائی
وادی ، زبوی دوست ، مرا رهبری شده
کان بو ، نه مشک دارد و نی زلف عنبری

گوهر ِ دوست و خدا و بُن هستی ، با بـویشان ، مرا مستقیما به خود میکشند ورهبری میکنند ، و حواس من ، این بو را ازمیان هزاران بوی دیگر، باز میشناسد . با « بو کردن » ، میتوان تمایز میان همه « بودها» را شناخت ، چون حس بوئیدن ، حساسیت فوق العاده دارد ، و ازاینگذشته ، هربودی ، بوی ویژه خودش را دارد . دربوکردن بوی ویژه ِ هرچیز، و شناختن آن چیز ازچیز دیگر ، نیاز به « بریدن ان دو چیز، ازهمدیگر » نیست ، که ویژگی اصلی « شناخت بهمنی » است ، و به کلی با شناختِ « اهورامزدای زرتشتی » فرق دارد ، که دانشش استوار بر بریدن چیزها ازهمدیگر در شناختن وبرگزیدن هست . چنانچه با « بریدن همزاد دربُن » درگاتا ، شناخت میان نیک وبد وبرگزیدن را آغاز میکند .
« بـود ِ هرچیزی ، بـوی همان چیز میباشد » ، که « اصل آفریننده و رستاخیزنده ونوشونده در ژرفای » آن چیزهست ، وهرچیزی ،« بودی » دارد ، چون « بوی کاملا ویژه خودش » را دارد . چرا ؟ « بوی » و « بون » ، یک واژه هستند. چنانچه دربالا دیده شد که درکردی « بون » ، به معنای « بوی » ، بکار برده شده است . دربرهان قاطع دیده میشود که « بون » دارای معانی 1- زهدان و بچه دان و 2- بُن ونهایت و پایان و انتهای هرچیزی است . درکردی « پـون » ، به معنای حیض و قاعده شدن زن هست . پونی ، زن درقاعدگی میباشد . « بون » درکردی ، به معنای عطر، و« بون خوش » ، به معنای خوشبو است . اینهمانی دادن زهدان ، با خون قاعدگی ( بیناو = وین + آو= آب نی ) ، متداول بوده است . نخستین پیدایش هرچیزی ، گوهر همان چیز شمرده میشد . و « خون » ، که دراصل ، دراوستا ، «وهو نی vohu+ni» است ، به معنای « نای به = سیمرغ = وای به = باد نیک = صبا ، نسیم » است ، و درسانسکریت به خون، « جیو= ژیو » گفته میشود که « زندگی » است . ازسوی دیگر، « رگ » که همان « ره هـ = راهو= راتو » باشد ، نام « ارتا » هست . هر زنده ای ، بوی یا بودِ خودش، یعنی اصل زاینده خودش را در بُن خودش دارد .
بهمن وارتا ( هما یا سیمرغ ) ، که اصل آفریننده درهرجانی و انسانی هستند ، اینهمانی با « بوی » داشته اند . هرچند ، این اندیشه هارا به علت خطرناکیش ، ازبین برده اند ، ولی از رد پا ها ، میتوان این اندیشه های گمشده را باز یافت .
جهان ازدید آنها ، از « اقتران هلال ماه با خوشه پروین » که قـوناس ( قـونـاخ = قـنـق ) خوانده میشد ، بوجود میآمد. و ازآنجا که  نامهای گوناگونی از این «اقتران هلال ماه با خوشه پروین » ، به گیاهان داده شده است ، امکان بازسازی اندیشه های فراموش ساخته ، موجود است. ازجمله به گیاه ماه پروین ، « بـوحا » گفته میشود ( برهان قاطع ) که همان « بــوه » است . پروین ، خوشه ایست مرکب ازهفت ستاره ، که یکی را نمیتوان دید (= بهمن ) است، و شش تا را که میتوان دید ، ارتـا هست . بهمن ، با جـغـد ، اینهمانی دارد .
و جـغـد، نیز نامهای گوناگون دارد . ازجمله یکی ازنامهایش ،« بـوم » است ، که هم میتواند ، همان خود « بـو » باشد، و هم میتواند « بو+ مایه » بوده باشد، وهردو ، یک معنا میدهند. پس « بهمن ، که خرد بنیادی درون هرجانیست » خودش ، « بو» هست . ازجمله به جغد ، « کوربـو » و درکردی « بوه کویره » گفته میشود . این واژه مانند « کورمال » ، به معنای « درتاریکی، حس کردن وجستن و دیدن چیزی ریزوبسیارخُرد » میباشد ، چون « دین » ، که بینش بهمن است ( بینش زایشی ) در این فرهنگ ، به معنای « توانائی جستن و پژوهیدن و کورمالی کردن درتاریکی » است .
« کـور» ، امروزه به شخص نابینا ومحروم ازبینائی ، گفته میشود ، ولی دراصل ، معنائی دیگر داشته است . البته رد پایش بخوبی دراصطلاحات باقی مانده است. در تبری « کورکورسو » ، روشنائی اندک است . کوره راه ، راه تنگ وباریک و تاریک است . کوره سواد ، سوا د اندک است . ودر تبری به انگشت کوچک ، « کور انگشتی » گفته میشود . ازهمین واژه « اندک » ، میتوان راه به اصل برد . « اند = هند » ، تخم است . تخم و دانه ، بسیار ریزوخـُردند و بسختی میتوان آنرا دید ، بویژه ازراه دور. اینست که در سغدی به کور، « اند» و دراوستا به کور، « انده » گفته میشود ، که ریشه همان « اندک » باشد . درجهان بینی سیمرغی ، دین ، یا بینش حقیقی را چشمی داشت که بتواند از دور( چه مکانی وچه زمانی ) ، یک مویا یک موج ناچیز آب .. را ببیند . بهترین نمونه اش آنست که کیخسرو ، بیژن را که در چاه تاریک در توران زندانیست، درجامش می بیند . برپایه این شیوه بینش است که جغد که اینهمانی با همان جام جم یا خرد بهمنی دارد ، « کوربو » نامیده شده است ، چون « با چنین چشمی ، میتوان یک چیز بسیار خرد را از فاصله بسیار زیاد دید » . بوئیدن ، دیدن هم هست. درمنتهی الارب میتوان دید که « بـوه » نام جغد بزرگ، یا جغد نراست . همچنین « بوهـة » به معنای جغد است . معنای دیگر« بـوه » ، مجامعت کردن بازن ( منتهی الارب + ناظم الاطباء ) است که گواهی بر تصویر« اقتران ماه وپروین » میدهد که « قوناس هم نامیده میشود . افزوده برآن، « بوه »، به معنای « آگاه شدن برچیزی » است . اینها نشان میدهد که همآغوشی وعشق ورزی هلال ماه با خوشه پروین ، که بُن زایش و پیدایش و نوشدن جهان انگاشته میشد ،« بـوه = بوحا » نامیده میشده است . چنانچه درپیش آمد ، حس کردن دراین فرهنگ ، ازدواج کردن اندام حسی با محسوس است . بینی که بو میکشد ، با بوی هرچیزی ، به هم میآمیزد .
بهمن ، اصل خرد بنیادی در بُن هرانسانی وجانی واصل آفریننده هرچیزی دربُنش ( فطرت ومنش هرجانی ) ، با « جغد » اینهمانی داشته است. جغد، در بندهش « اشوزوشت » خوانده میشود که به معنای « دوست وجفت اشه » هست . درتبری به جغد 1- کوربئو ، کوربو و 2- ال و 3- پـیــتـکـله گفته میشود . درهمان تبری ، ال ، به برق آسمان ، و به « جن نوزاد کش که سیمرغ بوده باشد، و اله ، به شاهین ( شئنا = سئنا ) نیز گفته میشود . « پیتیکله » دراصل « پـیـتـک + الـه » بوده است . پیتک ، درتبری به پنجه دزدیده( بهیزک ) گفته میشود، که « تخمی است که گیتی و زمان و خدا » ، ازآن میروید ( ومعنای آن درپیش، بررسی شد ) . همانسان که جغد، اینهمانی با بهمن داشت ، هدهد، اینهمانی با ارتا یا سیمرغ یا هما داشت . و بُن هرانسانی ، بهمن وهما یا ارتافرورد است . پس در بُن هرانسانی ، این دومرغ ، که بوم و بویه = هدهد باشند ، هستند . به همین علت ، شیخ عطار، هدهد را برای رهبری بسوی سیمرغ برمیگزیند ، چون هد هد ، مرغیست که درتاریکی ، سرچشمه آب را می بیند و « بو میبرد » و با بوبردن ، راه به سوی سیمرغ را می یابد . در زمان عطار، جغد یا بوم ، منحوس وشوم ساخته شده ، و به کنج ویرانه ها تبعید شده بود. واژه « هـُدهـُد » در اصل « هو توتک = نای به = سیمرغ » بوده است که درگویش افتری و درتبری ، رد پایش باقی مانده است وهدهد ، سبک شده این نام است .« هو» همان « وهو= به » است و « توتک » نائیست که شبانان مینوازند ( برهان قاطع ) . نام دیگر هـد هـد ، « بــویــه » میباشـد ( ناظم الاطباء ). آل بـویـه ، به معنای « ازتبار وخانواده سیمرغ » بوده است . یا همچنین ، « عین الهدهد » ، که همان مرزنگوش ، و گیاه « اردیبهشت، یا ارتا خوشت » است ( بندهش ، بخش نهم + تحفه حکیم موءمن ) ، اینهمانی با « ارتا » یا هما وسیمرغ دارد . واین هدهد که « بویه » میباشد با چشمانش میتواند ، در تاریکیهای زمین ، سرچشمه آب را ببیند و بجوید و بیابد . درواقع همان « خضر» است که « ارتا » بوده است و درظلمات ، آب را با « گوهرشب چراغ= گوهری که وقتی آب می بـیـنـد ، روشن میشود » میجوید . این « بو» هست که انسان را بدون هیچ واسطه ای ، به سیمرغ ، به خدا راهبری میکند . » [۱] .   [۲] و [۳] را هم ببینید.

هدف از آوردن این مقدمه طولانی این است که نشان داده شود، نقش بوی خوش، مزه خوب، نفح و نکهت در آگاهی‌ کلیدی است. از این روزنه است که نقبی به درک معنای غزل حافظ می‌‌توان زد.

چرا حافظ بدنبال نکهتی از خاک ره یار می‌‌گردد ؟ چرا او با سوزی نهان باد صبا را بانگ می‌‌زند که :‌ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار  ؟ این یار کیست و چه خصوصیتی دارد که حافظ اینچنین او را از باد صبا می‌‌خواهد ؟ او دور کننده اندوه است :  ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار  . نکته‌هایش روح فزا است : نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو  ، چرا که او دوست است. نکته‌های او مشام را معطر می‌‌کند : تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام  ، نفسش نفح است : شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار . همیشه خاک راهش به دست اغیار غبار آلود می‌‌شود : به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز – بی‌غباری که پدید آید از اغیار بیار  . گرد کوی او موجب کوری رقیبان است و رقیبان سدی هستند در برابر آن: گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب  . دیده خونبار ما تنها به آمد این گرد است که آسایش می‌‌یابد : بهر آسایش این دیده خونبار بیار . چرا دیده حافظ خونبار است ؟ چون که جانبازان خامی و ساده دلی‌ پیشه خود کرده اند :  خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست ، و این موجب اسارت آنها شده است : به اسیران قفس مژده گلزار بیار  ، با وجود اینکه آنها در حسرت مژده گلزار بی‌تاب اند، اما صبر تلخی‌ در کام خود احساس می‌‌کنند: کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی‌دوست  . این عشوه شیرین یار و دوست است که این تلخکامی را دوا است : عشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار . زمان درازی است که دوری دوست جگر سوز شده  :  روزگاریست که دل چهره مقصود ندید . شناخت این دوست به آینه‌ای نیازمند است : ساقیا آن قدح آینه کردار بیار  ، که جز آینه وجود خود ما نیست : دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن ، که با اندیشه و خرد خود صاف و پاک می‌‌شود : وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار ، و ما را راهنماست.

حافظ از چیزی که ندارد و نیست حسی نوستالژیک دارد و می‌‌خواهد که چنین باشد. در اصل شکایت دارد. شاید پیام سیاسی‌ای که در این غزل حافظ همچون رازی نهفته است ، در دید اول پنهان بماند. اما آنچه حافظ شرح می‌‌دهد بی‌ شباهت به وضعیت کنونی ایرانیان نیست. چاره در دیدار و وصال گلزار خوش آب (مزه) و بو و پر از عطر‌های دل‌انگیزِ  یار است. درک رسیدن به این گلزار که خاکش نکهت و نفح دل‌انگیز دارد بسته به بویش است نه‌ دیدارش. دیدن تا با بوییدن همراه نشود ، گمراه کننده است. بسیار مرداب‌هایی‌ که از دور زیبا و دل‌انگیز به چشم می‌‌آیند ولی‌ چشیدنشان است که زهر تلخ مدفون شده در پس آن زیبایی‌ را نمودار می‌‌سازد. از اینجاست که چشم و چشیدن به واسطه بوییدن و مزیدن است که ، شناخت می‌‌آورد. چشم می‌‌چشد، می‌‌مزد و مزیدن بدون بوییدن ممکن نیست. باید بویید تا شناخت. از اینجاست که یکی‌ دیگر از شگرد‌های مسخ سازان فرهنگ اصیل ایران نمودار می‌‌شود. قسم چشم را می‌‌نمایانند، اما بهر بینی‌ را دریغ می‌‌دارند. بینی‌ و دیدن (بین) هر دو از یک ریشه اند. بینشی که با بینی‌ صورت نگرفته باشد ، بیراهه است. شگرد این نابکاران (اغیار) این است که یا شامه ما را با ویروس ساخته خود مریض می‌‌کنند تا بکل بوییدن برای ما میسر نباشد و یا از دور باغ و گلزار متعفن اما بزک شده  خود را نشان می‌‌دهند ولی‌ ما را از بوییدن آن به لطایف الحیل باز می‌‌دارند. این یکی‌ دیگر از شگرد‌هایی‌ است که آخوند‌ها به کار می‌‌گیرند تا کاه شریعت خود را با فرهنگ اصیل ایران مخلوط کنند. ۱۴۰۰ سال است که این دریغ کردن مردم ایران از بوییدن و نشان دادن در باغ سبز (بهشت) به ایرانیان توسط آخوند‌ها دنبال شده و می‌‌شود. ما را به چنان زکامی مبتلا کرده اند که از شناخت راستی‌ بازمانده ایم.

به کار بردن این پیام حافظ که سنجه‌ای است سیاسی، و در این غزل مخفی‌ (رازی) است، بسیار ساده است. حکومت اسلامی که هیچ تعهدی به جمهوریت و آزادی نداشته و ندارد، انتخابات رنگارنگی به پا کرده است ، چه باغ خوش آب و رنگی‌ است ! انواع و اقسام کاندیدا‌ها و داوطلبان ساختگی از خود ، ردیف کرده است که اگر آن را نبویی ، به ضرس قاطع چشم فریب است. ما را در گوشه‌ای گیر آوده اند و چشم ما را به بهشت واقعی‌ بسته و کور کرده اند و می‌‌خواهند مرداب تعفن بر انگیز خود را بجای بهشت به ما قالب کنند. داوطلبانی خوش آب و رنگ که اگر با یک سیخ معمولی پرده خوش رنگ روی آن را کنار بزنی‌، بوی گنداب نهفته در زیرش امان از هرچه بوینده است ، را خواهد برید ! ما باید بویایی خود را قوی کنیم، و آن را بکار ببندیم. اگر زکام داریم آن را درمان کنیم تا از مهلکه بتوانیم گذر کنیم. چرا که:  خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست !

منابع:

۱ – منوچهر جمالی، « حـواس » و رابطه آن با « اندیشه وبینش » درفرهنگ ایران ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش مولوی بلخی و ریشه اندیشه‌هایش در فرهنگ زنخدایی ایران.

۲ – منوچهر جمالی، چراخدای ایران،مادرِزنـدگی به پیکـرِ «آهـو» درمیآیـد؟ ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر، بخش فرهنگ سیمرغی – فرهنگ زنخدائی ایران .

۳ – منوچهر جمالی، ازجهان « رنگ وبـوی= سکـولار» به جهان « بی‌رنگ وبی بـوی » ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش مقالات تازه منوچهر جمالی .

نوشته‌هایِ مرتبط:

نماد: خاستگاه و پایه ی رفتار انسان


یکنفر

در ژوئیه 1939 ، مراسمی در دانشگاه لیلاند استنفورد (Leland Stanford University) به مناسبت صدمین سالگرد کشف اینکه سلول واحد اساسی همه ی بافت های زنده است ، برگزار شد. امروز ما آغاز به پی بردن و دریافتن این حقیقت کرده ایم که نماد، واحد اساسی همه ی رفتارهای انسان و تمدن است. سرچشمه ی همه ی رفتارهای انسان در استفاده از نماد است.
بخش 1
در ژوئیه 1939 ، مراسمی در دانشگاه لیلاند استنفورد (Leland Stanford University) به مناسبت صدمین سالگرد کشف اینکه سلول واحد اساسی همه ی بافت های زنده است ، برگزار شد. امروز ما آغاز به پی بردن و دریافتن این حقیقت کرده ایم که نماد، واحد اساسی همه ی رفتارهای انسان و تمدن است. سرچشمه ی همه ی رفتارهای انسان در استفاده از نماد است. نماد بود که اجداد انسان نمای ما را به انسان تبدیل نموده و از آن ها انسان ساخت. همه ی…

بازدید از نوشته اصلی 2٬724 واژه دیگر

« ارزش والای ضدّ انقلاب »


« انقلاب ، تنها یک نوع نیست که همیشه بطور مطلق خوب باشد. همانطور که تغییر ، تنها یک نوع نیست که هر تغییری را بطور مطلق بستاییم. موافقت با تغییر ، دلیل موافقت با هر تغییری و تحسین هرگونه تغییری نیست. تغییرهایی هستند که سکون بر آنها ترجیح دارد. انقلاب هم انواع مختلف دارد. کسیکه موافق با هر نوع انقلابی است ، پدیده انقلاب را نمی‌‌شناسد. با نابود ساختن یک نظم اجتماعی یا سیاسی ، نبایستی ناخود آگاهانه امید و اشتیاق آنرا که بطور خود کار نظمی را که ما می‌‌خواهیم ، ایجاد خواهد شد، داشت. موقعی بایستی‌ یک نظم اجتماعی و سیاسی را نابود ساخت که اطمینان کنترل شدنی و محاسبه پذیر برای ایجاد یک نظم اجتماعی و سیاسی و اقتصادی مطلوب باشد . ولی‌ بحسب معمول لذت از نابود ساختن یک نظم سیاسی یا اجتماعی و احساس قدرتی‌ که به ما می‌‌دهد، چندانست که درباره بعد از نابودی و عدم خودکاری و خودجوشی نظم تازه کوچکترین فکری نمی‌‌کنیم. نابود ساختن محض یک نظم ، بخودی خود انقلاب نیست ؛ بلکه تهیه امکانات پیدایش نظم تازه و محاسبه پذیر بودن آن نیز ، ارزش انقلاب را مشخص می‌‌کند ، وگرنه انقلاب ، بعد از مرحله نابود سازی از دست مردم خارج می‌‌شود ، چون در هنگام انقلاب ، مردم در تمامیتشان خود بخود نمی‌‌توانند « تصمیم مشترک » با هم بگیرند و آن که در این هنگام تصمیم می‌‌گیرد ، انقلاب را به نظمی می‌‌کشاند که می‌‌خواهد ، و آنچه خود می‌‌خواهد در دهان مردم می‌‌گذارد. از اینرو انقلاب یک ارزش ثابت و واحدی نیست که همیشه خوب شمرده شود و آنکه انقلابی‌ است ، خیر و خوب و عالی و ستودنی باشد و آنکه ضد انقلابی‌ است شر و بد و پست و نفرین کردنی باشد . انقلابات بد ، بیشتر از انقلابات خوب بوده است. و چه بسا که ضد انقلاب بودن ، خصوصیتی عالیتر و ارزشمندتر و ستودنی تر است. ما هر انقلابی‌ را نمی‌‌پذیریم و ضدّ انقلاب بودن را هم ارزشی والا و قهرمانی می‌‌دهیم ، و تنها انقلاب را برای اینکه انقلاب است نمی‌‌پذیریم. ما انقلابی‌ را که می‌‌خواهیم ، انقلاب ویژه ایست نه‌ هر انقلابی‌. برای کردن چنین انقلاب ویژه‌ای ، صبر و تحمل بایستی‌ داشت. »

ژانویه ۱۹۸۵

منبع:

منوچهر جمالی، بخشی از کتابِ بیراهه‌های اندیشه، پاریس، ژانویه ۱۹۸۵، برگِ ۱۱۸ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« دیوی که سیاهست ، سرش سپید است »


« تجربیات بنیادی و ژرفی هستند که دین و هنر (شعر و موسیقی‌ و ….. ) و تصوف کوشیده اند آنها را تصرف کرده و منحصر به خود سازند ، و آنها را فقط با اصطلاحات و اشارات و مفهومات و تصاویر خود تفسیر و تأویل کنند. مبارزه با یک شکل دینی (مانند اسلام یا مسیحیت یا بودايیگری …..) یا طریقه صوفیانه یا یک سبک هنری ، نباید ما را به نفی و انکار و رد آن تجربیات بگمارد که در این اصطلاحات و تصاویر و اشارات و مفاهیم اختصاصی ، بشیوه‌ای خاص و تنگ ، تفسیر و تأویل شده اند.

ما نباید بر ضد این تجربیات ، پیکار کنیم ، بلکه بر ضدّ دعوی مالکیت انحصاری این گونه تجربیات ، و بر ضدّ تنگیها و کژیها و نادرستی‌های این تفسیرات و تأویلات.

این تجربیات ، متعلق به دین یا به شعر و موسیقی‌ یا به تصوف نیستند ، بلکه در این تفسیرات و تأویلات ، به آنها چهره ناب دینی یا هنری یا عرفانی داده [شده] اند ، و طبعا از ژرف و گستردگی آنها کاسته اند.

ما این تجربیات را باید باز از چنگال مالکیت انحصاری آنها ، و از چنگال این اصطلاحات و تصاویر و مفاهیم اختصاصی بیرون آوریم. ما باید از آثار همه ادیان (چه ادیان اسطوره‌ای و چه ادیان کتابی) و همه آثار هنری و همه آثار متصوفه و عرفا استفاده ببریم ، بدینسان که این تجربیات را از تنگنایی و یکسویگی که به آن داده اند ، رها سازیم ، نه‌ آنکه با نادیده گرفتن یکی‌ یا دیگری ، یا با نفی و انکار ارزش یکی‌ از آنها ، و موهوم و بی‌ اساس دانستن یکی‌ یا همه آنها ، خط بطلان روی خود آن تجربیات بکشیم.

هرگونه تفسیر و تأویلی که از این تجربیات گریزنده و رمنده و ناگهانی ، شده است یا در آینده بشود ، غلط و گمراه کننده و فریبنده اند. ولی‌ ما با دریافت همین اشتباهات و تنگیها و دور افتادگی‌ها و گمراه کنندگیها و فریبندگیها ‌ست که نقبی به درک آنها می‌زنیم. هیچ اشتباهی یا تفسیری یا تأویلی یا اسطوره‌ای و دینی و شیوه‌ای عرفانی و هنری را نباید دور انداخت ، چون همه ، « خیالی از حقیقت » ، « تصویری کژ و مژ از آن تجربیات بنیادی گریزان و رامان و تصادفی‌» هستند ، و ما از راه این خیالات ، این خرافات و افسانه‌ها ، این نقش‌ها و تصاویر ، این فریب‌ها و اشتباهات هست که میتوانیم روزنه‌ای به حقیقت بیابیم.

مبارزه ما با اینها همان مبارزه رستم با دیو سپید است. دیوی که انباشته از سیاهی تاریکیست ، در سرش سپیدی روشنایی است. دیوی که با تاریکیش ما را گمراه میسازد ، چند قطره از خون جگرش ، هر چشمی را بینا و خورشید گونه میسازد. خوان هفتم ، خوانیست که ما با سیاهی مبارزه می‌کنیم تا از خود آن سیاهی ، راه به سپیدی ببریم. مبارزه با ادیان و هنر‌ها و عرفانها و فلسفه‌ها ، مبارزه با دیو‌های سیاه و تاریکی هستند که در عمقشان سپیدی و روشنی دارند. معرفت حقیقت ، در تاریکی و سیاهی و قدرت وحشت انگیز و جهانگستر آنها نهفته است. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۱۰۰ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« معرفت ، سئوال است »


« در زبان فارسی‌ باستانی معرفت ، « چیستی » خوانده میشد. معرفت ، پرسیدن ابدی بود . معرفت ، محتوائی برای انتقال دادن و آموختن نداشت ، بلکه جریانی قطع ناشدنی از پرسیدن بود . کسی‌ اهل معرفت بود که همیشه می‌پرسید ، و هیچ چیزی (محتوائی ، معلوماتی ، حقیقتی) برای گفتن و تبلیغ کردن و آموختن (آموزگار بودن) بدیگران نداشت.

هنر پرسیدن ، گوهر معرفت است . از این گذشته بزرگترین پرسشها ، هیچگاه به جواب نمیرسند ، ولی‌ در هر جوابی که به آنها داده میشوند ، انسان پس از تلاش فراوان در می‌‌یابد که چرا جواب سئوال [ما] نیستند . کشف اینکه چرا یک جوابی ، جواب سئوال ما نیست ، بیشتر بر معرفت ما میافزاید [،] که [ما] ایمان به یک جواب به عنوان آخرین پاسخ و تنها پاسخ به سئوالی که داریم [، داریم].

داشتن یک سئوال ، بیش از ده‌ها پاسخ که به آن داده شده است [،] ارزش دارد. گاهی‌ سالها و دهه‌ها لازم است تا ناگهان دریابیم که این جواب ، که تا به حال از آن راضی‌ و خورسند بودیم ، کفایت برای سئوال ما نمیکند . و بالاخره سئوال خود را یافتن ، بیشتر از آن ارزش دارد که جواب به سئوالات همه مردم بدهیم . تلاش برای جستجو و کشف سئوال خود ، بهتر از تلاش برای جواب دادن به سئوالات مردم است . ما خیال می‌کنیم که سئوال همیشه پیش پا افتاده است و این خیال غلطیست . سئوال را هم باید جست و کشف کرد. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۴۴ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« ولایت فقیه چینی »


سیامک مهر (محمدرضا پورشجری)
نویسندهء وبلاگ گزارش به خاک ایران
از زندان مرکزی کرج (ندامتگاه)
Mitrap1986@yahoo.com
***
توضيح سکولاريسم نو: اين مقاله را نويسنده بوسيلهء دخترش، ميترا پورشجری، که اکنون در خارج از ايران به سر می برد برای نشريهء ما فرستاده و خواسته است تا آن را عليرغم مخاطراتی که ممکن است برايش وجود داشته باشد منتشر کنيم.
***
« از بدو تشکیل رژیم جمهوری اسلامی در ایران، آخوندها و آیت الله ها و حجج اسلام، بطور پیوسته و بی وقفه مشغول تعریف و توضیح و توجیه تئوری «ولایت فقیه » بوده اند، و در این کار بنا به طبیعت حرفه خود، دروغ پردازی و عوام فریبی و استفاده از اقسام سفسطه و مغالطه را وجهه همت خویش قراردادند. حتا اخیراً اکبر رفسنجانی پس ازگذشت سی و چهار سال کشف کرده است که «نهاد ولایت فقیه وحدت مردم را تضمین می کند.»(۱) یعنی همان کارکردی که همواره از نظام پادشاهی انتظار می رفت و شاه را کانون وحدت ملی می پنداشتند.

در این میان شاخص ترین فردی که دربارهء تئوری ولایت فقیه نظرات و عقاید شگفتی ابراز داشته است، آخوند مصباح یزدی است، وی به پیروی از فکر و فلسفه گوهری اسلام و قرآن مبنی بر بی حقوقی انسان و لزوم سلب آزادی و اراده و اختیار از او(۲)، در توضیح منبع حقانیت اصل «ولایت فقیه» اینگونه استدلال می کند که: «مشروعیت ولایت فقیه ناشی از تأیید خدا و اسلام و امام زمان است در حالی که مقبولیت آن توسط آرای مردم کسب می شود.» (نقل به مضمون) در واقع این اندیشه به نحوی توجیه تئوریک مهملی بنام «مردم سالاری دینی» هم محسوب می شود.

به هر جهت این دادگاه از هر حیث بسیار شبیه باوری است که در چین باستان رواج داشته است:

«در چین باستان این اندیشه که حکومت از سوی آسمان (و مردم) به خاقان و سران فئودال دربار او تفویض شده است برای خاقان بسیار ارزشمند بود و به او مدد می کرد که مردم متصرفات خود و همچنین سرکشان و عاصیان را به مردمی مطیع و فرمانبردار خویش تبدیل سازد. ولی در عین حال همین توجیه خاقان را به تنگنایی بسیار دشوار می افکند. هر فاجعهء ملی و هر بلای عام ارضی و سماوی می توانست سرانجام ناشی از تقصیرات و خطاهای او تلقی شود.اگر ملت دچار فقر و فلاکت شدید می شد و یا کشور در اثر ستیزه وجنگ داخلی دوپاره می گشت، خاقان مسئول شناخته می شد. در آخرین تحلیل، خشکسالی ها و سیل ها و طاعون ها را سبب آن بود که خاقان از اوامر آسمانی سرپیچی کرده است و او بود که پیمان الهی را شکسته، یا دست کم در ستایش آسمان و زمین، مراتب کمال احترام و خلوص را به جای نیاورده است.»(۳)

همانطور که ملاحظه کردیم، تفویض حکومت از طرف آسمان و مردم توامان، مدلی است که به احتمال زیاد مصباح یزدی برای توجیه «ولایت فقیه» می پسندد. اما تجربه نشان داده است که الزامات و متعلقات آن را که خاقان چین و درباریان وی خود را بدان متعهد می دانستند، آخوندها هرگز نمی پذیرند و در این بازی چینی جر می زنند. به عبارت دیگر، در چارچوب فکری آیت الله ها، چنین توجیهی برای قدرت، نه تنها ولی فقیه را به هیچ «تنگنایی بسیار دشوار» نمی افکند، بلکه با توجه به این حقیقت که قرآن به راسخون (آیت الله ها) اجازه می دهد تا با تسلیم شدن به یک ارادهء مرموز (الله) از خود سلب مسئولیت کنند، لذا می توان به هنگام ضرورت تمامی خاک را بر سر مردم ریخت، یعنی هر بلای آسمانی و زمینی را «امتحان الهی» خواند و مردم را مسئول دانست. در چنین مواقعی آخوندها از مردم آسیب دیده طلب کار هم می شوند و هر فاجعه طبیعی را نتیجه گناهکاری بندگان می شمارند.

برای مثال کاظم صدیقی ( آخوندک نماز جمعه) دلیل زمین لرزه را، لرزش اعضا وبرجستگی های بدن زن ها می داند و بی حجابی زنان را عامل اصلی زلزله می شناسد. و یا محسن قرائتی (اهریمنک متصدی ستاد اماله نماز) در یک سخنرانی علت زلزلهء شهر بم را، بی توجهی مردم به پرداخت زکات می خواند! (نقل از حافظه)

به هر روی و علی رغم تلاش و کوشش بی امانی که معتقدان به ولایت فقیه در جهت توجیه و اقناع اذهان به خرج می دهند، اما در نهایت امر آنچه تاکنون  در تحمیل ولایت فقیه به یک ملت، آخوندها را یاری رسانده و آنها را موفق گردانیده که این نظریه را در عمل اجرا کنند، نه باور و استقبال مردم، بلکه همان سنت حسنهء اسلامی یعنی زور و ارعاب وارهاب و تهدید وترور بوده است که در عربدهء «مرگ بر ضد ولایت فقیه» تبیین یافته و در واقعیت سرکوبی و خشونت و خفقان موجود در پس پشت این شعار، همواره خود را نشان داده است.

سوای این بحث صرفاً نظری اما می دانیم که چینی ها در عمل، ولی فقیه و رژیم اش را به شدت حمایت می کنند.

از یک سو با آموزش پاسدارها و ارسال وسایل سرکوب و شکنجه و شنود و با کمک های نظامی و انتظامی آخوندها را در مقابل مخالفان داخلی تجهیز می کنند و از طرفی در مجامع بین المللی و دیپلماتیک با آراء موافق خود و با همسویی سیاسی، ولی فقیه را در برابر قدرت های بزرگ هیچوقت تنها نگذاشته اند.

در عوض ولی فقیه به چینی ها اجازه داده است تا با همدستی سرداران سپاه و فرزندان آخوندها و مقامات با نفوذ که به دلالی و واسطه گری مشغولند، بازارهای ایران را در زیر کالاهای بنجل خود دفن کنند و صنایع تولیدی و کارخانجات ایران را به ورشکستی بکشانند.

پروژه های منطقهء عسلویه و پارس جنوبی و یا با شرکت در ایجاد بزرگراه شمال، دست چینی ها را در غارت منابع ملی باز گذاشته اند.

یادداشت حاضر را با این سخن به پایان می بریم که بگوییم اگرچه آخوندها و آیت الله ها چنانچه شخصی بر فرض هزار قسم سفسطه بداند، آنها همیشه یک قسم بیشتر می شناسند و مانند شهرزاد که با هزار و یک شب قصه گویی، جان خویش را نجات داد، اینان نیز به کمک هزار و یک نوع دروغ و سفسطه و مغالطه و ماله کشی، قدرت و نفوذ اهریمنی خود را که از جهالت و تعصب عوام الناس کسب کرده اند، شاید که تا سال های سال بر بخش هایی از جامعه، کم و بیش حفظ کنند… اما تردیدی نیست که شرایط اجتماعی و بویژه سیاسی امروز جامعه ایران، یعنی این شرایط احمقانه و کهنه و پوسیده و عقب مانده و اسلامی، به اندازهء همان کالاهای چینی بی دوام و شکننده است و همه می دانند که دیریا زود باید ازمیان برداشته شود.

فروردین ماه ۱۳۹۲

پانوشت ها:

۱. روزنامه اطلاعات مورخ  ۹۱/۱۰/۲۸ .

۲. این حقیقت را یکی از حجت الاسلام ها در ضمیمه روزنامه اطلاعات مورخ  ۹۱/۱۱/۹  اینگونه بیان می کند:

«انسان صلاحیت ندارد که برای تأمین رفاه، آسایش، امنیت و سعادت زندگی دنیوی خویش قانون وضع کند… تنها کسی که می تواند قوانین و برنامه های کامل و هماهنگی را تنظیم کرده و در اختیار بشر قرار دهد، خدای جهان آفرین و خالق انسان هاست»!

۳. تاریخ جامع ادیان – جان بادیرناس – ترجمه :علی اصغر حکمت »

***

 منابع :

نوشته‌هایِ مرتبط: