« این سخن که ایرانیان فقط برای وجودِ « ستم طبقاتی » در دوره ساسانیها ، داوطلبانه با آغوش باز ، اسلام را پذیرفتند ، سخنیست که از بدویت کامل فکری برمیخیزد ، که بکلی از پیچیدگیهای روان انسانی بیخبر است. پس چرا هندیها که سختترین شکل طبقاتی را داشتند و دارند و با اسلامی روبرو شدند که از صافی لطیف عرفان نیز گذشته بود (اسلام راستین ساخته شده بود) ، حاضر بقبول اسلام نشدند ؟ از این گذشته ، دین مردمی ، که همان آئین سیمرغی باشد ، در تراژدی مانند سیاوش و داستان ملی مانند سام و زال ، در افواه ملت ایران زنده بود ، که بکلّی هم برضد ستمگری طبقاتی ، و هم برضد حکومت و هم برضد آخوند بود. و در داستان کرباس ، که در شاهنامه میآید ، میتوان ضدیت این دین مردمی را با دین زرتشتی نیز دید. تجربیات دینی در « دین مردمی » به اوجی از تعالی رسیده است که هیچکدام از ادیان سامی [ابراهیمی] ، جرئت سنجیدن خود را با آن نیز ندارند ، و در برابر آن ، بحساب هم نمیآیند.
از اینها گذشته ، باید به تجربه دینی چندین هزاره ایران نگریست که ، در کشتن و امر به کشتن ، فقط و فقط کار اهریمنی میدید. و نمیتوانست « پروردگاری » را نزد خود تجسم کند ، که فرمان به کشتن و قربانی را سدها بار در قرآن تکرار کرده است. ایرانی میبایست بتواند در آغاز در عقل و خیالش ، اهورامزدا و اهریمن را چنان باهم بیامیزد که از آن دو ، هستی یگانهای بشود ، و کارهای اهریمنی را بتواند آنقدر مقدس سازد که بتواند کار اهورامزدائی نیز خوانده شود. مفهوم « خدائی را که شکست را برای راستی میپذیرد » ، و برضد خدای پیروزگر است (که خدای اسلامیست) و آغاز شاهنامه با همین سر اندیشه به افتخار همین خدا (= سیمرغ) گشوده میشود. چگونه میتوانست رها کند ، و الله را بپذیرد ؟ چنان تحول بزرگ روانی و دینی و عاطفی ایرانی لازم بود تا بجای دوتاگرائی اهورامزدا و اهریمن ، و تجربه آئین سیمرغی که در داستان سام و زال آمده است بنشیند ، که برابر با گم کردن تمام عیار منش گوهری او بود. قبول اسلام ، راهی جز آن نداشت که اسطورههای سامی [ابراهیمی] ، جانشین اسطورههای ایرانی گردند ، چون دین زرتشت هم در چهارچوبه این اسطورهها فهمیده میشدند ، و این اسطورهها اهمیت بیشتر از دین زرتشتی داشتند ، چون این اسطورهها بودند که ریشه فرهنگی ایران بودند ، نه دیانت زرتشتی و آخوندهایش.
فردوسی با زنده کردن این اساطیر ، در شکلی پذیرفتنی یا تحمل کردنی در حکومتهای اسلامی ، تخمهای را که فرهنگ ایران باز از آن بروید در قلب همه ریخت. تا شاهنامه زنده است ، امید رستاخیز فرهنگی و دینی و هنری و سیاسی و اجتماعی ایران هست. »
منبع:
منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۹۵ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.
نوشتههایِ مرتبط:
- مسخ سازیهایِ علمی، مدرن، منطقی و روحانی .. ! (۱) – شرم (۱) – « … پدیده شرم در اسطورههای ایران »
- رابطهِ « واقعیت پرست و عقل پرست با آزادی و خیال »
- « اندیشه [ای] … در چکاد کوه »
- ما ملاها بردیم .. ! – جنگ اصلی بر سرِ لحافِ ملا است .. !
- « … باید افکار و عقاید خود را بسیار عمیق شخم بزنیم … »
- « حقیقت را نباید خواست ، بلکه با ضد حقیقت باید پیکار کرد »
- « نکُشتن ، هنر است »
- « قدرت را نمیتوان از آزار و دروغ جدا ساخت »
- « در آغاز ، اهریمن ، سرچشمه جنبش بود »
- « چگونه یک چاقوکش خلق نظام جهانی را میکند ! الهیاتِ چاقوکشان »