« جهان در آغاز به انسان آفرین گفت »


« بزرگترین پاداش دادنها ، آفرین گفتن است. در جهان بینی‌ ایرانی ، نخستین عمل انسانی‌ ، عملی‌ نیست که سزاوار کیفر میباشد. خلقت انسانی‌ با محکمه جزائی و نخستین قضاوت جزائی شروع نمی‌شود. بلکه از فری که از کیومرث نخستین انسان می‌‌تابد (از کاری که از خود او میجوشد ، عملی‌ زائیده از خودی انسانست) ، همه دد و دام در گرد آمدن به گرد او ، به او آفرین می‌گویند. آفرین کردن به عمل نیکی‌ که از خودی خود انسان جوشیده است اولویت بر « مجازات کردن عمل جرمی‌ که از فطرت انسانی‌ سر زده است » دارد. پاداش و کیفر ، دو مفهوم جدا ناپذیر از همند ، ولی‌ جهان بینی‌ ایرانی با « آفرین گفتن به عمل انسانی‌ » شروع میشود و جهان بینی‌ اسلام و مسیحی‌ و یهودی با کیفر دادن به عمل او. و وقتی‌ میخواهد از زشتی این کار بکاهد ، بجای کیفری که نتیجه ضروری عملش هست (راندن از بهشت) گناه او را میبخشد ، و آفرین گفتن به انسان ، پاداشیست که به پایان عمر ، به عقب انداخته میشود.

از ستودن اعمال انسان در آغاز باید پرهیزید و به هر حال اولویت به سرزنش کردن و کیفر و مجازات داد. دد و دام یا به عبارت دیگر طبیعت و جهان (جهان جان و زندگی‌) ، همان نخستین عمل انسان نخستین را میستایند و به او آفرین می‌گویند.

کاری که از نهاد انسان میجوشد ، فر‌ او هست و متلازم با هر فری ، آفرین گفتن جهان و طبیعت است. در آغاز باید عمل انسان و انسان را ستود نه‌ آنکه پس از مرگش ، عملهایش را ستود.

تا روزی که ما ترجیح میدهیم که تا میتوانیم دیگران را کیفر بدهیم (از دید ایرانی بزرگترین جرم ، همین آفرین نگفتن به کار نیک‌ دیگریست) و از افراد ، هرگونه آفرینی را دریغ می‌داریم تا بمیرند ، و بدینسان فر‌ را در او نابود می‌سازیم ، هنوز در رگ و ریشه ما خون اسلامی در جریانست.

ایرانیت و اسلامیت دو چیز متضادند. کسیکه مسلمانست ، ایرانی نمیتواند باشد. کسی‌ آفرین می گوید که خود هم فر‌ دارد. آیا آفریدن ، چیزی جز آفرین گفتن است ؟ چشمی که جویای فر‌ در دیگرانست تا به آنها آفرین بگوید ، جامعه‌ای مردمی ، خواهد آفرید و چشمی که در تجسس گناه و خطای دیگرانست تا آنها را کیفر بدهد و سرزنش کند و طعنه به آنها بزند و محتسب دیگران باشد ، جهنم را در روی زمین خلق خواهد کرد. »

منبع:

منوچهر جمالی، بخشی از کتاب پشت به سئوالات محال ، ۱۸ آپریل ۱۹۹۱، انتشارات ارس ، لندن ، بخش ٦ ، آفرین به انسان ، برگرفته از وبگاه  سه اثر فلسفی از منوچهر جمالی ، برگ ۱۳۱ از این کتاب را ببینید.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« از کمونیسم زدگی به پراگماتیسم زدگی »


« نزدیک به یک سده (سده بیستم میلادی) روشنفکران و نویسندگان ما در اثر کمونیسم زدگی ، از خویشآفرینی بازداشته شدند ، و در سده آینده در اثر پراگماتیسم زدگی از خویشآفرینی باز خواهند ماند. و اکنون که دوره گذر [از] کمونیسم زدگی به پراگماتیسم زدگیست ، ملغمه شگفت انگیزی پیدایش یافته است. همه در میان دوگونه « [از] خودبیگانگی » تاب میخورند. تفاوت کمونیسم زدگی و پراگماتیسم زدگی ، اینست که آنها آگاهبودانه کمونیسم زده شدند ، و اکنون ناآگاهبودانه پراگماتیسم زده میشوند. و کمونیسم ، از روند غنی تفکر فلسفی‌ آلمان و فرانسه و انگلیس می‌‌آمد ، در حالیکه پراگماتیسم ، فلسفه بیفلسفگی آمریکائیست که جانشین فلسفه میشود. [که] معیار زندگی‌ و فکر و اخلاق عامه را ، قیافه فلسفی‌ میدهد. ناگهان بیفلسفگان ، باور میکنند که فلسفی‌ میاندیشیده اند و نمیدانسته اند. بیفلسفگی خود عملی‌ترین و سودمندترین و کارآمدترین فلسفه بوده است. عمل ، با تثبیت یک فلسفه ، یعنی با بیفلسفه شدن ، آغاز میشد (چون تثبیت فلسفه ، نفی فلسفه است). اکنون ، عمل ، بخودی خودش فلسفه هست. »

منبع :

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۵۴ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« بینش روشن و بینش آتشین »


« « خود را روشن ساختن » ، بینش کامل از خود نیست. از خود آگاه بودن ، هنوز بینش به خود نیست. روند پیدایش خود بتاریکی می‌کشد که نمیتوان روشن ساخت (نمیتوان از آن آگاه بود). و بی‌ یافت ژرف پیدایشی خود که در تاریکیهاست ، نمیتوان خود را یافت. اهورامزدا با روشنائی امشاسپندی خود ، نمیتواند « روند پیدایش خود از خود مینوئی اش » [را] دریابد. بلکه آتش که گستره اش از آشکارا به ناپیدا می‌کشد ، میتواند این ژرف را دریابد ، و برایش « مرز گسترده آشکار و پیدا از گستره ناپیدا » ، مرز نیست. در ژرف هستی‌ ، آتش ناپیدا هست. در ژرف تخمه ، گرما هست. ژرف ریشه ، نم و گرم است. روشنائی آگاهی‌ ، به ژرفای آغاز نمیرسد ، چون پیدایش از درون تخمه یا گوهر تاریک ، آغاز میگردد. ناآگاهبود ، یا گستره بی‌خودی را نمیتوان روشن ساخت. اینست که چشمی که به بینش می‌رسد ، در اسطوره‌های ایرانی و در دین یشت ، چشمیست که در تاریکی ، لرزه جنبشی و موئی را می‌بیند. سروش ، بواسطه همین آتش پنهانیش ، سراسر شب در تاریکی می‌‌بیند. در شب دیدن ، نیاز به چشم عادی ندارد که در روشنائی می‌‌بیند ، یا به عبارت دیگر وقتی‌ با نور خورشید روشن شد می‌‌بیند. شب دیدن ، نیاز به چشمی دارد که خودش هم خورشید است. در درون تاریکی ، هم آنچه را میخواهد روشن می‌کند ، و هم آنرا می‌‌بیند. و این چشم آتشگونه است. آتش ، خودش سرچشمه روشنائیست. و چشمی که خودش روشنائی بتابد باید آتشین باشد. چشم آتشین نیاز به خورشید یا سرچشمه روشنائی از بیرون ، جز خود ندارد. این بود که در آب ، روشنی و آتش (گرما) بود و از این رو خورشید ، از چشمه آب بیرون می‌آمد. خورشید از آب پیدایش می‌‌یافت. روند درک آغاز ، با بینش آتشین امکانپذیر بود. اردیبهشت بود که می‌توانست آغاز مینوئی و تاریک و تخمه ای اهورامزدا و حقیقت را دریابد ، نه‌ روشنی. بهترین حقیقت (اردیبهشت) ، شناخت حقیقت با چشم آتشین خود (بی‌ هیچ رهبری) در ژرف تاریکی بود. »

منبع :

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۴۱  از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« در آغاز ، اهریمن ، سرچشمه جنبش بود »


« با انگیزندگی اهریمن ، تفکر فلسفی‌ آغاز میگردد »

« پیش از پیدایش زرتشت ، اهریمن (انگرامینو) منش جنبش و سرچشمه جنبش و طبعا آفرینش در هر چیزی بود. در تاختن و زدن به « گاو نخستین = سرچشمه زندگی‌ » سراسر آفرینش گیتی‌ ، آغاز میگردد. این بوجود آورنده جنبش ناگهانی ، محاسبه ناپذیر است. اصل جنبش ، با خود ، محاسبه ناپذیری را می‌‌آورد. مزدا که اصل ثبوت معرفت بود ، خواه ناخواه بر ضد جنبش و « تغییر معرفت » ، و تغییر هر چیزی بود ، چون با تغییر هر چیزی ، از نو باید آنرا دید و شناخت. تا روزی که « چشم خورشیدگونه » بنیاد بینش بود ، درست همین جنبش را می‌توانست ببیند. ماهی‌ دریای فراخکرت ، با چشمانش « جنبش لرزه گونه آب دریا [»] را در سدها فرسنگ فاصله میدید. چشمی که یک لرزه را در آب میدید ، جنبش را دوست میداشت. ولی‌ دانائی که استوار بر حافظه است ، نمیتواند کوچکترین دگرگونی را تاب بیاورد ، چون همه قواعدش را به هم میزند. برای دانش حافظه‌ای (یا آنچه در لوح محفوظ ثبت است) ، تغییر ، نادیدنی و محاسبه ناپذیر و غیر قابل پیش بینی‌ میشود. اینست که اهریمن که اصل جنبش است برای اهورامزدا ، اصل شرّ میگردد. ارزش اخلاقی‌ کاملا منفی‌ پیدا می‌کند. بدینسان زرتشت با مفهوم تازه اش از اهریمن ، به روند معرفت و تفکر ، بویژه تفکر فلسفی‌ ، ضربه‌ای کشنده وارد میسازد. اهریمن که منش جنبش در اندیشیدن بود ، در برابر اصل ثبوت و سکون در معرفت ، شرّ و فاسد و تباهکار میگردد. حرکت زنده فکری ، و انگیزنده تفکر ، شوم و شرّ میگردد. زرتشت با شرّ ساختن اهریمن ، راه تفکر فلسفی‌ را در ایران می‌‌بندد. اهریمن ، در آغاز ، اصل بیداری و جنبش بود. حتی در هفتخان رستم می‌‌بینیم که اژدها مانند رخش ، همیشه بیدار است ، در حالیکه این رستمست که به خواب میرود. در واقع در این خان دو اصل گوناگون بیدار و جنبش ، با هم رویارو میشوند. یکی‌ اصل بیداری و جنبش مثبت ، و دیگری اصل بیداری و جنبش منفی‌. و این در اثر آنسست که با منفی‌ ساختن اهریمن ، نیاز به اصل حرکت و بیداری باقی‌ بجای میماند. در داستان میترا نیز ، میترا خودش ، جانشین اهریمن ساخته میشود. میترا اصل حرکت است ، و با تاختن به گاو ، آفرینندگی در گیتی‌ براه میافتد. در واقع با زدن میترا ، آفرینندگی به حرکت ابدی میافتد. و آتش نیز این اصل حرکت و بیداری ، میگردد. پیدایش آتش ، در اثر زدن سنگ به سنگ دیگر ، در داستان هوشنگ در شاهنامه در برخورد با مار یا اژدهای سهمگین ، پیوستگی تنگاتنگ اهریمن با پهلوان را نشان میدهد. در اینجا ، پهلوان در رویاروئی با اهریمن (اژدها یا مار) و پیکار با اژدها ، به آتش دست می‌‌یابد. انسان در پیکار با اهریمنست که اصل حرکت و بیداری را می‌‌یابد. اصالت حرکت و بیداری از اهریمن به پهلوان انتقال می‌‌یابد. پهلوان ، انگیزنده میشود و سنگ را به زایش آتش میانگیزد. و در تفکرات زرتشت ، بجای « میترا و گاو » ، « اهورامزدا و بهمن » می‌نشیند. اهورامزدا ، که روشنائیست ، جای میترای آتشین را می‌گیرد و وهومن ، خویشاوند همان گاو است ، و پیوند مستقیم با گاو دارد. در واقع ، اهورامزدا با روشنائیش ، مستقیماً وهومن را به آفرینندگی میانگیزد. سر اندیشه بنیادی ، برغم تغییرات ، بجای میماند و فقط جابجا میشود. »

منبع :

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۷۲  از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

کورمالی کردن در تاریکی (۵) – « تجربه فریب خوردگی از یک خیالِ برانگیزنده ، ارزشمندتر از برخورد مستقیم با حقیقت است »


« سخن پایان که در آغاز آمده است [ – (۱) ] »

[از کتاب : قهقهه برقها – بوسه اهریمن]

« من پس از پایان دادن جستجوها و اندیشیدنها و آزمایشها و تصحیحات و پیراستن افکارم از اشتباهات و لغزشها ، آنها را نمی‌‌نویسم. من در حین جستجو کردن ، در حین کورمالی کردن ، در حین اندیشیدن ، در حین آزمودن ، مینویسم ، و در ادامه جستجو و کورمالی و آزمودن ، آنها را در پیش نظر خواننده تصحیح می‌کنم. نه‌ آنکه فکری را که در پیش کرده‌ام و ننوشته‌ام (یا چاپ نکرده ام) ، تصحیح کنم و خواننده ، « فکر تصحیح شده » را در کتابم در پیش چشم خود بیابد. بلکه هر فکری را که در پیش نوشته‌ام ، تصحیح نمی‌‌کنم ، و همانسان دست ناخورده باقی‌ می‌گذارم ، ولی‌ در آزمایش تازه‌ای که از آن فکر می‌کنم ، آنرا تصحیح می‌کنم. فکری که در آغاز می‌‌آید ، همانسان که بوده است بجای میماند. « فکر تصحیح شده » ، بجای فکر اول نمی‌نشیند. چه بسا تفکرات یک انسان در سراسر عمر ، آزمایش‌های مکرر برای تصحیح کردن یک فکر است.

این تجربه ناگهانی غلط بودن فکر پیشین ، این تجربه آنی‌ تنگ بودن فکر پیشین ، این تجربه فریب خوردگی از یک خیالِ برانگیزنده ، این گمراه شدن در پی‌ کردن یک نشان ، ارزشمندتر از برخورد مستقیم با حقیقت است.

انسان ، یک تجربه را میتواند در هزار عبارت بندی یا فکر غلط بگوید و همه این افکار ، با وجود غلط بودنشان ، با وجود دور افتادگیشان ، با وجود مسخ کنندگی آن تجربه در خودشان ، بدان میارزند که نوشته و گفته بشوند.

من در کتابهایم ، در پی‌ آن نمی‌روم که « نظر خود را درباره یک موضوع » ، پس از تجزیه و تحلیل و مطالعه کافی‌ ، بنویسم. ما با چنین روشی‌ ، « تجربه اندیشیدن زنده متفکر » را در نمی‌یابیم. ما « محصول نهائی تفکراتِ » او را در کتابش پیش خود می‌‌یابیم. »

منبع :

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : قهقهه برقها – بوسه اهریمن ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۶ ژانویه ۱۹۹۲ اسپانیا. برگ ۷ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« زندگی‌ و معرفت و سیاست ، بازیست »


« امروزه وقتی‌ گفته میشود ، یک چیزی ، بازیست ، این معنی را میدهد که بی‌ ارزش و خوار است. وقتی‌ گفته میشود که جهان یک نمایش است ، یعنی همه اش بازیست ، و بی‌ ارزش و پوچست.

ولی‌ در جهان باستان ، مردم ، مفهوم دیگری از بازی داشتند. هفخوان رستم ، با نخجیر ، با بازی آغاز میشد. نجات ایران و سپاه ایران و پیروزی در بزرگترین جنگ ، با همین بازی رستم آغاز میگردد ، و این منش بازیست که به هفتخوان ، یا بزرگترین اقدام که دادن چشم خورشید گونه در معرفت به شاه و سپاه ایران باشد ، پرتو میاندازد.

رسیدن به مهر رودابه ، که بزرگترین رویداد زندگی‌ زال است و بزرگترین مسئله سیاسی روز میشود ، با بُرد در یک بازی (در حل کردن معما) حل میشود. معرفت ، بازی در حل یک معما ‌ست.

وقتی‌ کیکاوس در خبر هجوم سهراب به ایران به تب و لرزه در آمده است و رستم را با شتاب و دلهره می‌طلبد ، رستم با شنیدن این خبر ، سه‌ شبانه روز جشن می‌گیرد و شادی می‌کند. با همین روحیه بازیست که می‌‌باید به جدترین مسائل پرداخت. در کلمه بازی ، دو معنی متضاد نهفته است که در آمیختنش به هم ، این نکته را روشن میسازند. از یک سو ، با « باختن » کار دارد و از سوئی دیگر کلمه ایست که از Vaza  به معنی « بَرَنده » ، مشتق میشود که آنهم از مصدر اوستائی  Vaz  به معنی پریدن مشتق است (سبکبال شدن). از این رو پرنده شکاری ، باز ، تجسم این پریدن و این بُردن هست.

در واقع در بازی ، انسان در باختن ، سبکبال میشود و پرواز می‌کند و میبَرَد. این تجربه اصیل از بازی را ما گم کرده ایم ، وگرنه بازی را به کودگان و جوانان و آنچه کودکانه است وانمیگذاشتیم. در بزرگترین کارها (از جمله در قدرتجوئی) باید روح بازی داشت و با آن بازی کرد. بازی ، حالتی‌ می‌‌آورد که انسان در باختن ، درد و عذاب نمی‌برد و شادی خود را از دست نمیدهد ، بلکه آمادگی‌ برای باختن دارد و برای نباختن ، دست به حیله و زور نمی‌زند. معرفت و سیاست (قدرتجوئی) و جستجوی حقیقت و خطر جوئی (دل به بزرگترین مخاطرات زدن) ، بازیست. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۲۱۶ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« آیا تفکر و اندیشیدن واقعی در جامعه ما آغاز شده ؟ »


« تفکر و اندیشیدن در جامعه ما هنوز نیاغازیده ست. ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. حالا چه برسد به مفهوم های مدرن و پست مدرنیزم. بگذار همین موضوع را کمی بیشتر بشکافم.
فلسفه و اندیشیدن با خیالات مردم کار دارد نه با واقعیتها. فلسفه میخواهد بفهمد که در خیالات مردم چه چیزی هست. این خیالهای زنده مردم چه هست که صد برابر بیشتر از واقعیت قدرت دارد؟
مسئله فلسفه و اندیشیدن در خدا شناسی نیست. ما امروزه بر روی همین معنی خدا، گیر کردیم.
فلسفه و تفکر و اندیشیدن نمیخواهد خدا را بشناسد. مسئله ریشه ای فلسفه این نیست که خدا هست یا نیست. مسئله اساسی فلسفه این است که آنچه در ذهن و روان و خیال انسان به نام خدا هست چیست؟ و چه نقشی در زندگی و اجتماع و تاریخ انسان بازی میکند.
ما با خدا کار داریم! اما نه بحث اینکه هست یا نیست. ما نباید متعصبانه بیاندیشیم. اصلاٌ بحث این نیست که خدا هست یا نیست. یا واسطه اش چه کسی هست یا وسطه اش چه کسی نیست. نه! اصلاً یک اندیشمند اینگونه نمی اندیشد.
ما با این کار داریم که فکر خیال یک فاکتور روانی و اندیشه در ذهن بوده است و پدید آمده است. رد کردن و یا اثبات وجود خدا اگر یک کار احمقانه نباشد عملی است پوچ و بیهوده مانند آب در هاون کوفتن. مُشکل اینجا ست.
فلسفه با آنچه در خیال و روان انسان رخ میدهد کار دارد، ولو این چیز بسیار ناچیز و بی ارزش و بی اهمیت و یا دروغ و خرافه و باطل باشد. همین خیالها هستند که برای ما مُشکل ساز هستند مگر میشود همین گونه رهایش کرد.
این نادانی است که ما خرافه و باطل و دروغ را بخواهیم دور بریزیم. باید کوشید و دانست و اندیشید که این خرافه و دروغ چه نقشی در روان انسان بازی میکند. این مسئله فلسفه است نه اینکه خدا هست یا نیست.
البته این یک مسئله فلسفی است که چرا انسان این مفهوم و خرافه و اشتباه فکری را که صده ها به نام حقیقت به آن چسبیده بوده است، ترک میکند و یا کنار میگذارد و یا رد میکند و یا ول میکند. و یا به آن لاقید میشود و یا از ان نفرت پیدا میکند.
یا اینکه انسان چرا به مفهومی و تصویری و یا خرافه ای و یا اشتباه ولو به عنوان حقیقت رو می آورد و آن را میپذیرد و به آن عشق میورزد و صده ها پایبند آن میشود. اینها مسائل عمیق انسانی هستند که فلسفه با آن کار دارد و باید به آن بپردازد. کشف شیوه های این کشمکش و کشاکش و تنش و رانش یکی از شاهراههای انسان شناسی است. باید این گونه مسائل را در جامعه بررسی کرد و راه حل پیدا کرد نه اینکه پشت به آنها کرد.
آنچه انسان به خدا نسبت میدهد با تجربه ها و آروینهای انسانی خودش کار دارد و متناظر با تجربه ها و آروینهای روانی و وجودی خود انسان است. مسئله فلسفه این است که چرا انسان این تجربه ها و آروینهای ژرف انسانی خود را از خود در مفهوم و فرایافتی به نام خدا پنهان میکند. چرا؟ این هم یک پرسش بُزرگی است. چرا ما تجربه ها و آروینهای والای خود را از خودمان پنهان میسازیم و آن را به خدا پیوند میدهیم؟ »

ابراهیم صوفیانی

نوشته‌هایِ مرتبط:

گاهشماري آغاز هزاره بره


۱۲۷۸۱-۱۲-۳۰ – هزاره بره

باز وب نویسی شده از جامِ جمشید (منوچهرِ آرین):

بيروني خوارزمي آورده است (۱):

« گوييم : نزديکترين سببي که مرا به آنچه از من پرسيده اند مي رساند شناسايي اخبار امم سالفه و تواريخ قرون گذشته است و بيشتر اين احوال عادت و اصولي است که از ايشان و نواميس ايشان باقي مانده و اين را از راه استدلال بمعقولات و قياس معقول به محسوس نميتوان دانست و منتها راه موجود اين است که از اهل کتب  و ملل و اصحاب  آرا و نحل  که اينگونه  تواريخ مورد استناد آنها است تقليد و پيروي کنيم و آنچه آنان براي خود مبنا قرار داده اند ما نيز چنين کنيم

و آورده است :

« مبدا سالهاي ايشان(فارسيان) از آغاز  آفرينش  نخستين انسان( کيومرث) است و آن روز  هرمزد در ماه فروردين بوده که آفتاب  در نقطه اعتدال  ربيعي  و در ميان آسمان بوده » (۲)

بهروز پژوهشي در گاهشماري نموده است که در آن سال رصد  زردشت را پايه کار خود گرفته و در نوشته هاي بسياري کند و کاو نموده است .(۳)   اگر چه آدرس دقيق برخي از ماخذ نوشته هاي خود را نياورده است اما کوشش او در نوشته هاي کهن با نازک بيني و کوشش فراوان بوده است .

کار بهروز سبب گرديده که گاهشماري او به پذيرش زردشتيان ايران رسيده و آنها سي سال پس از زاد روز زردشت اسپيتمان را که پذيرفتن دين زردشتي گشتاسب است آغاز گاهشماري خود بدانند . اين کار سبب خواهد شد که به ديگر نوشته ها براي آغاز اين گاهشماري پايان داده شود و اين گاهشماري بايد مانند ديگر گاهشماري ها  که ميتوان در آنها هم مغالطه نمود بين همه مردم دنيا پذيرفته شود .( مانند گاهشماري ميلادي – و هجري ) گاهشماري هاي سالانه چاپي کنوني زردشتي بر همين پايه چاپ ميگردد .

بهروز براي آغاز هزاره ها هم کار و پژوهش بسيار نموده است و بايد همه دنيا  آنرا هم مانند گاهشماري زردشتي بپذيرند و از سياست بازي يک سويه به پرهيزند .

بهروز آورده است : (۴)

« در روايات پهلوي ولادت زردشت روز دوشنبه ششم فروردين اول سال هزاره دهم ميباشد . ازاين قرار روز چهار شنبه اول هزاره دهم است و اين هزاره درقرن هجدهم پيش از ميلاد شروع شده ميشود »

در برگ ۸۶ آورده است:

هزاره

نام هزاره

لقب هزاره

۱

بره       (حمل)

۲

گاو       (ثور)

۳

دوپيکر  (جوزا)

۴

خرچنگ (سرطان)

۵

شير     (اسد)

کيومرث

۶

خوشه    (سنبله)

هوشنگ

۷

ترازو     (ميزان)

جم

۸

کژدم    (عقرب)

ضحاک

۹

کمان    (قوس)

فريدون

۱۰

بز        (جدي)

زردشت

۱۱

دال      (دلو)

اخشيت اره

۱۲

ماهي    (حوت)

اخشيت اره ماه

آخرين روز هزاره دوازدهم شنبه ۳۰ اسفند سال ۶۰۰ يزدگردي رحلت است .»

اکنون مي خواهيم بدانيم که سال ۱۳۸۱ هجری خورشيدي پذيرفته شده برابر چه سالي از هزاره بره مي باشد ؟

بهروز سال ۱۳۳۱ خورشيدي را برابر ۱۳۲۱ يزدگردي رحلت نموده است پس:

( ۱۳۸۱ – ۱۳۳۱ ) + ۱۳۲۱ – ۶۰۰ + ۱۲۰۰۰ = ۱۲۷۷۱

 بنابراين آغاز  سال  ۱۳۸۱  با آغاز سال ۱۲۷۷۱ هزاره بره  برابر ميشود .

[ بنابراين آغاز  سال  ۱۳۹۲ با آغاز سال ۱۲۷۸۲ هزاره بره  برابر ميشود .]

سال نخست هزاره بره سال يکم گرفته شده است و زمان صفر اين گاهشماري سال تحويل نوروز و اول فروردين در زمان نيمروز و اذان نيمروزي درگنگدژ مي باشد که بر پايه نوشته بيروني خوارزمي خورشيد در ميان آسمان بوده است .

بهترين گاهشماري روزشمار ماه های سال در دنيا گاهشماري ايراني کنوني ميباشد که شش ماه نخست سال ۳۱ روز و پنج ماه پسين آن ۳۰ روز و ماه پاياني ۲۹ يا ۳۰ روز است اين گاهشماري که در سال ۱۳۰۴ خورشيدي پايه کار ايران شده است نتيجه سالها کار و کوشش دانشمندان ايراني است که باني گاهشماري بوده اند . و در اين روش آغاز موسمهاي  بهار – تابستان- پاييز و زمستان به روز نخست ماه ها مي افتد و چنانچه تعصب عمو زاده هاي سلمي  سياستمدار را بتوانيم به کنار بگذاريم بايد پايه گاهشماري جهاني شود پيش از آنکه همه مردم دنيا را به گاهشماري درهم و برهم ماه هاي ميلادي براي روز شمار ماه ها عادت دهند . چه اينکه هميشه پژوهش گران مي باشند که باور زورمندانه سياستمداران و فيلسوفان را جابجا نموده اند و هميشه بهترين ها را پيشنهاد نموده اند . اما بايد ببينم که شمشير و دشنه و چماق چوپاني سياستمداران و فيلسوفان چه ميگويد .

منوچهر آرين

 ۲۶ – ۱- ۱۲۷۷۳

 ۲۶ – ۱ – ۱۳۸۳

۱۴- ۴  – ۲۰۰۴


(۱) بيروني خوارزمي – آثار الباقيه – چاپ  ۱۳۷۷  امير کبير برگ ج . 

(۲) بيروني خوارزمي – آثار الباقيه – چاپ  ۱۳۷۷ امير کبير برگ ۷۱.

(۳)  ذ- بهروز تقويم و تاريخ در ايران چاپ  بانک ملي ۳۶۷۷ رصد برابر ۲۲۲۴ مهري برابر ۱۳۳۱ خورشيدي هجري برابر ۱۳۲۱  يزدگردي رحلت .

(۴) ذ- بهروز برگ ۸۴ .

*****

نوشته‌هایِ مرتبط:

خرد ، سرمایه فلسفی ایران – جلد سوّم – جـمهـوری ایـرانی


خرد ، سرمایه فلسفی ایران

خرد ، شهرساز ، وشهرآراست

« جلد سوّم »

جـمهـوری ایـرانی

منوچهرجمالی

ISBN 1 899167 08 0, KURMALI PRESS LONDON, JANUARY 2010

« خــرد ِگـُسـتـاخ »

  • چگونه با گستاخی ، درفرهنگ ایران « مهـر»، بر« ایمان »، اولوّیت یافت
  • درفرهنگ ایران ، حکومت وجامعه برپـایـه ِ «اولویت مهربرایمان » ، بنا میشود

جان ِ خرد افروز ِانسان فراسوی ُکفروایمانست

  • درفرهنگ ایران (دردین مردمی) فطرتِ انسان، فراسوی کفروایمانست
  • در« دین مردمی » آتش جان ، که خود را درخرد هرانسانی میافروزد اولویت برهرگونه « ایمانی = کفروایمان » دارد

درجمهوری ایرانی هرانسانی، مرجع هست

  • انسان ِفراخ وگستاخ وفرّخ یا انسان ِمرجع=انسانِ خودافروز=فرّخ
  • چگونه خدایان ِروشنی زندگی را درهمین گیتی، دوزخ میسازند
  • دوزخ،باز داشتن ِهسته ِزندگی(اخو) از«مرجع شدن= خودافروزشدن»هست
  • چراخدا ئیکه روشنائی به انسان وام میهد، وجود انسان را ، دوزخ میسازد؟

جمهوری ایرانی برپـایـه انسان ِگستاخ وفرّخ وفراخ وطـردِ انسان ِهبوطی وکـنود ومطیع

  • درفرهنگ ایران طبیعت انسان، گستاخ وفرّخ وفراخست

جمهوری ایرانی بـرتـصـویـرِ « انـسـان ِ کـلـیـدی » بـنیـاد میشود

  • انسان، کلیدِهمه بندها ست

درجمهوری ایرانی زندگی ، عـاریـتی نیست

  • « خرد » درفرهنگ ایران ننگ ازروشنی ِعاریتی دارد
  • ولی « الله » ، جهانی واجتماعی خلق میکند که همه چیزش، عاریتی است زندگی وعقل وروشنی وبینش انسان، همه،عاریتی است
  • انسان، دراسلام ، چون وجودی عاریتی است ، حق به خودش و بینش ازخودش وشادی ازخودش ندارد
  • ودراین اجتماع ،آنکه، به حدِ کمال ، روشنی وبینش ِعاریتی دارد مرجع ِاجتماع وحکومت میگردد

گـُستـاخـی یا اعـتماد ، به «جان وخرد ِ خود» درتحولات زمان ( روزگار)

  • از خدای ِزمان وزندگی ( رام ) درایران تا صاحب الزمان ، و اعتماد به او ومحوِاعتمادازخود(زشت شدن گستاخی)

جمهـوری ایـرانی و عـوام ِ سـکـولار !

  • روستائی احمق وشهری عاقل عــوام وبینش ِزمانی- حسی(سکولار)
  • هنگامی « خرد، برپایه حواس انسان» میاندیشد ، به « بینش زمانی، یا سکولار،یا  اَوامی » میرسد
  • چرا« بینش زمانی» را که « بینش حسّی » باشد به «عوام ، یا به روستائیان ودهقانان » نسبت دادند؟
  • زرتشتیان به خرّمدینان، اوامیگان(عوامی) میگفتند
  • با تحقیر« عـوام » ،« خرد انسان »، تحقیرمیشد که از« بینشهای حسی –زمانی، یا سکولار » پیدایش می یابد
  • حاشا که خلق، کار برای خدا کنند تعظیم مصحف( قران) ، ازپی ِنقش طلاکنند این جامه حریرکه مخصوص کعبه است پوشند اگر به دیـر،     به او اقتدا کنند مصحف ( قران) به زیرپای گذارند ازغرور دستارعقل ، ازسر جبریل ، واکنند صائب

جمهوری ایرانی و مسئله « امام زمان »

  • «امام زمان» و«سکولاریته» پشت وروی ِ یک سکه
  • اصطلاحات گوناگون درفرهنگ ایران برای «سکولار»
  • سکولار=  زمانی ، زمانیان سکولار= اَوامی ، اَوامیگان ( عامی ، عوامی ) سکولار= سپنجی
  • درایران ، زرتشتیان( بهـدیـنان) برضدِ « خرّمدینان ِسکولار» بودند

جمهـوری ایـرانی و« مسـئله ضحاک »

  • ضحاک ، وجود ِجاندوستی که برای دست یافتن ِبه قدرت،جان آزار شد
  • چگونه خدا،اهریمن میشود ؟
  • چگونه« خوبی » ، دگردیسی به« بدی» می یابد ؟
  • چگونه مِهر، خـَشم (قهرودرشتی وتهدید) میشود؟
  • چگونه زندگی( ژی) ، ضد زندگی ( اژی، اژدها) میشود؟
  • چگونه «حکومتِ مهر» تبدیل به«حکومت قهروتهدید» میشود؟
  • چراهرقدرتی،خودرا«فراسوی تغییر» قرارمیدهد؟

افسانهِ مهر و واقعیتِ شـمشیر اسـطورهِ مهر و عِـلم ِشمشیر « دین ِمردمی »

  • چگونه فرهنگ ایران ، « سیاست» را، « جهان آرائی » میکند؟
  • ایرج ، نخستین شاه ایران ، که نماد « آرمان حکومت ایرانی» است یک تنه وبی سلاح وسپاه ، رویاروی سپاه کینه خواه ومسلح میایستد

چرا رنگ ســبـز ناگهان آتشفشانی ازاندیشه های مردمی را برانگیخت ؟

  • با « جمهوری ایرانی » فرهنگ ایرانی ، جانشین ِ« شریعت اسلامی» میشود
  • «ایرانی»، فرهنگِ جهانی ِمردمیست نه « ناسیونالیسم »
  • چگونه مسئله سکولاریته ، سه هزارسال پیش ، درایران طرح شد وچه فاجعه بزرگی را درایران به وجود آورد ؟

مقاومت وسرپیچی ِملت برشالودهِ خـردش

  • « چرا ، کاوه ، همه ملت میباشد ؟ »
  • این خرد انسانست که حقانیت به سرپیچی ازهرقدرتی را میدهد .
  • سرپیچی ازقدرت ، برپایه مشروعیت دینی، نابود سازنده ِ اصالت خرد درانسانست.

جنبش ِ « همیشه ازنـو، سـبزشـوی »

خود جوشی و به هم جوشی

  • دربه هم جوشی ، جامعه ، خود جوش میشود وروشنی (=بینش ) ، ازخود ِجامعه میجوشد وجامعه ، خودش ، راه ِ خودش را میگشاید ودرمی یابد که نیازی به رهبری ندارد
  • « بازگشت مرجعیت وحاکمیت، به خود ِ جامعه » در« خود جوشی »

درجمهوری ایرانی انسان، « حق ، هست »

  • آزادی ، پیدایش ِ« حق » ازانسان و زدودن « تکلیف » ازاوست
  • درفرهنگ ایران حق، چگونه ازانسان، پیدایش مییابد

فرهنگ ایران بنیاد گذار« دین مردمی »

  • خرد بهمنی ، درهرانسانی ، واکنشی، رفتارنمیکند ، بلکه خودش، سرچشمه ِ نیکی میشود
  • انسان، ساخته واکنشها یش نیست بلکه از«آزادی درابتکاراتش»، پیدایش می یابد

« دیـن ِ مـردمـی » « هومانیسم ِایرانی »

  • فرهنگ ایران بنیادگذارِ« دین ِمردمی »است
  • « نباشد به جز مردمی ، دین ما »

جمهوری ایرانی، برشالوده ِخرد ِهنگام انـدیـش

  • خردِ هنگام اندیش ،خردِ خودجـوش است که برضد « خردِ پیشدان » میباشد

خاموشی و هـنگام

  • هنگام ،دهانهِ آتشفشان ِسیمرغ ِآزادی
  • هنگام ِازسرسبزوتازه شدن یافرشگرد
  • چرا « فیروزه » نشان پیروزی وفرشگرداست ؟

شهـر ِخُـرّم یا جمهوری

  • Res-publica
  • Ram = Publica
  • خُرّم ( hu-ram)، به معنای جامعه ایست که شادی وبینش، ازخردِبهمنی همه مردم، پیدایش یافته است
  • جشن دموکراسی درایران = جشن خرّم
  • « رَم » به معنای « همگانی وعموم ِمردم =  publica»  است
  • خرّم یا «هو+رم»، به معنایِ«  publica-res » جمهوری هست

جمهوری ایرانی برپایه « خردِ شاد ِ انسان »

  • باازهم جداساختن خردازشادی حکومتِ انسان بـرانسان ازبین برده میشود
  • چوشادی بکاهد ، بکاهد روان خرد گردد اندرمیان ، ناتوان فردوسی

جمهوری ایرانی برشالودهِ « خـرد شـاد»

  • خـردِ شاد ، خـردِ نیرومند هست
  • خرد ِ خود جوش درانسان، بُن حکومت
  • خردی که ازآن شادی وروشنی میجوشد
  • خرد ِخود جوش انسان، یا « آسن خرد »
  • بهمن، که « شهرایـزد- خرد » است هم معمار ِشهر(شهرساز) و هم موءسس حکومت( شهرآرا) هست پس : خردبهمنی درهرانسانی هم اجتماعسازوهم« شهرآرا»هست

جمهوری ایرانی بر چگونه بینشی ازانسان پیدایش می یابد ؟ شناخت « هنگام » درتاریخ

  • برترین شناخت ، شناخت دگرگونه شدنیهاست
  • برترین شناخت ، شناخت ِ چیزهائیست که تغییرمی یابند
  • هرزمانی، هنگام تحول دادن گذشه به آینده است

حقوق بشروسکولاریته وآزادی فردی وجمهوریت را میتوان برتصویرانسان درفرهنگ ایران به دست آورد

  • اندیشیدن با خندیدن آغاز میشود
  • هستی یافتن ِدرگیتی، خندیدنست
  • پیوندِ شناخت وشادی درگوهرانسان

نوشته‌هایِ مرتبط: