تبعیض سیاسی در قبال رسیدگی به نقض حقوق بشر در ایران
۱
در خبرها آمده بود که « وزیر علوم: از خروج نخبهها سالی ۱۵۰ میلیارد دلار ضرر میکنیم » اینجا ، اینجا ، اینجا و اینجا را ببینید. نوشتهای از منوچهر جمالی ، تحت عنوان « حسادت و رقابت » ، در همین ارتباط در کورمالی مجدداً منتشر میشود. شاید که کمکی کند به کاهش این ضرر و زیان ملی.
« غالباً در اخلاق ، حسادت ، نکوهیده میشود. اخلاقی که حسادت را مینکوهد ، اخلاقیست که برای آنانکه « قدرت کافی دارند تا در رقابت شرکت کنند » اندیشیده شده است. کسیکه نمیتواند رقابت کند ، حسادت را نه تنها حق خود میداند ، بلکه عملی نیک هم میشمرد ، ولو آنکه در اجتماع برای آنکه حسادت کردن را مینکوهند (اجتماع ، در اینجا ارزشی را که مطلوب قدرتمندانست معتبر میداند) او نیز آنرا در ظاهر زشت میشمارد. حسادت و رقابت ، پشت و روی یک سکه اند. همه افراد ، از عهده شرکت در رقابت بر نمیآیند ، از این رو بسیاری از مردم ، حسادت میورزند. رسیدن به یک منفعتی یا قدرتی یا حیثیتی (نامی) وقتی در معرض مسابقه گذاشته شد ، همه به یک اندازه نیرو ندارند که به آن برسند ، و کسانیکه زودتر به آن رسیدند ، آن منفعت یا قدرت یا حیثیت را تصرف میکنند و امکان دسترسی دیگران را به آن ، میبندند ، و میکوشند که آنرا همیشه از آن خود سازند ، و حتی المقدور آنرا در خانواده خود به ارث بگذارند. و با کوتاه کردن دست دیگران از رقابت ، آتش به سائقه حسادت میزنند. طرح مسئله رقابت را از مسئله حسادت نمیتوان جدا ساخت. یکی از راههای کاستن و زدودن حسادت آنست که یک مقام یا حیثیت را که موضوع حسادت شدید همه است ، منحصراً به یک فرد یا یک خانواده اختصاص دادن و ویژه گوهری یا الهی آن فرد یا خانواده دانستن تا حسادت از آن دامنه رخت بر بندد و به دامنههای دیگر انتقال داده شود (مثلا سلطنت و نبوّت و امامت و آخوندی را در یک خانواده منحصر میساختند تا اساساً مورد رقابت و حسادت نباشد[)] ، چون مبارزات در این مورد ، برای جامعه یا امت ، خطر شدید داشت. از این رو نیز سلطنت در چنین اجتماعاتی که وحدت ملی یا اجتماعی اش در خطر بود ، وراء رقابت قرار میگرفت تا وراء حسادت قرار بگیرد ، و موقعی در یک اجتماع (در یک ملت ، در یک طبقه ، در یک امت) رقابت ، میتواند آزاد بشود که این خطر ، در میان نباشد. از این رو جمهوریت (انتخاب رهبر سیاسی یا دینی موقعی امکان دارد که این خطر ، از بن رفته باشد) ، یکی از راههای کاستنِ شدتِ حسادت ، همین گشودن همه امور به رقابت آزاد است. راه رقابت در قدرت و حیثیت و منفعت را باید بروی همه باز گذاشت. رقابت در کسب هر قدرتی (چه ارتشی ، چه سیاسی ، چه دین) و حیثیتی و مالکیتی و عملی برای همه بدون استثناء آزاد میشود. و جامعهای که از رقابت آزاد برای تامین سودهای بیشتر برای اجتماعش استفاده میبرد ، باید زیانهائی را که حسادت متلازم با آن نیز میآورد ، قبول کند. در جامعه دموکراسی همانسان که راه رقابت باز کرده میشود ، امکان حسادت نیز زیاد میشود و تا یک گونه فرهنگ سیاسی موجود نباشد که هر کسی و هر گروهی برای پیکار در کسب قدرت ، حد بشناسد ، حسادت که تمایل ذاتی به نابود ساختن رقیب دارد ، خطر برای آزادی رقابت میگردد. از سوئی ، در هر نبوغی ، عنصریست که با تلاش و کوشش و رنجِ تنها ، بدست آورده نمیشود ، از این رو همیشه حسادت را بر میانگیزاند. در نبوغ ، راه رقابت بکلی بسته است ، از این رو شدت حسادت در مورد نوابغ به اوجش میرسد ، چون علیرغم رنج و تلاش و پشت کار ، آنانکه فاقد نبوغند ، همیشه این ناتوانی خود را ، درک و احساس میکنند. آزادی ، آزادی رقابت هست و طبعأ با آنانکه نبوغی خاص در کاری دارند ، حسادت در کار خواهد بود. در اجتماعی که این فرهنگ سیاسی نیست ، حسادتی که متلازم با رقابت پیدایش مییابد ، سبب نابود سازی همه نوابغ در اجتماع خواهد شد. در چنین اجتماعاتی ، در اثر همین حسادت متلازم با رقابت آزاد ، همه نوابغ از بین برده میشوند و چنین جامعهای بجای آنکه در رقابت آزاد ، تولید نوابغ برای حل مسائلش کند ، همه نوابغش را نابود میسازد. رقابت آزاد ، موقعی ارزش دارد که مفید به پیدایش و پرورش نوابغ گردد. تساوی در رسیدن به هر قدرتی ، برای آنانکه این نبوغ را دارند ، باز بودن راه است ، ولی برای آنانکه این نبوغ را ندارند ، سدیست بزرگ. تا آنجا که کوشش و تلاش و پشتکارِ خالی ، کفایت ، میکند ، این تساوی ، به همه پرکاران امکان پیشرفت میدهد. ولی نبوغ در هر کاری را نمیتوان با پشت کار و تمرین و رنج بردن و کوشش مداوم و تحصیلات عالی ، جبران ساخت. البته با طردِ افرادی که نبوغی دارند ، میتوان رقابت را آزادتر ساخت ، ولی چنین اجتماعی ، درست رقابت را برای آن میپذیرد که چنین قوای استثنائی را کشف کند و در خدمت خود بکار اندازد. جامعهای که امکان برای پروردن نوابغ ندارد ، نمیتواند دوام و بهزیستی و بلندی خود را تامین کند. همانطور که جامعه در فکر کشف چنین قوائیست و رقابت را بدینسان آزاد میسازد ، بسیاری از شرکت کنندگان در هر مسابقه اجتماعی و سیاسی و فکری …… فاقد نبوغ هستند ، و درست اینان میکوشند که آنانی را که نبوغی دارند از مسابقه و رقابت حذف کنند ، تا تساوی کوشندگان و رنجبران را تامین سازند. رقابت آزاد ، سبب حذف کسان معدود یا نادری میگردد که در اثر نبوغشان راه رقابت را به دیگران میبندند. جوامعی که همه نوابغ و نوادر خود را برای رقابت آزاد میان « پرکاران بی نبوغ » از بین برده اند ، پی به هدف رقابت آزاد ، برای دادن امکان به پیدایش نوابغ نبرده اند. مسئله ایران ، مسئله پیدایش نوابغ نبوده است بلکه مسئله نابود ساختن متوالی و متداوم [نوابغ] در اثر همین حسادت شدید بوده است. انتخاب ، با مسئله رقابت کار دارد و همزاد رقابت ، حسادتست و ملتی که در رقابت در دامنه سیاست و دین و ارتش و اقتصاد ، حد حسدورزیش را نمیشناسد ، قادر نخواهد بود دموکراسی را واقعیت ببخشد. حسد ، میل ذاتی به نبود ساختن رقیبی دارد که ناتوان در رقابت با اوست. مسئله ، مسئله نداشتن حسد نیست ، بلکه « حد گذاشتن برای حسد » است. در اثر وجود این حسادت شدید در رقابت ، ایران ، زیر سلطه اعراب و اسلام ماند و در اثر وجود همین حسادت در رقابت ، ایران محکوم قدرتهای غرب شد. »
منبع:
منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : همگام هنگام ، ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ . برگ ۴۶ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.
نوشتههایِ مرتبط:
جمعیت جهان در یک حالت گذار به سر میبرد. اگر در جامعهای دو فرزندی جا بیافتد ، امکان بازگشت نیست.
جمعیت جهان به ۱۱ میلیارد در پایان قرن ۲۱ خواهد رسید و دو فرزندی تثبیت خواهد شد.
برای شرح ساده اما ریز و جزئی این مطالعه ، مستند/سخنرانی زیر را ببینید.
اعدام دوباره
..
برای محکوم به مرگی که بعد از اعدام دوباره زنده شده است، به نظر می رسد شیرین ترین
زمان ها، بعد ها که از زمانی دور تر به آن نگاه می کند، همین زمان بعد از اعدام است.
درد و دلهره و ترس از اعدام و هنگام ِ اعدام شدن، و احساس ِ مرگ بجای خود، و حالت بیدار شدن
از خوابی مرگ مانند، و یا بازگشت از مرگ ِ بعد از اعدام شدن، حالت بسته بودن در یک جعبه ای
و درون یک نایلن و احساس زنده بودن ولی امکان جابجا شدن و تکان خوردن نداشتن، بجای خود،
خودش یک عذاب و مرگی دیگر است.
یعنی اون محکوم، که به مرگ محکوم شده و دوباره در سردخانه زنده شده است،
مرگ دوم را درون سرد خانه لمس کرده است.
مرگی، که طولانی بودن تا مردن ِ دوم را لمس میکند. نداشتن امکان اینکه کاری بکند، نداشتن
بازدید از نوشته اصلی 274 واژه دیگر
« این سخن که ایرانیان فقط برای وجودِ « ستم طبقاتی » در دوره ساسانیها ، داوطلبانه با آغوش باز ، اسلام را پذیرفتند ، سخنیست که از بدویت کامل فکری برمیخیزد ، که بکلی از پیچیدگیهای روان انسانی بیخبر است. پس چرا هندیها که سختترین شکل طبقاتی را داشتند و دارند و با اسلامی روبرو شدند که از صافی لطیف عرفان نیز گذشته بود (اسلام راستین ساخته شده بود) ، حاضر بقبول اسلام نشدند ؟ از این گذشته ، دین مردمی ، که همان آئین سیمرغی باشد ، در تراژدی مانند سیاوش و داستان ملی مانند سام و زال ، در افواه ملت ایران زنده بود ، که بکلّی هم برضد ستمگری طبقاتی ، و هم برضد حکومت و هم برضد آخوند بود. و در داستان کرباس ، که در شاهنامه میآید ، میتوان ضدیت این دین مردمی را با دین زرتشتی نیز دید. تجربیات دینی در « دین مردمی » به اوجی از تعالی رسیده است که هیچکدام از ادیان سامی [ابراهیمی] ، جرئت سنجیدن خود را با آن نیز ندارند ، و در برابر آن ، بحساب هم نمیآیند.
از اینها گذشته ، باید به تجربه دینی چندین هزاره ایران نگریست که ، در کشتن و امر به کشتن ، فقط و فقط کار اهریمنی میدید. و نمیتوانست « پروردگاری » را نزد خود تجسم کند ، که فرمان به کشتن و قربانی را سدها بار در قرآن تکرار کرده است. ایرانی میبایست بتواند در آغاز در عقل و خیالش ، اهورامزدا و اهریمن را چنان باهم بیامیزد که از آن دو ، هستی یگانهای بشود ، و کارهای اهریمنی را بتواند آنقدر مقدس سازد که بتواند کار اهورامزدائی نیز خوانده شود. مفهوم « خدائی را که شکست را برای راستی میپذیرد » ، و برضد خدای پیروزگر است (که خدای اسلامیست) و آغاز شاهنامه با همین سر اندیشه به افتخار همین خدا (= سیمرغ) گشوده میشود. چگونه میتوانست رها کند ، و الله را بپذیرد ؟ چنان تحول بزرگ روانی و دینی و عاطفی ایرانی لازم بود تا بجای دوتاگرائی اهورامزدا و اهریمن ، و تجربه آئین سیمرغی که در داستان سام و زال آمده است بنشیند ، که برابر با گم کردن تمام عیار منش گوهری او بود. قبول اسلام ، راهی جز آن نداشت که اسطورههای سامی [ابراهیمی] ، جانشین اسطورههای ایرانی گردند ، چون دین زرتشت هم در چهارچوبه این اسطورهها فهمیده میشدند ، و این اسطورهها اهمیت بیشتر از دین زرتشتی داشتند ، چون این اسطورهها بودند که ریشه فرهنگی ایران بودند ، نه دیانت زرتشتی و آخوندهایش.
فردوسی با زنده کردن این اساطیر ، در شکلی پذیرفتنی یا تحمل کردنی در حکومتهای اسلامی ، تخمهای را که فرهنگ ایران باز از آن بروید در قلب همه ریخت. تا شاهنامه زنده است ، امید رستاخیز فرهنگی و دینی و هنری و سیاسی و اجتماعی ایران هست. »
منبع:
منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۹۵ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.
نوشتههایِ مرتبط:
شنیده (اینجا ، اینجا ، اینجا و اینجا) و خوانده (اینجا ، اینجا ، اینجا و اینجا) شده است که: حسین حاج فرج الله دبّاغ (معروف بهِ عبدالکریمِ سروش که همچون ترکیبهای جمهوری اسلامی، مردم سالاری دینی/اسلامی ، مجلس شورای اسلامی ، … ترکیبی نامتجانس است ،) پس از گذشت سی و اندی سال از حکومت آخوندها و بچه مسلمانان بر ایران، به ناگاه ، خواب دیده شده و پدیده « شرم » را مغفول دیده اند. میگوید:
« عاطفهی شرم، عاطفهی شناخته شدهایست. اما در مورد او خیلی کمتر سخن رفته است. من اتفاقا literature مربوط به این را، شرم را، در روان شناسی، جامعه شناسی و حتی در فلسفه وقتی که جستجو میکردم، دیدم که در این زمینه، به اعتراف خود روان شناسان و جامعه شناسان و فیلسوفان، کمتر کار شده و نمیدانم چرا چنین مغفول و متروک افتاده است … به همین جهت هم شایستهی آن بوده است و هست که مورد تحلیل و توجه بیشتری قرار بگیرد. صرف این که چنین مغفول افتاده است، حقیقتا هنوز برای من مشهود نیست. [… !!] »
البته به این لیست باید دور افتادگی آخوندها و بچه مسلمانان را از « شرم » ، بخصوص در جمهوری اسلامی (چه خودی و چه ناخودی ها)، افزود. پس از این گوشزد ، ریشه « شرم » را ، طبق روشِ معمول بچه مسلمانان ، اینگونه معرفی میکند:
« … هنگامی که توجه من به این مساله [« شرم »] جلب شد در قصهی آدم بود، … این قصه … اسطورهایست که از دل آن باید وضعیت بشر را بیرون کشید. باید رمزهای آن را گشود و باید به رازگشایی آن پرداخت و از طریق او، جایگاه انسان را در این عالم، در تاریخ، در نسبت با خداوند پیدا کرد. »
باز دست به دامن حافظِ بخت برگشته شده و با فراموشی ، یا خود را به فراموشی زدن ، این نکته که حافظ « رند » است (اینجا و اینجا را ببینید) ، حافظ را گناه شناس دانسته و میگوید:
« … حافظ، از شاعران ما، کسیست که بیش از هر شاعر دیگری اهتمام به فهمیدن این داستان ورزیده است … چون با داستان آدم است که مسالهی گناه، برای بار نخست مطرح میشود. و شما میدانید که حافظ، شاعر گناه شناس است. یعنی این واژهی گناه و مسائل حاشیهای و مربوط او، در شعر حافظ، بیشترین تجلی و انعکاس را پیدا کرده. هیچ شاعری، به اندازهی حافظ به مفهوم گناه نپرداخته. … وقتی که آدم به هوا، آدم به همسرش، از آن میوهی درخت ممنوع خوردند، ناگهان برهنه شدند. بدلیل خوردن از آن درخت، جامههای آنها فرو ریخت. و آنها که تا آن وقت در مقابل یکدیگر پوشیده بودند، برهنه شدند. … شروع کردند به این که از برگهای درختهای بهشت، به بدن خود بچسبانند و برهنگی و عریانی خود را بپوشانند. از اینجا قصهی شرم مطرح میشود. یعنی آدم از برهنگی خود، هوا از برهنگی خود، شرمگین میشوند. برای اولین بار، هنوز احساس گناه پیدا نشده، و این مسالهی مهمیست که در این داستان میبینیم. هنوز آدم و هوا نفهمیدهاند که گناه کردهاند. هنوز استغفار نکردهاند. ولی همین که از آن میوهی ممنوعه میخورند و عریان میشوند و کوشش میکنند که این عریانی را بپوشانند و از برگهای درختهای بهشت کمک میگیرند، از آنجا مفهوم شرم و حالت و احساس شرم در این دو نفر، در یک مرد و زن که سمبل بشریتاند، جوانه میزند. هم در مرد و هم در زن. در زن و شوهر. لذا در حقیقت میتوان گفت که به یک معنا شاید ریشه دارترین و آغازینترین احساسی که در آدمی پدید آمده است، مطابق همین اسطورههای دینی، احساس شرمیست که در آدمیست. هنوز مفهوم محبت وجود ندارد بین زن و مرد. هنوز مفهوم عشق وجود ندارد، هنوز مفهوم گناه وجود ندارد. خیلی از این مفاهیم، هنوز مانده که به وجود بیاید. بعدا پیدید [پدید] میآید و شما که این داستان را دنبال میکنید، میبینید که یکی پس از دیگری این مفاهیم، … »
پای مولانا جلال الدین را نیز به میان میکشد که خوانندگان ارجمند را به سخنرانی او ارجاع میدهیم.
کورمالی این توجه جدیدِ بچه مسلمانان به « شرم » را به فالِ نیک میگیرد. اما جهت تنویر افکار عمومی در چند نوشته تلاش خواهد شد تا پدیده « شرم » از دیدگاه فرهنگ اصیل ایران را به خوانندگان گرامی ، و همچنین بچه مسلمانان عزیز ، پیشکش کند. آنچه میخوانید اولین نوشتار در این زمینه است تحت عنوان :
« اهریمن ، شرم از پیروزیهایش دارد – پدیده شرم در اسطورههای ایران ».
منبع:
منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۱۱۴ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.
***
« ما در پدیده شرم ، همیشه از جهان بینی سامی [بهتر است گفته شود ، دینهای ابراهیمی] به آن مینگریم. آدم و حوا در بهشت ، پس از سرکشی از فرمان خدا [بهتر است بگوییم الوهیم (در تورات) یا الله (در قرآن)] ، در پیدایش [پیشگاه] خدا ، از خدا شرمگین هستند. در حالیکه ، پدیده شرم ، در فرهنگ [اصیل] ایرانی ، رابطه میان انسان و خدا نیست ، بلکه پدیده شرم ، به اهریمن نسبت داده میشود.
این اهریمنست که از پیروزیهای خود ، شرمگین میشود. اهریمن در هر جا که پیروز و چیره میشود ، خود را از دیده انسانیکه بر او پیروز شده است ، میپوشاند ، و از او شرم دارد. اهریمن ، هربار کیکاوس را میفریبد و بر او چیره میگردد ، فوری از دید او ، ناپدید میشود. او نمیتواند به پیروزی خود و چیرگی خود ببالد.
هربار که به ضحاک ، چیره شد ، فوری چهره خود را میپوشاند ، و حتی در باره آخر که در اثر پیروزیش بر ضحاک ، کتف او را میبوسد ، فوری « در خاک تیره فرو میرود ».
بفرمود تا دیو چون جفت او
همی بوسه داد بر کتف او
چو بوسید [،] شد در زمین ناپدید
کسی اندر جهان این شگفتی ندید
همچنین اژدها در هفتخان ، هربار پیدا شد ، با نگاه افکندن رستم ، ناپدید میشود ، و خود را تاریک و نادیدنی میسازد. در باره سوم [:]
چو بیدار شد رستم از خواب خوش
بر آشفت بر باره دستکش
چنین خواست روشن جهان آفرین
که پنهان نکرد اژدها را زمین
درست ، در پیروزی اهریمن است که « از کار افتادگی ، خودپرستی ، فرودستی و پس دانشی اهریمن به پیدائی ش میآید » (بندهشن). و از آنجا که اهریمن دیده برای شناخت بهی و روشنی و … دارد ، و آنها را دوست دارد و میپسندد ، از پیدایش خود ، شرم دارد.
اهریمن ، از کردن کارهای خود (از فریب دادن ، از دروغ ، از آزردن ، از قدرتورزی …. ) شرم دارد ، و چهره خود را فوری میپوشد. همینکه اژدها « آزار رستم را میخواهد » ، بچشم رخش پدیدار میشود ، و همیشه میتواند کارهای خود را تا زمانی بکند که دیگری بینش به او نیافته است ، یا برای دیگری پیدایش نیافته است.
اهریمن ، در غفلت و بیخبری دیگری ، بر دیگری پیروز میشود ، ولی لحظه پیروزی ، درست لحظه پیدایش اوست که باید از شرم ناپدید شود. اهریمن ، از پیدایش خود شرم میبرد.
اینست که ایرانی بنا بر این سر اندیشه ، میانگاشت که عربها با پیروزی و پیدایش « الله در اوج آزارگری ، و تحمل خود و دینش که ایرانیها آنرا دژدین میخواندند » باید فوری از شدت شرم ، بساط خود را جمع کند و در تاریکی فرو رود ، و نادیده ، از انظار محو گردد. البته چنین انتظاری ، خودفریبی ایرانیان بود ، چون الله ، چندان شباهتی نیز با اهریمن آنها نداشت ، و این مساوی انگاشتن الله با اهریمن ، به اشتباهات بزرگ تاریخی و نظامی کشید.
چون الله ، از آزردن و کشتن و مکر کردن ، نه تنها شرم نداشت ، بلکه به آنها افتخار هم میکرد. دلیل خود را نصر خود میدانست. اهریمن ایرانی ، در بسیاری از کارهایش آن اندازه بزرگی اخلاقی دارد که باورکردنی نیستند ، و انسان را به شگفت وا میدارند. اهریمن ایرانی ، وجودیست که بر سر پیمانش ، تا به مرز نابودی خود میایستد. اهریمن ایرانی ، وجودیست که از آزردن و کشتن و فریفتن ، شرم میبرد و از شدت شرم ، خود را پنهان میسازد.
ایرانیان که با اسلام رویارو شدند ، الله را ناسنجیده برابر با اهریمن انگاشتند ، و در این تساوی ، به غلط پنداشتند که الله همان ویژگیهای اخلاقی اهریمن را نیز دارد ، و این خودفریبی ، برای آنها بسیار گران تمام شد ، چون الله در این ویژگیهای اخلاقی ، هیچ شباهتی با اهریمن نداشت. در کشف شباهت خدایان یا پهلوانان در اسطورههای دو ملت ، باید از عینیت دادن آنها با هم پرهیزید. اینکه زئوس یونانی ، شبیه اهورامزداست ، یا …. نباید فوری گامی فراتر برداشت و آنها را با هم عینیت داد.
ولی ایرانیان در شبیه یافتن اهریمن با الله ، با شتاب آنها را با هم عینیت دادند ، و میپنداشتند که با اهریمن ، پیکار میکنند ، در حالیکه علیرغم شباهت با اهریمن (در مسئله امر بقتل و آزار و مکر را وسیله پیروزی خواندن) ، الله جوانمردیهای اهریمن را نداشت ، و ایرانیها با این اشتباه ، گمراه شدند.
چنانکه امروزه نیز روشنفکران ایران با عینیت دادن رژیم اسلامی آخوندها با فاشیسم ، همان گونه اشتباه را تکرار میکنند.
اسلام ، شرم از خدا در فرمان نبردن از او میبرد ، نه از پیدایش تباهی و کینه و مکر (چنگِ وارونه زدن) و فریب و دروغ و آزار ، از گوهر خود در خدمت اجرای فرمان خدا.
برای پیروزی فرمان الله ، میتوان از کینه و مکر و دروغ و آزار (کشتار) و خیانت ، آزادانه بهره برد. ولی این برضد فرهنگ [اصیل] ایران و اصل جوانمردیش بود.
حتی اهریمن نیز ، پای بند بسیاری از این اصول جوانمردی بود. اهریمن ایرانی ، علیرغم شکست و نابودی خود برای همیشه ، بر سر پیمان میماند ، یعنی پای بند اصل جوانمردی میماند.
شکست در راستی را بر « پیروزی در دروغ » برتری میداد ! الله هم نمیتوانست باور کند که اهریمن ایرانی چنین تعالی فرهنگی دارد. »
(ادامه دارد)
« واقعیت پرست ، با واقعیت ، به خودی خودش کاری ندارد ، بلکه واقعیت را « بی اندازه عقلی » میسازد. با عقلی ساختن روابط موجود در واقعیت ، این روابط ، منطقی و اجباری و ضروری و قاطع ، میشوند ، و طبعا هیچ راه گریزی از آنها نیست. بدینسان ، قبول واقعیت ، تن دادن به جبر ناب میگردد. واقعیت پرست ، جبر را ، به اختیار و رغبت میپذیرد ، بجای آنکه با اکراه ، به آن تن در دهد. و گریز به خیال و خیال پرستی ، تنها راهیست که به آزادی باقی مانده. مساوی ساختن واقعیت با عقل ، گرفتن آزادی از انسان ، و تبدیل واقعیت به جبر مطلقست.
البته همانطور که واقعیت پرست ، در تساوی عقل با واقعیت ، میکوشد ، عقل را منطبق با واقعیت سازد ، عقل پرست در همین تساوی (عقل = واقعیت) راه وارونه اش را میرود. گوهر انسان و اجتماع ، همین گونه روابط مفاهیم عقلیست ، و در تاریخ ، انسان و اجتماع از آن بیگانه و دور ساخته شده اند ، و باید با انقلاباتی آنها را به این اصل عقلیش باز گردانید. همان عقلی که انسان را همرنگ جماعت میکرد ، انقلابی میشود و سراسر واقعیات را میخواهد به مفاهیم و روابط عقلی ، اعتلا بدهد ، یا به عبارتی بهتر بکاهد. »
منبع :
منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : « سیاه مشق های روزانه » – بخش نخست ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ژولای ۱۹۹۵ ، ISBN 1 899 167 20 X . برگ ۳۶ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.
نوشتههایِ مرتبط:
بعد از دو سال و نیم هنوز نوبت چشم پزشک به ندامتگاه مرکزی کرج نرسیده است!!!!!!!!!!!!!!!!!!
در ادامه مشکل بینایی پدرم ناشی از قند خون بالا و عدم رسیدگی و درمان او در طی ماههای اخیر تقاضای چشم پزشک کرده که در جواب گفتند دو سال و نیم است که این زندان در نوبت هست ولی هنوز نوبت آن نشده است!!!
جالبتر! نور اتاق 21 متری که 40 نفر همراه پدرم درونش شبها طوری میخوابند که حتی نمی شود پاهایشان را هم کامل دراز کنند! کافی نیست و برای این مشکل هم زندان بودجه ندارد!!!!
دولتی که توان برطرف کردن ابتدایی ترین نیازهای یک زندانی را ندارد به چه پشتوانه ای زندانی میکند آنهم به اتهام وبلاگ نویسی و جرم اقدام علیه امنیت کشور و توهین به رهبر (خامنه ای !؟)!!!
دیگر میخواهید به کدام رنگ متوسل شوید و در سراب کدام تنگ آبی، شعار آزادی زندانیان سیاسی سر دهید؟
جمهوری جنایت کار و ننگین اسلامی در نهایت میخواهد ختم کند به از بین بردن و حذف فیزیکی و طبیعی همه زندانیانی سیاسی با راههای متفاوت ،و حالا راه از بین بردن پدرم (محمدرضا پورشجری) ،عدم توجه و درمان و رسیدگی پزشکی او است….