« انگشت روی زخم گذاشتن »


« انتقاد ، نشان دادن زخم اجتماع ، زخم حکومت ، زخم حزب ، زخم دین ، زخم یک طبقه نیست. انتقاد ، گذاشتن انگشت روی زخم است. زخم هائی هستند که با نشان دادنش ، هیچکس نمی‌بیند. فقط باید انگشت روی آن زخم گذاشت تا زخم ، شناخته بشود. ولی‌ با گذاشتن انگشت روی زخم ، زخم ، درد می‌کند.

این است که هر انتقادی ، دردناک است. انتقادی که درد نیاورد ، نمیشود کرد. کسیکه همدرد همه است ، نمی‌‌تواند از هیچ کسی‌ انتقاد کند.

چون انسان همدرد ، نمیتواند خود ، انسان درد آور نیز باشد.

انتقاد ، « شناخت زخم با درد » است. در انتقاد ، درد را از شناخت ، نمیتوان جدا ساخت. هرکس یا جمع یا طبقه یا حزب یا جامعه‌ای پذیرا برای انتقاد هست که باور دارد که امکان دسترسی‌ به معرفتهائی فقط با قبول درد و تحمل درد ممکن است. خود را بدون درد نمی‌توان شناخت. و ما بسیاری از زخم‌های خود را موقعی می‌شناسیم که دیگران انگشت روی آن بگذارند.

یک رهبر ، یک طبقه ، یک حزب ، یک ملت و یک امت بدون قبول درد انتقاد نمیتواند خود را بشناسد. بالاخره خودشناسی (شناختن هویت فردی و جمعی‌ خود) زخم شناسی‌ است. ولی‌ داشتن قدرت و امتیاز و حیثیت ، سبب آن میشود که قدرت تحمل درد ، میکاهد ، و بالاخره آنکه قدرت مطلق دارد (چه یک فرد ، چه یک رهبر ، چه خدا ، چه حکومت ، چه یک حزب ، چه یک طبقه و چه خلق) نمی‌تواند درد انتقاد را تحمل کند.

آنکه قدرت مطلق دارد ، بی‌ درد است ، و بزرگترین شناخت‌های انسانی‌ و اجتماعی و سیاسی و دینی ، با درد و از درد ممکن است. »

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشه‌هایی‌ که آبستن هستند ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۸۸. برگ  ۲۸  از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتاب ها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« انتقاد ، نتیجه وارونه میدهد »


« هر ایده‌ای که در تاریخ نمودار شد ، امکانات چندگانه گسترش دارد. آنکه آن ایده را (مثلا ایده وحدت خدا را ، یا ایده همبستگی‌ اجتماعی را) در برهه‌ای خاص از تاریخ و در جامعه‌ای خاص ، عبارت بندی می‌کند و می‌‌گسترد ، با آنکه فلسفه یا دین ، خود را « تنها گسترده حقیقی‌ آن ایده » میداند ، ولی‌ آن ایده ، بیش از آن دین خاص یا آن فلسفه خاص یا آن ایدئولوژی خاص است.

منتقدی که از این مکتب فلسفی‌ یا دین و مذهب خاص یا ایدئولوژی ، انتقاد می‌کند و به حق تنگی‌ها و محدودیت‌ها و نواقص و ناسازگاریهای منطقی‌ و سستی‌های آن « ایده را در آن شکل » نشان میدهد و افشاء میسازد ، میپندارد که « خود آن ایده را » ریشه کن‌ و منتفی میسازد. منتقد همان اشتباهی را می‌کند که معتقد به آن ایده می‌کند. منتقد ، « آن ایده را در آن شکل » همانند معتقد به آن دین و ایدئولوژی یا فلسفه ، تنها نماینده آن ایده می‌‌پندارد.

ولی‌ برعکس انتظار منتقد ، انتقادات او سبب میشود که معتقد و موءمن به « آن ایده در آن شکل » متوجه آن مشکلات بشود ، و سستی و تنگی و محدودیت و نقصی را « در شکلی‌ که آن ایده در آن مذهب یا آن مکتب فلسفی‌ » گرفته دریابد ، و با دریافت این نقص ، برعکس انتظار منتقد ، به هیچ وجه آن ایده را ترک نمی‌‌کند ، بلکه می‌کوشد از نو ، همان ایده را در شکلی‌ دیگر بگسترد ، که حتی المقدور دارای این نواقص و تنگی‌ها و محدودیت‌ها و ناسازگاریهای منطقی‌ نباشد.

بدینسان معتقد و موءمن به آن ایده در آن شکل خاص ، آن ایده را در شکلی‌ دیگر از نو احیاء می‌کند. آن خدا با صورتی‌ دیگر از نو متولد میشود ، آن فلسفه در دستگاهی دیگر از سر عبارت بندی میشود. انتقاد با افشاء نواقص و محدودیت‌ها و ناسازگاریهای آن ایده « در شکلی‌ که خود را نماینده انحصاری آن ایده میداند » ، آن ایده را به « تجدید عبارت بندی و شکل گیری » می‌‌کشاند ، نه‌ آنکه آن ایده را به کلی‌ معدوم و مغلوب سازد. از این رو کار انتقاد با پیدایش دوباره آن ایده در شکل و عبارت بندی تازه ‌اش ، از نو شروع میگردد. یک ایده میتواند به صد‌ها شکل خود را بگسترد و در هر شکلی‌ نیز غلط‌ها و محدودیت‌ها و نواقص دیگر دارد.

همان سان که معتقد ، خود را در « عینیت دادن آن ایده در یک شکل خاص ، با تمامیت ایده » می‌‌فریبد ، همان سان نیز منتقد گرفتار همین مشتبه سازی و خودفریبی هست ، و می‌‌پندارد که با انتقاداتش ، کار آن ایده را یکبار برای همیشه ساخته است و دعوی آن را دارد که سیمرغ را کشته است ، خدا را کشته است ، آن ایده را نابود ساخته است ، آن بت را شکسته است ، ولی‌ از خاکستر سیمرغ ، باز سیمرغی از نو بر می‌‌خیزد ، و خداوندی دیگر باز از جسد صلیب زده ‌اش به آسمان میرود و ایده‌ای که معدوم شده است ، باز از نو خلق میگردد.

انتقاد ، هر ایده‌ای را در توجه دادن به نواقصی که در یک شکل دارد ، به خود بازمیگرداند ، تا از سر نیروی آفرینندگی خود را در شکلی‌ دیگر بنماید.

این است که انتقاد از هر دینی ، سبب پیدایش دینی و مذهبی‌ دیگر ، یا احیاء همان دین در شکلی‌ دیگر میگردد. انتقاد از یک شکل سوسیالیسم ، سبب پیدایش نهضت سوسیالیسم و جستن شکلی‌ دیگر میگردد. انتقادات از یک شکل آزادی ، سبب پیدایش نهضت آزادی در شکلی‌ دیگر میگردد. مردن در ایده ، فقط پوست انداختن است. ایده ، ماهیت رستاخیزی دارد.

ایده ، در یک شکل می‌‌میرد و همان ایده در شکلی‌ دیگر زائیده میشود.

انتقاد ، تنها نقش جلادی بازی نمیکند بلکه خود ندانسته ، پدر تولید ایده در شکل تازه ‌اش هست ، با آنکه حاضر نباشد به پدری خود اقرار کند ، و ننگ‌ و نفرت از پدر بودن خود داشته باشد. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشه‌هایی‌ که آبستن هستند ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۸۸. برگ  ۵۳  از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتاب ها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« جمالی ، فیلسوف است »


« من تا به حال مقدمه‌ای به هیچ یک از کتاب‌های فلسفی‌‌ام ننوشته ام. چرا ؟ در مقدمه است که نویسنده یا متفکر می‌‌گوید که چه میخواهد بگوید. ولی‌ من نه‌ نویسنده‌ام و نه‌ متفکر به معنای اعمش ، بلکه فیلسوفم. و همچنین به نام فیلسوف ، در پی‌ ساختن یک دستگاه فلسفی‌ نیستم ، چون نقش نخستین فیلسوف را در این میدانم که خود شیوه‌های بریدن از همه افکاری را که بر اذهان و روانها حاکمند ، در آغاز در خود بیازماید. و عصیان علیه همه افکار مقتدر پیشین و موجود در زمان خود بکند و به دیگران شیوه بریدن و گسستن از « افکار و دستگاه‌های مقتدر در اجتماع و تاریخ » را بیاموزد.

فیلسوف ، این نقش را نقش اساسی‌ خود نمیشمارد که یک دستگاه فلسفی‌ بسازد و برای دیگران به ارث بگذارد و به نام حقیقت آنرا ابدی سازد. یک دستگاه فلسفی‌ ، نه‌ تنها اوج انسجام فکریست بلکه « نهایت امکان قدرت ورزیست » ، چه فیلسوف خود از امکان قدرتورزی دستگاه فلسفی‌ ‌اش استفاده بکند ، چه نکند.

با این نقش اساسی‌ که یک فیلسوف دارد ، تنها به « رد کردن منطقی‌ دستگاه‌های فکری گذشته و حال » دل‌ خوش نمیکند ، بلکه فیلسوف میداند که هر فکری در اجتماع و در تاریخ ، با گسترش یافتن و ریشه دوانیدن در اذهان ، خود تبدیل به قدرتی‌ میشود ، و برای گسستن و بریدن از فکر ، تنها رد کردن منطقی‌ آن کفایت نمیکند ، چونکه هر فکری با ریشه دوانیدن در ظرف روان (آگاهبود و نا آگاهبود انسان) با انسان پیوند سراسری پیدا می‌کند نه‌ آنکه فقط در محدوده عقل بماند. اگر یک فکر تنها با عقل ما کار داشت ، با نشان دادن بی‌ انسجامی درونی‌ آن ، یا با نشان دادن آنکه نمیتواند همه واقعیات را تفسیر کند ، از آن فکر می‌‌بریدیم.

 ولی‌ پیوند هر فکری با ما ، پیوند تنهای آن فکر با عقل ما نیست (عقل ، نسبت به محصول خود اساسا بی‌ وفاست). هر فکری نه‌ تنها با عقل ما ، بلکه با سراسر وجود ما پیوند می‌یابد. و رد کردن منطقی‌ یک فکر ، تلاشی است برای بریدن عقلی از آن فکر ، که بدون درد و عذاب وجدانی و بحران روانی‌ صورت می‌‌ببدد. مثلا با استدلالات منطقی‌ میتوان وجود خدا را رد کرد ، ولی‌ ایده خدا ریشه‌های ژرف تر در روان انسان دارد که بتوان به چنین گونه مبارزه‌ای قناعت کرد. همچنین نشان دادن « سیر پیدایش روانی‌ یا تاریخی یا اقتصادی یا جنسی‌ یک فکر » (مانند ایده خدا یا ایده کمال یا ایده اضداد یا ایده وحدت با خود یا وحدت با اجتماع یا با وجود به طور کلی‌) که هدفش سست ساختن رابطه ما با آن فکر هست ، برای بریدن از یک فکر ، کفایت نمیکند. و آزادی فکر ، بدون امکان بریدن از افکار به طور مرتب و مداوم ممکن نمیگردد.

همیشه نوشتن تاریخ پیدایش یک فکر ، چه در روان یک انسان و چه در اجتماع ، برای نسبی‌ ساختن ارزش ، یعنی قدرت آن فکر و طبعا رهائی نسبی‌ از آن فکر هست. اساسا یک فیلسوف در نقش گسلنده از افکاری که بر جامعه قدرت می‌ورزند ، احترام به هیچ فکری نمی‌گذارد. چون احترام به هر فکری ، احترام به یک قدرتیست ، و احترام به هر فکری ، گرفتن حق نزدیک شدن به آن و گرفتن حق شک ورزیدن به آن و گرفتن حق عصیان از آنست. ولی‌ او درست با قدرت هر فکری در اجتماع و تاریخ کار دارد ، یعنی او میخواهد ریشه‌های قدرت هر فکری را بر روان انسان بزند. آزادی تفکر ، قدرت آزاد شدن ، یعنی قدرت گسستن از افکار است. هر فکری ، انسان را اسیر خود می‌کند. من با کسیکه سخن می‌گویم ، به او به نام انسان احترام می‌گذارم نه‌ به افکار و عقایدش. من به او احترام می‌گذارم ، چون قدرت و حق آزاد سازی یعنی قدرت حق بریدن از هر فکری را دارد. احترام گذاردن به انسان ، احترام کردن افکار و عقاید‌شان نیست. ما میتوانیم علیرغم اینکه از افکار و عقاید مردم انتقاد می‌کنیم و به آنها شک میورزیم و از آنها عصیان می‌کنیم ، به مردم یا هر انسانی‌ احترام بگذاریم. احترام گذاردن به افکار و عقاید ، حفظ قدرت آنها ، یعنی گرفتن حق و قدرت بریدن از انسانست. انسان تا موقعی آزادست که حق و قدرت بریدن از هر فکری را دارد. بریدن از هر فکری ، همان گرفتن قدرت از آن فکر ، به عبارت دیگر متزلزل ساختن پیوندهای روانی‌ با آن فکرست.

یک فیلسوف باید پیوند میان عقیده و انسان را سست کند ، تا قدرت فکری را که در عقیده هست ، بکاهد. انسان درباره فکری که قدرت دارد ، نمیتواند عینی بیندیشد.

سراسر کتاب‌های فلسفی‌ من ، همین نقش متزلزل سازنده پیوندهای ژرف روانی‌ افکار مقتدر گذشته و حال را در جامعه ایران و جوامع اسلامی دیگر به عهده دارند. ولی‌ هر فیلسوفی در زمان خود و در جامعه خود میزید (ولو دور از وطن باشد) و در آثارش نقش روشنگری را نیز به عهده می‌گیرد. آثار سیاسی و اجتماعی و حقوقی من از این قبیل هستند. روشنگری به استقبال آخرین افکار شتافتن و فهمیدن آنها نیست ، چه با پیشرفته‌ترین افکار جهان نمیتوان از واپس مانده‌ترین افکار در جامعه خود برید. در تلاش بریدن از این افکار است که به تدریج نیروهای آفرینندگی و پذیرش افکار دیگر رشد میکنند.

فیلسوف در این قبیل آثارش ، افکاری مشخص را ترویج می‌کند که جامعه با پیوند یافتن به آنها ، بهتر از پیش خواهد زیست و خود او در آن جامعه بهتر خواهد زیست. و این نقش دومش ، درست متضاد با نقش اولش مینماید. افکار فلسفی‌ ‌اش گشوده ترند و افکار اجتماعی و سیاسی و حقوقی و تربیتی‌ ‌اش تنگترند.

در واقع در آثار اجتماعی و سیاسی و حقوقی و تربیتی‌ ‌اش مردم را ترغیب به پیوستن و بستن به افکاری ثابت و مشخص می‌‌کند ، ولی‌ حرکت فلسفی‌ در تفکر ، بریدن از فکریست که ما به آن در ژرف خود پیوند یافته ایم ، وگرنه آن فکری که فقط به عقل راه یافته است و ریشه در وجود ما ندوانیده (مثل افکاری که در مغز محققان علمی‌ هست یا افکار عینی) به آسانی قابل دور انداختن هستند. یک فکر علمی‌ و عینی به سهولت به مغز راه می‌یابد و به سهولت در مغز ، کنار گذاشته میشود. از این رو یک دین یا جهان بینی‌ در ذاتشان علمی‌ و عینی نیستند ولو آنکه خود را به حسب ظاهر علمی‌ سازند. این جریان انتزاعی علمی‌ ، هیچگاه در اجتماع روی نمیدهد. در اجتماع و تاریخ ، فکر از مغز به سراسر وجود انسان سرازیر میشود و ریشه‌های عاطفی و احساسی‌ و بالاخره وجودی می‌‌یابد. ما در یک دیالکتیک « بستن وجودی خود به یک فکر » و سپس « تلاش برای بریدن وجودی از آن فکر » هستیم. ما یک فکر را در سراسر وجود خود هضم و جذب می‌کنیم (نه‌ آنکه تنها بفهمیم) و سپس از سراسر وجود خود با درد بردن ، ریشه کن‌ می‌کنیم. در اجتماع یک فکر ، جذب میشود نه‌ اینکه فهمیده بشود.

فکری که در جامعه جذب نشود (و فقط فهمیده بشود) ، جنبش اجتماعی و سیاسی و حقوقی نمی‌شود ، و سرچشمه شکست انقلابات پی‌ در پی‌ در ایران و در شرق ، به ویژه در کشور‌های اسلامی همینست. نقش پیوند دادن مردم به یک فکر مشخص و ثابت (یک دستگاه یا شبه دستگاه فکری) چه نوین و چه کهن ، از [سوی] بسیاری از احزاب سیاسی و علمای دین به عهده گرفته میشود. تبلیغ و دعوت و ارشاد و پروپاگاندا و تلقین که جریان « بستن مردم به یک فکر » و طبعا قدرت یافتن یک فکر ، و قدرت یافتن آن گروه است که مردم را به آن فکر در این روشها می‌پیوندد ، به حد وفور صورت می‌بندد. بریدن ریشه این قدرتهست که به عهده فلسفه گذارده میشود. این است که غالب مردم نمیدانند که فیلسوف « چه میخواهد بگوید » ، چون معمولاً زیر این اصطلاح « گفتن » ، فکری را می‌فهمند که کسی‌ میخواهد مردم را به آن بخواند و بالاخره مردم را به آن پیوند دهد. ولی‌ فیلسوف این‌ها را که نام گفتن دارد ، نمی‌گوید. او از چیزی مئ‌گوید و چیزی مئ‌گوید که در همه گفته‌ها ، ناگفته میماند. او در آنچه می‌‌گوید ، سائقه قدرت ورزی می‌‌بیند. « معنای » همه گفته‌ها ، در شدت و نوع پیوندشان با مردم نمودار میشود. گفته ، وقتی‌ دیگری را به خود می‌‌بندد ، معنا میدهد ، و فلسفه و فیلسوف ضد این معناست. پس حرف فیلسوف ، بی‌ معناست ؟ حالا خواننده میداند که من در فلسفه‌ام و با فلسفه‌ام چه میخواهم بگویم. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : فلسفه: شیوه بریدن از عقیده  ، انتشارات نشر کتاب ، لندن ،  ۲۵ ژوئن ۱۹۸۹. برگ  ۶  از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشر، بخش کتاب‌های الکترونیک ، ISBN-1870740092.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« برای شخم زدن باید آهسته بود »


« کسیکه با خواندن افکار ، میخواهد آنها را شخم بزند ، آهسته میخواند. هرچه شیار شخم باید عمیق تر باشد ، آهسته تر باید خواند. هر فکری ، زمینی‌ است که باید شخم زد و تخم‌های خود را در آن کاشت. خواندن ، کشاورزیست.

ولی‌ کسیکه میخواهد در خواندن ، افکار را تماشا کند ، آنها را سوار بر اسبی تیزپا می‌‌پیماید و از آنها می‌گذرد. خواندن ، برای او تماشائی لذت آور است. او زیاد می‌‌بیند و با هم مقایسه می‌کند و از همه انتقاد می‌کند ولی‌ شخمی نمی‌زند و تخمی در زمینی‌ (در فکری) نمیکارد تا افکار خود را سپس از آن زمین‌ها بدرود. باید افکاری را یافت که به شخم زدن و کاشتن تخم می‌‌ارزند. »

منبع:

منوچهر جمالی، بخشی از کتاب   ریشه در زمین تیره  ، ۲۴ ژانویه ۱۹۹۱ ، برگ ۱۳۱ از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« شیخی به زن فاحشه گفتا مستی ( خیام ) »


« هر چه که در انسان دیگر ، گروه دیگر ، حزب یا طبقه یا ملت دیگر ، ترا یا گروه ترا ناراحت میسازد ، درست همان صفت خودت (و صفت گروه و حزب و طبقه و ملت و امت خودت) هست. در رباعی خیام که شیخ [،] فاحشه را سرزنش به آن می‌کند که او «هر لحظه به دام دیگری پابست هست» ، و از این «دلبستگی آن به آن» فاحشه ناراحت میشود ، درست صفت اصلی‌ خودش میباشد. و عیب فاحشه بودن که «تغییر دلبستگی در هر لحظه باشد» ، بیان «فاحشه بودن خود شیخ» است. [!]

خیام

در مقابل ایده‌آل ایمان (ایمان ، دلبستگی مداوم است) که شیخ می‌‌باید و می‌‌خواهد تجسم آن باشد ، برعکس میلش ، امکان تغییر دادن دلبستگی‌اش می‌‌افزاید. او که میخواهد تجسم دوام دلبستگی باشد در تزلزل دائم و تغییر مداوم دلبستگی است. این است که «شیخ بودن و فاحشه بودن» از هم جدا ناپذیر اند. شیخ فقط در ظاهر یک مو از فاحشه فاصله دارد. فقط ، تفاوت فاحشه با شیخ در آنست که ، فاحشه این تغییر آن به آن دلبستگی خود را پنهان نمی‌‌سازد. از این رو بزرگترین اصل اخلاق را که صداقت باشد (آنچه هستی‌ ، بنما) مراعات می‌کند. در حالی‌ که شیخ علیرغم فاحشگی‌اش (تزلزل بستگی‌هایش به اغراض و منافع دیگر جز خدا و دین) همیشه تظاهر به اوج ایمان می‌کند. یعنی بر ضد بزرگترین اصل اخلاق که صداقت باشد رفتار می‌کند.

و انتقاد فاحشه از شیخ آن نیست که تو طبق شرع رفتار نمی‌‌کنی‌ بلکه آنست که تو صادق نیستی‌. عدم صداقت ، سراسر زهد (زندگی‌ طبق شریعت) را از ارزش می‌‌اندازد. البته نه‌ تنها شیخ ، بلکه هر ایده آلیستی (مومن به هرگونه ایده‌آلی) گرفتار همین مسئله شیخ هست ، یعنی آنچه در دیگران (امم و ملل و احزاب و طبقات دیگر) او را ناراحت و خشمگین میسازد و آنرا رسوا می‌کند و افشا میسازد ، بیان «فاحشگی خودش هست» ، فقط این فحشای خودش را یا نمیتواند ببیند ، یا در این افشاگری و رسوا سازی فحشای دیگری میخواهد [فحشای خودش را] پنهان سازد. ولی‌ آنانی که در جامعه به «صداقت فاحشه» ارزش اخلاقی‌ بدهـ[ـنـ]ـد ، بسیار نادرند. به چشم ننگین و تحقیر به فاحشه نگریستن ، و به چشم احترام به شیخ و ایده‌آلیست نگریستن ، بیان آنست که جامعه ، صداقت را به عنوان بزرگترین ارزش اخلاقی‌ نمی‌‌شناسد یا ارج نمی‌‌گذارد.

اینکه ما نمیتوانیم (جامعه نمیتواند) میان آنچه ما می‌‌نمائیم و آنچه در واقع هستیم ، تفاوت بگذارد و از هم بازشناسد ، نشان آنست که حساسیت و تفکر اخلاقی‌ ما یا جامعه بسیار ناچیز و ناپرورده و خام است.

مسئله اساسی‌ تفکر اخلاقی‌ همین پی‌ بردن به شکاف میان نمودن و بودن در مراجع دینی و سیاسی و اجتماعی و فکری (دارندگان همه گونه حیثیت‌های اجتماعی بدون استثنا) است.

تفکر اخلاقی‌ در هر کسی‌ موقعی شروع میشود که به همه اعمال نیک و بزرگ و ستوده خود و دیگران ، بدبین و مشکوک شود. ما نباید فریب اعمال نیک و بزرگ و ستوده و معتبر و موفقیت آمیز خود و دیگران را بخوریم. تشخیص و تمایز دورویگی (نفاق و ریا) در دیگران ، کار یک واعظ اخلاقی‌ است و تشخیص و تمایز دورویگی در خود و گروه خود (ملت و طبقه و امت و حزب خود) کار یک متفکر اخلاقی‌ است. درک این دورویه بودن هر عمل خود و گروه خود ، هر فکر خود و گروه خود ، هر احساس خود و گروه خود ، سبب میشود که انسان نه‌ وعظ اخلاق به دیگران بکند نه‌ به قضاوت کردن اخلاقی‌ اعمال دیگران (امر به معروف و نهی از منکر کردن) خود را محق و مجاز بداند.

آنکه واعظ اخلاق است (مانند شیخ) ، قدرت و جسارت شناختن دورویگی اعمال و احساسات و افکار خود را ندارد یا بتدریج از دست داده است. او باور دارد که مؤمن به آن خدا و دین است در حالی‌ که کافر و منافق و [مـ]ـشرک و مرتد است. او باور دارد که شیخ است (مرجع دین است) در حالی‌ که فاحشه است ، و ناراحتی‌ فحشای خود را (یا پوشاندن فحشای خود را) در ملامت کردن شدید فاحشه ابراز میدارد. توجه او به فاحشه و نفرت و افشاگری او از فاحشه (از کافر ، از مرتد ، از ملحد ، …. از سرمایه‌دار و …. ) در واقع گریز و نفرت از فحشای خودش هست. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشه‌هایی‌ که آبستن هستند ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۸۸. برگ  ۵۸  از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتاب ها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

پیدایش حیات


پیدایش حیات. بازوبنویسی شده از وبگاهِ فرگشت.

«اهمیت علم بیش از آن که درکشف حقایق تازه باشد، در کشف شیوه های تازه ی اندیشیدن است.» – ویلیام براگ

«روش منطق توضیح ناشناخته ها بوسیله شناخته هاست، روش دین توضیح شناخته ها بوسیله ناشناخته هاست.» – دیوید بروکس

مقدمه

گویی حیات مهمترین دغدغه ی موجودات واجد حیات است و در این میان، گویا تنها انسان است که درباره ی چیستی و چرایی آن می اندیشد. در مورد اینکه زندگی چطور بوجود آمده است، ملت های مختلف افسانه های گوناگونی را پدید آورده اند و تجربه ی تاریخ نشان داده است که هر افسانه ای که به موضوع پیدایش چیزی می پردازد به زودی بخشی از اعتقادات دینی مردم محلی می شود. گروهی از این افسانه ها پیدایش انسان و سایر جانداران را در اثر خلقت یکباره می دانند. اما این پرسش از دیرباز ذهن خردمندان و متفکران را به خود مشغول کرده بود و برخی از آنان با پژوهش مستقیم طبیعت به نتایج دیگری می رسیدند.

نخستین اظهار نظر معتبر علمی در زمینه ی منشاء حیات را چارلز داروین در قرن نوزدهم ارائه کرد. نظریه فرگشت ، پیدایش تدریجی موجودات زنده را از یک یا چند سلول اولیه اثبات کرد. اما پاسخ به این پرسش که سلول های اولیه از کجا آمده اند به دانشمندان قرن بیستم و بیست و یکم سپرده شد. فرضیه ی پیدایش حیات از ماده بیجان حاصل تلاشهای علمی این دانشمندان بود که هنوز هم پژوهش های گسترده ای در باره ی آن ادامه دارد.

پیدایش حیات مبحثی پیچیده است که درک جرئیات آن نیاز به تسلط بر علوم بیوشیمی و بیوفیزیک دارد. در این نوشتار سعی شده است تا فقط شمایی کلی از فرضیه ی علمی پیدایش حیات ارائه شود. به علاوه، در مورد برخی از مفاهیم علمی مربوط به این بحث، مانند جهش، انتخاب طبیعی و تصادف توضیحی داده نشده است. بنابراین توصیه می شود اگر با این مفاهیم آشنا نیستید ابتدا نوشتار فرگشت (تکامل) چیست؟ را بخوانید.

پیدایش حیات از ماده ی بیجان با ادعاهای دینی مثل خلقت، یا آفرینش با طرح و برنامه در تعارض است به همین دلیل مورد حمله، کج فهمی و تحریف دینداران بوده است. برخی مؤمنان همانطور که سعی کرده اند نظریه فرگشت را باطل جلوه دهند ( ن.ک هفت نقد بی اساس به نظریه فرگشت)، در مورد پیدایش حیات نیز سعی دارند با انتقادهای غیر علمی این فرضیه را باطل کنند. در انتهای نوشتار به برخی از این انتقادهای بی اساس خواهیم پرداخت.

سه فرضیه

خلقت (Creation): حیات را خالقی هوشمند آفریده است. این رویکرد بیشترین تعداد طرفدار را دارد. طرفداران این باور سه دسته هستند. گروه اول فرگشت را باطل و خلقت را یکباره (مثلاً در عرض شش یا هفت روز) می دانند، و این باور خود را نظریه علمی خلقت (آفرینش) [۱] می نامند. گروه دوم که طرفداران کمتری دارد فرگشت را می پذیرند، ولی پیدایش سلول های اولیه را حاصل تدبیر خالق می دانند. گروه سوم که انگشت شمارند سلول اولیه را نیز حاصل پیدایش از ماده می دانند، اما کل فرآیند ایجاد حیات از ماده ی بیجان را حاصل تدبیر الاهی می شمارند. پس هر سه گروه پیدایش حیات را حاصل طرح و نقشه قبلی می دانند و تنها اختلاف نظرشان در تعیین مرحله ای است که خدا را وارد ماجرای پیدایش حیات می کنند.

منشاء خارجی (Extraterrestrial origin or Panspermia): حیات خارج از سیاره زمین شکل گرفته است و بعد به زمین منتقل شده است.

پیدایش خود به خود (Spontaneous Origin): حیات در اثر واکنش های شیمیایی خاصی به صورت تدریجی از ماده بیجان پدید آمده است.

کدام فرضیه علمی است؟

خلقت نه نظریه است نه فرضیه چون نه آزمونی پیش می نهد و نه هیچ شاهدی گواه بر صحت آن است. طرفداران خلقت به جای اینکی دلیلی بر صحت ادعای خود ارئه دهند سعی می کنند با باطل جلوه دادن فرضیه پیدایش خود به خود و حتی نفی نظریه فرگشت ادعای خود را به کرسی بنشانند. چنین ادعاهایی کوچکترین ارزشی در علم و منطق ندارند (ن.ک مغالطه تجاهل) زیرا اگر فرضیه پیدایش خود به خود و حتی نظریه فرگشت نیز باطل شود، هر ادعای دیگری نیاز به دلیل مستقل و اثباتی بر اساس روش علمی و خصوصیات علم دارد. (ن.ک علم و ماوراء الطبیعه)

فرضیه ی «منشاء خارجی» یک فرضیه ی علمی است، اما شواهد اندکی بر تایید آن وجود دارد. تاکنون وجود حیات در هیچ نقطه ای از کیهان اثبات نشده است. دانشمندان می افزایند که «منشاء خارجی» بر اساس پیدایش حیات از ماده بیجان در مبداء و انتقال آن به مقصد یعنی زمین است. با وجود شواهد اندکی که در مورد «منشاء خارجی» وجود دارد،‌ روش علمی اقتضا می کند که تحقیق بیشتری در مورد آن انجام شود. دو کاوشگر مریخ یعنی روح [۲] و فرصت [۳] در قسمتی از همین تحقیقات فعالیت می کنند. (ن.ک انستیتو اخترزیست شناسی NASA)

فرضیه «پیدایش خود به خود» فرضیه ای علمی است. صدها مدرک، شاهد و آزمایش در تایید آن وجود دارد و مورد پذیرش زیست شناسان و دانشمندان است. با این وجود روش علمی هنوز اجازه نمی دهد تا کسی آن را نظریه بنامد، هرچند که این فرضیه ی معتبر در آستانه ی تبدیل شدن به یک نظریه است.

فرضیه پیدایش خود به خود (Spontaneous Origin)

جستجو در اعماق تاریکی

بسیاری از حوادثی که در طول چند میلیارد سال پیش اتفاق افتاده، در پرده ابهام قرار دارند. احتمال تبدیل یک مولکول به فسیل نزدیک به صفر است و حتی اگر چنین فسیلی وجود داشته باشد، چگونه می توان آنرا یافت؟ حتی یافتن فسیل سلول ها هم کار بسیار دشواری است. با این حال فسیل سلول های ساده ی اولیه متعلق به ۲.۵ میلیارد سال پیش یافت شده است.

ph1شکل ۱

عدم توانایی زمین شناسان در تعیین کاملاً دقیق شرایط شیمیایی و زمین شناختی زمین اولیه نیز به این ابهام ها می افزاید.

زمینی که سبز نبود

تقریباً ۳.۸ میلیارد سال پیش، دمای زمین بین ۴۹ تا ۸۸ درجه سانتیگراد متغیر بود. جو زمین مملو از دی اکسید کربن، نیتروژن، بخار آب، هیدروژن، سولفید هیدروژن، آمونیاک و متان بود. اکسیژن در جو وجود نداشت. لایه اوزون وجود نداشت و به همین دلیل پرتو فرابنفش بی هیچ حفاظی به زمین می رسید. آتشفشان ها فعالیت زیادی داشتند. ابرها بخشهای وسیعی از آسمان را می پوشاندند و بارش و رعد و برق های متعددی اتفاق می افتاد.

آیا مولکول های زیستی از ماده بیجان پدید می آیند؟

برای پاسخ به این پرسش در دهه ۱۹۵۰، هارولد اوری [۴] و استنلی میلر [۵] آزمایش هایی را انجام دادند. آنها مخلوطی از متان، آمونیاک، آب و هیدروژن را در معرض تخلیه های الکتریکی مشابه صاعقه قرار دادند. این آزمایش ها به صورت کاملاً غیرتصادفی (تکرار پذیر) منجر به تولید مخلوطی از ترکیبات آلی زیستی مانند اسیدهای آمینه ی آلانین، گلایسین، اسید گلوتامیک و لوسین می شدند. با افزودن یکی دیگر از مواد زمین اولیه یعنی سیانید هیدروژن مولکول های زیستی دیگری مانند آدنین (مورد نیاز برای ساخت DNA و RNA) تولید شد. امروزه با پیشرفت علم شیمی تجزیه مشخص شده است که در آزمایش اوری-میلر بیش از ۱۳۰ ترکیب زیستی مختلف تولید می شود. باید توجه داشت که ترکیبات شیمیایی استفاده شده در این آزمایش بسیار کمتر از تعداد مواد موجود در زمین اولیه است و نکته دوم اینکه نیروهای موجود در آزمایش بسیار محدودتر از نیروهای موجود در طبیعت است. نکته سوم زمان اندک آزمایش است. تاکنون آزمایش های فراوانی از این دست صورت پذیرفته است و هر بار با طبیعی تر کردن آزمایش ها تنوع و مقدار مواد زیستی تولید شده افزایش چشمگیری پیدا کرده است.

ph2شکل ۲

انواع مختلفی از این آزمایش ها انجام شده و در همه موارد مولکول های زیستی تولید شده اند. پس از این آزمایش ها، پژوهش های مختلفی در این زمینه انجام شد و مشخص شد که مولکول های تولید شده در این آزمایش ها می توانند بصورت خود به خود با هم واکنش داده و مولکول های متنوع دیگری را پدید آورند. همچنین در اثر این واکنش ها مولکول های خطی زیستی نیز تولید می شوند.

آیا مولکول ها هم فرگشت می یابند؟

سل اسپیگلمن [۶] در سال ۱۹۶۷ این موضوع را بر روی یک مولکول RNA آزمایش کرد. [۷] این RNA طولی برابر با 3300b دارد و در حضور نوعی پروتئین[8] در زمان 20 دقیقه تولید مثل می کند. توجه کنید که در لوله آزمایش تنها RNA و پروتئین تکثیر کننده ی آن وجود داشت، نه سلول. اسپیگلمن مشاهده کرد که در شرایط عادی تمام جمعیت های تولید شده طولی معادل 3300b دارند و مشابه مولکول های اولیه هستند. او با تغییر شرایط لوله آزمایش، زمان تولید مثل را از ۲۰ دقیقه به ۵ دقیقه رساند. پس از ۷۵ نسل جمعیت موجود در لوله آزمایش 550b طول داشتند و ۱۵ بار سریعتر از مولکول های اولیه تولید مثل می کردند. اسپیگلمن تغییرات محیطی دیگری مانند افزودن مهار کننده ها یا محدود کردن مواد مورد نیاز برای تولید مثل را اعمال کرد و مشاهده کرد که در هر حالتی پس از چند نسل مولکول ها به شکلی تغییر کرده اند که بتوانند در شرایط جدید با بالاترین کارایی ممکن تولید مثل کنند.

پس از آن دانشمندان آزمایش های متعددی را برروی انواع مولکول ها انجام دادند و فرگشت مولکولی را مشاهده و بررسی کرده اند. امروزه این فرآیندها در سیستم های شبیه سازی فرگشت مولکولی به نام SLEX مطالعه می شوند.

مرغ یا تخم مرغ؟

اکثر واکنش های های زیستی بوسیله آنزیم ها تسریع می شوند. در شیمی به چنین مولکول هایی کاتالیزور می گویند. تقریباً تمامی آنزیم ها از جنس پروتئین هستند. بدون وجود آنزیم، واکنش های زیستی بین چند ساعت تا چند هزار سال زمان می برند، ولی آنزیم ها سرعت این واکنش ها را به چند هزارم تا چند میلیونم ثانیه می رسانند. یکی از واکنش هایی که نیازمند به آنزیم است تکثیر DNA می باشد.

ماده ی ژنتیکی اکثر موجودات زنده از DNA ساخته شده است. DNA برای تولید مثل نیاز به پروتئین (آنزیم) دارد و پروتئین از روی DNA ساخته می شود. حال کدام مولکول می تواند آغازگر حیات باشد در حالی که تولید هر کدام به دیگری وابسته است؟

سوال قدیمی «اول مرغ بود یا تخم مرغ؟» جواب مشخصی در زیست شناسی دارد: هیچکدام، اجداد مرغ.

پاسخ به سوال «اول DNA بود یا پروتئین» نیز چنین پاسخی دارد: هیچکدام، RNA.

RNA نخستین مولکول

تا پیش از دهه ۱۹۸۰ تصور می شد که تمام آنزیم ها از جنس پروتئین هستند. سپس، تام کچ [۹] و سیدنی آلتمن [۱۰] کشف کردند که برخی از مولکول های RNA خاصیت آنزیمی دارند. پس از آن صدها RNA ی مختلف با خاصیت آنزیمی کشف شد. پس از این کشف ها، فرانسیس کریک [۱۱] بیان کرد که RNA اولین مولکول زیستی بوده است.

ph3شکل ۳

RNA، مولکولی شبیه به DNA و نوعی کد ژنتیکی است که تفاوت آن در داشتن یک اتم اکسیژن بیشتر از DNA است. همین اتم اکسیژن است که موجب می شود RNA بتواند طیف وسیعی از واکنش ها را به صورت آنزیمی تسریع کند. برخی مولکول های RNA مثل IVS-19 واکنش ساخته شدن RNA ها را انجام می دهند. به عبارت دیگر، RNA می تواند RNA بسازد.

جهان RNA

با آغاز حیات مولکولی، مواد زیستی که از ماده بیجان بوجود آمده بودند، برای تولید RNA های جدید استفاده می شد. جهش ها باعث بوجود آمدن RNA های جدید می شد که با والد خود اندکی تفاوت داشتند. بزودی سوپ اولیه حیات بوجود آمد که مخلوطی از هزاران نوع RNA ی مختلف بود. RNA می تواند اتصال اسیدهای آمینه به یکدیگر را کاتالیز [تسریع] کند. در نتیجه از جمله مولکول هایی که در این زمان تولید شد، پروتئین ها بودند. پروتئین ها خاصیت آنزیمی بسیار بیشتری دارند و طیف واکنش هایی که به وسیله آنها می تواند انجام شود بسیار بیشتر از RNA است.

انرژی،‌ مسئله این است

تا به این جای نوشتار درباره حرکت اتوموبیلی صحبت می کردیم که انگار در باکش بنزین نداشت. تولید مثل و واکنش های مولکول ها نیاز به انرژی دارد. انرژی واکنش ها در سوپ اولیه ی حیات از کجا تامین می شد؟

انرژی الکتریکی یا برق،‌ شکل رایج انرژی در خانه ها و شهرها است. در موجودات زنده نیز مولکولی پر انرژی به نام ATP، نقش سوخت رایج در بین همه سلول ها و جانوران بر عهده دارد. همانطور که در آزمایش اوری-میلر مشاهده کردیم، اسیدهای آمینه مانند گلایسین به مقدار بسیار بالایی به صورت خود به خود تولید می شده است. با شکسته شدن این اسید آمینه ها، ATP تولید می شود. همچنین واکنش هایی شیمیایی در دهانه آتشفشان ها انجام می شود که منجر به تولید ATP و دیگر مولکول های پر انرژی می شوند.

از RNA به DNA

RNA مولکول بسیار مقاومی است اما مقاومت DNA در برابر تجزیه و آسیب تقریباً صد برابر بیشتر است. همچنین DNA توانایی تشکیل مولکول های دورشته ای را دارد که مزایای گوناگونی را ایجاد می کند. همانطور که پیش تر گفته شد تفاوت این دو مولکول تنها در یک اتم اکسیژن است. با بوجود آمدن انواع متفاوتی از پروتئین ها، واکنش های متعددی امکان پذیر شد که یکی از آنها تبدیل پیش سازهای RNA به پیش سازهای DNA بود [۱۲]. با بوجود آمدن DNA وظیفه حفظ و انتقال اطلاعات ژنتیکی بر دوش مولکول پایداری سپرده شد که می تواند طول زیادی داشته باشد، به عبارتی دیگر توانایی ذخیره اطلاعات بسیار بیشتری را دارد.

نخستین سلول ها

یکی از موادی که در اثر وجود پروتئین ها تولید می شود، فسفولیپید ها یعنی مولکولهای سازنده ی غشاء سلول است. فسفولیپید ها، مولکول هایی دو قطبی هستند. همانطور که همه ی ما تجربه کرده ایم با استفاده از آب-صابون می توان به سادگی صدها حباب تولید کرد. (حباب ها ساختار مولکولی پیچیده ای دارند، ولی توسط فوت کردن ساده ی بچه ها درست می شوند) ( ن.ک برهان نظم و مسئله گزینش فزاینده) مولکول های صابون دو قطبی هستند. فسفولیپیدها نیز چنین خاصیتی دارند و در اثر تکان های آب، محفظه های حباب مانند میکروسکوپی تولید می کنند. تولید میلیونها محفظه ی کوچک در مکانی که میلیون ها مولکول در حال زندگی هستند به طور حتم سبب می شود که تعدادی از این مولکول ها در درون این محفظه ها قرار بگیرند.

ph4شکل ۴

قرار گرفتن مولکول ها در درون یک محیط بسته مزایای زیادی مثل افزایش سرعت واکنش ها را در بر دارد. همچنین مواد تولید شده بوسیله مولکول ها در محیط پخش نمی شود و در دسترس تولید کنندگان باقی می ماند. خصوصیات متعدد سلول باعث می شود که سرعت فرگشت آن بسیار بالاتر از حیات مولکولی باشد [۱۳].

پروکایوت ها [۱۴]

سلول های ساده ی اولیه کم کم به شکلی از سلول تبدیل شدند که در زبان علمی به آنها پروکاریوت می گویند؛ که همان باکتری ها هستند. رقابت و انتخاب طبیعی موجب پیشرفته تر شدن سلول ها برای کسب شانس بقای بیشتر می شود.

پروکاریوت ها سرعت تولید مثل و فرگشت بالایی دارند. این سلولها توانایی زندگی در سخت ترین شرایط را دارا هستند. باکتری هایی وجود دارند که در دمای ۱۰۰ و حتی تا ۲۵۰ درجه سانتیگراد زندگی می کنند. برخی از باکتری ها در اسیدهای سوزان یا آب های بسیار شور هم به حیات خود ادامه می دهند. اولین سلول ها نیز پروکاریوت بودند که توانایی زندگی در بدترین شرایط ممکن را دارند.

ph5شکل ۵

انرژی، مسئله این است

یک سلول برای انجام واکنش های خود نیاز به انرژی زیادی دارد. مهمترین ترین شیوه ی تولید انرژی زیستی، فتوسنتز است. اما در باکتری های ابتدایی [۱۵] روش دیگری برای تولید انرژی وجود دارد که شیموسنتز نامیده می شود. باکتری های شیموسنتز کننده، انرژی موجود در مواد شیمیایی را به انرژی زیستی یعنی ATP تبدیل می کنند. با استفاده از این روش مقدار بسیار زیادی انرژی در اختیار سلول قرار می گیرد. پروکایوت های اولیه نیز از چنین روشی استفاده می کرده اند.

یوکاریوت ها [۱۶]

نوع دیگر سلول را یوکاریوت می نامند که شامل سلول های دارای هسته و اندامک های سلولی است. پیشرفت پروکاریوت ها موجب شد تا برخی از آنها دارای اندامک های سلولی مانند هسته بشوند. بررسی اندامک ها نشان می دهد که آنها از بخش های مختلف سلول پروکاریوت بوجود آمده اند. مثلاً هسته در اثر تغییر شکل یک زائده ی سلولی در باکتری ها به نام مزوزم پدید آمده است. اندامکی به نام میتوکندری، نوعی باکتری بوده که توانسته در درون سلول یوکاریوت زندگی (همزیستی) کند و با گذشت زمان به جزئی از سلول یوکاریوت تبدیل شده است. کلروپلاست نیز در اثر همزیستی باکتری های فتوسنتز کننده با سلول یوکاریوت بوجود آمده است.

ph6شکل ۶

انرژی، مسئله حل شد

فتوسنتز منبع بی پایانی از انرژی یعنی نور را به انرژی زیستی تبدیل می کند. فتوسنتز فرآیند پیچیده ای است که حاصل همکاری چندین پروتئین با یکدیگر است. اما این ساختار از سیستم فتوسنتز ساده و تک پروتئینه ای بوجود آمده است که هنوز هم در برخی باکتری های آب شور وجود دارد. با وجود پیچیدگی فرایند فتوسنتز، اصول آن بسیار ساده است.

در لامپ های التهابی، جریان الکتریسیته موجب می شود تا الکترون های اتم ها به لایه بالاتری بروند و پس از بازگشت به لایه اصلی، انرژی خود را بصورت نور و گرما از دست بدهند. در فتوسنتز عکس این فرآیند اتفاق می افتد. نور پس از برخورد به یک اتم روی (Zn) ، ‌الکترون را به لایه ی بالاتری می فرستد. این الکترون پس از بازگشت به لایه ی اصلی،‌ جریان الکتریکی ایجاد می کند. انرژی موجود در این جریان الکتریکی به مولکول پرانرژی زیستی یعنی ATP منتقل می شود. ادامه یافتن این فرایند در طول روز مقدار بسیار زیادی ATP تولید می کند. یکی از موادی که در فرایند فتوسنتز تولید می شود اکسیژن است.

نخستین هولوکاست

اگر فکر می کنید اکسیژن ماده ای ضروری برای وجود حیات است کاملاً در اشتباه هستید. اکسیژن سمی کشنده برای موجدات زنده است. اگر سلولی نتواند اثر سمی اکسیژن را از بین ببرد به سرعت می میرد. سلول هایی که این توانایی را ندارند «بیهوازی اجباری» می نامند. این سلول ها در مکان هایی زندگی می کنند که دور از اکسیژن است.

با آغاز فتوسنتز، اکسیژن وارد جو شد و رفته رفته جو زمین و اقیانوس ها پر از اکسیژن شد. به این ترتیب قتل عام سلول های اولیه که همگی بیهوازی اجباری بودند آغاز شد [۱۷]. تنها سلول هایی توانستند باقی بمانند که مکانیسم مقابله با سمیّت اکسیژن در آنها ایجاد شد. به چنین سلول هایی «هوازی» می گویند.

فراوانی اکسیژن فرصت جدیدی را برای سلول های هوازی بوجود آورد. سلول های بیهوازی مواد غذایی را به الکل یا اسید تبدیل می کنند و از این راه مقداری انرژی بدست می آورند. در سلول های هوازی مکانیسمی بوجود آمده است که مواد غذایی را به کمک اکسیژن به دی اکسید کربن تبدیل کنند و از این راه مقدار زیادی انرژی بدست آورند. به این فرایند تنفس سلولی می گویند. بیشتر سلول های هوازی آنچنان به انرژی زایی از راه تنفس وابسته شده اند که بدون وجود اکسیژن می میرند. به چنین سلولهایی «هوازی اجباری» می گویند.

فراوانی اکسیژن و تغییرات وسیعی را در زمین بوجود آورد. اکسید شدن مواد موجود در خشکی ها، خصوصیات سطح زمین را تغییر داد. مقدار کمی از اکسیژن O2 در اثر واکنش های شیمیایی به اکسیژن O3 یا اوزون تبدیل می شود [۱۸]. بوجود آمدن لایه ی اوزون در جو، خشکی ها را آماده ی پذیرایی از موجودات زنده کرد.

کلونی ها و تمایز سلولی

برخی تک سلولی ها به صورت دسته جمعی زندگی می کنند که به این اجتماعات کلونی می گویند. همه سلول های کلونی مشابه هم هستند. با بوجود آمدن کلونی ها این امکان فراهم شد که بین سلول ها تقسیم کار بوجود بیاید، و هرسلول اندکی با دیگر سلول ها تفاوت داشته باشد. به این فرآیند تمایز سلولی [۱۹] گفته می شود. تمایز بسیار ابتدایی که در برخی موجودات مثل جلبک ها دیده می شود، در طول میلیون ها سال بعد موجب پدید آیی موجوداتی با تمایز بسیار بیشتر و دارای ده ها عضو و اندام شد.

ph7شکل ۷

انتقادهای بی اساس

بحث و انتقادهای علمی زیادی در مورد جزئیات پیدایش حیات در جریان است. نتیجه این بحث ها، کشف اشتباه ها و بالاتر رفتن دقت این فرضیه است. اما انتقادهای بی اساسی از سوی دینداران، برای باطل جلوه دادن فرضیه مطرح شده است که فاقد ارزش علمی هستند. در اینجا به چند نمونه از این انتقادها می پردازیم.

انتقاد های مشترک با نظریه فرگشت

همان انتقادهای بی اساسی هستند که برای باطل جلوه دادن نظریه فرگشت مطرح می شود. ( ن.ک هفت انتقاد بی اساس به نظریه فرگشت)

این ها خیال پردازی است.

چطور می توانید این داستانهای تخیلی را به جای علم جا بزنید؟

هر ادعایی درباره ی واقعیت امور، از قانون جاذبه گرفته تا پیدایش حیات، در صورتی علمی است که بر اساس روش علمی و خصوصیات علم باشد و اگر بر اساس روش و خصوصیات علوم انسانی بود در مقوله علوم انسانی می گنجد. اگر ادعایی واجد هیچکدام از این خصوصیات نبود در مقوله های بی ارزشی چون خرافات جای می گیرد. تفاوت علم و خیال پردازی را می توان از مقایسه ی نظریه فرگشت و داستان آدم و حوا دریافت.

زیست زایی (Biogenesis)

ایراد: آزمایش های پاستور نشان داده که حیات بصورت خلق الساعه پدید نمی آید. هر موجودی از والدین خود بوجود می آید، نه از ماده بیجان.

تا مدت ها این عقیده وجود داشت که برخی موجودات بصورت خلق الساعه (spontaneous generation) بوجود می آیند. مثلاً مگس ها از مرداب، کرم ها از میوه و میکروب ها از غذا بوجود می آیند. لوئی پاستور و جان تندال با آزمایش هایی نشان دادند که هیچ موجودی بصورت خلق السائه بوجود نمی آید، به این معنی که هر موجود زنده ای، والدی دارد.

نظریه زیست زایی مورد تایید تمامی زیست شناسان است اما تعارضی با پیدایش حیات ندارد. شاید ریشه ی این انتقاد برابر دانستن خلق الساعه (spontaneous generation) با پیدایش خود به خود (spontaneous origin) باشد. در فرضیه پیدایش خود به خود، حیات بصورت خلق الساعه بوجود نمی آید. هر موجودی والدی دارد که سلسله این والدها به سلول های ساده ابتدایی می رسد. والد سلول های ابتدایی، بیومولکول های سوپ اولیه حیات است و والد این بیومولکول ها، ماده بیجان است. آیا این سلسله والد ها تعارضی با زیست زایی دارد؟

در مورد آزمایشهای پاستور و موارد مشابه باید به نکات زیر توجه کرد:

۱- شرایط مکانی: پیدایش حیات در شرایط خاص زمین اولیه صورت پذیرفته، ولی آزمایش پاستور در شرایط فعلی زمین انجام می شود. در شرایط کنونی اکسیژن موجود در جو هر بیومولکولی را اکسید می کند و از بین می برد. هنوز هم بیومولکول ها در دهانه آتشفشان ها و در اثر صاعقه تولید می شوند ولی این مواد بسرعت توسط موجودات زنده مصرف می شوند. اگر در آزمایشی شرایط اولیه زمین بازسازی شود شاهد پیدایش بیومولکول ها خواهیم بود.

۲- محدودیت مکانی: آزمایش های پاستور، اوری-میلر و دیگر آزمایش ها در ظروف آزمایشگاهی انجام می شود، ولی پیدایش حیات نیاز به ظرفی به بزرگی زمین دارد.

۳- محدودیت زمانی: زمان انجام آزمایش ها کوتاه است، و این زمان قابل قیاس با زمان لازم برای پیدایش حیات نیست. اگر فرض کنیم هر سال را برابر با یک سانتیمتر است، یک میلیارد سال مسافتی به طول ده هزار کیلومتر خواهد بود.

تصادف

ایراد: مگر می شود حیات حاصل تصادف باشد؟

پیدایش حیات تصادفی نیست. پیدایش حیات همانقدر تصادفی است که پیدایش ابر و بارش باران. در کاربرد این کلمه باید به مفهوم علمی تصادف توجه کرد. (ن.ک بخش مفهوم علمی تصادف از نوشتار فرگشت چیست)

پیچیدگی

ایراد: حیات پیچیده تر از آن است که از ماده بیجان بوجود آید. هربخش از سلول به دیگر بخش های آن وابسته است.

زیست شناسان بیش از منتقدان به پیچیدگی حیات آگاهی دارند. اما تولید مرحله به مرحله ی هر ساختار از ساختار ساده تر پاسخ این ایراد را در خود دارد. (ن.ک برهان نظم و مسئله گزینش فزاینده) چنین ادعاهایی پیش از مشاهده حداقل یک مورد از آن فاقد هرگونه اعتبار علمی است. شیوه پیدایش هر ساختار سلولی ای یا کشف شده و یا در دست تحقیق است. (ن.ک پیچیدگی و اجزاء مرتبط از نوشتار فرگشت چیست)

قانون دوم ترمودینامیک

ایراد: همه چیز به سمت بی نظمی پیش می رود، و نظم هیچوقت از بی نظمی بوجود نمی آید. به همین دلیل امکان ندارد حیات از ماده بیجان بوجود آید.

این اظهارات حاصل کج فهمی و تحریف عمیق قانون دوم ترمودینامیک است. نخست اینکه قانون دوم ترمودیک درباره ی آنتروپی است نه نظم. نظم یک مفهوم ذهنی است نه عینی و علمی. اگر بخواهیم از کلمه ی نظم در علم استفاده کنیم باید به مفهوم علمی آن یعنی آنتروپی توجه کنیم. دوم اینکه باید دید قانون دوم ترمودینامیک چه می گوید:

Disorder increases in closed systems.

بی نظمی در سیستم های بسته افزایش می یابد.

سیستم بسته، سیستمی است که با محیطش ماده و انرژی مبادله نکند. برای انجام کار انرژی لازم است. زمین سیستمی بسته نیست و هر ثانیه چند ترلیون ژول (معادل چند بمب اتم) انرژی از طریق نور خورشید به زمین می رسد که این انرژی منجر به کار می شود. مثل بخار شدن آب دریاها و فرایندهای زیستی.

ایراد: «همه چیز به سمت بی نظمی پیش می رود» ؟!!!

اگر چنین قانونی جاری بود تقریباً همه چیز متوقف می شد. از بخار آب ابری و بارانی بوجود نمی آمد، گیاه از خاک نمی رویید و یک نوزاد تبدیل به خواننده این مقاله نمی شد. هر ساختاری که به سمت نظم پیش می رود، بی نظمی محیط اطرافش را افزایش می دهد. وقتی در یک لیوان آب نمک ساختاری منظم یعنی بلور نمک تشکیل می شود، آب به حالتی بسیار بی نظم یعنی بخار تبدیل می شود. پیدایش حیات نیز که منجر به پیدایش موجودات منظم شد، چهره ی ساده ی زمین را تبدیل به سطحی به هم ریخته، شخم زده و دارای صدها ماده مختلف کرد.

به جای قوانین تخیلی ترمودینامیک باید به قوانین ترمودینامیک توجه کرد. پیشنهاد می شود هر گاه ادعایی علمی را در نوشته ای دینی دیدید، به صحت آن شک کنید و قبل از پذیرش آن به نوشتاری در همان رشته مراجعه یا با یک متخصص در همان رشته مشورت نمایید.

ایراد: هنوز هیچ دانشمندی نتوانسته حیات را در آزمایشگاه بوجود آورد.

علمی بودن یک ادعا وابسته به شبیه سازی کامل آن در آزمایشگاه ندارد. برخی پدیده ها بنا به سرشت خود قابل شبیه سازی آزمایشگاهی نیستند، بلکه وجودشان را به شیوه های علمی دیگر می شناسیم و تحقیق می کنیم. هیچ دانشمندی نتوانسته یک کوه یا یک سیاهچاله را در آزمایشگاه بوجود آورد. دانشمندان چگونگی تشکیل کوه ها و سیاهچاله ها را به شیوه های علمی دیگر پژوهیده اند و به نتایج قابل اعتمادی دست یافته اند. درباره ی درستی هر ادعای علمی باید بر اساس روش علمی به قضاوت نشست، و روش علمی منحصر به شبیه سازی آزمایشگاهی نیست. پیدایش حیات نیاز به شرایط خاص و زمان طولانی دارد که سبب می شود پیدایش حیات در آزمایشگاه بسیار بعید باشد. ( ن.ک آزمایشهای پاستور در همین نوشتار) با این وجود شنیدن این خبر در سال ها یا دهه های آینده چندان عجیب نیست.

«دانشمندان بدون یقین داشتن اثبات می کند. خلقت گرایان بدون اثبات کردن یقین دارند.» – اَشلی مونتاگ

نسخه بازیافتی از سایت Fargasht.WordPress.Com

نویسنده: فرخ فرپژوه | منبع: سکولاریسم برای ایران

[۱] Scientific creationism

[۲] Sprite

[۳] Opportunity

[۴] Harold Urey

[۵] Stanley Miller

[۶] Sol Spiegelman

[۷] اين RNA ژنوم باكترويفاژ Qβ است كه باكتری ايشريشيا كولی را آلوده می كند.

[۸] Qβ رپليكاز

[۹] Tom Cech

[۱۰] Sidney Altman

[۱۱] Francis Crick

[۱۲] پيش ساز RNA يعنی ريبونوكلوتيد فسفات توسط آنزيم روبونوكلئوتيد ردوكتاز به پيش ساز DNA يعنی داكسی ريبونوكلئوتيد فسفات تبديل می شود.

[۱۳] سلول ها همواره در معرض نيرويی به نام فشار اسمزی هستند. اگر اين نيرو كنترل نشود پس از مدتی غشاء سلول از بين می رود. سلول های اوليه، تا زمانی كه مكانيسم های مقابله با فشار اسمزی تكوين نيافته بود، ساختارهايی موقتی بودند، اما سرعت فرگشت همين سلول های موقتی نيز بسيار زيادتر از حيات مولكولی بود و به همين دليل مكانيسم های پايداری در برابر فشار اسمزی و ديگر مكانيسم های حياتی به سرعت بوجود آمدند.

[۱۴] پرو به معنی پیش و كاریوت به معنی هسته است. پروكاریوت ها فاقد هسته و ساير اندامک های سلولی هستند.

[۱۵] Archaebacteria دسته ای از باكتری ها كه باقیمانده اولین سلول های پديد آمده بر روی زمین هستند. مطالعه بر روی اين باكتری ها بخش بزرگی از پژوهش های فرگشتی را در بر می گیرد، و اين پژوهش ها استفاده های فراوانی در صنعت و پزشكی دارند.

[۱۶] يو به معنی پیش و كاریوت به معنی هسته است. یوكاریوت ها دارای هسته و ساير اندامک های سلولی هستند.

[۱۷] Oxygen holocaust

[۱۸] O2 در حضور پرتو فرا بنفش تبدیل به O3 می شود و O3، لايه اوزون را برای حفاظت در برابر پرتو فرا بنفش بوجود می آورد.

[۱۹] Cell differentiation