« واژه « بیهوده » ، ما را متوجه این نکته میسازد که ایرانی از « معنا » چه میخواسته است. هر چیزی معنا داشته است ، وقتی که آتش گرفتنی بوده است. چیزی که آتش نمیگرفته است ، بی معنا بوده است. « هود و هوده » ، در اصل ، به معنای « آتش گیره » هست. ذغال یا چوبهای نازکی که به آن چخماق میزدند ، تا آتش بگیرد ، هوده بوده است. این رابطه ایرانی با « معنا » ، با رابطه آمریکائی به « معنا » در پراگماتیسم ، و رابطه انگلیسی با « معنا » در فلسفه تجربه گرائی بسیار فرق دارد. معنای عینی objective در فرهنگ ایران ، بی معنائی شمرده میشده است. »
منبع :
منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : « اندیشیدن ، خندیدنست ( بهمن ) » ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۹۸ ، ISBN 1 899 167 26 9 . برگ ۱۵ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.
نوشتههایِ مرتبط:
- « اندیشه [ای] … در چکاد کوه »
- « گوهر ایرانی و نماد آتش »
- « از کمونیسم زدگی به پراگماتیسم زدگی »
- « … باید افکار و عقاید خود را بسیار عمیق شخم بزنیم … »
- « حقیقت را نباید خواست ، بلکه با ضد حقیقت باید پیکار کرد »
- « بینش روشن و بینش آتشین »
- « پرسشی که ژرف فرهنگ ایران را پدیدار میسازد، اهورامزدا از خود میپرسد : من کیستم ؟ »
- « معرفتهای ملانصرالدینی »
- « فرهنگ باستانی ایران بجای اسلام »
- مسخ سازیهایِ علمی، مدرن، منطقی و روحانی .. ! (۰) – طرح مسئله
با درود به سیمرغ گرامی،
به گمانم بیهوده را معمولا» به دو مفهوم به کار می بریم بی ارزش و بی فایده، بی معنا و یاوه. با توضیح بالا از سابقه ی امر، مشخص است که در ابتدا «بیهوده» فقط مفهوم بی ارزش و بی فایده را داشته و بعد با گستردگی کاربردش، مفهوم بی معنا و یاوه نیز به آن افزوده شده، حال اگر پرگماتسیم را گزینش شقی را بر مبنا و یا اولویت دادن به » شدنی» یا «ممکن بودن» آن ( مبتنی بر حقایق و واقعیت ها)علیرغم/یا بدون توجه به ارزش های اخلاقی و نظری تعریف کنم و یا ابژکیتو را به «آرمان» ترجمه کنم. ارتباط این دو چیست؟ (به زبانی ساده تر، معنا و هدف از این متن در باره ی «معنا» را نفهمیدم!)
لایکلایک
یکی از دوستان… می گفت که شعر های تو آبدوغ خیاری هست.
دیدم کلمه «آبدوغ خیاری» همان معنای بیهوده و بی ارزش را هم می دهد.
بخودم اجازه دادم این شعر را به نظر شما برسانم.
………..
فراز ِ اندیشه (شعر)
..
به گفتا ، شعر ِ تو آبدوغ خیار است
میان ِ شاعران ، بی اعتبار است
چنین شعری که گفتی خواندنی نیست
میان ِ شاعران ، در رتبه ای نیست
.
مقامی هم چنان سعدی نداری
رهی دشوار اگر پا می گذاری
مقام ِ سعدی ام را آرزو نیست
چه کس همتای او باشد بگو کیست
.
به امواج ِ تفکر های رنگین ساز کردم
دو سطری با ترنم با وی اش همباز کردم
مرا جاری شدند افکار ِ رنگین
به کاغذ آورم چون بار سنگین
.
تکان چون می دهند ، شاخ ِ درخت را
به چار شب توت فُتد ، از شاخ ِ بالا
به چپ راست می برم ، سر را ، بدن را
بیافتد روی کاغذ با تکان ، افکار زانجا
.
به سان ِ منشی یه آقا ، نویسم
از آن بالا سخن ، من زیر ، نویسم
برایش نوکرم من گوش به فرمان
به بستر گویدم ، پس خفته ای هان
.
نویس اکنون به من ، آنرا که گویم
دقایق چون گذشت ، باید که ، جویم
پس از کوته زمانی خاطرم نیست
به روی تخت هم ، بنویس بنویس
.
دو چشم است پُر ز ِ خواب ، دیدن بسی سخت
چو کوران جستجو ، عینک لب ِ تخت
چو عینک بر نِشست بر گوش و بینی
هنوز با دیدگان هم ، اندکی را تار بینی
.
بَرم باشد سه چار ، مداد و خودکار
و کاغذ در برَش ، آماده بر کار
نوشتن گر کمی تاخیر دارد
ز ِ دست رفتست فکر ، چون ، پر در آرد
.
به سان ِ کفتری کز دست ِ تو ، پرواز کرده
گریزان ، فکر شده ، هم چون بخار ، بر باد رفته
اگر آن سان که ظاهر گشته است ، ناید به کاغذ
چو نقش ِ صورتی بر اَبر ، محو ، از یاد رفته
..
سوز
لایکلایک
بازتاب: « جهان در آغاز به انسان آفرین گفت » | کورمالی
بازتاب: « جستن تخمههای گذشته » | کورمالی
بازتاب: « پیکارِ قدرتها در درونِ یک کلمه » | کورمالی
بازتاب: « جمالی ، فیلسوف است » | کورمالی
بازتاب: « مدرنیسم بر ضد اصالت – رابطه مفاهیم مُد و مُدرن با تصویر ماه ، در فرهنگ ایران – آنکه ایرانیست ، ملّی نیست » | کورمالی
بازتاب: آنچه الله هم در قرآن جا انداخته | کورمالی