« فیلی که با سرکشی و سرسختیِ خود ، تاریخ جهان را تغییر داد »


« فیلی که پشت به پدرِ آسمانی و مسیح و رو به لات و منات و عزی در کعبه کرد

تبدیل ماموت به « محمود » ، آغازِ پیدایشِ ایده‌ای تازه شد

با خواندن کتاب « سیره رسول الله » از ابن اسحق ، نخستین زندگی‌ نامه‌ای که درباره محمد نوشته شده است ، میتوان با یک نگاه دید که ، ابرهه ، که نماینده نجاشی  Negus  پادشاه حبشه در یمن بوده است ، کلیسائی در صنعاء در رقابت با « کعبه » در مکه میسازد ، که در آن روزگار ، زنخدایان عزی و لات و منات پرستیده می‌شدند ، و حج ، ایجاد مرکزیت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برای اهل مکه و قریش میکرد. البته چند نیایشگاه دیگر نیز در عربستان در رقابت با کعبه بودند. ابرهه با بنا کردن این کلیسا در یمن ، میخواست که حج را از شهر مکه ، بسوی این کلیسای مسیحی‌ در یمن بکشاند ، تا هم مکه را از مرکزیت بیندازد ، و هم مردم را به مسیحیت فراخواند. پیش از تلاش مسیحیت برای مسیحی‌ ساختن مردم یمن ، یهودی‌ها در صدد چنین کاری بودند که کامیاب نشدند ، و پیش از آنها یمنی‌ها ایرانیها را برای این کار فراخوانده اند ، ولی‌ ایرانیها علاقه به ایجاد مرکزیت دینی و سیاسی در آنجا نداشتند. زرتشتی گری ، که حکومت ایران را در تصرف داشت ، ویژگی دعوتگریش را بکلی از دست داده بود ، و حکومت ایران این مسئله را چندان جد نگرفت ، و زیر فشار یمنی‌ها ، مشتی دزد و جنایتکارِ زندانی را به آنجا فرستادند.

هر دین و ایدئولوژی ، وقتی‌ به فکر نگاه داشتن نیروی دعوتگری هست ، مجبور میشود که مرتبا تجدید نظر در آموزه‌های خودش بکند ، و تن‌ به اصلاحات تازه در درون خود بدهد. بدون این کار ، نیروی دعوتگری دین و ایدئولوژی ، میکاهد ، و بالاخره دین یا ایدئولوژی ، کاملاً محافظه کار و سنگ و سفت ساخته میگردد ، و دین زرتشتی در آن زمان ، در اثر سنگشدگی آموزه‌هایش ، دیگر نیروی کشانده دعوتگری را از دست داده بود. وگرنه ، با آمدن اعراب به ایران ، می‌توانست خودِ عربها را در زمانی‌ بسیار کوتاه ، با محتویات غنی فرهنگ ایران که در ادیان متعالی ایرانی موجود بودند ، در خود به آسانی بگوارد. داستان سام و زال ، که متناظر با اسطوره « ابراهیم و اسمعیل » بود ، و داستان « سام و زال و رستم » که متناظر با داستان نوح بود ، می‌توانست ، قشون عرب را بکلی از اسلام دور ، و در خود جذب سازد. این دو قصه که ستونهای بنیادی اسلامند ، رویارو با اندیشه دینی و مردمی و اجتماعی که در داستان سام و زال ، و پهلوان ضد طوفان و خشم (ضد نوح) موجودند ، امکانی جز باختن نداشتند. ولی‌ این تویه‌های فرهنگ غنی و متعالی و مردمی و جهانی‌ ایران ، در اثر استبداد و سرکوبی زرتشتیگری ، همه به عقب رانده شده بودند ، و نتوانستند خود را در برابر دین اسلام و مسیحیت بسیج سازند و خود را بگسترند. البته داستان سام و زال و پهلوانان ضد طوفان (سام و زال و رستم) همه از فرهنگ زنخدائی بودند که الهیات زرتشتی با سختی بر ضد آنها میجنگید و آنها را می‌کوبید ، چون الهیات زرتشتی خود را میترائی ساخته بود ، یعنی فلسفه خشم میترائی را که فلسفه سیاسی قدرتست ، در خود فرو بلعیده و جذب کرده بود.

سپاه ابرهه ، فقط و فقط دارای « یک فیل » بود ، و این فیل در آن روزگار در عربستان ، بویژه در قریش وحشت غریبی انداخته بود ، چون کسی‌ فیل را از نزدیک نمیشناخت. در ابعاد امروز ، برای مردم مثل تهدید کعبه با بمب اتمی‌ بود. ابرهه ، با این فیل به مکه می‌‌آید ، و قریش ، از جمله عبدالمطلب ، پدر بزرگ رسول الله ، به فراز کوههای اطراف فرار میکنند. فقط عبدالمطلب ، برای پس گرفتن دویست شتر خود ، به ملاقات ابرهه می‌‌آید ، و حساب خود را از کعبه و خدایانش جدا میسازد.

روزیکه ابرهه با این فیل میخواهد کعبه را که خانه زنخدایان بود (کعب در خود قرآن ، به معنای پستان است. از این گذشته ، کَبَه ، در زبان فارسی‌ نماد مادینگی ماه ، یعنی همان لات است ، و کبر ، نماد نرینگی ماه است. کَبَه ، که اندام تناسلی زنست ، با خشتک چهار گوشه‌‌ای پوشانیده میشده است ، از این رو کعبه ، همان کبه ، بود. همچنین پستان زن با پارچه چهار گوشه‌‌ای پوشیده میشد ، از این رو پستان نیز ، کعب نامیده میشده است. نیمی از هر شهری ، ماه ، کبه یعنی زن بود ، و نیمی از ماه ، کبر یعنی دارای اندام تناسلی مرد بود. از این رو نیز محمد نیز الله را – اکبر – خواند) خراب کند ، و مرکز حج بت پرستان را نابود سازد ، و بت پرستی‌ را از بین ببرد ، و آنها را کم کم مسیحی‌ سازد ، این فیل ، ناگهان بزمین زانو میزند ، و برغم همه درفشهای تیزی که به او میزنند ، و عذابها و شکنجه هائی که به او میدهند ، از جا بر نمیخیزد. این « اعتراض فیل از برخاستن ، برای خراب کردن کعبه » ، برای قریش و مردم عربستان ، معنای آسمانی و ماورأ الطبیعی می‌گیرد. همانقدر که برای قریش به معنای زانو زدن بزرگترین جانور دنیا ، پیش لات و منات و عزی و شرم از مبارزه با آنها تلقی‌ میشد ، همانقدر برای محمد سپس این عمل ، نشان یاری الله برای نجات خانه ‌اش از مهاجمان و متجاوزان و مسیحیان تلقی‌ میگردد. به عبارت آن روز ، فیل ، وجودی فوق العاده ، به زنخدایان در کعبه ، حرمت میگذارد ، و به آنها سجده می‌کند. سرکشی و سرسختی فیل ، در برابر همه عذابهائی که به او میدهند ، یک پدیده فوق العاده دینی بشمار می‌‌آید. فیل به پدر آسمانی که خدای مسیح و ابرهه و نجاشی باشد پشت کرده است ، و از اطاعت آنها سرپیچیده ، و در برابر لات و منات و عزی ، بسجده آمده ، و از خدایان قریش پشتیبانی کرده است. خدایِ مسیحی‌ ، در جنگ با زنخدایان کعبه ، شکست میخورد. خود سپاه ابرهه ، تحت نفوذ همین اندیشه ، چنان به وحشت می‌افتد که با سنگ یا قطره آب یا فضله یک مرغ از آسمان (سجیل ، یک واژه فارسی‌ است) که بمعنای « رجم » آسمانی گرفته میشود ، پا به فرار میگدارند که مورد نفرین زنخدایان قرار نکیرند.

زنخدایان کعبه خود ، همه « مرغ ، یا به عبارت دیگر لک لک یا کلنگ » هستند ، و در آیه‌ای که سپس شیطانی خوانده شد ، محمد ، آنها را « غرانیق العلی » که لک لک های متعالی باشند ، میخواند. پس سنگ انداختن یا رجم یک مرغ ، نفرین زنخدایان بشمار می‌رفته است ، و چنانچه سجیل ، یک واژه فارسی‌ است ، و به قول مصحح ابن اسحاق ، همان « سنج + جیل » یا « سنگ + گل » است ، ابابیل نیز ، به معنای « آوای سیمرغ » است. بیل و بیلای ، به معنای « چاه یا چه یا جه » است که همان سیمرغست. نام فیل ، در آغاز « ماموت » بوده است ، چون عربها آنرا در تلفظ کردن در عربی‌ ، به « محمود » برگردانیده اند. « ماموت » ، در تلفظِ عربی‌ « محمود » میشود. از دو صورت بیرون نیست ، یا از نام « محمود = ماموت » ، فیلی که مکه و کعبه را در برابر نجاشی و مسیحیت نجات داده ، ریشه « حمد » در زبان عربی‌ ساخته شده است. و یا اینکه اگر هم ریشه « حمد » در زبان عربی‌ بوده است ، لغت دنیوی و غیر دینی بوده است ، و با این عمل فوق العاده فیل که به عنوان منجی خدایان ، نقش بسیار بزرگی‌ بازی می‌کند ، لغت « حمد » ، ارج تازه دینی و الهی پیدا می‌کند. واژه « حمد » ، از این ببعد ، حرمت به کعبه و زنخدایانش میشود. حمد و مشتقّاتش ، بارِ تازه پیدا میکنند ، و تعظیم به خدایان ، از سوی موجود فوق العاده‌ای میشود. باید در نظر داشت که همه نام‌های عرب در آن روزگار ، رابطه با خدایان مورد احترام آنها داشتند ، و طبعا نهادن نام محمد بر روی محمد ، در خانواده‌ای که مادرش آمنه و خاله ‌اش هاله ، هر دو نام از خدای ماه (= سیمرغ) دارند ، عبدالمطلبی که خود فرزند خودش را « عبد العزی » نام می‌نهد ، طبیعیست که نام محمد ، باید رابطه تعظیمی با خدایان موجود در کعبه داشته باشد. در تاریخ سیستان می‌‌آید که « و عبدالمطلب بمکه باز آمد و هاله بنت الحرث را بزنی‌ کرد ، بولهب از و بیامد و نام بولهب ، عبد العزی بود … ». هاله ، خواهر آمنه ، است که زن پدر محمد و پسر عبدالمطلب میباشد. عبدالمطلبی که پسر خود را بنام « عزی » زنخدای کعبه میخواند ، می‌توان همه افسانه هائی که سپس در تاریخ اسلام و خود همین تاریخ سیستان به او نسبت داده است ، بازشناخت.

نام این فیل که « محمود » باشد ، با تعظیم بی‌ نظیر و خارق العاده‌ای به زنخدایان کعبه ، سبب میشود که خانواده محمد ، این نام را برای او بر میدارند. فیلی که « عملش یا حمدش » ، کعبه را از دست مسیحیت و شاه حبشه نجات داده است ، در مفهوم « حمد و احمد و محمد » میماند. آنکه محمد یا احمد خوانده میشود ، یا آنکه حمد مئ‌گوید ، این کار فوق العاده فیل در برابر زنخدایان کعبه در آن باز تابیده میشود.

محمد ، که در آغاز با زنخدایان در کعبه میجنگید ، و به آنها بطور آشکار ، توهین میکرد و برای این کار مردم از او رنجیده بودند (نه‌ برای آنکه دین تازه آورده بود ، و خدای دیگری میپرستید. مردم مکه چنانچه رسم دوره زنخدائی بود ، در برابر ادیان و خدایان دیگر ، بسیار [اهل] مدارا بودند. مسئله محمد موقعی آغاز شد که آشکارا خدایان کعبه را مورد توهین و حمله و بی‌ احترامی قرار میداد) در مدینه ، در نامش اندکی‌ بیشتر میاندیشید.

نامش در واقع ، او را به تعظیم از خانه کعبه فرا میخوانده است. این‌است که در مدینه ، متوجه میشود که همه خانهِ خدایان در جهان ، باقی‌ نگاه داشته میشوند ، فقط صاحب خانه ، عوض میشود. خدای تازه ، بنام مالک اصلی‌ ، خانه را تصرف می‌کند ، و خدایان پیشین را بنام غاصب از نیایشگاهشان بیرون میاندازد. یا آنکه خانه پیشین ویران ساخته میشود ، و خانه‌ای تازه ، جای خانه پیشین ، و بر فراز خرابه‌های آن ساخته میشود ، مانند مسجد در مدینه که بجای نیایشگاه لات ساخته میشود و منار مسجد ، درست در جایگاهی‌ گذارده میشود که لات بوده است. اندام تناسلی نرینه ، جای اندام تناسلی مادینه نهاده میشود. از این به بعد ، جنگدن با کعبه ، تبدیل به جنگیدن با خدایانش ، بنام غاصبان کعبه میشود.

این خانه ، از آن خدای ابراهیم بوده است (ابراهام = اورام = آوای سیمرغ) است ، و او حق دارد این خدایان متجاوز را که خانه را غصب کرده اند ، بیرون اندازد ، و بالاخره ، این بار که به مکه باز میگردد ، میرود و همان حجرالاسود را که یاقوت آسمانی میخواند (یاقوت ، نماد خونریزی زنخدا ، یعنی سیمرغ است) میبوسد.

واژه « اسود » ، مرکب از « اس‌ + واد » است. اس‌ ، همان سنگ یعنی زهدان است ، و « واد » همان وایو یا سیمرغست. « اسود » ، یعنی « زهدان سیمرغ ». و « وُد » در عربی‌ که محبت باشد ، از همین ریشه « واد » یا « باد » است که « اصل مهر » میباشد. اگر ابرهه این فیل را به مکه نمی‌‌آورد ، محمد چنین نامی‌ نمی‌داشت ، و قرآن ، با « الحمد لله الرب العالمین » آغاز نمی‌شد. با زانو زدن یک فیل ، شکست مسیحیت در عربستان آغاز شد.

خدای کعبه ، از اینجا راه پیروزی را در جهان پیش گرفت. فیل ، میان پدر آسمانی و زنخدایان کعبه ، زنخدایان کعبه ، و از دید محمد ، الله ، خدای کعبه را برگزیده بود ، و به خدائی و حقیقت او اقرار کرده بود. این بود که نام‌های محمود و محمد و احمد و حمد ، نماد این عمل بزرگ کیهانی و تاریخی بودند. این اعتراف فیل ، تاثیر روانی‌ بسیار شدید در حجاز و یمن آن روز داشت. نه‌ تنها یک واژه ، خاطره فراموش ناشدنی این واقعه تاریخی‌ را در خود نگاه داشت ، بلکه این واقعه ، تبدیل به ایده‌ای نوین شد که جهان را تکان داد. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشیدن ، خندیدنست (بهمن) ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۹۸ ، شابک۱۸۹۹۱۶۷۲۶۹ (ISBN 1 899167 26 9) ، برگ ۴۵ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

« چگونه یک چاقوکش خلق نظام جهانی‌ را می‌کند ! – الهیاتِ چاقوکشان »


« تصویر فلزات را در دین میتراس به کلی‌ تغییر دادند ، و فلز را نماد قدرت (بریدن) کردند ، و به خود میتراس نسبت دادند که با کارد (چاقو) و آتش سوزان از سنگ خارا زاده میشود. البته خواره و خارا به معنای زن و ماه است. او با کارد است که گاو ایودات را میکشد ، و با همین کشتن ، جهان را می‌‌آفریند. کشتن و بریدن حلق [= خلق ؟] و خَلق کردن و شَقّ کردن و خَرق کردن ، اصل جهان آفرینی و اجتماع آفرینی است. [!] میترا نه‌ تنها با چاقو یا کارد ، شاهرگ جانان (گاو ایودات) را چاک می‌کند ، بلکه با شیر که نماد درندگیست ، به شکار میرود. شیر در اصل ، « شَر » بوده است که به معنای پاره کردن و دَریدنست. به همین علت نیز شیرِ شَرزه می‌گویند. این شیر ، شیریست که زه را میدرد و پاره می‌کند. این شیر ، نماد مهر نیست. شر را شیر خواندن ، از همان مقولهٔ « میترا ساختن از میتراس » هست. شیر درنده که نماد میتراس هست ، قیافه « شیر مادری » را می‌گیرد که نماد مهر است. این همان چهره رحیم دادن به اصل غضب است. ولی‌ واژه « شکار کردن = شکردن » و چاقو از همان ریشه چاک کردن شکافته شده‌اند. چَک که همان چاک باشد ، تبدیل به شَکّ شده است که در عربی‌ معنای چاک زدن را دارد و « شک کردن فلسفی‌ » نیز از همین مفهوم « چاک کردن » می‌‌آید. نخستین شک کردن ، شک دکارتی نبوده است ، بلکه چک = شک = شق کردن میترائی بوده است که اصل جان و زندگی‌ را چاک می‌کند. از همین واژه چک ، « چقو = چاقو » نیز برخاسته است که در دست میتراست. افزوده بر این ، « شق » معرب « چک » است. و به همین علت الله ، مرتباً در قرآن شق القمر یا شق سموات و ارض را می‌کند. خلق کردن الله ، شق کردن ، چاک زدن و شکار کردن و شک کردنست. از اینجا میتوان بخوبی رابطه چاقو کشی‌ و چاقو کشان را با الله ، شناخت که کارش شق کردن بود. انشقاق آسمانها و زمین ، با همین چاقوکشان در اجتماعات ممکن بوده است. با آمدن اسلام هر آخوندی ، حلقه چاقوکشان خود را برای امر به معروف و نهی از منکر داشته است و دارد و خواهد داشت. خدائی که شق می‌کند ، با چاقو ، چاک میدهد ، و خودش نخستین چاقوکش است که سرمشق همه چاقوکشان میگردد. این صفت بنیادی الله است. خلق کردن را چاقوکشی میداند.

باید کشت و برید ، تا نظم را در اجتماع برقرار ساخت. حکومت ، سازمان چاقوکشانست. ولی‌ برای هر خنجر و دشنه‌ای ، یک غلاف مخملی میسازند. الهیات (اسلامهای راستین) سازنده همین غلافهای زیبای مخملی هستند. با پیدایش میتراس ، آهن و فلز بطور کلی‌ ، فقط در راستای ابزار جنگی فهمیده میشود. من در مقاله مفصلی این موضوع « فلز » را بررسی کرده ام. در اینجا نگاهی‌ کوتاه به موضوع انداخته میشود ، تا این « تحول مفهوم فلز » در رابطه با مسئله « خرد و اندیشیدن » چشمگیر گردد. خردی که چاک میدهد و « به شکار » میرود و مانند هر شکارچی « اهل شگرد » است و هر جائی دامی می‌‌نهاد و مکر می‌کند و چنگ وارونه میزند ، با همین مفهوم فلز در میترائی کار دارد. مکر که شگرد باشد با چاک کردن کار دارد. مفهوم فلز در فرهنگ سیمرغی ، بکلی تفاوت با این تصویر فلز داشته است. تصویر فلز در فرهنگ سیمرغی ، با تصویر فلز در میترائی ، با تصویر فلز در الهیات زرتشتی ، با هم متفاوتند.

در خوارزمی می‌‌یابیم که در عربی‌ به آهنگر ، قین می‌گویند و قین ، معرب همان واژه کین و گین است که زهدان میباشد و در فارسی‌ ، به معنای « عداوت و دشمنی » زشت ساخته شده است. البته « عدو » در عربی‌ نیز همان « ادو » است که نام همین زنخدا سیمرغ باشد. درست در خوارزمی دیده میشود که « قینه » بمعنای : کنیزک خنیاگر + کنیزک سرودگوی + کنیزک که چنگ تواند نواخت یا سرود تواند خواند (ص ۲۵۳) ، که ردپای رام ، سیمرغ نی‌ نواز و چامه سرا و سرود خوان و پایکوبست. و چنانکه دیده شد ، هوشنگ که نام زنخداست ، نخستین آهنگر است و نخستین کارش ، با همین آهن آبگون است. آهن همان آسن است و در خوارزمی در معنی‌ آسن می‌‌آید که « آب کج دیده » است. کج ، نام زنخدا سیمرغ بوده است ، و دیدن و نگریستن ، وصال و عروسی‌ بوده است. آب کج دیده ، آب و خون و تخم ایست که سیمرغ ، به آبستنی انگیخته است. پس « آهن = آسن » ، اصل مهر و پیوند و بستگی است. خون است که با نگاه سیمرغ ، می‌‌بندد. نیروی به هم بستن ، گوهر سیمرغست. سیمرغ ، تخم و آب و خون در هر زهدانی را آبستن می‌کند. از این رو ، هر انسانی‌ ، فرزند مستقیم سیمرغست. هنوز نیز در ماوراء النهر (فرارود) ، « آب نارسیده » به معنای بکر + ابتکاری + بدیع است. از این گذشته ، غین که همان غیم باشد به معنای ابر است که نام سیمرغ بوده است ، و در شاهنامه همیشه به شکل ابر سیاه پدیدار میشود و واژه « اهوره = هور = ابر » از همین ریشه است. و ابر سیاه ، اصل آبست. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : از کیومرث تا جمشید ، پژوهشی درباره شاهنامه  ، انتشارات کورمالی ، لندن. برگ ۲۷۱ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« سیمرغ ایرانی و اِروس Eros یونانی »


« خداوند مهر در ایران ، سیمرغ بود. در داستان شاهنامه ، سه‌ گونه مهر او را می‌‌یابیم. درست در این داستان ، زالِ افکنده ، چیزی جز نمونه‌ای از همان تخمه هائی نیست که در نخستین داستان سیمرغ ، بیاری باد و تیر ، در همه گیتی‌ پخش و پاشیده میشوند. سیمرغ ، با تخمه‌هایش دو گونه رابطه دارد. هم سیمرغ در همه تخمه‌ها حاضر است و هم همه تخمه‌ها در سیمرغ با سیمرغ ، انبازند. چنانکه اهورامزدای مینوئی (تخمه ای) در همه امشاسپندان ، حاضر است ، و از سوئی همه امشاسپندان ، در مینو (اهورامزدا در حالت مینوئی) با هم انبازند. سیمرغ ، به همه تخمه‌ها مهر میورزد و آنها را « افکنده » به خود نمی‌گذارد ، بلکه از هر دردی که به آنها برسد ، آزرده میشود و آنها را پیش خود میپرورد و همال آنها و جفت آنها میشود. سیمرغ ، به هرچه جانست ، مهر میورزد و نمیتواند تحمل جدائی هیچکدام از آنها را بکند. پس در پیش آنها هست و آنها با او انبازند. عشق ، برای ماجراهای گهگاهی نیست. مهر در او اصل است. او هیچکس را از مهرش طرد نمیکند که وقتی‌ از او رویگردان شد ، راهی‌ دیگر نداشته باشد. مهر او تابع هیچ عیب و نقصی و گناهی نیست و مشروط به اطاعت و مهر متقابل و … نیست. حتی بِسامی که قاتلست و ضحّاکی که سراسر جهان را میخواست بیآزارد و نابود سازد ، مهر میورزد. پس سیمرغ ، اصل مهر است و خودش مهر میورزد. دلش می‌سوزد و از مهر به جانها ، جانش می‌سوزد. در حالیکه اِروس ، خودش هر چند فرزند آفردیت هست ، بطور کلی‌ عاشق نمی‌شود ، فقط دیگران را عاشق میسازد. خودش رویهمرفته ، فارغ از عشق است. اگر هم عشقی‌ بورزد کاریست نادر و استثنائی. سیمرغ ، تن‌ و حس را از محدود[ه] مهر بیرون نمی‌گذارد و در مهر ، تن‌ و روان را از هم جدا نمیکند.

سیمرغ به همه گیتی‌ (جهان مادی) مهر دارد و همه گیتی‌ را میپرورد. اِروس ، در اسطوره‌های یونانی « خدای خُرد و کوچکی » است ، در حالیکه سیمرغ ، با پرهای گسترده اش ، سراسر گیتی‌ را زیر پَر می‌گیرد. سیمرغ ، هم عاشقست و هم معشوق. همان اندازه که عاشق زالست ، معشوق زال نیز هست ، و در این رابطه عاشقی و معشوقی ، همال هر انسانی‌ هست.

و از آنجا که سیمرغ ، بکردار تخمه‌ای ، سرچشمه مهر است ، هر تخمه‌ای که او در گیتی‌ میافشاند ، مانند او باز سرچشمه مهر است. هر تخمه‌ای در فروزه اصالت مهر ، انباز با سیمرغست. سیمرغ ، این و آن را بنا بر تصمیم خود ، عاشق نمیسازد ، بلکه در انبازی با آنها که از یک درختند و از یک آب سیراب میشوند ،  همه در خود ، گوهر اصیل مهر را دارند. »

منبع :

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۱۱۷ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط: