« جهان در آغاز به انسان آفرین گفت »


« بزرگترین پاداش دادنها ، آفرین گفتن است. در جهان بینی‌ ایرانی ، نخستین عمل انسانی‌ ، عملی‌ نیست که سزاوار کیفر میباشد. خلقت انسانی‌ با محکمه جزائی و نخستین قضاوت جزائی شروع نمی‌شود. بلکه از فری که از کیومرث نخستین انسان می‌‌تابد (از کاری که از خود او میجوشد ، عملی‌ زائیده از خودی انسانست) ، همه دد و دام در گرد آمدن به گرد او ، به او آفرین می‌گویند. آفرین کردن به عمل نیکی‌ که از خودی خود انسان جوشیده است اولویت بر « مجازات کردن عمل جرمی‌ که از فطرت انسانی‌ سر زده است » دارد. پاداش و کیفر ، دو مفهوم جدا ناپذیر از همند ، ولی‌ جهان بینی‌ ایرانی با « آفرین گفتن به عمل انسانی‌ » شروع میشود و جهان بینی‌ اسلام و مسیحی‌ و یهودی با کیفر دادن به عمل او. و وقتی‌ میخواهد از زشتی این کار بکاهد ، بجای کیفری که نتیجه ضروری عملش هست (راندن از بهشت) گناه او را میبخشد ، و آفرین گفتن به انسان ، پاداشیست که به پایان عمر ، به عقب انداخته میشود.

از ستودن اعمال انسان در آغاز باید پرهیزید و به هر حال اولویت به سرزنش کردن و کیفر و مجازات داد. دد و دام یا به عبارت دیگر طبیعت و جهان (جهان جان و زندگی‌) ، همان نخستین عمل انسان نخستین را میستایند و به او آفرین می‌گویند.

کاری که از نهاد انسان میجوشد ، فر‌ او هست و متلازم با هر فری ، آفرین گفتن جهان و طبیعت است. در آغاز باید عمل انسان و انسان را ستود نه‌ آنکه پس از مرگش ، عملهایش را ستود.

تا روزی که ما ترجیح میدهیم که تا میتوانیم دیگران را کیفر بدهیم (از دید ایرانی بزرگترین جرم ، همین آفرین نگفتن به کار نیک‌ دیگریست) و از افراد ، هرگونه آفرینی را دریغ می‌داریم تا بمیرند ، و بدینسان فر‌ را در او نابود می‌سازیم ، هنوز در رگ و ریشه ما خون اسلامی در جریانست.

ایرانیت و اسلامیت دو چیز متضادند. کسیکه مسلمانست ، ایرانی نمیتواند باشد. کسی‌ آفرین می گوید که خود هم فر‌ دارد. آیا آفریدن ، چیزی جز آفرین گفتن است ؟ چشمی که جویای فر‌ در دیگرانست تا به آنها آفرین بگوید ، جامعه‌ای مردمی ، خواهد آفرید و چشمی که در تجسس گناه و خطای دیگرانست تا آنها را کیفر بدهد و سرزنش کند و طعنه به آنها بزند و محتسب دیگران باشد ، جهنم را در روی زمین خلق خواهد کرد. »

منبع:

منوچهر جمالی، بخشی از کتاب پشت به سئوالات محال ، ۱۸ آپریل ۱۹۹۱، انتشارات ارس ، لندن ، بخش ٦ ، آفرین به انسان ، برگرفته از وبگاه  سه اثر فلسفی از منوچهر جمالی ، برگ ۱۳۱ از این کتاب را ببینید.

نوشته‌هایِ مرتبط:

شرم (۷) – « بهترین آخوند شناس ایران »


 « هیچکس در ایران ، آخوند‌ها را بهتر و عمیق‌تر از عبید زاکان نشناخته است و هیچکس به صراحت او و با وقاحتی همسان وقاحت آخوند ، این معرفت را بیان نکرده است. رندِ حافظ ، همان شناخت عبید را از آخوند‌ها و صوفی‌ها دارد ولی‌ فقدان وقاحت در رندِ حافظ ، سبب شده است که تا کنون چشم ملت ایران نسبت به آخوند باز نشده است.

ویژگی‌ بدبینی و شکاکیتِ رندِ تمام عیار ، وقاحت در گفتار است. بدون این وقاحت ، نمیتواند معرفتی را که از آخوند بدست آورده است ، روشن و آشکار و بی‌ آرایش بیان کند. این لطافت رندِ حافظ ، ملت ایران را از شناخت درست آخوند در این انقلاب باز داشت. رندِ حافظ ، رند کامل عیار نیست ، چون وقیح نیست. حافظ برای حفظ زیبائی کلام در شعرش ، سده‌ها ما را در مفهوم رند ، و واقعیت رندی ، به اشتباه و گمراهی انداخته است. وقتی‌ آخوند با قداست ، قدرت دینی و سیاسی و اجتماعی و حقوقی را چپاول می‌کند ، باید با وقاحت با او روبرو شد. وقاحت پادزهر قداست است. چند جمله از گفته‌های عبید زاکانی درباره آخوندها:

۱ – سخن شیخان باور مکنید تا گمراه نشوید و بدوزخ نروید.

۲ – از همسایگی زاهدان دوری جوئید تا بکام دل‌ توانید زیست.

۳ – تخم بحرام اندازید تا فرزندان شما فقیه و شیخ و مقرب سلطان باشند.

۴ – (نصیحتی که عبید از زبان هلاکوخان می‌کند) : قضات و مشایخ و صوفیان و حاجیان و واعظان و معرفان و گدایان و قلندران و کشتی‌ گیران و شاعران و قصه خوانان را جدا کرد و فرمود اینان در آفرینش زیادتند و نعمت خدا بزیان میبرند. حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند و روی زمین را از خبث ایشان پاک کرد.

۵ – و قاضیان (که همه آخوند‌ها بودند) و اتباع ایشان بواسطه اینکه بعصیان و تزویر و تلبیس و مکر و حرامخوارگی و ظلم و بهتان و نکته گیری و گواهی بدروغ و حرص و ابطال حقوق مسلمانان و طمع و حیلت و افساد در میان خلق و بیشرمی و اخذ رشوت موصوف بوده و در دیوث هم این خصال مجبول است ، پس میان ایشان جنسیت کلی‌ تواند بود …. (دیوث = آخوند).

۶ – اگر صادق القول صد گواهی راست ادا کند از او منّت ندارند بلکه بجان برنجند. و در تکذیب او تاویلات انگیزند. و اگر بی‌ دیانتی گواهی‌ بدروغ دهد ، صد نوع بدو رشوت دهند و به انواع دعایت کنند تا آن گواهی‌ دهد. چنانچه امروز در بلاد اسلام چندین هزار آدمی‌ از قضات و مشایخ و فقها و عدول و اتباع ایشان را مایه معاش از این وجهست.

۷ – (شباهت مغولان به شیوخ) چون فرزندان آدم غلبه شدند ، ابلیس خود را بصورت یکی‌ از مشایخ فرانمود و گفت از بهشت می‌آیم و آن طوق یعنی ریش را بنمود که این نعمت بهشت است برای شما آورده ام. …. چون آوازه بختائیان رسید روی بخدمت شیخ آوردند و نعمت را بغارت رفته دیدند فریاد بر آوردند که شیخ ما را هم از این نمد کلاهی. چندان زنخ زدند که مردک چاره‌ای جز آن ندانست که دو تا مو از در …. [کورمالی: کون] …. خود برکند و بر زنخ ایشان چسبانید.

۸ –   الشیخ ، ابلیس ،

التبلیس ، کلماتی که درباب دنیا گوید

المهملات ، کلماتی که در معرفت راند

الشیاطین ، اتباع او

الصوفی ، مفتخوار

لطافتِ رندِ حافظ ، گوش ما را برای شنیدن این « حقایقِ وقیح » ، کر ساخته بود. حافظ نمیدانست که ریا و زهد نمائی ، بزرگترین وقاحت‌ها ‌ست چون آنکه ریا می‌کند حتی دربرابر خدا شرم ندارد. و بیشرمی دربرابر آخوند ، قابل مقایسه با بیشرمی در برابر خدا نیست ، و با شرمی که در لطافت هست ، نمیتوان رویارو با اوج بیشرمی شد. (لطافت ، گفتن آنچه باید بیشرمانه گفت ، به زبان شرم است).

لطافت زیاد شاعرانه (که اشعار حافظ بهترین نمونه ا‌ش هست. لطافت درست آنچه را که ویژگی‌ اساسی‌ رند است ، منتفی میسازد) ، گوش ما را برای شنیدن کلامی‌ که خشن و زشت و درشت ولی‌ انباشته از حقیقتست ، کر و خرفت ساخته است. ما به اندازه کافی‌ لطافت و نرمی را از حافظ و سایر شعرایمان یاد گرفته ایم ، حالا نوبت آنست که اندکی‌ از درشتی و خشونت و زشتی کلام عبید درس بیاموزیم. حتی بجائی رسید که خمینی نیز ادا و اطوار کلمات و عبارات حافظ را در می‌‌آورد ولی‌ این « ابهام و دولایگی لطیفه گوئیهای حافظ » در کلام عبید نبود تا آخوندی جسارت سوء استفاده از آن را داشته باشد. آنچه رند حافظ میخواست بکند ، با لطافتش منتفی میساخت. رندی که وقیح نیست ، رند نیست. وقتی‌ آخوند یا مقتدر ، از قداست (از اوج شرم) سوء استفاده میبرد تا بی‌ نهایت بیشرمی کند ، باید رند وقیح شد. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : همگام هنگام ، ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ . برگ  ۱۹۷ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

« تفاوت ریاضت [روزه] با خود آزمائی »


به بهانه ماه رمضان

***

« « با رغبت و خوشنودی ، درد و سختی را پذیرفتن » هم بنیاد ریاضت در تصوف و اسلام است و هم در مفهومِ  « خود آزمائی » در ایران باستان که یک پدیده بنیادی بوده است که تا به حال به این توجه نشده است. و به همین علت نیز بسیاری از داستانهای شاهنامه (از جمله هفتخوان رستم و اسفندیار ، داستان بیژن ، داستان فریدون و زن گرفتن پسرانش …..) را بدون درک این مفهوم خود آزمائی ، نمیتوان فهمید.

ولی‌ فرق خود آزمائی در شاهنامه ، و ریاضت در تصوف و اسلام ، اینست که در خود آزمائی ، پذیرفتن درد‌ها و سختی‌ها با خواست و رغبت خود برای پرورش و شکوفائیِ  « خود » است ، در حالیکه ریاضت در تصوف و اسلام برای محو و نابود ساختنِ « خود » برای خدا یا فرمان او یا حقیقت است.

در واقع ریاضت در تصوف و اسلام ، « خودکشیِ مجاز و مقدس » است. یکی‌ برای پیدایش و آفریدن « خود » ، راه پذیرش دردها و سختی‌ها و خطرها را با خواست خود برمی‌گزیند. دیگری برای نفی و تسلیم و فناء خود در برابر خدا یا اراده خدا (یا محو در وحدت وجود) می‌کوشد خود را بزداید و از شرِّ خود نجات یابد.

اینست که با آمدن اسلام ، پدیده ریاضت ، پدیده خود آزمائی در شاهنامه را نه‌ تنها از میدان بیرون میراند ، بلکه راه درک این پدیده را به ایرانیها می‌بندد. حتی تا امروز پدیده خود آزمائی برای ایرانیان در شاهنامه برجسته و چشمگیر نبوده است. گوهر روان ایرانی را درست میتوان از تفاوت این پدیده خود آزمائی و سائقه « اگونال agonal » یونانیان کهن فهمید. نه‌ تنها فهم دوباره این پدیده در شاهنامه به عنوان یکی‌ از بنیادیترین عناصر زندگانی‌ اجتماعی و سیاسی و تربیتی‌ اهمیت دارد ، بلکه زنده ساختن این سائقه خود آزمائی در مردم ایران است که تحول انقلابی‌ در زندگانی‌ اجتماعی و سیاسی و تربیتی‌ و دینی پدید خواهد آورد.

خود آزمائی بر بنیاد « قداست زندگانی‌ » به عنوان برترین گوهر ، قرار دارد. خودکشی ولو برای خدا یا در برابر خدا یا هر چیز دیگری یا برای عقیده [شهادت] ، یک امر محالست. از این رو نیز هست که پذیرفتن هرگونه خطری برای رستم ، به هیچوجه مفهوم « ریاضت » را نداشت. همچنین اختلاط مفهوم عیاری با شیوه پهلوانی (و فهمیدن پهلوانان از دیدگاه پدیده عیاری) در اثر همین ناآشنائی با مفهوم خود آزمائی و لایه‌های ژرف آنست. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : همگام هنگام ، ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ . برگ  ۱۸۶ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

« شهید و خیالش »


در خبر‌ها آمده بود که:

« یک مقام نظامي در ایران: شاهنامه‌ها را بسوزانید و بجای آن شهید نامه بنویسید »

***

« هر شهیدی با شهادتش میخواهد بدیگران ثابت کند که او حقیقت را دارد و برای خاطر حقیقتش ، حاضر بوده است تا پای جان برود ، ولی‌ شهید با شهادتش فقط اثبات می‌کند که در ایمانش « به آنچه حقیقت او میانگارد » ، صادقست. ولی‌ صداقت ، قبول آن نیست که « به آنچه ایمان دارد » حقیقت هست. ولی‌ بسیاری از مردم میانگارند که انسان فقط برای حقیقت هست که آماده است از خود بگذرد. در حالیکه انسان برای یک اندیشه پوچ نیز حاضر است خود را فداکند.

انسان برای آنچه سرچشمه غرورش هست ، خود را فدا می‌کند. کسیکه نمیتواند به چیزی مغرور باشد ، هستی‌ ‌اش به کلی‌ برایش بی‌ ارزش و پوچ میشود. انسان برای زیبائی ‌اش ، برای ثروتش ، برای شهوتهای گوناگونش ، برای قدرتش و همچنین برای حقیقتش (آنچه را او حقیقت میانگارد) خود را فدا می‌کند ، چون به یکی‌ از آنها مغرور است. در واقع مردم همیشه مشغول فداکاری خود برای ثروت و قدرت و شهوات و خیالات و زیبائی خود هستند. مسئله انسان ، فداکاری نیست ، بلکه « فداکاری ممتاز » هست. مردم چون فداکاری برای شهوت و قدرت و ثروت و جاه و زیبائی را چیز عادی و پیش پا افتاده میشمارند ، فداکاری برای یک فکر و خیال غیر عادی را نادر و فوق العاده میدانند. کسیکه در پی‌ غرور به چیز نادری است ، فداکاری برای حقیقت را یک نوع « فداکاری ممتاز » می‌شمارد. همه خود را برای هیچ و پوچ قربانی میکنند ، من خود را برای چیزی قربانی می‌کنم که کمتر کسی‌ تن‌ به این قربانی میدهد. ما ممتازیم چون بجای آنکه خود را قربانی قدرت و شهوت و ثروت و جاه بکنیم ، خود را برای عقیده یا فکر نادر خود ، خود را فدا می‌کنیم. بویژه در دنیای اقتصادی و سود طلب ما ، امکان بازگشت به چنین غروری ، زیاد است. و برای خاطر رسیدن به چنین امتیاز نادریست که دیگران هم اغوا به آن عقیده یا فکر میشوند ، نه‌ برای حقیقت بودنش. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۳۱  از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط: