زندگی در قلمرو مرگ


يادداشت حاضر را از اين رو به قلم آوردم تا حقيقتی را بازگو کنم که اگرچه برکسی پوشيده نيست، اما من واقعيت ملموس آن را تا اعماق وجودم تجربه کرده ام و با رعب و وحشت همراه آن بارها مرده و دوباره زنده شده ام. از سال ۸۹ به اين سو و درطی روزها و ماههای متوالی اسارت در سلول انفرادی و تحت بازجويی های بی پايان و توان فرسا در بازداشتگاههای وزارت اطلاعات و همچنين سالها تحمل حبس در شرايط جهنمی زندانهای جمهوری اسلامی آنچه که از همه سختی ها و شکنجه ها و از همه فشارها و شانتاژها و از تمامی توهين ها و تحقيرها و نيز آنچه فراتراز همه زنجير و دست بند و پابند و چشم بند و شوکر و کتک ها و سيلی ها و ضرب وشتم ها مرا به غايت عذاب داده وبرمن سنگين آمده وگران تمام شده است، واقعيت تلخ تهديد به مرگ و اعدام بوده است.

در اين سالهايی که به اندازه يک عمر بر من گذشته افريت مرگ چون کرکس سياه همواره و هميشه بر فراز سرم معلق و در پروازبوده است.

در توان من نيست تا احساسم را هنگامی که از تو ميخواهند وصيت نامه خود را بنويسی و سپس بر چهارپايه قرارت ميدهند تا تو را به دار بکشند وصف کنم و شرح دهم.

در طول اين سالها هر جاهلی که به آموزه ی اهريمن و به آيين وحوش بيابان گرد تقويت يافته به خود اجازه داده است تا با تهديد به قتل و اعدام مرا شکنجه کند. در مهرماه همين سال جاری زمانی که ماموران وزارت اطلاعات مرا در شهر اروميه ربوده و در سياه چالهای بازداشتگاه اداره اطلاعات آن شهر تحت بازجويی قرار داده بودند، وقتی برای بازجو توضيح ميدادم که معمولا روال کار بدين گونه است که وزارت اطلاعات برای مخالفان ومنتقدان بويژه پاپوش می دوزد و پرونده می سازد و متهم ميکند و دادسرای انقلاب هم چشم بسته محکوم و مجازات می کند و دراين ميان دادگاه و قانون و قاضی تماما ظاهر سازی و فرماليته است که تنها کارکرد آن فريب افکارعمومی است، وی درمخالفت با من به صراحت ميگفت: » اگر چنين بود که ميگويی هم اکنون دستور ميدادم تو را اعدام کنند » و يا درهمين مدت که مرا به بازداشتگاه اداره اطلاعات کرج انتقال داده بودند، رييس بند ۸ سپاه در زندان رجايی شهر به من ميگفت: » تو سر سالم به گور نميبری.»

يادم هست در دوره نخست حبس خود در زندان ندامتگاه کرج رييس بازرسی زندان معتقد بود: ميشود با تزريق يک آمپول مرا به قتل رساند، آب هم از آب تکان نميخورد.

باری واقعيت اين است که تا زمانی که مجازات اعدام يعتی قتل و جنايت دولتی در قوانين جزايی کشور وجود داشته باشد نميتوان انتظار داشت که مقامات و کارکنان رسمی دولت در سمت های مختلف اطلاعاتی و امنيتی و نظامی و انتظامی و قضايی ديگران را به مرگ و اعدام تهديد نکنند و ازاين روش و شيوه موثر جهت شکنجه و سرکوب مخالفان و معترضان حاکميت استبداد ناجوانمردانه بهره نبرند همچنين نميتوان توقع داشت که جمهوری اسلامی با لغو مجازات اعدام شيشه عمر خود را به سنگ بکوبد.

رژيم منفوراسلامی به دليل اينکه بر لبه پرتگاه زاده شده اگر حتی يک گام از موازينی که به هنگام ظهورش اتخاذ کرده است، عقب بنشيند بدون شک به اعماق سقوط خواهد کرد.(منظور نگارنده از لبه پرتگاه بطور نمادين بام مدرسه رفاه است که در سال ۵۷ مقامات رژيم گذشته را در آن مکان اعدام ميکردند.)

رژيم قضايی جمهوری اسلامی تغذيه با مرگ است، اگر نکشد زنده نمی ماند، بنابراين همانطور که گفته شد عاقلانه نيست اگر اميدوار باشيم آيت الله ها به اراده خويش نردبان را از زير پای خود فروبکشند بويژه آنکه اينان تجربه نظام پيشين را دارند که چگونه تحت فشارهای حقوق بشری دولت کارتر دستگاه عصبی اش مختل گرديد و اشتباهات محرزی مرتکب شد. رژيم اسلامی حاکم بر ايران بنا بر ماهيت سرکوبگر، خونريز و تروريستی خود هرگز حتی يک فرد مخالف و معترض را به رسميت نميشناسد ونه تنها وی را از هيچ حقوقی برخوردار نمی دارد بلکه تجربه نشان داده است که همواره تمام توان خود را جهت نابودی او بکار گرفته است. اگر توجه کرده باشيد به هنگام انتخابات های ياوه و دروغين اين رژيم و درنمايشها و تبليغات رسانه ای درراديو و تلويزيون که مردم را به شرکت در انتخابات تشويق می کنند محض نمونه حتی يک تن از ايرانيان که مخالف شرکت در انتخابات بوده باشد و يا نظری مغاير با تبليغات رسمی ابراز کند حق اظهار وجود ندارد و اساسا وجود چنين فردی منتقد و مخالف وناراضی، ناديده گرفته شده و انکار ميشود. اين حقيقت را بايد در نظر بگيريم که بنياد ايدئولوژيک جمهوری اسلامی بر پايه اسلام قران بنا گذاشته شده و به همان گونه که قران مخالف فکری ومنتقد متنش را کافر ميخواند و مستحق مجازات مرگ ميداند در جمهوری اسلامی نيز با جديت تلاش می شود تا مخالف و معترض و ناراضی سياسی را در صورت ممکن اعدام کرد، به قتل رساند، ترور کرد و يا دست کم با حبس در زندان وی را از کار انداخته فشل وفلج نمود و به عمر او رفته رفته خاتمه داد چنانچه وجود فکر خدا را در اذهان مردم سياهی ترس از مرگ بدانيم حکومت های خودکامه با اعدام و باجگيری و جان ستانی و محروم کردن از زندگی برای خود سرشتی خدای گاهی و خدای گونگی باز توليد می کنند. حکومت های خودکامه هنگامی که در اذهان عموم اين توهم را به اثبات رساندند که صاحب جان و زندگی مردم هستند و خود را از قدرتی فرا انسانی برخوردار ساختند آنوقت استبداد خودکامگی خويش را بر نسلها و زمانها حاکم و مسلط می گردانند در نتيجه زندگی همگانی و جامعه مدنی را متوقف کرده و تضعيف و منحل ميکند ناگفته نماند که هرگونه مجازات اعدام و قتل و قصاص در جمهوری اسلامی به ضرورت سياسی و به ضرورت حفظ قدرت صورت ميگيرد، قتل و اعدام انسانها نياز موقوفی رژيم منفوراسلامی است و هرگاه زمام داران جمهوری اسلامی نتوانند اعدام مخالفان سياسی را در افکار عمومی توجيه کنند نياز خود را با اعدام و قصاص مجرمين عادی و بويژه آويزان کردن جنازه مجرمين از جرثقيل و در ملا عام ارضا ميکنند.

در گذشته های تاريخی نيز قدرت های سلطه گر مخالفان خود را اعدام می کردند وجنازه آنها را مدتها از دروازه شهر آويخته و در معرض تماشای عموم قرار ميدادند، حتی وقتی جنازه ها تجزيه و پوسيده و گنديده می شد پوست آنها را با کاه می انباشتند تا مدت زمان بيشتری در انظارعمومی نمايش داده شود. به دار آويختن و حلق آويز کردن مجرمان به خودی خود تحقير انسانها است بويژه آنجا که در ملا عام افراد را از جرثقيل آويزان می کنند، منظور اصلی بی مبالات و بی اعتنا ساختن مردم نسبت به زندگی و سرنوشت خود و ايجاد بيزاری و دل سردی و دل مردگی در مردم مد نظر است که در نتيجه ی تماشای مرگ و مرده و جسد و جنازه بوجود می ايد.

اين نکته را نيز نبايد از نظر دور داشت که در جهان امروز نزد افراد آگاه سفسطه ای است که در مورد تفاوت مجازات اعدام با مجازات قصاص قاتلين که از طرف دستگاه قضايی رژيم عنوان ميشود به هيچ وجه شنونده و خريداری ندارد بی گمان جنايت و زشتی اعدام ها و قتل هايی که به نام قصاص قاتلين اجرا ميشود به مراتب بيشتر از اعدامهای دولتی است که فی المثل در مورد قاچاقچيان مواد مخدر يا سارقان مسلح يا متجاوزين به عنف همواره در جمهوری اسلامی انجام می گيرد قتل هايی که بر اساس شريعت اسلام و بنام قصاص صورت می گيرد و افراد عادی و سالم را در مقام جلاد تشويق به جرم و قتل و جنايت ميکند بارها شاهد بوده ايم که پدر و مادر سالخورده ای را تحت عنوان اوليای دم واداشته اند که چهارپايه را از زير پای فرد محکوم به قصاص بيرون بکشند و به دست خود مرتکب جنايت شوند.

جمهوری اسلامی با اين بهانه که قصاص از حقوق مردم است و به دولت ارتباطی ندارد می کوشد خود را از ارتکاب به قتل و جنايت تبرعه کند در صورتی که از اين احکام و اقدامات بنام اعدام های شرعی و بنام قصاص نيز همچون ابزاری پرقدرت در جهت سرکوب جامعه و تثبيت و تقويت سلطه اهريمنی خود به غايت سود می برد.

ترور به گونه دقيق کلمه يعنی وحشت پراکنی اگر اين تعريف را در نظر داشته باشيم تمامی اعدام ها و قصاص هايی که در جمهوری اسلامی صورت می گيرد مصداق صريح ترور می باشد. جمهوری اسلامی درهر سال بالغ بر ۴۰۰ نفر را اعدام ميکند که هدف واقعی اين جنايت ها ايجاد رعب و وحشت در جامعه و سرکوب روانی آحاد ملت است. رژيم منفور اسلامی از اعدام و قصاص و قتل ملت ايران در جهت ماندگاری و دوام و بقای خود بهره ميبرد اين حربه را می بايد از چنگال های خونی آيت الله ها باز پس گيريم تا وقتی حکومت ها در ايران ازين قدرت برخوردار باشند که بتوانند جان مردم را بگيرند فی الواقع بر جايگاه خودآيی تکيه زده و هرگز مساله استبداد و خودکامگی در اين سرزمين حل و رفع نخواهد گرديد و اين صفحه باطل تاريخی از گردش خود باز نخواهد ايستاد.

ملغی شدن مجازات اعدام و قصاص و حذف آن از قوانين قضايی کشور و نه صرفا متوقف ساختن اجرای حکم اعدام ميتواند آرامش و امنيت روانی جامعه ايران را به گونه ای تاريخی برقرار و تضمين نمايد و به لحاظ روان شناختی در حذف تعادل و تماميت روحی يکايک افراد جامعه تاثير و نقش تعيين کننده ای داشته باشد باز گرداندن شادی و نشاط به جامعه ايران و ايجاد اميد به زندگی به آينده لازمه ضرورت فرآيند رشد و تکامل انسانهاست ازجمله در گرو حذف مجازات اعدام و قصاص از قوانين جزايی کشور است.

در پايان اين يادداشت لازم می بينم با سخنی کوتاه ياد و خاطره منوچهر جمالی دانشمند فقيد را گرامی بداريم:

هيچ چيزی مقدس نيست
هيچ شی ای
هيچ شخصی
هيچ کلامی
هيچ مکانی
مگر جان انسان
مگر زندگی
بطوری که «خدا هم حق ندارد حکم قتل و اعدام صادر کند»

محمدرضا پورشجری (سيامک مهر)
نويسنده وبلاگ گزارش به خاک ايران ۵ بهمن ۱۳۹۳
زندان کرج

شرم (۲) – هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق


این روزها چندین اتفاق با هم همزمان شده اند ، که باوجود اینکه برخی‌ مبارک و برخی‌ نامبارک ، بهتر است بگویم ناگواراند ، اما بستگی عجیبی‌ به هم دارند و جرّقه / فروغ افروزاند. سروش یا به قول « سیامک مهر » ، « سروشِ اسلام فروش » ، شرم شناسی آغازریده ؛ همین چند روز پیش تولد پهلوان جمالی بود ؛ سیامک مهر دست به اعتصاب درمان زده ؛ من هم در حال کورمالی در خصوص اهریمن، شرم، دیو ، … هستم.

عملِ  « سیامک مهر » و اندیشه‌های « منوچهر جمالی » در هم تنیده اند و پیچ خورده اند. این همپیچی ، « جمالی » را همواره نگرانِ  حال او نگاهداشت. کافیست به وبگاه او سری در اینجا بزنید تا این نگرانی‌ را ببینید. شوربختانه جمالی هرگز نخواهد توانست « سیامک مهر » را ببیند.

به یاد « جمالی »:

ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

حافظ – غزلیات – غزل شمارهٔ ۱۱

موسیقی سنتی ایران – آهنگساز:مجید درخشانی – خواننده:حسام الدین سراج

***

نگرانی‌ « جمالی » برای « سیامک مهر » ریشه در بن اندیشه‌های او دارد.

« جمالی » ، زنده کننده تراژدی‌های ایرانی است ، بدون درک عمیق این تراژدی‌ها ایرانی خود را باز نخواهد یافت. یکی‌ از نخستین تراژدی‌ها که شاهنامه با آن آغاز می‌‌شود ، داستان « سوگ سیامک » است. این داستان توسط « جمالی » بازشناسی و واکاوی شده است. یکی‌ از نوشته‌های او با عنوان « چرا شاهنامه با جانفشانی و سوگ سیامک آغاز میگردد ؟ » نشان دهنده تلاش او در این بازآفرینی و زنده کردن بن اندیشه‌های نهفته در این تراژدی ایرانی است. حتا اهمیت این داستان چنان بوده که او سخنرانی با عنوان « سوگ سیامک » از خود برای ما بیادگار گذاشته است.

« جمالی » از دیگر سو بنیان آزادی را در جامعه بر پایه حق اقلیت و پاسداشت جان انسان پایه ریزی می‌‌کند. خواندن نوشته‌ای با عنوان « اقلیت و آزادی » از « جمالی » بسیار اندیشه برانگیز است. تجربه « سیامک مهر » نشان دهنده اقلیت بودن او حتا در بین اقلیت‌ها در ایران است. از این جهت رنجی‌ که او در ایران می‌‌کشد دو افزون است. این تصنیف زیبا (اشک مهتاب) را به تن‌ پهلوان و روان خردمند او تقدیم می‌‌کنم.

همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها درخوابه امشب
به هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب
دل من در تنم بی تابه امشب

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

زنده یاد سیاوش کسرایی

اشک مهتاب – محمد رضا شجریان

تنیدگی اندیشه‌های « جمالی » و عمل « سیامک مهر » تنها در اینجا باقی‌ نمیماند. اندیشه‌های « سیامک مهر » نیز در این تنیدگیِ  مداوم و عمیق است. برای روشن شدن این امر بهتر آن دیدم که دو نوشته از هر یک از آنها در اینجا بازنشر کنم تا برای خوانندگان روشن‌تر شود.

نخستین نوشته از « سیامک مهر » است با عنوان « حقیقت دروغ » که از وبگاه او ، « گزارش به خاک ایران » گرفته شده است:

« آخوند شغال از محمد عرب تا علی چلاق پیوسته مدعی بوده اند که اسلام آمده است تا انسان را به کمال برساند. اما درتمامی تاریخ نکبت بار اسلام هر زمان فردی از آن اندازه ازدانش و دانایی و درک ونگاه درست به هستی برخوردار شد و به آن درجه از کمال انسانی دست یافت که جفنگ دین، ودروغ و ریای محمدی را بر نتافت وتخمه و مغزه ضد بشری آیین اهریمنی اسلام را شکافت واز پرده جهل و جادو برون ریخت، آخوند دیو سیرت دیو صورت بدون فوت وقت کمر به نابودی‌اش بست. از ترورها و قتل‌های محمد مزور و علی خون آشام در ابتدای ظهور شب اهریمن تا همین امروز، قرن‌ها خون انسان‌های به کمال رسیده است که این فاصله را پر کرده. قطعه قطعه کردن بابک و به دار آویختن حلاج از یک جنس است. از جنس اماله شیاف پتاسیم به سعیدی سیرجانی است. از جنس گلوله داغی است که به سینه کسروی نشست. فتوای خفه کردن محمد مختاری وجعفر پوینده را محمد عرب همان روز نخست بعثتش صادر کرده بود. وقتی بدن نحیف سال خوردگانی چون فروهرها را با ذوالفقار علی کارد آجین میکردند حسین ابن علی داشت دانشجویان را از طبقات خواب گاه به پایین پرتاب می کرد… مکتب انسان ساز و مترقی اسلام ومتولیان فاسد وتبه کارو دزدش در نابود ساختن بنیان‌های درست زندگی انسان‌های این سمت زمین بسیار موفق بوده اند. درازمیان برداشتن راستی از میان مردمان وپراکندن شب دروغ بر همه عناصر هستی ما چنان موفق بوده اند که این پرسش مطرح می شود که آیا پس از بیش از هزارو یک شب وفرا تر از زمانی که به عدد می آید، ماندگاری این دروغ از فساد برخی از ژن‌های ما در طی تحول زیستی مان در این دراز دامن زمان ریشه نگرفته است؟ »

دومین نوشته از « جمالی » است با عنوان « چرا فاحشه بودن بهتر از آخوند بودنست ؟ ». این نوشته بی‌ ارتباط با موضوع « شرم » نیز نیست.

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : همگام هنگام ، ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ . برگ  ۱۷۹  از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

« چرا خیام در رباعی مشهورش ترجیح میدهد که یک فاحشه باشد تا یک آخوند. ویژگی‌ بنیادی ابلیس ، برعکس آنچه پنداشته میشود ، سرپیچی اش از فرمان خدا نیست ، بلکه « بیشرمی اش در برابر خداست ». او در برابر خدا ، بر ضد فرمان او رفتار می‌کند ، ولی‌ آنطور وانمود‌ می‌کند که به فرمان اوست ، با وجودیکه میداند برای خدا چیزی نهفته نیست. و خدا [= اینجا الله] ، نه‌ از آن سرپیچی ، بلکه از این بیشرمی ، خشمگین است. سرپیچی از فرمان خدا به خدا آسیبی‌ نمی‌زند بلکه « بیشرمی در برابر خدا » [.] و درست خیام در رباعی مشهورش ، همین بیشرمی شیخ را مطرح می‌کند نه‌ آن عمل ضد شرع (یا ضد فرمان خدا [ی]) فاحشه را ، که درواقع نمادیست « از ناستوار ماندن در دلبستگی ». ناستوار ماندن در عشق به یک انسان ، نماد ناستوار ماندن دلبستگی و ایمان به خدا یا فرمان خداست. آخوند در هر ریائی که می‌کند ، بستگی از خدایش را پاره می‌کند و به چیزی دیگر دل می‌‌بندد. همان کار را نیز فاحشه می‌کند ولی‌ پرده بر فحشای خود (هر آنی‌ دل به دیگری دادن) در برابر خدا و خلق نمی‌‌کشد. این بیشرمی شیخ است که « واقعیت دین » را مشکوک و متزلزل میسازد. همین بیشرمی شیخ دربرابر خداست که سبب میشود عبید زاکانی ، شیخ را ابلیس بداند. ماهیت آخوند ، ابلیس بودنش هست. او معتقد است که شیخ ، ابلیس هست و تلبیس ، کلماتیست که او درباب دنیا می‌گوید و مهملات ، کلماتیست که شیخ درباره معرفت میراند و شیاطین ، اتباع او هستند (رساله تعریفات عبید زاکانی : فصل چهارم). کسانی‌ که در این معرفت خیام و عبید زاکان شک داشتند ، اکنون با این تجربیات مستقیم تاریخی در این چند ساله به آن معرفت ، ایمان کامل پیدا کرده اند. درک حقایقی که این دو مرد به این سادگی‌ گفته اند ، چقدر دشوار بوده است. سادگی‌ کلام ، برعکس آنچه ادعا میشود ، مانع فهم کلام میگردد. عبید زاکان از شیخ ، به طور کلی‌ سخن می‌گوید و روحانی را از روحانی نما [(قابل توجه عبد الکریم سروش)] جدا نمیسازد ، تا نقابی تازه برای ابلیس فراهم آورده شود. بنا بر این بقول عبید ، « ولایت فقیه » ، چیزی جز « ولایت ابلیس » نیست. ابلیس همیشه بنام خدا (حاکمیت الهی) حکومت می‌کند. »

 نوشته‌هایِ مرتبط:

فراخوان سیامک مهر (محمد رضا پورشجری) زندانی سیاسی به مناسبت روز جهانی آزادی زندانیان سیاسی – ۲۰ ژوئن


پیام محمد رضا پورشجری، وبلاگ نویس و زندانی سیاسی از داخل زندان

۱ – آشنایی بیشتر با محمد رضا پور شجری

۲ – به ياد سيامک مهر، زندانی عقيده

منبع :

وبگاه گمنامیان

وبگاه سکولاریسم نو

نوشته‌هایِ مرتبط:

« ولایت فقیه چینی »


سیامک مهر (محمدرضا پورشجری)
نویسندهء وبلاگ گزارش به خاک ایران
از زندان مرکزی کرج (ندامتگاه)
Mitrap1986@yahoo.com
***
توضيح سکولاريسم نو: اين مقاله را نويسنده بوسيلهء دخترش، ميترا پورشجری، که اکنون در خارج از ايران به سر می برد برای نشريهء ما فرستاده و خواسته است تا آن را عليرغم مخاطراتی که ممکن است برايش وجود داشته باشد منتشر کنيم.
***
« از بدو تشکیل رژیم جمهوری اسلامی در ایران، آخوندها و آیت الله ها و حجج اسلام، بطور پیوسته و بی وقفه مشغول تعریف و توضیح و توجیه تئوری «ولایت فقیه » بوده اند، و در این کار بنا به طبیعت حرفه خود، دروغ پردازی و عوام فریبی و استفاده از اقسام سفسطه و مغالطه را وجهه همت خویش قراردادند. حتا اخیراً اکبر رفسنجانی پس ازگذشت سی و چهار سال کشف کرده است که «نهاد ولایت فقیه وحدت مردم را تضمین می کند.»(۱) یعنی همان کارکردی که همواره از نظام پادشاهی انتظار می رفت و شاه را کانون وحدت ملی می پنداشتند.

در این میان شاخص ترین فردی که دربارهء تئوری ولایت فقیه نظرات و عقاید شگفتی ابراز داشته است، آخوند مصباح یزدی است، وی به پیروی از فکر و فلسفه گوهری اسلام و قرآن مبنی بر بی حقوقی انسان و لزوم سلب آزادی و اراده و اختیار از او(۲)، در توضیح منبع حقانیت اصل «ولایت فقیه» اینگونه استدلال می کند که: «مشروعیت ولایت فقیه ناشی از تأیید خدا و اسلام و امام زمان است در حالی که مقبولیت آن توسط آرای مردم کسب می شود.» (نقل به مضمون) در واقع این اندیشه به نحوی توجیه تئوریک مهملی بنام «مردم سالاری دینی» هم محسوب می شود.

به هر جهت این دادگاه از هر حیث بسیار شبیه باوری است که در چین باستان رواج داشته است:

«در چین باستان این اندیشه که حکومت از سوی آسمان (و مردم) به خاقان و سران فئودال دربار او تفویض شده است برای خاقان بسیار ارزشمند بود و به او مدد می کرد که مردم متصرفات خود و همچنین سرکشان و عاصیان را به مردمی مطیع و فرمانبردار خویش تبدیل سازد. ولی در عین حال همین توجیه خاقان را به تنگنایی بسیار دشوار می افکند. هر فاجعهء ملی و هر بلای عام ارضی و سماوی می توانست سرانجام ناشی از تقصیرات و خطاهای او تلقی شود.اگر ملت دچار فقر و فلاکت شدید می شد و یا کشور در اثر ستیزه وجنگ داخلی دوپاره می گشت، خاقان مسئول شناخته می شد. در آخرین تحلیل، خشکسالی ها و سیل ها و طاعون ها را سبب آن بود که خاقان از اوامر آسمانی سرپیچی کرده است و او بود که پیمان الهی را شکسته، یا دست کم در ستایش آسمان و زمین، مراتب کمال احترام و خلوص را به جای نیاورده است.»(۳)

همانطور که ملاحظه کردیم، تفویض حکومت از طرف آسمان و مردم توامان، مدلی است که به احتمال زیاد مصباح یزدی برای توجیه «ولایت فقیه» می پسندد. اما تجربه نشان داده است که الزامات و متعلقات آن را که خاقان چین و درباریان وی خود را بدان متعهد می دانستند، آخوندها هرگز نمی پذیرند و در این بازی چینی جر می زنند. به عبارت دیگر، در چارچوب فکری آیت الله ها، چنین توجیهی برای قدرت، نه تنها ولی فقیه را به هیچ «تنگنایی بسیار دشوار» نمی افکند، بلکه با توجه به این حقیقت که قرآن به راسخون (آیت الله ها) اجازه می دهد تا با تسلیم شدن به یک ارادهء مرموز (الله) از خود سلب مسئولیت کنند، لذا می توان به هنگام ضرورت تمامی خاک را بر سر مردم ریخت، یعنی هر بلای آسمانی و زمینی را «امتحان الهی» خواند و مردم را مسئول دانست. در چنین مواقعی آخوندها از مردم آسیب دیده طلب کار هم می شوند و هر فاجعه طبیعی را نتیجه گناهکاری بندگان می شمارند.

برای مثال کاظم صدیقی ( آخوندک نماز جمعه) دلیل زمین لرزه را، لرزش اعضا وبرجستگی های بدن زن ها می داند و بی حجابی زنان را عامل اصلی زلزله می شناسد. و یا محسن قرائتی (اهریمنک متصدی ستاد اماله نماز) در یک سخنرانی علت زلزلهء شهر بم را، بی توجهی مردم به پرداخت زکات می خواند! (نقل از حافظه)

به هر روی و علی رغم تلاش و کوشش بی امانی که معتقدان به ولایت فقیه در جهت توجیه و اقناع اذهان به خرج می دهند، اما در نهایت امر آنچه تاکنون  در تحمیل ولایت فقیه به یک ملت، آخوندها را یاری رسانده و آنها را موفق گردانیده که این نظریه را در عمل اجرا کنند، نه باور و استقبال مردم، بلکه همان سنت حسنهء اسلامی یعنی زور و ارعاب وارهاب و تهدید وترور بوده است که در عربدهء «مرگ بر ضد ولایت فقیه» تبیین یافته و در واقعیت سرکوبی و خشونت و خفقان موجود در پس پشت این شعار، همواره خود را نشان داده است.

سوای این بحث صرفاً نظری اما می دانیم که چینی ها در عمل، ولی فقیه و رژیم اش را به شدت حمایت می کنند.

از یک سو با آموزش پاسدارها و ارسال وسایل سرکوب و شکنجه و شنود و با کمک های نظامی و انتظامی آخوندها را در مقابل مخالفان داخلی تجهیز می کنند و از طرفی در مجامع بین المللی و دیپلماتیک با آراء موافق خود و با همسویی سیاسی، ولی فقیه را در برابر قدرت های بزرگ هیچوقت تنها نگذاشته اند.

در عوض ولی فقیه به چینی ها اجازه داده است تا با همدستی سرداران سپاه و فرزندان آخوندها و مقامات با نفوذ که به دلالی و واسطه گری مشغولند، بازارهای ایران را در زیر کالاهای بنجل خود دفن کنند و صنایع تولیدی و کارخانجات ایران را به ورشکستی بکشانند.

پروژه های منطقهء عسلویه و پارس جنوبی و یا با شرکت در ایجاد بزرگراه شمال، دست چینی ها را در غارت منابع ملی باز گذاشته اند.

یادداشت حاضر را با این سخن به پایان می بریم که بگوییم اگرچه آخوندها و آیت الله ها چنانچه شخصی بر فرض هزار قسم سفسطه بداند، آنها همیشه یک قسم بیشتر می شناسند و مانند شهرزاد که با هزار و یک شب قصه گویی، جان خویش را نجات داد، اینان نیز به کمک هزار و یک نوع دروغ و سفسطه و مغالطه و ماله کشی، قدرت و نفوذ اهریمنی خود را که از جهالت و تعصب عوام الناس کسب کرده اند، شاید که تا سال های سال بر بخش هایی از جامعه، کم و بیش حفظ کنند… اما تردیدی نیست که شرایط اجتماعی و بویژه سیاسی امروز جامعه ایران، یعنی این شرایط احمقانه و کهنه و پوسیده و عقب مانده و اسلامی، به اندازهء همان کالاهای چینی بی دوام و شکننده است و همه می دانند که دیریا زود باید ازمیان برداشته شود.

فروردین ماه ۱۳۹۲

پانوشت ها:

۱. روزنامه اطلاعات مورخ  ۹۱/۱۰/۲۸ .

۲. این حقیقت را یکی از حجت الاسلام ها در ضمیمه روزنامه اطلاعات مورخ  ۹۱/۱۱/۹  اینگونه بیان می کند:

«انسان صلاحیت ندارد که برای تأمین رفاه، آسایش، امنیت و سعادت زندگی دنیوی خویش قانون وضع کند… تنها کسی که می تواند قوانین و برنامه های کامل و هماهنگی را تنظیم کرده و در اختیار بشر قرار دهد، خدای جهان آفرین و خالق انسان هاست»!

۳. تاریخ جامع ادیان – جان بادیرناس – ترجمه :علی اصغر حکمت »

***

 منابع :

نوشته‌هایِ مرتبط:

ما آتش پرستیم!


گزارش به خاک ایران سیامک مهر


Saturday, March 06, 2010

ما آتش پرستیم!

آیت الله محسن مجتهد شبستری در خطبه‌ های نماز جمعه این هفته تبریز تصریح کرد:« جوانان و نوجوانان باید به این نکته مهم توجه داشته باشند که چنین عنوان‌هایی برای چهارشنبه آخر سال به طور کامل خرافی بوده و در هیچ منبع و کتابی به آن اشاره نشده است.» نماینده ولی فقیه در آذربایجان شرقی و امام جمعه تبریز گفت:« آیین های مربوط به چهارشنبه آخر سال خرافی بوده و در حقیقت تجدید آتش پرستی است.»

به یاد داریم که پیش از این هم آخوند مطهری، ما و پدران ما را به خاطر پاسداشت جشن زیبای چهارشنبه سوری احمق خوانده بود. سگ های هار اسلام نیز در آستانهء نوروز مرتب نیش های زهرآگین اسلامی خود را به رخ مردم می کشند:
« احمدی مقدم و سردار رادان رئیس و معاون پلیس جمهوری اسلامی خانواده‌ ها را تهدید کرده ‌اند در صورت دست زدن به هرنوع جهش و پرش مشکوک از روی آتش و سر و صدای شعارگونه گوشمالی خواهند شد. فرماندهان نیروی انتظامی به کسانی که خود را برای شرکت در جشن ‌های چهارشنبه سوری آماده می‌کنند هشدار دادند اگر در روز چهارشنبه آخر سال دست از پا خطا کنند باید منتظر تنبیهات سنگین و زندانهای طولانی باشند.»

کفتارهای اسلام در لباس امام و روحانی و آیت الله و حجت الاسلام و روضه خوان و هیئتی، بعلاوهء پاسدار و بسیجی و چماقدار و لباس شخصی که در جمهوری اسلامی اختراع شده اند، گمان برده اند در طی چهارده قرن که شمشیر الله بر گردن ما قرار داشته و ما را مجبور می کرده اند که شغال های بیابان های عربستان را بپرستیم، امروز روز نیز در بر همان پاشنه می چرخد و قادرند ملتی بیدار گشته از خواب قرون و اعصار را در پای الله و مزخرفات و یاوه ها و مضحکهء اسلام و قرآن به سجده وادارند. غافل از اینکه ایرانیان با جنبش آزادیخواهی خود بپا خاسته اند تا با آتش اهورایی هم جان خویش را گرم کنند و هم ریش و پشم وحوش مسلمان را بسوزانند. چهارشنبه سوری را گرامی می داریم زیرا که ما آتش پرستیم. ایرانیان اصیل و نژاده آتش پرستند.

منوچهر جمالی، فیلسوف و فرزانهء ایرانشهر، در بارهء جشن چهارشنبه سوری چنین می نویسد:

« درفرهنگ ایران، خود ِ خدا، تحول می یافت و میشد و میگشت. زندگی کردن در زمان، خدائی میشد. زندگی در زمان، پرستش میشد. پرستاری از زندگی در زمان، پرستیدن میشد. پرستیدن، درهزوارش، به معنای شاد کردن و شاد شدن ( شادونیتن ) است. و« شاده » نام ِخود خداست. شادونین، به معنای آنست که انسان، درشادشدن در زندگی در زمان،« خدا» میشود،« رام و فیروز» میشود. جشن چهارشنبه سوری، برشالوده این غایت بزرگ درایران، پیدایش یافته است.
آتش ، اصل روشنی (= بینش ) و گرمی (= مهر) است . گذرکردن از درون آتش از روز ِ« فیروز» به« روزهای رام و بهرام » که در پی میآیند، چه معنائی داشت؟ گذشتن از آتش، معنای تحول یافتن آتش به روشنی ( بینش و راستی ) و گرمی (مهر) را دارد .
« سور و عروسی و شادی»، جامه ایست که خدا برای وجود ما بریده و دوخته است. به عبارت دیگر، غایتِ گوهری ِ زندگی در گیتی، جشن عروسی انسان، یا انبازی و آمیزش او، با طبیعت و انسانها و خدا و معنا و گوهر چیزها در زمانست. این شناخت و مهرورزی و کشش بدان، ازکجا آمده است؟ این سراندیشه ایست که در فرهنگ ایران، در« جشن چهارشنبه سوری» به خود، شکل داده است، ولی در اثر مبارزاتی شدید و درازمدت، که با این « غایت »، معنا و محتوای آن شده، این پیوند میان جشن چهارشنبه سوری، و غایت زندگی در گیتی، فراموش ساخته شده است، ولی خود ِ آئین ِظاهری جشن، ازملت، نگاهداشته شده است. امروزه، رویکرد به سکولاریته یا« زندگانی زمانی»، آتشی است که از زیر خاکستر هزاره ها، ازهمین جشن و از جشنهای دیگر ایران، باز افروخته و شعله ور میشود.
سیمرغ، با زدن بالش، باد می وزد و آتش را میافروزد… با چهارشنبه سوری غایت زندگی،« سور و شادی » میشود… چهارشنبه سوری جشن ِپیدایشِ زمان و زندگی ِتازه از آهنگِ موسیقی و از گـرمیِ ِمهـر است.» پایان نقل قول.

جشن چهارشنبه سوری یک اتفاق ساده نیست. یک بازگشت ژرف به آینده است، یک گم شده ایست که باز یافته ایم. هرساله در جشن چهارشنبه سوری وجود و اصالت و گوهر ایرانی ِ خود را به خویشتن یادآوری می کنیم. یادآوری می کنیم که ما این چیزی که از ایرانیان ساخته اند نیستیم. ما بنده و برده و عبدالله نیستیم. تازی نیستیم. ما از جنس شغال های بیابان های حجاز نیستیم. این اسلام و استعمار عرب و آخوند مطلقاً هیچ ربطی به ما ایرانیان نداشت و ندارد. آن خدا و آن وحدانیت و جهان بینی ِ پروردهء آن از اساس بیگانه و متضاد و مغایر و متنافر با جهان سیمرغی و خدای خوشه ای ایرانیان بود. ایرانیان تخمهء هستی و زندگی و شادی و خرد جشن ساز را در درون خویش یافته بودند و همگام با ضربان قلب زمین و همنوا با آهنگ گردش کائنات می رقصیدند و بی هیچ واسطه ای، بی دخالت هیچ رسول و فرشته و ملائکه ای جان جهان را می نوشیدند و مست بادهء ناب، در مهر و همبستگی و هماهنگی با ذره ذرهء وجود، با باد و آتش و خاک و آب و گیاه در جشنی بی پایان و در پردیسی رنگارنگ و در آغوش تن گرم سیمرغ و در خدایگی ِ خود رستگار و سعادتمند بودند.
امروز به آشکارا مشاهده می کنیم که ایرانشهر، سرزمین اهورایی ما، سرتاسر قلمروی اهریمن گردیده است. زمانی که فردوسی پاکسرشت دریغ می دانست که ایران کنام پلنگان و شیران شود، اگر روزگار ما را دیده بود که فقط در تهران 28 هزار مسجد و حسینیه و هیئت مذهبی و تکیه و مهدیه و دارالقران کنام ددان و وحوش مسلمان گشته، ای بسا به مانند صادق هدایت شیر گاز(!) اتاق خوابش را باز می گذاشت و چنین بخت شوم و زندگی ِ نکبت بار و ایران اشغال شده توسط کفتاران مسلمان را لحظه ای تحمل نمی کرد.
( جالب اینجاست که اعجوبه های روشنفکری که دم از تبعیض در حکومت اسلام می زنند، شاکی اند که چرا سنی ها در تهران حتا یک مسجد ندارند. گویا رفع تبعیض زمانی صورت می گیرد که علاوه بر شغال های شیعهء مذهب حقنهء جعفری و اثنی عشری که قدم به قدم سرزمین اهورایی را کنام خود ساخته اند، انواع تروریست وهابی و سلفی و حنفی و علفی و شافعی و شیافی و حنبلی و چنبلی نیز هریک صدها مسجد و مقبره و مدرسهء اسلامی در تهران دایر کنند و پایتخت ایرانشهر را تبدیل کنند به« پارک وحش سرنگتی» تا به گمان ایشان عدالت برقرار شود. از خود هم نمی پرسند که در این صورت خودشان در میان این همه لانه و کنام وحوش چگونه می توانستند زندگی کنند؟)

باری، جشن چهارشنبه سوری افزون بر بنیادهای فرهنگی و تمدنی و آیینی ِ خود، اما امروز باری مبارزاتی با اشغالگران بیگانه پرست را نیز حمل می کند. امروز چهارشنبه سوری تنها و تنها آیین و جشن ایرانی است که اهریمن چشم دیدنش را ندارد. آیت الله ها و اسلامفروشان تاکنون به هیچ طریقی نتوانسته اند تحریفش کنند، لوثش کنند و معجونی اسلامی از آن بسازند. به همین دلیل است که چهارشنبه سوری همواره آماج تیرهای کینه و نفرت اسلامی و الهی ِ آیت الله ها بوده است. ما با جشن چهارشنبه سوری از هر داشتهء باستانی و کهن خود ایرانی تریم. ما با چهارشنبه سوری به اندازه ای به جان و گوهر ایرانی ِ خود نزدیک می شویم که اهریمن را به وحشت می اندازیم. ما با چهارشنبه سوری اهریمن را کلافه کرده ایم.
در فرهنگ ایران از اهریمن به یک دهان یاد شده است. اهریمن فقط و فقط یک دهان است. این اهریمن، این اسلام و آخوند همهء یادگارها و داشته ها و فروزه های نیک ما را بلعیده است، به جز جشن چهارشنبه سوری. حتا نوروز را هم با نهادن هرزنامهء قرآن بر سفرهء هفت سین و عبارات زشت عربی ِ حول حالنا الی احسن الحال… و حدیث و روایت هایی که از شغال های تازی نقل کرده و جعل کرده، آلوده کرده است.
اما اهریمن چهارشنبه سوری را هرگز نمی تواند ببلعد، چون دهانش خواهد سوخت. به شدت هم خواهد سوخت!
siamakmehr@yahoo.com

# posted by سیامک مهر @ 1:49 PM