کورمالی کردن در تاریکی (۷) – « کسانی‌ روشنائی را میستایند که نازا هستند »


« تاریکی، خاموشی، آرامش، راز، از ضروریات زندگانی‌ هر آفریننده‌ای هست. یک فکر یا یک جنبش سیاسی یا دینی یا حقوقی، در تاریکی‌ها به وجود می‌‌آیند و تا پدیدار نشده اند، راز و خاموشند و نیاز به آرامش دارند.

کسانی‌ که فقط روشنائی و گویائی و جنبندگی و آشکارائی را میزان ستایش خود ساخته اند، میانگارند که هرچه ضد این ویژگیها هستند، منفور و شوم و شرّ هستند. اینها کسانی‌ هستند که خود هیچگاه نیافریده اند یا جریان آفرینندگی را درنیافته اند. »

منبع:

منوچهر جمالی، بخشی از کتاب   ریشه در زمین تیره  ، ۲۴ ژانویه ۱۹۹۱ ، برگ ۱۶۰ از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

کورمالی کردن در تاریکی (۶) – « باور ، ضد ایمان است »


« با + ور = بشرطِ آزمودن

باور ، ایمان نیست. باور ، از راه آزمودن ، جستن است. این واژه در پهلوی  vavar  است ، و در اصل  vavarikan  است. پسوند « واریکان » ، از همان ریشه « ور » است که بمعنای « در آزمودن برگزیدن » باشد. آنچه از این سر اندیشه ، سپس در روزگار باستان ، استخراج کرده اند ، ربطی‌ به خودِ سر اندیشه ندارد. باور ، بیان این نکته است که هر چیزی ، فقط با « ور = آزمایش و جستجو » ، باید انجام پذیرد. در واقع ، باور ، به نتیجه و یقین نهائی نمیرسد که به آزمودن و جستن پایان بدهد.

این اندیشه که از فلسفه سیمرغی برخاسته ، استوار بر اصل معرفت سیمرغیست که « نام من جوینده است ». جستن و یقین ، دیالکتیک روند معرفتند. باور ، یک بار برای همیشه آزمودن نیست. هر معرفتی که با آزمودن بدست می‌‌آید ، حق دوباره آزمودنش بجای میماند. هیچ آزمودنی ، حق باز آزمودن را نمیگیرد. فقط با داشتن تمام معرفت است که میتوان یکبار برای همیشه برگزید ، و این معرفت را هیچ انسانی‌ نمیتواند داشته باشد. حتی در فرهنگ ایرانی ، خدا هم که سیمرغ باشد چنین معرفتی نداشته است. چون جوینده بودن ، خویشکاری همیشگی‌ اوست. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشیدن ، خندیدنست (بهمن) ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۹۸ ، شابک۱۸۹۹۱۶۷۲۶۹ (ISBN 1 899167 26 9) ، برگ ۷۵ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« مدرنیسم بر ضد اصالت – رابطه مفاهیم مُد و مُدرن با تصویر ماه ، در فرهنگ ایران – آنکه ایرانیست ، ملّی نیست »


« معمولا مدرنیته ، جانشین بی‌ ابتکاری ، و از دست دادن اصالت میشود. انسان ، چون خود ، نمیتواند نو بیاندیشد و نو بیافریند ، و اصالت خود را نمودار سازد و بگسترد ، آنچه را در جاهای دیگر ، نو است ، می‌گیرد ، تا بی‌ ابتکاری و بی‌ اصالتی خود را جبران سازد. نو بودن ، همیشه ریشه در اصیل بودن دارد. تقلید از دین و آخوند ، استحاله به تقلید تازه‌ای می‌‌یابد. تقلید ، نوآوری را بنام « بدعت » ، زشت و مکروه میسازد ، و طبعا به آنچه اصیل است ، ارزش نمیدهد ، و نیروی شناخت اصل را از دست میدهد. در ژرفای جنبشهای مدرنیسم شرقی‌ ، همیشه این احساس عجز از ابتکار و نوآفرینی و نواندیشی هست. اینها ، همه احساس نبود استقلال و بی‌ هویتی است. اینست که مدرنیسم ، رونوشت برداری از غربست که در ژرفایش ، بر ضد اصالت است. اصالت ، یقین از سرچشمه بودن خود است. اصالت ، یقین از نیروی نوآفرینی خود است. کپیه برداری از نو ، بلافاصله مسئله هویت و اصالت را داغ میسازد ، چون این گونه نو بودن ، هویت را متزلزل میسازد. همین مدرنیسم بی‌ ریشه شاه و روشنفکران هردو ، سبب شد که هویت متزلزل ایرانی ، در آغاز به اسلام و اسلامهای راستین رو آورد ، تا خود را بیابد. پس از شکست در این آزمایش تاریخی ، مردم ایران شناختند که اسلام ، هویت اصیلشان نیست. اکنون نوبت کشف این هویت ایرانی ‌اش رسیده است. و کشف این هویت ، به عهده روشنفکرانست که اکنون از پذیرش این وظیفه تاریخی خود ، سر باز میزنند. همچنین هویت ایرانی ، ملیگرائی نیست. ملیگرائی ، یک اندیشه غربیست ، که بکلی در تضاد با فرهنگ چندین هزاره ایرانست. فردوسی بارها مئ‌گوید که « بیا تا جهان را ببد نسپریم » و نمی‌گوید بیا تا ایران امروزه را ببد نسپریم. آنکه ایرانیست ، ملی‌ نیست. فرهنگ ایرانی ، بر ضد ملیگرائی غربست. فرهنگ ایرانی ، یک فرهنگ جهانیست. فرهنگ ایران ، رسالت جهانی‌ و مردمی دارد. مدرنیته که « روند نوشوی همیشگی‌ از گوهر خود » است ، برمیگردد به احساس یقین از اصالت خود ، و کشف این اصالت خود ، برمیگردد به کشف اصالت فرهنگی‌ خود ، و گرفتن مایه‌های غنی و مردمی ژرف از فرهنگ خود ، و گسترش آنها از نو. ما اصالت و ژرفا و گستره فرهنگ خود را انکار می‌کنیم ، چون هزاره‌ها ، فرهنگ اصیل ایران را موبدان و شاهان ، کوبیده و تحریف و مسخ و مثله کرده بودند. همان واژه « شاه » ، به معنای اجتماع و بشریّت است ، و هیچ ربطی‌ به سلطانی ندارد که خود را شاه میخواند. شاه ، نام سیمرغ بوده است که خوشه همه انسانهاست. بینش انسان ، از همپرسی میان خدا و انسان ایجاد میشود. به عبارت دیگر ، همپرسی خدا ، که کلّ جان است با انسان ، به معنای « همه پرسی‌ » است. دیالوگ خدا و انسان ، پرسیدن همه اجتماع از همه اجتماعست ، و این رفر[ا]ندوم واقعیست. پرسیدن ، تنها سئوال کردن نیست ، بلکه پرسیدن ، پرستاری کردن و نگران زندگی‌ دیگری بودن هم هست ، و از اینگذشته پرسیدن ، به معنای جستجو کردنست.

پس در همپرسی ، خدا با انسان ، یا اجتماع و انسان ، با هم می‌جویند ، و به اندیشه نگهبانی و پرورش جان همدیگرند. امروزه « همه پرسی‌ » را به معنای « رفراندوم » کاسته اند. این رفراندوم که دو تا بدیل محدود ، پیش مردمان میگذارند ، مثل داستان اکوان دیو است که رستم را میان فروافکندن او در دریا ، یا فروافکندن او در کوه ، مختار میگذارد. رستم نباید ، میان زندگی‌ و مرگ برگزیند ، بلکه باید میان دو نوع مرگ برگزیند. این داستان رفر[ا]ندوم خمینی میان سلطنت و ولایت فقیه بود. مسئله ما ، مسئله طرح کردن پرسشی است که زندگی‌ مردمان را بپروراند و به آنها آزادی بدهد ، ولی‌ این پرسش را باید ، خود اجتماع ، طرح کند ، نه‌ قدرتی‌ فراسوی اجتماع. از همه پرسیدن ، باید پیآیند همپرسی مداوم اجتماع در آزادی باشد. معنای همین دو اصطلاح شاه و همپرسی ، مینماید که تا چه اندازه فرهنگ ایران را مسخ و مُثله کرده اند. پس مدرنیسم ، انگیخته شدن بیشتر به کشف فرهنگ خود ، و زاده شدن از نو ، از همین فرهنگ خود و خود است. ولی‌ مدرنیسم وارداتی ، حس شناخت چیز اصیل را ندارد ، بلکه چیزی را نو میداند که دیگران در خارج ، نو میدانند. در جامعه خودش ، اگر اندیشه نوی پیدا شود ، نه‌ میتواند خود آنرا بشناسد ، و نه‌ میتواند به آن ، آفرین بگوید. یکی‌ از استادان ایرانی که سالیان دراز در دانشگاههای آمریکا تدریس می‌کند ، پس از دریافت بیش از شصت کتاب من ، به من میگفت ما باید منتظر بشویم و ببینیم که پژوهشگران و اندیشمندان غربی درباره‌ شما چه می‌گویند ! اینست که این مدرنیسم عاریتی ، بر ضد گوهر ژرف ملت قرار می‌گیرد. ملت در برخورد با این گونه مدرنیسم ، ولو آنکه بخشی از آنرا هم کپیه کند ، بزودی در جستجوی اصالت خود میافتد. این مسئله است که منهم ، سرچشمه نوآفرینی هستم ، و طبعا بلافاصله این پرسش طرح میشود که ، چرا این راه نوآفرینی در من و جامعه من ، بسته شده است ؟

چیست که ما را از نوآفرینی باز میدارد ؟ نوآفرینی ، کشف فورمولهای ریاضی‌ و ماشین آلات و بررسی در امراض و …. نیست. نوآفرینی ، با آزادی اندیشه بطور کلی‌ کار دارد. و آزادی اندیشه ، با طرد هرگونه قدرتی‌ ممکنست که بر اندیشیدن انسان ، حاکمست. دین و مقدساتش ، اقتصاد و قدرتمندان اقتصادی ، نباید حاکم بر اندیشیدن انسان باشند. آوردن یک فلسفه یا شبه‌‌ فلسفه‌ای از خارج ، و حاکم ساختن آن بر ملت ، بازداشتن ملت از اندیشیدنست. در برابر مدرنیسم عاریتی روشنفکران ، و آوردن مارکسیسم و برخی‌ از افکار سطحی دیگر ، ملت به اسلام بازگشت. به خیال آنکه اصالت او در آنجاست. بررسی‌های فرهنگ ایران ، از آستانه مشتی سطحیات ، و تصحیح مقداری از کتاب‌ها ، و بررسی مسائل دستوری آنها ، و ماندن در محدوده تنگ الهیات زرتشتی ، و بسند کردن به افکار عقب مانده ایرانشناسان که هیچگونه مایه فلسفی‌ ندارند ، نگذشت. ملت و به ویژه نسل جوان ، متوجه شده است که هویت او ، فرهنگ اصیل ایرانست نه‌ اسلام. ولی‌ متاسفانه روشنفکران ، کوچکترین توجهی‌ به مایه‌های موجود در فرهنگ ایران نکرده اند و پنداشته اند که آنچه خاورشناسان و موبدان زرتشتی درباره فرهنگ ایران می‌گویند ، فرهنگ ایرانست. ما نیاز به رستاخیز و نوشوی فرهنگ خود داریم ، و با این نیاز است که باید بسراغ متون پهلوی و اوستا برویم. فلاسفه و هنرمندان غرب نیز ، با این نیاز بود که بسراغ فرهنگ یونان رفتند. ولی‌ یک ایرانشناس غربی ، چنین نیازی را در برابر فرهنگ ایران ، ارضاء نمیکند. موبدان زرتشتی ، فقط نماینده بخشی از این فرهنگ ، و در ضمن ، بر ضد کلّ فرهنگ ایران بوده اند.

همچنین ایرانشناسان خارجی‌ ، از سوئی بر همین گفته‌های موبدان تکیه کرده اند ، و از سوئی ، در اثر ایمان پنهانی‌ به برتری فرهنگ یونانی + مسیحی‌ ، در کشف فرهنگ ایران ، ناتوان بوده اند. از سوئی نیازهای نهفته اجتماعات غربی ، او را از این راستا دور میسازد. این مائیم که باید با چنین نیازی ، بسراغ این متون برویم. آنگاه خواهیم دید که با این پرسشهاست که این متون ، ناگهان گویا میشوند. در همان بررسی اصطلاح مُد و مُدرن ، با بسیاری از روابط ایرانیان ، با نوشوی و بدعت و مدرنیسم آشنا میگردیم. این دو واژه ، به کلمه « ماه » باز میگردند. در پارسی باستان به ماه ، مادَ Maada می‌گفتند. ولی‌ به ماه ، مُدا هم میگفته اند ، چون همانسان که شهر که خشتره باشد ، به ماه گفته میشد ، در هزوارش ، بجای Modina مودینه ، شهرستان می‌گذاشتند. اساسا آرمان مدنیّت و مدینه در فرهنگ ایران ، از تصویر ماه مشخص میشد ، که من در کتابی جداگانه بطور گسترده آنرا بررسی کرده‌ام ، چون ماه را بهشتی‌ میدانستند که در آن زندگی‌ مقدس است و از این رو به مینو ، مادونات و مادائوناد Madonat+Maddaonad می‌گفتند که به معنای نای ماه است. در هلال ماه بود که چهره یا شکل همه زندگان ، زیبا ساخته میشد. ماه ، نقاش رنگ آمیز ، خوانده میشد ، چون همه زندگان و به ویژه انسانها را رنگارنگ و متنوع میساخت.

در ادیان سامی ، خدا کاملست ، و کمال به معنای « ثبوت و تغییر ناپذیری » است ، ولی‌ در فرهنگ ایران ، ماه ، تصویر خدا را مشخص میساخت. مردمان ، درست همین تحول ماه را در آسمان ، آرمان کمال خود ساخته بودند. همان واژه « تحول » در عربی‌ که از حالی‌ به حال دیگر شدن باشد ، از همان واژه « هاله » بر آمده است ، که اصلش « آل » ، خدای زایمان در ایران بوده است. ماه ، مرکب از چهار خداست ، که یکی‌ از آنها ، رام یا آفرودیت یونانی یا ونوس رومیست ، که خدای هنرهای رقص و شعر و موسیقیست. و این هنرها ، بر اصل نوآفرینی و تنوع و رنگارنگی و جنبش قرار دارند. دیگری بهمن است که هم اصل بزم است ، و بزمونه خوانده میشود ، و هم خدای همپرسی در انجمنست ، که در گسترش ، همان فروردین یا سیمرغ گسترده پر میشود. اکنون همین خدایان ، تخم هر انسانی‌ هستند. بهمن خدای اندیشه و خدای خنده است.

اگر دقت کنیم می‌‌بینیم که کمال همان واژه ماه است ، چون در پهلوی به قمر ، یا هلال ماه ، کمریا می‌گویند و این واژه به شکل کمر و کمار و کمال در آمده است. اینست که مفهوم کمال ، رابطه تنگاتنگ و مستقیم با نو و نوآوری دارد. سائقه ما به نو دوستی‌ و نو آوری ، بسته به آنست که چه تصویر و مفهومی‌ از کمال داریم. در ادیان سامی و الهیات زرتشتی ، خدا کاملست ، و کمال خدا ، ایجاب می‌کند که این کمال ، هیچگاه تغییر نپذیرد. اگر کمال تغییر کند ، میکاهد. تحول خدا ، نقص و عیب است. و نو شوی ، همیشه تحول است. بدینسان ، هرچه او خلق می‌کند ، کمتر از اوست. خلقت چنین خدائی ، همیشه هبوط از کمال است ، نه‌ امتداد دادن خود در گیتی‌. از این رو انسان ، نابرابر با خدا ، و دارای نقص و عیب و فساد و گناهست.

بالاخره همین مفهوم ، بدان می‌کشد که آموزه و دین و کلمه‌ای که از این اصل کمالست ، تغییر ناپذیر است و طبعا هر چیز نوی ، هر بدعتی ، ضد دین و ضد خداست. نوآفرینی ، کار منحصر به این خداست. از سوی دیگر ، این مفهوم کمال ، بدین نتیجه می‌رسد که کمال ، باید بر نقص ، حکومت کند ، و کسی‌ حق ندارد ، قوانین خدا را تغییر بدهد. هیچ کسی‌ حق نوساختن قانون و نوساختن نظم را ندارد. ولی‌ مفهوم کمال ، در فرهنگ ایران از همان « تحول ماه » مشخص می‌گشت. کمال ، کمار ، کمر ، قمر همان ماه بود. ماه ، مُدل و انداره [اندازه] (modus) کمال بود. چیزی کمال داشت که نیروی نوآفرینی پیدا کند و بتواند از نو ، تازه شود.

روز چهاردهم ماه که هلال ماهست ، همین قمر یا کمر کمالست ، و در پهلوی این منزل ماه ، سپوره نامیده میشود که به معنای کمالست ، و سپاره به معنای خوشه است. و این را گوش مینامیدند که به معنای خوشه است. وقتی‌ گیاه به اوج می‌رسد ، خوشه میشود ، و خوشه ، آغاز برای کاشتن و نوروئی است. از این رو کمال ، نقطه انتهای دانش و بینش نیست. کمال ، جائیست که بینش از سر ، آفریننده و زاینده میشود. آن بینشی به کمال رسیده است که میتواند بینش تازه‌ای بیافریند. هر اندیشه‌ای ، هر هنری ، هر دینی ، هر نظامی ، هر قانونی ، هنگامی به کمال می‌رسد ، که بُن اندیشه و هنر و دین و نظام و قانون تازه‌ای شود. و این اندیشه ، بکلی بر ضد اندیشه کمال در ادیان سامی و الهیات زرتشتی است. زرتشت را نباید با الهیات زرتشتی ، مشتبه ساخت. اینها دو چیز متفاوتند. اینست که ماه که همان فرخ و خرّم و سیمرغ بود ، اندازه و مدل نوشوندگی و تازه آفرینی بود. اصل فرشکرد ، ماه بود. فَرَش ، همان فرش fresh انگلیسی‌ و فریش frisch آلمانیست. فرشکرد ، به رستاخیز مداوم می‌گفتند. فرشکرد ، نوشدن همیشگی‌ بود ، و ربطی‌ به مفهوم قیامت و آخرت یکباره مسیحیت و اسلام در پایان زمان نداشت. واژه مُدل هم از همین ریشه است ، چون ماه ، اندازه و معیار چنین کمالی ، یعنی چنین نوشوی بود. رّد پای این مدل نوشوی ماه در همان گستره امروزه « مُد mode » باقیمانده است. مُد ، در اصل تغییرات جامه و مو هست که به کفش هم امتداد یافته است.

جامه ، این همانی با پوست داده می‌شده است و سپهر ششم که همان خرّم یا فرخ است ، پوست جهان بوده است ، و ویژگی‌ این سپهر ، زیبائیست. سپهر هفتم ، مو هست و معنای اصلی‌ مو ، نی‌ است ، و فراز سر ، نیستان است ، و موی سر ، گیس هم نامیده میشود ، و نام دیگر خرّم ، مشتری یا برجیس است که در اصل ، برگ + گیس بوده است. و برگ که اصل اوستائیش وَلگ است ، هنوز در لُری به معنای تهیگاه و زهدان باقی‌ مانده است. از این گذشته ، نام ستاره شیل که ستاره نوزائیست ، برک است. و نام کفش ، یکی‌ وَشمک است ، و وش ، هم خوشه و هم رقصیدنست و نام دیگرش لکا است که زمین میباشد ، و همین گاو زمین که همان گوش و خوشه است ، در درون هلال ماه می‌گیرد ، و هلال ماه ، به او چهره‌های متنوع و زیبا و رنگارنگ میدهد.

لکاکه نام کفش است ، نام گل سرخ هم هست که گل ویژه سیمرغست. افزوده بر این ، واژه سیالک و سیلک ، چنانکه در گیلکی باقیمانده ، نام پرسیاوشانستکه [پر سیاوشانست که] در انگلیسی به آن گیسو یا موی ونوس (رام) hair of venus می‌گویند. چون گیس و کفش و جامه ، همه در این فرهنگ ، زهدان یا اصل آفرینندگی و نوشوی و نوآفرینی بودند. اینها با مُد و مُدل و مُدرنیته کار گوهری داشتند. مدرن بودن ، یعنی گوهر نوشوی و فرشکرد یا تازه شوی و تحول ماه را داشتن. بینش هم به همین تحول و تازه شوی ماه مربوط بود. بینش ، محتویات مغز سر است ، و مغز که مزگا باشد به معنای « زهدان یا نای ماه » است. نام دیگر ماه ، بینا بود که هم معنای نی‌ دارد ، و هم معنای معرفت. ماه بیناست ، چون شب افروز است. در تاریکی ، میافروزد و با نور خودش می‌جوید‌ و می‌بیند.

این را بینش در تاریکی می‌دانستند. بینش در تاریکی ، بینش بر شالوده جویندگی و آزمودن است که بنیادش نوشوی است. کسیکه خودش نمیجوید و نمی‌‌آزماید ، هیچگاه به بینش نوینی نمیرسد. نوآوری ، و مدرنیسم ، کپیه کردن و تقلید از غرب نیست ، بلکه آزمایش و جستجو است. بخوبی دیده میشود که تصویر ماه ، به کشف مفهوم کمالی رسید که بکلی با مفهوم کمال اسلامی و مسیحی‌ فرق دارد. کسی‌ کاملست که میتواند خود را و جهان را نو و تازه سازد. و کسی‌ و ملتی میتواند نو شود ، که خود ، جستجو کند و بیازماید و هیچ قدرتی‌ ، او را از جستجو و آزمایش باز ندارد. »

منبع:

منوچهر جمالی، مقاله‌ای از کتابِ  خرد شاد،  انتشاراتِ  کورمالی، شابک ۱۸۹۹۱۶۷۹۶x، برگرفته از فرهنگشهر، بخشِ  گنجِ  بادآورد. برگِ ۶۰ از این کتاب را ببینید.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« سوء استفاده از مفهوم تضاد »


« هر گروهی که می‌کوشد دشمنی و کینه خود را با گروه دیگر ، تبدیل به « پیکار دو اصل متضاد ، دو اخلاق متضاد ، دو خدای متضاد ، دو حقیقت متضاد (حقیقت و باطل) ، دو فلسفه متضاد » سازد ، و خود را « عینیت با یکی‌ از آن اضداد بدهد » ، میخواهد به چند نتیجه زیرین برسد:

۱ – چون خود را عینیت با حقیقت یا عدالت یا اصل نیکی‌ و یا عدالت و یا آزادی ….. میدهد ، بنابراین اگر چنانچه شکست هم بخورد ، با این شکست در این نبرد ، یأس او را فرا نمی گیرد و هیچگاه امید « پیروزی نهائی » را از دست نمیدهد.  چون حقیقت و اصل نیک‌ و عدالت و آزادی یا خدا ، در پایان پیروز خواهند شد. و اگر خود نیز از بین برود ، نامش به عنوان شهید در تاریخ یادگار خواهد ماند.

۲ – چون خود را با حقیقت یا با آزادی یا با عدالت و یا با امر خدا یا اصل نیکی‌ و روشنائی عینیت میدهد ، اگر چنانچه پیروز شود ، او برای کسب سود خود یا کسب قدرت برای خود یا برای تمتع و لذت شخصی‌ خود ، پیروز نشده است ، بلکه هیچ منظوری جز پیروزی حقیقت ، یا عدالت یا آزادی یا امر خدا یا روشنائی و نیکی‌ ندارد. بنا براین سود و قدرت و لذت شخصی‌ را ، هم برای خود و هم برای دیگران ، تاریک و ناپیدا میسازد. او نمیتواند از این پس میان سود و قدرت و لذت شخصی‌ و خواست خود ، و حقیقت و عدالت و آزادی و نیکی‌ و روشنائی تفاوتی بیابد و آنها را از هم جدا سازد. او همیشه این دو را با هم مشتبه میسازد ، بدون اینکه از آن آگاه باشد. او از سود و قدرت خود ، به نام حقیقت و عدالت و آزادی و نیکی‌ و روشنائی ، لذت میبرد. و این مشتبه سازی مداوم به او نهایت دلیری و گستاخی میدهد تا منفعت و قدرت و حیثیت خود را به نام خدا یا حقیقت یا عدالت یا آزادی با نهایت قساوت و بیشرمی تنفیذ و تحمیل کند.

۳ – در اثر متضاد ساختن خود با دشمن (در اثر عینیت دادن خود و او با دو اصل متضاد) ، از سوئی ایمان به حقانیت خود در این پیکار می‌‌یابد و « کین » خود را « پاک و مقدس » میسازد و میتواند بدون شرم و نرم دلی‌ ، کین بورزد ، و از سوئی بسیاری از مردم با قبول این عینیت میان او با آن اصل ، به او در این رزم و کین یاری میدهند (در واقع یاری به او نمی‌دهند بلکه یاری به آن اصل میدهند) و همرزمان او می‌‌افزایند و این همرزمان ، برای آنکه برای پیروزی یک اصل می‌جنگند ، از ته‌ دل‌ با تمام جان می‌جنگند (و او وظیفه ندارد که مرهون آنها باشد) ، و چون این کین ورزی و پیکار مسئله او نیست ، بلکه مسئله پیروزی این اصل یا حقیقت یا عدالت یا آزادی یا نیکی‌ یا روشنائیست ، رزم و کینه در تاریخ ، دوام پیدا می‌کند و حتی ابدی و کیهانی میشود. او در کین ورزی و دشمنی شخصی‌ خود یک جریان کیهانی و وجودی می‌‌یابد. بدینسان میتواند « بقاء گروه ، و وحدت گروه خود » را به عنوان یک ملت یا امت یا طبقه یا نژاد تضمین کند.

ولی‌ ، هیچ انسانی‌ و هیچ گروهی و هیچ حزبی و هیچ نژادی و هیچ ملتی و امتی و طبقه‌ای ، عینیت با یک اصل ، یا با حقیقت ، یا با مشیت خدا ، یا با عدالت ، یا با روشنائی ، یا با آزادی ، نمی یابد تا آن گروهی که روبرویش هست ، قطب دیگر آن تضاد باشد. چنین عینیت دادنها در تاریخ ، از بزرگترین سوء استفاده‌ها از مفهوم تضاد است. دو گروه را نمیتوان در دو قطب متضاد با هم ، تثبیت کرد. یک گروه در سراسر اعمال و افکار و احساساتش همیشه روشنائی نیست و گروه دیگر در سراسر اعمال و افکار و احساساتش همیشه تاریکی نیست. یک گروه همیشه معرفت نیست و گروه دیگر همیشه جهل نیست.

« ایمان به عینیت خود با حقیقت یا با عدالت یا با آزادی یا با هر ایده‌آلی دیگر » ، ایمان سودمندیست برای « استحاله دادن کین خود » به « یک اصل مقدس و متعالی ». او میخواهد کین بورزد و شکنجه و عذاب بدهد و جهان را برای همه مخالفان خود دوزخ سازد بدون آنکه شرم ببرد و وجدان ناراحت داشته باشد و بالاتر از آنها میخواهد از این کین ورزی ، و قساوتگری و خونریزی ، احساس افتخار هم داشته باشد ، از این رو نیاز به چنین ایمانی دارد.

ولی‌ ایمان به عینیت با حقیقت یا با عدالت یا با آزادی یا با مشیت خدا ، ایجاد واقعیت این عینیت را نمیکند. چنانچه وقتی‌ گروهی و یا حزبی و یا طبقه‌ای و امتی و ملتی که خود را با حقیقت یا عدالت و آزادی و مشیت حق عینیت میدهد ، به قدرت و حکومت رسید ، همراه او هیچگاه حقیقت و عدالت و آزادی و نیکی‌ نمی‌‌آید.

و اگر هم گروهی در برهه‌ای ، در موردی ، در مسئله‌ای ، در جائی ، برای حقیقت یا عدالت یا آزادی یا نیکی‌ بجنگد ، نمیتوان آن گروه را به طور کلی‌ ، و برای همیشه با حقیقت و عدالت و آزادی و مشیت خدا عینیت داد. گروهی که دیروز « در آن مورد » برای حقیقت می‌جنگد ، فردا ، در همان مورد یا مورد دیگر ، برای دروغ و ستم و سرکوبی آزادی و شیطان خواهد جنگید. این درک خود به عنوان اصلی‌ که « در تمامیتش ضد دشمن به عنوان اصل ضدش هست » ، سبب میشود که هر کاری که می‌کند و هر فکری که می‌‌اندیشد و هر تصمیمی که می‌گیرد به عنوان قطب متضاد با آنچه دشمن می‌کند یا با آنچه دشمن می‌‌اندیشد یا با آنچه دشمن تصمیم می‌‌گیرد ، همه را بطور مساوی و یکنواخت حقیقت و نیکی‌ و روشنائی و آزادی و داد بداند. »

منبع:

منوچهر جمالی، بخشی از کتاب   ریشه در زمین تیره  ، ۲۴ ژانویه ۱۹۹۱ ، برگ ۲۹  از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

مسخ سازی‌هایِ علمی‌، مدرن، منطقی‌ و روحانی .. ! (۳) – نخستین تجربه معنوی انسان


داشتم به این می‌‌اندیشیدیم که نخستین منبع ایجاد احساس معنوی در انسان چه می‌‌توانسته باشد. در یک جستجو متنی را که در [۱] می‌بینید یافتم. گرچه که جلال الدین آشتیانی، [۲] و [۳] را ببینید، نیز در کنکاش خود در این خصوص تلاش کرده است و ایجاد احساس معنوی را به مرگ و گورِ نزدیکان مربوط می‌‌داند و قبرستان‌ها را نخستین عامل جمع شدن انسان‌ها در یک جا باهم میپندارد.

اما به نظر من نخستین احساس معنوی در انسان به آن تجربه از اولین حسِ انسان از جهان خارج از خود بازمی‌گردد. پرسش این است که کجا و چگونه ؟

شرط اول برای داشتن حس به این مربوط است که ابزار آن حس در انسان بوجود آمده باشد. شرط دوم این است که مغز به درجه‌ای از تکامل رسیده باشد که بتواند آن دریافت حسی را پردازش کند.

هردو این شرایط برای نخستین بار در رحم مادر برای نوزاد فراهم می‌‌شود. حدس من این است که حس لامسه نخستی حسی است که در نوزاد بکار می‌افتد. سنّ مربوطه را نمیدانم. ۲ ماهگی، ۳ ماهگی ؟ اینجاست که برای اولین بار نوزاد خارج از خود را حس می‌‌کند. فشار، نرمی، گرمی‌، درد، … .

احساس معنوی هم در ناخودآگاه انسان در این سنّ می‌‌تواند ایجاد شود. چنانکه می‌‌دانیم نوزاد در رحم مادر صدای مادر و موسیقی‌ را می‌شنود و واکنش نشان می‌‌دهد. لامسه نیز همینطور است. نوزاد تازه متولد شده با لمس والدین آرام میشود، آغوش، و با صدای مادر شاد.

اولین واکنشی که در کودک جنبه معنوی دارد در خارج از رحم، برای من شگفت انگیز بود. و آن اینست که وقتی‌ بخواب میرود درست در لحظه اولیه خواب ، می‌‌خندد. البته قبل از اینکه یاد بگیرد در بیداری بخندد. کودک قبل از چند ماهگی حتی نمیداند که چگونه بخندد ولی‌ همان کودک وقتی‌ به خواب میرود در همان لحظه اول می‌‌خندد. من این را نوعی معنویات می‌‌دانم. البته پس از احساس‌هایی‌ که با شنیدن و لامسه در رحم دارد.

تجربیات معنوی بعدی ناخوداگاهانه به این احساس رضایتمندی درونی‌ انسان در سنین نوزادی رابطه بیولوژیکی دارد.

این‌ها را از این جهت گفتم که اهمیت زهدان و تاریکی و نقش آن در ایجاد معنویات و احساس معنوی در انسان را به گونه‌ای نو نگریسته باشم.

بر این اساس گرمی‌ (ناشی‌ از تن‌ مادر در رحم) موسیقی‌ِ صدای او و خنده ناشی‌ از رضایت و اطمینان و آرامش نوزادِ به خواب رونده عمیق‌ترین نوع احساس معنوی در انسان اند. و کل تجربیات دینی نوعی تلاش در باز آفرینیِ این نوع احساس معنوی در انسان هستند. این خورشید یا ستاره یا ماه نیست که نخستین تجربیات معنوی را در انسان بوجود می‌‌آورند. بلکه زهدان تاریک مادر ، صدای تپش قلب او و گرمی‌ تن‌ اوست که معنویات اصیل است و سرچشمه آرامش.

از این جهت در جستجویِ یافتن ریشه و بن تجربیات مایه‌ای انسان که در پس تصاویر و پس از آن معانی‌ لغات نهفته است باید این مسئله را مد نظر داشت. فرهنگ از تاریکی زاده می‌‌شود. نه‌ از روشنی و خورشید.

منابع:

1 – Man, Origin and Nature , Fiorenzo Facchini , 2002 , INTERS – Interdisciplinary Encyclopedia of Religion and Science, edited by G. Tanzella-Nitti and A. Strumia, http://www.inters.org,

۲ – مديريت نه حكومت ، نويسنده: سيد جلال الدين آشتياني ، ناشر: شركت سهامي انتشار ، زبان كتاب: فارسي ، تعداد صفحه: ۴۲۰ ، اندازه كتاب: وزیری جلد سخت – سال انتشار: ۱۳۶۵ – دوره چاپ: ۲.

۳ – سلسله گفتار‌های جلال الدين آشتياني در تالار فرهنگ ایران، ۲۰۰۴ – ۲۰۰۵.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« پیکارِ قدرتها در درونِ یک کلمه »


« ما از اغلب کلمات ، معانی‌ دوم یا سوم آنرا میدانیم. هر قدرتی‌ ، موقعی پایدار میشود ، که به کلمات گذشته ، معنای تازه‌ای میدهد که همآهنگ با قدرت او هستند. معنای پیشین یا نخستین یک کلمه را در کتاب‌های لغت ، در زیر خود آن لغت ، بندرت میتوان یافت. اگر هم باشد ، تبدیل به معنائی کم اهمیت یافته است ، که بیشتر ما را به شگفت وامی‌دارد که چطور این کلمه زشت یا خوار ، معنائی دیگری به آن زیبائی و بزرگی‌ میدهد. معانی‌ دوم و سوم ، که در این اثنا ، معانی‌ اصلی‌ شده اند ، معانی‌ هستند که با قدرت و زور ، معانی‌ پیشین را سرکوب یا طرد و تبعید کرده اند. معانی‌ِ تازه ، همه تساوی با مفهوم عقل به تعریف زور دارند ، و معانی‌ رانده شده ، مساوی با خلاف عقل به تعریف زور هستند.

همه واژگان کتاب‌های مقدس ادیان ، و کتاب‌های مرجع در ایدئولوژی‌ها ، نشان سرکوب کردن و تبعید کردن معانی‌ پیشین خود هستند. معنای دوم هر کلمه‌ای ، که خود را معنای اول ساخته است ، و برای نگاهداری قدرت خود ، همیشه بر ضد معانی‌ نخستین ، که هنوز در لایه زیرین پنهان و در کمین هستند ، با کاربرد زور و فشار و زشت سازی و بی‌ حیثیّت سازی [و مسخسازی] ، با معانی‌ نخستین در جنگست. معنای تازه به کلمه دادن ، یعنی‌ کوبیدن معانی‌ پیشین ، و بخاک سپردن معنای پیشین که هنوز زنده است. کشف معانی‌ نخستین ، همیشه پیکار با قدرتهائیست که در تاریخ و اجتماع افکار خود را تحمیل و تنفیذ کرده اند. معانی‌ اصلی‌ واژه‌ها ، در واژه نامه‌ها ، پیشِ دست نهاده نشده اند. در هر کلمه‌ای ، باید با قدرتهائی جنگید که آگاهبود ما را معین ساخته اند. معانی‌ روشن هر کلمه‌ای ، سنگی‌ است که روی چاه بیژن افکنده شده است ، و نیاز به رستمی دارد که این سنگ را به کنار اندازد.

معنای اصلی‌ ، در زیر این سنگ گران ، زندانی و در تاریکی بسر میبرد. یافتن معانی‌ اصلی‌ هر کلمه‌ای ، رسوا ساختن قدرتهائیست که خود را پیکریابی اخلاقی‌ متعالی میدانند. بخشِ آشکار هر کلمه‌ای ، بخشی است که قدرت ، تصرف کرده است. ولی‌ این بخش ، معنای دوم یا سوم است که سطح کلمه را میپوشاند. آگاهی‌ ما ، درست از این بخشِ آشکار کلمات ، ساخته شده است. خودِ آگاهی‌ ما ، قدرتی‌ بر ضد معانی‌ اصلی‌ هست.

فهمیدن هر کتابی ، بویژه کتاب‌های مقدس ، با معانی‌ اصلیشان ، اعلام جنگ با قدرت آخوند و حکومتیست که خود را با آن دین عینیت میدهد. همه متون اوستائی و پهلوی تا کنون ، با همین معانی‌ دومشان فهمیده میشوند ، از این رو فرهنگ ایران ، هنوز در تبعید است. فرهنگ ایران ، مانند بیژنیست که در چاه زندانیست.

فرهنگ نخستین ایران که فرهنگ « سیمرغی + آرمیتی + آناهیتی » باشد ، و پیش از دین میترائی و دین زرتشتی بوده است ، بن مایه فرهنگ ماست که تا کنون در همه بررسیهای علمی‌ نادیده گرفته شده است. »

 منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشیدن ، خندیدنست (بهمن) ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۹۸ ، شابک۱۸۹۹۱۶۷۲۶۹ (ISBN 1 899167 26 9) ، برگ ۶ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« بینش روشن و بینش آتشین »


« « خود را روشن ساختن » ، بینش کامل از خود نیست. از خود آگاه بودن ، هنوز بینش به خود نیست. روند پیدایش خود بتاریکی می‌کشد که نمیتوان روشن ساخت (نمیتوان از آن آگاه بود). و بی‌ یافت ژرف پیدایشی خود که در تاریکیهاست ، نمیتوان خود را یافت. اهورامزدا با روشنائی امشاسپندی خود ، نمیتواند « روند پیدایش خود از خود مینوئی اش » [را] دریابد. بلکه آتش که گستره اش از آشکارا به ناپیدا می‌کشد ، میتواند این ژرف را دریابد ، و برایش « مرز گسترده آشکار و پیدا از گستره ناپیدا » ، مرز نیست. در ژرف هستی‌ ، آتش ناپیدا هست. در ژرف تخمه ، گرما هست. ژرف ریشه ، نم و گرم است. روشنائی آگاهی‌ ، به ژرفای آغاز نمیرسد ، چون پیدایش از درون تخمه یا گوهر تاریک ، آغاز میگردد. ناآگاهبود ، یا گستره بی‌خودی را نمیتوان روشن ساخت. اینست که چشمی که به بینش می‌رسد ، در اسطوره‌های ایرانی و در دین یشت ، چشمیست که در تاریکی ، لرزه جنبشی و موئی را می‌بیند. سروش ، بواسطه همین آتش پنهانیش ، سراسر شب در تاریکی می‌‌بیند. در شب دیدن ، نیاز به چشم عادی ندارد که در روشنائی می‌‌بیند ، یا به عبارت دیگر وقتی‌ با نور خورشید روشن شد می‌‌بیند. شب دیدن ، نیاز به چشمی دارد که خودش هم خورشید است. در درون تاریکی ، هم آنچه را میخواهد روشن می‌کند ، و هم آنرا می‌‌بیند. و این چشم آتشگونه است. آتش ، خودش سرچشمه روشنائیست. و چشمی که خودش روشنائی بتابد باید آتشین باشد. چشم آتشین نیاز به خورشید یا سرچشمه روشنائی از بیرون ، جز خود ندارد. این بود که در آب ، روشنی و آتش (گرما) بود و از این رو خورشید ، از چشمه آب بیرون می‌آمد. خورشید از آب پیدایش می‌‌یافت. روند درک آغاز ، با بینش آتشین امکانپذیر بود. اردیبهشت بود که می‌توانست آغاز مینوئی و تاریک و تخمه ای اهورامزدا و حقیقت را دریابد ، نه‌ روشنی. بهترین حقیقت (اردیبهشت) ، شناخت حقیقت با چشم آتشین خود (بی‌ هیچ رهبری) در ژرف تاریکی بود. »

منبع :

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۴۱  از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« پرسشی که ژرف فرهنگ ایران را پدیدار میسازد، اهورامزدا از خود می‌پرسد : من کیستم ؟ »


« نخستین پرسشی که در آفرینش ، طرح (پیشگذاشته) میشود ، پرسش اهورامزدا یا خدا ، از خودش هست. خدا از خود می‌پرسد من کیستم. خدا ، نمیداند از چه و از که ؟ ، پیدایش یافته است. [… !] خدا نمیداند اصل پیدایشش چیست ، و میخواهد آنرا بیابد. با این پرسش ، راه به خودش را می‌‌یابد. بهتر است که ویژگیهای این پرسش را در متنی که در بندهش آمده است ، بیابیم. در بخش یازدهم میآید:

« در آغاز آفرینش ، چون هرمزد این شش امشاسبندان را فراز آفرید ، خود نیز با ایشان ، آن برترین و هفتمین بود. آنگاه از ایشان پرسید که « ما را که آفرید ». از ایشان یکی‌ نیز پاسخ نکرد. باری دیگر و سدیگر پرسید. پس اردیبهشت گفت که « ما را تو آفریدی ». ایشان نیز به هم پاسخی به همان گونه گفتند. پس اردیبهشت نیز با ایشان بازگفت. نخست ، خدائی را به هرمزد ، اردیبهشت داد …. هرمزبدان روی ایدون پرسید که چون ایشان ، خدائی را به هرمزد دادند ، دیوان را از آن نابودی و درد بود. اردیبهشت را به گیتی‌ ، آتش ، خویش است …. ».

۱. این مطلب ، در آغاز به اهورامزدا منسوب نبوده است. به آن علت که گوهر اهورامزدا ، روشنی است ، و طبعا پیش دانست ، و اصل خود را میداند. و آنکه در پایان پی‌ به این اصل میبرد ، و خدا را به خودش میشناساند ، اردیبهشت است ، که با آتش خویشی دارد.

در واقع ، روشنی ، به خود معرفت نمی‌‌یابد ، بلکه آتش. و این برتری آتش بر روشنی در روند معرفت ، نشان آنست که این سراندیشه ، بخدای پیشین متعلق بوده است.

۲. و اینکه اهورامزدا ، همه امشاسپندان و خود را آفرید ، این خود آفرینی ، به سراندیشهِ « تخمه » و « خودزائی » بر میگردد. خدا ، تخمه ، یا خودزاست. پس کل این اندیشه‌ها ، به دوره مادرخدا یا سیمرغ باز میگردد ، که آفریدن ، چیزی جز روند پیدایش در زادن نیست. آنچه از تخمه پیدایش یافته است ، کثرتمند و گوناگون و روشن است ، و وحدت نخستینش را در تخمه که تاریک است ، نمیشناسد.

۳. همانسان که سیمرغ ، روی درخت همه تخمه ، خودش نیز یک تخمه از تخمه هاست ، ولی‌ هر تخمه‌ای نشان گیاه و جان دیگریست ، اهورامزدا نیز یکی‌ از امشاسپندان ولی‌ متفاوت با آنهاست. همه تخمه‌ها و امشاسپندان در اصل (مینو) با هم یگانه بوده اند ، ولی‌ این اصل در تاریکی و ناشناختنی است ، و در کثرت ، از هم بیگانه و متفاوت ، ولی‌ در یک اصل ریشه دارند و از یک اصل آب میخورند.

۴. اردیبهشت ، اصل تناسب و اندازه یا هم آهنگی بوده است. و این اندیشه را در محدوده تنگ مفهوم مجازات و پاداش در عبارتی که در همین بخش از بندهش میآید میتوان دید. « اردیبهشت را خویشکاری این است که دیوان را نهلد تا روان دروندان را در دوزخ ، بیش از گناهی که ایشان راست ، پاد افراه کند و دیوان را از ایشان باز دارد …. اردیبهشت .. هر کس را که پرهیزکاری ورزد ، چون به گردمان شود ، به اندازه نیکی‌ که ورزیده است ، ارجمند بود ».

اردیبهشت ، تناسب پاداش با کردار را نگاه میدارد. اندیشه تناسب مجازات با جرم ، یا پاداش با نیکی‌ ، نشان عظمت مفهوم « اندازه » بوده است. « اندازه » که به معنای « باهم تاختن » است ، بیان آنست که آفرینش ، در همآهنگساختن نیروهای متضاد (نه‌ از بین بردن آنچه نامطلوبست) ممکن میگردد.

۵. اینکه چرا اردیبهشت به این بینش می‌رسد ، چون آتش ، خویش اردیبهشت است. و آتش ، همان نیروی پیوند دهنده اضداد است ، و « آتشِ آشکار » که آذر باشد ، بیان « آتش نهفته در هستی‌ » است که سروش میباشد. همکاران ویژه اردیبهشت : آذر و سروش و بهرام هستند. این هم آهنگی درون تاریک تخمه و اصل (مینوئی) ، هم آهنگی بیرونی و آشکار ، میان امشاسپندان ، یا میان تخمه‌ها میگردد. و اردیبهشت ، که منش دیوی دارد هم آذر است و هم سروش. آنچه را در تاریکیِ گوهری تخمه و اصل روی میدهد ، آشکارا میشناسد.

هم اندیشی‌ و همکاری و همگفتاری امشاسپندان را که در همین عبارت میتوان دید ، نشان چهره « هم آهنگی و تناسب و اندازگیِ » اردیبهشت است. و این تناسب و اندازگی درونی و بیرونی ، سبب میشود که اردیبهشت ، پی‌ به اصل خدایان و اصل اهورامزدا میبرد.

۶. اندیشه بسیار مهم دیگر آنست که با شناخت اصالت یک چیزی (شناخت روند پیدایش یک چیزی) ارج آن چیز معین میگردد. اهورامزدا ، پیش از این شناخت ، به خدائی شناخته نمی‌شود و خدا نیست. با شناخت اردیبهشت که اهورامزدا ، تخمه و مادر همه خدایانست ، اهورامزدا ، بخدائی برگزیده میشود. سپس سایر امشاسپندان ، اهورامزدا را در اثر همین شناخت مشترک ، بخدائی بر می‌گزینند. و چون همه ، خدائی را در اثر این شناخت و گزینش ، به اهورامزدا میدهند ، دیوان می‌ترسند. این ترس از قدرت خدا نیست ، بلکه از شناخت همه و گزینش همه است.

۷. اردیبهشت ، یا بهترین حقیقت ، شناخت اهورامزدا در پدیده آشکارش (امشاسپندان) نیست ، بلکه شناختن پیدایش اهورامزدای آشکار ، از اهورامزدای پنهان و تاریک و مینوئیست. درک این روند پیدایش از تخمه به بیرون ، و درک هم آهنگی آنها و درک همه پدیده‌های آن تخمه ، علیرغم اختلافشان ، بهترین حقیقت است.

۸. اهورامزدا ، در فردیتش (بکردار امشاسپند) ، به خودش و از خودش یقین ندارد. بلکه در درک اینکه همه امشاسپندان در یک کل فراگیر ولو تاریک مینوئی ، باهم یکی‌ هستند ، به حقیقت خود یقین پیدا می‌کند. یقین در حقیقت ، در فردیت تخمه‌ها (جانها یا امشاسپندان) بدست نمی‌‌آید ، بلکه در شناخت و یافت روند پیدایش کثرت جانها و امشاسپندان از سیمرغ تخمه‌ای یا از اهورامزدای تخمه ای. سیمرغ ، در جانها و گیاهانی که در همه گیتی‌ میپراکند ، گم میشود ، و در هیچکدام از آنها ، از یگانگی خود آگاهی‌ ندارند. اهورامزدا نیز در هفت امشاسپند شدن ، در هرکدام از آنها ناآگاه از خود میشود. در پیدایش ، آگاهبود یگانگی خود را از دست میدهد. سیمرغ در هر تخمه یا جانی ، هست ، ولی‌ هیچ جانی و گیاهی‌ ، از آن آگاهی‌ ندارد. سیمرغ ، خود را در روند پیدایش در کثرت ، گم می‌کند. هر چیزی از فردیت خود آگاهی‌ دارد نه‌ از عینیت خود با سیمرغ. »

منبع :

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۳۵ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« بنا نهادن زندگی‌ بر آنچه نامعین است ، بازیست »


« وقتی‌ زندگی‌ ، لبریز از نیرو نباشد گرایش به آن دارد که بر بنیاد « آنچه محکم و معین است » زندگی‌ کند ، چون باید در صرف نیروهایش صرفه جوئی و احتیاط کند. یک پهلوان که سرشار از نیروست ، زندگی‌ را « برخورد با آنچه نامعین است » ، میداند. زندگی‌ ، آرام بودن در برابر هرگونه نا آرامیست. آنچه برای ما معین نیست ، یعنی برای ما شناختنی و پیش بینی‌ ناپذیر است ، ما را بیش از هر چیزی نا آرام میسازد. بزرگی‌ ، همین نگاهداشتن آرامش گوهری ، در برابر آنچه تعیین ناپذیر و پیش بینی‌ ناپذیر است ، میباشد. آرامش در برابر رویدادهای غیر منتظره و ناگهانی ، و داشتن یقین به خود ، بنیاد بزرگیست. این یقین و آرامش ، از « ایمان به یک فکر و عقیده » تراوش نمیکند ، بلکه از خود ، سر چشمه می‌گیرد. این ایمان به یک فکر و عقیده نیست که او را آرام میسازد و راه او را در پیشاپیشش روشن میسازد و راهبر اوست ، بلکه این یقین به خود است که بدون بیم ، در بیراهه‌های تاریکی که در پیش او هست ، گام بر میدارد. هنگامی که ما یک عقیده و فلسفه و جهان بینی‌ میجوئیم ، تا آن اندازه‌ای محکم و معین باشد که بتوانیم به آن تکیه بکنیم یا بر آن پا بنهیم ، این یقین به خود و این آرامش و بزرگی‌ را از دست داده ایم. ما از این پس در پی‌ راه و راهبر یا راهنما هستیم ، که چیزی بیش از همان عصای کوران نیستند. هفتخوان رستم ، مفهوم راه و راهبر را نمیشناخته است ، بلکه یقین از سرشاری و لبریزی نیروهای پهلوان به اندازه ایست که به هر راهی‌ و به هر راهبری بدگمانست. نشاط از گمراهه‌ها و ماجراهای غیر منتظره و خود آزمودنها و آزمایش کردن با امکانات ، بیش از آن مطلوبست که در طلب کسب اطمینان ، در اعتماد به یک راه یا راهبر باشد. »

منبع :

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : زندگی‌ بازی است ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۲۳ دسامبر ۱۹۹۲. برگ ۷۶ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

کورمالی کردن در تاریکی (۵) – « تجربه فریب خوردگی از یک خیالِ برانگیزنده ، ارزشمندتر از برخورد مستقیم با حقیقت است »


« سخن پایان که در آغاز آمده است [ – (۱) ] »

[از کتاب : قهقهه برقها – بوسه اهریمن]

« من پس از پایان دادن جستجوها و اندیشیدنها و آزمایشها و تصحیحات و پیراستن افکارم از اشتباهات و لغزشها ، آنها را نمی‌‌نویسم. من در حین جستجو کردن ، در حین کورمالی کردن ، در حین اندیشیدن ، در حین آزمودن ، مینویسم ، و در ادامه جستجو و کورمالی و آزمودن ، آنها را در پیش نظر خواننده تصحیح می‌کنم. نه‌ آنکه فکری را که در پیش کرده‌ام و ننوشته‌ام (یا چاپ نکرده ام) ، تصحیح کنم و خواننده ، « فکر تصحیح شده » را در کتابم در پیش چشم خود بیابد. بلکه هر فکری را که در پیش نوشته‌ام ، تصحیح نمی‌‌کنم ، و همانسان دست ناخورده باقی‌ می‌گذارم ، ولی‌ در آزمایش تازه‌ای که از آن فکر می‌کنم ، آنرا تصحیح می‌کنم. فکری که در آغاز می‌‌آید ، همانسان که بوده است بجای میماند. « فکر تصحیح شده » ، بجای فکر اول نمی‌نشیند. چه بسا تفکرات یک انسان در سراسر عمر ، آزمایش‌های مکرر برای تصحیح کردن یک فکر است.

این تجربه ناگهانی غلط بودن فکر پیشین ، این تجربه آنی‌ تنگ بودن فکر پیشین ، این تجربه فریب خوردگی از یک خیالِ برانگیزنده ، این گمراه شدن در پی‌ کردن یک نشان ، ارزشمندتر از برخورد مستقیم با حقیقت است.

انسان ، یک تجربه را میتواند در هزار عبارت بندی یا فکر غلط بگوید و همه این افکار ، با وجود غلط بودنشان ، با وجود دور افتادگیشان ، با وجود مسخ کنندگی آن تجربه در خودشان ، بدان میارزند که نوشته و گفته بشوند.

من در کتابهایم ، در پی‌ آن نمی‌روم که « نظر خود را درباره یک موضوع » ، پس از تجزیه و تحلیل و مطالعه کافی‌ ، بنویسم. ما با چنین روشی‌ ، « تجربه اندیشیدن زنده متفکر » را در نمی‌یابیم. ما « محصول نهائی تفکراتِ » او را در کتابش پیش خود می‌‌یابیم. »

منبع :

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : قهقهه برقها – بوسه اهریمن ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۶ ژانویه ۱۹۹۲ اسپانیا. برگ ۷ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

کورمالی کردن در تاریکی (۴) – « جستن در تاریکی – خواستن در روشنائی »


« دو ضد نه‌ از هم جدا شدنی هستند ، و همچنین با غلبه بر دو ضد نمیتوان از دو ضد یک وحدت ناب ساخت. همانطور که یک ضد را میتوان علت پیدایش ضد دیگر خواند ، همانطور میتوان یک ضد را غیر قابل اشتقاق از ضد دیگر دانست (نیکی‌ مشتق از بدی نیست. داد ، معلول ستم نیست. اهریمن ، از اهورامزدا استخراج نشده است ، …..) همانطور که دو ضد را نمیتوان به یک وحدت تقلیل یا اعتلأ داد ، همانطور نمیتوان بدون وحدت ، اضداد داشت. هر ارزشی در اخلاق میتواند از ضدش پیدایش یابد. همان سان که نیکی‌ از بدی ، داد از ستم ، مهر از کین پیدایش مییابند ، برعکس میتواند بدی از نیکی‌ ، ستم از داد ، کین از مهر ، … پیدایش یابد.

همانطور که از ترکیب اهریمن و اهورامزدا نمیتوان یک وحدت خالص ساخت ، همانطور تا اهورامزدا و اهریمن با هم وحدتی نداشته باشند ، نامفهوم و ناموجودند. عدم امکان شناخت چگونگی‌ پیدایش اهورامزدا از اهریمن یا نیکی‌ از بدی (یا برعکس آن) مانع واقعیت این پیدایش نیست. اینکه برای ما فقط قابل تصور است که آنچه روشنی و نیکی‌ و داد است (آنچه اهورامزدائی است) از اهورامزدا است و آنچه تاریکی و بدی و ستم است (آنچه اهریمنی است) از اهریمن است ، دلیل آن است که ما با پاره ساختن مطلق اضداد از همدیگر ، زندگی‌ و جهان و اخلاق را میتوانیم بی‌نهایت ساده و روشن و مفهوم (یعنی معقول) بسازیم. برای ما سده هاست که روشنی و سادگی‌ و معقول بودن ، برترین ارزش شده است.

نفرت ما از سایه ، از آمیختگی و دورویگی و ابهام ، از جستجو کردن و کورمالی در تاریکی [،] نمی‌گذارد واقعیت تحول کین از مهر و مهر از کین (یا تحول داد از ستم و ستم از داد ، تحول اهورامزدا به اهریمن و اهریمن به اهورامزدا ..) [را] بپذیریم. ما از جستجو و کورمالی در تاریکی‌ها و ابهام‌ها و در مه‌ آلودگی‌ها ، در دورویگی‌ها ، [و] در آمیخته‌ها می‌‌گریزیم. خواستن ، فقط روشنی را دوست دارد. خواستن ، ایده واضح و واحد را دوست دارد. خواستن ، دوست میدارد که همه جهان به یک علت ، به یک خواست ، به یک اصل بازگردد [،] تا همه جهان روشن باشد. کسیکه «می‌ خواهد» [،] از جستجو نفرت دارد ، از کورمالی اکراه دارد.

دو ضدی که از هم جدا ناپذیرند و نه‌ وحدت ناب پیدا می‌‌کنند و نه‌ در تناقض به کل از هم پاره میشوند ، [و] همیشه دورویگی و آمیختگی و «تاریکی – روشنی» و ابهام را حفظ میکنند ، بر ضد جهان «خواست‌ها و خواستنی‌ها و خواهندگان« هستند. در واقعیات زندگی‌ که غالباً دورویه و سایه گون و آمیخته هستند [،] انسان همیشه با گمان راه میرود ، همیشه با کورمالی می‌‌جوید و لذت از جستن می‌‌برد و خواستن برایش برترین گناه است. سنتز دو ضد ، همیشه روشن ساختن دو ضدیست که با هم آمیخته و مبهم و دورویه اند. سنتز ، راه گریز از جستجو است. گریز از جستجو به خواست است. کسی‌ که دو ضد را با هم در یک وحدت مرتفع میسازد ، دیگر تاب تحمل کورمالی و «زیستن میان روشنی و تاریکی» را ندارد و میخواهد «خواست» را جایگزین جستجو کند. روش (متد) [،] زائیده از خواست و برای خواستن است. آنکه می‌‌جوید ، روش ندارد. روش برای غلبه و حکومت ، یک ایده ، یک فکر ، یک اصل بر همه پدیده هاست [،] نه‌ برای جستجو در میان پدیده ها. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشه‌هایی‌ که آبستن هستند ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۸۸. برگ ۱۳۲ از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتاب ها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست !


پیام نسیم – ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار

ساز و آواز ابوعطا از آلبوم پیام نسیم
آواز : محمد رضا شجریان
تار : داریوش پیرنیاکان
نی : جمشید عندلیبی
تنبک : مرتضی اعیان
غزل : حافظ

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو
نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بهر آسایش این دیده خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار

*****

در فرهنگ ایران، شناخت هر چیزی با داشتن درکی از بو و مزه آن چیز متلازم و همسنگ است. تا بوی چیزی برای انسان آشکار نشده باشد، او به درک لازم از آن نرسیده و نخواهد رسید. اهمیت بو را منوچهر جمالی اینگونه می‌‌شناساند که:

« فرهنگ ایران ، به همه « حواس » انسان ، « بوی» میگفت . همه حواس ، ویژگی « بوئیدن » را داشتند . بوئیدن ، به معنای « جستجو کردن در تاریکی » است . بوئیدن ، به معنای « همآغوشی و آمیزش با آنچه بوئیده ( حس کرده ) میشود ، هست . به عبارت دیگر، همه حواس انسانی ، هم گوهر جویندگی وآزمودن دارند، و می بویند، وهم گوهرعشقبازی با محسوسات خود دارند . « بوکردن » نیز مانند « مار» و « هه ستکار درکردی ، که اندام حسی باشد » دراصل، معنای « جستجو، برای عشق ورزیدن و شادی و آفریدن » بوده است .دردشتستان ولار، بو، به «نرینه » و « نرینه درخت نخل» گفته میشود. « بودادن » ، عمل گردافشانی وزدن نرینه به خوشه درخت ماده» است ( لاری: بودادهbu-daada ). چنانکه درکردی « بون پیوه کردن » دارای معانی 1- استشمام و 2- تلاش گشن ، درجذب ماده به جفتگیری است . « بون » درکردی ، به معنای عطر است. درفارسی « بون » که همان واژه است ، به معنای « زهدان و بچه دان ، بُن ونهایت و پایان وانتهای هرچیزی» میباشد( برهان قاطع ). ودرواقع « بون » نیز همان واژه « بو » هست . پس همآغوشی و آمیزش، خوشبویست. با بُن هرچیزی آمیختن، بوی خوش میدهد ( به شناخت حقیقت میرسد).« پیوه کردن » که درکردی به معنای « انگولک » و «به رشته کشیدن » است ، درواقع به معنای « پیوند دادن در تلنگرزدن » است .« پیوه گرتن » درکردی ، پوشانیدن چیزی با چیز دیگر است . « پیوه لکان » به معنای « چسبیدن» است . دربرهان قاطع ، بویچه ، به معنای پیچه یا عشقه است که نماد« عشق » است . همچنین « بو » ، درلغت ، معنای « محبت » هم را دارد.

صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر، که دردل بکارمت – حافظ

« بـوی » ، فروزهِ « رام ، نخستین پیدایش سیمرغ یا خدا » است ، که « روان انسان » میباشد . به عبارتی دیگر، حواس جوینده انسان ، نخستین پیدایش ذات خدا وبهمن ، یا نخستین تابش ِ بن آفریننده هستی – هستند . پس« بوی» یا « بون » ، گوهر « بودن » است . درهرحسی (= بوی) ، این بُن آفریننده هستی ( بهمن وهما )، موجود هست، که مستقیما خودش می بوید ، وخودش ، می میکشد ، بو میبرد ، بو میکند . بودی که بوی خودش را میدهد ، همانسان، همه چیزهارا مستقیما می بوید . انسان در حس کردن ، پیوند با بُن آفریننده هستی درهرچیزی می یابد، و یا با بُن آفریننده هستی درهرچیزی میآمیزد و مهر میورزد . چنین سراندیشه ای ، برای هرگونه قدرتی ، چه سیاسی چه دینی ، بسیارخطرناکست، چون حقانیت را ازهرقدتی میگیرد و متزلزل میسازد . « رام » ، خدای موسیقی و رقص وشعرو« شناخت از راه جستجو » است . واژه های « رام = رم = ریم » یک واژه اند، ومعرّبشان ، « رمح » است، وهمه به معنای « نی = نیچه = نیزه » هستند . « خـُـرّم » ، که « خور+ رم » باشد ، به معنای « شیرابه و افشره نی » است ، وچون نی را برای تقطیر شراب بکار میبردند ، افشره نی (هنوز دریزد وکرمان به شراب مقطر، دُمـند = دم نای میگویند = واژه نامه بهدینان ) ، خرّم با نوشابه های مستی آور کار داشت . رام = رم = ریم ، اینهمانی با « بوی » دارد ( بندهش، بخش چهارم ) . پس موسیقی ( شنیدن بو ) و رقص و شعر و شناخت بطورکلی ، اینهمانی با « بوی » داشت. ازاین رو هست که ، پدیده « بوی ، که انسان را بدون هیچ واسطه ای ، به سیمرغ( نای به ، سئنا ) وحقیقت وعشق راهبری میکند و میکشد » ، نفوذ بسیارژرفی ، در عرفان وادبیات ایران داشته است . این رام یا خداهست که درما ، « روان » شده است، و خودش ، بوی ( بون ) هست ، و اوست که می بوید ، و درهر حسی از ما، این روان ( رام ) است که حس میکند . « روان » ما ، بوی است . روان ما ، هم « بومیدهد » ، و هم درحواس ما ، بُن جانها و انسانها را میبوید و حس میکند . گل خیری ، گل رام هست و یکی ازنامهای خیری ، گل شب بوی است .
« بـوی » یا « بـون » ، دراصل ، « بــود » ، یا « اصل آفریننده هستی وجهان » ، یا « فطرت و طبیعت» هرجانی و انسانی و چیزی هـسـت .« بـود » ، به معنای « اصل وسرچشمه آفریدن و زائیدن » هست ، و معنای تنگ وخشک و انتزاعی کنونی را نداشته است . بــاد ، یا « وای به » که میوزد ( وز، واز= وای ، همان واژه وز+ واز است که وسواس و وسوسه هم شده است )، تلنگر به هرچیزی میزند ، و گوهر و طبیعت هرچیزی را ، که « بوی آن چیز» ، و « بود آن چیز، و فطرت و طبیعت آن چیزهست » آشکارو پدیدارمیسازد .
بـاد، یا وای (= واز= باز )، درآشکارساختن ِفطرت ومعنا و عشق نهفته دردرون هرجانی ، آنـرا بـیـدارمیسازد . بیدارشدن ، و زائیده شدن ، و روئیده شدن ، و ازنو زنده شدن ، باهم اینهمانی داشته اند . باد ، در وزیدن ، تلنگری نازک و لطیف ، به جانها میزند ، وآنها را میانگیزد ، و آبستن میکند و میزایاند ، و بیدارشدن ، و نوشودن ، و ازنو زنده شدن ، که پیدایش فطرت (= بوی آنها باشد ) ، با تلنگر و وزش باد ( وای به = نای به ) امکان پذیر است . و ازاین تصویراست که نام « بـودا Buddha» درهند بوجود آمده است. درسانسکریت ، بــودا ، به معنای بیدارشده ، بیدار، آگاه و فرزانه است .
درسانسکریت « بود budh » دارای معانی 1- بیدارشدن ، بیدارشده 2- مشاهده کردن 3- آموختن 4- آشنا شدن 5- انگیختن و به زندگی و آگاهی برگردانیدن …. است . و « بو bhu» دارای معانی 1- شونده 2- موجود 3- بوجود آینده 4- پیداشونده 5- مکان وجود 6- زمین ( که همان بوم باشد ) 7 – کف اطاق 8- کیهان وجهان 9 – ماده و شیئی …… . در یوستی « بود = bud » دارای معانی 1- بوئیدن و بوی خوش دادن 2- گمان وحدس زدن ، بدید آمدن 3- انگیختن و بیدارکردن است . و « بوbu » هم، به معنای « بودن » وهم به معنای «شدن » است . این پیوند « تنگاتنگ وجدا ناپذیرِ- بـوئـیـدن – و – بـودن – ازکجا میآید ؟ این پیوند تنگاتنگ ، پی آیند آزمون بنیادیست که انسانها در هزاره ها کرده اند ، که تلاش برای آشنائی با آن ، برای شناخت فرهنگ ایران، و جنبش اندیشه ها در عرفان ایران ، ضروریست .

ای باد خوش ، که ازچمن عشق می رسی
برمن گذر ، که « بوی گلستانم » آرزوست
مرا گفت « بـوکـن » ، بـه بـو ، خود ، شناسی

 با بوکردن ، خودت، بی هیچ واسطه ای ، به شناخت میرسی

 چو مجنون عشقی وصاحب صفائی
وادی ، زبوی دوست ، مرا رهبری شده
کان بو ، نه مشک دارد و نی زلف عنبری

گوهر ِ دوست و خدا و بُن هستی ، با بـویشان ، مرا مستقیما به خود میکشند ورهبری میکنند ، و حواس من ، این بو را ازمیان هزاران بوی دیگر، باز میشناسد . با « بو کردن » ، میتوان تمایز میان همه « بودها» را شناخت ، چون حس بوئیدن ، حساسیت فوق العاده دارد ، و ازاینگذشته ، هربودی ، بوی ویژه خودش را دارد . دربوکردن بوی ویژه ِ هرچیز، و شناختن آن چیز ازچیز دیگر ، نیاز به « بریدن ان دو چیز، ازهمدیگر » نیست ، که ویژگی اصلی « شناخت بهمنی » است ، و به کلی با شناختِ « اهورامزدای زرتشتی » فرق دارد ، که دانشش استوار بر بریدن چیزها ازهمدیگر در شناختن وبرگزیدن هست . چنانچه با « بریدن همزاد دربُن » درگاتا ، شناخت میان نیک وبد وبرگزیدن را آغاز میکند .
« بـود ِ هرچیزی ، بـوی همان چیز میباشد » ، که « اصل آفریننده و رستاخیزنده ونوشونده در ژرفای » آن چیزهست ، وهرچیزی ،« بودی » دارد ، چون « بوی کاملا ویژه خودش » را دارد . چرا ؟ « بوی » و « بون » ، یک واژه هستند. چنانچه دربالا دیده شد که درکردی « بون » ، به معنای « بوی » ، بکار برده شده است . دربرهان قاطع دیده میشود که « بون » دارای معانی 1- زهدان و بچه دان و 2- بُن ونهایت و پایان و انتهای هرچیزی است . درکردی « پـون » ، به معنای حیض و قاعده شدن زن هست . پونی ، زن درقاعدگی میباشد . « بون » درکردی ، به معنای عطر، و« بون خوش » ، به معنای خوشبو است . اینهمانی دادن زهدان ، با خون قاعدگی ( بیناو = وین + آو= آب نی ) ، متداول بوده است . نخستین پیدایش هرچیزی ، گوهر همان چیز شمرده میشد . و « خون » ، که دراصل ، دراوستا ، «وهو نی vohu+ni» است ، به معنای « نای به = سیمرغ = وای به = باد نیک = صبا ، نسیم » است ، و درسانسکریت به خون، « جیو= ژیو » گفته میشود که « زندگی » است . ازسوی دیگر، « رگ » که همان « ره هـ = راهو= راتو » باشد ، نام « ارتا » هست . هر زنده ای ، بوی یا بودِ خودش، یعنی اصل زاینده خودش را در بُن خودش دارد .
بهمن وارتا ( هما یا سیمرغ ) ، که اصل آفریننده درهرجانی و انسانی هستند ، اینهمانی با « بوی » داشته اند . هرچند ، این اندیشه هارا به علت خطرناکیش ، ازبین برده اند ، ولی از رد پا ها ، میتوان این اندیشه های گمشده را باز یافت .
جهان ازدید آنها ، از « اقتران هلال ماه با خوشه پروین » که قـوناس ( قـونـاخ = قـنـق ) خوانده میشد ، بوجود میآمد. و ازآنجا که  نامهای گوناگونی از این «اقتران هلال ماه با خوشه پروین » ، به گیاهان داده شده است ، امکان بازسازی اندیشه های فراموش ساخته ، موجود است. ازجمله به گیاه ماه پروین ، « بـوحا » گفته میشود ( برهان قاطع ) که همان « بــوه » است . پروین ، خوشه ایست مرکب ازهفت ستاره ، که یکی را نمیتوان دید (= بهمن ) است، و شش تا را که میتوان دید ، ارتـا هست . بهمن ، با جـغـد ، اینهمانی دارد .
و جـغـد، نیز نامهای گوناگون دارد . ازجمله یکی ازنامهایش ،« بـوم » است ، که هم میتواند ، همان خود « بـو » باشد، و هم میتواند « بو+ مایه » بوده باشد، وهردو ، یک معنا میدهند. پس « بهمن ، که خرد بنیادی درون هرجانیست » خودش ، « بو» هست . ازجمله به جغد ، « کوربـو » و درکردی « بوه کویره » گفته میشود . این واژه مانند « کورمال » ، به معنای « درتاریکی، حس کردن وجستن و دیدن چیزی ریزوبسیارخُرد » میباشد ، چون « دین » ، که بینش بهمن است ( بینش زایشی ) در این فرهنگ ، به معنای « توانائی جستن و پژوهیدن و کورمالی کردن درتاریکی » است .
« کـور» ، امروزه به شخص نابینا ومحروم ازبینائی ، گفته میشود ، ولی دراصل ، معنائی دیگر داشته است . البته رد پایش بخوبی دراصطلاحات باقی مانده است. در تبری « کورکورسو » ، روشنائی اندک است . کوره راه ، راه تنگ وباریک و تاریک است . کوره سواد ، سوا د اندک است . ودر تبری به انگشت کوچک ، « کور انگشتی » گفته میشود . ازهمین واژه « اندک » ، میتوان راه به اصل برد . « اند = هند » ، تخم است . تخم و دانه ، بسیار ریزوخـُردند و بسختی میتوان آنرا دید ، بویژه ازراه دور. اینست که در سغدی به کور، « اند» و دراوستا به کور، « انده » گفته میشود ، که ریشه همان « اندک » باشد . درجهان بینی سیمرغی ، دین ، یا بینش حقیقی را چشمی داشت که بتواند از دور( چه مکانی وچه زمانی ) ، یک مویا یک موج ناچیز آب .. را ببیند . بهترین نمونه اش آنست که کیخسرو ، بیژن را که در چاه تاریک در توران زندانیست، درجامش می بیند . برپایه این شیوه بینش است که جغد که اینهمانی با همان جام جم یا خرد بهمنی دارد ، « کوربو » نامیده شده است ، چون « با چنین چشمی ، میتوان یک چیز بسیار خرد را از فاصله بسیار زیاد دید » . بوئیدن ، دیدن هم هست. درمنتهی الارب میتوان دید که « بـوه » نام جغد بزرگ، یا جغد نراست . همچنین « بوهـة » به معنای جغد است . معنای دیگر« بـوه » ، مجامعت کردن بازن ( منتهی الارب + ناظم الاطباء ) است که گواهی بر تصویر« اقتران ماه وپروین » میدهد که « قوناس هم نامیده میشود . افزوده برآن، « بوه »، به معنای « آگاه شدن برچیزی » است . اینها نشان میدهد که همآغوشی وعشق ورزی هلال ماه با خوشه پروین ، که بُن زایش و پیدایش و نوشدن جهان انگاشته میشد ،« بـوه = بوحا » نامیده میشده است . چنانچه درپیش آمد ، حس کردن دراین فرهنگ ، ازدواج کردن اندام حسی با محسوس است . بینی که بو میکشد ، با بوی هرچیزی ، به هم میآمیزد .
بهمن ، اصل خرد بنیادی در بُن هرانسانی وجانی واصل آفریننده هرچیزی دربُنش ( فطرت ومنش هرجانی ) ، با « جغد » اینهمانی داشته است. جغد، در بندهش « اشوزوشت » خوانده میشود که به معنای « دوست وجفت اشه » هست . درتبری به جغد 1- کوربئو ، کوربو و 2- ال و 3- پـیــتـکـله گفته میشود . درهمان تبری ، ال ، به برق آسمان ، و به « جن نوزاد کش که سیمرغ بوده باشد، و اله ، به شاهین ( شئنا = سئنا ) نیز گفته میشود . « پیتیکله » دراصل « پـیـتـک + الـه » بوده است . پیتک ، درتبری به پنجه دزدیده( بهیزک ) گفته میشود، که « تخمی است که گیتی و زمان و خدا » ، ازآن میروید ( ومعنای آن درپیش، بررسی شد ) . همانسان که جغد، اینهمانی با بهمن داشت ، هدهد، اینهمانی با ارتا یا سیمرغ یا هما داشت . و بُن هرانسانی ، بهمن وهما یا ارتافرورد است . پس در بُن هرانسانی ، این دومرغ ، که بوم و بویه = هدهد باشند ، هستند . به همین علت ، شیخ عطار، هدهد را برای رهبری بسوی سیمرغ برمیگزیند ، چون هد هد ، مرغیست که درتاریکی ، سرچشمه آب را می بیند و « بو میبرد » و با بوبردن ، راه به سوی سیمرغ را می یابد . در زمان عطار، جغد یا بوم ، منحوس وشوم ساخته شده ، و به کنج ویرانه ها تبعید شده بود. واژه « هـُدهـُد » در اصل « هو توتک = نای به = سیمرغ » بوده است که درگویش افتری و درتبری ، رد پایش باقی مانده است وهدهد ، سبک شده این نام است .« هو» همان « وهو= به » است و « توتک » نائیست که شبانان مینوازند ( برهان قاطع ) . نام دیگر هـد هـد ، « بــویــه » میباشـد ( ناظم الاطباء ). آل بـویـه ، به معنای « ازتبار وخانواده سیمرغ » بوده است . یا همچنین ، « عین الهدهد » ، که همان مرزنگوش ، و گیاه « اردیبهشت، یا ارتا خوشت » است ( بندهش ، بخش نهم + تحفه حکیم موءمن ) ، اینهمانی با « ارتا » یا هما وسیمرغ دارد . واین هدهد که « بویه » میباشد با چشمانش میتواند ، در تاریکیهای زمین ، سرچشمه آب را ببیند و بجوید و بیابد . درواقع همان « خضر» است که « ارتا » بوده است و درظلمات ، آب را با « گوهرشب چراغ= گوهری که وقتی آب می بـیـنـد ، روشن میشود » میجوید . این « بو» هست که انسان را بدون هیچ واسطه ای ، به سیمرغ ، به خدا راهبری میکند . » [۱] .   [۲] و [۳] را هم ببینید.

هدف از آوردن این مقدمه طولانی این است که نشان داده شود، نقش بوی خوش، مزه خوب، نفح و نکهت در آگاهی‌ کلیدی است. از این روزنه است که نقبی به درک معنای غزل حافظ می‌‌توان زد.

چرا حافظ بدنبال نکهتی از خاک ره یار می‌‌گردد ؟ چرا او با سوزی نهان باد صبا را بانگ می‌‌زند که :‌ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار  ؟ این یار کیست و چه خصوصیتی دارد که حافظ اینچنین او را از باد صبا می‌‌خواهد ؟ او دور کننده اندوه است :  ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار  . نکته‌هایش روح فزا است : نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو  ، چرا که او دوست است. نکته‌های او مشام را معطر می‌‌کند : تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام  ، نفسش نفح است : شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار . همیشه خاک راهش به دست اغیار غبار آلود می‌‌شود : به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز – بی‌غباری که پدید آید از اغیار بیار  . گرد کوی او موجب کوری رقیبان است و رقیبان سدی هستند در برابر آن: گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب  . دیده خونبار ما تنها به آمد این گرد است که آسایش می‌‌یابد : بهر آسایش این دیده خونبار بیار . چرا دیده حافظ خونبار است ؟ چون که جانبازان خامی و ساده دلی‌ پیشه خود کرده اند :  خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست ، و این موجب اسارت آنها شده است : به اسیران قفس مژده گلزار بیار  ، با وجود اینکه آنها در حسرت مژده گلزار بی‌تاب اند، اما صبر تلخی‌ در کام خود احساس می‌‌کنند: کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی‌دوست  . این عشوه شیرین یار و دوست است که این تلخکامی را دوا است : عشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار . زمان درازی است که دوری دوست جگر سوز شده  :  روزگاریست که دل چهره مقصود ندید . شناخت این دوست به آینه‌ای نیازمند است : ساقیا آن قدح آینه کردار بیار  ، که جز آینه وجود خود ما نیست : دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن ، که با اندیشه و خرد خود صاف و پاک می‌‌شود : وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار ، و ما را راهنماست.

حافظ از چیزی که ندارد و نیست حسی نوستالژیک دارد و می‌‌خواهد که چنین باشد. در اصل شکایت دارد. شاید پیام سیاسی‌ای که در این غزل حافظ همچون رازی نهفته است ، در دید اول پنهان بماند. اما آنچه حافظ شرح می‌‌دهد بی‌ شباهت به وضعیت کنونی ایرانیان نیست. چاره در دیدار و وصال گلزار خوش آب (مزه) و بو و پر از عطر‌های دل‌انگیزِ  یار است. درک رسیدن به این گلزار که خاکش نکهت و نفح دل‌انگیز دارد بسته به بویش است نه‌ دیدارش. دیدن تا با بوییدن همراه نشود ، گمراه کننده است. بسیار مرداب‌هایی‌ که از دور زیبا و دل‌انگیز به چشم می‌‌آیند ولی‌ چشیدنشان است که زهر تلخ مدفون شده در پس آن زیبایی‌ را نمودار می‌‌سازد. از اینجاست که چشم و چشیدن به واسطه بوییدن و مزیدن است که ، شناخت می‌‌آورد. چشم می‌‌چشد، می‌‌مزد و مزیدن بدون بوییدن ممکن نیست. باید بویید تا شناخت. از اینجاست که یکی‌ دیگر از شگرد‌های مسخ سازان فرهنگ اصیل ایران نمودار می‌‌شود. قسم چشم را می‌‌نمایانند، اما بهر بینی‌ را دریغ می‌‌دارند. بینی‌ و دیدن (بین) هر دو از یک ریشه اند. بینشی که با بینی‌ صورت نگرفته باشد ، بیراهه است. شگرد این نابکاران (اغیار) این است که یا شامه ما را با ویروس ساخته خود مریض می‌‌کنند تا بکل بوییدن برای ما میسر نباشد و یا از دور باغ و گلزار متعفن اما بزک شده  خود را نشان می‌‌دهند ولی‌ ما را از بوییدن آن به لطایف الحیل باز می‌‌دارند. این یکی‌ دیگر از شگرد‌هایی‌ است که آخوند‌ها به کار می‌‌گیرند تا کاه شریعت خود را با فرهنگ اصیل ایران مخلوط کنند. ۱۴۰۰ سال است که این دریغ کردن مردم ایران از بوییدن و نشان دادن در باغ سبز (بهشت) به ایرانیان توسط آخوند‌ها دنبال شده و می‌‌شود. ما را به چنان زکامی مبتلا کرده اند که از شناخت راستی‌ بازمانده ایم.

به کار بردن این پیام حافظ که سنجه‌ای است سیاسی، و در این غزل مخفی‌ (رازی) است، بسیار ساده است. حکومت اسلامی که هیچ تعهدی به جمهوریت و آزادی نداشته و ندارد، انتخابات رنگارنگی به پا کرده است ، چه باغ خوش آب و رنگی‌ است ! انواع و اقسام کاندیدا‌ها و داوطلبان ساختگی از خود ، ردیف کرده است که اگر آن را نبویی ، به ضرس قاطع چشم فریب است. ما را در گوشه‌ای گیر آوده اند و چشم ما را به بهشت واقعی‌ بسته و کور کرده اند و می‌‌خواهند مرداب تعفن بر انگیز خود را بجای بهشت به ما قالب کنند. داوطلبانی خوش آب و رنگ که اگر با یک سیخ معمولی پرده خوش رنگ روی آن را کنار بزنی‌، بوی گنداب نهفته در زیرش امان از هرچه بوینده است ، را خواهد برید ! ما باید بویایی خود را قوی کنیم، و آن را بکار ببندیم. اگر زکام داریم آن را درمان کنیم تا از مهلکه بتوانیم گذر کنیم. چرا که:  خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست !

منابع:

۱ – منوچهر جمالی، « حـواس » و رابطه آن با « اندیشه وبینش » درفرهنگ ایران ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش مولوی بلخی و ریشه اندیشه‌هایش در فرهنگ زنخدایی ایران.

۲ – منوچهر جمالی، چراخدای ایران،مادرِزنـدگی به پیکـرِ «آهـو» درمیآیـد؟ ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر، بخش فرهنگ سیمرغی – فرهنگ زنخدائی ایران .

۳ – منوچهر جمالی، ازجهان « رنگ وبـوی= سکـولار» به جهان « بی‌رنگ وبی بـوی » ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش مقالات تازه منوچهر جمالی .

نوشته‌هایِ مرتبط:

« دیوی که سیاهست ، سرش سپید است »


« تجربیات بنیادی و ژرفی هستند که دین و هنر (شعر و موسیقی‌ و ….. ) و تصوف کوشیده اند آنها را تصرف کرده و منحصر به خود سازند ، و آنها را فقط با اصطلاحات و اشارات و مفهومات و تصاویر خود تفسیر و تأویل کنند. مبارزه با یک شکل دینی (مانند اسلام یا مسیحیت یا بودايیگری …..) یا طریقه صوفیانه یا یک سبک هنری ، نباید ما را به نفی و انکار و رد آن تجربیات بگمارد که در این اصطلاحات و تصاویر و اشارات و مفاهیم اختصاصی ، بشیوه‌ای خاص و تنگ ، تفسیر و تأویل شده اند.

ما نباید بر ضد این تجربیات ، پیکار کنیم ، بلکه بر ضدّ دعوی مالکیت انحصاری این گونه تجربیات ، و بر ضدّ تنگیها و کژیها و نادرستی‌های این تفسیرات و تأویلات.

این تجربیات ، متعلق به دین یا به شعر و موسیقی‌ یا به تصوف نیستند ، بلکه در این تفسیرات و تأویلات ، به آنها چهره ناب دینی یا هنری یا عرفانی داده [شده] اند ، و طبعا از ژرف و گستردگی آنها کاسته اند.

ما این تجربیات را باید باز از چنگال مالکیت انحصاری آنها ، و از چنگال این اصطلاحات و تصاویر و مفاهیم اختصاصی بیرون آوریم. ما باید از آثار همه ادیان (چه ادیان اسطوره‌ای و چه ادیان کتابی) و همه آثار هنری و همه آثار متصوفه و عرفا استفاده ببریم ، بدینسان که این تجربیات را از تنگنایی و یکسویگی که به آن داده اند ، رها سازیم ، نه‌ آنکه با نادیده گرفتن یکی‌ یا دیگری ، یا با نفی و انکار ارزش یکی‌ از آنها ، و موهوم و بی‌ اساس دانستن یکی‌ یا همه آنها ، خط بطلان روی خود آن تجربیات بکشیم.

هرگونه تفسیر و تأویلی که از این تجربیات گریزنده و رمنده و ناگهانی ، شده است یا در آینده بشود ، غلط و گمراه کننده و فریبنده اند. ولی‌ ما با دریافت همین اشتباهات و تنگیها و دور افتادگی‌ها و گمراه کنندگیها و فریبندگیها ‌ست که نقبی به درک آنها می‌زنیم. هیچ اشتباهی یا تفسیری یا تأویلی یا اسطوره‌ای و دینی و شیوه‌ای عرفانی و هنری را نباید دور انداخت ، چون همه ، « خیالی از حقیقت » ، « تصویری کژ و مژ از آن تجربیات بنیادی گریزان و رامان و تصادفی‌» هستند ، و ما از راه این خیالات ، این خرافات و افسانه‌ها ، این نقش‌ها و تصاویر ، این فریب‌ها و اشتباهات هست که میتوانیم روزنه‌ای به حقیقت بیابیم.

مبارزه ما با اینها همان مبارزه رستم با دیو سپید است. دیوی که انباشته از سیاهی تاریکیست ، در سرش سپیدی روشنایی است. دیوی که با تاریکیش ما را گمراه میسازد ، چند قطره از خون جگرش ، هر چشمی را بینا و خورشید گونه میسازد. خوان هفتم ، خوانیست که ما با سیاهی مبارزه می‌کنیم تا از خود آن سیاهی ، راه به سپیدی ببریم. مبارزه با ادیان و هنر‌ها و عرفانها و فلسفه‌ها ، مبارزه با دیو‌های سیاه و تاریکی هستند که در عمقشان سپیدی و روشنی دارند. معرفت حقیقت ، در تاریکی و سیاهی و قدرت وحشت انگیز و جهانگستر آنها نهفته است. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۱۰۰ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

مسخ سازی‌هایِ علمی‌، مدرن، منطقی‌ و روحانی .. ! (۰) – طرح مسئله


هیاهو، سرپوشی است بر بی‌ ریشه بودنِ  دستگاه‌هایِ  قدرت  ، چه مذهبی‌، چه اقتصادی و چه نظامی ‌. فرهنگ با هرگونه دستگاهِ  قدرت (و نه‌ خواست و طلبِ قدرت ۳۴) ، از بُن، در گیر است، و سرِ  ناسازگاری دارد.

«استبداد ، فرهنگ ندارد، بلکه ضد فرهنگست. قهر و تجاوزخواهی و تهدید و وحشت انگیزی ، فرهنگ نیست ، بلکه ضد فرهنگست. هنرِعبدسازی وبَرده سازی و بنده سازی از انسانها فرهنگ نیست ، بلکه ضد فرهنگ است. خباثت و خیانت و خدعه گری و خردآزاری و دروغگوئی ، ولو برای غالب سازی هر حقیقتی و هر خدائی باشد فرهنگ نیست ، بلکه ضد فرهنگ است. هر« ضد فرهنگی»، خود را بنام « فرهنگ» میفروشد ۸

گوشِ  همه پر شده است از شنیدنِ  این کلیشه‌ها که مردمِ  ایران چنین است و چنان است. آنها که تندرو تر هستند: عیب هرچه هست در این مردم و فرهنگشان است. اما این مردمِ  شریف و زحمتکش و رنج دیده در کناری ایستاده و به این آشفته بازارِ  مکاره و از همه رنگِ  این دستگاه‌هایِ  قدرت می‌‌نگرد، تا راهی‌ برایِ  زندگی‌ِ  خویش بیابد و از هیاهوی آنان بدور بماند. چرا که تنها چیزی که برایِ  این آقایان مهم نیست زندگی‌ِ  مردمِ  ایران بوده و هست.  شگفت آن که علتِ  پایداری و دوامِ  مردمِ  ایران در درازایِ  هزاره ها، هنوز بر کسی‌ به درستی‌ روشن نیست. با این وجود یک اصلِ  ساده می‌‌گوید، آنجا که پول، مقام، خوش گذرانی‌، مفت خوری و راحت طلبی است، سر و کله همه گونه قدرت و مذهب پیدا می‌‌شود، و نقشِ  فرهنگِ  مردمی، بواسطه دستمالی و مسخ سازی‌هایِ  آنان مخدوش و کم‌رنگ می‌‌گردد. فرهنگِ  مردمیِ  ایران نیز جدا از این دستبرد‌ها نبوده است.

«یکی،  تاریخ  را  برای  تجلیل دین  و ایدئولوژیش و دفاع  از آن، مسخ  می کند، یکی تاریخ را برای تجلیل ملتش و دفاع از آن مسخ می کند، یکی تاریخ را برای تجلیل طبقه اش و دفاع از آن مسخ  می کند، و یکی، تاریخ را برای تجلیل نژادش و دفاع از آن، مسخ می کند، و «چنین آگاهبودِ تاریخی» است، که علم و حقیقت شمرده می شود. پس حقیقت و علم، دانشهای مسخ شده اند.» ۲   «میان « تاریخ ایران » و « فرهنگ ایران »، ورطه ای ژرف هست . میان تاریخ، که میدان گلاویری قدرتهای دینی و سیاسی و اجتماعی بوده است، و فرهنگ ایران که ازهمان آغاز، « ضد قدرت و قهرو تجاوزخواهی » بوده است ، نه تنها تنش فراوان ، بلکه تضاد همیشگیست . جامعه ایران، که سرچشمهِ « فرهنگِ ضد قهری» بوده است ، متضاد با همه حکومتها و قدرتهای حاکمه دینی بوده است و هنوز نیز هست .» ۵

بی‌ گمان، برایِ  شناختِ  فرهنگِ  ایران، می‌‌بایست، به آنجا‌هایی‌ سفر کرد، که زندگی‌ ساده و راحت نباشد. آنجا که خوش گذرانی‌ نباشد، مناطقِ  دوردست و سخت. فلاتِ  ایران پر است از این جاهایِ  دنج. کوهستانهایی دوردست، در کنارِ  چشمه‌ای روشن، و یا کویری خشک و سخت در کنارِ  چشمه و یا قناتی حیات بخش. در اینجا دیگر از مفت خوری خبری نیست. باید کار کرد، آن هم کارِ  سنگین، تا توانست چرخِ  زندگی‌ را چرخاند. سختی زندگی‌ با شیرینی‌ِ  نیرومندی در گذرانِ  آن به کمکِ  تلاش و کوششِ  خستگی‌ ناپذیر همراه است. از اینرو انسان در بن خود زمانی‌ (سکولار) می‌‌اندیشد. هیچ راهزنی و نیرویِ  نظامی‌ای تمایل ندارد اینجاها پیدایش شود. آخر چیزی گیرش نمی‌‌آید.

بازیگران و ناظرانِ  زیادی در طولِ  تاریخ در این فلات بوده و هستند، که شناختِ  آنها شاید، بر بحثِ  ما کور سویی بتاباند. در اینجا به صورتِ  جداگانه در موردِ  هریک مختصری اشاره می‌‌کنم. هر کدام از این‌ها مثبت/منفی بر فرهنگِ  ایران اثر گذاشته و می‌‌گذارند، و رازِ  نجاتِ  فرهنگِ  مردمیِ  ایران در گذشته، حال و آینده به درکِ  درست از این ناظران و بازیگران بر می‌‌گردد. این نکته را نیز ناگفته نمی‌‌توان گذاشت که، «این مهم نیست که حرفهای خوب بزنند، این مهمست که آیا میتوان به آنهائی که حرف خوب می زنند، اعتماد کرد یا نه. واعتماد، نیاز به آزمودن در زمان دارد.»۱۰شاید واکاوی و تلاش در شناختِ این نیروها و نحوه عملکردشان، با رجوعِ به تاریخ و بازشناسیِ آنها، راهگشایِ آینده باشد و بسی‌ آموزنده.

الف: بازیگر (ناظرِ)  یکم، مردمِ  ایران

«فرهنگ ایران، برضد اندیشیدن با «عـقـل تابـع » هست و آنرا کـوری می داند. عـقـل تـابـع ، عـصـای کــورانـست. روشن شدن از خود، گوهر خرد در فرهنگ ارتائی ایرانست.» ۹

بازیگرِ  اصلی‌ِ  این سرزمین، همانا مردمِ  ایران هستند. از ۷۰ هزار سالِ  پیش که انسانِ  هوموساپین توانست از آفریقا پا بیرون بگذارد ۱۱، تا کنون مداوم و بی‌ خستگی‌، در جهتِ  توسعه فرهنگِ  بشر کوشیده است. او با مشقّتِ  بسیار ابتدا به بیابان‌هایِ  یمن، جنوبِ  عربستان، و سپس به جلگه خلیجِ  فارس، که در آن زمان به دلیلِ  عصرِ  یخبندان، جلگه بود تا خلیج، نقلِ  مکان کرد. بی‌خود نیست که باستانشناسانِ  امروز بدنبالِ  تمدن‌هایِ  اولیه، که قدیمی‌تر از سومر و جیرف هستند، در اعماق خلیجِ  فارس می‌‌گردند۱۲، ۱۳، ۱۴. قدمتِ  این تمدن‌ها به نظرِ  من چیزی بینِ  ۳۰ – ۴۰ هزار سال تا ۱۰ هزار سالِ  پیش است. و به گمانِ  من پایه‌ای زنخدایی داشته اند. کشفِ  آتش، دامداری و کشاورزی و ترکِ  شکار از جمله کشفیاتِ  این تمدن‌ها می‌‌تواند باشد. شیوه کوچ نشینی که هنوز هم در میان قبایلِ  بختیاریِ  ایران رواج دارد از بازمانده‌هایِ  دورانِ  کشفِ  دامداری در این مناطق است. چه آنکه این کوچ‌ها امروزه در تابستان در دامنه‌هایِ  زاگرس قرار میگیرند و در زمستان به جلگه‌هایِ  پست و گرمِ  خلیجِ  فارس ختم می‌‌شوند.

به دلیلِ  ساختارِ  ساده و زندگی‌ِ  سخت، در اینگونه جمعیت‌ها نوعی دموکراسیِ  اولیه، بنگرید به ۳۵، حاکم بوده است ۱۵ ، کما اینکه هنوز هم در دهاتِ  دور افتاده ایران چنین است. اکثرِ  مشکلاتِ  جامعه به دستِ  ریش سفیدان و همپرسی همه حل و فصل می‌‌شده اند و می‌‌شوند. از قدرت و قدرتمندان خبری نیست، انباشتِ  سرمایه اقتصادی که باعثِ  جلبِ  قدرتمندان شود در اینگونه زندگی‌ کم بوده است ۱۶ . هرچند، اولین دستگاه‌هایِ  قدرتِ  مبتنی‌ بر مذهب در اواخر این دوران در این گونه جامعه‌ها شکل میگیرند ۱۵ .

مردمِ  ایران همواره در پی‌ِ  گسترشِ  زندگی‌ و یافتنِ  راه‌هایی‌ در رفعِ  درد و رنجِ  زندگی‌ِ  مشقّت بارِ  خود بوده اند. هنوز هم در جوامعِ  روستاییِ  ایران جنسِ  ماده حیوانات ارزشِ  بسیار زیادی دارد، به دلیلِ  قدرتِ  باروری و زایندگیِ  این حیوانات. همچنین آب و کشاورزی نقش محوری در تداومِ  زندگی‌ بازی می‌‌کنند. چرا که اکثرِ  این روستا‌ها در مناطقِ  صعب العبور و یا کویر‌هایِ  خشک واقع شده اند. به بیانِ  دیگر برایِ  فرار از دستِ  نابود کنندگان و غارت گران، به این مناطق پناه آورده اند. دینِ  این مردمان، چیزی نیست جز همان روش‌هایِ  گسترش و پاسداری از زندگی‌ و دوری از جنگ و گشتار و غارت. در اینگونه محیط‌ها چیزی کن فیکونی نیست. بلکه برایِ  هر چیز باید زحمت کشید و عرق ریخت، گذرانِ  زندگی‌ گاوِ  نر می‌‌خواهد و مردِ  کهن. همه‌چیز از یک دانه و یا یک نطفه و همخوابگیِ  نر و ماده آغاز می‌‌شود، و آرام آرام می‌‌روید و رشد می‌‌کند. و به این صورت است که آفرینش روی می‌‌دهد. باید صبر و حوصله داشت تا چیزی، خرمنی، … بدست آورد.

پایداری در حفظِ  چنین زندگی‌‌ای موجبِ  رویش و توسعهِ  فرهنگی‌ خاص در ایران شده است که اثراتِ  آن هنوز در ایران ملموس است و زنده. فرهنگی‌ صلح‌جو، فعال، کوشا، انسان دوست، کاری، نو آور، لطیف، زیبا، … . ادبیات و داستان‌هایِ  ایران پر است از بنمایه‌هایِ  فلسفی‌ِ  چنین فرهنگی‌، که به راستی‌ می‌‌توان آن را فرهنگِ  اصیلِ  ایران نامید.

«آیا خرد یک ایرانی ، حق ندارد فرهنگی را کشف کند که … آنرا تحریف کرده اند و سوخته اند و پوشانیده اند و به صلیب زده اند و مسخ کرده اند.» ۱۹

یکی‌ از دست آورد‌هایِ  بازمانده از این فرهنگ ، به روایتِ  بیرونی، گاهشماری است که به گاهشماریِ  هزاره برّه مشهور است ۱۷. بر اساسِ  این تقویم، و بر پایه محاسباتِ  منوچهرِ  آرین، سالِ  ۱۳۹۱ معادل است با سالِ  ۱۲۷۸۱ هزاره برّه !

یکی‌ دیگر از دست آورد‌هایِ  این فرهنگ به اوج رساندنِ  نقشاندیشی ۲۳ در فرآیندِ  تولید و گسترشِ  آگاهی‌ در تمدنِ  بشری است. مردمِ  اولیه در آفریقا و پیش از خروج از آفریقا، اولین نمونه‌هایِ  ثبتِ  صورِ  خیال را ایجاد نموده بودند ۲۴.(تصویرِ  زیر)

سر تیرهای دو وجهیِ  سنگی‌ (برای کمان)(بالا – چپ و راست تصویر)، حکّاکی (یکی‌ از نخستین نقش (سمبل)‌های کشف شده از بشر) بر رویِ  گل به رنگِ  اخری (قطعه مکعب – مستطیلِ  وسط تصویر)، و چند ابزارِ  استخوانی (پایینِ  تصویر). کشف شده از غارِ  بلومبوس در آفریقایِ  جنوبی. مربوط به   ۰۰۰، ۷۵   تا   ۸۰،۰۰۰   سالِ  پیش. ۲۴

با وجودِ  اختراعِ  اینگونه نگارگری در آفریقا، دو کاستی در آنها دیده می‌‌شود. نخست آنکه مضمونِ  اینگونه نقش‌ها بیشتر در هول و هوشِ  شکار و گذرانِ  زندگی‌ِ  روزمره می‌‌گذارد و اثری از کشاورزی و دامداری در آنها نیست. دویّم این است که عنصرِ  زبان و خط در آنها غایب است. البته این به معنیِ  ردِ  وجودِ  زبان نیست. صرفِ  وجودِ  اینگونه شواهد نشان از آن دارد که اندیشیدنِ  بشر سابقه‌ای بس دراز دارد. البته می‌‌بایست منتظرِ  نتایجِ  تحقیقاتِ  آینده در خصوصِ  تمدن‌هایِ  اولیه در آفریقا و پیش از ۲۰ تا ۳۰ هزار سالِ  پیش، ماند. منظور تمدن‌هایی‌ است که، مستقلِ  از تمدن‌هایِ  توسعه یافته به دستِ  انسان‌هایِ  خارج شده از آفریقا، و به وسیله آفریقایی‌هایِ  اولیه در آن قاره به وجود آمده باشند. هنوز چنین مطالعاتی یا انجام نشده است و یا مدرکی‌ دالِ  بر وجودِ  اینگونه تمدن‌ها در آفریقا یافت نشده است. (چنانچه خوانندگانِ  گرامی‌ اطلاعی از وجودِ  اینگونه تمدن‌ها (دارایِ  خط، زبان و کشاورزی و دامداری) در آفریقا دارند، خوشحال خواهم شد که اینجانب را در جریان بگذارند.) گرچه که شواهدی اندک از وجودِ  اینگونه تمدن‌ها در آفریقا مربوط به ۱۰ تا ۱۵ هزار سالِ  پیش یافت شده است ۳۰ . اما این احتمال می‌‌رود که اینگونه شواهد به نوعی الهام گرفته از توسعه فرهنگی‌ِ  رخداده در یمن و جلگه ی خلیجِ  فارس، که به دستِ  هوموساپینهایِ  خارج شده از آفریقا صورت گرفته، باشند.

با خروجِ  بشر از آفریقا، هم کشاورزی و دامداری اختراع می‌‌شوند و هم زبان و خط پدید می‌‌آیند. البته این خطِ  اولیه فاقدِ  الفبایِ  معمول است و بیشتر خطی‌ تصویری است، مشابهِ  نمونه کشف شده از تمدنِ  جیرفت در کرمانِ  ایران ۲۵ (تصویرِ  زیر).

لوحه ی گلی منقش به خطِ  تصویری، یکی‌ از قدیمی‌‌ترین نوشته‌های کشف شده تا کنون. تمدنِ  جیرفت، کرمان، ایران، ۵ تا ۶ هزار سالِ  پیش ۲۵.

از جمله نمونه‌هایِ  دیگر می‌‌توان به خطِ  سومری ۲۶ و عیلامی ۲۷ اشاره کرد. برایِ  خلاصه‌ای از تاریخِ  پیدایشِ  خط ، ۲۸ را ببینید.

هدف ۳۱   از آوردنِ  اینگونه شواهد، باستانشناسی نیست، بلکه این است که نشان داده شود: « انديشيدن در تاريخ  ، با « مفاهيم» ، آغاز نشده است ، بلكه انديشيدن ، پيش از تاريخ ، با « تصاوير» ، آغاز شده است . هرتصویری ، پیکریابی اندیشه است . شکستن صورتها ، شکستن اندیشه هاست . ضدیت با تصویر، ضدیت با اندیشه است . توخالی دانستن تصویر، نابود ساختن اندیشه است . مردمان ، هزاره ها در تصاویر اندیشیده اند .  و تجربيات مستقيم و نو ، بستگى به شرائط بى نظير و تكرار ناپذير دارند . هر تجربه مستقيمى ، نو است ، چون تكرارناپذير است ، وآن تجربه ، هميشه نو ميماند  .تجربيات مستقيم ، هميشه اصالت خود را نگاه ميدارند ، و هميشه انگيزنده به نو آفرينى هستند . هر روز ، همه انسانها ، امكان كردن تجربه مستقيم و نو ندارند .  از اين رواين تجربيات مستقيم  ، چه از مردمان پيش از تاريخ در تصاوير و اسطورها وداستانها باشند ، چه از مردمان دوره هاى تاريخى، در مكاتب فلسفى و اديان ، ارزش دارند . هر تجربه مستقيمى ، انسان را بدان ميخواند و ميانگيزد كه هر انسانى ، به خودى خودش تواناست  تجربه اى  مستقيم و نو بكند . انسانها پيش از تاريخ ، تجربيات مستقيم و پـُرمايه و بى نظيرى داشته اند ،كه همانقدر با ارزشند ، كه تجربيات مستقيم و بى نظير انسانها در ادوار تاريخى درمفاهیم . هرچند كه ما امروزه بيشتر خوگرفته ايم كه تجربيات و خواستها و نيازهاى خود را در مفاهيم ، بيان كنيم ، ولى غافل از آنيم كه تصاوير ، هنوز نيز ، قدرت فوق العاده بر« نا آگاهبود » ما دارند . و تصوير نيز، گام نخست در انتزاع كردنست ، و انديشيدن ، گام دوم در انتزاع كردن . انتزاعى كردن يك تجربه دريك تصوير ، تجربه مستقيم فوق العاده غنى انسان است . چون  هر انتزاعى كردنى ، گونه اى گسستن و بريدن است، كه نماد  نخستين تجربه آزادى است . تنها راه گسستن ، شك كردن به چيزى نيست ، بلكه يكى ديگر از راههاى گسستن ، انتزاعى كردن  پديده ها و واقعيات است .

به همين علت ،  نقاشى و تخيل و صورتگرى و موسيقى و رقص ، يكى از مهمترين گامهاى انسان در « گسستن » از طبيعت است . از اين رو هست كه آزادى نقاش و هنرمند و صورتگر در اجتماع ، سرآغاز انقلابات انديشگى يا اجتماعى و سياسى و دينى است . آزادى تخيل ، آزادى طرح روءياهاى اجتماعى و سياسى و … است ، كه اهميتى برتر از « علوم اجتماعى  و سياسى » دارد ، چون  راه انسان را براى گسستن از « هر نظام موجودى » باز ميكند . در اجتماعى كه مردم آزادى ندارند، روءياهاى تازه براى دستگاه حكومتى و اجتماع و سياست و دين و اقتصاد طرح كنند ، در آن اجتماع ، آزادى نيست » ۲۹.

فرهنگِ  مردمیِ  ایران نقشِ  تعیین کننده و کلیدی در توسعه و گسترش و پروراندنِ  اینگونه نگاه به توسعه و گسترشِ  آگاهی‌ِ  انسان داشته و دارد.

نکته‌ای که از اهمیتِ  بسیار برخوردار است ، نقش اندیشی‌ِ  مردم است. مردم تنها با فلسفه زندگی‌ نمی‌‌کنند بلکه با تصاویر و داستان هایی‌، که بیان کننده ی این تصاویر هستند، نیز می‌‌اندیشند. تصویر و نقش و داستان است که شکل دهنده ی زندگی‌ مردم است. تأثیرِ  ژرفِ  نقش اندیشی‌ هنوز هم در فرهنگِ  مردمی بسیار برجسته است. گرافیک و نماد‌ها نقشِ  بسیاری در اندیشه ورزیِ  انسانِ  مدرن دارند. به علائمِ  راهنمایی‌ و رانندگی‌ و ریاضیات دقت کنید. بدونِ  حضورِ  نقش و نماد زندگی‌ِ  جدیدِ  انسان مختل می‌‌شود. همینگونه است تجربیاتِ  دینی و معنویِ  انسان. اکثرِ  فلسفه‌هایِ  مدرن و همچنین ادیانِ  مختلف بر پایه پذیرشِ  اصولی که در داستان‌ها بیان شده و می‌‌شوند ، بنا شده اند. اما تفاوتِ  اصلی‌ و اصیلِ  نقش اندیشی‌ با یک فلسفه و یا دینِ  خاص در این است که ، تصویر و نقش پویاست و زنده و هر کسی‌ می‌‌تواند به فراخورِ  خردِ  خود آن را درک و گسترش دهد، اما در مذاهب این تصویر‌ها به گونه‌ای منجمد شده اند، و اینجاست که نخستین مسخ سازی‌ها از فرهنگِ  اصیل و مردمی به نفعِ  دستگاه‌هایِ  قدرت، صورت پذیرفته اند. در بخش‌های بعدی به نحوه و چگونگی‌ این مسخ سازی‌ها اشاره خواهد شد.

حکومتِ  هخامنشیان، رگه‌هایِ  بسیار مشخصی‌ از این فرهنگِ  اصیل را در خود دارد، هرچند که این همزمان شده است با حضورِ  موبدانِ  میترائی و زرتشتی و رقابت و تلاشِ  آنها در تصاحبِ  ارکانِ  حکومتِ  مردمی و مسخ سازیِ  پایه‌هایِ  انسانی‌ آن در اجتماع ایرانی آن زمان.

از چهره‌هایِ  بارزِ  این فرهنگ، ضّدِ  خشم بودنِ  آن و مقابله با هرگونه آزارِ  جان است.

ناگفته نماند که این فرهنگ مختصِ  ایران نبوده و در اکثرِ  تمدن‌هایِ  جهان دیده می‌‌شود. برایِ  نمونه به فرهنگِ  زنخداییِ  اروپا در ۱۸ اشاره شده است.

شاید به ضرسِ  قاطع بتوان کلیتِ  دوره‌هایِ  تاریخی و پیشا تاریخیِ  بشر را در نبردِ  دو نیرو در برابر یکدیگر خلاصه کرد ! ، یکی‌ مردمی (و سازنده) و دیگری مخرب، مسخ کننده و قدرت طلبِ  معطوفِ  به چیرگی. نیرویِ  اول اندیشه‌های نابِ  بشری را در قالبِ  تصاویر، هنر ها، فرهنگ ها و فلسفه‌ها توسعه داده و گروهِ  دویّم با زشت سازی، دست کاری، مسخ سازی و در هم ریختنِ  عناصرِ  بنمایه‌ای این تصاویر ، در پی‌ِ  چیرگی و بهره کشی‌ از مردمِ  دسته نخست بوده اند ! ۱۶ هدف از این نوشتارِ  کوتاه اشاره‌ای هرچند اندک به این نیروهایِ  مخرب و چگونگی‌ِ  عملکردِ  آنها در فرهنگِ  ایران است.

ب: بازیگر (ناظرِ) دویّم، موبدانِ  میترائی و زرتشتی

«روشنفکر زرتشتی، ازنور اهورامزدا و گاتا روشن می شود و عقلش تابع اهورامزدا و گاتاست.» ۹

فرهنگِ  اصیلِ  ایران پس از گذشتِ  هزاره‌ها و جان گرفتنِ  آن، لقمه چرب و نربی برایِ  مفتخور‌ها و بیکاران، علافان، تنبلان، زبان بازان، سفسطه گران، … پدید آورد. از جمله اولینِ  آنها راه زنانِ  سوارِ  بر پشتِ  اسب بودند. که جسته و گریخته به اجتماعاتِ  آنها حمله ور می‌‌شدند، و بدونِ  کار کردن دست به چپاولِ  آنها می‌‌زدند.

شاید این دلیلی‌ باشد بر پیدایشِ  مذاهبِ  اولیه. آنها می‌‌خواستند از ترسِ  مردم استفاده کرده و مردم را گردِ  خود جمع کنند، تا از این ترس برایِ  خود متاعی بی‌ کار و تلاش بیابند. شاید بتوان گفت اینان اولین مسخ کنندگانِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران بوده اند. بجایِ  دین‌هایِ  اولیه مبتنی‌ بر زن، و آفرینش و تلاش ، با مسخ سازی‌هایِ  خود آن را به ضّدِ  دینهایی ، که خود دین می‌‌نامیدند، تبدیل کردند. زروان، میترا و زرتشت را می‌‌توان از این قماش نام برد. در جای جایِ  سخنانِ  منوچهرِ  جمالی به مسخ سازی‌هایِ  اینان از فرهنگِ  اصیلِ  ایران اشاره شده است.

آخوند‌هایِ  زرتشتی و خودِ  زرتشت (پس از میتراس) را می‌‌توان در زمرهٔ‌ نخستین مسخ ساز‌هایِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران برشمرد، که به گونه‌ای سیستماتیک با جعل و گسترشِ  نگاهِ  علمی‌ و عقلی (خردِ  زرتشتی همسنگِ  عقلِ  اسلامی است) دست به کار شده و ضرباتِ  سنگینی‌ بر فرهنگِ  اصیلِ  ایران وارد آورده اند و می‌‌آورند. بنمایه‌هایِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران به گونه‌ای ماهرانه و مزوّرانه توسطِ  این علم‌ها دست کاری و دیگرگون شده اند. این کار به دو صورتِ  اساسی‌ به طورِ  مداوم در طی‌ِ  هزاره‌ها پیگیری شده است. نخست با ایجادِ  بریدگی در بنداده‌هایِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران و دویّم با گسترش و جعلِ  معنیِ  تازه برایِ  مفاهیم و لغات. و بنا بر اینگونه دست مایه‌ها علمِ  خاصِ  خود را نیز گسترش داده اند. قدرتِ  علمی‌ِ  اینان را در نفوذِ  تفسیر و نگرشِ  به مفاهیم در لغتنامه‌هایِ  علمی‌شان می‌‌توان دید. این نفوذ به قدری قدرتمند است که اکنون اگر شخص بخواهد معنیِ  جعلی و دستِ  دومِ  لغات را که بجایِ  معنیِ  اصیل نشسته است به چالش بگیرد، از سویِ  این عالمان به ناجوانمردانه‌ترین شکل مورد حمله قرار خواهد گرفت. (به مباحثاتِ  من (سیمرغ) و دوش العرب (doshalarab) در وبگاهِ  آزادگی مراجعه کنید. اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، اینجا و اینجا)

برایِ  هریک از اینها نمونه‌ای می‌‌آورم تا برایِ  خواننده روشنتر شود.

از جمله مهمترین پارگی‌هایی‌ که در یکی‌ از تصاویرِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران از انسان صورت پذیرفته است، جدا سازیِ  گرمی‌ (مهر) از نور در آتش و تاکیدِ  بیش از حد بر نور و به اینوسیله از اصالت انداختنِ  آتش بوده است. با انجامِ  این برش ، انسان از خود زایی و خود آفرینی به زیر کشیده شده است. با این طرفند آگاهی‌ و دانشِ  بشری که سرشتی همه زمانی‌ (در ۲۴ ساعت)۲۳ دارد به دانشِ  مطلق در نیمروز و در نورِ  مطلق کاسته شده است، نامِ  آن را هم علم گذاشته اند. و بنا بر آن این خرافه جعل شده است که اگر در پی‌ِ  رستگاری هستید به دنبال ِ نورِ  مطلق (اهورمزدا ی زرتشتی و جانشینانِ  برحقش موبدان) باشید.

با وجودِ همه این دستکاری ها، ردِّ پایِ همزادیِ مهر، عشق، گرمی‌، نور و آتش را که هنوز زنده است می‌‌توان در این اشعار دید:

جامی – هفت اورنگ – سبحة‌الابرار- بخش ۱۹ – در عشق:

ای دلت شاه سراپرده‌ی عشق
جان تو زخم بلاخورده‌ی عشق
عشق پروانه‌ی شمع ازل است
داغ پروانگی‌اش لم یزل است
بیقراری سپهر از عشق است
گرم رفتاری مهر از عشق است

خاک یک جرعه از آن جام گرفت
که درین دایره آرام گرفت
دل بی‌عشق، تن بی‌جان است
جان از او زنده‌ی جاویدان است
گوهر زندگی از عشق طلب!
گنج پایندگی از عشق طلب!
عشق هر جا بود اکسیر گرست
مس ز خاصیت اکسیر، زرست
عشق نه کار جهان ساختن است
بلکه نقد دو جهان باختن است
عشق نه دلق بقا دوختن است
بلکه با داغ فنا سوختن است
عاشق آن دان که ز خود بازرهد!
نغمه‌ی ترک خودی سازدهد
نه ره دولت دنیا سپرد
نه سوی نعمت عقبا نگرد
قبله‌ی همت او دوست بود
هر چه جز دوست همه پوست بود
آنچه با دوست دهد پیوندش
شود از فرط محبت بندش
ترک خشنودی اغیار کند
به رضای دل او کار کند
هر دم‌اش حیرت دیگر زاید
هر نفس شوق دگر افزاید

و یا خواجوی کرمانی – غزلیات – غزل شمارهٔ ۳۲۵:

اسیر قید محبت ز جان نیندیشد
قتیل ضربت عشق از سنان نیندیشد
غریق بحر مودت ز سیل نگریزد
حریق آتش مهر از دخان نیندیشد

و یا حافظ – غزلیات – غزل شمارهٔ ۲۹۴:

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

و یا خاقانی – دیوان اشعار – غزلیات – غزل شمارهٔ ۲۶۳:

و یا اوحدی – دیوان اشعار – غزلیات – غزل شمارهٔ ۱۱۸:

سر عشق و راز مهر و کار حسن آرای تو
هیچ کس را حل نمی‌گردد، ز دشواری که هست

و یا اوحدی – دیوان اشعار – غزلیات – غزل شمارهٔ ۶۰۴:

این نفس گرم را ز آتش عشقی شناس
تا نبود در ضمیر چون گذرد بر لسان؟

و یا مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شمارهٔ ۸۶۲:

قومی که بر براق بصیرت سفر کنند
بی ابر و بی‌غبار در آن مه نظر کنند
در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود
وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند
از خارخار این گر طبع آن طرف روند
بزم و سرای گلشن جای دگر کنند
بر پای لولیان طبیعت نهند بند
شاهان روح زو سر از این کوی درکنند
پای خرد ببسته و اوباش نفس را
دستی چنین گشاده که تا شور و شر کنند
اجزای ما بمرده در این گورهای تن
کو صور عشق تا سر از این گور برکنند

مسیست شهوت تو و اکسیر نور عشق
از نور عشق مس وجود تو زر کنند

انصاف ده که با نفس گرم عشق او
سردا جماعتی که حدیث هنر کنند

چون صوفیان گرسنه در مطبخ خرد
آیند و زله‌های گران مایه جز کنند
زاغان طبع را تو ز مردار روزه ده
تا طوطیان شوند و شکار شکر کنند
در ظل میرآب حیات شکرمزاج
شاید که آتشان طبیعت شرر کنند
از رشک نورها است که عقل کمال را
از غیرت ملاحت او کور و کر کنند

جز حق اگر به دیدن او غمزه‌ای کند
آن دیده را به مهر ابد بی‌خبر کنند
فخر جهان و دیده تبریز شمس دین
کاجزای خاک از گذرش زیب و فر کنند
اندر فضای روح نیابند مثل او
گر صد هزار بارش زیر و زبر کنند
خالی مباد از سر خورشید سایه‌اش
تا روز را به دور حوادث سپر کنند

از جمله خطر‌هایی‌ که جداسازیِ گرمی‌ از آتش و مهر دارد، گسترش و پنداشتِ این خرافه است که دانش تنها در نورِ مطلق امکان پذیر است و نه‌ نورِ دیگری. این مساله بدقت در۲۳ موشکافی شده است.

«این خرافه ، برهمه اذهان چیره شده ، که آگاهی حقیقی ، فقط « آگاهی نیمروزی » است ، و سایر « آگاهشوی ها » ، باید خودرا تابع آگاهی نیمروزی سازند . سایر آگاهیها آنقدر، حقیقت دارند که با « آگاهی نیمروزی » ، سازگارباشند ، وگرنه ، باطل وبی اعتبارو پوچند. ولی انسان ، آگاهی سحری ، آگاهی سپیده دمی ، آگاهی پگاهی، آگاهی تنگ غروبی ، آگاهی سر ِشبی ، و آگاهی نیمه شبی هم دارد . … ما باید خود را ازاین « خرافه نوین » که امروزه همه گرفتارش هستند ، نجات بدهیم . ما با آگاهی نیمروزی خود ، حق نداریم به سراسر زندگیمان ، تجاوز به عنف بکنیم . هزاره ها ، ادیان نوری ، بنام قداست نور، تجاوز به عنف به سراسر زندگی انسان ،کرده اند . اکنون همین تجاوز به عنف را ، عقل وعلم ، به عهده گرفته اند .»۲۳

اهمیتِ دست کاری در اسطوره از آنجا روشن می‌‌شود که ما به کارکردِ اسطوره در ناخود آگاهِ خود پی‌ ببریم. یکی‌ از بهتریم مثال‌ها را می‌‌توان در نقدِ بهرامِ بیضایی از فیلم‌هایِ قدیمی‌ِ خودش دید، برایِ شنیدنِ سخنانِ او در این ارتباط مراجعه کنید به ۳۶.

از جمله مسخ سازی‌هایی‌ که با دستبردنِ  در معنیِ  لغات صورت گرفته است می‌‌توان به کلماتی چون آتش ، باد و آب اشاره کرد. آتشِ  گرمی‌ بخش و زندگی‌ بخش، سوزاننده شده است، بادِ  انگیزنده و بارور کننده ی صبا به توفان ساز تبدیل شده اند، و گشت و گذار در دریا‌ها (جمشید) به دچارِ  توفان شدن (نوح) بدل شده است. همانطور که می‌بینید این بازیِ  ظریف با تصاویرِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران، در تمامیِ  طولِ  تاریخ ادامه داشته است و هدف هم خالی‌ کردنِ  آنها از محتوایِ  اصیلِ  آن بوده است.

« اصطلاح « سنگ » ، که امروزه در زبان فارسی، ژرفا و اهمیت خود را به کلی از دست داده است ، پیآیند چیرگی آموزه زرتشت دردوره ساسانیست ، چون زرتشت، « اصل آفرینش ازپیوند یا مهر» را به کلی رد میکرد . اصطلاحات ۱- دیو و ۲- سنگ و ۳- مر= مار، و ۴= پاد و ۵- جود( جوت = جفت) و۶ – جم ( ییما= جفت باهم ) … همه مغضوب ومطرود شدند . » ۳۹

پ: بازیگر (ناظرِ)  سیّم، یونانی ها 

«روشنفکران لائیک، یا از نور مارکس و کاپیتال روشن می شوند و عقلشان تابع مارکس و کتابهایش، یا تابع فیلسوفی دیگر از غربند.» ۹

تمدنِ  یونان که باعثِ  رشد و شکوفاییِ  فرهنگِ  قرونِ  وسطایِ  اروپا در دورانِ  رنسانس شده است، نیز با فرهنگِ  ایران تفاوت‌هایِ  ظریف و بنیادین دارد. شاید سببِ  جنگ و درگیریِ  تمدنِ  ایران و یونان نیز همین باشد. وجودِ  عناصری در فرهنگِ  یونان به هیچ وجه در فرهنگِ  اصیلِ  ایران پذیرفتنی نبوده و نیست. یکی‌ از بارز‌ترینِ  آنها می‌‌تواند برده داری باشد. مالکیتِ  انسان بر انسان، چیزی است که فرهنگِ  مردمیِ  ایران با آن سرِ  سازگاری نداشته و ندارد. ولی‌ حتا در دورانِ  شکوفاییِ  یونان و عصرِ  دموکراسیِ  آتن، شاهد ِ برده داری هستیم. این جنگِ  مداوم از پسِ  هزاره‌ها هنوز در جریان است. کسانی‌ (روشنفکرانِ  کورِ  ایران) که می‌‌پندارند با دنباله روی و ترجمه فرهنگِ  یونان ، می‌‌شود برایِ  امروزِ  روزِ  ایران نسخه پیچید سخت در اشتباه هستند.

دامنه نفوذِ  برده داریِ  یونان در فرهنگِ  غرب، تا بدان حد بوده که حتا پس از رنسانس، برده داری به اوجِ  خود در طولِ  تاریخ رسید، و به شکلِ  نوینش در استعمار و امپریالیسم نمود پیدا کرده است.

ت: بازیگر (ناظرِ)  چهارم، مسلمانانِ  تازی

«روشنفکردینی، ازنورالله و قرآن روشن میشود وعقلش تابع آنهاست.» ۹

فرهنگِ  اعراب و کفارِ  مکه و شبهه جزیره‌ عربستان، در دورانِ  پیش از اسلام ، به فرهنگِ  اصیلِ  ایران شباهت‌هایِ  بسیاری داشته و دارد. پولِ  کلانی که از تجارتِ  اعراب با رومیان ، که در آن زمان با ایران در جنگ بودند و این امر مسیرِ  جاده ابریشم را بسته بود، نسیبِ  بخشی از آنها کرد (خدیجه همسرِ  محمد یکی‌ از بزرگترین تجارِ  این سوداگری بود) و موجب شد تا تمرکزِ  قدرت برخی‌ از اعراب را به این فکر بیندازد تا با سرکوبِ  سایرِ  قبایل و یکپارچه کردنِ  عربستان، به سایرِ  سرزمین‌ها نیز دست اندازی کنند. در ابتدا این کفارِ  مکه و فرهنگِ  اصیل و مردمیِ  عربستان بود که نابود گردید ! و یا بهتر است گفته شود به شدت سرکوب گردید، ولی‌ هنوز از بین نرفته است. موسیقی‌، رقصِ  عربی‌، سفر در بیابانها، شعر ، … که از جلوه‌هایِ  این فرهنگِ  اصیل هستند، و علاوه بر آن معانی عمیقِ  لغاتِ  عربی‌ و داستان‌هایِ  آنها، آثارِ  باستانیِ  کشف شده، … از جلوه‌هایِ  این فرهنگِ  اصیل و مردمی هستند.

از جمله مسخ سازی‌هایِ  اسلامی از فرهنگِ  اصیل و مردمیِ  عرب می‌‌توان به این‌ها اشاره کرد: تبدیلِ  شعر و موسیقی‌ِ  عرب به خواندنِ  قر آن با صوت و در دستگاه‌هایِ  موسیقایی، حج، تبدیلِ  نیایشگاه و بت کده ی کعبه به خانه الله، … .

فرهنگِ  اصیلِ  ایران با خوانشِ  اسلامیِ  اعراب سرِ  ناسازگاری داشته و دارد. این امر پس از مصیبتِ  ۱۳۵۷ که به نظرِ  من قادسیه سوم بود (قادسیه اول همان است که تاریخ ثبت کرده و قادسیه دوم شیعه کردنِ  ایرانیان در زمانِ  صفویه است) بر هر ایرانی آشکار شده است. چرا که بصورتِ  روزمرّه اثراتِ  ویرانگرِ  آن را با گوشت و پوست و استخوانِ  خود تجربه می‌‌کند.

« دین اسلام، چون گوهرش، قدرتخواهیست، فطرتا برضدِ ارزشهای اخلاقیست. زندگی در ایران، زندگی در کشوریست که دینش، برضد اخلاقست، و همه ارزشهای اخلاقی را بنام دین، نابود ساخته و نابود میسازد. دستگاه قدرت، چه دینی و چه سیاسی و چه اقتصادی و چه قضائی باشد، برای «بقای قدرت خود»، همه ارزشهای اخلاقی را نابود میسازد، ولو آنکه حقانیتش را از «سرچشمه اخلاق بودن» گرفته باشد. قدرت مطلقه، معدوم کننده اخلاقست. فرهنگ ایران، استوار، برتضاد آشتی ناپذیر قدرت با ارزشهای مردمیست. از این رو، سیاوش، که در زندگیش، استوار بر ارزشهای مردمی میماند، هم از پدرش و هم از افراسیاب، طرد میگردد، ولی او استوار ماندن بر ارزشهای مردمی را، ترجیح برمصالحه باقدرت دوست و دشمن میدهد. این اندیشه بزرگ فرهنگ ایران، سپس در اسطوره حسین که برای رسیدن به قدرت، خود را به خطر میاندازد، کاملا مسخ و تحریف کرده میشود. رستاخیز اندیشه سیاوش، و پشت کردن به اسطوره حسین،برای قیام برضدِ هر قدرتی، به عنوان خطر برای ارزشهای مردمی، ضروریست. »۲۳

ث: بازیگر (ناظرِ)  پنجم، افلاطون و ارسطو در شکلِ  ملاصدرا

«روشنفکردینی، ازنورالله و قرآن روشن میشود وعقلش تابع آنهاست. روشنفکران لائیک، یا ازنورمارکس و کاپیتال روشن میشوند وعقلشان تابع مارکس وکتابهایش، یا تابع فیلسوفی دیگرازغربند.» ۹

شاید سومین اسلام‌هایِ  راستین ساز‌ را بشود با آنچه به فلسفه اسلامی (که وجودِ  خارجی‌ ندارد و بیشتر کلام است) مشهور شده و فیلسوفانِ  (متکلمانِ ) آن شناخت. اینان از اعقابِ  سروش‌هایِ  زمانِ  ما هستند.

اولین راستین سازِ  واقعی‌ در اسلام ، همانا محمد بنِ  عبد الله است ! البته پس از رفتنِ  ایشان به یثرب (مدینه) در سالِ  صفرمِ  هجری.

تا حدی خلفایِ  اولیه اسلامی (۴ خلیفه اول) و بعد فقهایِ  سنیِ  حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی و زیدی (البته دستِ  موبدانِ  زرتشتیِ  ایرانی در پسِ  اینها نیز شایسته ی یاد آوری است) و امام جعفرِ  صادقِ  شیعه را، از جمله  دومین اسلام ساز‌هایِ  راستین ، باید به قلم آورد.

از بحث اصلی که اسلام‌هایِ  راستین سازِ  سوم هستند خارج نشویم. اینان با التفاتِ  خاصه به علوِ  درجاتِ  الهی، و تحصیلِ  علم ! در پی‌ِ  آن بر آمدند تا الله را عقلی کنند و ذاتِ  واجب الوجود ش را به اثبات برسانند ! خیال‌هایِ  خامی پخته و اوراقی پاک را به فنا داده و خردِ  خود را بر با د داده ، دیدند که با علمِ  تنها اسلامی چنین کار نیاید و نتوانست کردن ! آخر چیزی در آن نبود که بتوان کرد. لاجرم به سراغ شرکایِ  تجاریِ  همسرِ  رسولِ  خود، خدیجه، یعنی رومیان و یونانیان رفتند ، و دستِ  بر قضا‌ به جنابِ  ارسطو و افلاطون برخورد کردند، شاید هم به واسطه ایرانیان که از قبل با آنها آشنایی داشتند، به این آشنایی رسیدند. البته فراموش کردند ببینند سقراط چه می‌‌گوید.

آنچه یافته بودند را در دیگِ  کلّه خود ریخته به ترکیب و پختنِ  آن با کاهِ  شریعتِ  اسلام خود پرداختند ، و اسلامی علمی‌، راستین و عقلی تر ! ساختند ، که هنوز در مدارسِ  علمیه به عنوانِ  فلسفه اسلامی ! به طلابِ  اسلام حقنه می‌‌شود.

گاهی‌ چنین می‌‌اندیشم که باید دید دیگران چه می‌‌کنند، نه‌ از این بابت که چاره‌ای بر دردِ  خود بیابم، بلکه بدانم که چه نبایستی انجام داد، که خطاست !

ج: بازیگر (ناظرِ)  ششم، مدرنها، مترجمانِ  عقیم

« روشنفكران ، چون پيوند با مايه هاى اصيل فرهنگ ندارند ، نميتوانند انديشه هاى غرب را در ايران ، رويا و شكوفا سازند . هر انديشه تازه اى را ( حتا پست مدرنيسم را كه پيش از پيدايشش در غرب ، من در ايران در آثارم ، بنياد گذارده ام ) بايد در زمين فرهنگ خود كاشت ، تا از روان و خرد و فروهر خود ، برويد . » ۶

رنسانسِ  اروپا، و تحصیل در دانشگاه‌هایِ  آن ، آن هم با پولِ  این ملتِ  زجر کشیده، نشئه بسیاری را پرانده و خرد و هوش را از آنان دور ساخته و یک دل‌ نه‌ سد دل‌ شیفته ی واردات‌شان کرده است. فرهنگِ  خود ناشناخته بدنبالِ  فلان فیلسوف و بهمان اینتلکتوالِ  غربی به راه افتاده اند تا مردمِ  ایران را مدرن و با فرهنگِ  پیشرفته کنند !

حضورِ  اینان قابل تحمل است ولی‌ خراب کاری، پریشانی و اغتشاشِ  فکری‌ای که در خود و جامعه ایجاد می‌‌کنند، قابل تحمل نیست. با این وجود مردمِ  ایران را وامدارِ  خود نیز می‌‌دانند. در بهترین حالت آنان را پراگماتیست‌هایِ  ایده‌آل، می‌‌توان در نظر گرفت. کوششِ  این دسته را، در بهترین حالت، می‌‌توان در زمرهٔ‌ برندگانِ  زیره به کرمان و یا مخترعینِ  دوباره چرخ، دانست.

این که از اغتشاشِ فکری سخن به میان آمد، حملِ بر خواست‌هایِ شخصی‌ نباید گذاشت. مسئله بسیار ساده است. برایِ آشنا کردنِ مردمِ ایران با مدرنیسم، نیاز به ترجمه است. ولی‌ ترجمه به درکِ درست و عمیق از فرهنگِ ایران، که به آن باید ترجمه کرد، نیاز دارد. در غیرِ اینصورت، موجبِ اغتشاشِ فکری و سردرگمیِ خواننده و خود خواهیم شد !

این امر در خصوصِ  مترجمانِ  آثارِ  یونانیِ  قدیم و نیز سومین اسلام‌هایِ  راستین ساز نیز صادق است. آنهائی که مفاهیم و واژه‌هایِ  عربی‌ِ  قر آن را به فارسی‌ ترجمه کرده اند.

اینان، دانسته و یا شاید ندانسته، تیشه به ریشه فرهنگِ  اصیل و مردمیِ  ایران زده و می‌‌زنند. زیرا مفهوم را از قر آن می‌‌گیرند و واژه را از فرهنگِ  اصیلِ  ایران، و در نتیجه هم واژه را به لعنتِ  خدا می‌‌سپارند، و هم فرهنگِ  اصیلِ  ایران را با مفاهیمِ  اسلامی ، که بر ضّد آن است، مسخ می‌‌کنند. من خود به شخصه باور دارم که آنها دانسته اینکاره اند، چرا که ترجمه‌هایی‌ اینچنین پس از مصیبتِ  ۱۳۵۷ به شدت در ایران گسترش یافته است.

برایِ  اینکه بحث روشنتر بشود چند مثال می‌‌آورم، اکثرِ  این مثال‌ها را از منوچهرِ  جمالی گرفته ام. اگر می‌‌خواهید فرهنگِ  اصیلِ  ایران را مسخ و نابود کنید، واژه الله را به خدا، عقل را به خرد، خلقت را به آفرینش، رحمان را به بخشنده، رحیم را به مهربان، عدل را به داد و …، ترجمه کنید. از این دست یک چند جینِ  دیگر هم می‌‌شود مثال آورد.

 چ: بازیگر (ناظرِ)  هفتم، آخوند ( روحانی‌ ! ) هایِ  شیعه و سنّی

آخوند های ِ شیعه، در حالِ حاضر، و سنّی، در دورانِ پیش از امپراطوریِ صفویه، از بزرگترین دشمنانِ فرهنگِ اصیلِ ایران و عرب هستند. شاید بتوان نسبشان را به موبدانِ زرتشتیِ ساسانی و پیش از آن به میترائی رساند. داستانِ دیوِ سپید، نبردِ رستم و اسفندیار و ضحاک در شاهنامه بیانِ اسطوره‌ای (بندهشیِ ) نبردِ فرهنگِ مردمیِ ایران با اینان است. (به تحلیل‌هایِ جمالی در این مورد رجوع کنید.)

غریب تر، خونخوار تر، بی‌ رحم تر، دغلکار تر، مفتخور تر، بیعار تر، سفسطه گر تر، خدعه گر تر و … تر از اینان، در تاریخ وجود نداشته است و ندارد ! اینان مردمِ ایران را به این واداشته اند تا با الاهانِ مقدّسشان به نبرد بپردازند. و گاهی‌ این نبرد هزاره‌ای به درازاکشیده است. برایِ مثال مردمِ ایران، ۱۰۰۰ سال با آخوند‌هایِ سنّی، ۵۰۰ سال با موبدانِ زرتشتی در دوره امپراطوری ساسانی ، ۱۰۰۰ سال با میترائی (میتراس = شیر = ضحاک) و ۵۰۰ سال با آخوند‌هایِ شیعه، با تمامِ توان جنگیده است، تا آنان را از الاه بودن بیندازد. در برخی‌ پیروز گشته، چون زرتشتی و میترائی و سنّی، و در برخی‌ هنوز مشغولِ نبرد است، چون آخوند‌هایِ شیعه و الله.

ردِ  بندهش‌هایِ  پیشین و زشت سازیِ  آنها تحتِ  عنوانِ  اساطیر الاوّلین ، دلیلی‌ بر ضعفِ  فکری و فلسفی‌ِ  اسلام است. آخوندِ  شیعه و سنی ضعفِ  فکریِ  خود دربرابرِ  موبدانِ  زرتشتی را با شمشیر جبران کرده اند. شکستِ  ساسانیان از اعراب دلیلِ  محکمی بر این مدعا است. اسلام در خصوصِ  محتوایِ  فکری بسیار ضعیف تر از زرتشتی است، اما با به اوج رساندنِ  جهاد و زورِ  شمشیر، و کشتارِ  مخالفان ، خود را غالب می‌‌کند. اگر موبدان با مسخِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران به جنگِ  مردم رفته بودند، اینان با شمشیرِ  برّان خود را تحمیل کرده و می‌‌کنند. در بهترین حالت، آخوند‌هایِ  سنی و بیشتر شیعه را باید نوعی متخصص در ترکیبِ  کاهِ  شریعتِ  خویش با فرهنگِ  اصیلِ  ایران دانست و نه‌ بیش از آن. روشِ  مسخ سازی این شیادان از نقطه قوتِ  فکریِ  بالایی‌ برخوردار نیست، بلکه این رعب و وحشت انگیزی و ارهاب و ترور است که وسیله اصلی‌ِ  آنان است. از پر نفوذ‌ترین محصولاتی که این جماعت با ترکیبِ  کاهِ  شریعتِ  خویش با فرهنگِ  اصیلِ  ایران بافته و پرداخته اند می‌‌توان به اینها اشاره کرد:

ترکیبِ  کاهِ  شریعتِ  حسین با بندهش (=اسطوره) سیاوش، و تولیدِ  داستانِ  کربلا، که هنوز که هنوز است یکی‌ از با نفوذ‌ترین کلاشی‌هایی‌ است که اینان ساخته اند. محتوایِ  داستانِ  سیاوش را از فرهنگِ  اصیلِ  ایران گرفته اند و آن را با کاهِ  حسینِ  قدرت خواه و کودتاچی مخلوط کرده اند. با این کار هم داستانِ  سیاوش را از محتوا خالی‌ کرده اند و هم حسین را به باورمندان حقنه کرده اند.

از دیگر فریبکاری‌هایِ  این جماعت می‌‌توان به تصاحبِ  مسجد‌ها اشاره کرد. این سنتِ  اسلام است که هرجا را که با زور و شمشیر تصاحب کرد، بر خرابه‌هایِ  اماکنِ  مقدسِ  مردمِ  شکست خورده بنایی‌ به اسمِ  مسجد بسازند، مثلِ  مسجدِ  استانبول، کعبه، مسجد الاقصی، و اکثرِ  امامزاده‌هایِ  ایران (که در اصل آتشکده بوده اند)، و یا تصاحبِ  آن مکانِ  مقدس و تغییرِ  کاربریِ  آن به مسجد. مثلا، در فرهنگِ  اصیلِ  ایران چشمه (در کوه ها) و قنات (در بیابان) بسیار مقدس بوده اند و مردم در مظهرِ  قنات آتشکده‌ای داشته اند، این آخوند‌ها این بنا‌ها را گرفته و آنها را به مسجد و امام زاده تغییرِ  کاربری داده اند.  اگر به کویرِ  ایران سری زده باشید می‌‌توانید این امر را به خوبی‌ با چشمانِ  خود ببینید، که مسجد‌ها در مظهرِ  قنات ساخته شده اند. برخی‌ از این قنات‌ها بیش از ۲ هزار سال قدمت دارند. قنات از این جهت مهم است که در فرهنگِ  اصیلِ  ایران فرهنگ همان قنات است، یعنی زندگی‌ بخش، هر انسانی‌ خود قناتی در درونِ  خویش دارد، یا چشمه‌ای زاینده است.

مصادره ی مفاهیمی چون روحانی و معنویت ، که ریشه‌ای بسیار ژرف در فرهنگِ  اصیلِ  ایران دارند ، از دیگر تبهکاری‌هایِ  این آخوند‌ها است. آنچه زمینی‌، زمانی‌ و سکولار بوده و به عنوانِ  معنویات شناخته می‌‌شده است را مسخ کرده و به تبهکاری‌هایِ  خود و شریعتِ  ضّدِ  زندگی‌‌شان نسبت می‌‌دهند.

««سگ» نماد مهر، جستجوگری و نگهبان «زندگی» است. اینستکه از نخست همراه و یار انسان بوده است. در ایران هزاره‌ها،  سگ و اسب و جغد، همواره نماد بینش و دیدن در تاریکی‌ها بوده‌اند.  پس از غلبه شریعت‌ خونریز اسلام است که سگ «نجس» و زشت می‌گردد چون با آنچه سگ نمایندگی می‌کرده، دشمنی می‌کرده‌اند. سگ با بوئیدن، پرسه‌زدن، وپارس‌کردن، می‌خواهد که با جستجو و شناخت، دشمن را بیابد تا از دوستش نگهبانی و پاسداری نماید.»۴

روشِ ترکیبِ کاهِ شریعتِ اسلام با فرهنگِ اصیلِ ایران، این ایده برایِ اولین بار در ۳۷ مطرح شده بود، توسطِ این آخوندها را شاید بتوان با یک نمونه روشن‌تر کرد. اسطوره همچون پازل از اجزا، واحد‌ها و المانهایِ خردتری تشکیل شده است. این امر در تصویر و نقاشی بخوبی قابلِ لمس است. حال یک روش برایِ مسخ سازیِ تصویرِ اولیه این است که بجایِ تلاش در تغییرِ تصویرِ اولیه، دست به جابجایی‌ِ هریک از المان‌ها زد، و در این بین چند پازلی هم خود به آن افزود. این امر با تغییرِ جزعی‌ و یا کلی‌ِ ریختِ هر المانِ خرد می‌‌تواند تکمیلتر شود. برایِ نمونه به داستانِ امامِ زمان توجه کنید. امام، غیبت، زمان، چاه و … المان‌هایِ این داستان هستند. در تصویرِ اولیه زمان نقشِ محوری در شکلدهی به اسطوره دارد. مفهومِ زمان که نقشِ زندگی‌ و جریانِ آن در حیاتِ هر انسانی‌ را بازی می‌‌کند امری به هم پیوسته بوده است، و نه‌ بریده. از این نظر زمان را می‌‌توان همسنگِ مفهومِ سکولاریتهِ مدرن قرار داد. زندگی‌ نیز در تاریکی و فراز و نشیب‌ و رویش و بالشِ مداوم است که بیشباهت به جوششِ آب از یک چشمه، یا چاه و یا قنات نیست. اصولا همه این‌ها با مسالهِ یافتنِ راهی‌ در تاریکی اینهمانی دارند، این مساله نخستِ زندگی‌ِ زمانی‌ (سکولار) است. که برایِ هر موجودِ زنده‌ای مجموعه‌ای از مقدس‌ترین امور بحساب می‌‌آیند. حال این المان‌هایِ اولیه را آخونِد شیعه گرفته است و با دست کاری در چیدمانِ آنها، امامِ زمانی‌ ساخته است که از چاه به آسمان رفته و ناپیدا شده است. می‌‌توان این را به این صورت معنی کرد که امکان و خواستِ زندگی‌ِ سکولار به ناکجا آباد تبعید شده است. و حقِ زندگی‌ِ زمانی‌ و این زمینی‌ از انسان سلب شده است.

ح: بازیگر (ناظرِ)  هشتم، سازندگانِ  اسلام‌هایِ  راستین و روحانی

« آخوندها متوجه شده اند که روشنفکران ژرفای فلسفی همه اصطلاحات مدرنی را که بکارمی برند و عَلم می کنند، نمیفهمند ، چون آنها را از ژرفای فرهنگی خود، تجربه نکرده اند. از این رو این اصطلاحات را با کاه شریعت، قاطی کرده و ازآن اسلامهای راستین طبق مد روز، می سازند و به خورد خود روشنفکران و مردم میدهند. اینست که ازمشروطه، شبه مشروطه ، ازدموکراسی، شبه دموکراسی، ازجمهوری، شبه جمهوری، ازآزادی ، شبه آزادی ، از مدرنیزاسیون ، شبه مدرنیزاسیون، از امپریالیسم، شبه امپریالیسم درمی آورند. » ۲۰

همکاریِ  کرسی‌هایِ  اسلام شناسی‌ِ  دانشگاه‌هایِ  مغرب زمین، مجاهدینِ  سرخورده ایران ، بخصوص پس از مصیبتِ  ۱۳۵۷ و فرصت طلبانی که بیش از مردم ایران به فکرِ  نجات و ماله کشی‌ به شریعتِ  دژخیمِ  اسلامی هستند، معجونی پدید آورده است به نامِ  روشنفکر ِ دینی. تجربه سهمگین و زجر آورِ  مردمِ  ایران از برقراریِ  حکومتِ  اسلام در ایران ، تلنگری سنگین به ریشه‌هایِ  اسلامیِ  افکارِ  آنان وارد ساخته است. این شتر – گاو – پلنگ‌هایِ  دینیِ  اسلامی (روشنفکرِ  دینی) دوباره ، و به کمکِ  استعمارِ  نوین که همیشه بر ضّدِ  مردمِ  ایران عمل کرده است ، بر آن شده اند تا چهره ی پلیدِ  شریعتِ  آدمکش را روحانی (!) و بزک کنند و دوباره به خوردِ  ملتِ  ایران دهند. آخوند‌هایِ  کرواتی و شیک و پیک، صادره از و دارایِ  کرسی‌هایِ  اسلام شناسی‌ در دانشگاه‌هایِ  مغرب زمین، در پی‌ِ  دسیسه‌ای دیگر هستند. شعار‌هایِ  الله اکبر و یا حسین میرحسین ، تنها از تنبانِ  این خبیث‌ها بیرون می‌‌آید. و تمام قد در برابرِ  شعارِ  مردمیِ  جنبشِ  سبزِ  ایران ، استقلال آزادی، جمهوریِ  ایرانی، ایستاده است. تمامیِ  امکاناتِ  رسانه‌ایِ  استعمارگران، بی‌‌بی‌سی، صدایِ  آمریکا، … در خدمتِ  این نابکاران است.

این فرهیختگانِ  اسلام شناس همچون اسلافِ  روحانی سازشان، گویِ  سبقت را از آخوند‌ها ربوده اند و مجهز به علمِ  مدرن، در پی‌ِ  ساختنِ  اسلامِ  راستینِ  دیگری هستند تا به کمکِ  آن جان و مالِ  مردمِ  ایران را دوباره غارت کنند. اینان را درزمره چهارمین اسلامِ  راستین ساز‌ها باید درنظر گرفت. کسانی‌ که در به قدرت رساندنِ  خمینی و برقراریِ  دستگاهِ  دژخیمی او در ابتدایِ  مصیبتِ  ۱۳۵۷ نقشِ  اساسی‌ داشته اند، با شکستِ  پروژه جمهوریِ  اسلامی، در پی‌ِ  بازسازیِ  افکارِ  پوسیده خود در شکل و قالبِ  مردم فریبِ  دیگری هستند. دم از آزادی و حقوقِ  بشر می‌‌زنند، اما بر گورِ  حسین می‌‌گریند و عیدِ  قربان را گرامی‌ می‌‌دارند. روزِ  قیامت را حقیقت می‌‌شمرند و الله را رحمان و روحانی می‌‌خوانند. روباهان، شغال‌ها و گرگانی هستند در جلدِ  گوسفند، با ساختاری مافیایی و دست در دستِ  پشتیبانانِ  استعمار گرشان.

خ: بازیگر (ناظرِ)  نهم، نظامیان

از همان ابتدایِ  کشفِ  فلز، نخست مس، بعد مفرغ و پس از آن آهن، مفاهیمِ  اسطوره‌ای آنها دچارِ  حمله و مسخ سازی شده است. تصویرِ  به هم پیوند دهنده و ممزوج کننده سنگ و فلز، دستخوشِ  دیگرگونیِ  بنیادی گردیده است. بجایِ  اینکه فلز در خدمتِ  رشد و توسعه ی فرهنگِ  بشر و حفاظت از جانِ  انسان‌ها قرار گیرد، از آن برایِ  ساخت و توسعه ی سلاح و ابزارِ  کشنده استفاده شده است. در زمینه اسطوره نیز این تغییرِ  کارکرد مسخ شده است. سنگِ  پیوند دهنده (سنگ = سگ = مهر و دوستی‌) وفلزِ  آلیاژ ساز به یکباره به غلاف و ساز و برگ و لباسِ  آهنین تبدیل می‌‌شوند، و انسان را در بر خود می‌‌گیرند. از درونِ  این تخمِ  فلزی قدرتِ  نابودگرِ  دیگری متولد می‌‌شود که در کنارِ  آخوند ، در ضربه زدن به فرهنگِ  انسانی‌ و مردمیِ  ایران، قرار می‌‌گیرد، و با به خدمت حکومتهایِ  محلی و قبیله ای درامدن، موجبِ  پارگیِ  اقوام و ملت‌ها از یکدیگر می‌‌شود. اکنون کشتن و کشته شدن برایِ  قوم و قبیله ارزش شده است !

ردّ این نحوه نگاه به حکومت تا جنونِ  کامل در زمانِ  ما ادامه دارد. زایشِ  چندین هزار کلاهکِ  هسته‌ای ، که برایِ  نابود کردن تمدن بشر برایِ  چندین بار کفایت می‌‌کند، از نتایجِ  این جنونِ  آهنین و فلزی است.

علاوه بر آن ارتش‌هایِ  محلی و مرز بندی‌هایِ  ملی‌ِ  مدرن که ریشه در تمدنِ  مغرب و نژاد پرستی‌ نیز دارد، موجبِ  چندین جنگِ  جهانی‌ و کشتارِ  میلیون‌ها نفر شده است.

در کشور‌هایِ  ضعیفتر، این ارتش‌های محلی، بیشتر در خدمتِ  استعمار گران قرار گرفته اند. و با دامن زدن به درگیری و جنگِ  داخلی‌، دربرابرِ  استقرارِ  حکومت‌هایِ  مردمی ایستاده اند. بودجه کلانِ  این ساز و برگ‌ها نیز بر گرده مردم سنگینی‌ کرده و بجای خدمت به رفعِ  درد و رنجِ  بشری صرفِ  جنگ‌هایِ  بیهوده و فرسایشی شده اند. جنگِ  ایران و عراق از جمله اینگونه نبرد‌هایِ  بیهوده است.

چنانچه ارتش و نیروهایِ  نظامی وظیفه‌ای بجز پاسداری از جانِ  انسان را به عهده بگیرند، در جهتِ  تخریبِ  فرهنگِ  مردمی راه خواهند پیمود. و نتنها به حلِ  مشکلِ  انسان کمک نمی‌‌کنند، بلکه به آنها خواهند افزود.

د: بازیگر (ناظرِ)  یازدهم، امپریالیسمِ  قرنِ  ۲۰ و ۲۱

« در داستان فریدون ، داد ، به معنای پخش کردن زمین است . اساسا مفهوم « داد » در تقسیم کردن زمین میان مردم در اجتماع ، پیدایش یافته است . ولی در این داستان به بخش زمین در داخل ده و شهر و … نمیپردازد ، بلکه داد ، گستره جهانی ( سراسر روی زمین ) پیدا میکند . در این داستان ، رابطه داد، یا قانون و حق و عدالت میان ملل و فرهنگها طرح میگردد . فریدون ، شاه همه جهان ( سراسر روی زمین ) است ، نه شاه ایران .  فریدون ، سراسر جهان را میان سه پسرش : سلم و تور و ایرج ، تقسیم میکند . سلم ، پسر بزرگنر است و ایرج ، پسر کهتر .  در فرهنگ زنخدائی ، حکومت ، همیشه به جوانترین فرزند میرسد . در فرهنگ نرخدائی ، حکومت به فرزند مهتر میرسد . همینکه ایرج که جوانترین فرزند است ، شاه ایران میشود ، نماد همین پیوند است که ایران  با این فرهنگ داشته است . البته  در دوره گذز از زنخدائی به نرخدائی ، اینکه حق حکومترانی، که بهره کهتر است یا مهتر ، پر از تنش و کشمکش بوده است . تقسیم سراسر روی زمین  میان سه برادر برپایه داد ، نخست این معنارا داشته است که سراسر روی زمین ، تا بع یک معیار داد ( قانون و حق و عدالت ) است . واین همان سر اندیشه حقوق بشر و حقوق بین الملل است . به عبارت دیگر ، جای خالی از قانون و حق و عدالت ، در سراسر جهان نیست . جائی در سراسر زمین نیست که بتوان بدون مواخذه ، کشت و چاپید و غارت کرد و غنیمت را ( عادلانه! ) میان خودیها تقسیم کرد . این بکلی برضد تقسیم جهان به دارالحرب و دار السلام در اسلامست . در همه جای جهان ، داد فریدونی بطور یکنواخت هست، که فقط بر پایه معیار « قداست جان همه » استوار است ، چون فریدون که اصل داد میشود ، کسیست که اصل دفاع از قداست جان است . پیکار او باضحاک ، مسئله دفاع از قداست جان است . در همه جا بطور یکنواخت ، از داد فریدونی – یعنی قانون و حق و عدالت – پُر است . سراسر کولونیالیسم غرب بر پایه همین فضای تهی از داد بود، که فراسوی خطی که در روی زمین کشیده شده بود ، وجود داشت . در روی زمین ، فراسوی این خط ، هیچکدام از کشورهای مقتدر اروپا ، خودرا تابع هیچ قانونی نمیدانستند . فراسوی این خط ، فضای خالی از داد بود . وپایه این خط کشی ، از اندیشه پاپ الکساندر ششم در چهارم ماه مای ۱۴۹۴در بیانیهاینتر  کأترا  دیوینأ برای تقسیم حق تبلیغ مسیحیت سرچشمه گرفته بود .  اینکه فریدون جهان را بر پایه یک معیار بخش میکند ، به معنای آنست که همه ملل ، تابع یک داد هستند . از این رو ایرانیان ملل دیگر را فریدونی یا فریدونیان مینامیدند .  روابط میان همه ملل و اقوام و گروهها ، یک داد است ، یک قانون و حق و عدالت است .  این اندیشه در تاریخ تحولات اندیشه‌های سیاسی و حقوقی ، یکی از بزرگترین شاهکارهای فرهنگ ایرانست که به مراتب ژرفتر و مردمی تر و گسترده تر از منشور کوروش میباشد . مطلبی که در آغاز داستان، نا گسترده میماند ، مفهوم « برادری همه ملل جهان » است  که به معنای « همبستگی ملل باهم » است . فریدون ، داد میکند ، یعنی زمین را بخش میکند، چون همه ملل از یک خانواده اند و این بخش کردن برای آنست که همه خانواده بشری در آشتی باهم زندگی کنند .  در ایرج ، این مفهوم « برادری »  با اصطلاح « مهر » معنا و مفهوم تازه پیدا میکند، و بسیار تعالی می یابد . مهر ، در فرهنگ ایران تنها محبت و عشق فرد به فرد نیست و معنای  محبت را در مسیحیت و عرفان و در فلسفه افلاطون را ندارد ، بلکه همچنان معنای « همبستگی میان اقوام و میان احزاب و میان طبقات و میان ملل و فرهنگها » را نیز دارد . در اثر این اختلاف معنا بود که افلاطون ، جامعه آرمانی خود را فقط بر پایه« داد» استوار میکند ، در حالیکه فرهنگ ایران ، جامعه آرمانی خود را بر پایه « مهر و داد » .» ۳۲ ، ۳۳

نوشته فوق به خودیِ خود گویاست. بحث تنها بر سرِ نحوه فرشگرد (تکامل) و یا فرگشتِ شیوه‌هایِ مختلفِ استعماری است، که با گسترشِ آگاهی‌ِ مردم پیچیده تر نیز شده اند. اما همیشه بر این اصلِ ساده استوار بوده اند که کدخدا را ببین و ده‌ را بچاپ. کشفِ روش‌هایِ این کدخدا دیدن و چاپیدن یکی‌ از دغدغه‌هایِ یک جامعهِ زنده است. به دو دلیل، نخست رهانیدنِ خود و سپس عدمِ بکار گیریِ آنها در قبالِ دیگران.

ذ: بازیگر (ناظرِ)  دوازدهم، سازندگانِ  مکتبِ  ایرانیِ  آخوندی

شکستِ آخوندها (!) در جریانِ تجربه مصیبتِ ۱۳۵۷ و سی‌ و چند سالِ پس از آن، آنها را واداشته تا به هر خس و خاشاکی دست اندازند، تا شاید چند صباحی بیشتر بر قدرت مانده و بچاپند. و با اینکار فرهنگِ ایرانیِ بیدار شده در ذهنِ ایرانیان را بلکه بتوانند منحرف کنند. از اینرو دست به کارِ اساسی‌ ! زده و جریانی جدید ، مکتب ایرانی۳۸ ، براه انداخته اند تا مجددا کاهِ شریعت و سیاستِ خود را با فرهنگِ ایرانی مخلوط کنند. احمدی‌نژاد و دار و دسته‌اش تدارکاتچی‌هایِ این نیتِ پلیدِ آخوندی هستند. که در این ۸ سال اثراتِ ویرانگرِ آن را مردمِ ایران به عینه درک کرده اند.

« اسلام میتواند صد شکلِ مختلف بخود بگیرد و در همه این شکل‌های مختلف همان اسلام میماند و ماهیتِ مشترکش را علیرغمِ همه این شکلهایِ متفاوتِ ظاهری نگاه میدارد. همانطور که کمونیسم تنها یک شکل در تحقق‌ ندارد. میتواند شکلهایِ مختلف داشته باشد و همه این اشکال، در همان ایده کمونیسم نهفته است. اینکه پیروانِ هر مذهبی‌ ادعا میکنند فقط این شکل و این مذهب از همه آن مذاهب و اشکال، صحیح و حقیقی‌ است و مابقی همه ناحق و کاذب میباشند، حرفیست که در مشاجراتِ داخلی‌ِ میانِ دستجاتِ کمونیستی یا مذاهبِ اسلامی موردِ استفاده قرار می‌گیرد. هر دسته ای، دستجات غیرِ خودش را انحرافی و گمراه و دروغزن می‌شمارد. این فکر، از اعتقاد به «حقیقتِ واحد» می‌‌آید. ولی‌ از لحاظِ تاریخی و واقعیت همه این دستجات و مذاهب در ایده اسلام یا در ایده کمونیسم نهفته اند. اینها تراش‌هایِ مختلفِ یک کریستال هستند. اسلامِ خلفایِ راشدین، اسلامِ علوی، اسلامِ اموی، اسلامِ عباسی، اسلامِ صفوی، اسلامِ فاطمی (مصر)، اسلامِ عثمانی، اسلامِ مغولها در هند، اسلامِ خمینی و حتا همین اسلامِ راستینِ مجاهدینِ خلق، همه مظاهرِ مختلفِ یک ایده اند، همه تراش‌های مختلفِ یک کریستال هستند و با همه مشاجراتِ میانِ خودشان، وجه اشتراکشان بیش از وجه اختلافشان میباشد. از شدتِ مبارزه میانِ دو دستهِ اسلامی (مثلا خمینی و مجاهدین) نبایستی نتیجه گرفت که اختلافشان خیلی‌ زیاد است. در تاریخِ عقاید و در تاریخِ اسلام و در تاریخِ کمونیسم بنگرید و ببینید که بر سرِ چه اختلافاتِ بسیار مختصر چه جنگها و خونریزیها و چه کینه‌ها راه میفتاده است. »۴۰

*****

این داستان سرِ دراز دارد  –  از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن

« بیرون آوردن حقیقت ، ازآنچه با ریختن هزاران ناپاکی وچرکی بر رویش، نهفته و پوشیده شده است ، نیازبه شکیبائی و دلیری در کاویدن دارد . چه بسا آنچه روی اینها ، ریخته شده است ، همان مقدسات ماست ، که ازما ، حق دست زدن به خود را گرفته اند . این رُستم ، درگوهرما، هست که باید با این دیوهای سپید، بجنگد ، تا بتوانیم توتیای چشم را ازسر پیداکنیم ، تا پرده مقدسات را، از روی حقیقتی که ، تبدیل به افسانه و اسطوره وجاهلیت ساخته شده ، ازهم پاره کنیم.

رستم ، در چاه تاریک درون هرایرانی ، افکنده و زندانی ساخته شده است ، و منتظرزندگی یافتن ازنو هست . رستم ، هرگزدرما نمی میرد . زندگی نوین درما ، آنگاه آغازمیشود ، که این رستم ما با رخشش، ازچاه وجود ما، بیرون آیند . رُستم ، هنگامی دوباره ازما زاده میشود ، که سیمـرغ دایـه ، یا « ارتـای خوشه » ، خدائی که خوشه آزادیست ، مـامـای ما بـشود۱

« تغییر ِشکل دادن به موم ، تغییری درخود ِ موم نمیدهد . گوهر ِ « شکل ناپذیرحقیقت»، سبب میشود که همه شکلهائی که به آن داده میشوند ، پوستهائی هستند، که به آسانی، ازحقیقت، جدائی پذیرند. حقیقت، آبیست که درریختن درکوزه ومشک وجام وسبو، به کوزه و مشک وجام وسبو، نمیکاهد . حقیقت را هرچه هم تحریف و مسخ وواژگونه بکنند، گوهرآن حقیقت، دراین مسخ ساخته ها وواژگونه شده ها ، به شیوه ای باقی میماند. شناخت حقیقت، همیشه ، « هنر ِ پاکسازی آن، ازآلودگیها و کژ وکـوله سازیها » ویا « هنر واگردانی، هنرواپـیـچـی، هنروا کـجـیـدن ، هنروا تابیدن » است.

فهم هرچیزی ، همانسان که « طبق فهم خود درآوردن مطلبی است » که درعمل، چیزی جزدستکاری کردن آن نیست ، همانسان نیز، روند زدودن سوءتفاهمات ( فهم دیگران ازآن مطلب ) است . فهمیدن ، یا دیدن ، یا خواندن ، هنراست . تا ما با هنرفهمیدن ، هنر دیدن ، هنرخواندن ، آشنا نشده ایم ، ازهمه چیزها « سوء تفاهم » داریم . هرفهمیدنی، کج کردن یک بینش، درراستای فهم خوداست . فهمیدن هراندیشه ای، کج شدن آن اندیشه دردرون ماست. روند ِ زدودن همیشگی سوءتفاهمات، برای رسیدن به توافق ، بنیادِ « جامعه تفاهمی » است . هـنـر ِ توافق اجتماعی ، در روند « همدیگر را فهمـیـدن، یا هَـمـفـهـمـی »، جانشین ایمان به یک شریعت ، یا « اعتقاد داشتن به یک آموزه وایدئولوژی » میگردد. » ۳

« یافتن و بسیج فرهنگ مردمی ایران، نیاز به خیره‌گشتن و خواندن انتقادی و کشف از نو واژه‌ها و مفاهیم دارد. با پرسش‌های از نو، ما راه‌ به دور انداختن معانی تحمیلی به واژه‌ها و مفاهیم که قدرت‌ورزان و دشمنان در زمان‌های طولانی کرده‌اند، می‌یابیم. نباید فراموش کرد که پیش از اسلام، میترائیان و سپس زرتشیتگری، دست به مسخ‌سازی و سرکوبی این فرهنگ مردمی زده‌اند. »۴

« اصل و  حقیقت چیزها ، که روانند و طبعا نمیتوان آنهارا تسخیر و تصرف کرد و بدام انداخت واسیر خود ساخت ، بنام « خرافـه » ، زشت و بدنام شده اند ، تا همه ، پشت به « اصل و حقیقت و جان چیزها » بکنند۷ « آنچه از بُن و گوهرو نهاد و فطرت ، میزاید و میتراود و میجوشد ، پاک است، ولی بزودی ، از تنفیذ اغراض و منافع شخصی و گروهی و طبقاتی …. آلوده و مخلوط میشود، و اصالتش را از دست میدهد. اگر درآغاز ناآگاهبودانه ، از بُن، جوشید ه است ، و پاک بوده است ، ولی با تنفیذ آگاهبودانه اغراض و منافع و خودخواهی گروهها وخانواده ها و اشخاص و اقوام …. ازآن « حق بنیادی و اصیل » ، ، قوانینی جعل و ساخته میشود، که همه آن حق بنیادی را تحریف میکنند ومسخ میسازند با این «چنگ واژگونه زدن یا مکرو تزویرو خدعه‌ها ، میکوشند که ، خواستها و منافع و اغراض خود را ، نهادی و بنیادی و گوهری و چهره‌ای و فطری بنامند و – بسازند – تا آنها را کارآ سازد . بدینسان ، کارجعل کردن ، جانشین فطرت ونهاد و گوهر میشود . فطرت ساختگی و جعلی ، جانشین فطرت و طبیعت و گوهر و بُن میگردد . روندِ « بنیادسازی» ، « فطری سازی» ، « نهادینه سازی » ، « اصلی سازی » ، همیشه در تاریخ درکار بوده است ، تا آنچه فطری و گوهری و نهادی نیست ، جانشین ، نهادی ، یا فطری یا اصل یا بُن بشود . اساسا واژه « دُشمنی ، که دوژ + منیک » ، باشد به معنای « اندیشیدن برای گول زدن و مکرورزیدن » هست، چون « دوژ» ، این معنا را هم دارد . پس دشمن، کسیست که میاندیشد ، چگونه دیگری را گول بزند و با مکر و خدعه ، اورا بیازارد ، و حق فطری اورا ، بنام حق فطری ، ازاو سلب کند . دشمن ، کسی است که « اندیشه‌ای ساختگی و جعلی » را جانشین « اندیشه گوهری و بُنی » میسازد . این کاریست که اسلام در تئوری فطرتش کرده است و اسلامهای راستین ، کارشان فقط همین « آشفته سازی » اذهان است . هر اندیشه پاکی را آلوده میکنند ومیگنداند و متعفن و آلوده میسازند . پس « بُن و گوهر و نهاد انسان» ، غیر ازآنچه از گذشته بنام «عُرف و عادت و رسوم و قوانین » آمده است ، میباشد . »۲۲

« بد بینی و نفرت  و دشمنی با فرهنگ ایران ، چند علت دارد . یا اینکه برپایه « اصالتی که امروزه به تاریخ، و آگاهبود تاریخی میدهند » ، ، میخواهند « فرهنگ ایران » را در لابلای تاریخ ایران ، بجویندو بیابند، و طبعا جزگلاویزی قدرتها ، چیزی نمی یابند .  دیگر آنکه با « مفاهیم و مقولات رایج »، به سراغ درک «اصطلاحات کهن» میروند، و نا آگانه این مفاهیم ومقولات رایج را ، چیره بر درک آن اصطلاحات کهن میسازند . مثلا ، « دروغ » ، معنای دیگری داشته است که ما امروزه ازآن داریم . مثلا « جُـفـت، که همان واژه یوغ ویوج و یوش » است ، ودرمعنا، اینهمانی با واژه های « سنگ وهمزاد» داشته، اصطلاح کلیدی فرهنگ ایران است ، و « اصل آفرینندگی را درجهان هستی ، درپیوند یابی باهم » بیان میکرده است. «آفرینش بطورکلی درسراسرجهان هستی که شامل خدایان هم میشود ، از« پـیـونـد »، سرچشمه میگیرد ، نه ازیک « الاه ِ خالق ».

میان « تاریخ ایران » و « فرهنگ ایران »، ورطه ای ژرف هست. میان تاریخ، که میدان گلاویری قدرتهای دینی و سیاسی و اجتماعی بوده است، و فرهنگ ایران که ازهمان آغاز، « ضد قدرت و قهرو تجاوزخواهی » بوده است ، نه تنها تنش فراوان ، بلکه تضاد همیشگیست . جامعه ایران، که سرچشمهِ « فرهنگِ ضد قهری» بوده است ، متضاد با همه حکومتها و قدرتهای حاکمه دینی بوده است و هنوز نیز هست.

همانطور که حافظ ، از پیکریابی های فرهنگ ایران است ، نه ابواسحاق متعصب و خونخوارکه شاه معاصرش هست ، یا همانطور که فردوسی ، ازپیکریابی های فرهنگ ایران است ، نه سلطان محمود متعصب، یا همانطور که مزدک وبزرگمهر، از پیکریابی های فرهنگ ایرانست ، نه شاهان ساسانی وموبدان زرتشتی ، این تضاد ، همیشه میان « تاریخ ایران »  و « فرهنگ ایران» بوده است . « فرهنگ » ، که نام « کاریز ِ دریای حقیقت (خدا )  به درون « هرانسانی» است ، گواه بر پیوند مستقیم هرانسانی با حقیقت است، که ایستادن رویاروی هرقدرت دینی و سیاسی را، حق مسلم هرفردی میداند . خردبهمنی ، یا به سخنی دیگر، خرد ضد خشم ( ضد قهرو تجاوزخواهی و غلبه خواهی و جان آزاری ) که بُن هرانسانی بوده است، بنیاد این فرهنگست که ازخود ِجامعه فرامیجوشد ، و درست ، درتاریخ ، آنچه که مانده ، چیزی جز قهرو خشونت و جان آزاری و خرد آزاری و قاهریت ( غلبه خواهی)، و بالاخره ، ضدیت با این اصالت انسان نیست.

بد بینی و نفرت و دشمنی با فرهنگ ایران، نیز ازآنجا میآید که ما « مفاهیم حاکم بر ذهن جامعه و رایج و متداول را » ، معیارومیزان پژوهشها قرارمیدهیم ، و با معانی این اصطلاحات ، به سراغ شناخت فرهنگ ایران میرویم و طبعا سراسر فرهنگ خود را ، بطور روشی( متدیک ) مسخ و تحریف میکنیم ، و آنرا، « علمی » هم میشماریم.

درگذشته ، با معیار قراردادن مفاهیم اسلامی ، به شاهنامه یا آثارحافظ ومولوی و عطارمی نگریستیم وبدینسان ، همه را مسخ و تحریف میکردیم ، و اکنون ، با معیار قرار دادن « مفاهیم زرتشتی » که دراین اواخر، با« فرهنگ ایران» اینهمانی داده میشود ، یا با مقولاتی که ازفلسفه آمریکا یا اروپا وام میکنیم ، فرهنگ خود را نظم وسامان میدهیم ، و بدینسان ، مسخ میکنیم ومی پنداریم که با دید علمی بدانها نگریسته ایم . یزدانشناسی ( الهیات ) زرتشتی، غیرازفرهنگ ایرانست . معانی که یزدانشناسی زرتشتی به این واژه ها و اصطلاحات میدهد ، معانی اصلی نیستند که فرهنگ ایران به این واژه ها میداده است . « بهمن » در الهیات زرتشتی ، با « بهمن » نه تنها باهم متفاوتند، بلکه باهم متضادند.  خرد، در الهیات زرتشتی ، با خرد در فرهنگ ایران ،دو پدیده متفاوتند .« ایزد » در الهیات زرتشتی ، با ایزد ( یزدان ) در فرهنگ ایران ، فرق کلی دارد . ایزد، درفرهنگ ایران « جشن سازومطرب و نی نواز» است.  همه جشن های ایران، جشن های زنخدائی- خرّمدینی بوده اند ، نه جشنهای زرتشتی ، ازاین رو، پذیرش این جشنها از زرتشتیان، با طرد معانی و محتویات اصیل این جشن ها همراه بوده است . نام بزرگترین خدای ایران ، «جشن ساز» میباشد . به عبارت دیگر، غایت زندگی درگیتی ، جشن است، که اینهمانی با مفهوم « جامعه گشوده » دارد . با شرکت کردن درجشنهای زندگی است که هرفردی ، عضو جامعه میگردد . به عبارت دیگر، جشن، جامعه میسازد ، نه ایمان به دینی ومسلکی و ایدئولوژی . این گرانیگاه فرهنگ ایران ، در الهیات زرتشتی ، نابود ساخته شده است.

ازسوی دیگر، معیارقراردادن اصطلاحات و مقولات روانکاوی و جامعه شناسی وانسان شناسی غرب ، منش ِ ویژه فرهنگ ایران را از بین میبرد . فرهنگ ایران ، ویژگیهای استثنائی و بی نظیرخود را داشته است ، و «این استثناء بودن ها» ست که « منش فرهنگ ایران » را مشخص میسازد. فشردن و چپاندن پدیده های فرهنگ ایران درمفاهیم و مقولات و اصطلاحات علوم انسانی غرب،که چیزی جزگسترش تفکر فلسفی هرکدام از آنها نیست ، بریدن و دور ریختن همین « استثنا بودن ها » است. » ۵

« « هــومـنـى » نه « انسان گرائى » نه « خليفه الله » ونـه «هومنيسم HUMANISM ».  نوزائى فرهنگ ايران ، و بسيج ساختن تصوير انسانش ، بايد در چهار جبهه گوناگون بجنگد : 1- در برابر تحريفات و سركوبى اسلام ٢- در برابر مسخسازى و تحريفات موبدان زرتشتى ٣- در جبهه » هومنسيم يونانى « كه در همه كتابهاى ترجمه شده از غرب ، نامرئى حاضرند ۴-با روشنفكران ايرانى ، كه« انسان گرائى» برايشان يك پديده بى ريشه ميباشد ، و برضد فرهنگ ايرانند. » ۶

« آیا خرد یک ایرانی ، حق ندارد فرهنگی را کشف کند که سه هزارسال  موبدان زرتشتی که نیای همین آخوندهای امروزه اند ،و خود زرتشت، آنرا تحریف کرده اند و سوخته اند و پوشانیده اند و به صلیب زده اند و مسخ کرده اند. و دانشمندان غرب، همین تحریفات را بنام علم در دانشنامه ها، باز به خورد ما میدهند و مارا ازنوزائی و باززائی بازمیدارند ! آیا خرد ایرانی ، حق ندارد فرهنگی را که ازژرفای دل ایرانیان تراویده و نامش سیمرغ وهما وعنقا وسمندر بوده است و سراسر ادبیات ما ازآن انباشته است ( و دراین ادبیات بندرت نامی از هـُرمزو اهورامزدا برده میشود ) ، برضد این تحریفات درمتون زرتشتی بازیابد. این الهیات زرتشتی که فرهنگ والای سیمرغی را نابودساخته ، علت العلل همه تباهیهای روزگارماست و این درست پاسخ به این شعرفردوسی است:

که گیتی به آغاز، چون داشتند
که ایدر به ما خواربگزاشتند
»۱۹

« جامعه ایران به مدد چنین روشنفکرانی ۲۸ [۳۴] سال است که در یک سیکل بسته گذشته نگری گرفتار مانده است. هنر نیروهای سیاسی و روشنفکران جامعه در خارج و داخل کشور فقط صرف تحليل، تفسير و توجیه وقایع گذشته شده است نه پیدا کردن راهی برای بیرون آمدن از این سيكل بسته : شکست ، تحلیل و تفسیر شکست جنبش‌های اجتماعی گذشته مردم ایران. … اثر بخش نبودن چنین تحلیل‌ها و تلاشهای روشنفکران را در تکرار اشتباهات گذشتگان توسط نسل‌های بعدی شاهد هستیم.

در هیچیک از جنبش‌های ۱۵۰ ساله اخیر ایران ، مردم ایران به عنوان نیروی تعیین کننده در محاسبات و سياست هاي نيروهاي سياسي مطرح نبوده اند و همیشه به عنوان نيروي تابع و سیاهی لشکر نیروهای طرفدار کسب قدرت عمل کرده اند و به همين دليل بلافاصله پس از شکست به دنبال زندگی نباتی خود رفته اند و روشنفکران جامعه نیز به درون گرایی وصوفی گری گراییده اند.

علت شكست جنبش هاي سياسي ، اجتماعي مردم ايران در ۱۵۰ سال گذشته: 

۱ – الگو برداري مكانيكي و دنباله روي از مدل هاي مختلف انقلابات در كشورهاي ديگر (انقلاب فرانسه ، انقلاب روسيه ، انقلاب كوبا ، انقلاب چين ،‌ آلباني و … ) توسط نيروهاي سياسي فعال در آن مقطع (‌نيروها چپ ). نسلي كه در سال ۵۷ وارد عرصه فعاليت هاي سياسي شده بود در متابعت از رهبران سياسي خود آنقدر كه راجع به منشويك‌ها ،‌ كائوتسكي مرتد، ‌نارودنيك‌ها و تاريخ انقلاب روسيه و چين و … مي دانست ، در باره پايگاه ارتجاع در كشور خود آگاهي تاريخي نداشت.

۲ – عدم آشنايي نيروهاي سياسي و روشنفكران جامعه با تاريخ و فرهنگ كهن و اصيل ايران زمين ( فرهنگ سيمرغي ) . فرهنگي كه هزاران سال توسط دكانداران دين اعم از موبدان زرتشتي و آخوندهاي اسلامي در راستاي قدرت سلاطين مسخ و تحريف شده است.

۳ – تفكرات حاكم بر نيروهاي مذهبي مخالف سلطنت در رابطه با جستجوي مدل ايده آل حكومت از طريق بازگشت به بنياد هاي اسلام راستين در مخالفت با طيف روشنفكران چپ و لاييك . (مدرس ، شريعتي ،‌مجاهدين خلق،‌ مهندس بازرگان و سحابي و … )

۴ – عدم اعتقاد و باور به مردم به عنوان نيروي تعيين كننده تغيير و تحولات اجتماعي و در مقابل باور و اعتقاد به حمايت‌ها و تضادهاي كشورهاي خارجي ( همچون آمريكا ، شوروي و انگليس ) در پيروزي تغيير و تحولات اجتماعي ايران.

۵ – ساختار اقتصادي عقب افتاده اقتصادي كشور بنا به علل تاريخي ( استعمار و نو استعمار)

عدم آشنايي روشنفكران و مردم با تاريخ و فرهنگ كهن و اصيل ايراني ( فرهنگ سيمرغي ) و سر انديشه هاي انقلابي آن بيشترين و موثر ترين نقش را در شكست جنبش هاي ۱۵۰ سال اخير ايفا كرده است.» ۲۱

……………………………………….

منابع:

۱ – منوچهر جمالی، خـوشــه‌ای از تـُخـمـه هـای آزادی ، « پیدایشِ  مفهوم آزادی درفرهنگ ایران » ، تضادِ  گـوهریِ « همه حکومـتها درایـران » با « فـرهـنگِ ایـران » و چرا حکومت درایران ، همیشه فرهنگ ایران را مسخ وتحریف میکند ؟ ، بر گرفته از وبگاهِ  منوچهرِ  جمالی ، بخشِ  زال زر و مـا ، مسائل کنونی ما ، مسائل هزاره‌های ایرانست .

۲ – منوچهر جمالی ، «آگاهبودِ تاریخی» … حقیقت و علم، دانشهای مسخ شده اند ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  چاشنی‌‌های اندیشه.

۳ – منوچهرِ جمالی ، « داسـتـان » ، چـیـسـت ؟ ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  خردِ  سرپیچ.

۴ – رضا ایرانی، چرا «سگ» نماد مهر، زشت ساخته شده است؟ ، برگرفته از وبگاهِ  ارتایِ  خوشه (سیمرغ)، نوشته شده در: ۰۲/۱۲/۲۰۱۱ .

۵ – منوچهرِ جمالی، درفرهنگ ایران « خدا»،«اصلِ گیتی» هست ،نه خالقِ گیتی. آوردن سکولاریته به ایران، مانند آوردن زیره به کرمانست. ، متنِ  سخنرانیِ  جمالی، برگرفته از وبگاهِ  فرهنگشهر.

۶ – منوچهرِ جمالی ، « هــومـنـى » ، نه « انسان گرائى » نه « خليفه الله » و نـه «هومنيسم HUMANISM» ، مقاله‌ای از کتابِ  : شهـرخــرد بـجاى شهـر ايمان ، برگرفته از وبگاهِ  فرهنگشهر، بخشِ  گـنـج بـاد آورد .

۷ – منوچهرِ جمالی، معنایِ « جـان »، درغـزلـیـات مولوی و رابطه‌اش با فرهنگ سیمرغی ، از وبگاهِ  فرهنگشهر ، عرفانِ  سکولارِ  ایران.

۸ – منوچهر جمالی ، هر« ضد فرهنگی» ، خود را بنام « فرهنگ» میفروشد ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  چاشنی‌‌های اندیشه.

۹ – منوچهرِ  جمالی، عـقـل تـابـع ، عـصـای کــورانـست ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  چاشنی‌‌های اندیشه.

۱۰ – منوچهرِ  جمالی،  اعتماد به آنهائی که حرف خوب میزنند  ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  چاشنی‌‌های اندیشه.

11 – The Incredible Human Journey: Season 1, Episode 1, Out of Africa  (10 May 2009), TV Episode  –  60 min  –  Documentary, Director: David Stewart,  Writer: Michael J. Mosley (series originated), Stars:  Alice Roberts, Kyle Brown and Raj Ramesar.

۱۲ – مصطفی کریمی‌، جزیره‌ای به بزرگی بریتانیا در اعماق خلیج فارس مدفون است ، برگرفته از وبگاهِ  مطالعاتیِ  خلیجِ  فارس، ۱۳۹۱/۰۴/۲۳.

13 – Dan Vergano, Archeologist: Persian Gulf sites hint at prehistoric people, from Science Fair, 2010-12-09, originaly from USA Today.

14 – Jeffrey I. Rose. New Light on Human Prehistory in the Arabo-Persian Gulf Oasis. Current Anthropology, 2010; 51: 6 DOI: 10.1086/657397.

۱۵ – جلال الدین آشتیانی ، گفتگوی فرامرز دادرس با جلال الدین آشتیانی ، برگرفته از وبگاهِ  فرهنگِ  ایران، ۰۷ – شهریور – ۱۳۸۶.

۱۶ – رضا مرادی غیاث آبادی، درآمدی بر شکل‌گیری مناسبات مدنی جوامع باستان و غلبه سلطه‌گری, برگرفته از وبگاهِ  پژوهش‌هایِ  ایرانی، ۰۶ – اسفند – ۱۳۸۹.

۱۷ – منوچهرِ  آرین، گاهشماریِ  آغازِ  هزاره برّه، برگرفته از وبگاهِ  جامِ  جمشید، ۲۶ – ۱ – ۱۲۷۷۳ هزاره برّه، یا ۲۶ – ۱ – ۱۳۸۳ هجریِ  خورشیدی، یا ۱۴ – ۴ – ۲۰۰۴ میلادی.

18 – Ebrahim Soufiyani, The Lost Key, Publisher: AuthorHouseUK (October 31, 2012) , ISBN-10: 147723926X , ISBN-13: 978-1477239261.

۱۹ – منوچهرِ  جمالی، آیا خرد ایرانی ، حق ندارد فرهنگی را که ازژرفای دل ایرانیان تراویده … کشف کند [؟] ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  چاشنی‌‌های اندیشه.

۲۰ – منوچهر جمالی ، آخوندها، روشنفکران، اصطلاحات مدرن و اسلامهای راستین ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  چاشنی‌‌های اندیشه.

۲۱ – پیروز شریف ، از نگرش گذشته نگر روشنفكران ايران تا ضرورت هاي امروز جنبش دمكراسي خواهي ايران ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، ۱۳۸۵ ، ۰۲-۰۲-۲۰۰۷ .

۲۲ – منوچهرِ  جمالی ، فرهنگ ایران وحقوق بشر, برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر ، بخشِ مولوی و شاهِ  پریان و پریزاده.

۲۳ – منوچهر جمالی ، از نـقـشـانـدیـشـی ، ۷ دسامبر ۲۰۰۶، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر، بازنشر شده در کورمالی با عنوانِ  : کورمالی کردن در تاریکی (۳) – «آگاهی نیمروزی» ؟ در برابر «کورمالی در سحر و سپیده دم و پگاه و بامداد و نیمروز و غروب و سرشب و نیمه شب و خوابگاه» ؟ ، ۲۴ دسامبر ۲۰۱۲.

24 – Blombos Cave, from Wikipedia, the free encyclopedia,  page was last modified on 7 November 2012.

25 – Jiroft Civilization, from wikimapia.

26 – Sumerian, from weblog of ancient scripts, Lawrence Lo.

27 – Elamite, from weblog of ancient scripts, Lawrence Lo.

28 – Timeline for ancient scripts, from weblog of ancient scripts, Lawrence Lo.

۲۹ – منوچهر جمالی، گامى از اسطوره بسوى فلسفه، ديالكتيك خيال وخرد، مقاله‌ای از کتابِ  خرد شاد،  انتشاراتِ  کورمالی، شابک ۱۸۹۹۱۶۷۹۶x، برگرفته از فرهنگشهر، بخشِ  گنجِ  بادآورد. بازنشر شده در کورمالی، ۰۱ ، ژانویه ، ۲۰۱۳.

30 – History of Africa , from Wikipedia, the free encyclopedia, page was last modified on 17 December 2012. Part: Prehistory, Sections: Paleolithic, Emergence of agriculture, Metallurgy.

۳۱ – سیمرغِ  گسترده پر، هیچیک از نوشته‌هایِ سیمرغِ گسترده پر نبایستی دستمایه‌ای برایِ کینه توزی و دشمنی با دیگر فرهنگ‌ها قرار گیرند ، کورمالی، ۱۳ دسامبر ۲۰۱۲.

۳۲ – منوچهر جمالی، تراژدی مهر و داد یا تراژدی ایرج و فریدون ، برگرفته از فرهنگشهر، کتابِ : جمهوریِ ایرانی یا چگونه ملت سیمرغ می‌‌شود،  ۱ ، ۲.

۳۳ – سخنرانیِ منوچهرِ جمالی درباره جمهوریِ ایرانی، شماره ۲۳، برگرفته از فرهنگشهر. جمهوری ایرانی ، برضد تاریخ شاهان ایران ولی پیآیند فرهنگ اصیل ایرانست که خرد بهمنی را که خرد شاد اداره کننده گیتی است، درهمه انسانها پخش شده میداند . داد، پخش حاکمیت برپایه خردیست که درفطرت همه ملت، پخش است. ما وارث تاریخ قدرتمندان ایران نیستیم . ما سرچشمه فرهنگ ایرانیم. آیا کوروش تاریخی درفرهنگ ایران مهمتراست یا ایرج داستانی ؟

۳۴ – منوچهر جمالی، بخشی از کتابِ  از همه و از هیچ ، برگِ ۴۲، شرکتِ انتشاراتِ پارس، آمریکا، ۱۹۸۴، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها. بازنشر شده در کورمالی، تحتِ عنوانِ نفرت از قدرت، ۲۱ – ۰۲ – ۲۰۱۳.

۳۵ – گفتگوی فرشید پژاوند و منوچهر جمالی، نقل از فرشید در برگه‌ فیسبوکِ اندیشه‌هایی‌ از فرهنگِ ایران، ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۲، باز نشر شده به دستِ یک‌نفر با عنوانِ ریشه ی پدیده ی دموکراسی در ایران، ۲۲ – ۰۲ -۲۰۱۳.

۳۶ – بهرام بیضایی، استوره در کارهای بهرام بیضایی, سخنرانی در دوم دسامبر ۲۰۱۲ ، دانشگاه UCLA، لس‌آنجلس آمریکا. بازنشر شده در کورمالی، اینجا را ببینید و سخنرانی را بشنوید.

۳۷ – سیمرغ گسترده پر،‌ ای مردمِ ایران … ! خود را به دستِ خود به هلاکت نیافکنید !، کورمالی، ۲۶ نوامبر ۲۰۱۲.

۳۸ – اخبارِ روز، ارتجاع علیه ارتجاع ! ، آتش تازه‌ای که اسفندیار رحیم مشایی به پا کرد ، آدينه  ۱۵ مرداد ۱٣٨۹ –  ۶ اوت ۲۰۱۰ .

۳۹ – منوچهرجمالی ، محـور(وَردَنهِ) زندگی درجهان هستی – « بـِهـی » ، مقاله‌ای از کتابِ خرد، سـرمـایـه فلـسفـی ایـران ، جلد ۷ ، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر ، بخشِ مقالاتِ تازه، ۲۰-۰۲-۱۳۹۰.

۴۰ – منوچهرِ جمالی، مقاله نخست از کتابِ آزادی، حقِ انتقادِ از اسلام است ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۸، با عنوانِ ضرورتِ تاریخیِ رژیمِ اسلامیِ خمینی، برگِ ۵، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها، ۱۸ نوامبرِ ۱۹۸۱ . بازوبنویسی / تایپ شده در کورمالی.

*****

نوشته‌هایِ مرتبط:

یکی آزمایش کن از روزگار


185504_332827070143749_93476338_n

مطالب این و آن ؛ و تجربه های این و آن ؛ نوشته ها و اندرزهای بزرگان ,؛ این فرهنگ و آن فرهنگ ؛ این طرز زندگی و آن طرز زندگی ؛ این کتاب و آن کتاب ؛ این شخص و آن شخص و همه و همه ؛ برای آن است که ما تلنگری بخوریم و راه خود را پیدا کنیم که اصلا شبیه به راه آنان نمی باشد و اصلا هم کپی شده آنان نمی باشد و اصلا هم تقلید آنان نمی باشد . نه اینکه در یک راه و مسیر روشن قرار بگیریم که نور این و آن , راه را ترسیم و روشن و نورانی کرده اند. نوری که عیسی و موسی و بودا و کانت و هگل و اشو و نیچه و … به پدیده ها انداخته اند ؛ نور من نیست بلکه نور آنان است که برای من کوری مدام می آورد.

رستم وقتی برای پیدا کردن دارو برای چشم خورشیدگونه به هفت خوان آزمایش و تجربه و بینش می رود , هدف را از پیش مشخص کرده است : (( یافتن چشمی که مانند خورشید است یعنی چشمی که در تاریکی می بیند یعنی چشمی که سرچشمه روشنی و بینش و مهر است)).
اینجوری نیست که رستم یک سری کتاب و حافظه و معلومات از پیش نوشته شده را پیدا کند و با خود حمل کند و به چشم خورشیدگونه برسد.
اینجوری نیست که رستم یک فورمول از ((فروید )) و (( مارکس)) و ((عیسی)) و ((موسی )) و ((بودا )) و ((کانت)) و ((هگل)) و (( نیچه )) و (( سارتر )) و … را بردارد و با آن به دنبال چشم خورشید گونه برود.
اینجوری نیست که رستم سه چهار تن , آموزگار پیدا کند و از آنها بپرسد که چه باید بکنم و به من درس بدهید تا حفظ کنم تا با آن درس کاری انجام دهم .
اینجوری نیست که رستم یک [کشتی نوح] بسازد و آن را وسیله نجات این و آن بداند.
اینجوری نیست که رستم راه ((بی خطر)) و ((پر سود)) و ((ساده)) و ((فورمول بندی شده )) و (( راحت طلبانه )) انتخاب کند تا سریع تر و بدون صرف هیچ هزینه ای به هدف خود برسد.
اینجوری نیست که رستم منتظر عده ای بماند که او برای آنها ((خودنمایی )) کند که به خاطر (( زور )) و ((قدرت)) و (( سیاست)) و (( عقل )) ِ او دست بزنند و او را تشویق کنند.
اینگونه نیست که رستم یک فرضیه علمی و یا یک تئوری را پیاده کند تا به هدف خود برسد.
اینگونه نیست که رستم , در پایان کار یک ((کتاب)) و یا یک ((آموزه)) و یا یک(( شریعت)) و یا یک (( فرمول )) به مردم بدهد تا آنها را روشن کند.

رستم , به مردم نشان می دهد که باید با چشم خود ببینند. اگر کور شده اند به خاطر آن است که با چشم خود جهان را ندیده اند بلکه عینک ((قدرت )) و (( پول )) و (( ایدئولوژی )) و (( علم )) و (( مذهب )) و (( شریعت )) و (( عقیده )) و (( حسادت )) و (( کینه )) و (( فرمول از پیش نوشته شده )) و (( روانشناسی فروید )) و … به چشم خود زده اند و برای همین کور شده اند.
رستم , به مردم نشان می دهد که با چشم خود دیدن , یعنی با چشم خرد خود دیدن بی هیچ واسطه است که انسان را دارای آن چشمی می کند که خود سرچشمه است , این کار رستم ؛ یعنی درآمدن از کورشدن هایی است که این عقیده و آن عقیده , این مذهب و آن مذهب و این فرمول و آن فرمول و این قدرت و آن قدرت ؛ برای ما ساخته اند.

***

نوشته فرشید پژاوند

اندیشه هایی از فرهنگ ایران‏

نوشته‌هایِ مرتبط:

کورمالی کردن در تاریکی (۲) – اصل بینش در فرهنگ ایران : جستجو در تاریکی


«درمصیبت نامه عطار، داستانی هست که رد پای این اندیشه (جستجو در تاریکی) باقی مانده است . رام که خدای موسیقی است ، خدای شناخت و دانش و گفتارهم هست . افزوده برآن ، از رام یشت میدانیم که رام ، اصل جستجو است . ناله و مویه نای ، اینهمانی با « درد طلب » دارد . عطار این نیاز به جستجوی را که فطرت انسانیست ، درد طلب میخواند که درواقع همان رام ، نی نواز است که انسان همیشه در درونش میشنود .

ســـائـلـی ، جـــویـنـده راه کــــــمال     کــرد او از شیخ گرگانی سئوال

گــفـت چـون نـبود تــرا مـیـل سماع     گفت مارا از سماع است انقطاع

زانکه هست اندر دلم ، یک نوحه گر    کـــو زمانی ، گر زدل آیـد بــدر

جمله ذرات عــرش وفـــرش ، پــاک     نوحه گر گردند دایم ، یا هلاک

گرشود ظـاهر، چنین دردی که هست     تــا ابـد بـاید درآن ماتم نـشست

بـا چـنـین دردی که درجــان مـنـست    کی سماع و رقص، درمان منست

نوحه گری ،  امروزه  بیان مصیبت و زاری و شیون میکند ، ولی خود واژه ، حکایت از معنای دیگر ی دارد . چون واژه « نوح » ، به معنای  لبلاب یا عشقه یا پیچه یا مهربانک ( تحفه حکیم موءمن + برهان قاطع ) است که نماد عشق یا گوهر سیمرغ است . وازاین رو نوح را بانگ کبوتر میدانند ( ناظم الاطباء ) ، چون کبوتر هم مرغ عشق است و هم اینهمانی با سیمرغ دارد . پس نوحه ، « درد طلب عشق » بوده است . دل ، نوحه عشق میکند ، و این نوحه ، تبدیل به درد جستجو میگردد ، و جستجودر تاریکی ، درفرهنگ ایران، اصل بینش بوده است . موسیقی ، تبدیل به جویندگی درراه بینش میگردد .

اندیشه و بینشی ، اندیشه حقیقی و بینش حقیقی است ، که برقصاند ، که انسان را سبکبال و دلیر سازد . ودر دوره اسلامی ، اوج فرهنگ ایرانی ، در اشعاری ازعرفا پیدایش می یابد ،  که خرس اندیشه به رقص آورده میشود .

درآسمان نه عجب گر بگفته حافظ    سرود زُهره، برقص آورد مسیحا را

جائی که اندیشه میرقصد و آهنگ میشود ، آنجاست که اندیشه در آزادی ، حقیقت میشود . آنجاست که سروش ، خرد شاد را میزایاند . در خانه ای که منزل دختر ِ سلم است ( سلم و سلمی = سه ریما = سه نای = سئنا ، همان سیمرغ یا خرّمست ) ازموسیقی ، اندیشه پیدایش می یابد. رام یا موسیقی ورقص ، نخستزاده  سیمرغ بود . رام ، رقصان و با جام باده ، از مادر زاده میشد .

نقاشی و برگرفته‌ای از یک سینیِ  نقره‌ای از دوره ساسانی در موزه سنپترزبورگِ  روسیه، کاری از فرنگیسِ یگانه، لحظه و نحوه زایشِ  رام از سیمرغ. دخترِ  لخت در این نقاشی، رام است، زنخدایِ  عشق، موسیقی‌، شادی و آزادی. (برگرفته و ترجمه از The LOST KEY)

نخستین زاده ، یا نخستین پیدایش از سیمرغ ، امر ونهی نبود ، بلکه موسیقی و رقص و باده بود . ازاین موسیقی و رقص و باده است که ، روشنی یا بینش میزاید . بینش و روشنی ، افزایش وفراخ شوی و گسترش این باده و آهنگ و نواست . ازخدا، بانگ نی و باده نوشین سرازیر میشد . ایرانی ، درمکتب سیمرغ ، به آواز سیمرغ ، درس عشق و بینش خوانده است . ازاین رو باید سخن ، ویژگی سیمرغی داشته باشد ، تا اورا در شادی و لطف ، بکشد . این کشش موسیقی است که گوهر بینش اخلاقی و سیاسی و اجتماعی را معین میسازد . هرجا این کشش لطیف نی ، در سخن نباشد و به رقص نیاورد، و مست از شادی نکند ، بینشی است مرده و افسرده . به محضی که سخن ، تهی از نوای رام(= زُهره = معرب واژه – زاوور ) باشد ، نیروی تاءثیرش را بر انسان ایرانی از دست میدهد. ازاین پس ، سخن ، یا پند و اندرز و وعظ های بی بو و خاصیت و ملال آور است ، یا امر ونهی ، که خشونت و پرخاش و قهر را، در زیرنام الله یا یهوه یا پدرآسمانی ، پوشانیده اند . سخنی که منش رام را از دست داد ، ایرانی را دیگر، رهبری نمیکند ، وخرد ایرانی را نمیکشد . طبعا باید به چنین سخنانی ، زور وقدرت و تهدید اضافه کرد ،  تا آن سخنان ، موءثر واقع شوند . آراستن سخن باهنر فصاحت و بلاغت نیز ، جانشین « خلاء رام » نمیشود .

« کلمه امر ونهی » ، جانشین « سرود و ترانه و بانگ نی و آهنگ » میگردد . « تصمیم گیری های بریده بریده » که شکل « امرو حکم » به خود میگیرند ، جانشین « سرود پیوسته نای یا دم نای » میگردند . یکی از بزرگترین نمادهای « باد = موسیقی= دم نای » ، خیزاب یا موج دریاست ، از این رو نیز آنرا ( بنا بر خوارزمی در مقدمه الادب ) آهنگ دریا میخوانند. زمان ، حرکت موجی آهنگ است . وموج دریا ، جنبش پیوسته به هم است . آنکه میسراید ، نیاز به دادن امر و تهدید کردن ندارد .  اینست که گاتا ، سرودهای زرتشت است . کلمه ای که حاوی امرونهی است ، استوار بر مفهوم « زمان ِ ازهم بریده شده » است . با چنین کلماتی که پیکریابی امرو حکم هستند ، ناگهان ، زمان ، جنبشی ، فاقد موسیقی میگردد . زمان، نمیرقصد ، نمیرقصاند ، شاد نمیسازد ، درد میآورد . رام که همان « زمان» یا « زروان» است ، زمان پیوسته و نابریده هست. از این رو بود که ایرانیان ، میخواستند که « مهدی موعود » هم ، صاحب الزمان ، یعنی « دوست و همدم رام » باشد. البته دوست رام ، بهرام بود ، که یک چهره اش ، رستم است . « الاه » نیز در آغاز، نزد محمد ، « رحمان » خوانده میشد ، که همان معرب « رامان » باشد ، سرآغاز سوره های قرآن نیر در آغاز، « رحمان = رامان » بود ه است ، و سپس تبدیل به « بسم الله الرحمن الرحیم » شده است .»

منوچهر جمالی

منبع:

۱ – منوچهرِ  جمالی، «نگاهی‌ به فلسفه زمان در فرهنگِ  ایران» ، برگرفته از وبگاهِ  فرهنگشهر ، خلاصه ای بر سروش، زمان و پیشرفت.

سلب مرجعیت ازگذشته


«…

آنان که زپیش رفته اند ای ساقی
درخاک غرور( فریب ) خفته اند ای ساقی
رو باده خور و ، حقیقت از من بشنو
باد است هرآنچه گفته اند ای ساقی – عمرخیام

آنچه درگذشته وسنت ، بارسنگین است ، همان ادعای « مرجعیت » آنهاست . مرجع ، کسیست که نمیگذارد ما ازخود باشیم ، ومیخواهد که ازاو باشیم . ازگذشته باشیم . خود ، تابع گذشته وازگذشته باشد . تاریخ و آنچه ازگذشته میآید، هنگامی باراست که خودِ انسان وجامعه را ازسرچشمه بودن ( ازخود بودن ) ، باز دارد . زمان ، همیشه ازنو جوان میشود و همیشه جوان ، ازنو، میخواهد ازخود باشد . ازخود بودن ، یعنی « مرجع ومیزان » بودن . گذشته وتاریخ ، راه جوان شدن ازخود را می بندد . برای جوان شدن ازنو ( ایرانیان آن را فرشگرد مینامیدند) باید نخست برضد مرجعیت گذشتگان وپیشینه ها برخاست ، وخط بطلان براین مرجعیت کشید .

.

.

روشنگری با این کار، نخستین گام را برمیدارد ، ولی  باید با برداشتن گامی دیگر، این جنبش را تمام کند . جامعه ، هنگامی مرجعیت را از گذشتگان واز تاریخ وازکتب مقدسه سلب کرده است  که خودش ، میزان ومرجع بشود . تا جامعه ، خودش نیرو نیافته وازخود نشده ، ومرجع ومیزان نشده است ، سلب مرجعیت ازگذشته وگذشتگان،خطربازگشت گذشته رادربردارد.گذشته با اندکی تغییرصورت درظاهر، به عنوان مرجعی مقتدرتر بازخواهد گشت . گذشته ای که پیشینه دوام سده ها وهزاره ها را دارد ، وشیوه تنازع بقا را درتاریخ بارها آزموده ، به آسانی راه بازگشت را می یابد. جامعه باید با مرجع ومیزان شدن خودش ، با جوان شدن خودش ، راه بازگشت مرجعیت گذشته را ببندد .

هنگامی جامعه ، خود میزان ومرجع شد ،  با آنچه گذشته وبا تاریخ وبا مقدسات پیشین ، به عنوان تاریکی وخرافه ونقص وسنگینی و بازدارندگی روبرو نمیشود .  او درگذشته ، انباری می یابد که به او به ارث رسیده است و آنگاه یک به یک را ازآن انبار، بیرون میآورد و می بیند که به درد او میخورد و تا چه اندازه به درد او میخورد وبرای شاد وجوان شدن زندگی او تا چه اندازه ضروریست ، و آیا به کارآینده او میآید یا نه .  بدینسان ، روشنگری به شیوه ای دیگر آغازمیشود. اوهرچیزی را با روشنی آفتابی که ازگوهرزندگی خود او زاده ، روشن میکند  . این در رباعی خیام ، فوری چشمگیر نیست .»

بخشی از مقاله :

گفتگوبا « عـروس زمان » وتفاوت آن با « سکولاریسم وارداتی »

گفتم به « عروس ِدهر» ، کابین توچیست ؟

گفتا :   دل خـرّم تو ، کابین منست – عمرخیام

 منوچهر جمالی

نوشته‌هایِ مرتبط:

کورمالی کردن در تاریکی (۱)


«بهمن وارتا ( هما یا سیمرغ ) ، که اصل آفریننده درهرجانی و انسانی  هستند ، اینهمانی با « بوی » داشته اند . هرچند ، این اندیشه هارا به علت خطرناکیش ، ازبین برده اند ، ولی از رد پا ها ، میتوان این اندیشه های گمشده را باز یافت .

جهان ازدید آنها ، از « اقتران هلال ماه با خوشه پروین » که قـوناس ( قـونـاخ = قـنـق ) خوانده میشد ، بوجود میآمد. و ازآنجا که نامهای گوناگونی از این «اقتران هلال  ماه با خوشه پروین » ،  به گیاهان  داده شده است ، امکان بازسازی اندیشه های فراموش ساخته ، موجود است.  ازجمله به گیاه ماه پروین ، « بـوحا » گفته میشود ( برهان قاطع ) که همان « بــوه » است . پروین ، خوشه ایست مرکب ازهفت ستاره ، که یکی را نمیتوان دید (= بهمن ) است، و شش تا را که میتوان دید ، ارتـا هست . بهمن ، با جـغـد ، اینهمانی دارد .

و جـغـد، نیز نامهای گوناگون دارد .  ازجمله یکی ازنامهایش ،« بـوم » است ، که هم میتواند ، همان خود « بـو » باشد، و هم  میتواند  « بو+ مایه » بوده باشد، وهردو ، یک معنا میدهند. پس « بهمن ، که خرد بنیادی درون هرجانیست » خودش ، « بو» هست . ازجمله  به جغد ، « کوربـو » و درکردی « بوه کویره » گفته میشود . این واژه مانند « کورمال » ، به معنای « درتاریکی، حس کردن وجستن و دیدن چیزی ریزوبسیارخُرد  » میباشد ، چون « دین » ، که بینش بهمن است ( بینش زایشی ) در این فرهنگ ، به معنای « توانائی جستن و پژوهیدن و کورمالی کردن درتاریکی » است  .

« کـور» ، امروزه به شخص نابینا ومحروم ازبینائی ، گفته میشود ، ولی دراصل ، معنائی دیگر داشته است . البته رد پایش بخوبی دراصطلاحات باقی مانده است. در تبری « کورکورسو » ، روشنائی اندک است . کوره راه ، راه تنگ وباریک و تاریک است . کوره سواد ، سوا د اندک است . ودر تبری به انگشت کوچک ، « کور انگشتی » گفته میشود . ازهمین واژه « اندک » ، میتوان راه به اصل برد . « اند = هند » ، تخم است . تخم و دانه ، بسیار ریزوخـُردند و بسختی میتوان آنرا دید ، بویژه ازراه دور.  اینست که در سغدی به کور، « اند»  و دراوستا به کور، « انده » گفته میشود ، که ریشه همان « اندک » باشد . درجهان بینی سیمرغی ، دین ، یا بینش حقیقی را چشمی داشت که بتواند از دور( چه مکانی وچه زمانی ) ، یک مویا یک موج ناچیز آب .. را ببیند . بهترین نمونه اش آنست که کیخسرو ، بیژن را که در چاه تاریک در توران زندانیست، درجامش می بیند . برپایه این شیوه بینش است که  جغد که اینهمانی با همان جام جم یا خرد بهمنی دارد ، « کوربو » نامیده شده است ، چون « با چنین چشمی ، میتوان یک چیز بسیار خرد را از فاصله  بسیار زیاد دید »  .  بوئیدن ، دیدن هم هست. درمنتهی الارب میتوان دید که « بـوه » نام جغد بزرگ، یا جغد نراست .  همچنین « بوهـة » به معنای جغد است . معنای دیگر« بـوه » ، مجامعت کردن بازن ( منتهی الارب + ناظم الاطباء ) است که گواهی بر تصویر« اقتران ماه وپروین » میدهد  که « قوناس هم نامیده میشود . افزوده برآن، « بوه »، به معنای « آگاه شدن برچیزی »  است . اینها نشان میدهد که همآغوشی وعشق ورزی هلال ماه با خوشه پروین ، که بُن زایش و پیدایش و نوشدن جهان انگاشته میشد ،« بـوه = بوحا » نامیده میشده است . چنانچه درپیش آمد ، حس کردن دراین فرهنگ ، ازدواج کردن اندام حسی با محسوس است . بینی که بو میکشد ، با بوی هرچیزی ، به هم میآمیزد .

بهمن ، اصل خرد بنیادی در بُن هرانسانی وجانی واصل آفریننده هرچیزی دربُنش ( فطرت ومنش هرجانی ) ، با « جغد » اینهمانی داشته است. جغد، در بندهش « اشوزوشت » خوانده میشود که به معنای « دوست وجفت اشه » هست  . درتبری به جغد 1- کوربئو ، کوربو و 2- ال و 3- پـیــتـکـله   گفته میشود .  درهمان تبری ، ال ، به برق آسمان ، و به « جن نوزاد کش که سیمرغ بوده باشد، و  اله ، به شاهین ( شئنا = سئنا ) نیز گفته میشود . « پیتیکله » دراصل « پـیـتـک + الـه » بوده است . پیتک ، درتبری به پنجه دزدیده( بهیزک ) گفته میشود، که « تخمی است که گیتی و زمان و خدا » ، ازآن میروید ( ومعنای آن درپیش، بررسی شد ) . همانسان که جغد، اینهمانی با بهمن داشت ، هدهد، اینهمانی با ارتا یا سیمرغ  یا هما داشت . و بُن هرانسانی ، بهمن وهما یا ارتافرورد است . پس در بُن هرانسانی ، این دومرغ ، که بوم و بویه = هدهد  باشند ، هستند . به همین علت ، شیخ عطار، هدهد را برای رهبری بسوی سیمرغ برمیگزیند ، چون هد هد ، مرغیست که درتاریکی ، سرچشمه آب را می بیند و « بو میبرد » و با بوبردن ، راه به سوی سیمرغ را می یابد . در زمان عطار، جغد یا بوم  ، منحوس وشوم ساخته شده ، و به کنج ویرانه ها تبعید شده بود. واژه « هـُدهـُد » در اصل « هو توتک = نای به = سیمرغ » بوده است که درگویش افتری و درتبری ، رد پایش باقی مانده است وهدهد ، سبک شده این نام است .« هو» همان « وهو= به » است و « توتک » نائیست که شبانان مینوازند ( برهان قاطع ) . نام دیگر هـد هـد ، « بــویــه »  میباشـد ( ناظم الاطباء ). آل بـویـه ، به معنای « ازتبار وخانواده سیمرغ » بوده است . یا همچنین ، « عین الهدهد » ، که همان مرزنگوش ، و گیاه « اردیبهشت، یا ارتا خوشت » است ( بندهش ، بخش نهم + تحفه حکیم موءمن  ) ، اینهمانی با « ارتا » یا هما وسیمرغ دارد .  واین هدهد که « بویه » میباشد با چشمانش میتواند ، در تاریکیهای زمین ، سرچشمه آب را ببیند و بجوید و بیابد . درواقع همان « خضر» است که « ارتا » بوده است و درظلمات ، آب را با « گوهرشب چراغ= گوهری که وقتی آب می بـیـنـد ، روشن میشود » میجوید  . این « بو» هست که انسان را بدون هیچ واسطه ای ، به سیمرغ ، به خدا راهبری میکند .«

منوچهر جمالی