« یلدای ایرانی بر همه آزادگان خجسته باد – پژوهشی پیرامون واژه ی ایرانی «یلدا»، پیشکش به ایرانیانِ فرهنگیار و پژوهنده »


« در گفتارها و پژوهشهای آموزگار ارکمندم کدبان یزدگرد ساسانی که فرهنگ و واژه های [ا]یرانی را در گرامی نامه ای با برنامِ «مانگا و اهورا» بر اساس زبان، بینش و باورهای مردمان فرازمندِ کِرد زبانِ ایرانی واکاوی کرده اند، به ریشه ی کردی واژه ی «یلدا» و در پیوند با مینوی (معنی) آن، با ریشه ی واژه ی «پاییز» برخوردم. که واژه ی «یلدا» را از «یل» به مینوی «زایش» و «دا» شناسه واژه (حرف تعریف) در زبان کردی کرانمایی (تعریف) کردند.

واژه ی «یل» در زبانهای ایرانی به مینوهای «دلیر، پهلوان، مبارز، جنگجوی پر زور و آزاده، گُرد و گندآور» برجای مانده. و واژه ی «یالونیک» به مینوی بهادر و پهلوان و تنومند و بلندبالا است.

پرسش اینجاست که این مانکها (معانی) چه کار با مینوی «زایش» دارند؟

بر اساس دادهای کدبان یزدگرد ساسانی نخستین فروزه (صفت) و کارکردِ کنشِ زاییدن که به چشم مردمان آمده، «جدا شدن فرزند از تنِ مادر، در جایگاهِ پدیده و جانمندی جداسر (مستقل) و آزاد و «رها شده از بندِ وابستگی به تن و جانی دیگر» بوده است. که این نگاره ی فرزانی (تصویرِ فلسفی)، برداشتی مینوی (معنایی، معنوی) از کنشِ زاییدن در فرهنگ ایران بوده است.

در پیوند با این مینو که فروزه های «جداسری- رها یافتگی، آزادی و پس از آن دلیری و پهلوانی و دلاوری را، از دیدگاه و نگرشِ فرزانیِ ایرانیان باستان در خود برجسته نموده است، مینوی واژه ی «پاییز» نیز برای دریافتِ ریشه ی ایرانی واژه ی یلدا، بسیار راهگشا مینماید. بربنیادِ گفتار آموزگار ارکنمدم کدبان یزدگردِ ساسانی، واژه ی «پاییز» از ریشه ی «پای زا- پای به زا» (آماده ی زایش- در کارِ زایش) گرفته شده و به مینوی هنگامه ی آبستنی و زایش در بندادهای فرزانی ایرانیان برجای مانده است. میدانیم که یلدا (زایش) در واپسین شبِ پاییز رخ میدهد و ایزدِ مهردر این شب زاده میشود.

بر پایه ی این داده دادها که از آموزگار گرامی و پرهیخته ام، کدبان یزدگرد ساسانی آموختم، به دنبالِ سنجش این گفتار و یافتن نشانه های دیگری از این واژه و مینوهای آن در دفتر فرهنگ و ادب ایران و زبانهای دیگر آریایی(ایرانی)، به داده هایی برخورد کردم که راستینگی و درستیِ گفتارِ کدبان یزدگردِ ساسانی و فرهنگِ فرازمند و بالنده ی هم میهنان کُرد زبانمان را می هایست (تایید میکرد).

در واژه نامه دهخدا این مینوها در پیوند با واژه «یل» آمده که نشان دهنده یکی بودن ریشه ی واژه» یل» به مینوی پهلوان و دلیر و «یل-یله» به مینوی آزاد شده- جداشده ازبستگی و وابستگی- رها شده است:

|| تناور و جسیم و قوی و توانا و زوردار. (ناظم الاطباء). || رهایافته و آزادشده و مطلق العنان و بر سر خود گذاشته شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده شده و به سر خود گردیده و مطلق العنان را گویند. (برهان ). یله و رهاکرده ومطلق العنان . (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ اوبهی ).یله . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یله شود. || اسبی که در فراخی چرا می کند. (ناظم الاطباء). || چیزی را گویند که از چیزی آویخته باشند. || چیزی که از چیزی برآمده باشد. (برهان ). || دلی که از غم و اندیشه فارغ باشد. (ناظم الاطباء) (برهان ). دل فارغ از غم و اندیشه بود. (فرهنگ جهانگیری ). || سود و فایده . (ناظم الاطباء).

واژه ی «یله» در زبان پارسی و گویشهای دیگرِ زبانهای ایرانی به مینوی «آزاد- رها- رها شده، آزاد شده، «مطلق (نا وابسته-پدیده ای جداسر که به چیزی وابسته نیست)، رهاکرده شده و آزاد شده برجای مانده.

از واژه نامه ی دهخدا:

یله . [ ی َل َ / ل ِ ] (ص ) رهاکرده شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده ، چنانکه گویند اسب را یله کرد؛ یعنی سر داد و رها کرد. (برهان ). رها. (فرهنگ جهانگیری ). رهاکرده و مطلق العنان . (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی رهاکرده باشد یعنی سرگذار. (فرهنگ اوبهی ). سرداده . متخلص . آزاد. مطلق . رها. در صیغه ٔ طلاق فارسی گویند: زوجه ٔ موکل من ازقید زوجیت یله و رها. (یادداشت مؤلف ) :

در زبان کردی نیز واژه های «یله کردن- یله شدن» درست با همین مینوها کاربرد دارد که نشان دهنده ی ریشه ایرانی واژه است و نه وامواژه ای که تنها با یک ریخت و ساختار و مینوی ویژه در زبانی بیگانه، تنها و بی پیوند با دیگر واژه های و مینوها برجای مانده باشد.

از سلسله مینوها و واژه های دیگر که در زبان کردی بر مانده است مینوان به واژه ی «یال» به مینوی «ستیغ» که به مینوی فرزانیِ جدا کننده دو سوی چیزی ماننده کوه یا گردنِ اسب میباشد، نمارش کرد. نکته ی اندیشه برانگیز اینجاست که همین واژه به مینوی «بیخ و بُن» نیز در واژه نامه ها آمده که درست با مینوی زایش و زاییدن اینهمانی دارد.

واژه ی دیگر در کُردی «یالمند» است که به مینوی دارنده «زن و فرزند» است. این واژه امروزه با «ع» تازی به گونه ی «عیال» (زن و فرزند) و با همکردِ (ترکیب) «مند»، عیالمند (دارای زن و فرزند) کاربرد دارد و مینوی «زن» را که ریشه ی زایش- زندگی هست درخود نگاه داشته است.

در بینشِ آریاییان باستان زن به شوند (دلیل) زاینده بودن پدیده ای ورجاوند پایه و ستودنی و پرستیدنی (شایسته ارجگذاری و پرستاری) شناخته میشد و این نگرش و باور ایرانیان در آیینهای زنخدایی که پیش از دینهای مردخداییِ زرتشتی و ابراهیمی در ایران و دیگر مانشگاه های آریاییان پدید آمد، رخ نشان میدهد. خدایان ایران باستان سرشتی زنانه داشتند و واژه «خدا» به مینوی «تخم خودز[ا]-خود آفرین» درست اشاره همین سرشت زنانگی و زایندگی خدا دارد. آفرینش و زایش در بینش و باور آریاییان باستان پدیده ای ورجاوند و ستودنی و پرستیدنی بشمار میرفت. در زبان سانسکریت به واژه ای برخوردم که ریشه ی نخستین و یا نخستین پیدایشِ واژه ی «یل» در زبانهای ایرانیست.

واژه ی سانسکریت यज् yaj به مینوی پرستش و ستایش (worshipping) است و دارای مینویهای دیگریست که در پیوند با همین مینوی ستایش و پرستش هستند از آن دسته میتوان به مینوهای آرزم-honour (هُنَر=نیکمردی- رادی- احترام-ارکمندی) و یا فداگاری و جانبازی (sacrificing) و یا مینوی ورجاوندی (تقدس- hallow) و یا ایشک و دوشارم (عشق-adore) نمارش نمود. همه مینوهایی که گفته شد از ریشه » यज् yaj» و در واژه ی » यजते { यज् yajate» سانسکریت جای گرفته اند و مینوهای پیوسته ی دیگری نیزز دارد که به شوند کوتاه کردن سخن از آنها میگذریم. ولی تنها یکی از مینوهای این واژه به ما نشان میدهد که این واژه ی آریایی -سانسکریتی درست همان ریشه ی واژه های ایرانی-کردی «یل-یله-یلدا» است و آن نیز مینوی واژهی yajate در واژه ی انگلیسی «yield» است. در زبانهای آریایی برخی واکها (حروف) در آمد و شد به زبانهای همخانواده و خویشاوند دگرگون میشوند. در اینجا اگر واک «ج» را در واژه ی «یَجَتِ- یَجَتی» سانسکریت به «ل» دگرگون کنیم واژه ی «یلد» (واک ت و د نیز واکی یگانه اند) بازسازی میشود. همانگونه که در ریختار (شکل) اینگلیسی واژه ی «yield- ییلد» می بینیم، همین دگرگونی در واکها به شوندِ رهسپاری واژه از جایگاه نخستین یا خاستگاهِ خود به سرزمینهای دورتر پدید آمده.

واژه ی yield در زبان اینگلیسی مینوییست برای yajate سانسکریت که در زبان اینگلیسی مینوهای سایه و افرون شده ای نیز به خود گرفته است. ولی مینوهایی که با واژه ی ایرانیِ «یل-یله» در پیوند است را نیز در خود نگاهداشته ات که نشان از آریایی (ایرانی) بودن این واژه دارد. مینوهای این واژه اینگونه هستند.

بار (فرزند-در واژه ی بارداری- محصول-حاصل)-بها و ارزش (برابر ورجاوند و ارکنمد و ارزشمند و ورجاوندِ ایرانی که برابر سانسکریت yajate برجا مانده است) – بازدهی- ثمر دادن (بار دادن- نتیجه دادن- <مانند نوه و نتیجه>)- بخشیدن و ارزانی داشتن (دادن- آفریدن در زبانهای ایرانی به مینوی بخشش و ارزانی و ستوده نیز هست)- در دانش شیمی به مینوی «بهره» که برابر ثمر-محصول- بار و فرزند است. در دانشِ ارتشداری به مینوی «رها کردن» که درست همریشه و هم مینوی «یل-یله» در زبانهای ایرانیست . همینگونه که دیدیم این واژه در انگلیسی، هم به مینوی بار (فرزند-محصول-ثمر) و هم به مینوی «یله» (رها شده)، و با همان ریخت ایرانی (یلد- ییلد) کاربرد دارد. این واژه در دیگر زبانهای مردمان ایرانی تبارِ اروپا بگونه های : gieldan (در زبان ساکسونی خوروَری)- geldanan (در جرمنی کهن)- geldan «to be worth» (در ساکسونی)- gjaldo (در نروژی کهن)- ghelden (در هلندی میانه)-gelden (در هلندی)-gildan (در گوتیک)- geltan ( در آلمانی) برجا مانده است.

بخشی از سلسله مینوهای به هم پیوسته ی واژه ی ایرانی «یل» را در برخی زبانها نشان دادیم و ازآنجا که هرزبان و گویشی بخشی از مینوهای به هم پیوسته ی واژه را نگاه میدارد و یا برجسته میسازد، هر زبان و فرهنگی بنا به بینش و باورهای خود بخشی از مینوهای فرزانی (فلسفی) یک وآژه را در خود جای میدهد و پاس میدارد. در زبان تازیان نیز چنین است و از ریشه ی واژه ی «یلد» ایرانی در این زبان واژه هایی به مینوی «زایش» (ولد-یولد-تولد-مولد-ولادت-اولاد و …) ساخته شده و کاربرد دارد.

در اینجا برای بهتر شناختن مینوی این واژه در میان پرهیختگان ایرانی چند نمونه از چامه های چامه سرایان بلند آوازه ایرانی را در هایست گفتارآموزگارم کدبان یزدگرد ساسانی و پژوهش و سنجش خود نشان میدهم.

عطار در قصیده ای میفرماید:

به عزت شب قدر و شب حساب برات
به حرمت شب آبستن و شب یلدا

میبینیم که شبِ یلدا را «شبِ آبستن» مینامد که درست اینهمان با مینوی «پاییز» (پای زا-پای بزا) و یلد به مینوی زایش است. است.

وحشی بافقی در سوگنامه ای میگوید:

حامله دارد به سد ماتم شب یلدای من
چون به خاک گلخنم شد جبهه فرسا روزگار

باز فروزه ی بارداری یلدا در این سروده رخ نشان میدهد.

خاقانی در قصیده ای میگوید:

همه شب‌های غم آبستن روز طرب است
یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند

بازدر این سروده فروزه آبستنی یلدا نمایان میشود.

میدانیم آیین کریسمس که زایشِ دروغینِ عیسی است، در اروپا بجای جشن یلدا پاسداشته میشود و در اساس مهر جای خود به عیسی داده است و یلدا که زایش مهر است به کریسمس که به دروغ به زایشِ عیسی شناخته شده است دگرگون شده و همه آئینهای ایرانی یلدا نیز با اندک دگرگونی در کریسمس نزد اروپاییان نگاهبانی شده است.

در اینباره سنایی در قصیده ای میگوید:

به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا

در این باره گمان رفته که «یلدا» یکی از پیشکاران عیسی بوده که در وآژه نامه دهخدا نگیخت (شرح) آن اینگونه آمده:

یلدا. [ ی َ ] (اِخ ) یکی از ملازمان حضرت عیسی (ع ) بوده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء). اما ظاهراً از بیت «به صاحب دولتی پیوند…» سنایی بعض فرهنگ نویسان (از جمله مؤلف برهان ) پنداشته اند که «یلدا» نام یکی از ملازمان عیسی بوده است ، ولی چنین نامی در زمره ٔ ملازمان او در مأخذی دیده نشده و «چاکری » کردن هم در بیت سنایی به معنی اختصاص یافتن زمان مزبور به ولایت وی می باشد. (پورداود، یشتها ج 1 ص 419)

خاقانی نیز در اینباره میسراید:

آری که افتاب مجرد به یک شعاع بیخ کواکب شب یلدا برافکند
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش پرده در این سراچهٔ اشیا برافکند

در پایان از شما یاران و خوانندگانِ خردمند و پرهیخته ی این گفتار میپرسم، ایرانی با داشتن دوازده هزار سال پیشینه ی شهرگیری (تمدن)، کشارزی، فرهنگ و بینش و سامانه ی کشورداری و میهن مداری و زبانها و گویشهایی سرشار از واژگان ناب و آویژه (خالص)، چرا باید نامِ بزرگترین جشن و رویدادِ فرزانی، باوری و میهنی خود را از بیگانگان وام بگیرد؟ کسانی که واژه ی «یلدا» را وام واژه ای سُریانی یا آرامی یا انیرانی میشناسانند، باید این پرسش از خود بپرسند که آیا ایرانی وآژه ی زیبای»زایش» را نداشت که بخواهد وآژه ی بیگانه بر گرامی ترین رخداد و فرخنده جشنِ بینشی و باوری و دینیِ خود بگذارد؟

این پژوهش در زمانی بسیار کوتاه انجام شد و به شوند کمبود زمان و توان و درگیری با بیماری و درمان، نتوانستم آنگونه که بایسته است کرانه های این پژوهش بگسترانم. امیدوارم در زمانی دیگر این کار به فرجام برسد. اگر در این نوشنار نادرستیهای نوشتاری یافتید به بزرگواری ببخشایید، زیرا زمان ویرایش نوشتار را نداشتم.

با سپاس بیکران از مهر شما هم میهنان گرامی. «یلدای ایرانی» را با همه شادمانی به شما فرخنده باد میگویم. »

منبع:

دیاآکو کیانی، یلدای ایرانی بر همه آزادگان خجسته باد. – پژوهشی پیرامون واژه ی ایرانی «یلدا»، پیشکش به ایرانیانِ فرهنگیار و پژوهنده ، منتشر شده در تارنمایِ فیسبوک ایشان، ۲۰-۱۲-۲۰۱۳ ، ۲۹ آذر ۱۳۹۲ (۱۲۷۸۲ هزاره برّه).

نوشته‌هایِ مرتبط:

سه اصل ارزشمند اندیشه


یک اندیشه زمانی ارزش و بها دارد که از این سه اصل برخوردار باشد

  • آن اندیشه ارزش و شادی به زندگی من ببخشد.
  • آن اندیشه من و دیگران را به هم پیوند دهد و در پی پیوند دادن همه با هم باشند.
  • آن اندیشه به زندگی من ارج دهد.

ابراهیم صوفیانی

نوشته‌هایِ مرتبط:

«گامى از اسطوره بـسـوى فـلـسـفـه : « ديالكتيكِ خيال و خرد »»


«انديشيدن در تاريخ  ، با « مفاهيم» ، آغاز نشده است ، بلكه انديشيدن ، پيش از تاريخ ، با « تصاوير» ، آغاز شده است . هرتصویری ، پیکریابی اندیشه است . شکستن صورتها ، شکستن اندیشه هاست . ضدیت با تصویر، ضدیت با اندیشه است . توخالی دانستن تصویر، نابود ساختن اندیشه است . مردمان ، هزاره ها در تصاویر اندیشیده اند .  و تجربيات مستقيم و نو ، بستگى به شرائط بى نظير و تكرار ناپذير دارند . هر تجربه مستقيمى ، نو است ، چون تكرارناپذير است ، وآن تجربه ، هميشه نو ميماند  .تجربيات مستقيم ، هميشه اصالت خود را نگاه ميدارند ، و هميشه انگيزنده به نو آفرينى هستند . هر روز ، همه انسانها ، امكان كردن تجربه مستقيم و نو ندارند .  از اين رواين تجربيات مستقيم  ، چه از مردمان پيش از تاريخ در تصاوير و اسطورها وداستانها باشند ، چه از مردمان دوره هاى تاريخى، در مكاتب فلسفى و اديان ، ارزش دارند . هر تجربه مستقيمى ، انسان را بدان ميخواند و ميانگيزد كه هر انسانى ، به خودى خودش تواناست  تجربه اى  مستقيم و نو بكند . انسانها پيش از تاريخ ، تجربيات مستقيم و پـُرمايه و بى نظيرى داشته اند ،كه همانقدر با ارزشند ، كه تجربيات مستقيم و بى نظير انسانها در ادوار تاريخى درمفاهیم . هرچند كه ما امروزه بيشتر خوگرفته ايم كه تجربيات و خواستها و نيازهاى خود را در مفاهيم ، بيان كنيم ، ولى غافل از آنيم كه تصاوير ، هنوز نيز ، قدرت فوق العاده بر« نا آگاهبود » ما دارند . و تصوير نيز، گام نخست در انتزاع كردنست ، و انديشيدن ، گام دوم در انتزاع كردن . انتزاعى كردن يك تجربه دريك تصوير ، تجربه مستقيم فوق العاده غنى انسان است . چون  هر انتزاعى كردنى ، گونه اى گسستن و بريدن است، كه نماد  نخستين تجربه آزادى است . تنها راه گسستن ، شك كردن به چيزى نيست ، بلكه يكى ديگر از راههاى گسستن ، انتزاعى كردن  پديده ها و واقعيات است .

به همين علت ،  نقاشى و تخيل و صورتگرى و موسيقى و رقص ، يكى از مهمترين گامهاى انسان در « گسستن » از طبيعت است . از اين رو هست كه آزادى نقاش و هنرمند و صورتگر در اجتماع ، سرآغاز انقلابات انديشگى يا اجتماعى و سياسى و دينى است . آزادى تخيل ، آزادى طرح روءياهاى اجتماعى و سياسى و … است ، كه اهميتى برتر از « علوم اجتماعى  و سياسى » دارد ، چون  راه انسان را براى گسستن از « هر نظام موجودى » باز ميكند . در اجتماعى كه مردم آزادى ندارند، روءياهاى تازه براى دستگاه حكومتى و اجتماع و سياست و دين و اقتصاد طرح كنند ، در آن اجتماع ، آزادى نيست .

علوم اجتماعى و سياسى و اقتصادى امروزه  ، به « بستگى + پيوستگى + سازگارشدن با معيارها و ارزشها + همخوانى با معيارها + اين همانى يافتن با  قواعد و سيستم .. »  اهميت فوق العاده ميدهند . اينها در گوهرشان ، برضد « آزادى به معناى يك روند نو آفرينى اجتماع و سياست » هستند . پروردن روشهاى گسستن و بريدن از دين و هنر و اقتصاد و سياست موجود و حاكم در اجتماع، فرهنگ آزاديست. به علت همين تجربه انسان از « تصوير » است كه  تلويزيون در دوره ما ، چنين نفوذ گسترده و ژرفى در مردمان دارد . بسيارى از تجربيات مستقيم  انسانى ، در تصاوير و اسطوره ها  ، چهره به خود گرفته اند ، و از اين تجربيات مستقيم در هزاره ها ، نميتوان چشم پوشيد .همين غفلت از اهميت تصاوير ، سبب ميشود كه ناگهان مى بينيم كه انديشه هاى پر زرق و برق مدرن ما ، كه خودآگاهى( آگاهبود ) مارا انباشته اند ، از همان تصاوير به نظر دورافتاده و كهن و باستانى ، شكست ميخورند .

ما با بى ارزش شمردن تصاوير در اسطوره ها ، كه مجموعه تجربيات ملتند ، و ارزشيابى فوق العاده مفاهيم روز ، آينده فاجعه آميز خود را ميآفرينيم . دراين شكى نيست كه تفكر فلسفى و علمى ، با اولويت دادن به مفاهيم روشن  ،كه « فقط يك معنا دارند » ، برضد تصاوير پـُر معنا و چند چهره ، خود را يافته است . درآغاز، فلسفه ، براى جداشدن از اساطير، و مستقل ساختن خود، نياز به « ضديت انديشه با تصوير اسطوره اى » داشت. ولى اين ضديت روانى ، در يك برهه از تاريخ ، دليل ضد بودن گوهرى فلسفه با اسطوره نيست . فلسفه، بيان « تجربيات مايه اى » انسان در مفاهيم است ، و اسطوره ، بيان « تجربيات مايه اى » انسان در تصاوير است . كارى را كه اسطوره ميتواند بكند ، فلسفه نميتواند بكند ، همانطور كارى را كه فلسفه ميتواند بكند ، اسطوره نميتواند بكند . و هر تصويرى را نميتوان به مفاهيم كاست ، و هر مفهومى را نميتوان تبديل به تصوير متناظرش كرد . مسئله فرهنگ، آن نيست كه مفهوم و عقل را ، جانشين تصوير و تخيل سازد ، بلكه ديالكتيك مفهوم و تصوير ، يا ديالكتيك عقل و تخيل را بپذيرد .در قرن هيجدهم و نوزدهم در اروپا ، پژوهشگران مى پنداشتند كه عقل در يونان ، با قيام برضد اسطوره ، به خود آمده است . بدين ترتيب ، فلسفه و علم را ، پديده اى برضد اسطوره شمردند ، و اين ارزيابى غلط ، هنوز بر ذهن بسيارى از مردم ، چيره مانده است. بسيارى نيز ميانگاشتند كه انديشيدن در تصاوير اسطوره اى ، با بدويت فكرى و روانى كار داشته است، و انسان، كه از بدويت فكرى  رهائى يافت ، ديگر در تصاوير و و اسطوره نميانديشد .

اينهم يكى از خرافات  تازه بود كه گنجينه اى از تجربيات انسانى را بى ارزش و بى اعتبار ميساخت . و با دادن بهاى بيش از اندازه ، به فلسفه و مفاهيمش ، اسطوره و تصاوير ش را خوارشمردند ، و بى بها ساختند . ولى وارونه پنداشت آنان ، فلسفه در يونان ، از تجربيات مستقيم و مايه اى كه انسانها درتصاويراسطوره اى بجا نهاده بودند ، بسيار بهره بردند ، و توانستند بخشى از آنهارا، به مفاهيم انتقال دهند . و انتقال دادن تجربيات پرارزش ملت در اسطوره ها، از تصاوير به مفهوم ، رسالت فلسفى، متفكرين اصيل هر ملتى است. بخشى ازاين تجربياتست كه بهتر ميتوان آنهارادر مفاهيم گسترد.متفكرانى كه نتوانند اين تجربيات اصيل ملت خود را ، از گستره تصاوير اسطوره اى ، به گستره مفاهيم فلسفى انتقال بدهند ، از رسالت تاريخى خود باز مانده اند، و هنوز تفكر فلسفى را در ملت خود، بنياد نگذارده اند . اين تجربيات مايه اى وبى نظير ملت ، بايد از جهان تصاوير، به گستره ِ مفاهيم آورده شوند ، تا شالوده اى در آن ملت ، براى فلسفه گذارده شود . و اين كار، هنوز در ايران نشده است . ولى در كنار فلسفه، كه تجربيات انسانى را فقط در قالبهاى « مفاهيم » ميريزد، و طبعا اين تجربيات را فوق العاده تنگ و سطحى و فقير ميسازد ، بايد بخشى از فرهنگ بوجود آيد كه در برگيرنده « ديالكنيك تصوير و انديشه – يا ديالكتيك عقل و تخيل » است .

 آنچه در تصوير است ، « برآيندهاى فراوان » دارد ، و نميتوان آنرا به يك برآيند ( يك بعد ) در مفهوم كاست . به عبارت ديگر، يك تصوير، « خوشه اى از مفاهيم گوناگون » است كه همه در آن تصوير باهم ، وحدت دارند .هنوز در واژه نامه ها ميتوان ديد كه برخى از واژه ها ، معانى فراوان و بسيار ناجور باهم دارند . اين معانى ، فقط از ديد ماست كه باهم نميخوانند،  ولى اگر آن تصوير اسطوره اى را بيابيم ، مى بينيم كه همه ، ناگهان وحدت در يك خوشه به هم پيوسته پيدا ميكنند . وقتى آن تصوير را يافتيم ، ديده ميشود كه همه اين مفاهيم ، تراشهاى گوناگون يك كريستال  هستند. همين كار را هايدگر ، فيلسوف آلمانى كرده است .

اين شيوه انديشيدن هايدگر در خوشه واژه هاى آلمانى ، در ترجمه آثارش به هر زبانى ( همچنين به فارسى ) به كلى از بين ميرود . ولى براى ما ، ياد گرفتن  شيوه انديشيدن ، مهمتر ازيادگرفتن محتويات  انديشه هاى غربيست ، هرچند بسختى ميتوان  محتويات را ، از شيوه انديشدن ، جدا ساخت .  هايدگر ،  كوشيده است  از خوشه مفاهيم يك واژه ،  تجربيات انسانى را كه در زبان آلمانى شده است ، در يك تفكر فلسفى،  به هم بپيوندد . تجربيات انسانى موجود در هر زبانى كه استوار براين تصاوير هستند ، به همان علت « خوشه اى بودن هرتصويرى » راه را براى پيدايش طيفى از مكاتب فلسفى باز ميسازند . به عبارت ديگر ، تجربياتى كه ملت در اسطوره هايش كرده ، در ايجاد مكاتب فلسفى گوناگون ، گنجاندنيست . هيچ اسطوره اى را در چهار چوبه يك فلسفه نميتوان فهميد ، بلكه چهره هاى گوناگون هر اسطوره اى را، ميتوان در مكاتب تازه بتازه فلسفى، از نو تجربه كرد . از اين  رو، فلسفه هايدگر ، كل تجربيات انديشگى در فرهنگ آلمان نيست .كشف تجربيات زبانى يك فرهنگ ، و مايه گرفتن از آن ، براى پديد آوردن  فلسفه هاى نوين ، برداشتن گامى مهم در يك فرهنگست .

من كوشيده ام كه همين روش هايدگر را ( نه محتويات فلسفه اش را )، در پيوند دادن واژه هاى باستانى ايران ،  بكار ببرم ، تا تفكرات فلسفى ايرانيان را ، در محدوده بسيار ناچيزى  آغاز سازم، چون  از گستردن بيش از آن ، سخت واهمه داشتم و دارم ، چون  متأسفانه روشنفكران ايران هنوز ، نيروى بويائى براى  اصالت ندارند . مثلا فرهنگ ايران ، تجربه اى ويژه از « زمان » دارد كه با تجربه هايدگر ، تفاوت دارد .  آنچه دريك تصوير اسطوره اى هست ، برآيند هاى فراوان از مفاهيم دارد . يك تصوير، خوشه اى از مفاهيمست . وقتى آن تصوير اسطوره اى را يافتيم ، مى بينيم كه همه اين مفاهيم ، كه به حسب ظاهر ناجورند ، تراشهاى گوناگون يك كريستال هستند . در فلسفه و علم ، كوشيده ميشود كه يك تصوير ، به يك مفهوم كاسته شود ، تا در مفهوم ، روشن گردد . مثلا هركدام از خدايان گذشته را به يك مفهوم ، ميكاهند . هركدام ، بايستى يك خويشكارى داشته باشند ، و به كار ويژه اى ، گماشته شده باشند .  پرسيده ميشود كه تنها كار اين خدا چيست ؟ مثلا اين خدا ، خداى آب است . چنين پرسشى از بـُن غلطست . اين كار ، كار فلسفه و علم و عقل است كه ميخواهد  با اين وظيفه خاص ، آن خدا را روشن سازد . كار برد اين روش در اسطوره ها و فرهنگ نخستين ، فقير سازى فرهنگ است . با اين روش ، همه اسطوره ها را چنان تنگ و سطحى و يكسويه ساختند ، تا آنها را از ديد فلسفى ، ، روشن سازند . تصوير اسطوره اى ، براى تجربياتى بسيار ژرف و غنى از انسان بودند ، كه كاستنى به يك برآيند ( بعد ) و يك مفهوم نبودند . این ویژگی تجربیات بسیار ژرفست ، نمیتوان که آنها را یک بـُعدی ساخت و دریک مفهوم ، گنجانید. ازاین رو درک در تصویر ونقش ، همیشه باقی میماند. اینست که « بازگشت به اسطوره ها و داستانها » ، ضرورت همیشگی میماند. كاستن اسطوره ، به يك دستگاه فلسفى ، دورريختن اين تجربيات ، يا كوبيدن و سطحى سازى و ناديده گيرى و فقير سازى اينگونه تجربيات بود . اين پيدايش يكنوع « بدويت نوين » بود،كه پيآيند  شيوه نگرش « عقل روشن بين» بود .  اين بدويت خود را به مردمان باستان نسبت دادند ، در حاليكه اين بدويت فكرى  خود آنها بود . كار برد اين روش ، سبب ميشد كه انسان، اسطوره ها را مسخره كند ، و غير منطقى بشمارد ، و بى آنكه آگاه باشد ، كه چه اندازه تجربيات ژرف و غنى خود را ميكوبد و دست مياندازد و بشمار نمياورد. اسطوره، متناظر با مجموعه از تجربيات غنى و ژرف  ويژه انسانيست كه ربطى به انسان پيش از تاريخ، و پيش از عصر عقل و علم ندارد . این ادعای اگست کنت ، به کلی تنگ و غلط ، و حاکی ازسطحی نگریست .

اين چهره تجربيات انسانى، كه در اسطوره نمودار ميشود ، يكى از گرانبهاترين بخش گوهر انسانست . انتقال دادن بخشى از تجربيات انسانى ، از گستره اسطوره به گستره فلسفه ، یا از گستره تصاوير به گستره مفاهيم ، كارى ضرورى بود ، ولى اينكه  تصاوير و اسطوره ها و خيال، به هيچ دردى نميخورند ، و كم ارزش و يا بى ارزشند ، و تنها مفاهيم انتزاعى،  ارزشمندند ، و هرچه در مفاهيم نا گنجيد نيست ، بايد خوارشمرد ، سخنى بكلى غلطست . البته غناى تجربيات در تصاوير، با ابهام و مه آلودگى ، همراهست ، ولى مفاهيم نيز در اثر همان روشنى ، بسيار شكننده اند، و عيب خود را دارند . هر چيزى را براى عيبش ، نميشود دور ريخت . هر چيزى ، هر فلسفه اى، هر دينى ، هر هنرى ، هم عيب و هم هنر دارد، و اين دومقوله را نميتوان ازهم جدا ساخت . براى كام بردن از هنر هرچيزى، بايد  رنج بردن از عيبش را نيز تحمل كرد . از اين رو است كه بايد طيفى از مكاتب فلسفى يا اديان و هنرها در كنار هم داشت . به همين علت بود كه عرفاى ما « گاه موءمن و گاه كافر و گاه ملحد » بودند و اين « فلسفه گهگاه بودن » ، به طيفى بودن گوهر انسان باز ميگردد . گوهر انسان يا فطرت او يا هويت او ، « تثبيت شدن در يك دين و هنر و فلسفه » نيست ، بلكه  تحول در فطرتها و هويتها ست.از هرچيزى بايد  از ديد هنرى كه دارد لذت و شادى برد . با آمدن فلسفه و علم ، فقط نشان داده شد كه بخشى از تجربيات انسانى را ميتوان در مفاهيم ، بهتر عبارت بندى كرد و نمود ، ولى بخشى ديگر از تجربيات انسانى ، به گونه اى غنى و سرشار هستد ، كه بهتر در تصاوير ميگنجند، و خودرا بهتر در تصاوير اسطوره اى ادا ميكنند.

اين بود كه مولوى از سر، به « خيال » ، نيروى  صورتساز و نقش پرداز و چهره نگار، توجه فوق العاده كرد. در آثارمولوى ،اين خيالست كه نزديكترين پيوند انسان را با حقيقت  فراهم ميآورد، نه عقل .

اين تنوع و رنگارنگى خيال بود كه تجربه ژرف انسان از حقيقت يا خدا يا عشق يا هر پديده ديگر انسانى را، بهتر نمودار ميساخت كه عقل. با اولويت دادن  به خيال و صورت ( يا نقش و نگار ) ، مولوى همان رابطه گذشته فرهنگ ايران را به حقيقت ، زنده ساخت . خيال، رابطه ديگرى با تصاوير دارد ، كه عقل با مفاهيمش دارد . اين تجربه بزرگ انسانى در همان اولويت دادن خيال به عقل، چشمگير و برجسته ميشود . يكى از تجربه هاى بزرگى كه انسانها در دوره « انديشيدن در اسطوره » كرده بودند ، با آمدن انديشيدن فلسفى و علمى ، در آغاز ، ناديده گرفته شد ، و هنوز هم ناديده گرفته ميشود كه از كشفيات بزرگ آنها بوده است . آنها دريافتند كه انسان ، تجربياتى غنى و ژرف دارد كه به هر صورتى آنرا تصوير كنند ، آن تجربه، نا نموده ميماند .  به همين علت بود كه آنها تجربه دينى و اجتماعى خود را ، در كثرت تصاوير خدايان بيان كردند . براى آنها هر تصويرى از اين خدايان ، آزمايشى بود براى بيان همان تجربه غنى و ژرف و عالى . به همين علت بود كه همه اين صورتها و پيكرها را در يك نيايشگاه و جشنگاه ، كنار هم مى نهادند ، چون آن تجربه واحد و غنى را از درون گوناگونى و كثرت  اين تصاوير و رنگها ، بشيوه اى ميشد لمس كرد، در حاليكه آن تجربه در هيچكدام از تك تك اين تصاوير نبود. ايرانيها، اين تجربه ژرف دينى و اجتماعى و انديشگى خود را در سى و سه خدا ، تصوير ميكردند كه باهم ، زمان و زندگى و جشن و عشق و گيتى را ميآفريدند . اين سى وسه خدا ، همه چهره خدائى بودند كه نامش « انامك » يعنى « بى نام » بود .  اين چهره هاى گوناگون ،كه تجلى يك تجربه اصيل ولى گمنام و ناگرفتنى بود ، در شاهنامه به شكل درختى نموده ميشود كه سى شاخه دارد ، و نام سيمرغ نيز ، به همين علت برگزيده شده است .

كثرت خدايان ، در همآهنگى آنها ، تبديل به وحدت ميشود . اين بود كه انديشه هاى١- « توحيد » و ٢- « كثرت » و ٣- « همآهنگى » ، سه اصل جدا ناپذيرازهم و برابر  با هم بودند . بر اين سه اصل بود كه اجتماع بنا نهاده شده بود . اين خدا ، با وجود آنكه صورتهاى فراوانى داشت ، بى صورت بود . بعدا كه فلسفه نورى آمد ، و عقل ، غلبه كرد ، اين انديشه بكلى طرد شد . خدا ، يك خداست و صورت هم ندارد و همه صورتهارا بايد شكست و نابود كرد. حق تصوير كردن و تخيل خدا و حق آزمودن تجربيات دينى، ازهمه گرفته شد .

با آمدن خدايان نورى ( الله + پدر آسمانى + يهوه ) هيچكدام از آنها ، ديگرى را در كنار خود تحمل نميكند، و سرنوشت نهائى اين خدايان ، جنگيدن باهم ، براى نابود ساختن همه خدايان و همه اديان ، جز خود و جزدين خود است . در گوهر انديشه خداى واحد ، تعصب و عدم تسامح ، سرشته شده است . واحد ساختن اصل جهان، خويشكارى عقلست ، ولى خدای واحدی که اين اديان واحد ميانگارند ، برغم ضديتشان با تصوير ، يك تصويرند . هم مفهوم و هم تصويرند ، چون هميشه به صورت يك شخص ، عبارت بندى ميشوند . اينست كه هنرمندان غرب ، اصل تنوع و تازگى و كثرتمندى را ، با روى كردن به خدايان يونان و رم  كشف كردند ، و همين كشف ، نا آگاهانه ، پيآيندهاى سياسى و فلسفى و اجتماعى و دينى خود راداشته است و دارد .  ما مى پنداريم كه پلوراليسم ، تنها يك مسئله حزبى يا سياسى است . پلوراليسم سياسى و حزبى واقعى ، پيوند ژرف فرهنگى و روانى با پلوراليسم خدايان دارد . اين است كه به عصر روشنگرى در اروپا ، « عصر رستاخيز كفر » گفته ميشود . »

منوچهر جمالی

منبع:

منوچهر جمالی، گامى از اسطوره بسوى فلسفه، ديالكتيك خيال وخرد، مقاله‌ای از کتابِ  خرد شاد،  انتشاراتِ  کورمالی، شابک ۱۸۹۹۱۶۷۹۶x، برگرفته از فرهنگشهر، بخشِ  گنجِ  بادآورد.

نوشته‌هایِ مرتبط: