کورمالی کردن در تاریکی (۷) – « کسانی‌ روشنائی را میستایند که نازا هستند »


« تاریکی، خاموشی، آرامش، راز، از ضروریات زندگانی‌ هر آفریننده‌ای هست. یک فکر یا یک جنبش سیاسی یا دینی یا حقوقی، در تاریکی‌ها به وجود می‌‌آیند و تا پدیدار نشده اند، راز و خاموشند و نیاز به آرامش دارند.

کسانی‌ که فقط روشنائی و گویائی و جنبندگی و آشکارائی را میزان ستایش خود ساخته اند، میانگارند که هرچه ضد این ویژگیها هستند، منفور و شوم و شرّ هستند. اینها کسانی‌ هستند که خود هیچگاه نیافریده اند یا جریان آفرینندگی را درنیافته اند. »

منبع:

منوچهر جمالی، بخشی از کتاب   ریشه در زمین تیره  ، ۲۴ ژانویه ۱۹۹۱ ، برگ ۱۶۰ از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

« یلدای ایرانی بر همه آزادگان خجسته باد – پژوهشی پیرامون واژه ی ایرانی «یلدا»، پیشکش به ایرانیانِ فرهنگیار و پژوهنده »


« در گفتارها و پژوهشهای آموزگار ارکمندم کدبان یزدگرد ساسانی که فرهنگ و واژه های [ا]یرانی را در گرامی نامه ای با برنامِ «مانگا و اهورا» بر اساس زبان، بینش و باورهای مردمان فرازمندِ کِرد زبانِ ایرانی واکاوی کرده اند، به ریشه ی کردی واژه ی «یلدا» و در پیوند با مینوی (معنی) آن، با ریشه ی واژه ی «پاییز» برخوردم. که واژه ی «یلدا» را از «یل» به مینوی «زایش» و «دا» شناسه واژه (حرف تعریف) در زبان کردی کرانمایی (تعریف) کردند.

واژه ی «یل» در زبانهای ایرانی به مینوهای «دلیر، پهلوان، مبارز، جنگجوی پر زور و آزاده، گُرد و گندآور» برجای مانده. و واژه ی «یالونیک» به مینوی بهادر و پهلوان و تنومند و بلندبالا است.

پرسش اینجاست که این مانکها (معانی) چه کار با مینوی «زایش» دارند؟

بر اساس دادهای کدبان یزدگرد ساسانی نخستین فروزه (صفت) و کارکردِ کنشِ زاییدن که به چشم مردمان آمده، «جدا شدن فرزند از تنِ مادر، در جایگاهِ پدیده و جانمندی جداسر (مستقل) و آزاد و «رها شده از بندِ وابستگی به تن و جانی دیگر» بوده است. که این نگاره ی فرزانی (تصویرِ فلسفی)، برداشتی مینوی (معنایی، معنوی) از کنشِ زاییدن در فرهنگ ایران بوده است.

در پیوند با این مینو که فروزه های «جداسری- رها یافتگی، آزادی و پس از آن دلیری و پهلوانی و دلاوری را، از دیدگاه و نگرشِ فرزانیِ ایرانیان باستان در خود برجسته نموده است، مینوی واژه ی «پاییز» نیز برای دریافتِ ریشه ی ایرانی واژه ی یلدا، بسیار راهگشا مینماید. بربنیادِ گفتار آموزگار ارکنمدم کدبان یزدگردِ ساسانی، واژه ی «پاییز» از ریشه ی «پای زا- پای به زا» (آماده ی زایش- در کارِ زایش) گرفته شده و به مینوی هنگامه ی آبستنی و زایش در بندادهای فرزانی ایرانیان برجای مانده است. میدانیم که یلدا (زایش) در واپسین شبِ پاییز رخ میدهد و ایزدِ مهردر این شب زاده میشود.

بر پایه ی این داده دادها که از آموزگار گرامی و پرهیخته ام، کدبان یزدگرد ساسانی آموختم، به دنبالِ سنجش این گفتار و یافتن نشانه های دیگری از این واژه و مینوهای آن در دفتر فرهنگ و ادب ایران و زبانهای دیگر آریایی(ایرانی)، به داده هایی برخورد کردم که راستینگی و درستیِ گفتارِ کدبان یزدگردِ ساسانی و فرهنگِ فرازمند و بالنده ی هم میهنان کُرد زبانمان را می هایست (تایید میکرد).

در واژه نامه دهخدا این مینوها در پیوند با واژه «یل» آمده که نشان دهنده یکی بودن ریشه ی واژه» یل» به مینوی پهلوان و دلیر و «یل-یله» به مینوی آزاد شده- جداشده ازبستگی و وابستگی- رها شده است:

|| تناور و جسیم و قوی و توانا و زوردار. (ناظم الاطباء). || رهایافته و آزادشده و مطلق العنان و بر سر خود گذاشته شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده شده و به سر خود گردیده و مطلق العنان را گویند. (برهان ). یله و رهاکرده ومطلق العنان . (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ اوبهی ).یله . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یله شود. || اسبی که در فراخی چرا می کند. (ناظم الاطباء). || چیزی را گویند که از چیزی آویخته باشند. || چیزی که از چیزی برآمده باشد. (برهان ). || دلی که از غم و اندیشه فارغ باشد. (ناظم الاطباء) (برهان ). دل فارغ از غم و اندیشه بود. (فرهنگ جهانگیری ). || سود و فایده . (ناظم الاطباء).

واژه ی «یله» در زبان پارسی و گویشهای دیگرِ زبانهای ایرانی به مینوی «آزاد- رها- رها شده، آزاد شده، «مطلق (نا وابسته-پدیده ای جداسر که به چیزی وابسته نیست)، رهاکرده شده و آزاد شده برجای مانده.

از واژه نامه ی دهخدا:

یله . [ ی َل َ / ل ِ ] (ص ) رهاکرده شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده ، چنانکه گویند اسب را یله کرد؛ یعنی سر داد و رها کرد. (برهان ). رها. (فرهنگ جهانگیری ). رهاکرده و مطلق العنان . (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی رهاکرده باشد یعنی سرگذار. (فرهنگ اوبهی ). سرداده . متخلص . آزاد. مطلق . رها. در صیغه ٔ طلاق فارسی گویند: زوجه ٔ موکل من ازقید زوجیت یله و رها. (یادداشت مؤلف ) :

در زبان کردی نیز واژه های «یله کردن- یله شدن» درست با همین مینوها کاربرد دارد که نشان دهنده ی ریشه ایرانی واژه است و نه وامواژه ای که تنها با یک ریخت و ساختار و مینوی ویژه در زبانی بیگانه، تنها و بی پیوند با دیگر واژه های و مینوها برجای مانده باشد.

از سلسله مینوها و واژه های دیگر که در زبان کردی بر مانده است مینوان به واژه ی «یال» به مینوی «ستیغ» که به مینوی فرزانیِ جدا کننده دو سوی چیزی ماننده کوه یا گردنِ اسب میباشد، نمارش کرد. نکته ی اندیشه برانگیز اینجاست که همین واژه به مینوی «بیخ و بُن» نیز در واژه نامه ها آمده که درست با مینوی زایش و زاییدن اینهمانی دارد.

واژه ی دیگر در کُردی «یالمند» است که به مینوی دارنده «زن و فرزند» است. این واژه امروزه با «ع» تازی به گونه ی «عیال» (زن و فرزند) و با همکردِ (ترکیب) «مند»، عیالمند (دارای زن و فرزند) کاربرد دارد و مینوی «زن» را که ریشه ی زایش- زندگی هست درخود نگاه داشته است.

در بینشِ آریاییان باستان زن به شوند (دلیل) زاینده بودن پدیده ای ورجاوند پایه و ستودنی و پرستیدنی (شایسته ارجگذاری و پرستاری) شناخته میشد و این نگرش و باور ایرانیان در آیینهای زنخدایی که پیش از دینهای مردخداییِ زرتشتی و ابراهیمی در ایران و دیگر مانشگاه های آریاییان پدید آمد، رخ نشان میدهد. خدایان ایران باستان سرشتی زنانه داشتند و واژه «خدا» به مینوی «تخم خودز[ا]-خود آفرین» درست اشاره همین سرشت زنانگی و زایندگی خدا دارد. آفرینش و زایش در بینش و باور آریاییان باستان پدیده ای ورجاوند و ستودنی و پرستیدنی بشمار میرفت. در زبان سانسکریت به واژه ای برخوردم که ریشه ی نخستین و یا نخستین پیدایشِ واژه ی «یل» در زبانهای ایرانیست.

واژه ی سانسکریت यज् yaj به مینوی پرستش و ستایش (worshipping) است و دارای مینویهای دیگریست که در پیوند با همین مینوی ستایش و پرستش هستند از آن دسته میتوان به مینوهای آرزم-honour (هُنَر=نیکمردی- رادی- احترام-ارکمندی) و یا فداگاری و جانبازی (sacrificing) و یا مینوی ورجاوندی (تقدس- hallow) و یا ایشک و دوشارم (عشق-adore) نمارش نمود. همه مینوهایی که گفته شد از ریشه » यज् yaj» و در واژه ی » यजते { यज् yajate» سانسکریت جای گرفته اند و مینوهای پیوسته ی دیگری نیزز دارد که به شوند کوتاه کردن سخن از آنها میگذریم. ولی تنها یکی از مینوهای این واژه به ما نشان میدهد که این واژه ی آریایی -سانسکریتی درست همان ریشه ی واژه های ایرانی-کردی «یل-یله-یلدا» است و آن نیز مینوی واژهی yajate در واژه ی انگلیسی «yield» است. در زبانهای آریایی برخی واکها (حروف) در آمد و شد به زبانهای همخانواده و خویشاوند دگرگون میشوند. در اینجا اگر واک «ج» را در واژه ی «یَجَتِ- یَجَتی» سانسکریت به «ل» دگرگون کنیم واژه ی «یلد» (واک ت و د نیز واکی یگانه اند) بازسازی میشود. همانگونه که در ریختار (شکل) اینگلیسی واژه ی «yield- ییلد» می بینیم، همین دگرگونی در واکها به شوندِ رهسپاری واژه از جایگاه نخستین یا خاستگاهِ خود به سرزمینهای دورتر پدید آمده.

واژه ی yield در زبان اینگلیسی مینوییست برای yajate سانسکریت که در زبان اینگلیسی مینوهای سایه و افرون شده ای نیز به خود گرفته است. ولی مینوهایی که با واژه ی ایرانیِ «یل-یله» در پیوند است را نیز در خود نگاهداشته ات که نشان از آریایی (ایرانی) بودن این واژه دارد. مینوهای این واژه اینگونه هستند.

بار (فرزند-در واژه ی بارداری- محصول-حاصل)-بها و ارزش (برابر ورجاوند و ارکنمد و ارزشمند و ورجاوندِ ایرانی که برابر سانسکریت yajate برجا مانده است) – بازدهی- ثمر دادن (بار دادن- نتیجه دادن- <مانند نوه و نتیجه>)- بخشیدن و ارزانی داشتن (دادن- آفریدن در زبانهای ایرانی به مینوی بخشش و ارزانی و ستوده نیز هست)- در دانش شیمی به مینوی «بهره» که برابر ثمر-محصول- بار و فرزند است. در دانشِ ارتشداری به مینوی «رها کردن» که درست همریشه و هم مینوی «یل-یله» در زبانهای ایرانیست . همینگونه که دیدیم این واژه در انگلیسی، هم به مینوی بار (فرزند-محصول-ثمر) و هم به مینوی «یله» (رها شده)، و با همان ریخت ایرانی (یلد- ییلد) کاربرد دارد. این واژه در دیگر زبانهای مردمان ایرانی تبارِ اروپا بگونه های : gieldan (در زبان ساکسونی خوروَری)- geldanan (در جرمنی کهن)- geldan «to be worth» (در ساکسونی)- gjaldo (در نروژی کهن)- ghelden (در هلندی میانه)-gelden (در هلندی)-gildan (در گوتیک)- geltan ( در آلمانی) برجا مانده است.

بخشی از سلسله مینوهای به هم پیوسته ی واژه ی ایرانی «یل» را در برخی زبانها نشان دادیم و ازآنجا که هرزبان و گویشی بخشی از مینوهای به هم پیوسته ی واژه را نگاه میدارد و یا برجسته میسازد، هر زبان و فرهنگی بنا به بینش و باورهای خود بخشی از مینوهای فرزانی (فلسفی) یک وآژه را در خود جای میدهد و پاس میدارد. در زبان تازیان نیز چنین است و از ریشه ی واژه ی «یلد» ایرانی در این زبان واژه هایی به مینوی «زایش» (ولد-یولد-تولد-مولد-ولادت-اولاد و …) ساخته شده و کاربرد دارد.

در اینجا برای بهتر شناختن مینوی این واژه در میان پرهیختگان ایرانی چند نمونه از چامه های چامه سرایان بلند آوازه ایرانی را در هایست گفتارآموزگارم کدبان یزدگرد ساسانی و پژوهش و سنجش خود نشان میدهم.

عطار در قصیده ای میفرماید:

به عزت شب قدر و شب حساب برات
به حرمت شب آبستن و شب یلدا

میبینیم که شبِ یلدا را «شبِ آبستن» مینامد که درست اینهمان با مینوی «پاییز» (پای زا-پای بزا) و یلد به مینوی زایش است. است.

وحشی بافقی در سوگنامه ای میگوید:

حامله دارد به سد ماتم شب یلدای من
چون به خاک گلخنم شد جبهه فرسا روزگار

باز فروزه ی بارداری یلدا در این سروده رخ نشان میدهد.

خاقانی در قصیده ای میگوید:

همه شب‌های غم آبستن روز طرب است
یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند

بازدر این سروده فروزه آبستنی یلدا نمایان میشود.

میدانیم آیین کریسمس که زایشِ دروغینِ عیسی است، در اروپا بجای جشن یلدا پاسداشته میشود و در اساس مهر جای خود به عیسی داده است و یلدا که زایش مهر است به کریسمس که به دروغ به زایشِ عیسی شناخته شده است دگرگون شده و همه آئینهای ایرانی یلدا نیز با اندک دگرگونی در کریسمس نزد اروپاییان نگاهبانی شده است.

در اینباره سنایی در قصیده ای میگوید:

به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا

در این باره گمان رفته که «یلدا» یکی از پیشکاران عیسی بوده که در وآژه نامه دهخدا نگیخت (شرح) آن اینگونه آمده:

یلدا. [ ی َ ] (اِخ ) یکی از ملازمان حضرت عیسی (ع ) بوده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء). اما ظاهراً از بیت «به صاحب دولتی پیوند…» سنایی بعض فرهنگ نویسان (از جمله مؤلف برهان ) پنداشته اند که «یلدا» نام یکی از ملازمان عیسی بوده است ، ولی چنین نامی در زمره ٔ ملازمان او در مأخذی دیده نشده و «چاکری » کردن هم در بیت سنایی به معنی اختصاص یافتن زمان مزبور به ولایت وی می باشد. (پورداود، یشتها ج 1 ص 419)

خاقانی نیز در اینباره میسراید:

آری که افتاب مجرد به یک شعاع بیخ کواکب شب یلدا برافکند
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش پرده در این سراچهٔ اشیا برافکند

در پایان از شما یاران و خوانندگانِ خردمند و پرهیخته ی این گفتار میپرسم، ایرانی با داشتن دوازده هزار سال پیشینه ی شهرگیری (تمدن)، کشارزی، فرهنگ و بینش و سامانه ی کشورداری و میهن مداری و زبانها و گویشهایی سرشار از واژگان ناب و آویژه (خالص)، چرا باید نامِ بزرگترین جشن و رویدادِ فرزانی، باوری و میهنی خود را از بیگانگان وام بگیرد؟ کسانی که واژه ی «یلدا» را وام واژه ای سُریانی یا آرامی یا انیرانی میشناسانند، باید این پرسش از خود بپرسند که آیا ایرانی وآژه ی زیبای»زایش» را نداشت که بخواهد وآژه ی بیگانه بر گرامی ترین رخداد و فرخنده جشنِ بینشی و باوری و دینیِ خود بگذارد؟

این پژوهش در زمانی بسیار کوتاه انجام شد و به شوند کمبود زمان و توان و درگیری با بیماری و درمان، نتوانستم آنگونه که بایسته است کرانه های این پژوهش بگسترانم. امیدوارم در زمانی دیگر این کار به فرجام برسد. اگر در این نوشنار نادرستیهای نوشتاری یافتید به بزرگواری ببخشایید، زیرا زمان ویرایش نوشتار را نداشتم.

با سپاس بیکران از مهر شما هم میهنان گرامی. «یلدای ایرانی» را با همه شادمانی به شما فرخنده باد میگویم. »

منبع:

دیاآکو کیانی، یلدای ایرانی بر همه آزادگان خجسته باد. – پژوهشی پیرامون واژه ی ایرانی «یلدا»، پیشکش به ایرانیانِ فرهنگیار و پژوهنده ، منتشر شده در تارنمایِ فیسبوک ایشان، ۲۰-۱۲-۲۰۱۳ ، ۲۹ آذر ۱۳۹۲ (۱۲۷۸۲ هزاره برّه).

نوشته‌هایِ مرتبط:

« ولایت فقیه چینی »


سیامک مهر (محمدرضا پورشجری)
نویسندهء وبلاگ گزارش به خاک ایران
از زندان مرکزی کرج (ندامتگاه)
Mitrap1986@yahoo.com
***
توضيح سکولاريسم نو: اين مقاله را نويسنده بوسيلهء دخترش، ميترا پورشجری، که اکنون در خارج از ايران به سر می برد برای نشريهء ما فرستاده و خواسته است تا آن را عليرغم مخاطراتی که ممکن است برايش وجود داشته باشد منتشر کنيم.
***
« از بدو تشکیل رژیم جمهوری اسلامی در ایران، آخوندها و آیت الله ها و حجج اسلام، بطور پیوسته و بی وقفه مشغول تعریف و توضیح و توجیه تئوری «ولایت فقیه » بوده اند، و در این کار بنا به طبیعت حرفه خود، دروغ پردازی و عوام فریبی و استفاده از اقسام سفسطه و مغالطه را وجهه همت خویش قراردادند. حتا اخیراً اکبر رفسنجانی پس ازگذشت سی و چهار سال کشف کرده است که «نهاد ولایت فقیه وحدت مردم را تضمین می کند.»(۱) یعنی همان کارکردی که همواره از نظام پادشاهی انتظار می رفت و شاه را کانون وحدت ملی می پنداشتند.

در این میان شاخص ترین فردی که دربارهء تئوری ولایت فقیه نظرات و عقاید شگفتی ابراز داشته است، آخوند مصباح یزدی است، وی به پیروی از فکر و فلسفه گوهری اسلام و قرآن مبنی بر بی حقوقی انسان و لزوم سلب آزادی و اراده و اختیار از او(۲)، در توضیح منبع حقانیت اصل «ولایت فقیه» اینگونه استدلال می کند که: «مشروعیت ولایت فقیه ناشی از تأیید خدا و اسلام و امام زمان است در حالی که مقبولیت آن توسط آرای مردم کسب می شود.» (نقل به مضمون) در واقع این اندیشه به نحوی توجیه تئوریک مهملی بنام «مردم سالاری دینی» هم محسوب می شود.

به هر جهت این دادگاه از هر حیث بسیار شبیه باوری است که در چین باستان رواج داشته است:

«در چین باستان این اندیشه که حکومت از سوی آسمان (و مردم) به خاقان و سران فئودال دربار او تفویض شده است برای خاقان بسیار ارزشمند بود و به او مدد می کرد که مردم متصرفات خود و همچنین سرکشان و عاصیان را به مردمی مطیع و فرمانبردار خویش تبدیل سازد. ولی در عین حال همین توجیه خاقان را به تنگنایی بسیار دشوار می افکند. هر فاجعهء ملی و هر بلای عام ارضی و سماوی می توانست سرانجام ناشی از تقصیرات و خطاهای او تلقی شود.اگر ملت دچار فقر و فلاکت شدید می شد و یا کشور در اثر ستیزه وجنگ داخلی دوپاره می گشت، خاقان مسئول شناخته می شد. در آخرین تحلیل، خشکسالی ها و سیل ها و طاعون ها را سبب آن بود که خاقان از اوامر آسمانی سرپیچی کرده است و او بود که پیمان الهی را شکسته، یا دست کم در ستایش آسمان و زمین، مراتب کمال احترام و خلوص را به جای نیاورده است.»(۳)

همانطور که ملاحظه کردیم، تفویض حکومت از طرف آسمان و مردم توامان، مدلی است که به احتمال زیاد مصباح یزدی برای توجیه «ولایت فقیه» می پسندد. اما تجربه نشان داده است که الزامات و متعلقات آن را که خاقان چین و درباریان وی خود را بدان متعهد می دانستند، آخوندها هرگز نمی پذیرند و در این بازی چینی جر می زنند. به عبارت دیگر، در چارچوب فکری آیت الله ها، چنین توجیهی برای قدرت، نه تنها ولی فقیه را به هیچ «تنگنایی بسیار دشوار» نمی افکند، بلکه با توجه به این حقیقت که قرآن به راسخون (آیت الله ها) اجازه می دهد تا با تسلیم شدن به یک ارادهء مرموز (الله) از خود سلب مسئولیت کنند، لذا می توان به هنگام ضرورت تمامی خاک را بر سر مردم ریخت، یعنی هر بلای آسمانی و زمینی را «امتحان الهی» خواند و مردم را مسئول دانست. در چنین مواقعی آخوندها از مردم آسیب دیده طلب کار هم می شوند و هر فاجعه طبیعی را نتیجه گناهکاری بندگان می شمارند.

برای مثال کاظم صدیقی ( آخوندک نماز جمعه) دلیل زمین لرزه را، لرزش اعضا وبرجستگی های بدن زن ها می داند و بی حجابی زنان را عامل اصلی زلزله می شناسد. و یا محسن قرائتی (اهریمنک متصدی ستاد اماله نماز) در یک سخنرانی علت زلزلهء شهر بم را، بی توجهی مردم به پرداخت زکات می خواند! (نقل از حافظه)

به هر روی و علی رغم تلاش و کوشش بی امانی که معتقدان به ولایت فقیه در جهت توجیه و اقناع اذهان به خرج می دهند، اما در نهایت امر آنچه تاکنون  در تحمیل ولایت فقیه به یک ملت، آخوندها را یاری رسانده و آنها را موفق گردانیده که این نظریه را در عمل اجرا کنند، نه باور و استقبال مردم، بلکه همان سنت حسنهء اسلامی یعنی زور و ارعاب وارهاب و تهدید وترور بوده است که در عربدهء «مرگ بر ضد ولایت فقیه» تبیین یافته و در واقعیت سرکوبی و خشونت و خفقان موجود در پس پشت این شعار، همواره خود را نشان داده است.

سوای این بحث صرفاً نظری اما می دانیم که چینی ها در عمل، ولی فقیه و رژیم اش را به شدت حمایت می کنند.

از یک سو با آموزش پاسدارها و ارسال وسایل سرکوب و شکنجه و شنود و با کمک های نظامی و انتظامی آخوندها را در مقابل مخالفان داخلی تجهیز می کنند و از طرفی در مجامع بین المللی و دیپلماتیک با آراء موافق خود و با همسویی سیاسی، ولی فقیه را در برابر قدرت های بزرگ هیچوقت تنها نگذاشته اند.

در عوض ولی فقیه به چینی ها اجازه داده است تا با همدستی سرداران سپاه و فرزندان آخوندها و مقامات با نفوذ که به دلالی و واسطه گری مشغولند، بازارهای ایران را در زیر کالاهای بنجل خود دفن کنند و صنایع تولیدی و کارخانجات ایران را به ورشکستی بکشانند.

پروژه های منطقهء عسلویه و پارس جنوبی و یا با شرکت در ایجاد بزرگراه شمال، دست چینی ها را در غارت منابع ملی باز گذاشته اند.

یادداشت حاضر را با این سخن به پایان می بریم که بگوییم اگرچه آخوندها و آیت الله ها چنانچه شخصی بر فرض هزار قسم سفسطه بداند، آنها همیشه یک قسم بیشتر می شناسند و مانند شهرزاد که با هزار و یک شب قصه گویی، جان خویش را نجات داد، اینان نیز به کمک هزار و یک نوع دروغ و سفسطه و مغالطه و ماله کشی، قدرت و نفوذ اهریمنی خود را که از جهالت و تعصب عوام الناس کسب کرده اند، شاید که تا سال های سال بر بخش هایی از جامعه، کم و بیش حفظ کنند… اما تردیدی نیست که شرایط اجتماعی و بویژه سیاسی امروز جامعه ایران، یعنی این شرایط احمقانه و کهنه و پوسیده و عقب مانده و اسلامی، به اندازهء همان کالاهای چینی بی دوام و شکننده است و همه می دانند که دیریا زود باید ازمیان برداشته شود.

فروردین ماه ۱۳۹۲

پانوشت ها:

۱. روزنامه اطلاعات مورخ  ۹۱/۱۰/۲۸ .

۲. این حقیقت را یکی از حجت الاسلام ها در ضمیمه روزنامه اطلاعات مورخ  ۹۱/۱۱/۹  اینگونه بیان می کند:

«انسان صلاحیت ندارد که برای تأمین رفاه، آسایش، امنیت و سعادت زندگی دنیوی خویش قانون وضع کند… تنها کسی که می تواند قوانین و برنامه های کامل و هماهنگی را تنظیم کرده و در اختیار بشر قرار دهد، خدای جهان آفرین و خالق انسان هاست»!

۳. تاریخ جامع ادیان – جان بادیرناس – ترجمه :علی اصغر حکمت »

***

 منابع :

نوشته‌هایِ مرتبط:

فرهنگ ستیزی دانسته یا ندانسته !


نویسنده نیما فرمین، دکتر در حقوق از دانشگاه مون پلیه فرانسه – ۱۲ دي ۱۳۹۱

چرا مردم ایران در درازای سده ها ، با همه ی جانفشانی ها نتوانسته اند، پندارهای دروغ وفریب بادیه نشینان را از میان بردارند؟ چرا به گونه یی شایسته به بررسی و شناخت انگیزه های بنیادی این ناکامی ها بر نیامده ایم. ابرمرد بزرگ ایرانی ، فردوسی، شاهنامه ، گنجینه ی بزرگ فرهنگ کهن ایران را به ما ارزانی داشته است. گنجینه یی ، که با شناخت ارزش های والای آن می توانیم، با هم اندیشی، هم آهنگی و پیوند با یکدیگر جامعه یی استوار و بادوام داشته باشیم ، و این کاربزرگ هنگامی شدنی است، که همگان ازخرد بهمنی، خرد به اندیش ، گیتی بین وآینده نگر بهره گیرد، تا مردم را از آزار، ستم و سرکوب برهاند و این خویشکاری سیاسی، فرخویی واجتماعی همه ی ایرانیان است.
برای شادی وبهزیستی مردم این ارزش ها را در شاهنامه درمی یابیم :
به نام خداوند جان وخرد – از این برتر اندیشه بر نگذرد
این سخن والای دانای توس، سرچشمه ی اندیشه فرهنگ ایران است.
۱ـ خدای ایران، بهمن که نام دیگرش سیمرغ است، خوشه یی است، که تخمه هایش نهفته در گوهر و بن هر جانی است . خدای ایران، نیروی زاینده، آفریننده و به هم پیوند دهنده در گیتی است.
۲ ـ سیمرغ خدای جان و جان ها است ، و هنگامی که پرش را می گستراند، همه ی گیتی را می پوشاند.
۳ ـ خردسامانده در گوهر انسان نهاده شده و فزاینده ی بینش بوده و اورا از خشم و آزار دیگران باز می دارد، کینه توزی را به مهرورزی در می آورد وبا اصل همپرسی و رایزنی انجمنی و پویایی آن، روان را سرشار از مهر ، شادی ،آفرینندگی و زایندگی کرده و گیتی را نو وتازه می گرداند.
گوهر بهمنی یا خرد به اندیش ، با خشم و کین و ستیزندگی نا هم آوا است، و کین خواهی را به بینش آشتی خواهی بر می انگیزد.
میان گر ببستی به کین آوری
در ایران نکردی کسی سروری
دهش کن نه پرخاش و کین آوری
که گیتی به زیر سخن آوری
بی شک، انگیزه های ناکامی مردم ایران ، بریده شدن از ارزش های فرهنگی این کشورکهن است، که دکانداران دین با همه ی نیرو برای نابودی آن کمر بسته اند.
چه کردیم، که این گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم ، اینسان زکار
از آن روز تازی به ما چیره گشت
که ما را روان وخرد، تیره گشت
راهزنان بادیه نشین، از بت الات در مکه، الله را با چهره یی دهشتناک ساخته و بسان دین های پیشین ابراهیمی او را به آسمان فرستادند، و خود را با نیرنگ ودروغ فرستاده ی او خوانده وبا ترسانیدن مردم به این دست آویز، که الله رفتار مردم را می بیند، وهرکس که ، از امرو نهی فرستاده ی اوشانه خالی کند، او را کیفر می دهد.
دکانداران دین برای دستیابی به هستی مردم و ترسانیدن آنان، با دادن حکم تکفیرو با بهره گیری از زور، به جان مردم افتاده اند، وپیوسته مردم را درترس وهراس نگمیدارند. به نظر می رسد که دراین دوران نامردمی ها، که دین فروشان خون آشام برزندگی و هستی مردم فرمان می رانند، مردم خرد و بینش خود را از دست داده اند.
راه پایان دادن به این مردم ستیزی ها، باید با نیروی خرد سامانده ، و بینش فزاینده است، هرکس باید زندگی خویش را سامان دهد و با همپرسی درافزایش شادی ونیک بختی زندگانی همگان در گیتی بکوشد.
در فرهنگ ایران همه چیز برخاسته از خرد وبینش انسان است وفرستاده یی وجود ندارد و نوید های دروغین دین فروشان و بهشت پنداری درآن جایگاهی ندارد و هرکس از کارو کوشش خود بهره می گیرد، شادی ، بالندگی و مهر درگیتی گسترده می شود وهمه چیز نقد است و نسیه یی در کار نیست. خرد سامانده فزاینده ی، بینش است ، تا گیتی را نو و تازه کرده و آینده نگرباشد، پندارهای واپسگرا و مرده پرستی ، که بازدارنده شادی و پیشرفت زندگی مردم است، کمترین نشانه یی در فرهنگ ایران ندارد.
افزوده براین نابسامانی ها، برخی از خود فرهیخته خوانان! که شناختی ژرفی به ارزش های فرهنگ ایران و شاهنامه فردوسی ندارند، بر این پندارند که شاهنامه در ستایش شاهان است، به جای گفتگو پیرامون اندیشه ی ابرمرد ایرانی، دانای توس و فرهنگ کهن ایران زمین، سخن پیرامون این گنجینه ی بزرگ را به پشتیبانی از شاهان کشانده اند. این کار ناستوده نه تنها، زمینه ساز بی ارج کردن شاهنامه می شود.
از آغاز سرایش شاهنامه تاکنون ، کوشش هایی برای افزودن و کاستن سروده های این کهن نامه بزرگ انجام شده است. دینمداران بسود خود به این گنجینه آسیب رساندند.
برداشت نادرست از واژه » شاهنامه » آمیخته ی دونام ،شاه و نامه است :
شاه در چم بزرگی ، بی مانندی، شایستگی و برتری بر همانندها است و درزبان پارسی نمونه های بسیاری از این واژه یافت می شود، به سان شاهراه، شاهرود، شاهکار، شاهرخ و شهباز، که هرگز پیوندی با شاهان بیدادگر ندارد. نامه و پهلوی آن نامک، در چم نسک و نوشتار است. بنابراین شاهنامه در چم، نسک بزرگ وبی مانند است.
سروده های بزرگ دانای توس ، به آشکار گویای آن است ونشان می دهد، شاهنامه برای ستایش از شاهان سروده نشده است :
شود، بنده بی هنر شهریار
نژاد وبزرگی نیاید، به کار
به گیتی نماند کسی را وفا
روان وزبان ها شود، پرجفا
ز پیمان بگردند و ز راستی
گرامی شود کژی وکاستی
در سروده ی دیگر ، از زبان رستم نماد مردم ایران زمین آمده است :
زمن بود تابود ایران به پای
به گفتم گواهست یزدان خدای
چو کاوس و کیخسرو و کیغباد
زمن یافتند بزرگی و داد
هنگامی که اسفندیار نابخردانه برآن بوده است، که رستم را به بند بکشد، در این جا نیز از زبان وی چنین سروده شده است:
بپذرفت از من چنان لابه ایچ
همی کرد رزم مرا در بسیج
جهاندار دارم بدان در گواه
که بودم من از کین او بی گناه
چنان شد که دیدی به فرجام کار
به دستم تبه گشت آن نامدار
شوربختانه ، کسانی که از کار ارزنده و بی مانند و اندیشه ی والای فردوسی ابرمرد ایرانی ، در زمینه ی فرهنگ کهن ایران و انگیزه ی او در سرودن شاهنامه ندارند، به جای پژوهش برای شناخت ارزش های فرهنگ کهن که در این گنجینه بزرگ گردآمده است، برای دانشمند نمایی! برآن شده اند، آن سروده ها را به نا سروده درآورند! کاری بس بیهوده. از نظم به نثر! در آوردن شاهنامه مانند این است که تار و پود فرشی ابریشمین و زیبا را که هزاران ساعت برای ساختن آن کار شده است از هم بگسلانند.
سامانیان برای بازسازی نسک های کهن، که به دست ناپاک راهزنان بادیه نشین به آتش سپرده شده بود، گرانمایگانی بسان ابوالفضل بلعمی را برای این کاربزرگ برگزیدند وبا کار و کوشش بزرگان ادب خراسان و سیستان ، خدای نامه را از پهلوی به زبان پارسی در آوردند ، وآن را شاهنامه خواندند. چون فرمانروای خراسان در این کار کوشش بسیار کرده بود، به شاهنامه ی منصوری نامورشد. این شاهنامه ناسروده بود.
فردوسی، که از رهروان فرهنگ کهن ایران و به ویژه آیین خرد بهمنی و سیمرغ بود، برای جاودانه کردن شاهنامه و با آگاهی از این که سخن سروده ، روان ، شیوا ، رسا ، دلنشین، کوتاه و با آهنگ است و به خوبی به دل می نشیند و به آسانی فرا گرفته می شود وشیوه یی است که باروان ایرانیان سازگار است.بیش از سی سال به سرودن شاهنامه پرداخت وبا کلک توانایش آن را به چامه ی پارسی پاک درآورد.
ژان بابتیست نیکلا ی فرانسوی، که بیش از سی سال در ایران و بلخ می زیسته است، در نسکی درباره ی ادب پارسی، می نویسد : ایرانیان ، اگر توان خواندن و نوشتن راهم نداشته باشند، به زبان چامه سخن می گویند.
به درستی ، اگربا نامردمی های ترکان مغول و بازماندگان تازیان، شاهنامه تا به امروزبرجای مانده و جاودانه شده است، به دلیل سروده بودن آن است.
در بزرگداشت هزاره ی فردوسی ، استاد شهریار، در ستایش از هنر و کارجاودانه ی وی چنین سروده است، برای کوتاهی سخن به گزیده یی از آن بسنده می کنم :
فلک یک چند ایران را اسیر ترک وتازی کرد
در ایران خوان یغما دید و تازی ترکتازی کرد
وطن خواهی در ایران خانمان بر دوش شد چندی
به جز درسینه ها، آتشکده ها خاموش شد چندی
چواز شهنامه، فردوسی چو رعدی درخروش آمد
به تن ایرانیان را خون ملیت بجوش آمد
زبان پارسی گویا شد و تازی خموش آمد
زکنج خلوت دل اهرمن رفت و سروش آمد
جوانمردا تو از رنج تهی دستی نیاسودی
زبان کلک به مدح و هجای کس نیالودی
به جزعشق وطن دیگر کی بودت به سرسودا
زهی آن عشق وآزادی، زهی آن فر واستغنا
الا فردوسیا ، سحرآفرینا
چو تواستاد معنی آفرینی کس ندارد یاد
چگونه می توان به روانی ، شیوایی ، دلنشینی وکوتاهی سخن، درسروده های فردوسی ، ناسروده یی به والایی آن نوشت؟ و چگونه می توان مطمئن شد که در برگردان شاهنامه به نثر، اندیشه ی والای فرهنگ ایران ویران نشود؟
برای نمونه، آیا سروده یی به این روانی و شیوایی نیاز به برگردان دارد؟
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند ودین آرند پیش
بریزند خون ازپی خواسته
شود روزگار بد آراسته
زتازی ستمکارتر دیو نیست
درایران ازاین دیو باید گریست
از این سهمگین روی پتیاره دیو
ز مزدا پرستان برآمد غریو
باشد که این هشدارکارسازشود و جلوی تباهی ونابودی این گنجینه ی بزرگ فرهنگ کهن ایران را بگیرد. به جای این ویرانگری شایسته است، ایرانیانی که مهر ایران زمین در دل دارند وبه والایی ارزش های فرهنگی آن می اندیشند، بسان روان شاد استاد منوچهر جمالی، که بخش بزرگی از زندگی خویش را در این راه گذاشت، با شکیبایی و دلبستگی، ارزش های فرهنگی وزندگی بخش مردم را از سروده های فردوسی باز شناخته و به مردم آزاده ی ایران ارزانی دارند، تا بار دیگر، فروشکوه گذشته کشور، شادی و مهرورزی به زندگی مردم جان تازه یی دهد.

یادآوری : در این نوشتار از «سکولاریته درفرهنگ ایران » پژوهش منوچهر جمالی بهره گرفته شده است. روان پاکش در مینو درباد.

برگرفته از وبگاهِ  فرهنگِ  ایران

نوشته‌هایِ مرتبط: