« رابطه زندگی‌ و حقیقت »


« اینکه گفته میشود ، زندگی‌ ، جهاد برای عقیده است ، معنای واقعی‌اش این است که : زندگی‌ به خودی خودش ارزشی ندارد و فقط از حقیقت ، یا از عقیده و یا از ایده‌آلی‌ ، ارزشش را «می‌گیرد» ، و چون انسان به آسانی حقیقت و عقیده و ایده آلش را از دست میدهد (عقیده و حقیقت و ایده آلش متزلزل است ، و دیگران با انداختن بشک در آن یا عرضه حقیقت و عقیده دیگری ، حقیقت و ایده آلش را از او می‌ چاپند) باید صبح و شب برای «حفظ حقیقت یا عقیده و ایده آلش» بجنگد تا با «حفظ حقیقت یا عقیده یا ایده آلش» ، «حفظ ارزش زندگی‌» را بکند. ولی‌ درواقع رابطه زندگی‌ با حقیقت ( یا با عقیده یا با ایده و ایده آل ) را واژگونه ساخته ا‌ند. این زندگی‌ هست که به حقیقت ، به عقیده به ایده ال و ایده ، ارزش و معنا میدهد ، نه آنکه حقیقت و عقیده و ایده آل به زندگی‌ ، ارزش و معنا بدهند. و اگر منطقی‌ را که حقیقت و ایده آل و عقیده دارند و به خود حق میدهند ، همه چیز را برای خود قربانی سازند به «تقدم زندگی‌ بر حقیقت و ایده آل  وعقیده» انتقال دهیم باید گفت که این حقیقت و عقیده و ایده آل است که باید برای زندگی‌ ، قربانی ساخته شود. همه آنهایی که زندگانی‌اشان را برای عقیده اشان یا برای حقیقت و ایده آلشان فدا ساخته ا‌ند ، فخری ندارند (شهادت برای حقیقت و ایده آل و عقیده که درواقع  شهادت دادن به تقدم حقیقت و عقیده و ایده آل بر زندگی‌ است ، فخر نیست بلکه فخر شهادت دادن به تقدم زندگی‌ بر حقیقت و عقیده و ایده آل است) بلکه بزرگترین آسیب را نیز به زندگی‌ خود و دیگران زده ا‌ند ، که خود سرچشمه همه ارزش ها و معنا هاست. آنکه ادعا می‌کند که «زندگی‌ جهاد برای عقیده است» ، فکر اشتباهی ندارد ، بلکه بیمار است ، چون زندگی‌ میخواهد بزید و برترین ارزش را در همان زیستن میداند. بیماری ، زندگی‌  کردن را برای او عذاب مطلق ساخته است ، و این بیماری به جائی رسیده است که می‌ پندارد راه نجاتی جز «رها کردن خود زندگی‌»  یا «نابود ساختن خود زندگی‌» ندارد. با رها ساختن خود از دست این زندگی‌ که فقط عذاب محض است (سرچشمه ، عذاب است ، سرچشمه نفی همه ارزش ها و معنا هاست) او میخواهد به «زندگانی‌ دیگر» در جامعه ای دیگر یا در جهانی‌ دیگر برسد که در آن هیچگاه چنین بیماری عذاب آوری نخواهد داشت.

ولی‌ «بیماری» هم برای زیستن است. بیماری ، «اختلال نامرئی در زندگانی‌ فردی و اجتماعی» را مینماید ، تا به موقع آنرا رفع کرد و بیشتر و بهتر زیست. شهادت طلبی ، علامت پیدایش «بیماری مرگ» است ، بیماریی که فقط با مردن و خود را نابود ساختن چاره می‌ پذیرد. کسیکه مردم را خواهان شهادت می‌کند ، مردم را دچار «بیماری مرگ» می‌کند. عزاداری حسین در ایران ، شیوع دادن «بیماری مرگ» است. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشه‌هایی‌ که آبستن هستند ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۸۸. برگ  ۷۶  از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتاب ها.

 نوشته‌هایِ مرتبط:

دین از دیدگاه فردوسی چیست؟


خیلی مهم است که ما این را بدانیم !!!!
فردوسی بزرگ میگوید که همه این پیغمبرها بر ضد دین هستند. چرا؟
چون میخواهند آنچه همه را به هم میپیوندد را از هم پاره سازند. همه ادیان ضد دین حقیقی هستند ولی هر کدام گوشه ای از دین را در دست دارند و فقط در تلاش برای پاره کردن آن از کل دین سرگرم می باشند. کرباس در این اشعار فردوسی همان دین است.
دگر آنک دیدی ز کرباس نغز … گرفته و را چار پاکیزه مغز
چنان چارسو از پی پاس را … کشیدند زانگونه کرپاس را
نه کرباس نغز از کشیدن درید  … نه آمد ستوه آنک او را کشید
میگوید اینها به ستوه نیامدند. این پیامبران دائماً این کرباس را میکشند.
تو کرباس را دین یزدان شناس … کشنده چهار آیدت از بهر پاس
البته اینجا میگوید که تو این کرباس را دین بشناس. آن چهار کشنده (پیغرمبران) فقط بهر پاس داشتن مذهب خود هستند که دین حقیقی را دارند از هم میدرّند، پاره میکنند. همانطوریکه پاره کردند و اینهمه جنگ بر پا کردند.
یکی دین دهقان آتش‌پرست … که بر واژ برسم بگیرد بدست
میدانید که برسم همان چوبی است که زرتشتیها بر دست میگرفتند و برای مالیات جمع کردن به این خانه و آن خانه میرفتند.
دگر دین موسی که خوانی جهود … که گوید جز آن را نشاید ستود
دگر دین یونانی آن پارسا … که داد آورد در دل پادشا
چهارم ز تازی یکی دین پاک … سر هوشمندان برآرد ز خاک
نکته تیز فردوسی را ببینید: میگوید تازی یا مسلمانها سر هشمندان و یا اندیشمندان را در خاک میکند. خیلی مهم است که ما این را بدانیم.
همی برکشند دین از آن، آن از این … شوند آن زمان دشمن از بهر دین
هیچ عارفی با این چنین روشی دم از پیوند دیالتیک دینهای تاریخی و دین حقیقی که از تصرف پذیری امتناع میورزد، نزده است.
براستی بر روی این سراندیشه بُزرگ فردوسی میشود شالوده یک فلسفه بُزرگ دینی را نهاد. بر روی یک چنین فکری میتوان شالوده یک حکومت فراسوی ادیان و عقاید گذاشت. این معنی سکولاریته است، نه آن کتابهای ترجمه شده سکولاریته غربی.
هنوز در میان ما ایرانیان این فکر حتی پذیرفته نشده است تا چه رسد به آنکه گسترده و پرورده شود. این درد ماست. درد ما این است که نمیدانیم چه داریم و نمیدانیم که چه کسی هستیم.
چون نیک بنگرید درد دنیای امروز ما نیز همین است. هر دین موجودی گوشه ای از دین حقیقی را چسبیده و فقط در اندیشه بلعیدن آن است. هر دین امروزه در پی محروم ساختن دیگران در شراکت بودن آن میباشد، از این رو در تلاش برای پاره کردن و بریدن دین حقیقی هستند.
چون نیک بنگرید در دین حقیقی نیروی پیوند دهنده ای است که علارغم همه این تلاشها پاره نمیشود.
بزرگی و عظمت فردوسی در بی طرفی و جهانبینی اوست. او حتی دین ایرانی را که دین زرتشتی باشد در همین تلاش و راستا میبیند. شما ببینید که فردوسی چه مرد بُزرگی بوده است.
هزار سال پیش مردی زندگی می کرد که چنین اندیشه بُزرگی را گفته است و امروزه هنوز متفکران ما حتی آن را نفهمیده اند. نتیجه اینکه واقعاً چه اندیشه های پریشان و بیمار و زهرآگینی در ما نفوذ و رسوخ کرده است که سخن روشن و زلال آین بزرگ مرد را درنمی یابیم.
فردوسی وقتی که پادشاهی را از دین جدا نمیداند گفتگو از چنین دین بُزرگی میکند. فردوسی از دین ارتائیان حکایت میکند، فردوسی از دین خرمدینان حکایت میکند که دنیا را به هم پیوند میداد. این ایده و اندیشه تنها محدود به مرزهای جغرافیایی ایران نبود.

فرشید پژاوند – اندیشه هایی از فرهنگ ایران

نوشته‌هایِ مرتبط: