درخواست یاری مهدی سهرابی از هم‌میهنان


فريادخواهی – لطفاً کمک کنيد که يک‌باره بميريم…‎
اين‌بار که پدرم اشتباه بود…!ديگر تحمّلِ ريزريز و مرگ‌مرگ مردن را نداريم. لطفاً کمک کنيد که يک‌باره بميريم…
::::فشرده:
من مهدی سهرابی، چهارسال و چهارماه، و همسرم راضيه کيومرثی (و دو فرزندمان)، حدودِ سه‌سال است که در ترکيّه، در شرايطِ کشنده‌یِ فناهندگی و انتظار به‌سرمی‌بريم. با اين‌که بعد از 5 ماه به من قبولی داده‌اند، بی هيچ دليل و علّتِ اعلام‌شده‌ای (که البتّه از نظرِ من مجهول نيست!) ما را چنان‌که گويی «بشر» نمی‌شمارند، در اين شکنجه‌زار، اسير و سرگردان نگه داشته‌اند…
نامه‌ها و خواهش‌ها و غيره‌مان را انگار بی‌ادبی‌ست اين‌همه مدّت به مستراب می‌فرستاده‌ايم…
چون بيش ازين طاقتِ ذرّه‌ذرّه مردن را نداريم، راهی برایِ من و همسرم نمانده، الّا اين‌که از اين کميساريایِ قدسیِ شکنجه‌گر، درخواستِ مرگ کنيم. مرگی آرام، بدونِ درد، و مطمئن.

می‌رويم تا جلوِ آن درگاهِ شکنجه و شرارت، برایِ رسيدن به آرزوی‌مان، مرگ، بنشينيم.
از شما دوستان، بزرگواران، عزيزان، درخواستِ حمايت داريم.
::::
و نافشرده:
(می‌دانم درد و دردنامه مفصّل است و، وقتِ شما عزيزان ارزشمند؛ امّا لطف کنيد و بخوانيد. هم‌چُنين به‌دليلِ ضيقِ وقت، عملاً نتوانستم برایِ يکايکِ شما، جدا-جدا نامه بنويسم. خواهيد بخشود.)دوستان، بزرگواران، و نازنينان!
منِ خاکستر و خانواده‌یِ زجرکشيده‌ام در چنگالِ هيولايی مهيب و خوفناک گرفتار آمده‌ايم. اگر ياریِ شما نباشد، جز مرگِ ذرّه‌ذرّه و دردناک، سرنوشتی نداريم و نخواهيم داشت…
برخی از شما بزرگواران ممکن است مرا از دور يا نزديک، کم يا بيش، می‌شناخته باشيد يا بشناسيد. ممکن است گاه‌گداری، سطری بيتی چيزی ديده يا خوانده باشيد. اگر هرگز و کلّاً نديده و نخوانده‌ايد، خواهش می‌کنم لطف کنيد و به اين اوراق نيم‌نگاهی بيفکنيد.

http://fardayerowshan.blogspot.com
http://bahramskandari.blogspot.com/2010/04/blog-post.html
http://borzinmehr.blogspot.com
https://www.facebook.com/fardayerowshan

همسرم، راضيه کيومرثی:
 .
کسانی که مرا حتّی قدری و اندککی می‌شناسند، می‌دانند که نه‌تنها چيزی را ادّعا نمی‌کنم، بلکه کلاً و اصولاً درين وادی‌ها نيستم؛ نه از رویِ فی‌المثل فروتنیِ راست يا دروغ، و يا چيزی شبيهِ آن، بلکه واقعاً می‌فهمم و می‌دانم که جز همين که گه‌گاه چارکلمه‌ای بخوانم و احياناً سطرکی بنويسم، هيچ نبوده‌ام و نيستم… واقعيّت را که نمی‌توان تغيير داد يا انکار کرد. (اين‌که خواهيد ديد که در نامه‌یِ پيوست، که خطاب به هيولا نوشته‌ام، خود را به عناوينی چون شاعر و نويسنده وصف کرده‌ام، فقط و فقط از سرِ ناچاری بوده و بس.)
امّا، در يک‌چيز هيچ شک ندارم، و آن اين است که اگر دمِ پرِ آخوند (صل‌الله) می‌ماندم و اگر شانس نمی‌آوردم، قطعاً يا اينک سال‌ها بود که از مرحوميّت‌ام می‌گذشت و يا در گوشه‌ای از زندان‌هایِ مخوفِ اهريمن، آرزویِ مرگ می‌کردم…گفتم «آرزویِ مرگ»…
و چه‌قدر عجيب است! باز به همان رسيده‌ام که ازآن گريخته‌ام: اهريمنِ دروغ و بدی؛ هيولایِ قدسیِ مرگ! و بازهم همچُنان آرزومند…!!
::::
پنجاه‌وچهار ساله‌ام.
از آذر 1389 تا امروز، چهارسال ‌وچهار ماه از پناهنده‌شدنِ ناچارانه‌ام به کميساريایِ پناهندگان (آنکارا) می‌گذرد. قبولیِ پناهندگی‌ام در 20 می 2011 صادر شده؛ همسرِ دردمند و دو فرزندِ زجرکشيده‌ام بعداً به من ملحق شده‌اند. (مهرِ 1390، همسرم پسرِ کوچک‌مان را که آن‌وقت هنوز 17 ساله هم نشده بود آورد و نتوانست برایِ آوردنِ فرزندِ ديگرمان برنگردد. برگشت و ارديبهشتِ 91 او را هم آورد؛ و اکنون اين‌جا در مرگ‌زيوی با من، شريکِ اجباری‌اند.)
گُمان نمی‌کنم به توضيحِ بيشتری نياز باشد. حتّی نيم‌نگاهی به نوشته‌ها و شعرگونه‌هایِ من کافی‌ست تا با شگفتی از خود بپرسيد: يعنی می‌توان پذيرفت و باور کرد که اين آدم را چهارسال و چهار ماه (يا گيريم سه‌سال) با سه بی‌پناهِ دردمندِ ديگر، آن‌جا سرگردان و آواره و بی‌سرنوشت نگه داشته‌اند؛ درحالی‌که انبوه‌انبوه (و چه‌بسيارانی از ايشان با کيس‌هایِ ساختگیِ سراپا دروغ) می‌آيند و در کوتاه‌ترين زمان، راهیِ کشورهایِ امنِ پناهنده‌پذير می‌شوند!؟
متأسّفانه بايد باور کنيد…
بی‌ترديد خواهيد پرسيد: مشکل چيست؟
ازآن‌جاکه حتّی برایِ نيم‌بار هم با من از «مشکل» حرفی نزده‌اند، هيچ به‌نظرم نمی‌رسد الّا يک‌چيز: مسلمينِ داخله‌یِ کميساريا می‌خواهند از منِ کافر و مرتدشده‌یِ اسلام‌ستيز، انتقام بگيرند؛ و همراهِ با من، خانواده‌یِ رنج‌ديده‌ام را نيز ذرّه‌ذرّه بميرانند…
شخصاً در اين موضوع هيچ شکّی ندارم؛ چراکه اگر مشکلی قانونی و قابلِ بيان و ناپوشيدنی در کار بود، اين‌ها با پدرجدِّ من هم رودبايستی ندارند!!بارها بارها بارها بارها نامه نوشته، ايميل زده، و درخواستِ رسيدگی کرده‌ام؛ امّا…
می‌نجبيد آب از آب، آن‌سان که برگ از برگ، هيچ از هيچ…::::
سير و بيزار از «حقوقِ بشر»ی که اين کميساريا خود را متولّی آن می‌داند و ما خونين‌جگرانِ زجرکشيده را از شمولِ آن بيرون می‌شمرد…
من و همسرم، 20 فوريه برایِ آخرين بار نامه نوشتيم و به لابه و استرحام، خواهانِ توجّه و رسيدگی شديم. اعلام کرديم چنانچه به وضع‌مان رسيدگی نشود، برایِ درخواستِ «مرگِ ناچارانه‌یِ اختياری» که قطعاً بايد توسّطِ آن کميساريا انجام گيرد، جلوِ آن شکنجه‌گاه خواهيم نشست.
صدالبتّه، پاسخی دريافت نکرديم.
و اکنون، زمانِ مرگِ ما فرارسيده…

دوستان! بزرگواران! عزيزان!
خواسته‌یِ ما دو دردمندِ خاکسترشده‌یِ بی‌فريادرس که ديگر تحمّلِ اين مرگِ تدريجیِ دردناک و موهن را نداريم، چيزی جز يک «مرگِ آرام، بدونِ درد، و مطمئن» نيست. شايد اگر خود می‌توانستيم اين رهايی را ممکن سازيم (که يعنی خودکشی)، مزاحمِ حضرتِ هيولا نمی‌شديم. امّا همه‌یِ ما خوب می‌دانيم که حتّی با پول‌هایِ کلان نيز نمی‌توان ابزارِ مناسبی يافت که مرگی بدونِ درد و مطمئن را امکان دهد.
و اصلاً چرا بايد ما، بی‌آن‌که خودِ ما هيچ جنايتی با ما کرده باشد، خودِ خود را بکشيم؟
می‌خواهيم لااقل شماری از وجدان‌هایِ بيدارِ جهان اطّلاع يابند و بدانند برایِ چه می‌ميريم. می‌خواهيم اثبات کنيم که هر انسانی که از سویِ نهاد، سازمان، و يا هر جايگاهِ رسمیِ بی‌افسار (که هيچ سازوکاری برایِ جلوگيری از شرارتِ آن تعبيه نشده باشد) موردِ ستم و شکنجه‌یِ غيرِ قابلِ تحمّل واقع شود، به‌حدّی که از زندگی بيزار، و آرزومندِ مرگ گشته باشد، حقِّ مسلّم و قطعیِ اوست که تقاضا کند تا همان هيولا، يک‌باره به زندگیِ مرگ‌ناک‌اش پايان دهد.

اين تعبير و تصوّر را هرگز به خود راه مدهيد که ما دو دردمندِ سير-از-جان، برایِ معامله تحصّن می‌کنيم. ديگر ما از اين شکنجه‌گرِ خبيثِ منفور، جز «مرگ» هيچ نمی‌خواهيم.
تنها نگرانیِ ما در لحظه‌یِ مرگ، سرنوشتِ دو فرزندمان خواهد بود. اميدواريم بعد از رهايیِ ما از شرِّ نکبتِ حقوقِ‌بشری اين درنده‌یِ منفور، پيدا شوند و باشند کشورها و وجدان‌هایِ انسانیِ بيدار و دلسوز و نوع‌دوست، که برایِ اين دو بی‌پناهِ آواره، چاره‌ای بينديشند. تصديقِ استعدادِ وافر، حسنِ اخلاق، و انسانيّت‌شان، محتاجِ نگاهِ دوّم نيست…

::::
دوستان! بزرگواران! نازنينان!
ازآن‌جا که کميساريایِ فناهندگان (که در شرارت و رذالت، از نظامِ اقدسِ الهیِ جمهوریِ اسلامی هيچ کم نمی‌آورد) به انحاءِ گوناگون سعی خواهد نمود تا ما دو دردمند را از جلوِ بارگاه الهی‌گونه‌اش براند و دور سازد؛ و چه بسا بتواند پليس را وادارد که با ما برخوردِ غيرِمنصفانه نمايد (ما در اين‌همه مدّت، از مردم و دولتِ ترکيّه، هرگز ذرّه‌ای بدی و بدانصافی نديده‌ايم؛ امّا قدرتِ هيولاهایِ ظاهرالصّلاحِ قانون‌پشت را نمی‌توان دستِ‌کم گرفت!)، خواهش ما اين است:

اگر دوست داشتيد به رهايیِ ما از رنج و شکنجه کمک کنيد
برایِ جلوگيری از دورکردنِ ما از محلِّ کميساريا،
نخست و هرچه زودتر بهتر، عينِ نامه‌ای را که خطاب به کميساريا نوشته‌ايم (پيوست)، به اين نشانی ايميل يا فکس کنيد، و آنچه خود می‌دانيد در «حمايت» از خواسته‌یِ اين دو دردمند، بر بالایِ نامه بيفزاييد…

Email Subject: Related to Mahdi Sohrabi’s case (385-10C04988)turan@unhcr.org
fax number: 0090 312 441 1738
نامه‌یِ ما را (که خطاب به کميساريا نوشته‌ايم و فايلِ وُرد آن به‌پيوست خدمت‌تان ارسال می‌شود) به هر زبانی که می‌دانيد ترجمه کنيد و با شرح و حمايت‌نوشتِ خود منتشر نماييد…
(اگر اين هيولا، بالاسر و ناظر و ازين قبيل داشته يا دارد و ما هرگز ازآن اطّلاع نيافته‌ايم و شما سولاخ‌اش را می‌شناسيد، به آن‌جاها هم فکس و ايميل بفرماييد. اگرچه ما در اين چندسال از وجودِ چُنين جايی باخبر نشده‌ايم و اطمينان داريم که وجود ندارد.)
به هرجايی که می‌دانيد می‌شناسيد و گُمان می‌بريد که با شنيدن فريادِ ما، به ما ياری خواهند رساند، بفرستيد… دولت، سازمان‌ها، نهادها، روزنامه‌ها، تلويزيون‌ها، و هر جایِ ممکن در کشورِ آزادی که هريک از شما بزرگواران درآن زندگی می‌کنيد…
هرجايی که می‌شناسيد و می‌يابيد…
به دوستان‌تان اطّلاع دهيد…
به هر شکلِ ممکن که خود می‌دانيد صدايی بلند و رسا برایِ ناله‌یِ ضعيف و فريادِ درگلومانده‌یِ ما له‌شدگانِ شويد…می‌دانيم که همه‌یِ اين‌ها فضولی‌ست و خود بهتر می‌دانيد چه بايد کرد.
ما خدا نداريم، و چشم‌مان فقط به دست و قلم و صدایِ شماست، نازنينان!
هرگز اين تصوّر را به خود راه مدهيد که به «مرگ» دو انسان ياری می‌رسانيد… شما به رهايیِ ما کمک می‌کنيد. مرگ برایِ ما گواراترين شهدهاست، اکنون!سپاس‌گزاريم.
و شاد و سربلند باشيد.
اظهارِ شرمندگیِ ما را بپذيريد.ما، فردا، دوشنبه، 13 آوريل، ساعتِ 8 صبح (به‌وقتِ ترکيّه) يادداشتِ کوتاهِ خود مبنی بر اعلامِ حضورمان را به اتاقکِ ترجمانِ کميساريایِ فناهندگان خواهيم سپرد…

مهدی سهرابی و راضيه کيومرثی
يک‌شنبه‌شب، 23 فروردين 1394؛ 12 آوريل 2015

***

به: بالاترين مقامِ مسئولِ کميساريایِ عالیِ پناهندگانِ سازمانِ مللِ متّحد؛ آنکارا
از: مهدی سهرابی و راضيه کيومرثی 385-10C04988
چهار سال و چهار ماه، از پناه‌آوردنِ من (مهدی سهرابی؛ شاعر، نويسنده، و پژوهنده‌یِ مرتد، ملحد، و منتقدِ جمهوریِ اسلامی و اسلام)، به آن کميساريا، و حدودِ سه سال از ملحق‌شدنِ باقيمانده‌یِ خانواده‌یِ زجرکشيده‌ام می‌گذرد.
با وجودِ بارها و بارها نامه‌نگاری و خواهش و استرحام، متأسّفانه، آن کميساريا بر رفتارِ به‌دور از موازين حقوقِ بشری و زشت و کين‌توزانه‌یِ خود درباره‌یِ ما رنجورانِ از اهريمن گريخته و فرزندانِ دردمند و بی‌پناه‌مان، پافشاری نموده و می‌نمايد…به‌ويژه با توجّه به بی‌اعتنايیِ محض و فوقِ ظالمانه به آخرين نامه‌یِ ما (ارسالیِ 20 فوريه، توسّطِ دفترِ آسام)…
اينک، ما دو دردمندِ ناتوانِ به‌تنگ‌آمده و بيزار، مهدی سهرابی و راضيه کيومرثی، همچنان که در آخرين نامه‌یِ خود، بعد از تشريحِ وضعِ دردناک و غيرِ قابلِ ادامه و تحمّلِ خود، به آگاهیِ آن مقامِ عالی رسانده‌ايم، برایِ اجرایِ «مرگِ اختياریِ ناچارانه»یِ خود، در برابرِ بارگاهِ عالیِ حضرتِ متعالی و عرش‌نشينِ آن کميساريایِ جرثومه‌یِ عطوفتِ بشری، می‌نشينيم… بی‌صبرانه آرزومندِ مرگِ رهايی‌بخش.اين تنها راهی‌ست که آن کميساريایِ قدسیِ کين‌توزِ عطوفت‌شعار، برایِ ما خاکسترشدگان باقی گذاشته است.
تاکنون، ما جز رنج و مرارت و شکنجه، ازآن درگاهِ عالی، نصيب نبرده‌ايم. اميدواريم اين آخرين تقاضایِ ما برآورده گردد تا يک‌باره و برایِ هميشه از شرِّ شرارتِ آن بلنددرگاه، آسوده گشته، رها شويم.به بلندترين و ضجّه‌وارترين صدا-ناله‌ای که می‌توانيم، فرياد می‌زنيم:
به شرارتِ بی‌شرمانه و کين‌توزانه‌یِ خود خاتمه دهيد.
ما بيش ازين طاقتِ انتظار و شکنجه‌هایِ زشت و بيمارگونه‌یِ شمايان را نداريم.
برایِ يک‌بار هم که شده، گوشه‌ای از وجدانِ نبوده‌تان را بيدار سازيد و اين را درک کنيد که:
ذرّه‌ذرّه ريزريز و مرگ‌مرگ مردن را، بيش ازين طاقت نداريم…

ضمنِ اعلام اين‌که ديگر در هيچ امر و موردی جز اجرایِ «مرگِ ناچارانه‌یِ اختياری»مان، آن کميساريایِ قدسی را به‌رسميّت نمی‌شناسيم، رسماً و بنا به حقِّ غيرِ قابلِ انکارِ «درخواستِ مرگ» که برایِ هر انسانِ ستم‌ديده‌یِ اسير در چنگالِ ستم‌گری کاملاً بی‌افسار امّا متأسّفانه دارایِ مجوّزِ رسمیِ شرارت، قائل‌ايم، از آن کميساريا درخواستِ مرگ داريم؛ مرگی آرام، بدونِ درد، و مطمئن…
دو تخت در بيمارستان؛ بيهوشی؛ تزريقِ سم؛ و تمام!

بی احترام:
مهدی سهرابی – راضيه کيومرثی
دوشنبه، 24 فروردين 1394؛ 13 آوريل 2015

منبع:

مخلوق Creature

زندگی در قلمرو مرگ


يادداشت حاضر را از اين رو به قلم آوردم تا حقيقتی را بازگو کنم که اگرچه برکسی پوشيده نيست، اما من واقعيت ملموس آن را تا اعماق وجودم تجربه کرده ام و با رعب و وحشت همراه آن بارها مرده و دوباره زنده شده ام. از سال ۸۹ به اين سو و درطی روزها و ماههای متوالی اسارت در سلول انفرادی و تحت بازجويی های بی پايان و توان فرسا در بازداشتگاههای وزارت اطلاعات و همچنين سالها تحمل حبس در شرايط جهنمی زندانهای جمهوری اسلامی آنچه که از همه سختی ها و شکنجه ها و از همه فشارها و شانتاژها و از تمامی توهين ها و تحقيرها و نيز آنچه فراتراز همه زنجير و دست بند و پابند و چشم بند و شوکر و کتک ها و سيلی ها و ضرب وشتم ها مرا به غايت عذاب داده وبرمن سنگين آمده وگران تمام شده است، واقعيت تلخ تهديد به مرگ و اعدام بوده است.

در اين سالهايی که به اندازه يک عمر بر من گذشته افريت مرگ چون کرکس سياه همواره و هميشه بر فراز سرم معلق و در پروازبوده است.

در توان من نيست تا احساسم را هنگامی که از تو ميخواهند وصيت نامه خود را بنويسی و سپس بر چهارپايه قرارت ميدهند تا تو را به دار بکشند وصف کنم و شرح دهم.

در طول اين سالها هر جاهلی که به آموزه ی اهريمن و به آيين وحوش بيابان گرد تقويت يافته به خود اجازه داده است تا با تهديد به قتل و اعدام مرا شکنجه کند. در مهرماه همين سال جاری زمانی که ماموران وزارت اطلاعات مرا در شهر اروميه ربوده و در سياه چالهای بازداشتگاه اداره اطلاعات آن شهر تحت بازجويی قرار داده بودند، وقتی برای بازجو توضيح ميدادم که معمولا روال کار بدين گونه است که وزارت اطلاعات برای مخالفان ومنتقدان بويژه پاپوش می دوزد و پرونده می سازد و متهم ميکند و دادسرای انقلاب هم چشم بسته محکوم و مجازات می کند و دراين ميان دادگاه و قانون و قاضی تماما ظاهر سازی و فرماليته است که تنها کارکرد آن فريب افکارعمومی است، وی درمخالفت با من به صراحت ميگفت: » اگر چنين بود که ميگويی هم اکنون دستور ميدادم تو را اعدام کنند » و يا درهمين مدت که مرا به بازداشتگاه اداره اطلاعات کرج انتقال داده بودند، رييس بند ۸ سپاه در زندان رجايی شهر به من ميگفت: » تو سر سالم به گور نميبری.»

يادم هست در دوره نخست حبس خود در زندان ندامتگاه کرج رييس بازرسی زندان معتقد بود: ميشود با تزريق يک آمپول مرا به قتل رساند، آب هم از آب تکان نميخورد.

باری واقعيت اين است که تا زمانی که مجازات اعدام يعتی قتل و جنايت دولتی در قوانين جزايی کشور وجود داشته باشد نميتوان انتظار داشت که مقامات و کارکنان رسمی دولت در سمت های مختلف اطلاعاتی و امنيتی و نظامی و انتظامی و قضايی ديگران را به مرگ و اعدام تهديد نکنند و ازاين روش و شيوه موثر جهت شکنجه و سرکوب مخالفان و معترضان حاکميت استبداد ناجوانمردانه بهره نبرند همچنين نميتوان توقع داشت که جمهوری اسلامی با لغو مجازات اعدام شيشه عمر خود را به سنگ بکوبد.

رژيم منفوراسلامی به دليل اينکه بر لبه پرتگاه زاده شده اگر حتی يک گام از موازينی که به هنگام ظهورش اتخاذ کرده است، عقب بنشيند بدون شک به اعماق سقوط خواهد کرد.(منظور نگارنده از لبه پرتگاه بطور نمادين بام مدرسه رفاه است که در سال ۵۷ مقامات رژيم گذشته را در آن مکان اعدام ميکردند.)

رژيم قضايی جمهوری اسلامی تغذيه با مرگ است، اگر نکشد زنده نمی ماند، بنابراين همانطور که گفته شد عاقلانه نيست اگر اميدوار باشيم آيت الله ها به اراده خويش نردبان را از زير پای خود فروبکشند بويژه آنکه اينان تجربه نظام پيشين را دارند که چگونه تحت فشارهای حقوق بشری دولت کارتر دستگاه عصبی اش مختل گرديد و اشتباهات محرزی مرتکب شد. رژيم اسلامی حاکم بر ايران بنا بر ماهيت سرکوبگر، خونريز و تروريستی خود هرگز حتی يک فرد مخالف و معترض را به رسميت نميشناسد ونه تنها وی را از هيچ حقوقی برخوردار نمی دارد بلکه تجربه نشان داده است که همواره تمام توان خود را جهت نابودی او بکار گرفته است. اگر توجه کرده باشيد به هنگام انتخابات های ياوه و دروغين اين رژيم و درنمايشها و تبليغات رسانه ای درراديو و تلويزيون که مردم را به شرکت در انتخابات تشويق می کنند محض نمونه حتی يک تن از ايرانيان که مخالف شرکت در انتخابات بوده باشد و يا نظری مغاير با تبليغات رسمی ابراز کند حق اظهار وجود ندارد و اساسا وجود چنين فردی منتقد و مخالف وناراضی، ناديده گرفته شده و انکار ميشود. اين حقيقت را بايد در نظر بگيريم که بنياد ايدئولوژيک جمهوری اسلامی بر پايه اسلام قران بنا گذاشته شده و به همان گونه که قران مخالف فکری ومنتقد متنش را کافر ميخواند و مستحق مجازات مرگ ميداند در جمهوری اسلامی نيز با جديت تلاش می شود تا مخالف و معترض و ناراضی سياسی را در صورت ممکن اعدام کرد، به قتل رساند، ترور کرد و يا دست کم با حبس در زندان وی را از کار انداخته فشل وفلج نمود و به عمر او رفته رفته خاتمه داد چنانچه وجود فکر خدا را در اذهان مردم سياهی ترس از مرگ بدانيم حکومت های خودکامه با اعدام و باجگيری و جان ستانی و محروم کردن از زندگی برای خود سرشتی خدای گاهی و خدای گونگی باز توليد می کنند. حکومت های خودکامه هنگامی که در اذهان عموم اين توهم را به اثبات رساندند که صاحب جان و زندگی مردم هستند و خود را از قدرتی فرا انسانی برخوردار ساختند آنوقت استبداد خودکامگی خويش را بر نسلها و زمانها حاکم و مسلط می گردانند در نتيجه زندگی همگانی و جامعه مدنی را متوقف کرده و تضعيف و منحل ميکند ناگفته نماند که هرگونه مجازات اعدام و قتل و قصاص در جمهوری اسلامی به ضرورت سياسی و به ضرورت حفظ قدرت صورت ميگيرد، قتل و اعدام انسانها نياز موقوفی رژيم منفوراسلامی است و هرگاه زمام داران جمهوری اسلامی نتوانند اعدام مخالفان سياسی را در افکار عمومی توجيه کنند نياز خود را با اعدام و قصاص مجرمين عادی و بويژه آويزان کردن جنازه مجرمين از جرثقيل و در ملا عام ارضا ميکنند.

در گذشته های تاريخی نيز قدرت های سلطه گر مخالفان خود را اعدام می کردند وجنازه آنها را مدتها از دروازه شهر آويخته و در معرض تماشای عموم قرار ميدادند، حتی وقتی جنازه ها تجزيه و پوسيده و گنديده می شد پوست آنها را با کاه می انباشتند تا مدت زمان بيشتری در انظارعمومی نمايش داده شود. به دار آويختن و حلق آويز کردن مجرمان به خودی خود تحقير انسانها است بويژه آنجا که در ملا عام افراد را از جرثقيل آويزان می کنند، منظور اصلی بی مبالات و بی اعتنا ساختن مردم نسبت به زندگی و سرنوشت خود و ايجاد بيزاری و دل سردی و دل مردگی در مردم مد نظر است که در نتيجه ی تماشای مرگ و مرده و جسد و جنازه بوجود می ايد.

اين نکته را نيز نبايد از نظر دور داشت که در جهان امروز نزد افراد آگاه سفسطه ای است که در مورد تفاوت مجازات اعدام با مجازات قصاص قاتلين که از طرف دستگاه قضايی رژيم عنوان ميشود به هيچ وجه شنونده و خريداری ندارد بی گمان جنايت و زشتی اعدام ها و قتل هايی که به نام قصاص قاتلين اجرا ميشود به مراتب بيشتر از اعدامهای دولتی است که فی المثل در مورد قاچاقچيان مواد مخدر يا سارقان مسلح يا متجاوزين به عنف همواره در جمهوری اسلامی انجام می گيرد قتل هايی که بر اساس شريعت اسلام و بنام قصاص صورت می گيرد و افراد عادی و سالم را در مقام جلاد تشويق به جرم و قتل و جنايت ميکند بارها شاهد بوده ايم که پدر و مادر سالخورده ای را تحت عنوان اوليای دم واداشته اند که چهارپايه را از زير پای فرد محکوم به قصاص بيرون بکشند و به دست خود مرتکب جنايت شوند.

جمهوری اسلامی با اين بهانه که قصاص از حقوق مردم است و به دولت ارتباطی ندارد می کوشد خود را از ارتکاب به قتل و جنايت تبرعه کند در صورتی که از اين احکام و اقدامات بنام اعدام های شرعی و بنام قصاص نيز همچون ابزاری پرقدرت در جهت سرکوب جامعه و تثبيت و تقويت سلطه اهريمنی خود به غايت سود می برد.

ترور به گونه دقيق کلمه يعنی وحشت پراکنی اگر اين تعريف را در نظر داشته باشيم تمامی اعدام ها و قصاص هايی که در جمهوری اسلامی صورت می گيرد مصداق صريح ترور می باشد. جمهوری اسلامی درهر سال بالغ بر ۴۰۰ نفر را اعدام ميکند که هدف واقعی اين جنايت ها ايجاد رعب و وحشت در جامعه و سرکوب روانی آحاد ملت است. رژيم منفور اسلامی از اعدام و قصاص و قتل ملت ايران در جهت ماندگاری و دوام و بقای خود بهره ميبرد اين حربه را می بايد از چنگال های خونی آيت الله ها باز پس گيريم تا وقتی حکومت ها در ايران ازين قدرت برخوردار باشند که بتوانند جان مردم را بگيرند فی الواقع بر جايگاه خودآيی تکيه زده و هرگز مساله استبداد و خودکامگی در اين سرزمين حل و رفع نخواهد گرديد و اين صفحه باطل تاريخی از گردش خود باز نخواهد ايستاد.

ملغی شدن مجازات اعدام و قصاص و حذف آن از قوانين قضايی کشور و نه صرفا متوقف ساختن اجرای حکم اعدام ميتواند آرامش و امنيت روانی جامعه ايران را به گونه ای تاريخی برقرار و تضمين نمايد و به لحاظ روان شناختی در حذف تعادل و تماميت روحی يکايک افراد جامعه تاثير و نقش تعيين کننده ای داشته باشد باز گرداندن شادی و نشاط به جامعه ايران و ايجاد اميد به زندگی به آينده لازمه ضرورت فرآيند رشد و تکامل انسانهاست ازجمله در گرو حذف مجازات اعدام و قصاص از قوانين جزايی کشور است.

در پايان اين يادداشت لازم می بينم با سخنی کوتاه ياد و خاطره منوچهر جمالی دانشمند فقيد را گرامی بداريم:

هيچ چيزی مقدس نيست
هيچ شی ای
هيچ شخصی
هيچ کلامی
هيچ مکانی
مگر جان انسان
مگر زندگی
بطوری که «خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام صادر کند»

محمدرضا پورشجری (سيامک مهر)
نويسنده وبلاگ گزارش به خاک ايران ۵ بهمن ۱۳۹۳
زندان کرج

« انگشت روی زخم گذاشتن »


« انتقاد ، نشان دادن زخم اجتماع ، زخم حکومت ، زخم حزب ، زخم دین ، زخم یک طبقه نیست. انتقاد ، گذاشتن انگشت روی زخم است. زخم هائی هستند که با نشان دادنش ، هیچکس نمی‌بیند. فقط باید انگشت روی آن زخم گذاشت تا زخم ، شناخته بشود. ولی‌ با گذاشتن انگشت روی زخم ، زخم ، درد می‌کند.

این است که هر انتقادی ، دردناک است. انتقادی که درد نیاورد ، نمیشود کرد. کسیکه همدرد همه است ، نمی‌‌تواند از هیچ کسی‌ انتقاد کند.

چون انسان همدرد ، نمیتواند خود ، انسان درد آور نیز باشد.

انتقاد ، « شناخت زخم با درد » است. در انتقاد ، درد را از شناخت ، نمیتوان جدا ساخت. هرکس یا جمع یا طبقه یا حزب یا جامعه‌ای پذیرا برای انتقاد هست که باور دارد که امکان دسترسی‌ به معرفتهائی فقط با قبول درد و تحمل درد ممکن است. خود را بدون درد نمی‌توان شناخت. و ما بسیاری از زخم‌های خود را موقعی می‌شناسیم که دیگران انگشت روی آن بگذارند.

یک رهبر ، یک طبقه ، یک حزب ، یک ملت و یک امت بدون قبول درد انتقاد نمیتواند خود را بشناسد. بالاخره خودشناسی (شناختن هویت فردی و جمعی‌ خود) زخم شناسی‌ است. ولی‌ داشتن قدرت و امتیاز و حیثیت ، سبب آن میشود که قدرت تحمل درد ، میکاهد ، و بالاخره آنکه قدرت مطلق دارد (چه یک فرد ، چه یک رهبر ، چه خدا ، چه حکومت ، چه یک حزب ، چه یک طبقه و چه خلق) نمی‌تواند درد انتقاد را تحمل کند.

آنکه قدرت مطلق دارد ، بی‌ درد است ، و بزرگترین شناخت‌های انسانی‌ و اجتماعی و سیاسی و دینی ، با درد و از درد ممکن است. »

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشه‌هایی‌ که آبستن هستند ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۸۸. برگ  ۲۸  از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتاب ها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

شرم (۲) – هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق


این روزها چندین اتفاق با هم همزمان شده اند ، که باوجود اینکه برخی‌ مبارک و برخی‌ نامبارک ، بهتر است بگویم ناگواراند ، اما بستگی عجیبی‌ به هم دارند و جرّقه / فروغ افروزاند. سروش یا به قول « سیامک مهر » ، « سروشِ اسلام فروش » ، شرم شناسی آغازریده ؛ همین چند روز پیش تولد پهلوان جمالی بود ؛ سیامک مهر دست به اعتصاب درمان زده ؛ من هم در حال کورمالی در خصوص اهریمن، شرم، دیو ، … هستم.

عملِ  « سیامک مهر » و اندیشه‌های « منوچهر جمالی » در هم تنیده اند و پیچ خورده اند. این همپیچی ، « جمالی » را همواره نگرانِ  حال او نگاهداشت. کافیست به وبگاه او سری در اینجا بزنید تا این نگرانی‌ را ببینید. شوربختانه جمالی هرگز نخواهد توانست « سیامک مهر » را ببیند.

به یاد « جمالی »:

ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

حافظ – غزلیات – غزل شمارهٔ ۱۱

موسیقی سنتی ایران – آهنگساز:مجید درخشانی – خواننده:حسام الدین سراج

***

نگرانی‌ « جمالی » برای « سیامک مهر » ریشه در بن اندیشه‌های او دارد.

« جمالی » ، زنده کننده تراژدی‌های ایرانی است ، بدون درک عمیق این تراژدی‌ها ایرانی خود را باز نخواهد یافت. یکی‌ از نخستین تراژدی‌ها که شاهنامه با آن آغاز می‌‌شود ، داستان « سوگ سیامک » است. این داستان توسط « جمالی » بازشناسی و واکاوی شده است. یکی‌ از نوشته‌های او با عنوان « چرا شاهنامه با جانفشانی و سوگ سیامک آغاز میگردد ؟ » نشان دهنده تلاش او در این بازآفرینی و زنده کردن بن اندیشه‌های نهفته در این تراژدی ایرانی است. حتا اهمیت این داستان چنان بوده که او سخنرانی با عنوان « سوگ سیامک » از خود برای ما بیادگار گذاشته است.

« جمالی » از دیگر سو بنیان آزادی را در جامعه بر پایه حق اقلیت و پاسداشت جان انسان پایه ریزی می‌‌کند. خواندن نوشته‌ای با عنوان « اقلیت و آزادی » از « جمالی » بسیار اندیشه برانگیز است. تجربه « سیامک مهر » نشان دهنده اقلیت بودن او حتا در بین اقلیت‌ها در ایران است. از این جهت رنجی‌ که او در ایران می‌‌کشد دو افزون است. این تصنیف زیبا (اشک مهتاب) را به تن‌ پهلوان و روان خردمند او تقدیم می‌‌کنم.

همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها درخوابه امشب
به هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب
دل من در تنم بی تابه امشب

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

زنده یاد سیاوش کسرایی

اشک مهتاب – محمد رضا شجریان

تنیدگی اندیشه‌های « جمالی » و عمل « سیامک مهر » تنها در اینجا باقی‌ نمیماند. اندیشه‌های « سیامک مهر » نیز در این تنیدگیِ  مداوم و عمیق است. برای روشن شدن این امر بهتر آن دیدم که دو نوشته از هر یک از آنها در اینجا بازنشر کنم تا برای خوانندگان روشن‌تر شود.

نخستین نوشته از « سیامک مهر » است با عنوان « حقیقت دروغ » که از وبگاه او ، « گزارش به خاک ایران » گرفته شده است:

« آخوند شغال از محمد عرب تا علی چلاق پیوسته مدعی بوده اند که اسلام آمده است تا انسان را به کمال برساند. اما درتمامی تاریخ نکبت بار اسلام هر زمان فردی از آن اندازه ازدانش و دانایی و درک ونگاه درست به هستی برخوردار شد و به آن درجه از کمال انسانی دست یافت که جفنگ دین، ودروغ و ریای محمدی را بر نتافت وتخمه و مغزه ضد بشری آیین اهریمنی اسلام را شکافت واز پرده جهل و جادو برون ریخت، آخوند دیو سیرت دیو صورت بدون فوت وقت کمر به نابودی‌اش بست. از ترورها و قتل‌های محمد مزور و علی خون آشام در ابتدای ظهور شب اهریمن تا همین امروز، قرن‌ها خون انسان‌های به کمال رسیده است که این فاصله را پر کرده. قطعه قطعه کردن بابک و به دار آویختن حلاج از یک جنس است. از جنس اماله شیاف پتاسیم به سعیدی سیرجانی است. از جنس گلوله داغی است که به سینه کسروی نشست. فتوای خفه کردن محمد مختاری وجعفر پوینده را محمد عرب همان روز نخست بعثتش صادر کرده بود. وقتی بدن نحیف سال خوردگانی چون فروهرها را با ذوالفقار علی کارد آجین میکردند حسین ابن علی داشت دانشجویان را از طبقات خواب گاه به پایین پرتاب می کرد… مکتب انسان ساز و مترقی اسلام ومتولیان فاسد وتبه کارو دزدش در نابود ساختن بنیان‌های درست زندگی انسان‌های این سمت زمین بسیار موفق بوده اند. درازمیان برداشتن راستی از میان مردمان وپراکندن شب دروغ بر همه عناصر هستی ما چنان موفق بوده اند که این پرسش مطرح می شود که آیا پس از بیش از هزارو یک شب وفرا تر از زمانی که به عدد می آید، ماندگاری این دروغ از فساد برخی از ژن‌های ما در طی تحول زیستی مان در این دراز دامن زمان ریشه نگرفته است؟ »

دومین نوشته از « جمالی » است با عنوان « چرا فاحشه بودن بهتر از آخوند بودنست ؟ ». این نوشته بی‌ ارتباط با موضوع « شرم » نیز نیست.

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : همگام هنگام ، ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ . برگ  ۱۷۹  از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

« چرا خیام در رباعی مشهورش ترجیح میدهد که یک فاحشه باشد تا یک آخوند. ویژگی‌ بنیادی ابلیس ، برعکس آنچه پنداشته میشود ، سرپیچی اش از فرمان خدا نیست ، بلکه « بیشرمی اش در برابر خداست ». او در برابر خدا ، بر ضد فرمان او رفتار می‌کند ، ولی‌ آنطور وانمود‌ می‌کند که به فرمان اوست ، با وجودیکه میداند برای خدا چیزی نهفته نیست. و خدا [= اینجا الله] ، نه‌ از آن سرپیچی ، بلکه از این بیشرمی ، خشمگین است. سرپیچی از فرمان خدا به خدا آسیبی‌ نمی‌زند بلکه « بیشرمی در برابر خدا » [.] و درست خیام در رباعی مشهورش ، همین بیشرمی شیخ را مطرح می‌کند نه‌ آن عمل ضد شرع (یا ضد فرمان خدا [ی]) فاحشه را ، که درواقع نمادیست « از ناستوار ماندن در دلبستگی ». ناستوار ماندن در عشق به یک انسان ، نماد ناستوار ماندن دلبستگی و ایمان به خدا یا فرمان خداست. آخوند در هر ریائی که می‌کند ، بستگی از خدایش را پاره می‌کند و به چیزی دیگر دل می‌‌بندد. همان کار را نیز فاحشه می‌کند ولی‌ پرده بر فحشای خود (هر آنی‌ دل به دیگری دادن) در برابر خدا و خلق نمی‌‌کشد. این بیشرمی شیخ است که « واقعیت دین » را مشکوک و متزلزل میسازد. همین بیشرمی شیخ دربرابر خداست که سبب میشود عبید زاکانی ، شیخ را ابلیس بداند. ماهیت آخوند ، ابلیس بودنش هست. او معتقد است که شیخ ، ابلیس هست و تلبیس ، کلماتیست که او درباب دنیا می‌گوید و مهملات ، کلماتیست که شیخ درباره معرفت میراند و شیاطین ، اتباع او هستند (رساله تعریفات عبید زاکانی : فصل چهارم). کسانی‌ که در این معرفت خیام و عبید زاکان شک داشتند ، اکنون با این تجربیات مستقیم تاریخی در این چند ساله به آن معرفت ، ایمان کامل پیدا کرده اند. درک حقایقی که این دو مرد به این سادگی‌ گفته اند ، چقدر دشوار بوده است. سادگی‌ کلام ، برعکس آنچه ادعا میشود ، مانع فهم کلام میگردد. عبید زاکان از شیخ ، به طور کلی‌ سخن می‌گوید و روحانی را از روحانی نما [(قابل توجه عبد الکریم سروش)] جدا نمیسازد ، تا نقابی تازه برای ابلیس فراهم آورده شود. بنا بر این بقول عبید ، « ولایت فقیه » ، چیزی جز « ولایت ابلیس » نیست. ابلیس همیشه بنام خدا (حاکمیت الهی) حکومت می‌کند. »

 نوشته‌هایِ مرتبط:

تبعیض سیاسی در قبال رسیدگی به نقض حقوق بشر در ایران


دیگر میخواهید به کدام رنگ متوسل شوید و در سراب کدام تنگ آبی، شعار آزادی زندانیان سیاسی سر دهید؟


   میترا پورشجری

بعد از دو سال و نیم هنوز نوبت چشم پزشک به ندامتگاه مرکزی کرج نرسیده است!!!!!!!!!!!!!!!!!!
در ادامه مشکل بینایی پدرم ناشی از قند خون بالا و عدم رسیدگی و درمان او در طی ماههای اخیر تقاضای چشم پزشک کرده که در جواب گفتند دو سال و نیم است که این زندان در نوبت هست ولی هنوز نوبت آن نشده است!!!
جالبتر! نور اتاق 21 متری که 40 نفر همراه پدرم درونش شبها طوری میخوابند که حتی نمی شود پاهایشان را هم کامل دراز کنند! کافی نیست و برای این مشکل هم زندان بودجه ندارد!!!!
دولتی که توان برطرف کردن ابتدایی ترین نیازهای یک زندانی را ندارد به چه پشتوانه ای زندانی میکند آنهم به اتهام وبلاگ نویسی و جرم اقدام علیه امنیت کشور و توهین به رهبر (خامنه ای !؟)!!!
دیگر میخواهید به کدام رنگ متوسل شوید و در سراب کدام تنگ آبی، شعار آزادی زندانیان سیاسی سر دهید؟
جمهوری جنایت کار و ننگین اسلامی در نهایت میخواهد ختم کند به از بین بردن و حذف فیزیکی و طبیعی همه زندانیانی سیاسی با راههای متفاوت ،و حالا راه از بین بردن پدرم (محمدرضا پورشجری) ،عدم توجه و درمان و رسیدگی پزشکی او است….

منبع

هرانا؛ عود بیماری پروستات محمدرضا پورشجری در ندامتگاه مرکزی کرج


فراخوان سیامک مهر (محمد رضا پورشجری) زندانی سیاسی به مناسبت روز جهانی آزادی زندانیان سیاسی – ۲۰ ژوئن


پیام محمد رضا پورشجری، وبلاگ نویس و زندانی سیاسی از داخل زندان

۱ – آشنایی بیشتر با محمد رضا پور شجری

۲ – به ياد سيامک مهر، زندانی عقيده

منبع :

وبگاه گمنامیان

وبگاه سکولاریسم نو

نوشته‌هایِ مرتبط:

وبلاگ نویس بی نام و نشان، بدون درمان، در زندان


یکنفر

وبلاگ نویس بی نام نشان بندر خمیر در شرایط حاد جسمی بدون درمان در زندان زاهدان بسر می برد.
بنابه گزارشات رسیده به فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران وبلاگ نویس زندانی محمد پاک نیت زندانی در زندان مرکزی زاهدان در شرایط حاد جسمی و بدون درمان شبانه روز باید دردهای طاقت فرسا و جانکاه را تحمل کند.
وبلاگ نویس زندانی محمد پاک نیت ۲۸ ساله ،نزدیگ به ۲ سال است که در زندان مرکزی زاهدان زندانی است.او از ۴ ماه پیش دچار ناراحتی پوستی گردیده است و پوست بدن وی دچار جوش های چرکین شده است، این مسئله باعث شده است که او دچار تب ،دردهای عضلانی، التهاب و گر گرفتگی همراه با دردهای شدید شود که مانع خوابیدن و استراحت وی می شود. شرایط و وضعیت وی به حدی حاد است که کارهای شخصی با کمک سایر هم بندیانش انجام می دهد.
محمد پاک نیت از اهالی…

بازدید از نوشته اصلی 349 واژه دیگر

ایران را چه کسانی تجزیه خواهند کرد؟


رضا حسین بر

سه شنبه, اوت 21, 2012

‫جوانی که حاضر است برای حق خود ، به خود بمب به بندد، آشکار است که دیگر تحمل خواری را ندارد. اما چقدر دیگر طول میکشد تا هزاران جوان حاضر بشوند که بطور دسته جمعی، با کمربندهای انتحاری وارد صحنه بشوند؟‫با وجود اینکه ترک ها خودشان همشه شریک قدرت بوده اند، اکنون ارمان استقلال آذربایجان در میان عده زیادی از ترک ها شدیدا جان گرفته است. یک استقلال طلب ترک بمن گفت: » ما برای استقلال آذربایجان روی سیاست های شونیستی فارسها خیلی حساب میکنیم.»

‫جواب در چند کلمه: ذهنیت تشیع و سیاستها و رفتار های ناشی از آن. همانطور که شیعگری باعث شد حدود سه و نیم میلیون کیلو متر مربع از خاک ایران در زمان صفویه و قاجاریه جدا شود. اما توضیحات بیشتر بدهم.‫یک مقایسه بسیار کوتاه در بین ذهنیت و فرهنگ تشیع و تسنن به خوبی روشن میسازد که ذهنیت تشیع ایرانی کاملا بر ضد اهل سنت شکل گرفته است؛ بصورتی که تبعیض را بطور صد در صد در حق اهل تسنن به کار میبندد بدون اینکه هیچ گونه احساس گناه و یا شرم بکند.‫این ذهنیت در میان فعالان سیاسی و روشنفکران نیز به شدت پرورش یافته است. برای مثال، بندرت یک روشنفکر ایرانی پیدا میشود که از تبعیض های آشکار و ستم های بیرحمانه نظام نسبت به سنی ها، اقلیت های مذهبی و ملیت ها انتقاد بکند. ‫در عوض، هر گاه سنی ها و یا ملیت ها نسبت به تبعیض و یا ستمی که بر انها میرود، ا عتراض کنند، صدای روشنفکران قلابی در می آید که ایران تجزیه شد؛ و بجای همدردی با مظلومان، انها را خاین و مزدور مینامند؛ بدون اینکه بیاد بیاورند که تمام مقامات خود شان را خارجی آورده و برده اند.‫ضدیت، دشمنی و تبعیض شیعیان بر علیه سنی ها تا حذف کامل فیزیکی و سیاسی پیش رفته است. کی باور میکند که در تمام دوران مدرن، از صفوی تا کنون، بجز نادر شاه، یک پادشاه سنی در ایران شیعه وجود نداشته است. از زمان انقلاب مشروطه تا کنون، یک وزیر، نخست وزیر، رییس جمهور، تیمسار و یا سفیر از میان سنی ها برگزیده نشده است. ‫و، اکنون بیش از ۴۰ سال است که یک خانواده شیعه علوی با کشتار هزاران سنی در سوریه حکومت میکند.‫  ‫حال ، یک نگاه گذرا به اندازیم ‫به ذهنیت و رفتار سنی ها نسبت به شیعه ها در دو کشور همسایه پاکستان و افغانستان ‫تا ماهیت فاشیستی تشیع و صعه صدر تسنن آشکار گردد.‫‫در پاکستان شیعه ها حدود ۱۰تا ۱۵ در صد جمعیت هستند. هماکنون، ریس جمهوری و ریس ستاد ارتش شیعه هستند. شش ماه پیش نخست وزیر هم شیعه بود. چندین نفر از وزیران هم شیعه هستند. ده ها سفیر شیعه در ممالک مختلف منصوب شده است.‫ریس سازمان امنیت هم تا چندی پیش شیعه بود.‫این انتخابات و انتصابات بدون توجه به دین و مذهب انجام شده است. فرهنگ تسنن، بطور طبیعی شیعه ها را بخشی از جامعه میداند و هیچ تبعیضی بر علیه آنان را در ذهن خودنمی گنجاند.‫‫در افغانستان که شیعه ها حدود ۱۲ درصد جمعیت هستند، معاون ریس جمهوری شیعه است. استاندار بامیان که اکثر جمعیتش شیعه هستند، شیعه میباشد. چندین وزیر شیعه در کابینه حضور دارند. تعداد زیادی شیعه به عنوان مدیر کل و ریس در وزارتخانه های متفاوت کار میکنند.‫ ‫کسی بطور روزانه به مقدساتشان توهین نمیکند. انها را به علت شیعه بودن دستگیر، شکنجه و ا عدام نمیکنند. جوانان و زنانشان را در مسجد، کوچه و خیابان مورد تجاوز قرار نمیدهند. جلو کار و کاسبی شان را نمیگیرند.‫در پاکستان ، بزرگترین سرمایه داران شیعه هستند. احترام زیاد دارند. تمام درها بروی شان باز است. اکثر مدیران در بوروکراسی شیعه هستند. بوتو شیعه بود. زرداری شیعه هست.‫حال ، همین شرایط را با ایران شیعه مقایسه بکنید که عموما رفتار شیعه ها با بلوچ ها، کردها و بقیه سنی ها چگونه است؟ ۱. ‫جمعیت سنی ها در ایران به حدود ۳۰ درصد جمعیت ایران میرسد. بیش از یک ملیون سنی در تهران زندگی میکنند. جمعیت زیادی از سنی ها در شهر های کرمان، شیراز، اصفهان، مشهد زندگی میکنند که حق ساختن حتی یک مسجد هم ندارند. در حالیکه در اسلام اباد، کراچی و کابل ده ها مسجد شیعه وجود دارد.۲. شیعیان هر سال مراسم عاشورا را در تمام شهر های پاکستان و افغانستان با شکوه و جلال فراوان در مقابل چشمان سنی ها برگزار میکنند؛ در حالیکه، سنی ها در ایران حتی نمیتوان‌ند نماز عید فطر را در یک پارک بطور دسته جمعی بخوان‌ند.‫۳. رادیو و تلویزیون های پاکستان تقریبا تماما تحت سیطره شیعه هاست، اما یک مدیر سنی در کل تشکیلات رادیو و تلویزیون ایران وجود ندارد. در افغانستان هم شیعه ها تلویزیون های خود را دارند ولی سنی ها حق داشتن تلویزیون خصوصی در ایران ندارند.‫۴.تعصب در میان ایرانیان خارج از کشور از مقامات رژیم هم بدتر است. تلویزیون های بی بی سی و صدای امریکا هم کلا در اختیار شیعه های متعصب است؛ بطوری که انها بندرت از سنی ها دعوت میکنند که در تفسیر شرایط ایران مشارکت کنند. بندرت خبری از مناطق سنی نشین پخش میکنند و اگر چیزی پخش کنند، طوری نشان میدهند که به ضرر سنی ها باشد.‫چندی پیش، بخش فارسی رادیو فارسی خبری در باره یک در گیری در بلوچستان پخش کرد. رژیم در یک بیانیه اعلام کرد که اشرار موجب این درگیری شده اند که سردبیر بخش فارسی کلمه قاچاقچی را هم بدان اضافه کرده بود.۵.  شیعه ها در انتشار عقاید خود در پاکستان و افغانستان آزادند ولی در ایران سنی ها نه حق انتشار کتاب دارند و نه حق انتشار مجله و روزنامه.‫۶. در پاکستان و افغانستان همه امکانات و تسهیلات برای شیعیان فراهم هست؛ در حالیکه در ایران ، رژیم با تمام قدرت جلو کاسبی سنی ها را میگیرد. اگر هم چند نفر از جان گذشته، از نهایت گرسنگی، بدنبال فروش کمی بنزین بروند، مورد اصابت گلوله قرار میگیرند.‫۷. میزان بیکاری در پاکستان و افغانستان در میان سنی و شیعه برابر است در حالیکه در ایران، نرخ بیکاری سنی ها چندین برابر شیعه ها آست.‫ ‫با همین مقایسه ساده، ماهیت ظالمانه روحیه تشیع و شیعیان و تبعیض هایی که در مورد سنی ها بکار برده اند روشن میگردد.‫اما معمای تعجب انگیز در این میان صبر و حوصله سنی ها، کردها، بلوچ ها و ترکمن ها است. آن ها تا کی تن به این شرایط خوار کننده خواهند داد؟

دنیای امروز دنیای عزت، غرور ، شرافت ،حق، و آگاهی نسبت به حق و کوشش برای رسیدن به حق است.‫جوانی که حاضر است برای حق خود ، به خود بمب به بندد، آشکار است که دیگر تحمل خواری را ندارد. اما چقدر دیگر طول میکشد تا هزاران جوان حاضر بشوند که بطور دسته جمعی، با کمربندهای انتحاری وارد صحنه بشوند؟‫با وجود اینکه ترک ها خودشان همشه شریک قدرت بوده اند، اکنون ارمان استقلال آذربایجان در میان عده زیادی از ترک ها شدیدا جان گرفته است. یک استقلال طلب ترک بمن گفت: » ما برای استقلال آذربایجان روی سیاست های شونیستی فارسها خیلی حساب میکنیم.»‫

22.08.2012   —  ایران گلوبال