« از روزیکه انسان درمی یابد که هر زندگانی ، پایانی دارد ، این مفهوم ، سراسر زندگی او را دگرگون میسازد. زنده بودن و حضور همیشگی مفهوم مرگ ، سبکبالی و نشاط و بیخیالی و علاقه ببازی را از انسان میگیرد. مفهوم مرگ ، زندگانی را جد میسازد ، و از زیستن ، یک وظیفه سنگین میسازد. از این پس زندگی ، همیشه در کاهش است و همیشه انتظار قطع ناگهانی آن میرود. از این پس یا میکوشد ، همیشه مرگ را فراموش سازد ، یا میکوشد هرچه میتواند بیشتر و بهتر زندگی کند ، بدین معنا که بیشتر از زندگی ، لذت ببرد تا وقتی مرگ نزدیک شد ، از زندگی ، به بیشترین حد ممکن بهره برده باشد. یا میکوشد ، این زندگی را پس از مرگ ابدی سازد ، و برای این کار ، باید طوری دیگر عمل بکند ، تا فرخ مندی این زندگی ابدی را تأمین کند. ولی حیوان ، مفهومی از مرگ ندارد ، از این رو همیشه میتواند بازی کند. آیا میتوان علیرغم حضور فعال مرگ ، بازی کرد ؟ آیا با « طبیعی خواندن مرگ » ، میتوان تأثیر مفهوم مرگ را از زندگی باز داشت ؟ »
منبع :
منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : زندگی بازی است ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۲۳ دسامبر ۱۹۹۲. برگ ۸۴ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.
سیامک مهر (محمدرضا پورشجری)
نویسندهء وبلاگ گزارش به خاک ایران
از زندان مرکزی کرج (ندامتگاه)
Mitrap1986@yahoo.com ***
توضيح سکولاريسم نو: اين مقاله را نويسنده بوسيلهء دخترش، ميترا پورشجری، که اکنون در خارج از ايران به سر می برد برای نشريهء ما فرستاده و خواسته است تا آن را عليرغم مخاطراتی که ممکن است برايش وجود داشته باشد منتشر کنيم. ***
« از بدو تشکیل رژیم جمهوری اسلامی در ایران، آخوندها و آیت الله ها و حجج اسلام، بطور پیوسته و بی وقفه مشغول تعریف و توضیح و توجیه تئوری «ولایت فقیه » بوده اند، و در این کار بنا به طبیعت حرفه خود، دروغ پردازی و عوام فریبی و استفاده از اقسام سفسطه و مغالطه را وجهه همت خویش قراردادند. حتا اخیراً اکبر رفسنجانی پس ازگذشت سی و چهار سال کشف کرده است که «نهاد ولایت فقیه وحدت مردم را تضمین می کند.»(۱) یعنی همان کارکردی که همواره از نظام پادشاهی انتظار می رفت و شاه را کانون وحدت ملی می پنداشتند.
در این میان شاخص ترین فردی که دربارهء تئوری ولایت فقیه نظرات و عقاید شگفتی ابراز داشته است، آخوند مصباح یزدی است، وی به پیروی از فکر و فلسفه گوهری اسلام و قرآن مبنی بر بی حقوقی انسان و لزوم سلب آزادی و اراده و اختیار از او(۲)، در توضیح منبع حقانیت اصل «ولایت فقیه» اینگونه استدلال می کند که: «مشروعیت ولایت فقیه ناشی از تأیید خدا و اسلام و امام زمان است در حالی که مقبولیت آن توسط آرای مردم کسب می شود.» (نقل به مضمون) در واقع این اندیشه به نحوی توجیه تئوریک مهملی بنام «مردم سالاری دینی» هم محسوب می شود.
به هر جهت این دادگاه از هر حیث بسیار شبیه باوری است که در چین باستان رواج داشته است:
«در چین باستان این اندیشه که حکومت از سوی آسمان (و مردم) به خاقان و سران فئودال دربار او تفویض شده است برای خاقان بسیار ارزشمند بود و به او مدد می کرد که مردم متصرفات خود و همچنین سرکشان و عاصیان را به مردمی مطیع و فرمانبردار خویش تبدیل سازد. ولی در عین حال همین توجیه خاقان را به تنگنایی بسیار دشوار می افکند. هر فاجعهء ملی و هر بلای عام ارضی و سماوی می توانست سرانجام ناشی از تقصیرات و خطاهای او تلقی شود.اگر ملت دچار فقر و فلاکت شدید می شد و یا کشور در اثر ستیزه وجنگ داخلی دوپاره می گشت، خاقان مسئول شناخته می شد. در آخرین تحلیل، خشکسالی ها و سیل ها و طاعون ها را سبب آن بود که خاقان از اوامر آسمانی سرپیچی کرده است و او بود که پیمان الهی را شکسته، یا دست کم در ستایش آسمان و زمین، مراتب کمال احترام و خلوص را به جای نیاورده است.»(۳)
همانطور که ملاحظه کردیم، تفویض حکومت از طرف آسمان و مردم توامان، مدلی است که به احتمال زیاد مصباح یزدی برای توجیه «ولایت فقیه» می پسندد. اما تجربه نشان داده است که الزامات و متعلقات آن را که خاقان چین و درباریان وی خود را بدان متعهد می دانستند، آخوندها هرگز نمی پذیرند و در این بازی چینی جر می زنند. به عبارت دیگر، در چارچوب فکری آیت الله ها، چنین توجیهی برای قدرت، نه تنها ولی فقیه را به هیچ «تنگنایی بسیار دشوار» نمی افکند، بلکه با توجه به این حقیقت که قرآن به راسخون (آیت الله ها) اجازه می دهد تا با تسلیم شدن به یک ارادهء مرموز (الله) از خود سلب مسئولیت کنند، لذا می توان به هنگام ضرورت تمامی خاک را بر سر مردم ریخت، یعنی هر بلای آسمانی و زمینی را «امتحان الهی» خواند و مردم را مسئول دانست. در چنین مواقعی آخوندها از مردم آسیب دیده طلب کار هم می شوند و هر فاجعه طبیعی را نتیجه گناهکاری بندگان می شمارند.
برای مثال کاظم صدیقی ( آخوندک نماز جمعه) دلیل زمین لرزه را، لرزش اعضا وبرجستگی های بدن زن ها می داند و بی حجابی زنان را عامل اصلی زلزله می شناسد. و یا محسن قرائتی (اهریمنک متصدی ستاد اماله نماز) در یک سخنرانی علت زلزلهء شهر بم را، بی توجهی مردم به پرداخت زکات می خواند! (نقل از حافظه)
به هر روی و علی رغم تلاش و کوشش بی امانی که معتقدان به ولایت فقیه در جهت توجیه و اقناع اذهان به خرج می دهند، اما در نهایت امر آنچه تاکنون در تحمیل ولایت فقیه به یک ملت، آخوندها را یاری رسانده و آنها را موفق گردانیده که این نظریه را در عمل اجرا کنند، نه باور و استقبال مردم، بلکه همان سنت حسنهء اسلامی یعنی زور و ارعاب وارهاب و تهدید وترور بوده است که در عربدهء «مرگ بر ضد ولایت فقیه» تبیین یافته و در واقعیت سرکوبی و خشونت و خفقان موجود در پس پشت این شعار، همواره خود را نشان داده است.
سوای این بحث صرفاً نظری اما می دانیم که چینی ها در عمل، ولی فقیه و رژیم اش را به شدت حمایت می کنند.
از یک سو با آموزش پاسدارها و ارسال وسایل سرکوب و شکنجه و شنود و با کمک های نظامی و انتظامی آخوندها را در مقابل مخالفان داخلی تجهیز می کنند و از طرفی در مجامع بین المللی و دیپلماتیک با آراء موافق خود و با همسویی سیاسی، ولی فقیه را در برابر قدرت های بزرگ هیچوقت تنها نگذاشته اند.
در عوض ولی فقیه به چینی ها اجازه داده است تا با همدستی سرداران سپاه و فرزندان آخوندها و مقامات با نفوذ که به دلالی و واسطه گری مشغولند، بازارهای ایران را در زیر کالاهای بنجل خود دفن کنند و صنایع تولیدی و کارخانجات ایران را به ورشکستی بکشانند.
پروژه های منطقهء عسلویه و پارس جنوبی و یا با شرکت در ایجاد بزرگراه شمال، دست چینی ها را در غارت منابع ملی باز گذاشته اند.
یادداشت حاضر را با این سخن به پایان می بریم که بگوییم اگرچه آخوندها و آیت الله ها چنانچه شخصی بر فرض هزار قسم سفسطه بداند، آنها همیشه یک قسم بیشتر می شناسند و مانند شهرزاد که با هزار و یک شب قصه گویی، جان خویش را نجات داد، اینان نیز به کمک هزار و یک نوع دروغ و سفسطه و مغالطه و ماله کشی، قدرت و نفوذ اهریمنی خود را که از جهالت و تعصب عوام الناس کسب کرده اند، شاید که تا سال های سال بر بخش هایی از جامعه، کم و بیش حفظ کنند… اما تردیدی نیست که شرایط اجتماعی و بویژه سیاسی امروز جامعه ایران، یعنی این شرایط احمقانه و کهنه و پوسیده و عقب مانده و اسلامی، به اندازهء همان کالاهای چینی بی دوام و شکننده است و همه می دانند که دیریا زود باید ازمیان برداشته شود.
فروردین ماه ۱۳۹۲
پانوشت ها:
۱. روزنامه اطلاعات مورخ ۹۱/۱۰/۲۸ .
۲. این حقیقت را یکی از حجت الاسلام ها در ضمیمه روزنامه اطلاعات مورخ ۹۱/۱۱/۹ اینگونه بیان می کند:
«انسان صلاحیت ندارد که برای تأمین رفاه، آسایش، امنیت و سعادت زندگی دنیوی خویش قانون وضع کند… تنها کسی که می تواند قوانین و برنامه های کامل و هماهنگی را تنظیم کرده و در اختیار بشر قرار دهد، خدای جهان آفرین و خالق انسان هاست»!
۳. تاریخ جامع ادیان – جان بادیرناس – ترجمه :علی اصغر حکمت »
اخیرا فیلمی کوتاه از یک کارگردان ایرانی به نام علی مولوی به نام «آرزو: یک پرسش، پنجاه پاسخ» منتشر شده است که تنها یک سوال ساده از دهها ایرانی در کوچه و خیابان میپرسد: «چه آرزویی دارید؟» فیلم نخست نشان میدهد که همهٔ مخاطبان در برابر این سوال جاخورده و شگفتزدهاند. آنها انتظار نداشتهاند کسی چنین چیزی از آنها بپرسد. این جامعهٔ کوچک فرض کرده که «مگر قرار نبوده امید و آرزو در ایران مرده باشند. پس چرا کسی از آنها در باب آرزوهایشان میپرسد؟» سپس آنها آرزوهایشان را که چهار مشخصه دارد عرضه میکنند:
۱) منعکسکنندهٔ گریز از فشارهای اجتماعی ملموس هستند (آرامش، فکر راحت، به خیر بگذره، گرفتاریها حل شه، ارزونی، اینجا نباشم، مهربونی مردم، پرت شدن به دنیای دیگر، دوباره به دنیا اومدن)؛
۲) حداقلی و محلیاند و بلندپروازی در آنها نیست (روز خوب، یک خبر خوش)؛
۳) دیگرخواهانه نیز هستند (سلامتی بچهها، موفقیت بچهها، آرزوی دیگران برآورده شه)؛ و
۴) کوچک و واقعبینانهاند (یک غذای گرم، موتور بگیرم، فروش خوب امشب، کار خوب، ماشین بگیرم، امتحانمو خوب بدم، خبر موافقت پدر دوست دختر برای ازدواج، آشتی با پسرم، دیدار مادر) تنها یک نفر آرزویی بلندپروازانه و جهانی یعنی صلح دارد. برخی نمیخواهند آرزو کنند و برخی آرزویی ندارند. بانویی نیز آرزوی مرگ میکند.
*****
فیلم «آرزو: یک پرسش، پنجاه پاسخ»:
*****
جامعهشناسی امید
پرسش و پاسخهای فوق که وضعیت ذهنی بخشی از جامعهٔ ایران را منعکس میکند دریچهای برای فهم جامعهٔ ایران با کمک جامعهشناسی امید است. البته امید و آرزو کمتر در مطالعات جامعهشناختی مورد توجه واقع شدهاند اما در جوامعی که بسیاری از شهروندان در وضعیت استیصال به سر میبرند و شرایط سیاسی و اقتصادی یاسآور است نوع امیدها و آرزوهای مردم و واکنش آنها به پرسش در باب آرزوهایشان میتواند دریچهٔ مناسبی برای فهم آن جامعه باشد.
مهندسی آرزو
بحث از امید شامل است بر چهار عنصر:
۱) آرزوی چیزی که فعلا موجود نیست و در آینده محقق میشود. بدون آیندهنگری نمیتوان امیدوار بود؛ در جوامع و با دولتهای رو به گذشته نمیتوان سخن از امید و آرزو گفت؛
۲) تمرکز بر چیزی خاص و ویژه که فرد رابطهٔ خاصی را با آن برقرار کرده یا میخواهد برقرار کند و همین امر به زندگی وی معنا میدهد؛
۳) تصور این که این آروز محققشدنی است یا محقق خواهد شد (خوشبینی تخیلی/آرمانشهری یا واقعگرایانه)؛ این عنصر مبتنی است بر نوعی هستیشناسی که ارادهٔ انسان را نامحدود میداند؛ و
۴) بیتوجهی یا جدی نگرفتن موانعی که بر سر راه تحقق این آرزو وجود دارد چون اگر موانع زیاد جدی گرفته شوند انرژی لازم برای از میان برداشته شدن آنها تخلیه نمیشود.
هر چهار عنصر فوق وجهی اجتماعی دارند و نمیتوان آنها را بدون مبانی و بنیادهای اجتماعیشان تصور کرد. آنچه شما آرزو میکنید، و تلاش برای تحقق آن آرزو نمیتواند با جامعهای که در آن زندگی میکنید بی ارتباط باشد. از همین جهت است که نظامهای اقتدارگرا و تمامیتطلب جایی مهم و کلیدی به مدیریت و مهندسی آرزو و امید در سازمان اداری و تبلیغاتی خود میدهند. امید امری اجتماعی است که دموکراسی و آزادی به آن پر و بال میدهند و اقتدارگرایی و تمامیتخواهی پر و بال آن را میچینند.
جمهوری اسلامی امید و آرزو را به انباشتی از خردهریزهای حافظه (که معطوف به گذشته و احیای آن است) و تکرار (که قرار است جای همه چیز را بگیرد) تقلیل داده است در حالی که به گفتهٔ کییر کِگارد آرزو ماهیتاً با این دو متفاوت است. متعلق آرزو چیزی است تازه و نو، جامهای درخشان، امتحان ناشده، و شوقبرانگیز که قرار است فصل نویی را در زندگی نوید دهد. در مقابل، رستگاری و عدالتی که جمهوری اسلامی نوید میداد تحت حکومت دو ولی فقیه دود شد و از میان آن دوزخی ظاهرا ابدی هویدا گردید.
حکومت یاس
حافظان وضع موجود (دیوانسالاران، نظامیان و روحانیون) مرتبا به جامعه میگویند «بی خود دل به تغییر نبندید. ما قدرت آن را داریم که امیدهای شما را بکشیم.» حتی بعد از تغییری کوچک (مثل روی کار آمدن دولت اصلاحات) هر روز فریاد کردند که «چیزی عوض نشده است.» روحانیون، نظامیان و دیوانسالاران حافظ وضع موجود مدام تابعان خود را از خطرات امید و آرزو میهراسانند که این هراس بسیار سهمگینتر از اعمال ماشین سرکوب در ایجاد ترس و هراس است. حکومت به وفاداران خود امیدهای تخیلی و به مخالفان، پوچی توصیه میکند. شکنجه و زندان و اعتراف برای رساندن فعالان اجتماعی و سیاسی به پوچی است.
آنها از این نکته هراسانند که مبادا اهداف و مطالبات عمومی بر اساس آرزوها شکل گیرند که حاکمان و پاسداران وضعیت موجود جایی در آنها ندارند. همهٔ ایدئولوژیهای تمامیتخواه برای رام کردن و بردهسازی آرزوها به میدان آمدهاند و آرزوهایی عرضه میکنند که نتیجهٔ رسیدن به آنها جملهٔ معروف محسن نامجوست که «بسی رنج بردیم در این سالْ سی، که رنج برده باشیم، مرسی».
محدود کردن افق دید
حکومت دینی به جای قدرتبخشی، هر روزه در تلاش برای محدود کردن افق دید «تابعان» خود بوده است (در این حکومت شهروندی بی معناست). البته آنها که افق دید گستردهتری دارند یا مهاجرت میکنند، یا سر از زندانها در میآورند یا به واسطهٔ شکنندگی روحی دست به نابودی خود (خودکشی، اعتیاد) میزنند. اصلاحطلبان در این میان برای دعوت به واقعبینی به مردم میگویند فعلا امیدها و آرزوهایشان را در تاقچه یا لای کتاب بگذارند برای روزی که امکان تصور آنها و تحققشان فراهم شود. آنها البته موعودگرا نیستند و به همین علت به تغییرات بسیار کوچک دل میبندند اما نوید میدهند که اصلاحات برگشتناپذیر است، نویدی که در عالم واقع به آسانی تبخیر میشود.
جمهوری اسلامی بر خلاف گفتهٔ بنی صدر «خیانت به امید» نبود بلکه نمایشی بود از تحقق امیدهای واهی. رهبری فرهمندانهٔ خمینی امیدهای مردم برای دموکراسی و آزادی را به سمت یک اسلام خیالی سوق داد تا قدرت را به چنگ آورد و پس از به دست آوردن قدرت، اسلام واقعی (شریعت) جای آن خیالات را گرفت و او به آسانی عصر امید را پایان یافته اعلام کرد. دیگر عصر حکومت عدل الهی آغاز شده بود که به حکومت موعود که آن نیز بنا به باور باورمندان به ولایت فقیه از همین جنس حکومت ولایت فقیه است متصل میشد. انسان مکتبی تراز نوین جمهوری اسلامی به عنوان انسانی تکساحتی دیگر نیازی به امید نداشت.
قدرتبخشی غائب است
فقط یک روز به آهنگهای پخش شده در رسانههای غربی گوش بسپارید یا تلویزیون را روشن کنید یا به سینما بروید. ادبیات و هنر غربی مملو است از قدرتبخشی به مخاطبان خود. هزاران آهنگ به مخاطبان خود می گویند: تو زیبا هستی (در آهنگی از جیمز بلانت یا آهنگی از کریستینا آگوییلرا)، تو قهرمانی و جای تو در میان بزرگان و نامداران است (آهنگی از گروه اسکریپت)، هرچه تو را نکشد قویترت میکند (آهنگی از کِلی کلارکسون)، مقاومت کن و قوی بمان (آوریل لاوین)، باید بلند شی و سعی کنی (آهنگی از پینک)، هر چه بخواهی میتوانی باشی یا بشوی، مانعی در برابر آدمی جز یاس و بدبینی نیست و خلاصه مشکلی نیست که آسان نشود.
روز دیگری را در برابر رادیو تلویزیون دولتی ایران بنشینید، به یک سالن سینما در ایران بروید، یا به پوسترها و نقاشیهای دیواری شهرها نگاه کنید. اثری از امید و آینده در آنها پیدا نخواهید کرد. آن دسته از آثار که واقعبین باشند سیاه یا به قول مقامات سیاهنمایند و آن دسته که کاری به عالم واقع نداشته باشند موعودگرا و توهمزایند.
فقط ترمزها کار میکنند
امید و آرزوهای بلند (که جایشان در ایران خالی است) از یک سو ناشی از به چشم خود دیدن بهبودیها، پیشرفتها و به طور کلی تغییرات و تحولات مثبت و از سوی دیگر ناشی از القای طبیعی آنها توسط چهرههای محبوب است.حکومت دینی از اصلاح آزردهخاطر است چون امید به تغییر را افزایش میدهد و چهرههای محبوب را نیز حذف میکند تا فقط مقام ولایت دیده شود. همچنین چنانکه توکویل میگوید دموکراسیها بستری برای برداشتن ترمزهای اجتماعی در برابر چشمان آدمیان و امیدوار کردن آنهاست. در نظام ولایی تنها ترمزها هستند که خوب کار میکنند و همه چیز حرام است، «جایی که تنها حلال، گرد و درد» است.