« وارثهای ارض »


« می‌‌گویند مستضعفان ، وارث زمین هستند ( نه‌ وارث آسمان که فقط به خدا تعلق دارد. ( خدا دوست ندارد ملک مخصوص خودش را به کسی‌ واگذارد ) پس آنانیکه فعلا خود را مالک زمین می‌‌دانند ، غاصب حقوق مستضعفان هستند. بنابراین مستضعفان حق دارند ، ملکی که حق آنهاست ، [را] از این غاصبان بگیرند. و از آنجا که مستضعفان امروز که فردا ، اراضی را گرفتند ، در اثر مالکیت آن زمین‌ها ، از مقتدران می‌‌شوند. پس غاصبان دیروز ، مستضعفان امروز خواهند شد ، و طبعا مجددا حق گرفتن اراضی را از مقتدران کنونی که مستضعفان قبلی‌ بوده اند پیدا خواهند کرد. بدینسان غارتگری ، یک اصل مداوم تاریخی جهانی‌ خواهد شد. و همیشه مستضعفی وجود خواهد داشت ، که این خدا و دینش را بپذیرد که پشتیبان مستضعفان هست. چنین خدا و دینی ، باید دائما ایجاد مستضعف بکند ، تا پیرو داشته باشد. بنابر این مقتدران که مطرودین و کفار امروزی هستند ، پیروان فردای آن دین و خدا هستند. یک تاجر حسابگر ، همه مشتریهای خود را نگاه می‌‌دارد تا دکان ، هیچگاه از رونق نیفتد. این دکان ، احتیاج به « مستضعف » دارد ، پس همیشه باید در جامعه اکثریت مردم ، ضعیف باشند تا بازار دین و خدا رونق داشته باشد ، چون این خدا و دین فقط برای ضعیف هاست و اگر همه مردم قوی شدند باید بساطش را برچیند.

پس طرفداری از ضعفاء ، برای قوی ساختن ضعفاء نیست.  »

منوچهر جمالی، کورمالی ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، اکتبر ۱۹۶۸ . برگِ ۱۲۲ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

کوزه در « این کوزه چو من عاشق زاری بوده است » ، یعنی چه ؟


« کوزه + گوازه (هاون) + گواه + گوا گیرون (جشنِ عروسی‌)

زرتشتیهای کرمان و یزد ، به جشن عروسی‌ ، « گوا گیرون » میگویند. این اصطلاح ، در نخستین نگاه بمعنای « گرفتن گواه » میباشد. ولی‌ جهان بینی‌ ایرانی ، جهان را بطور کلی‌ جشن عروسی‌ می‌دانست. روند زمان در سال ، و روند آفریدن گیتی‌ ، همیشه جشن عروسی‌ بود. تصویری که این جشن عروسی‌ را نشان میداد ، یا « نای » یا « هاون » ، یا هردوی آنها با هم بودند ، و هردو آنها ، ابزار موسیقی‌ شمرده می‌شدند. سوراخهای نای و نای ، با هم ، همان رابطه را داشتند که دسه هاون با هاون.

واژه « فرخ » که نام سیمرغ بود ، و روز اول هر ماه ، فرخ نامیده میشد (نه‌ اهورا مزدا) ، در اصل مرکب از دو کلمه نای و هاون است. هاون ، نامهای گوناگون دارد. یکی‌ از این نامهایش ، « گوازه » میباشد. در واژه « گوازه » ، هاون و دسته هاون ، هر دو با هم ترکیب شده اند ، و موجود واحدی گردیده اند. گوا ، دسته هاون یا نرینگی بود ، و « زه » ، مادینگی بود. به دسته هاون ، یاورنا و یاور و یار می‌گفتند. هر روز ، خدائی ، با سیمرغ که هاون بود ، با هم موسیقی‌ آن روز را فراهم می‌‌آوردند ، و از این سرود و نوا ، زندگی‌ و جهان در آن روز آفریده میشد. این خدایان ، همان « گواه » یا « راد » در گوازه یا هاون شمرده می‌شدند. رادان ، دسته‌های هاونی بودند که « هاون » را که آسمان باشد میکوفتند ، و این کوفتن بود که جشن عروسی‌ جهان را فراهم می‌‌آورد.

سپس « راد » و « گواه » و « یار » ، معانی‌ دوم پیدا کرده اند ، و در این معانی‌ نیز بکار برده میشوند. مثلا در الهیات زرتشتی ، « رد » و « اهو » ، معانی‌ سیاسی برای تقسیم قدرت میان موبد (آخوند) و شاه پیدا کردند ، که معانی‌ بعدیست که در اصل نداشته اند. « گواه » و « راد » و « یار » ، نوازندگان و همنوایان در ارکستر کیهانی بودند. چون مفهوم کرم و جود و بخشش ، ملازم با موسیقی‌ و طرب بود ، و این خدای رامشگر که چون همیشه در طرب بود ، میبخشید ، از این رو راد و رد ، معنای بخشنده هم پیدا کرد. البته خدائی که گوهرش از موسیقی‌ و مستی (کرم = شراب انگوری) نبود ، نمی‌بخشید ! خدایان نوری که آمدند ، از دیدگاه پیروان دین زنخدائی ، میبایست بخیل و خسیس بوده باشند ، چون گوهرشان موسیقی‌ و نوا نبود. این تصاویر در زبان فارسی‌ مانده است. کوزه ، همان « گوازه » است. وقتی‌ خیام می‌گوید که:

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بند سر زلف نگاری بوده است

این دسته که بر گردن او میبینی‌

دستی‌ است که بر گردن یاری بوده است

کوزه ، چنانچه در همین تصویر دیده میشود ، نشان آمیختگی دو ضد نرینه و مادینه است. هرچند جهان بینی‌ که در پشت این تصویر بوده است ، از خاطر خیام ناپدید شده است ، ولی‌ تصویر اصلی‌ ، هنوز مانده است. اگر جهان بینی‌ که در اسطوره‌های ایران بوده است ، در ذهن او حضور می‌داشت ، کوزه برایش ، سرچشمه آهنگ و هم آهنگی ، و نماد جشن عروسی‌ بود. کوزه‌ای که نماد جشن عروسی‌ بود ، برای خیام ، نماد حسرت بر گذشته و فنا پذیری و اندوه از گم کردن زمان شده است.

این دسته کوزه ، همان یار و گواه و راد است ، و بقیه کوزه ، همان « زه » است. دسته و زه ، با هم کوزه اند. و « جوز » در عربی‌ ، که گردو باشد ، همین « گوازه » است. و گوزه ، به غلاف و غوزه خشخاش و پنبه و پیله ابریشم و امثال آن گفت میشود. و غلاف گل خرما را « گوزمخ » مینامند. گوزِ شکسته ، آسمانست. و قوزک یا گوزک پا که همان کعب پاست ، بنی است که از آن انسان میروید. از این گذشته به دلیران ، « گوان = جمع گو » می‌گفتند ، چون نماد « نرینگی و مردانگی » یعنی همان « دسته هاون » بودند. البته با این نام ، خود را به سیمرغ نسبت میدادند ، و خود را همکار آفرینش جهان در همآهنگی در ارکستر جهان می‌دانستند. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشیدن ، خندیدنست (بهمن) ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۹۸ ، شابک۱۸۹۹۱۶۷۲۶۹ (ISBN 1 899167 26 9) ، برگ ۲۱ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« مدرنیسم بر ضد اصالت – رابطه مفاهیم مُد و مُدرن با تصویر ماه ، در فرهنگ ایران – آنکه ایرانیست ، ملّی نیست »


« معمولا مدرنیته ، جانشین بی‌ ابتکاری ، و از دست دادن اصالت میشود. انسان ، چون خود ، نمیتواند نو بیاندیشد و نو بیافریند ، و اصالت خود را نمودار سازد و بگسترد ، آنچه را در جاهای دیگر ، نو است ، می‌گیرد ، تا بی‌ ابتکاری و بی‌ اصالتی خود را جبران سازد. نو بودن ، همیشه ریشه در اصیل بودن دارد. تقلید از دین و آخوند ، استحاله به تقلید تازه‌ای می‌‌یابد. تقلید ، نوآوری را بنام « بدعت » ، زشت و مکروه میسازد ، و طبعا به آنچه اصیل است ، ارزش نمیدهد ، و نیروی شناخت اصل را از دست میدهد. در ژرفای جنبشهای مدرنیسم شرقی‌ ، همیشه این احساس عجز از ابتکار و نوآفرینی و نواندیشی هست. اینها ، همه احساس نبود استقلال و بی‌ هویتی است. اینست که مدرنیسم ، رونوشت برداری از غربست که در ژرفایش ، بر ضد اصالت است. اصالت ، یقین از سرچشمه بودن خود است. اصالت ، یقین از نیروی نوآفرینی خود است. کپیه برداری از نو ، بلافاصله مسئله هویت و اصالت را داغ میسازد ، چون این گونه نو بودن ، هویت را متزلزل میسازد. همین مدرنیسم بی‌ ریشه شاه و روشنفکران هردو ، سبب شد که هویت متزلزل ایرانی ، در آغاز به اسلام و اسلامهای راستین رو آورد ، تا خود را بیابد. پس از شکست در این آزمایش تاریخی ، مردم ایران شناختند که اسلام ، هویت اصیلشان نیست. اکنون نوبت کشف این هویت ایرانی ‌اش رسیده است. و کشف این هویت ، به عهده روشنفکرانست که اکنون از پذیرش این وظیفه تاریخی خود ، سر باز میزنند. همچنین هویت ایرانی ، ملیگرائی نیست. ملیگرائی ، یک اندیشه غربیست ، که بکلی در تضاد با فرهنگ چندین هزاره ایرانست. فردوسی بارها مئ‌گوید که « بیا تا جهان را ببد نسپریم » و نمی‌گوید بیا تا ایران امروزه را ببد نسپریم. آنکه ایرانیست ، ملی‌ نیست. فرهنگ ایرانی ، بر ضد ملیگرائی غربست. فرهنگ ایرانی ، یک فرهنگ جهانیست. فرهنگ ایران ، رسالت جهانی‌ و مردمی دارد. مدرنیته که « روند نوشوی همیشگی‌ از گوهر خود » است ، برمیگردد به احساس یقین از اصالت خود ، و کشف این اصالت خود ، برمیگردد به کشف اصالت فرهنگی‌ خود ، و گرفتن مایه‌های غنی و مردمی ژرف از فرهنگ خود ، و گسترش آنها از نو. ما اصالت و ژرفا و گستره فرهنگ خود را انکار می‌کنیم ، چون هزاره‌ها ، فرهنگ اصیل ایران را موبدان و شاهان ، کوبیده و تحریف و مسخ و مثله کرده بودند. همان واژه « شاه » ، به معنای اجتماع و بشریّت است ، و هیچ ربطی‌ به سلطانی ندارد که خود را شاه میخواند. شاه ، نام سیمرغ بوده است که خوشه همه انسانهاست. بینش انسان ، از همپرسی میان خدا و انسان ایجاد میشود. به عبارت دیگر ، همپرسی خدا ، که کلّ جان است با انسان ، به معنای « همه پرسی‌ » است. دیالوگ خدا و انسان ، پرسیدن همه اجتماع از همه اجتماعست ، و این رفر[ا]ندوم واقعیست. پرسیدن ، تنها سئوال کردن نیست ، بلکه پرسیدن ، پرستاری کردن و نگران زندگی‌ دیگری بودن هم هست ، و از اینگذشته پرسیدن ، به معنای جستجو کردنست.

پس در همپرسی ، خدا با انسان ، یا اجتماع و انسان ، با هم می‌جویند ، و به اندیشه نگهبانی و پرورش جان همدیگرند. امروزه « همه پرسی‌ » را به معنای « رفراندوم » کاسته اند. این رفراندوم که دو تا بدیل محدود ، پیش مردمان میگذارند ، مثل داستان اکوان دیو است که رستم را میان فروافکندن او در دریا ، یا فروافکندن او در کوه ، مختار میگذارد. رستم نباید ، میان زندگی‌ و مرگ برگزیند ، بلکه باید میان دو نوع مرگ برگزیند. این داستان رفر[ا]ندوم خمینی میان سلطنت و ولایت فقیه بود. مسئله ما ، مسئله طرح کردن پرسشی است که زندگی‌ مردمان را بپروراند و به آنها آزادی بدهد ، ولی‌ این پرسش را باید ، خود اجتماع ، طرح کند ، نه‌ قدرتی‌ فراسوی اجتماع. از همه پرسیدن ، باید پیآیند همپرسی مداوم اجتماع در آزادی باشد. معنای همین دو اصطلاح شاه و همپرسی ، مینماید که تا چه اندازه فرهنگ ایران را مسخ و مُثله کرده اند. پس مدرنیسم ، انگیخته شدن بیشتر به کشف فرهنگ خود ، و زاده شدن از نو ، از همین فرهنگ خود و خود است. ولی‌ مدرنیسم وارداتی ، حس شناخت چیز اصیل را ندارد ، بلکه چیزی را نو میداند که دیگران در خارج ، نو میدانند. در جامعه خودش ، اگر اندیشه نوی پیدا شود ، نه‌ میتواند خود آنرا بشناسد ، و نه‌ میتواند به آن ، آفرین بگوید. یکی‌ از استادان ایرانی که سالیان دراز در دانشگاههای آمریکا تدریس می‌کند ، پس از دریافت بیش از شصت کتاب من ، به من میگفت ما باید منتظر بشویم و ببینیم که پژوهشگران و اندیشمندان غربی درباره‌ شما چه می‌گویند ! اینست که این مدرنیسم عاریتی ، بر ضد گوهر ژرف ملت قرار می‌گیرد. ملت در برخورد با این گونه مدرنیسم ، ولو آنکه بخشی از آنرا هم کپیه کند ، بزودی در جستجوی اصالت خود میافتد. این مسئله است که منهم ، سرچشمه نوآفرینی هستم ، و طبعا بلافاصله این پرسش طرح میشود که ، چرا این راه نوآفرینی در من و جامعه من ، بسته شده است ؟

چیست که ما را از نوآفرینی باز میدارد ؟ نوآفرینی ، کشف فورمولهای ریاضی‌ و ماشین آلات و بررسی در امراض و …. نیست. نوآفرینی ، با آزادی اندیشه بطور کلی‌ کار دارد. و آزادی اندیشه ، با طرد هرگونه قدرتی‌ ممکنست که بر اندیشیدن انسان ، حاکمست. دین و مقدساتش ، اقتصاد و قدرتمندان اقتصادی ، نباید حاکم بر اندیشیدن انسان باشند. آوردن یک فلسفه یا شبه‌‌ فلسفه‌ای از خارج ، و حاکم ساختن آن بر ملت ، بازداشتن ملت از اندیشیدنست. در برابر مدرنیسم عاریتی روشنفکران ، و آوردن مارکسیسم و برخی‌ از افکار سطحی دیگر ، ملت به اسلام بازگشت. به خیال آنکه اصالت او در آنجاست. بررسی‌های فرهنگ ایران ، از آستانه مشتی سطحیات ، و تصحیح مقداری از کتاب‌ها ، و بررسی مسائل دستوری آنها ، و ماندن در محدوده تنگ الهیات زرتشتی ، و بسند کردن به افکار عقب مانده ایرانشناسان که هیچگونه مایه فلسفی‌ ندارند ، نگذشت. ملت و به ویژه نسل جوان ، متوجه شده است که هویت او ، فرهنگ اصیل ایرانست نه‌ اسلام. ولی‌ متاسفانه روشنفکران ، کوچکترین توجهی‌ به مایه‌های موجود در فرهنگ ایران نکرده اند و پنداشته اند که آنچه خاورشناسان و موبدان زرتشتی درباره فرهنگ ایران می‌گویند ، فرهنگ ایرانست. ما نیاز به رستاخیز و نوشوی فرهنگ خود داریم ، و با این نیاز است که باید بسراغ متون پهلوی و اوستا برویم. فلاسفه و هنرمندان غرب نیز ، با این نیاز بود که بسراغ فرهنگ یونان رفتند. ولی‌ یک ایرانشناس غربی ، چنین نیازی را در برابر فرهنگ ایران ، ارضاء نمیکند. موبدان زرتشتی ، فقط نماینده بخشی از این فرهنگ ، و در ضمن ، بر ضد کلّ فرهنگ ایران بوده اند.

همچنین ایرانشناسان خارجی‌ ، از سوئی بر همین گفته‌های موبدان تکیه کرده اند ، و از سوئی ، در اثر ایمان پنهانی‌ به برتری فرهنگ یونانی + مسیحی‌ ، در کشف فرهنگ ایران ، ناتوان بوده اند. از سوئی نیازهای نهفته اجتماعات غربی ، او را از این راستا دور میسازد. این مائیم که باید با چنین نیازی ، بسراغ این متون برویم. آنگاه خواهیم دید که با این پرسشهاست که این متون ، ناگهان گویا میشوند. در همان بررسی اصطلاح مُد و مُدرن ، با بسیاری از روابط ایرانیان ، با نوشوی و بدعت و مدرنیسم آشنا میگردیم. این دو واژه ، به کلمه « ماه » باز میگردند. در پارسی باستان به ماه ، مادَ Maada می‌گفتند. ولی‌ به ماه ، مُدا هم میگفته اند ، چون همانسان که شهر که خشتره باشد ، به ماه گفته میشد ، در هزوارش ، بجای Modina مودینه ، شهرستان می‌گذاشتند. اساسا آرمان مدنیّت و مدینه در فرهنگ ایران ، از تصویر ماه مشخص میشد ، که من در کتابی جداگانه بطور گسترده آنرا بررسی کرده‌ام ، چون ماه را بهشتی‌ میدانستند که در آن زندگی‌ مقدس است و از این رو به مینو ، مادونات و مادائوناد Madonat+Maddaonad می‌گفتند که به معنای نای ماه است. در هلال ماه بود که چهره یا شکل همه زندگان ، زیبا ساخته میشد. ماه ، نقاش رنگ آمیز ، خوانده میشد ، چون همه زندگان و به ویژه انسانها را رنگارنگ و متنوع میساخت.

در ادیان سامی ، خدا کاملست ، و کمال به معنای « ثبوت و تغییر ناپذیری » است ، ولی‌ در فرهنگ ایران ، ماه ، تصویر خدا را مشخص میساخت. مردمان ، درست همین تحول ماه را در آسمان ، آرمان کمال خود ساخته بودند. همان واژه « تحول » در عربی‌ که از حالی‌ به حال دیگر شدن باشد ، از همان واژه « هاله » بر آمده است ، که اصلش « آل » ، خدای زایمان در ایران بوده است. ماه ، مرکب از چهار خداست ، که یکی‌ از آنها ، رام یا آفرودیت یونانی یا ونوس رومیست ، که خدای هنرهای رقص و شعر و موسیقیست. و این هنرها ، بر اصل نوآفرینی و تنوع و رنگارنگی و جنبش قرار دارند. دیگری بهمن است که هم اصل بزم است ، و بزمونه خوانده میشود ، و هم خدای همپرسی در انجمنست ، که در گسترش ، همان فروردین یا سیمرغ گسترده پر میشود. اکنون همین خدایان ، تخم هر انسانی‌ هستند. بهمن خدای اندیشه و خدای خنده است.

اگر دقت کنیم می‌‌بینیم که کمال همان واژه ماه است ، چون در پهلوی به قمر ، یا هلال ماه ، کمریا می‌گویند و این واژه به شکل کمر و کمار و کمال در آمده است. اینست که مفهوم کمال ، رابطه تنگاتنگ و مستقیم با نو و نوآوری دارد. سائقه ما به نو دوستی‌ و نو آوری ، بسته به آنست که چه تصویر و مفهومی‌ از کمال داریم. در ادیان سامی و الهیات زرتشتی ، خدا کاملست ، و کمال خدا ، ایجاب می‌کند که این کمال ، هیچگاه تغییر نپذیرد. اگر کمال تغییر کند ، میکاهد. تحول خدا ، نقص و عیب است. و نو شوی ، همیشه تحول است. بدینسان ، هرچه او خلق می‌کند ، کمتر از اوست. خلقت چنین خدائی ، همیشه هبوط از کمال است ، نه‌ امتداد دادن خود در گیتی‌. از این رو انسان ، نابرابر با خدا ، و دارای نقص و عیب و فساد و گناهست.

بالاخره همین مفهوم ، بدان می‌کشد که آموزه و دین و کلمه‌ای که از این اصل کمالست ، تغییر ناپذیر است و طبعا هر چیز نوی ، هر بدعتی ، ضد دین و ضد خداست. نوآفرینی ، کار منحصر به این خداست. از سوی دیگر ، این مفهوم کمال ، بدین نتیجه می‌رسد که کمال ، باید بر نقص ، حکومت کند ، و کسی‌ حق ندارد ، قوانین خدا را تغییر بدهد. هیچ کسی‌ حق نوساختن قانون و نوساختن نظم را ندارد. ولی‌ مفهوم کمال ، در فرهنگ ایران از همان « تحول ماه » مشخص می‌گشت. کمال ، کمار ، کمر ، قمر همان ماه بود. ماه ، مُدل و انداره [اندازه] (modus) کمال بود. چیزی کمال داشت که نیروی نوآفرینی پیدا کند و بتواند از نو ، تازه شود.

روز چهاردهم ماه که هلال ماهست ، همین قمر یا کمر کمالست ، و در پهلوی این منزل ماه ، سپوره نامیده میشود که به معنای کمالست ، و سپاره به معنای خوشه است. و این را گوش مینامیدند که به معنای خوشه است. وقتی‌ گیاه به اوج می‌رسد ، خوشه میشود ، و خوشه ، آغاز برای کاشتن و نوروئی است. از این رو کمال ، نقطه انتهای دانش و بینش نیست. کمال ، جائیست که بینش از سر ، آفریننده و زاینده میشود. آن بینشی به کمال رسیده است که میتواند بینش تازه‌ای بیافریند. هر اندیشه‌ای ، هر هنری ، هر دینی ، هر نظامی ، هر قانونی ، هنگامی به کمال می‌رسد ، که بُن اندیشه و هنر و دین و نظام و قانون تازه‌ای شود. و این اندیشه ، بکلی بر ضد اندیشه کمال در ادیان سامی و الهیات زرتشتی است. زرتشت را نباید با الهیات زرتشتی ، مشتبه ساخت. اینها دو چیز متفاوتند. اینست که ماه که همان فرخ و خرّم و سیمرغ بود ، اندازه و مدل نوشوندگی و تازه آفرینی بود. اصل فرشکرد ، ماه بود. فَرَش ، همان فرش fresh انگلیسی‌ و فریش frisch آلمانیست. فرشکرد ، به رستاخیز مداوم می‌گفتند. فرشکرد ، نوشدن همیشگی‌ بود ، و ربطی‌ به مفهوم قیامت و آخرت یکباره مسیحیت و اسلام در پایان زمان نداشت. واژه مُدل هم از همین ریشه است ، چون ماه ، اندازه و معیار چنین کمالی ، یعنی چنین نوشوی بود. رّد پای این مدل نوشوی ماه در همان گستره امروزه « مُد mode » باقیمانده است. مُد ، در اصل تغییرات جامه و مو هست که به کفش هم امتداد یافته است.

جامه ، این همانی با پوست داده می‌شده است و سپهر ششم که همان خرّم یا فرخ است ، پوست جهان بوده است ، و ویژگی‌ این سپهر ، زیبائیست. سپهر هفتم ، مو هست و معنای اصلی‌ مو ، نی‌ است ، و فراز سر ، نیستان است ، و موی سر ، گیس هم نامیده میشود ، و نام دیگر خرّم ، مشتری یا برجیس است که در اصل ، برگ + گیس بوده است. و برگ که اصل اوستائیش وَلگ است ، هنوز در لُری به معنای تهیگاه و زهدان باقی‌ مانده است. از این گذشته ، نام ستاره شیل که ستاره نوزائیست ، برک است. و نام کفش ، یکی‌ وَشمک است ، و وش ، هم خوشه و هم رقصیدنست و نام دیگرش لکا است که زمین میباشد ، و همین گاو زمین که همان گوش و خوشه است ، در درون هلال ماه می‌گیرد ، و هلال ماه ، به او چهره‌های متنوع و زیبا و رنگارنگ میدهد.

لکاکه نام کفش است ، نام گل سرخ هم هست که گل ویژه سیمرغست. افزوده بر این ، واژه سیالک و سیلک ، چنانکه در گیلکی باقیمانده ، نام پرسیاوشانستکه [پر سیاوشانست که] در انگلیسی به آن گیسو یا موی ونوس (رام) hair of venus می‌گویند. چون گیس و کفش و جامه ، همه در این فرهنگ ، زهدان یا اصل آفرینندگی و نوشوی و نوآفرینی بودند. اینها با مُد و مُدل و مُدرنیته کار گوهری داشتند. مدرن بودن ، یعنی گوهر نوشوی و فرشکرد یا تازه شوی و تحول ماه را داشتن. بینش هم به همین تحول و تازه شوی ماه مربوط بود. بینش ، محتویات مغز سر است ، و مغز که مزگا باشد به معنای « زهدان یا نای ماه » است. نام دیگر ماه ، بینا بود که هم معنای نی‌ دارد ، و هم معنای معرفت. ماه بیناست ، چون شب افروز است. در تاریکی ، میافروزد و با نور خودش می‌جوید‌ و می‌بیند.

این را بینش در تاریکی می‌دانستند. بینش در تاریکی ، بینش بر شالوده جویندگی و آزمودن است که بنیادش نوشوی است. کسیکه خودش نمیجوید و نمی‌‌آزماید ، هیچگاه به بینش نوینی نمیرسد. نوآوری ، و مدرنیسم ، کپیه کردن و تقلید از غرب نیست ، بلکه آزمایش و جستجو است. بخوبی دیده میشود که تصویر ماه ، به کشف مفهوم کمالی رسید که بکلی با مفهوم کمال اسلامی و مسیحی‌ فرق دارد. کسی‌ کاملست که میتواند خود را و جهان را نو و تازه سازد. و کسی‌ و ملتی میتواند نو شود ، که خود ، جستجو کند و بیازماید و هیچ قدرتی‌ ، او را از جستجو و آزمایش باز ندارد. »

منبع:

منوچهر جمالی، مقاله‌ای از کتابِ  خرد شاد،  انتشاراتِ  کورمالی، شابک ۱۸۹۹۱۶۷۹۶x، برگرفته از فرهنگشهر، بخشِ  گنجِ  بادآورد. برگِ ۶۰ از این کتاب را ببینید.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« سوء استفاده از مفهوم تضاد »


« هر گروهی که می‌کوشد دشمنی و کینه خود را با گروه دیگر ، تبدیل به « پیکار دو اصل متضاد ، دو اخلاق متضاد ، دو خدای متضاد ، دو حقیقت متضاد (حقیقت و باطل) ، دو فلسفه متضاد » سازد ، و خود را « عینیت با یکی‌ از آن اضداد بدهد » ، میخواهد به چند نتیجه زیرین برسد:

۱ – چون خود را عینیت با حقیقت یا عدالت یا اصل نیکی‌ و یا عدالت و یا آزادی ….. میدهد ، بنابراین اگر چنانچه شکست هم بخورد ، با این شکست در این نبرد ، یأس او را فرا نمی گیرد و هیچگاه امید « پیروزی نهائی » را از دست نمیدهد.  چون حقیقت و اصل نیک‌ و عدالت و آزادی یا خدا ، در پایان پیروز خواهند شد. و اگر خود نیز از بین برود ، نامش به عنوان شهید در تاریخ یادگار خواهد ماند.

۲ – چون خود را با حقیقت یا با آزادی یا با عدالت و یا با امر خدا یا اصل نیکی‌ و روشنائی عینیت میدهد ، اگر چنانچه پیروز شود ، او برای کسب سود خود یا کسب قدرت برای خود یا برای تمتع و لذت شخصی‌ خود ، پیروز نشده است ، بلکه هیچ منظوری جز پیروزی حقیقت ، یا عدالت یا آزادی یا امر خدا یا روشنائی و نیکی‌ ندارد. بنا براین سود و قدرت و لذت شخصی‌ را ، هم برای خود و هم برای دیگران ، تاریک و ناپیدا میسازد. او نمیتواند از این پس میان سود و قدرت و لذت شخصی‌ و خواست خود ، و حقیقت و عدالت و آزادی و نیکی‌ و روشنائی تفاوتی بیابد و آنها را از هم جدا سازد. او همیشه این دو را با هم مشتبه میسازد ، بدون اینکه از آن آگاه باشد. او از سود و قدرت خود ، به نام حقیقت و عدالت و آزادی و نیکی‌ و روشنائی ، لذت میبرد. و این مشتبه سازی مداوم به او نهایت دلیری و گستاخی میدهد تا منفعت و قدرت و حیثیت خود را به نام خدا یا حقیقت یا عدالت یا آزادی با نهایت قساوت و بیشرمی تنفیذ و تحمیل کند.

۳ – در اثر متضاد ساختن خود با دشمن (در اثر عینیت دادن خود و او با دو اصل متضاد) ، از سوئی ایمان به حقانیت خود در این پیکار می‌‌یابد و « کین » خود را « پاک و مقدس » میسازد و میتواند بدون شرم و نرم دلی‌ ، کین بورزد ، و از سوئی بسیاری از مردم با قبول این عینیت میان او با آن اصل ، به او در این رزم و کین یاری میدهند (در واقع یاری به او نمی‌دهند بلکه یاری به آن اصل میدهند) و همرزمان او می‌‌افزایند و این همرزمان ، برای آنکه برای پیروزی یک اصل می‌جنگند ، از ته‌ دل‌ با تمام جان می‌جنگند (و او وظیفه ندارد که مرهون آنها باشد) ، و چون این کین ورزی و پیکار مسئله او نیست ، بلکه مسئله پیروزی این اصل یا حقیقت یا عدالت یا آزادی یا نیکی‌ یا روشنائیست ، رزم و کینه در تاریخ ، دوام پیدا می‌کند و حتی ابدی و کیهانی میشود. او در کین ورزی و دشمنی شخصی‌ خود یک جریان کیهانی و وجودی می‌‌یابد. بدینسان میتواند « بقاء گروه ، و وحدت گروه خود » را به عنوان یک ملت یا امت یا طبقه یا نژاد تضمین کند.

ولی‌ ، هیچ انسانی‌ و هیچ گروهی و هیچ حزبی و هیچ نژادی و هیچ ملتی و امتی و طبقه‌ای ، عینیت با یک اصل ، یا با حقیقت ، یا با مشیت خدا ، یا با عدالت ، یا با روشنائی ، یا با آزادی ، نمی یابد تا آن گروهی که روبرویش هست ، قطب دیگر آن تضاد باشد. چنین عینیت دادنها در تاریخ ، از بزرگترین سوء استفاده‌ها از مفهوم تضاد است. دو گروه را نمیتوان در دو قطب متضاد با هم ، تثبیت کرد. یک گروه در سراسر اعمال و افکار و احساساتش همیشه روشنائی نیست و گروه دیگر در سراسر اعمال و افکار و احساساتش همیشه تاریکی نیست. یک گروه همیشه معرفت نیست و گروه دیگر همیشه جهل نیست.

« ایمان به عینیت خود با حقیقت یا با عدالت یا با آزادی یا با هر ایده‌آلی دیگر » ، ایمان سودمندیست برای « استحاله دادن کین خود » به « یک اصل مقدس و متعالی ». او میخواهد کین بورزد و شکنجه و عذاب بدهد و جهان را برای همه مخالفان خود دوزخ سازد بدون آنکه شرم ببرد و وجدان ناراحت داشته باشد و بالاتر از آنها میخواهد از این کین ورزی ، و قساوتگری و خونریزی ، احساس افتخار هم داشته باشد ، از این رو نیاز به چنین ایمانی دارد.

ولی‌ ایمان به عینیت با حقیقت یا با عدالت یا با آزادی یا با مشیت خدا ، ایجاد واقعیت این عینیت را نمیکند. چنانچه وقتی‌ گروهی و یا حزبی و یا طبقه‌ای و امتی و ملتی که خود را با حقیقت یا عدالت و آزادی و مشیت حق عینیت میدهد ، به قدرت و حکومت رسید ، همراه او هیچگاه حقیقت و عدالت و آزادی و نیکی‌ نمی‌‌آید.

و اگر هم گروهی در برهه‌ای ، در موردی ، در مسئله‌ای ، در جائی ، برای حقیقت یا عدالت یا آزادی یا نیکی‌ بجنگد ، نمیتوان آن گروه را به طور کلی‌ ، و برای همیشه با حقیقت و عدالت و آزادی و مشیت خدا عینیت داد. گروهی که دیروز « در آن مورد » برای حقیقت می‌جنگد ، فردا ، در همان مورد یا مورد دیگر ، برای دروغ و ستم و سرکوبی آزادی و شیطان خواهد جنگید. این درک خود به عنوان اصلی‌ که « در تمامیتش ضد دشمن به عنوان اصل ضدش هست » ، سبب میشود که هر کاری که می‌کند و هر فکری که می‌‌اندیشد و هر تصمیمی که می‌گیرد به عنوان قطب متضاد با آنچه دشمن می‌کند یا با آنچه دشمن می‌‌اندیشد یا با آنچه دشمن تصمیم می‌‌گیرد ، همه را بطور مساوی و یکنواخت حقیقت و نیکی‌ و روشنائی و آزادی و داد بداند. »

منبع:

منوچهر جمالی، بخشی از کتاب   ریشه در زمین تیره  ، ۲۴ ژانویه ۱۹۹۱ ، برگ ۲۹  از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« احتیاج به مردم معصوم »


« هر عقیده‌ای که میخواهد حکومت بکند و یا قدرت بر مردم را بدست آورد ، می‌کوشد که مردم را معصوم سازد. انسان ، موقعی معصوم می‌‌شود ، که خود را به عنوان اندازه هر عملی‌ فراموش سازد. انسان وقتی‌ متوجه است که او ، اندازه هر عملیست ، محتاط است و با تامل و آزمایش ، اقدام به هر کاری می‌کند ، چون درمی یابد که قوایش به درد اجرای هر کاری نمی‌‌خورد. کسیکه احساس محدودیت قوایش را دارد ، در تعهد هر عمل تازه‌ای محتاطست ، و آهسته آهسته ، با آزمودن و اشتباه ورزیدن ، تناسب میان قدرت خود و عملی‌ را که در پیش دارد ، درمی یابد. احتیاط ، علامت توجه به خود ، و توجه به وسع توانائی خود و علاقه بوجود و بقاء خود است. مردم موقعی معصوم میشوند ، که این احتیاط از آنها گرفته شود و محتاط بودن ، برای آنها مذموم و حقیر شناخته شود.

هر عقیده‌ای که میخواهد قدرت خود را بطور مداوم بدست آورد ، می‌کوشد این « احساس احتیاط در خود » را از بین ببرد. او نباید در مقابل آن عقیده ، کوچکترین احتیاطی داشته باشد. یعنی وقتی‌ پای آن عقیده و خواستهای آن عقیده در میان می‌‌آید ، باید روی خود و اندازه و وسع توانائی خود و وجود خود ، هیچگاه حساب نکند ، و در این موارد تناسب میان قدرت و وجود خود با عملی‌ را که خواسته شده نیآزماید ، و عملی‌ را که آن عقیده می‌‌خواهد با محاسبه روی قوای و اندازه خود انجام ندهد ، بلکه درست طبق آنچه عقیده میخواهد بکوشد تا انجام بدهد و محاسبات روی خود و قوای خود را فراموش کند.

اینکه آن عقیده ، به اندازه طاقت و وسع هر کسی‌ از او عمل میخواهد ، فقط ظاهرسازی و تعارف است. چون بر این اساس ، آن عقیده هیچگاه نمی‌‌تواند عملی‌ از او بخواهد که وجود او را نابود سازد (که زمینه همان طاقت و وسع است).

چنین عملی‌ ، عمل به اندازه طاقت و وسع انسان نیست که خود را فدا کند. چنین عملی‌ ، عملیست که صرفنظر کردن از وسع و طاقت و اندازه انسان را لازم دارد. در چنین گونه عملی‌ ، در نظر گرفتن وجود خود ، مراعات قوا و طاقت و توانائی و وسع خود و ورزیدن احتیاط ، حتی گناه شمرده می‌‌شود. معصومیت موقعیست که انسان از این گناه پاک شود ، یعنی توجه به منافع خود و در نظر گرفتن وسع و طاقت خود و احتیاط به خاطر خود ، گناه می‌‌باشد. او باید در مقابل هرچه آن عقیده می‌‌خواهد ، کوچکترین احتیاط نداشته باشد (یعنی روی وسع و طاقت و منافع و وجود خود حساب نکند ، خود همین حساب کردن نیز گناه و شومست ، چون انسان را از چنین عملی‌ باز می‌‌دارد). او نباید اندازه خودش در اعمالش باشد. در مواردی که عقیده از او عملی‌ میخواهد ، باید ، بدون اندازه خود و بدون در نظر گرفتن وسع و طاقت خود عمل کند و دیگر احتیاط خود را از دست بدهد. او در هر عملی‌ (در اثر همین وراء اندازه خود رفتن) آن عقیده و خواستهایش را به خود تحمیل می‌‌کند و با آن عقیده به خود ظلم می‌‌کند. اعمال عقیدتی‌ و اعمال قهرمانی که بر پایه عقیده ‌اش می‌‌کند ، با تحقیر و نابودسازی خودش ، با ظلم به خودش خریداری می‌‌شود. مردم هیچگاه معصوم نیستند ، بلکه معصوم ساخته می‌‌شوند.

عصمت از خود (یعنی پاک شدن از خود ، یعنی بریده شدن از خود) بزرگترین جنایت است. خود ، انسان را نمی‌‌آلاید که انسان از خود ، پاک شود. کسیکه می‌‌خواهد از خود پاک شود ، خود را چرکین ساخته است. ما میخواهیم به خود و از خود عصمت پیدا کنیم. این خود ماست که ما و اعمال ما را پاک می‌‌سازد. عصمت از خود (یعنی پاک شدن از خود کثیف) بزرگترین جنایت اخلاق و دین است. هرچه خود را آلوده می‌‌سازد ، و از ما می‌‌طلبد ، که از خود پاک بشویم ، خودش چرکین و شوم است. ما احتیاج به چنین عصمتی نداریم. ما احتیاج به احتیاط برای خود و وجود خود و حفظ منافع خود داریم. این عقایددند که ، خود را چرکین ساخته اند ، و آنچه خود پرستی‌ خوانده می‌‌شود ، پیدایش همین خود چرکین ساخته و طبعا متجاوز ساخته است. تا خود ، چرکین ساخته نشود ، متجاوز نمی‌‌شود. »

منبع:

– منوچهر جمالی، از همه و از هیچ ، برگِ ۸۸ ، شرکتِ انتشاراتِ پارس، آمریکا، ۱۹۸۴، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« چرا دزدان ، معابد میسازند ؟ »


« بت شکن ، می‌کوشد همه معابد را خراب کند تا دست دزدان از معابد و در معابد را کوتاه کند ، ولی‌ بت پرست میخواهد معابد را نگاه دارد ، تا بتواند با دل‌ راحت همیشه از معابد و در معابد بدزدد. در معابد ، مردم اموال خود را بدست خدا میسپارند و به خانه‌هایشان بازمیگردند. اینست که پاسداران معابد ، اموال خدا را بدون دغدغه خاطر به غارت میبرند. در جائی که خدا عبادت میشود ، مردم همه چیز خود را (قدرتها و اموال و شعور خود) را میبرند و به خدا میسپارند. اینست که دزدان قدرت و اموال و عقلها و دلها هستند که پی‌ در پی‌ معابد برای خدا میسازند یا معابد دیگر را خراب میکنند تا معابد خود را بجای آن بسازند (همیشه معابد تازه بر خرابه‌های معابد گذشته ساخته میشود. مساجد روی آتشکده‌ها ، کلیساها روی معابد خدایان ….). و هیچ دزدی ، خدا یا بت را نمیپرستد ، بلکه آنچیزی را میپرستد که مردم در آنجا به خدا یا به بت میسپارند. کسی‌ بت شکن است که هر معبدی را خراب کند ، چون خدا ، نیاز به معبد ندارد. این دزدان قدرت و اموال و عقول هستند که نیازمند به معابدند. در هر عبادتگاهی مردم در آغاز دل‌ خود را به خدای خود میسپارند ، و آنجا که دل‌ انسان هست ، عقل و مال او نیز هست.

مساجد و معابد ، بانک قدرتها و اموال هستند ، چون بانک دلها و خرد‌ها میباشند. معابد ، موسسه برای تمرکز اقتصاد و سیاست در دست آخوند‌ها هست. بدون این معابد ، امکان غارتگری و دزدی این دزدان از بین میرود. تا معابد هست ، این دزدان ، صندوقدار و امانتدار اموال و عقلها و دلها و قدرتهای مردم هستند. و آنکه یک معبد را خراب می‌کند ، برای آنست که معبدی دیگر بسازد و کسیکه بتی را می‌شکند ، برای آنست که بتی دیگر بسازد. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : فلسفه: شیوه بریدن از عقیده  ، انتشارات نشر کتاب ، لندن ،  ۲۵ ژوئن ۱۹۸۹. برگ  ۶۳  از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشر، بخش کتاب‌های الکترونیک ، ISBN-1870740092.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« پیکارِ قدرتها در درونِ یک کلمه »


« ما از اغلب کلمات ، معانی‌ دوم یا سوم آنرا میدانیم. هر قدرتی‌ ، موقعی پایدار میشود ، که به کلمات گذشته ، معنای تازه‌ای میدهد که همآهنگ با قدرت او هستند. معنای پیشین یا نخستین یک کلمه را در کتاب‌های لغت ، در زیر خود آن لغت ، بندرت میتوان یافت. اگر هم باشد ، تبدیل به معنائی کم اهمیت یافته است ، که بیشتر ما را به شگفت وامی‌دارد که چطور این کلمه زشت یا خوار ، معنائی دیگری به آن زیبائی و بزرگی‌ میدهد. معانی‌ دوم و سوم ، که در این اثنا ، معانی‌ اصلی‌ شده اند ، معانی‌ هستند که با قدرت و زور ، معانی‌ پیشین را سرکوب یا طرد و تبعید کرده اند. معانی‌ِ تازه ، همه تساوی با مفهوم عقل به تعریف زور دارند ، و معانی‌ رانده شده ، مساوی با خلاف عقل به تعریف زور هستند.

همه واژگان کتاب‌های مقدس ادیان ، و کتاب‌های مرجع در ایدئولوژی‌ها ، نشان سرکوب کردن و تبعید کردن معانی‌ پیشین خود هستند. معنای دوم هر کلمه‌ای ، که خود را معنای اول ساخته است ، و برای نگاهداری قدرت خود ، همیشه بر ضد معانی‌ نخستین ، که هنوز در لایه زیرین پنهان و در کمین هستند ، با کاربرد زور و فشار و زشت سازی و بی‌ حیثیّت سازی [و مسخسازی] ، با معانی‌ نخستین در جنگست. معنای تازه به کلمه دادن ، یعنی‌ کوبیدن معانی‌ پیشین ، و بخاک سپردن معنای پیشین که هنوز زنده است. کشف معانی‌ نخستین ، همیشه پیکار با قدرتهائیست که در تاریخ و اجتماع افکار خود را تحمیل و تنفیذ کرده اند. معانی‌ اصلی‌ واژه‌ها ، در واژه نامه‌ها ، پیشِ دست نهاده نشده اند. در هر کلمه‌ای ، باید با قدرتهائی جنگید که آگاهبود ما را معین ساخته اند. معانی‌ روشن هر کلمه‌ای ، سنگی‌ است که روی چاه بیژن افکنده شده است ، و نیاز به رستمی دارد که این سنگ را به کنار اندازد.

معنای اصلی‌ ، در زیر این سنگ گران ، زندانی و در تاریکی بسر میبرد. یافتن معانی‌ اصلی‌ هر کلمه‌ای ، رسوا ساختن قدرتهائیست که خود را پیکریابی اخلاقی‌ متعالی میدانند. بخشِ آشکار هر کلمه‌ای ، بخشی است که قدرت ، تصرف کرده است. ولی‌ این بخش ، معنای دوم یا سوم است که سطح کلمه را میپوشاند. آگاهی‌ ما ، درست از این بخشِ آشکار کلمات ، ساخته شده است. خودِ آگاهی‌ ما ، قدرتی‌ بر ضد معانی‌ اصلی‌ هست.

فهمیدن هر کتابی ، بویژه کتاب‌های مقدس ، با معانی‌ اصلیشان ، اعلام جنگ با قدرت آخوند و حکومتیست که خود را با آن دین عینیت میدهد. همه متون اوستائی و پهلوی تا کنون ، با همین معانی‌ دومشان فهمیده میشوند ، از این رو فرهنگ ایران ، هنوز در تبعید است. فرهنگ ایران ، مانند بیژنیست که در چاه زندانیست.

فرهنگ نخستین ایران که فرهنگ « سیمرغی + آرمیتی + آناهیتی » باشد ، و پیش از دین میترائی و دین زرتشتی بوده است ، بن مایه فرهنگ ماست که تا کنون در همه بررسیهای علمی‌ نادیده گرفته شده است. »

 منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشیدن ، خندیدنست (بهمن) ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۹۸ ، شابک۱۸۹۹۱۶۷۲۶۹ (ISBN 1 899167 26 9) ، برگ ۶ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

شرم (۷) – « بهترین آخوند شناس ایران »


 « هیچکس در ایران ، آخوند‌ها را بهتر و عمیق‌تر از عبید زاکان نشناخته است و هیچکس به صراحت او و با وقاحتی همسان وقاحت آخوند ، این معرفت را بیان نکرده است. رندِ حافظ ، همان شناخت عبید را از آخوند‌ها و صوفی‌ها دارد ولی‌ فقدان وقاحت در رندِ حافظ ، سبب شده است که تا کنون چشم ملت ایران نسبت به آخوند باز نشده است.

ویژگی‌ بدبینی و شکاکیتِ رندِ تمام عیار ، وقاحت در گفتار است. بدون این وقاحت ، نمیتواند معرفتی را که از آخوند بدست آورده است ، روشن و آشکار و بی‌ آرایش بیان کند. این لطافت رندِ حافظ ، ملت ایران را از شناخت درست آخوند در این انقلاب باز داشت. رندِ حافظ ، رند کامل عیار نیست ، چون وقیح نیست. حافظ برای حفظ زیبائی کلام در شعرش ، سده‌ها ما را در مفهوم رند ، و واقعیت رندی ، به اشتباه و گمراهی انداخته است. وقتی‌ آخوند با قداست ، قدرت دینی و سیاسی و اجتماعی و حقوقی را چپاول می‌کند ، باید با وقاحت با او روبرو شد. وقاحت پادزهر قداست است. چند جمله از گفته‌های عبید زاکانی درباره آخوندها:

۱ – سخن شیخان باور مکنید تا گمراه نشوید و بدوزخ نروید.

۲ – از همسایگی زاهدان دوری جوئید تا بکام دل‌ توانید زیست.

۳ – تخم بحرام اندازید تا فرزندان شما فقیه و شیخ و مقرب سلطان باشند.

۴ – (نصیحتی که عبید از زبان هلاکوخان می‌کند) : قضات و مشایخ و صوفیان و حاجیان و واعظان و معرفان و گدایان و قلندران و کشتی‌ گیران و شاعران و قصه خوانان را جدا کرد و فرمود اینان در آفرینش زیادتند و نعمت خدا بزیان میبرند. حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند و روی زمین را از خبث ایشان پاک کرد.

۵ – و قاضیان (که همه آخوند‌ها بودند) و اتباع ایشان بواسطه اینکه بعصیان و تزویر و تلبیس و مکر و حرامخوارگی و ظلم و بهتان و نکته گیری و گواهی بدروغ و حرص و ابطال حقوق مسلمانان و طمع و حیلت و افساد در میان خلق و بیشرمی و اخذ رشوت موصوف بوده و در دیوث هم این خصال مجبول است ، پس میان ایشان جنسیت کلی‌ تواند بود …. (دیوث = آخوند).

۶ – اگر صادق القول صد گواهی راست ادا کند از او منّت ندارند بلکه بجان برنجند. و در تکذیب او تاویلات انگیزند. و اگر بی‌ دیانتی گواهی‌ بدروغ دهد ، صد نوع بدو رشوت دهند و به انواع دعایت کنند تا آن گواهی‌ دهد. چنانچه امروز در بلاد اسلام چندین هزار آدمی‌ از قضات و مشایخ و فقها و عدول و اتباع ایشان را مایه معاش از این وجهست.

۷ – (شباهت مغولان به شیوخ) چون فرزندان آدم غلبه شدند ، ابلیس خود را بصورت یکی‌ از مشایخ فرانمود و گفت از بهشت می‌آیم و آن طوق یعنی ریش را بنمود که این نعمت بهشت است برای شما آورده ام. …. چون آوازه بختائیان رسید روی بخدمت شیخ آوردند و نعمت را بغارت رفته دیدند فریاد بر آوردند که شیخ ما را هم از این نمد کلاهی. چندان زنخ زدند که مردک چاره‌ای جز آن ندانست که دو تا مو از در …. [کورمالی: کون] …. خود برکند و بر زنخ ایشان چسبانید.

۸ –   الشیخ ، ابلیس ،

التبلیس ، کلماتی که درباب دنیا گوید

المهملات ، کلماتی که در معرفت راند

الشیاطین ، اتباع او

الصوفی ، مفتخوار

لطافتِ رندِ حافظ ، گوش ما را برای شنیدن این « حقایقِ وقیح » ، کر ساخته بود. حافظ نمیدانست که ریا و زهد نمائی ، بزرگترین وقاحت‌ها ‌ست چون آنکه ریا می‌کند حتی دربرابر خدا شرم ندارد. و بیشرمی دربرابر آخوند ، قابل مقایسه با بیشرمی در برابر خدا نیست ، و با شرمی که در لطافت هست ، نمیتوان رویارو با اوج بیشرمی شد. (لطافت ، گفتن آنچه باید بیشرمانه گفت ، به زبان شرم است).

لطافت زیاد شاعرانه (که اشعار حافظ بهترین نمونه ا‌ش هست. لطافت درست آنچه را که ویژگی‌ اساسی‌ رند است ، منتفی میسازد) ، گوش ما را برای شنیدن کلامی‌ که خشن و زشت و درشت ولی‌ انباشته از حقیقتست ، کر و خرفت ساخته است. ما به اندازه کافی‌ لطافت و نرمی را از حافظ و سایر شعرایمان یاد گرفته ایم ، حالا نوبت آنست که اندکی‌ از درشتی و خشونت و زشتی کلام عبید درس بیاموزیم. حتی بجائی رسید که خمینی نیز ادا و اطوار کلمات و عبارات حافظ را در می‌‌آورد ولی‌ این « ابهام و دولایگی لطیفه گوئیهای حافظ » در کلام عبید نبود تا آخوندی جسارت سوء استفاده از آن را داشته باشد. آنچه رند حافظ میخواست بکند ، با لطافتش منتفی میساخت. رندی که وقیح نیست ، رند نیست. وقتی‌ آخوند یا مقتدر ، از قداست (از اوج شرم) سوء استفاده میبرد تا بی‌ نهایت بیشرمی کند ، باید رند وقیح شد. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : همگام هنگام ، ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ . برگ  ۱۹۷ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

« شهید و خیالش »


در خبر‌ها آمده بود که:

« یک مقام نظامي در ایران: شاهنامه‌ها را بسوزانید و بجای آن شهید نامه بنویسید »

***

« هر شهیدی با شهادتش میخواهد بدیگران ثابت کند که او حقیقت را دارد و برای خاطر حقیقتش ، حاضر بوده است تا پای جان برود ، ولی‌ شهید با شهادتش فقط اثبات می‌کند که در ایمانش « به آنچه حقیقت او میانگارد » ، صادقست. ولی‌ صداقت ، قبول آن نیست که « به آنچه ایمان دارد » حقیقت هست. ولی‌ بسیاری از مردم میانگارند که انسان فقط برای حقیقت هست که آماده است از خود بگذرد. در حالیکه انسان برای یک اندیشه پوچ نیز حاضر است خود را فداکند.

انسان برای آنچه سرچشمه غرورش هست ، خود را فدا می‌کند. کسیکه نمیتواند به چیزی مغرور باشد ، هستی‌ ‌اش به کلی‌ برایش بی‌ ارزش و پوچ میشود. انسان برای زیبائی ‌اش ، برای ثروتش ، برای شهوتهای گوناگونش ، برای قدرتش و همچنین برای حقیقتش (آنچه را او حقیقت میانگارد) خود را فدا می‌کند ، چون به یکی‌ از آنها مغرور است. در واقع مردم همیشه مشغول فداکاری خود برای ثروت و قدرت و شهوات و خیالات و زیبائی خود هستند. مسئله انسان ، فداکاری نیست ، بلکه « فداکاری ممتاز » هست. مردم چون فداکاری برای شهوت و قدرت و ثروت و جاه و زیبائی را چیز عادی و پیش پا افتاده میشمارند ، فداکاری برای یک فکر و خیال غیر عادی را نادر و فوق العاده میدانند. کسیکه در پی‌ غرور به چیز نادری است ، فداکاری برای حقیقت را یک نوع « فداکاری ممتاز » می‌شمارد. همه خود را برای هیچ و پوچ قربانی میکنند ، من خود را برای چیزی قربانی می‌کنم که کمتر کسی‌ تن‌ به این قربانی میدهد. ما ممتازیم چون بجای آنکه خود را قربانی قدرت و شهوت و ثروت و جاه بکنیم ، خود را برای عقیده یا فکر نادر خود ، خود را فدا می‌کنیم. بویژه در دنیای اقتصادی و سود طلب ما ، امکان بازگشت به چنین غروری ، زیاد است. و برای خاطر رسیدن به چنین امتیاز نادریست که دیگران هم اغوا به آن عقیده یا فکر میشوند ، نه‌ برای حقیقت بودنش. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۳۱  از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

شرم (۵) – « نیاز به بیشرمی »


« برای رسیدن به حقیقتِ  هر چیزی . باید بسیار بی‌شرم شد ، چون آخوندهای هر دینی و ایدئولوگ‌ها و مبلغان هر عقیده‌ای ، آنقدر با بیشرمی ، پرده‌های زیبا و رنگین و چشمگیر و خرد پسندِ دروغین به دور دین یا ایدئولوژی یا عقیده خود بسته اند که با همان بیشرمی بلکه بیشرمی بیشتر ، باید آنها را از هم پاره کرد تا حقیقت را دریافت. انجائیکه انسان را به نهایت شرم وامیدارند (در قداست) ، نهایت بیشرمی لازم است. فراموش نشود ، آخوند [و شبه آخوند فوکولی] احساس شرم ندارد ، چون مفهومِ  قداست در او ، این احساس را نابود میسازد.

در این فقدان محض شرمست که او در اوج خونریزی و کشتار و آزار ، کوچکترین احساس سختدلی ندارد. در آغاز ، شرم در برابر خدا (یا حقیقت یا شخص مقدس) ، او را در برابر آنکه تابع خدایش نیست یا در برابر خدا و حقیقتش نافرمانی می‌کند ، هر شرمی را کنار میگذارد ، ولی‌ در پایان ، این « بیماری بی‌شرم شدن » بجائی می‌رسد که در برابر خدایش نیز بی‌شرم میشود.

چنان که ریا و زهد ریائی ، تجلی‌ این بیشرمی در برابر خدا و حقیقتش هست. و کسیکه میتواند در برابر خدایش بدون شرم باشد ، احساس شرم در او به کلی‌ مرده است. در یک آخوند نمیتوان از سر ، احساس شرم را زنده و بیدار کرد. او باید فقط از خدا ، احساس شرم کند نه‌ از انسان (و این خود بزرگترین بیشرمیست) و وقتی‌ ریا می‌کند ، نسبت به خدا بیشرمی می‌کند ، و آنکه در برابر خدا بیشرمست ، در برابر انسان چگونه میتواند شرم داشته باشد. و وقتی‌ فقط در برابر خدا شرم دارد ، در برابر انسان هیچگونه شرمی ندارد. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : همگام هنگام ، ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ . برگ  ۱۴۱ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

شرم (۴) – « بیشرمیِ بخشندگان حق »


« حق کسی‌ را به او « بخشیدن » ، بزرگترین بیشرمیهاست. اگر ما حقی‌ را به کسی‌ باز میگردانیم که روزگاری دراز از او گرفته بودیم ، باید از او پوزش بخواهیم و شرمگین باشیم ، نه‌ آنکه بنام « اعطاء آن حق به او » ، بخواهیم از نیکی‌ بی‌ اندازه‌ای که به او می‌کنیم ، او را شرمسار سازیم. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : همگام هنگام ، ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ . برگ  ۲۳۸ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

استبدادِ دینی مروّج و عامل اصلی دزدی و فساد


 بازوب‌نویسی شده از محمود خادمی:

04رابرت گرین اینگرسول 180 سال پیش و در دوران طلائی آزادی اندیشه گفته بود :کلیساها ( حوزه های علمیه و دیگر نهادهایِ دینیِ دست سازِ آخوندها ) همیشه آماده اند که ذخایر بهشت را با نقدینگی روی زمین تاخت بزنند . امری که مردم ایران در این 35 سال حکومتِ دینی ؛ هر روز با چشم خود دیده اند و با گوشت و پوست خود به تلخی تجربه کرده اند .

 

از فردای 22 بهمن 1357 و بعد از سرنگونی حکومت سلطنتی دزدی و غارت ثروت و سرمایه های مردم توسط آخوندها و عوامل نو پای حکومت اسلامی شروع شد . و تصاحب اموال و دارائی های ــ تحت عنوان » مصادره انقلابی ــ مقامات رژیم سابق و مردم به بهانه وابستگی به رژیم سابق توسط نیروهای کمیته و سپاه با تحریک و هدایت آخوندها آغاز گردید .

در همان روزها کمیته چی ها و پاسداران بهمراه آخوندها با تشکیل پرونده های دروغین و غیر قانونی باعث فرار و یا زندانی شدن خانواده های صاحب ثروت و دارائی ــ منقول و غیر منقول ــ می شدند و بعد تحت عنوان ضدِ انقلاب و مأمور ساواک و …… ؛ اموال آنها را مصادره مینمودند . این اموال بی هیچ حساب و کتابی توسط آخوندها و همدستان آنها بالا کشیده شد و هیچ وقت هم ؛ از سرنوشت پولها و اموال مصادره شده گزارشی به مردم داده نشد .

 اختلاس و یا هر نوع فساد اقتصادیِ دیگر تنها به رژیم ضد مردمی حاکم بر ایران محدود و خلاصه نمیشود و در کشورهای دیگر هم اتفاق افتاده و میافتد . اما این پدیده در کشورهای برخوردار از آزادی و دارای مطبوعات و رسانه های مستقل و همچنین کشورهای برخوردار از فعالیت آزاد احزاب سیاسی و نهادهای مدنی ؛ چون با خطر بر ملاء شدن و افشاگری مواجه است تا حدود زیادی کنترل و مهار میشود و راه برای دزدی و چپاولهای کلان و نجومی ؛ آنهم با مصونیت مقامات دولتی و سایر دست اندرکاران حاکم در این کشورها ؛ چندان هموار نمی باشد .

اما دزدی و فساد ؛ غارت و چپاول و بی قانونی ؛ تقلب و هرج و مرج در عرصه اقتصادی و مالی در کشور ما بحدی افزایش یافته است که با هیچ کشور دیگری در جهان ؛ قابل مقایسه نمیباشد . امروزه در ایران زمینه های فساد و کلاه برداریهای مالی بحدی گسترش یافته است که دیگر حتی برای جلوگیری از فروپاشی تمامیت نظام ؛  سردمداران نظام قادر نیستند حداقل نظارتی بر حد و مرز دزدیها و اختلاس ها اعمال نمایند . کار بجائی رسیده است که در این سیستم فاسد براحتی فردی گمنام و ناشناخته در مدت زمانی کوتاه به سرمایه داری بزرگ تبدیل میشود .

هر هفته و هر ماه یک یا چند پرونده بزرگ دزدی و اختلاس رو نمائی میشود . کشورِ غنی و ثروتمندِ ایران در این 35 سال حکومت سیاهِ آخوندها ؛ آنچنان از همه طرف مورد هجوم و غارت ماران و موران عمامه بسر و باندهای دزد و غارتگر سپاه و بسیج قرار گرفته که کشور با افلاس و خزانه های خالی مواجه است . بصورتیکه تأمین معاش و حداقل های اقتصادی برای بقاء زندگی بیک معضل جدی اکثر ایرانیان تبدیل شده است .

آخوندهای حاکم مانند همقطاران مفتخور خود در طول تاریخ ؛ بدون آنکه دوشادوش مردم در یک کار تولیدی و یا سازندگی شرکت داشته و یا در کارگاه و کارخانه ای عرقی ریخته باشند ؛ با حقه و کلاهبرداری به ثروتهای افسانه ای رسیده اند . آنان بهمراه عده ای دزد و جنایتکار با چاپلوسی ؛ مزدوری ؛ قتل و شکنجه مردم و جوانان کشور ؛ از نردبان جاه و مقام در این رژیم بالا رفته اند و در مدتی کوتاه به ثروتهای بی حساب و کتاب دست یافته اند . دزدانی که در نقابی از تزویر و ریا در کلیدی ترین پستهای مالی و اقتصادی کشور جا خوش کرده اند و براحتی بدون آنکه آب از آب تکان بخورد میلیاردها تومان از مال مردم را به سرقت می برند .

آخوندها که تا قبل از انقلاب با روضه خوانی ؛ دعا نویسی و قرآن خوانی بر سر قبرها ؛ امرار معاش میکردند و در خانه های محقر و یا حجره های تنگ و تاریک حوزه ها زندگی میکردند ؛ اینک در کاخ ها و خانه های مجلل بجا مانده از سرمایه داران و وابستگان خانواده شاه سابق مستقر شده و با ماشین های گرانقیمت رفت و آمد میکنند . سئوال این است که این آخوندها با کدام کار و فعالیت اقتصادی صاحب این ثروتها و این خانه های مجلل شده اند ؟!

 

و همین فساد فراگیر و بوروکراسی ادارات و شرکتهای دولتی ؛ ایران را به بهشتی برای اختلاس گران و چپاولگران ثروتهای ملی و اموال عمومی تبدیل کرده است . آقا زاده ها ؛ فرزندان آیت الله ها و بعضا» فساد گسترده و فراگیر ؛ اختلاس ؛ دزدی و رشوه خواری به فرهنگ غالب و ثابت بخش اقتصادی نظام تبدیل شده است . این فساد در پرتو فرهنگ اسلامی که آخوندها رواج داده اند تحت عنوانهای بخششی » هبه » و » صدقات » امری رایج و نهادینه شده است .این فساد همگانی شده در ادارات و مؤسسات دولتی بحدی رایج و معمول است که هر کس در هر کاری که مشغول است ؛ بدون دریافت رشوه حاضر به انجام کارش نمیباشد .

همراه با آیت الله هایِ پدر در این خوان یغما سهم ویژه خود را دارند . از کار چاق کنی تا دریافت رشوه از شرکتهای خارجی نفتی و تا فروش پشت پرده اموال دولتی و تا مداخله فعال در دیگر زد و بندهای پشت پرده و …….  .

افشاء هفتگی و یا ماهانه احتکارها  و چپاول های جدید در سایت ها و روزنامه و خبرگزاریهای رژیم  ؛ دیگر بامری عادی و روزمره تبدیل شده است . دامنه این افشاگریها بحدی است که حتی دیگر خود مقامات ؛ سردمداران و  دست اندرکاران حکومت عدل علی هم بناچار در مواردی محدود پرده ها را کنار زده اند . در زیر به مواردی اشاره میکنم :

محمود بهمنی رئیس بانک مرکزی وقتی که در جریان اختلاس سه هزار میلیاردی یقه اش گرفته میشود ؛ با گفتن اینکه : تخلفات در سیستم بانکی بسیار پائین تر از بسیاری دستگاههای دیگر میباشد . تلاش میکند اختلاسهای میلیاردی از بانک های کشور را نسبت به فساد و اختلاسهای گسترده تر در بخش های دیگر ؛ کم اهمیت جلوه دهد .

محمد رضا تابش رئیس فراکسیون اقلیت در مجلس ؛ افشا اختلاس سه هزار میلیاردی دلاری توسط مقامات ؛ را انحراف عمومی از وقایع پشت پرده میداند و میگوید : بعقیده بنده مطرح شدن این تخلف در شرایط فعلی کشور ؛ انحراف افکار عمومی از بسیاری وقایع پشت پرده است و به جرأت میتوان گفت پشت صحنه این قضیه بر متن غلبه دارد و این تخلف ــ اختلاس سه هزار ملیاردی ــ نسبت بآنچه پشت صحنه وجود دارد حاشیه ای و تسویه حسابهای درونی است .

روزنامه ایران ارگان دار و دسته احمدی نژاد نوشت : احمدی نژاد از 314 مقام در جمهوری اسلامی 140 هزار سند در اختیار دارد که در زمان مناسب آنها را منتشر خواهد کرد .

آقائی بازنشسته از زیر مجموعه های وزارت نیرو ؛ مورد سئوال قرار میگیرد که چرا یخصوص در سالهای اخیر میزان پرونده های فساد مالی و رقم سوء استفاده های افراد حکومتی اینقدر زیاد شده است ؛ جواب میدهد : جمهوری اسلامی رفتنی شده برای همین هر کس یک تکه از مملکت را دارد میدرد و برای خودش میبرد . مثل خانواده ای که در آن سایه پدر کمرنگ شده .

هر روز اسناد و اخبار جدیدی از دزدی ؛  اختلاس و فسادهای نجومی بالاترین مقامات کشوری و آخوندهای حاکم  ــ کسانی که بادعای خودشان لباس پیامبر اسلام را بر تن دارند و لحظه ای از دادن شعار عدالت کوتاه نمی آیند ــ ؛ انتشار مییابد . اما آنچه در این رژیم افشاء و  انتشار می یابد ــ نه با هدف ترمیم سیستم اقتصادی و قطع کردن دست دزدان و چپاولگران بلکه تسویه حساب داخلی باندهای قدرت است و در جنگ و رقابت باندها افشاء میشود ــ ؛ ذره ای از کوه یخی است که نوک آن از آب بیرون زده است .

 مردم خوب میدانند ؛ هر جا هم که دستگاه قضائی کشور تصمیمی در مورد پرونده های دزدی و اختلاس مقامات اتخاذ میکند هیچ ربطی به اجرای عدالت و ریشه کنی دزدی و فساد و باز گرداندن اموال و ثروتهای مردم به کیسه بیت المال ندارد ؛ بلکه اجرای دستورات مقامات بالاتر است در خاتمه بخشیدن به پرونده به نفع دزدهای باند دیگر . یعنی بقول آقای محمد رضا تابش نماینده مجلس » هیچ عزم جدی برای رسیدگی باین وضعیت وجود ندارد « .

 فراموش نمیکنم که در زمان شاه وقتی آخوند ها میخواستند از فسادها و بذل و بخشش های شاه و در بار حرف بزنند ؛ ولخرجی های شاه در جریان جشن های 2500 ساله ورد زبان شان بود و مرتب به آن اشاره می کردند و به اسراف و هزینه های ده ها  و صدها هزار تومانی استناد میکردند . و آیت الله خمینی هم خطاب به حوزه های علمیه ؛ فراخوانی در تحریم و برگزاری این جشنها صادر کرده بود .

خمینی در صحیفه سجادیه جلد اول در باره خرجهای جشنهای 2500 ساله میگوید : سرمایه مردم و مسلمین بیچاره را صرف این جشنها میکنند و از بودجه خود مملکت چقدرها ؛ چقدر میلیونها و صدها میلیون خرج یک چنین ملعبه ای میکنند .  

اکنون مردم می توانند آخوندهای فاسد ؛ دزد و جنایتکار حاکم بر کشور را ــ که در این 35 سال نه یک قدم راست برداشته اند ؛ نه ذره ای تقوا و پاک سرشتی در وجودشان دیده  اند و نه یک جو غیرت ؛ تعهد و مردم دوستی از خود بروز داده اند ــ و حیف و میلهای نجومی آنان را با زمان شاه مقایسه کنند . تا بهتر به عمق فاجعه ای که بر مردم و کشور ما رفته است ؛ آگاهی یابند .

 تاراج سازمان یافته ؛ فرا قانونی و خارج از کنترلی که از طرف ولی فقیه و بالا ترین مقامات این رژیم و آخوندهای حاکم در این 35 سال صورت گرفته است را با آن اسراف و ولخرجیها شاه در جشن های 2500 مقایسه کنید . راستی اگر هر کدام از دزدیها و اختلاس های چند هزار میلیاردی روزمره این رژیم در زمان شاه اتفاق میافتاد ؛ خمینی و انگشت شمار آخوندهای سیاسی که در آن زمان وجود داشتند چه میگفتند ؟ مردم چه واکنش هائی ممکن بود نشان دهند ؟

سازمان شفافیت بین الملل در تازه ترین گزارش خود که 12 دی ماه 1392 منتشر شده است ؛ ایران را از میان 173 کشور جهان در رتبه 144 از نظر فساد قرار داده است* .

راستی عوامل اصلی فساد اقتصادی و دزدی و اختلاس چه کسانی و چه نهادهائی هستند ؟

 

الف ــ ولی فقیه ام الفساد و دزد اصلی :

از ابتدای روی کار آمدن آخوندها ؛ دارائی ها و ثروتهای ملی کشور ؛ هدف شماره یک تاراج و چپاول ولی فقیه ؛ آخوندها و دار و دسته اسلام پناهان بوده و تا توانسته اند از هیچ غارت و چپاولی دریغ نکرده اند ؛ دزدیها و اختلاسهای نجومی که در صورت وقوع در هر کشور دیگر میتوانست بسقوط دولت و یا تغییرات گسترده در نظام آن کشور ها منجر شود .

علی خامنه ای که تاج ولایت فقیه را بر سر دارد و آزادی ؛ پیشرفت و حقوق ملتی را بگروگان گرفته است در مرکز فساد ؛ دزدی و بحران اقتصادی کشور قرار دارد . وی در این نظام مدعی اجرای فرامین اللهی است و خود را به کسی جز خدا  جوابگو نمیداند . او با اختیارات نا محدود نه تنها نقش اصلی در بی نظمی ؛ غارت و چپاول ثروتهای کشور را بعهده دارد بلکه سرچشمه همه ظلم ها و جنایات بوقوع پیوسته در این سالها در کشور نیز میباشد .

اما چگونه سید علی خامنه ای معروف به علی گدا که در گذشته روضه خوان ناشناخته ای بود و با همان روضه خوانی امرار معاش میکرد و ثروت و مکنت چندانی نیز نداشت ؛ بعدا» به یکی از بزرگترین ثروتمندان جهان با ثروتی معادل 95 میلیارد دلار ــ مطابق گزارش رویترز ــ تبدیل شد ؟ ثروتهای منقول و غیر منقول ولی فقیه چه میباشد  ؟

بعد ار پیروزی انقلاب 57 به دستور آیت الله خمینی نهادی معروف به » ستاد فرمان امام » به منظور شناسائی و مصادره اموال وابستگان به رژیم سابق با عمر محدود یکساله **تأسیس گردید . در ظاهر این نهاد برای کمک به محرومان و بقول دار و دسته خمینی برای خدمت به مستضعفان تشکیل شد . این نهاد چندان ناشناخته که ــ بر خلاف محدودیت زمانی تعیین شده ــ هنوز هم بکار خود ادامه میدهد ؛ امروزه دیگر به یک کارتل بزرگ اقتصادی ــ و یا بازوی اقتصادی ولی فقیه ــ با سرمایه 95 میلیارد دلار تبدیل شده است ؛ که سر نخ اصلی اکثر دزدیها و فسادهای اقتصادی با هزاران رشته پیدا و نا پیدا به آن وابسته است .

دفاتر حسابرسی این ستاد حتی از دسترس و چشم نمایندگان مجلس گوش بفرمان ولی فقیه هم خارج است ؛ و در سال 2008 خود مجلس در مصوبه ای نظارت بر دستگاههای تحت نظر ولی فقیه را ممنوع و غیر مجاز اعلام کرد .

فعالیت های اقتصادی این ستاد که امروزه تحت عنوان » ستاد فرمان خامنه ای » به فعالیت خود ادامه میدهد بسیار وسیع و گسترده است و شامل درآمد » موقوفات » بنیاد » ها و » آستانه » های » قدس رضوی » ؛ » معصومه » قم و » شاه عبدالعظیم » ؛ » امامزاده ها » و ….. میشود .

بنیادهای وابسته به ولی فقیه ــ بنیاد مستضعفان و جانبازان ؛ بنیاد شهید ؛ بنیاد امداد امام ؛ بنیاد پانزده خرداد و …….. ــ در بخش های سود آور اقتصادی چون بانکی و مالی ؛ نفت ؛ صنعت ؛ مخابرات و …. تا قرص های ضد بارداری و تولید و پرورش شتر مرغ ؛ سهام دارد .

بنیاد مستضعفان که با مصادره اموال خاندان پهلوی و سرمایه داران دوران شاه در ابتدای انقلاب تشکیل شد ؛ در سال 1382 بر اساس برآوردی که در آن دوران منتشر گردید بیش از 800 شرکت تولیدی و خدماتی دارد که 700 هزار کارگر و کارمند در این شرکتها بکار مشغول اند . این فعالیتها از کشت و صنعت ؛ زمین داری ؛ دامداری ؛ سد سازی ؛ نشر کتاب تا استخراج مواد معدنی و فروش و صدور نفت و گاز .

 محسن رفیق دوست که در سال 1376 ریاست بنیاد مستضعفان را بعهده داشت ؛ در آن تاریخ گفته بود : این بنیاد بزرگترین مؤسسه اقتصادی در ایران و خاورمیانه است . بگفته وی » این بنیاد 28 در صد نساجی ؛ 22 در صد سیمان ؛ 45 در صد نوشابه غیر الکلی ؛ 28 در صد لاستیک و 25 در صد شکر کشور را تولید میکند . از دیگر نهادهای پول ساز که در اختیار ولی فقیه قرار دار مسجد جمکران میباشد که بنابر گفته متولی آن در آمد یکسال آن بالغ بر 6/5  میلیارد تومان بوده است و همچنین درآمدهای هنگفت امامزاده ها را هم باید به درآمدهای ولی فقیه اضافه کرد .

کلید دار اصلی در آمد بنیاد ها و آستان های قدس رضوی ؛ شاه عبدالعظیم و حضرت معصومه و دیگر نهادهای دینی که صدها شرکت ؛ کارگاه ؛ تجارتخانه و میلیونها هکتار زمین مرغوبِ زراعیِ وقفی در اختیار دارند ؛ ولی فقیه است که از هرگونه حسابرسی رسی هم معاف میباشد . یعنی در آمد این شرکت ها و زمینهای زراعی که بیشمار است به جیب ولی فقیه و دار و دسته آخوندهای دزد و مفت خور ؛ سرازیر می شود .

خامنه ای ؛ فرزندان و اعضای بیت و دیگر نزدیکان ولی فقیه برای این ثروت افسانه ای که بناحق کسب کرده اند ؛ حتی یکساعت کار در کارگاه و کارخانه ای انجام نداده اند ؛ یک روز هم عرق نریخته اند . و این در حالی است که اکثریت مردم ایران علیرغم کار طاقت فرسا در ادارات و کارخانه ها ؛ نگران سیر کردن شکم خود و خانواده هایشان هستند . یعنی بهای ثروتمند شدن ولی فقیه و بقیه کارگزاران دزد و غارتگر رژیم به قیمت نابودی ساختارهای اقتصادی کشور ؛ همراه با ریختن خون دهها هزار انسان بی گناه و بی دفاع و بخاک سیاه نشاندن مردم ایران ؛ فراهم شده است .

این در حالی است که یکی از اعضای مجلس خبرکان در خرداد ماه 1390 گفته بود : رهبر حکومت اسلامی برای گذراندن مخارج روزمره زندگی اش ناچار است از دیگران پول قرض کند . و یا آیت الله ابوالحسن مهدوی ؛ عضو دیگر مجلس خبرگان گفته است : مخارج زندگی خامنه ای بسیار کم است ؛ اما بسیاری از مردم کشور خبر ندارند و آگاه نیستند که ایشان چقدر ساده زندگی میکنند . وی در ادامه میگوید : هزینه هایشان از اکثریت مردم جامعه کمتر است و در منزل شان تنها یک فرش نخ نما وجود دارد و تمام سطح منزل شان موکت است .

چه خوب بود ؛ اگر دروغ حناق میبود و گلوی کثیف این آیت الله رذل و دروغگو را میگرفت . برای اثبات دروغگوئی حرف این آیت الله به مقدار کمی از ثروت دم دستی ولی فقیه و زندگی اشرافی این جنایتکار اشاره میکنم :

 

ــ کلکسیون پیپ وی که حدودا» از  200 پیپ گران قیمت تشکیل شده ؛ ارزشی معادل  2 میلیون دلار قیمت دارد .

ــ عقیق انگشتری که ولی فقیه در دستان خود دارد ؛ قدیمی ترین عقیق دنیا میباشد و ارزش آن نیم میلیون دلار تخمین زده میشود .

ــ 170 عصای گران قیمت کلکسیون عصای او را تشکیل میدهد . این کلکسیون یک میلیون و دویست هزار دلار قیمت گذاری شده است .

ــ آقای ولی فقیه بالغ بر 120 عبای گران قیمت بارزش 400 هزار دلار دارد .

ــ محافظین نزدیک خامنه ای حدودا» 200 نفر میباشند . این افراد از نزدیک شاهد سفرها و زندگی ولی فقیه هسند . بهرکدام از این محافظین یک خانه تعلق گرفته است که ارزش تقریبی آن یک میلیارد تومان می باشد .

ــ 500 نفر مسئول حفاظت از خانواده ولی فقیه و نزدیکان وی ( یک خانواده 40 نفری شامل عروسها ؛ دامادها ؛ دختران و پسران ؛ برادران ؛ برادر زنها و …… ) میباشند ؛ حقوق هر کدام از این محافظین حداقل ماهی هزار دلار است .

ــ دکتر مرندی وزیر بهداشت سابق هماهنگ کننده تیم پزشکی ولی فقیه میباشد؛ در زیر زمین بیت رهبری یک بیمارستان خصوصی با چهار دکتر کشیک در 24 ساعت مراقب حال وی هستند . در سفرهای زمینی یک بیمارستان سیار وی را همراهی میکند و در سفر های هوائی در هواپیمای مخصوص او بیمارستانی با دو اتاق عمل وجود دارد . حالا منظور از زندگی فقیرانه ولی فقیه را که آیت الله دروغگو ــ ابوالحسن مهدوی ــ توصیف کرده است ؛ روشن شد .

البته از آیت لله ها این تنها خامنه ای نیست که به چنین ثروتی دست یافته است ؛ آخوندهای دیگر و از جمله واعظ طبسی و پسرش بر کل اقتصاد خراسان و همه موقوفات آستان قدس رضوی تسلط دارد و یا خاندان مکارم شیرازی که به سلطان شکر معروف است سهم اصلی در واردات شکر کشور را دارا میباشد و هزاران آخوند و آیت الله دیگر .  مقاله ادامه دارد و در بخش بعدی مقاله به ستون های دیگر مثلثِ فساد در ایران خواهم پرداخت . ……….. ادامه دارد

arezo1953@yahoo.de

02.02.2014

 

پاورقی :

*

شاخص های این رتبه بندی عبارتند از : فساد ؛ اختلاس ؛رشوه گیری ؛ خرید و فروش پست های دولتی ؛ رشوه پذیری دستگاه قضائی و فساد اداری در میان سیاستمداران و مقامهای دولتی

 

**

» ستاد فرمان امام » اگر چه برای یکسال و برای مصادره اموال وابستگان به رژیم سابق تشکیل شده بود ولی حتی بعد از مرگ خمینی نیز بکار خود ادامه داد و مصادره اموال بهائی ها و گروههای سیاسی مخالف و ….. را در دستور کار خود قرار داد . 

شرم (۲) – هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق


این روزها چندین اتفاق با هم همزمان شده اند ، که باوجود اینکه برخی‌ مبارک و برخی‌ نامبارک ، بهتر است بگویم ناگواراند ، اما بستگی عجیبی‌ به هم دارند و جرّقه / فروغ افروزاند. سروش یا به قول « سیامک مهر » ، « سروشِ اسلام فروش » ، شرم شناسی آغازریده ؛ همین چند روز پیش تولد پهلوان جمالی بود ؛ سیامک مهر دست به اعتصاب درمان زده ؛ من هم در حال کورمالی در خصوص اهریمن، شرم، دیو ، … هستم.

عملِ  « سیامک مهر » و اندیشه‌های « منوچهر جمالی » در هم تنیده اند و پیچ خورده اند. این همپیچی ، « جمالی » را همواره نگرانِ  حال او نگاهداشت. کافیست به وبگاه او سری در اینجا بزنید تا این نگرانی‌ را ببینید. شوربختانه جمالی هرگز نخواهد توانست « سیامک مهر » را ببیند.

به یاد « جمالی »:

ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

حافظ – غزلیات – غزل شمارهٔ ۱۱

موسیقی سنتی ایران – آهنگساز:مجید درخشانی – خواننده:حسام الدین سراج

***

نگرانی‌ « جمالی » برای « سیامک مهر » ریشه در بن اندیشه‌های او دارد.

« جمالی » ، زنده کننده تراژدی‌های ایرانی است ، بدون درک عمیق این تراژدی‌ها ایرانی خود را باز نخواهد یافت. یکی‌ از نخستین تراژدی‌ها که شاهنامه با آن آغاز می‌‌شود ، داستان « سوگ سیامک » است. این داستان توسط « جمالی » بازشناسی و واکاوی شده است. یکی‌ از نوشته‌های او با عنوان « چرا شاهنامه با جانفشانی و سوگ سیامک آغاز میگردد ؟ » نشان دهنده تلاش او در این بازآفرینی و زنده کردن بن اندیشه‌های نهفته در این تراژدی ایرانی است. حتا اهمیت این داستان چنان بوده که او سخنرانی با عنوان « سوگ سیامک » از خود برای ما بیادگار گذاشته است.

« جمالی » از دیگر سو بنیان آزادی را در جامعه بر پایه حق اقلیت و پاسداشت جان انسان پایه ریزی می‌‌کند. خواندن نوشته‌ای با عنوان « اقلیت و آزادی » از « جمالی » بسیار اندیشه برانگیز است. تجربه « سیامک مهر » نشان دهنده اقلیت بودن او حتا در بین اقلیت‌ها در ایران است. از این جهت رنجی‌ که او در ایران می‌‌کشد دو افزون است. این تصنیف زیبا (اشک مهتاب) را به تن‌ پهلوان و روان خردمند او تقدیم می‌‌کنم.

همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها درخوابه امشب
به هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب
دل من در تنم بی تابه امشب

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

زنده یاد سیاوش کسرایی

اشک مهتاب – محمد رضا شجریان

تنیدگی اندیشه‌های « جمالی » و عمل « سیامک مهر » تنها در اینجا باقی‌ نمیماند. اندیشه‌های « سیامک مهر » نیز در این تنیدگیِ  مداوم و عمیق است. برای روشن شدن این امر بهتر آن دیدم که دو نوشته از هر یک از آنها در اینجا بازنشر کنم تا برای خوانندگان روشن‌تر شود.

نخستین نوشته از « سیامک مهر » است با عنوان « حقیقت دروغ » که از وبگاه او ، « گزارش به خاک ایران » گرفته شده است:

« آخوند شغال از محمد عرب تا علی چلاق پیوسته مدعی بوده اند که اسلام آمده است تا انسان را به کمال برساند. اما درتمامی تاریخ نکبت بار اسلام هر زمان فردی از آن اندازه ازدانش و دانایی و درک ونگاه درست به هستی برخوردار شد و به آن درجه از کمال انسانی دست یافت که جفنگ دین، ودروغ و ریای محمدی را بر نتافت وتخمه و مغزه ضد بشری آیین اهریمنی اسلام را شکافت واز پرده جهل و جادو برون ریخت، آخوند دیو سیرت دیو صورت بدون فوت وقت کمر به نابودی‌اش بست. از ترورها و قتل‌های محمد مزور و علی خون آشام در ابتدای ظهور شب اهریمن تا همین امروز، قرن‌ها خون انسان‌های به کمال رسیده است که این فاصله را پر کرده. قطعه قطعه کردن بابک و به دار آویختن حلاج از یک جنس است. از جنس اماله شیاف پتاسیم به سعیدی سیرجانی است. از جنس گلوله داغی است که به سینه کسروی نشست. فتوای خفه کردن محمد مختاری وجعفر پوینده را محمد عرب همان روز نخست بعثتش صادر کرده بود. وقتی بدن نحیف سال خوردگانی چون فروهرها را با ذوالفقار علی کارد آجین میکردند حسین ابن علی داشت دانشجویان را از طبقات خواب گاه به پایین پرتاب می کرد… مکتب انسان ساز و مترقی اسلام ومتولیان فاسد وتبه کارو دزدش در نابود ساختن بنیان‌های درست زندگی انسان‌های این سمت زمین بسیار موفق بوده اند. درازمیان برداشتن راستی از میان مردمان وپراکندن شب دروغ بر همه عناصر هستی ما چنان موفق بوده اند که این پرسش مطرح می شود که آیا پس از بیش از هزارو یک شب وفرا تر از زمانی که به عدد می آید، ماندگاری این دروغ از فساد برخی از ژن‌های ما در طی تحول زیستی مان در این دراز دامن زمان ریشه نگرفته است؟ »

دومین نوشته از « جمالی » است با عنوان « چرا فاحشه بودن بهتر از آخوند بودنست ؟ ». این نوشته بی‌ ارتباط با موضوع « شرم » نیز نیست.

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : همگام هنگام ، ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ . برگ  ۱۷۹  از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

« چرا خیام در رباعی مشهورش ترجیح میدهد که یک فاحشه باشد تا یک آخوند. ویژگی‌ بنیادی ابلیس ، برعکس آنچه پنداشته میشود ، سرپیچی اش از فرمان خدا نیست ، بلکه « بیشرمی اش در برابر خداست ». او در برابر خدا ، بر ضد فرمان او رفتار می‌کند ، ولی‌ آنطور وانمود‌ می‌کند که به فرمان اوست ، با وجودیکه میداند برای خدا چیزی نهفته نیست. و خدا [= اینجا الله] ، نه‌ از آن سرپیچی ، بلکه از این بیشرمی ، خشمگین است. سرپیچی از فرمان خدا به خدا آسیبی‌ نمی‌زند بلکه « بیشرمی در برابر خدا » [.] و درست خیام در رباعی مشهورش ، همین بیشرمی شیخ را مطرح می‌کند نه‌ آن عمل ضد شرع (یا ضد فرمان خدا [ی]) فاحشه را ، که درواقع نمادیست « از ناستوار ماندن در دلبستگی ». ناستوار ماندن در عشق به یک انسان ، نماد ناستوار ماندن دلبستگی و ایمان به خدا یا فرمان خداست. آخوند در هر ریائی که می‌کند ، بستگی از خدایش را پاره می‌کند و به چیزی دیگر دل می‌‌بندد. همان کار را نیز فاحشه می‌کند ولی‌ پرده بر فحشای خود (هر آنی‌ دل به دیگری دادن) در برابر خدا و خلق نمی‌‌کشد. این بیشرمی شیخ است که « واقعیت دین » را مشکوک و متزلزل میسازد. همین بیشرمی شیخ دربرابر خداست که سبب میشود عبید زاکانی ، شیخ را ابلیس بداند. ماهیت آخوند ، ابلیس بودنش هست. او معتقد است که شیخ ، ابلیس هست و تلبیس ، کلماتیست که او درباب دنیا می‌گوید و مهملات ، کلماتیست که شیخ درباره معرفت میراند و شیاطین ، اتباع او هستند (رساله تعریفات عبید زاکانی : فصل چهارم). کسانی‌ که در این معرفت خیام و عبید زاکان شک داشتند ، اکنون با این تجربیات مستقیم تاریخی در این چند ساله به آن معرفت ، ایمان کامل پیدا کرده اند. درک حقایقی که این دو مرد به این سادگی‌ گفته اند ، چقدر دشوار بوده است. سادگی‌ کلام ، برعکس آنچه ادعا میشود ، مانع فهم کلام میگردد. عبید زاکان از شیخ ، به طور کلی‌ سخن می‌گوید و روحانی را از روحانی نما [(قابل توجه عبد الکریم سروش)] جدا نمیسازد ، تا نقابی تازه برای ابلیس فراهم آورده شود. بنا بر این بقول عبید ، « ولایت فقیه » ، چیزی جز « ولایت ابلیس » نیست. ابلیس همیشه بنام خدا (حاکمیت الهی) حکومت می‌کند. »

 نوشته‌هایِ مرتبط:

« الله : آمیخته اهورامزدا با اهریمن ؟ »


« این سخن که ایرانیان فقط برای وجودِ  « ستم طبقاتی » در دوره ساسانیها ، داوطلبانه با آغوش باز ، اسلام را پذیرفتند ، سخنیست که از بدویت کامل فکری برمیخیزد ، که بکلی از پیچیدگیهای روان انسانی‌ بیخبر است. پس چرا هندیها که سخت‌ترین شکل طبقاتی را داشتند و دارند و با اسلامی روبرو شدند که از صافی لطیف عرفان نیز گذشته بود (اسلام راستین ساخته شده بود) ، حاضر بقبول اسلام نشدند ؟ از این گذشته ، دین مردمی ، که همان آئین سیمرغی باشد ، در تراژدی مانند سیاوش و داستان ملی‌ مانند سام و زال ، در افواه ملت ایران زنده بود ، که بکلّی هم برضد ستمگری طبقاتی ، و هم برضد حکومت و هم برضد آخوند بود. و در داستان کرباس ، که در شاهنامه می‌‌آید ، میتوان ضدیت این دین مردمی را با دین زرتشتی نیز دید. تجربیات دینی در « دین مردمی » به اوجی از تعالی رسیده است که هیچکدام از ادیان سامی [ابراهیمی] ، جرئت سنجیدن خود را با آن نیز ندارند ، و در برابر آن ، بحساب هم نمی‌‌آیند. 

از اینها گذشته ، باید به تجربه دینی چندین هزاره ایران نگریست که ، در کشتن و امر به کشتن ، فقط و فقط کار اهریمنی میدید. و نمیتوانست « پروردگاری » را نزد خود تجسم کند ، که فرمان به کشتن و قربانی را سد‌ها بار در قرآن‌ تکرار کرده است. ایرانی میبایست بتواند در آغاز در عقل و خیالش ، اهورامزدا و اهریمن را چنان باهم بیامیزد که از آن دو ، هستی‌ یگانه‌ای بشود ، و کار‌های اهریمنی را بتواند آنقدر مقدس سازد که بتواند کار اهورامزدائی نیز خوانده شود. مفهوم « خدائی را که شکست را برای راستی‌ می‌پذیرد » ، و برضد خدای پیروزگر است (که خدای اسلامیست) و آغاز شاهنامه با همین سر اندیشه به افتخار همین خدا (= سیمرغ) گشوده میشود. چگونه می‌توانست رها کند ، و الله را بپذیرد ؟ چنان تحول بزرگ روانی‌ و دینی و عاطفی ایرانی لازم بود تا بجای دوتاگرائی اهورامزدا و اهریمن ، و تجربه آئین سیمرغی که در داستان سام و زال آمده است بنشیند‌ ، که برابر با گم کردن تمام عیار منش گوهری او بود. قبول اسلام ، راهی‌ جز آن نداشت که اسطوره‌های سامی [ابراهیمی] ، جانشین اسطوره‌های ایرانی گردند ، چون دین زرتشت هم در چهارچوبه این اسطوره‌ها فهمیده می‌شدند ، و این اسطوره‌ها اهمیت بیشتر از دین زرتشتی داشتند ، چون این اسطوره‌ها بودند که ریشه فرهنگی‌ ایران بودند ، نه‌ دیانت زرتشتی و آخوندهایش.

فردوسی با زنده کردن این اساطیر ، در شکلی‌ پذیرفتنی یا تحمل کردنی در حکومتهای اسلامی ، تخمه‌ای را که فرهنگ ایران باز از آن بروید در قلب همه ریخت. تا شاهنامه زنده است ، امید رستاخیز فرهنگی‌ و دینی و هنری و سیاسی و اجتماعی ایران هست. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ  ۹۵ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

مسخ سازی‌هایِ علمی‌، مدرن، منطقی‌ و روحانی .. ! (۱) – شرم (۱) – « … پدیده شرم در اسطوره‌های ایران »


شنیده (اینجا ، اینجا ، اینجا و اینجا) و خوانده (اینجا ، اینجا ، اینجا و اینجا) شده است که: حسین حاج فرج الله دبّاغ (معروف بهِ  عبدالکریمِ  سروش که همچون ترکیبهای جمهوری اسلامی، مردم سالاری دینی/اسلامی ، مجلس شورای اسلامی ، … ترکیبی‌ نامتجانس است ،) پس از گذشت سی‌ و اندی سال از حکومت آخوند‌ها و بچه مسلمانان بر ایران، به ناگاه ، خواب دیده شده و پدیده « شرم » را مغفول دیده اند. می‌‌گوید:

« عاطفه‌ی شرم، عاطفه‌ی شناخته شده‌ایست. اما در مورد او خیلی کمتر سخن رفته است. من اتفاقا  literature  مربوط به این را، شرم را، در روان شناسی، جامعه شناسی و حتی در فلسفه وقتی که جستجو می‌کردم، دیدم که در این زمینه، به اعتراف خود روان شناسان و جامعه شناسان و فیلسوفان، کمتر کار شده و نمی‌دانم چرا چنین مغفول و متروک افتاده است  … به همین جهت هم شایسته‌ی آن بوده است و هست که مورد تحلیل و توجه بیشتری قرار بگیرد. صرف این که چنین مغفول افتاده است، حقیقتا هنوز برای من مشهود نیست. [… !!] »

البته به این لیست باید دور افتادگی آخوند‌ها و بچه مسلمانان را از « شرم » ، بخصوص در جمهوری اسلامی (چه خودی و چه ناخودی ها)، افزود. پس از این گوشزد ، ریشه « شرم » را ، طبق روشِ  معمول بچه مسلمانان ، اینگونه معرفی‌ می‌‌کند:

« … هنگامی که توجه من به این مساله [« شرم »] جلب شد در قصه‌ی آدم بود، … این قصه … اسطوره‌ایست که از دل آن باید وضعیت بشر را بیرون کشید. باید رمزهای آن را گشود و باید به رازگشایی آن پرداخت و از طریق او، جایگاه انسان را در این عالم، در تاریخ، در نسبت با خداوند پیدا کرد. »

باز دست به دامن حافظِ  بخت برگشته شده و با فراموشی ، یا خود را به فراموشی زدن ، این نکته که حافظ « رند » است (اینجا و اینجا را ببینید) ، حافظ را گناه شناس دانسته و می‌‌گوید:

« … حافظ، از شاعران ما، کسی‌ست که بیش از هر شاعر دیگری اهتمام به فهمیدن این داستان ورزیده است … چون با داستان آدم است که مساله‌ی گناه، برای بار نخست مطرح می‌شود. و شما می‌دانید که حافظ، شاعر گناه شناس است. یعنی این واژه‌ی گناه و مسائل حاشیه‌ای و مربوط او، در شعر حافظ، بیشترین تجلی و انعکاس را پیدا کرده. هیچ شاعری، به اندازه‌ی حافظ به مفهوم گناه نپرداخته. … وقتی که آدم به هوا، آدم به همسرش، از آن میوه‌ی درخت ممنوع خوردند، ناگهان برهنه شدند. بدلیل خوردن از آن درخت، جامه‌های آنها فرو ریخت. و آنها که تا آن وقت در مقابل یکدیگر پوشیده بودند، برهنه شدند.شروع کردند به این که از برگ‌های درخت‌های بهشت، به بدن خود بچسبانند و برهنگی و عریانی خود را بپوشانند. از اینجا قصه‌ی شرم مطرح می‌شود. یعنی آدم از برهنگی خود، هوا از برهنگی خود، شرمگین می‌شوند. برای اولین بار، هنوز احساس گناه پیدا نشده، و این مساله‌ی مهمی‌ست که در این داستان می‌بینیم. هنوز آدم و هوا نفهمیده‌اند که گناه کرده‌اند. هنوز استغفار نکرده‌اند. ولی همین که از آن میوه‌ی ممنوعه می‌خورند و عریان می‌شوند و کوشش می‌کنند که این عریانی را بپوشانند و از برگ‌های درخت‌های بهشت کمک می‌گیرند، از آنجا مفهوم شرم و حالت و احساس شرم در این دو نفر، در یک مرد و زن که سمبل بشریت‌اند، جوانه می‌زند. هم در مرد و هم در زن. در زن و شوهر. لذا در حقیقت می‌توان گفت که به یک معنا شاید ریشه دارترین و آغازین‌ترین احساسی که در آدمی پدید آمده است، مطابق همین اسطوره‌های دینی، احساس شرمی‌ست که در آدمی‌ست. هنوز مفهوم محبت وجود ندارد بین زن و مرد. هنوز مفهوم عشق وجود ندارد، هنوز مفهوم گناه وجود ندارد. خیلی از این مفاهیم، هنوز مانده که به وجود بیاید. بعدا پیدید [پدید] می‌آید و شما که این داستان را دنبال می‌کنید، می‌بینید که یکی پس از دیگری این مفاهیم، … »

پای مولانا جلال الدین را نیز به میان می‌کشد که خوانندگان ارجمند را به سخنرانی او ارجاع میدهیم.

کورمالی این توجه جدیدِ  بچه مسلمانان به « شرم » را به فالِ  نیک‌ می‌گیرد. اما جهت تنویر افکار عمومی‌ در چند نوشته تلاش خواهد شد تا پدیده « شرم » از دیدگاه فرهنگ اصیل ایران را به خوانندگان گرامی‌ ، و همچنین بچه مسلمانان عزیز ، پیشکش کند. آنچه می‌‌خوانید اولین نوشتار در این زمینه است تحت عنوان :

« اهریمن ، شرم از پیروزیهایش دارد – پدیده شرم در اسطوره‌های ایران ».

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۱۱۴  از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

*** 

« ما در پدیده شرم ، همیشه از جهان بینی‌ سامی [بهتر است گفته شود ، دین‌های ابراهیمی] به آن می‌نگریم. آدم و حوا در بهشت ، پس از سرکشی از فرمان خدا [بهتر است بگوییم الوهیم (در تورات) یا الله (در قرآن)] ، در پیدایش [پیشگاه] خدا ، از خدا شرمگین هستند. در حالیکه ، پدیده شرم ، در فرهنگ [اصیل] ایرانی ، رابطه میان انسان و خدا نیست ، بلکه پدیده شرم ، به اهریمن نسبت داده میشود.

این اهریمنست که از پیروزیهای خود ، شرمگین میشود. اهریمن در هر جا که پیروز و چیره میشود ، خود را از دیده انسانیکه بر او پیروز شده است ، میپوشاند ، و از او شرم دارد. اهریمن ، هربار کیکاوس را میفریبد و بر او چیره میگردد ، فوری از دید او ، ناپدید میشود. او نمیتواند به پیروزی خود و چیرگی خود ببالد.

هربار که به ضحاک ، چیره شد ، فوری چهره خود را میپوشاند ، و حتی در باره آخر که در اثر پیروزیش بر ضحاک ، کتف او را میبوسد ، فوری « در خاک تیره فرو میرود ».

بفرمود تا دیو چون جفت او
همی‌ بوسه‌ داد بر کتف او
چو بوسید [،] شد در زمین ناپدید
کسی اندر جهان این شگفتی ندید

همچنین اژدها در هفتخان ، هربار پیدا شد ، با نگاه افکندن رستم ، ناپدید میشود ، و خود را تاریک و نادیدنی میسازد. در باره سوم [:]

چو بیدار شد رستم از خواب خوش
بر آشفت بر باره دستکش
چنین خواست روشن جهان آفرین
که پنهان نکرد اژدها را زمین

درست ، در پیروزی اهریمن است که « از کار افتادگی ، خودپرستی ، فرودستی و پس دانشی اهریمن به پیدائی ش میآید » (بندهشن). و از آنجا که اهریمن دیده برای شناخت بهی‌ و روشنی و … دارد ، و آنها را دوست دارد و میپسندد ، از پیدایش خود ، شرم دارد.

اهریمن ، از کردن کار‌های خود (از فریب دادن ، از دروغ ، از آزردن ، از قدرتورزی …. ) شرم دارد ، و چهره خود را فوری می‌پوشد. همینکه اژدها « آزار رستم را میخواهد » ، بچشم رخش پدیدار میشود ، و همیشه میتواند کارهای خود را تا زمانی‌ بکند که دیگری بینش به او نیافته است ، یا برای دیگری پیدایش نیافته است.

اهریمن ، در غفلت و بی‌خبری دیگری ، بر دیگری پیروز میشود ، ولی‌ لحظه پیروزی ، درست لحظه پیدایش اوست که باید از شرم ناپدید شود. اهریمن ، از پیدایش خود شرم میبرد.

اینست که ایرانی بنا بر این سر اندیشه ، میانگاشت که عربها با پیروزی و پیدایش « الله در اوج آزارگری ، و تحمل خود و دینش که ایرانیها آنرا دژدین میخواندند » باید فوری از شدت شرم ، بساط خود را جمع کند و در تاریکی فرو رود ، و نادیده ، از انظار محو گردد. البته چنین انتظاری ، خودفریبی ایرانیان بود ، چون الله ، چندان شباهتی نیز با اهریمن آنها نداشت ، و این مساوی انگاشتن الله با اهریمن ، به اشتباهات بزرگ تاریخی و نظامی کشید.

چون الله ، از آزردن و کشتن و مکر کردن ، نه‌ تنها شرم نداشت ، بلکه به آنها افتخار هم میکرد. دلیل خود را نصر خود می‌دانست. اهریمن ایرانی ، در بسیاری از کارهایش آن اندازه بزرگی‌ اخلاقی‌ دارد که باورکردنی نیستند ، و انسان را به شگفت وا‌ میدارند. اهریمن ایرانی ، وجودیست که بر سر پیمانش ، تا به مرز نابودی خود میایستد. اهریمن ایرانی ، وجودیست که از آزردن و کشتن و فریفتن ، شرم میبرد و از شدت شرم ، خود را پنهان میسازد.

ایرانیان که با اسلام رویارو شدند ، الله را ناسنجیده برابر با اهریمن انگاشتند ، و در این تساوی ، به غلط پنداشتند که الله همان ویژگی‌های اخلاقی‌ اهریمن را نیز دارد ، و این خودفریبی ، برای آنها بسیار گران تمام شد ، چون الله در این ویژگیهای اخلاقی‌ ، هیچ شباهتی با اهریمن نداشت. در کشف شباهت خدایان یا پهلوانان در اسطوره‌های دو ملت ، باید از عینیت دادن آنها با هم پرهیزید. اینکه زئوس یونانی ، شبیه اهورامزداست ، یا …. نباید فوری گامی‌ فراتر برداشت و آنها را با هم عینیت داد.

ولی‌ ایرانیان در شبیه یافتن اهریمن با الله ، با شتاب آنها را با هم عینیت دادند ، و میپنداشتند که با اهریمن ، پیکار میکنند ، در حالیکه علیرغم شباهت با اهریمن (در مسئله امر بقتل و آزار و مکر را وسیله پیروزی خواندن) ، الله جوانمردیهای اهریمن را نداشت ، و ایرانیها با این اشتباه ، گمراه شدند.

چنانکه امروزه نیز روشنفکران ایران با عینیت دادن رژیم اسلامی آخوند‌ها با فاشیسم ، همان گونه اشتباه را تکرار میکنند.

اسلام ، شرم از خدا در فرمان نبردن از او میبرد ، نه‌ از پیدایش تباهی و کینه و مکر (چنگِ  وارونه زدن) و فریب و دروغ و آزار ، از گوهر خود در خدمت اجرای فرمان خدا.

برای پیروزی فرمان الله ، میتوان از کینه و مکر و دروغ و آزار (کشتار) و خیانت ، آزادانه بهره برد. ولی‌ این برضد فرهنگ [اصیل] ایران و اصل جوانمردیش بود.

حتی اهریمن نیز ، پای بند بسیاری از این اصول جوانمردی بود. اهریمن ایرانی ، علیرغم شکست و نابودی خود برای همیشه ، بر سر پیمان میماند ، یعنی پای بند اصل جوانمردی میماند.

شکست در راستی‌ را بر « پیروزی در دروغ » برتری میداد ! الله هم نمیتوانست باور کند که اهریمن ایرانی چنین تعالی فرهنگی‌ دارد. »

(ادامه دارد)

دیگر میخواهید به کدام رنگ متوسل شوید و در سراب کدام تنگ آبی، شعار آزادی زندانیان سیاسی سر دهید؟


   میترا پورشجری

بعد از دو سال و نیم هنوز نوبت چشم پزشک به ندامتگاه مرکزی کرج نرسیده است!!!!!!!!!!!!!!!!!!
در ادامه مشکل بینایی پدرم ناشی از قند خون بالا و عدم رسیدگی و درمان او در طی ماههای اخیر تقاضای چشم پزشک کرده که در جواب گفتند دو سال و نیم است که این زندان در نوبت هست ولی هنوز نوبت آن نشده است!!!
جالبتر! نور اتاق 21 متری که 40 نفر همراه پدرم درونش شبها طوری میخوابند که حتی نمی شود پاهایشان را هم کامل دراز کنند! کافی نیست و برای این مشکل هم زندان بودجه ندارد!!!!
دولتی که توان برطرف کردن ابتدایی ترین نیازهای یک زندانی را ندارد به چه پشتوانه ای زندانی میکند آنهم به اتهام وبلاگ نویسی و جرم اقدام علیه امنیت کشور و توهین به رهبر (خامنه ای !؟)!!!
دیگر میخواهید به کدام رنگ متوسل شوید و در سراب کدام تنگ آبی، شعار آزادی زندانیان سیاسی سر دهید؟
جمهوری جنایت کار و ننگین اسلامی در نهایت میخواهد ختم کند به از بین بردن و حذف فیزیکی و طبیعی همه زندانیانی سیاسی با راههای متفاوت ،و حالا راه از بین بردن پدرم (محمدرضا پورشجری) ،عدم توجه و درمان و رسیدگی پزشکی او است….

منبع

ما ملا‌ها بردیم .. ! – جنگ اصلی‌ بر سرِ لحافِ ملا است .. !


رندیهای ملانصر الدین در کورمالی

ما ملا‌ها بردیم ..! هر جا، هر گوشه، هر ده‌، هر برزن، هر شهر، … را که بنگرید ، ملایی به کارِ هدایتِ (!) خلق به الطافِ الهی و ذاتِ احدیت خواهید یافت. اما نپندارید که کاری است آسان. هر جا که ما بودیم ، یک پزشک، بهیار و خانه بهداشتی هم بود، دکتر‌هایِ تحصیل کرده. اینها نیز همانندِ ما ، در هر جا، هر گوشه، هر ده‌، هر برزن، هر شهر، … نیز بودند. هر جا که ما بودیم ، یک معلم، آموزگار و مدرسه‌ای هم بود، آموزگاران تحصیل کرده. اینها نیز همانندِ ما ، در هر جا، هر گوشه، هر ده‌، هر برزن، هر شهر، … نیز بودند. هر جا که ما بودیم ، یک کارگر، کارفرما و کارخانه هم بود، کارگرهای آشنا به فّن آوری. اینها نیز همانندِ ما ، در هر جا، هر گوشه، هر ده‌، هر برزن، هر شهر، … نیز بودند. اما ما همه را شکست دادیم ، ما ملا‌ها بردیم .. !

بروید و ببینید چرا ما توانستیم با دانشِ [ضد] دینیِ خود مردم را با خود همراه کنیم ، ولی‌ پزشکان ، آموزگاران ، دانش آموزان و کارگران ، با اینکه به دانشِ مدرن [!] مجهز بودند و علم آموخته بودند ، نتوانستند.

اگر برای این چرا پاسخی درخور نیافتید ، بدانید که ما باز هم خواهیم برد.

یک راهنمایی‌ از منِ ملای حقیر بشنوید و پند گیرید. پیروزی در هر جنگی بسیار بسته به این است که شما درست جبهه‌ دشمن را تشخیص دهید. جنگ اصلی‌ بر سرِ لحافِ ملا است. جنگ بر سرِ نژاد، قوم، قبیله، مکتب فلسفی‌، دینِ خاص، … نیست. لحافِ ملا را بچسبید. و ببینید این جای گرم و نرم را چگونه و از کجا بدست آورده است.

نوشته‌هایِ مرتبط:

سیاستِ جوادِ حکومتِ اسلامی چی‌ ها


اعدامهای سیاسی؛ وقاحت مافوق تصور محمد جواد ظریف
«هیچ کس در ایران به دلایل سیاسی اعدام نشده است. قوه قضائیه ما مستقل است»

رندیهای ملانصر الدین در کورمالی

از همان ابتدا نیز سیاستِ اسلامی چی‌‌ها در ایران محمدی، جوادی و اسلامی بوده، هست و خواهد بود. هزینه این جواد بازی‌ها نیز از جیب مردم ایران پرداخت شده، می‌‌شود و خواهد شد. بخصوص که هم‌اکنون این سیاستِ جوادِ محمدیِ اسلامی به کمکِ باندِ نیویورکی‌ها ظریف هم شده است.

به به !

سیاستِ اسلامیِ محمدیِ جوادیِ ظریف.

نوشته‌هایِ مرتبط:

زمانی‌ که الله خیالی می‌‌بخشد و برده و عبد او نه‌ !


« مردی که پس از اجرای حکم [ اعدام … و پس از یک روز در سردخانه ] زنده شده بود مجددا اعدام خواهد شد » [.. !]

رندیهای ملانصر الدین در کورمالی

اگر یک بار زندگانی‌ بخشیدی ، انصاف حکم می‌کند که یکبار بگیری، نه‌ دو بار !
گرچه که داد حکم می‌کند که چیزی که نمی‌‌توانی‌ بدهی‌ ، نمی‌‌توانی‌ بگیری، حتا یک بار.
چرا که این الله نیست که جان بخش است.

فردی را برای خطای خود او باید مجازات کرد، نه‌ برای خطاهای همه جامعه. اعدام، مجازات یک فرد برای خطاهای همه جامعه است، نه‌ خطای خود او تنها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

آرزوی نهایی‌ حل معضل تفکیک جنسیتی


رندیهای ملانصرالدین در کورمالی

الله  آآ ! چی‌ میشد مرد‌ها هم مرد بودن، هم زن !
اون‌ وقت مردها میتونستن بزان !
دیگه نیازی به زنها نداشتیم.
اینطوری یکباره یطوری از شرّ اونا خلاص می‌شدیم !

نوشته‌هایِ مرتبط: