« اسطوره ، نه تاریخی است ناقص و نه تاریخی است که در اثر فراموشی و تصرف ، مسخ شده باشد.
اسطوره که در زبان فارسی همان داستان است ، ماهیتی غیر از تاریخ دارد. رابطه اسطوره با تاریخ مسئله ایست دراز و پیچیده و مهم که من در کتاب «خودزائی ، نیرومندیست» در مقاله « حافظه تاریخی و یاد داستانی » تا اندازهای روشن ساخته ام. اسطوره ، خرافات و تعصبات نیست. انسان ، اساساً اسطوره ساز است. ما باید بفهمیم که چرا انسان اسطوره میسازد و رابطه اسطوره سازی را با بحرانها و تنگناهای اجتماعی و سیاسی و دینی بشناسیم. رابطه اسطوره با جنبشهای اجتماعی و سیاسی و دینی و نظامی کدامست ؟! اسطوره ، چه رابطهای با بافت پایدار روانی یک ملت یا جامعه دارد ؟ مسئله اسطوره سازی ، مسئله انسانهای ماقبل تاریخ و بدوی نبوده است. ما هم اسطوره میسازیم و با اسطورهها زندگی میکنیم و با اسطورهها ، رستاخیز اجتماعی و سیاسی و دینی و فکری شروع میشود. حتی به بسیاری چیزها که ما امروزه نام علم و حقیقت و معرفت عینی و علّی میدهیم ، چیزی جز اسطوره نیست ، تفاوت اندکی باید با آن فاصله تاریخی و روانی و فکری پیدا کرد تا متوجه شد که آنها علم و حقیقت و معرفت عینی نبودند ، بلکه اسطوره بودند. خود همین استحاله «اسطوره به علم و حقیقت» و یا بازگشت «علم و حقیقت به اسطوره» ، یک نوسان روانی انسانی و اجتماعی است. جریان اسطوره سازی به یک جریان اسطوره زدایی میانجامد. این جریان اسطوره زدایی که به اعتلا ارزش عقل در جامعه و سیاست و اقتصاد میکشد ، باز به خودی خودش سبب رستاخیز اسطورههای پیشین یا اسطوره سازی نوین میگردد که در باطنشان چیزی جز همان اسطورههای پیشین در شکلی دیگر نیستند. آنکه اسطورههای اجتماعی را میزداید ، مردم را به ساختن اسطورههای تازه میانگیزد.
مبارزه با دین ، وقتی دین را با اسطورهها یکی گرفت و تلاش برای زدودن (بی معنا ساختن) اسطوره هایی کرد که هر دینی خود را در آنها عبارت بندی میکند ، اژدهای خفته اسطوره سازی را به نفع دین بیدار میسازد.
انسان نمیتواند بدون اسطوره و اسطوره سازی زندگی کند.
از این رو باید بفهمیم چرا انسانها و جوامع علیرغم واقعیات تاریخی و سیاسی و دینی ، اسطوره میسازند.
نیم بیشتری از شاهنامه ، اسطورههای ملت ایران میباشد و برعکس آنچه بسیار میانگارند و به غلط مشهور شده است ، شاهنامه در زیر مقوله حماسه نمیگنجد. شاهنامه بیش از اسطورههای حماسی است. ما اسطوره یا داستان آفرینش داریم و داستان پهلوانی داریم و داستان سوگ آور داریم. داستان سوگ آور ، همان تراژدی است. در شاهنامه تراژدی یا داستانهای سوگ آور فراوان است.
برای توضیح مختصری درباره شکاف و تضاد میان «واقعیت تاریخی» و «داستان» ، شاید اشاره به همان نخستین داستان شاهنامه که داستان کیومرث باشد ، روشنی بخش باشد. این داستان در اصل ، یک داستان آفرینش بوده است. داستان کیومرث ، داستان انسان نخستین ، یا بیان تصویر انسان به طور کلی بوده است. این داستان آفرینش ، در استحاله به داستان پهلوانی ، به داستان «نخستین قدرتمند» تحول داده شده است. قسمت دوم این داستان کوتاه (سرکشی اهریمن در برابر کیومرث) آن طور که در شاهنامه موجود است ، استوار بر یک «واقعیت تاریخی – سیاسی» است که همیشه روی داده است و هنوز نیز تکرار میشود. در پشت این اسطوره ، «واقعیت تاریخی و سیاسی قدرت ربایی در کودتاها و انقلاباتِ درون درباری» نهفته است که چگونه یک قدرتمند تازه قدرت را از قدرتمند پیشین میربوده و به یغما میبرده است. چگونه برای ربودن قدرت در دستگاه موجود قدرت به صاحبان قدرت نزدیک میشوند و جلب اطمینان او را میکنند و با «چنگ وارونه زدن» (با تظاهر به هدفها و ایده آلهایِ خلق پسند) کسب اطمینان میکنند و سپس قدرت را در حکومت میربایند. این داستان که بر واقعیات مکرر تاریخی و سیاسی بنا شده است ، داستانی است که مردم بر ضد «قدرت ربایی» به طور کلی ساخته اند. هر کسی که قدرت را ربوده است و میرباید و خواهد ربود ، از طرف مردم ناپذیرفتنی است و حقانیت ندارد و یا به عبارت شاهنامه ، فرّ ندارد. و در همین داستان ، اصل حقانیت قدرت بیان میشود ، چه کسی حق به قدرت دارد و نشان داده میشود که سرچشمه این حقانیت دادن ، مردم هستند. داستان ، استوار بر واقعیات مکرر تاریخی و سیاسی ولی علیرغم واقعیات برای بیان ایده آلی و امید مردم است و منطقِ واقعیات تاریخی و سیاسی را نمیپذیرد و حقانیت را هم از قدرتمندی که روزی بدون کسب حقانیت به قدرت رسیده است و هم از قدرت ربای کنونی ، سلب میکند.
داستانهای سوگ آور (تراژدی) در شاهنامه ، ژرف روان ایرانی را که در هزارهها پایدار مانده است به بهترین شکلی نمودار میسازد. از جمله این داستانهای سوگ آور :
۱ – داستان سوگ آور فریدون و ایرج و برادرانش سلم و تور است. در این داستان سوگ آور ، تنش میان مهر و داد که بزرگترین مسئله انسانی است تاره میگردد. ایران در این داستان سوگ آور ، نقش مهر را بازی میکند و ایرج ، نماد حکومت ایران و ملت ایران است. برقراری داد علیرغم مهر خواهی ایرج ، به نابودی همه برادران میکشد و فریدون در این تنش میان داد و مهر همه سه پسرانش را از دست میدهد و به این نتیجه میرسد که نه داد بدون مهر ، پاسخ به مسائل انسانی است و نه مهر بدون داد. و آمیختگی داد و مهر سرلوحه حکومت ایران و آرمان ملت ایران میشود.
۲ – ایده آل انسان در داستان سوگ آور سیاوش ، بهترین و برترین چهره خود را پیدا میکند و همین داستان سوگ آور است که تبدیل به «عزاداری حسین» میشود و ماهیت اسلام کنونی ایران را معین میسازد. همه تفکرات اسلامی ایران به دور محور این سوگ میچرخد. همه عناصر تفکرات نخستین ایران پیش از زرتشت در این داستان سوگ آور با آنکه تبدیل به عزاداری حسین شده است ، باقی مانده است. و تغییر نامها و صحنه ، به ساختار اصلی اسطوره تغییری نداده است.
۳ – و داستانهای پهلوانی شاهنامه با «داستان سوگ آور رستم و اسفندیار» ایران داستانی به پایان میرسد. در این داستان ، دو پهلوان ایرانی که یکی برای حقیقت دین و ایدئولوژیش میجنگد (اسفندیار) و دیگری برای مهر و داد ، رویاروی هم میایستند. یکی پیروزی عقیده و حقیقت و ایدئولوژی را میخواهد و یکی استواری مهر و داد را. در واقع در این جا زرتشت در برابر سیمرغ قرار میگیرد.
سیمرغ که آئین مادری باشد و تجسم همان ایده آل مهر در ایرج باشد در مقابل زرتشت و اهورامزدا قرار میگیرد. و سیمرغی را که اسفندیار پیش از برخورد با رستم در هفتخوانش کشته بود ، باز از سر در این صحنه نبرد زنده است و در کنار رستم میباشد. و همین رویارو شدن «حقیقت» با «مهر و داد» یا تضاد «عقیده» با «حقوق بشر» فاجعه نهایی ایران داستانی است و هم اسفندیار و هم رستم در اثر گرفتاری در این فاجعه نابود میشوند. و درست ما در ایران کنونی گرفتار همین فاجعه هستیم.
برای برخورد صحیح با داستانهای پهلوانی باید متوجه این بود که قهرمان اسطورهای ، شخصیت تاریخی نیست. اساساً قهرمان اسطورهای ، انسان به معنای یک شخصیت خاص و جداگانه و ممتاز و بی نظیر نیست. پهلوان و شاه داستانی ، پهلوان و شاه به معنای تاریخی که ما داریم نیست. درباره مفهوم تساوی و رابطه آن با مفهوم خاصی از قهرمان ، مقالهای در کتاب «خودزایی ، نیرومندیست» نوشتهام که برای ایجاد تساوی ، نیاز به داشتن مفهوم خاصی از قهرمان هست و درست همین گونه قهرمان در داستانهای پهلوانی و سوگ آور شاهنامه هستند.
وقتی شاهنامه فردوسی داستان بزرگترین قهرمان داد را که فریدون باشد به پایان میرساند همین نتیجه را میگیرد که :
فریدون فرح ، فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن ، فریدون تویی
پس اگر ما هم داد و دهش کنیم و اگر استوار بر مهر و داد باشیم و اگر بر ضد هر حکومتی که استوار بر مهر و داد و خرد و هنر نیست اعتراض کنیم ، دارای فر فریدونی یا ایرجی یا سیاوشی یا رستمی خواهیم بود. »
منبع:
منوچهر جمالی ، پیش گفتارِ کتابِ سیمرغ گسترده پرّ – « رستم » ، برگ ۱ از این کتاب را ببینید ، انتشارات کورمالی ، لندن ، مارچ ۱۹۸۸ ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.
نوشتههایِ مرتبط:
- « دوام ملت ایران و سیمرغ گسترده پر »
- « فرهنگ باستانی ایران بجای اسلام »
- « تجربههای دیو آسا »
- ایرانیان؛ مردمانی که «آرزوهایشان به بردگی کشیده شدهاست»
- « با خرافات اندیشیدن »
- مسخ سازیهایِ علمی، مدرن، منطقی و روحانی .. ! (۰) – طرح مسئله
- اسارتِ همیشگی و هنوزه اساطیر و نقش اندیشیِ مردمِ ایران
- «گامى از اسطوره بـسـوى فـلـسـفـه : « ديالكتيكِ خيال و خرد »»
- خرد ، سرمایه فلسفی ایران – جلد سوّم – جـمهـوری ایـرانی
- هیچیک از نوشتههایِ سیمرغِ گسترده پر نبایستی دستمایهای برایِ کینه توزی و دشمنی با دیگر فرهنگها قرار گیرند
- عاشورای ِسیمرغی را به «حسین»، نسبت داده اند !
- اکثرداستانهای ایرانی فلسفی هستند و دارای فلسفه بزرگی هم هستند
- «سیمرغ گستردهپر»
بازتاب: « جشنِ زادروز عیسی، جشنِ پیدایشِ جمشید بوده است » – ریشه جشنِ یلدا | کورمالی
بازتاب: « مدرنیسم بر ضد اصالت – رابطه مفاهیم مُد و مُدرن با تصویر ماه ، در فرهنگ ایران – آنکه ایرانیست ، ملّی نیست » | کورمالی
بازتاب: موسیقیِ مردمِ جهان (۳) – Muhtemel Aşk | کورمالی
بازتاب: موسیقیِ مردمِ جهان (۴) – در تسبیحی از نفسم، نامهای معشوقهام را به نخ میکشم – نصرت فتح علی خان – پاکستان (اردو) / هند | کورمالی
بازتاب: موسیقیِ مردمِ جهان (۵) – دوستم دوستم | کورمالی
بازتاب: دریغ است ایران که ویران شود | کورمالی