رندیهای ملانصرالدین در کورمالی
الله آآ ! چی میشد مردها هم مرد بودن، هم زن !
اون وقت مردها میتونستن بزان !
دیگه نیازی به زنها نداشتیم.
اینطوری یکباره یطوری از شرّ اونا خلاص میشدیم !
نوشتههایِ مرتبط:
رندیهای ملانصرالدین در کورمالی
الله آآ ! چی میشد مردها هم مرد بودن، هم زن !
اون وقت مردها میتونستن بزان !
دیگه نیازی به زنها نداشتیم.
اینطوری یکباره یطوری از شرّ اونا خلاص میشدیم !
نوشتههایِ مرتبط:
« امروزه وقتی گفته میشود ، یک چیزی ، بازیست ، این معنی را میدهد که بی ارزش و خوار است. وقتی گفته میشود که جهان یک نمایش است ، یعنی همه اش بازیست ، و بی ارزش و پوچست.
ولی در جهان باستان ، مردم ، مفهوم دیگری از بازی داشتند. هفخوان رستم ، با نخجیر ، با بازی آغاز میشد. نجات ایران و سپاه ایران و پیروزی در بزرگترین جنگ ، با همین بازی رستم آغاز میگردد ، و این منش بازیست که به هفتخوان ، یا بزرگترین اقدام که دادن چشم خورشید گونه در معرفت به شاه و سپاه ایران باشد ، پرتو میاندازد.
رسیدن به مهر رودابه ، که بزرگترین رویداد زندگی زال است و بزرگترین مسئله سیاسی روز میشود ، با بُرد در یک بازی (در حل کردن معما) حل میشود. معرفت ، بازی در حل یک معما ست.
وقتی کیکاوس در خبر هجوم سهراب به ایران به تب و لرزه در آمده است و رستم را با شتاب و دلهره میطلبد ، رستم با شنیدن این خبر ، سه شبانه روز جشن میگیرد و شادی میکند. با همین روحیه بازیست که میباید به جدترین مسائل پرداخت. در کلمه بازی ، دو معنی متضاد نهفته است که در آمیختنش به هم ، این نکته را روشن میسازند. از یک سو ، با « باختن » کار دارد و از سوئی دیگر کلمه ایست که از Vaza به معنی « بَرَنده » ، مشتق میشود که آنهم از مصدر اوستائی Vaz به معنی پریدن مشتق است (سبکبال شدن). از این رو پرنده شکاری ، باز ، تجسم این پریدن و این بُردن هست.
در واقع در بازی ، انسان در باختن ، سبکبال میشود و پرواز میکند و میبَرَد. این تجربه اصیل از بازی را ما گم کرده ایم ، وگرنه بازی را به کودگان و جوانان و آنچه کودکانه است وانمیگذاشتیم. در بزرگترین کارها (از جمله در قدرتجوئی) باید روح بازی داشت و با آن بازی کرد. بازی ، حالتی میآورد که انسان در باختن ، درد و عذاب نمیبرد و شادی خود را از دست نمیدهد ، بلکه آمادگی برای باختن دارد و برای نباختن ، دست به حیله و زور نمیزند. معرفت و سیاست (قدرتجوئی) و جستجوی حقیقت و خطر جوئی (دل به بزرگترین مخاطرات زدن) ، بازیست. »
منبع:
منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۲۱۶ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.
نوشتههایِ مرتبط:
« با نرمش، مانندِ مار، دورِ همه مسائل پیچیدن و خزیدن، هیچ مسالهای را حل نمیکند. مردم، افکاری را دوست دارند که نرم نرمک دورِ هر مسالهای میپیچد و میخزد و خود را به آنها میمالد و آنها را با نرمیِ خود مینوازد، و بعد آهسته آنها را رها میکند. هیچ مسالهای نباید شکافته یا درهم فشرده شود. هیچ مسالهای نباید خاریده و آزرده یا ترکانیده بشود. مردم در چنین افکاری ، ترضیه میشوند، چون میانگارند که دستمالی کردنِ همه مسائل، حلِ همه مسائل است. جهان بینی، چیزی جز مالیدنِ دیده به همه مسائل نیست. در این افکار و عقاید و ایدئولوژیها ، انسان با همه مسائل آشنا میشود، ولی هیچکدام را نمیشناسد و در نمیابد. این افکار آنقدر نرمند که تیزیها و خشونتها و ناهمواریهایِ مسائل و واقعیات را برایِ خواننده نامحسوس و نامعلوم میسازند. خواننده یا مؤمن به آن ، فرا میگیرد که چگونه میتواند با نرمشِ خود، تیزیهایِ مسائل را حس نکند. و وقتی تیزیهایِ مسائل، دریافته نشد، آن مساله دیگر نیست و احتیاج به حل شدن ندارد. خواننده فرا میگیرد که با حرکاتِ لطیف و چابک و نرمِ خود، میتواند به همه مسائل و واقعیات و مشکلات نزدیک شود و همه را در آغوش بگیرد ولی از هیچکدام زخمی و جریحه دار نشود و او را به خارش نیندازد. »
منبع:
– منوچهر جمالی، از همه و از هیچ ، برگِ ۲۹، شرکتِ انتشاراتِ پارس، آمریکا، ۱۹۸۴، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.
نوشتههایِ مرتبط: