شرم (۲) – هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق


این روزها چندین اتفاق با هم همزمان شده اند ، که باوجود اینکه برخی‌ مبارک و برخی‌ نامبارک ، بهتر است بگویم ناگواراند ، اما بستگی عجیبی‌ به هم دارند و جرّقه / فروغ افروزاند. سروش یا به قول « سیامک مهر » ، « سروشِ اسلام فروش » ، شرم شناسی آغازریده ؛ همین چند روز پیش تولد پهلوان جمالی بود ؛ سیامک مهر دست به اعتصاب درمان زده ؛ من هم در حال کورمالی در خصوص اهریمن، شرم، دیو ، … هستم.

عملِ  « سیامک مهر » و اندیشه‌های « منوچهر جمالی » در هم تنیده اند و پیچ خورده اند. این همپیچی ، « جمالی » را همواره نگرانِ  حال او نگاهداشت. کافیست به وبگاه او سری در اینجا بزنید تا این نگرانی‌ را ببینید. شوربختانه جمالی هرگز نخواهد توانست « سیامک مهر » را ببیند.

به یاد « جمالی »:

ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

حافظ – غزلیات – غزل شمارهٔ ۱۱

موسیقی سنتی ایران – آهنگساز:مجید درخشانی – خواننده:حسام الدین سراج

***

نگرانی‌ « جمالی » برای « سیامک مهر » ریشه در بن اندیشه‌های او دارد.

« جمالی » ، زنده کننده تراژدی‌های ایرانی است ، بدون درک عمیق این تراژدی‌ها ایرانی خود را باز نخواهد یافت. یکی‌ از نخستین تراژدی‌ها که شاهنامه با آن آغاز می‌‌شود ، داستان « سوگ سیامک » است. این داستان توسط « جمالی » بازشناسی و واکاوی شده است. یکی‌ از نوشته‌های او با عنوان « چرا شاهنامه با جانفشانی و سوگ سیامک آغاز میگردد ؟ » نشان دهنده تلاش او در این بازآفرینی و زنده کردن بن اندیشه‌های نهفته در این تراژدی ایرانی است. حتا اهمیت این داستان چنان بوده که او سخنرانی با عنوان « سوگ سیامک » از خود برای ما بیادگار گذاشته است.

« جمالی » از دیگر سو بنیان آزادی را در جامعه بر پایه حق اقلیت و پاسداشت جان انسان پایه ریزی می‌‌کند. خواندن نوشته‌ای با عنوان « اقلیت و آزادی » از « جمالی » بسیار اندیشه برانگیز است. تجربه « سیامک مهر » نشان دهنده اقلیت بودن او حتا در بین اقلیت‌ها در ایران است. از این جهت رنجی‌ که او در ایران می‌‌کشد دو افزون است. این تصنیف زیبا (اشک مهتاب) را به تن‌ پهلوان و روان خردمند او تقدیم می‌‌کنم.

همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها درخوابه امشب
به هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب
دل من در تنم بی تابه امشب

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

زنده یاد سیاوش کسرایی

اشک مهتاب – محمد رضا شجریان

تنیدگی اندیشه‌های « جمالی » و عمل « سیامک مهر » تنها در اینجا باقی‌ نمیماند. اندیشه‌های « سیامک مهر » نیز در این تنیدگیِ  مداوم و عمیق است. برای روشن شدن این امر بهتر آن دیدم که دو نوشته از هر یک از آنها در اینجا بازنشر کنم تا برای خوانندگان روشن‌تر شود.

نخستین نوشته از « سیامک مهر » است با عنوان « حقیقت دروغ » که از وبگاه او ، « گزارش به خاک ایران » گرفته شده است:

« آخوند شغال از محمد عرب تا علی چلاق پیوسته مدعی بوده اند که اسلام آمده است تا انسان را به کمال برساند. اما درتمامی تاریخ نکبت بار اسلام هر زمان فردی از آن اندازه ازدانش و دانایی و درک ونگاه درست به هستی برخوردار شد و به آن درجه از کمال انسانی دست یافت که جفنگ دین، ودروغ و ریای محمدی را بر نتافت وتخمه و مغزه ضد بشری آیین اهریمنی اسلام را شکافت واز پرده جهل و جادو برون ریخت، آخوند دیو سیرت دیو صورت بدون فوت وقت کمر به نابودی‌اش بست. از ترورها و قتل‌های محمد مزور و علی خون آشام در ابتدای ظهور شب اهریمن تا همین امروز، قرن‌ها خون انسان‌های به کمال رسیده است که این فاصله را پر کرده. قطعه قطعه کردن بابک و به دار آویختن حلاج از یک جنس است. از جنس اماله شیاف پتاسیم به سعیدی سیرجانی است. از جنس گلوله داغی است که به سینه کسروی نشست. فتوای خفه کردن محمد مختاری وجعفر پوینده را محمد عرب همان روز نخست بعثتش صادر کرده بود. وقتی بدن نحیف سال خوردگانی چون فروهرها را با ذوالفقار علی کارد آجین میکردند حسین ابن علی داشت دانشجویان را از طبقات خواب گاه به پایین پرتاب می کرد… مکتب انسان ساز و مترقی اسلام ومتولیان فاسد وتبه کارو دزدش در نابود ساختن بنیان‌های درست زندگی انسان‌های این سمت زمین بسیار موفق بوده اند. درازمیان برداشتن راستی از میان مردمان وپراکندن شب دروغ بر همه عناصر هستی ما چنان موفق بوده اند که این پرسش مطرح می شود که آیا پس از بیش از هزارو یک شب وفرا تر از زمانی که به عدد می آید، ماندگاری این دروغ از فساد برخی از ژن‌های ما در طی تحول زیستی مان در این دراز دامن زمان ریشه نگرفته است؟ »

دومین نوشته از « جمالی » است با عنوان « چرا فاحشه بودن بهتر از آخوند بودنست ؟ ». این نوشته بی‌ ارتباط با موضوع « شرم » نیز نیست.

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : همگام هنگام ، ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ . برگ  ۱۷۹  از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

« چرا خیام در رباعی مشهورش ترجیح میدهد که یک فاحشه باشد تا یک آخوند. ویژگی‌ بنیادی ابلیس ، برعکس آنچه پنداشته میشود ، سرپیچی اش از فرمان خدا نیست ، بلکه « بیشرمی اش در برابر خداست ». او در برابر خدا ، بر ضد فرمان او رفتار می‌کند ، ولی‌ آنطور وانمود‌ می‌کند که به فرمان اوست ، با وجودیکه میداند برای خدا چیزی نهفته نیست. و خدا [= اینجا الله] ، نه‌ از آن سرپیچی ، بلکه از این بیشرمی ، خشمگین است. سرپیچی از فرمان خدا به خدا آسیبی‌ نمی‌زند بلکه « بیشرمی در برابر خدا » [.] و درست خیام در رباعی مشهورش ، همین بیشرمی شیخ را مطرح می‌کند نه‌ آن عمل ضد شرع (یا ضد فرمان خدا [ی]) فاحشه را ، که درواقع نمادیست « از ناستوار ماندن در دلبستگی ». ناستوار ماندن در عشق به یک انسان ، نماد ناستوار ماندن دلبستگی و ایمان به خدا یا فرمان خداست. آخوند در هر ریائی که می‌کند ، بستگی از خدایش را پاره می‌کند و به چیزی دیگر دل می‌‌بندد. همان کار را نیز فاحشه می‌کند ولی‌ پرده بر فحشای خود (هر آنی‌ دل به دیگری دادن) در برابر خدا و خلق نمی‌‌کشد. این بیشرمی شیخ است که « واقعیت دین » را مشکوک و متزلزل میسازد. همین بیشرمی شیخ دربرابر خداست که سبب میشود عبید زاکانی ، شیخ را ابلیس بداند. ماهیت آخوند ، ابلیس بودنش هست. او معتقد است که شیخ ، ابلیس هست و تلبیس ، کلماتیست که او درباب دنیا می‌گوید و مهملات ، کلماتیست که شیخ درباره معرفت میراند و شیاطین ، اتباع او هستند (رساله تعریفات عبید زاکانی : فصل چهارم). کسانی‌ که در این معرفت خیام و عبید زاکان شک داشتند ، اکنون با این تجربیات مستقیم تاریخی در این چند ساله به آن معرفت ، ایمان کامل پیدا کرده اند. درک حقایقی که این دو مرد به این سادگی‌ گفته اند ، چقدر دشوار بوده است. سادگی‌ کلام ، برعکس آنچه ادعا میشود ، مانع فهم کلام میگردد. عبید زاکان از شیخ ، به طور کلی‌ سخن می‌گوید و روحانی را از روحانی نما [(قابل توجه عبد الکریم سروش)] جدا نمیسازد ، تا نقابی تازه برای ابلیس فراهم آورده شود. بنا بر این بقول عبید ، « ولایت فقیه » ، چیزی جز « ولایت ابلیس » نیست. ابلیس همیشه بنام خدا (حاکمیت الهی) حکومت می‌کند. »

 نوشته‌هایِ مرتبط:

تبعیض سیاسی در قبال رسیدگی به نقض حقوق بشر در ایران


دیگر میخواهید به کدام رنگ متوسل شوید و در سراب کدام تنگ آبی، شعار آزادی زندانیان سیاسی سر دهید؟


   میترا پورشجری

بعد از دو سال و نیم هنوز نوبت چشم پزشک به ندامتگاه مرکزی کرج نرسیده است!!!!!!!!!!!!!!!!!!
در ادامه مشکل بینایی پدرم ناشی از قند خون بالا و عدم رسیدگی و درمان او در طی ماههای اخیر تقاضای چشم پزشک کرده که در جواب گفتند دو سال و نیم است که این زندان در نوبت هست ولی هنوز نوبت آن نشده است!!!
جالبتر! نور اتاق 21 متری که 40 نفر همراه پدرم درونش شبها طوری میخوابند که حتی نمی شود پاهایشان را هم کامل دراز کنند! کافی نیست و برای این مشکل هم زندان بودجه ندارد!!!!
دولتی که توان برطرف کردن ابتدایی ترین نیازهای یک زندانی را ندارد به چه پشتوانه ای زندانی میکند آنهم به اتهام وبلاگ نویسی و جرم اقدام علیه امنیت کشور و توهین به رهبر (خامنه ای !؟)!!!
دیگر میخواهید به کدام رنگ متوسل شوید و در سراب کدام تنگ آبی، شعار آزادی زندانیان سیاسی سر دهید؟
جمهوری جنایت کار و ننگین اسلامی در نهایت میخواهد ختم کند به از بین بردن و حذف فیزیکی و طبیعی همه زندانیانی سیاسی با راههای متفاوت ،و حالا راه از بین بردن پدرم (محمدرضا پورشجری) ،عدم توجه و درمان و رسیدگی پزشکی او است….

منبع

فراخوان سیامک مهر (محمد رضا پورشجری) زندانی سیاسی به مناسبت روز جهانی آزادی زندانیان سیاسی – ۲۰ ژوئن


پیام محمد رضا پورشجری، وبلاگ نویس و زندانی سیاسی از داخل زندان

۱ – آشنایی بیشتر با محمد رضا پور شجری

۲ – به ياد سيامک مهر، زندانی عقيده

منبع :

وبگاه گمنامیان

وبگاه سکولاریسم نو

نوشته‌هایِ مرتبط:

« ولایت فقیه چینی »


سیامک مهر (محمدرضا پورشجری)
نویسندهء وبلاگ گزارش به خاک ایران
از زندان مرکزی کرج (ندامتگاه)
Mitrap1986@yahoo.com
***
توضيح سکولاريسم نو: اين مقاله را نويسنده بوسيلهء دخترش، ميترا پورشجری، که اکنون در خارج از ايران به سر می برد برای نشريهء ما فرستاده و خواسته است تا آن را عليرغم مخاطراتی که ممکن است برايش وجود داشته باشد منتشر کنيم.
***
« از بدو تشکیل رژیم جمهوری اسلامی در ایران، آخوندها و آیت الله ها و حجج اسلام، بطور پیوسته و بی وقفه مشغول تعریف و توضیح و توجیه تئوری «ولایت فقیه » بوده اند، و در این کار بنا به طبیعت حرفه خود، دروغ پردازی و عوام فریبی و استفاده از اقسام سفسطه و مغالطه را وجهه همت خویش قراردادند. حتا اخیراً اکبر رفسنجانی پس ازگذشت سی و چهار سال کشف کرده است که «نهاد ولایت فقیه وحدت مردم را تضمین می کند.»(۱) یعنی همان کارکردی که همواره از نظام پادشاهی انتظار می رفت و شاه را کانون وحدت ملی می پنداشتند.

در این میان شاخص ترین فردی که دربارهء تئوری ولایت فقیه نظرات و عقاید شگفتی ابراز داشته است، آخوند مصباح یزدی است، وی به پیروی از فکر و فلسفه گوهری اسلام و قرآن مبنی بر بی حقوقی انسان و لزوم سلب آزادی و اراده و اختیار از او(۲)، در توضیح منبع حقانیت اصل «ولایت فقیه» اینگونه استدلال می کند که: «مشروعیت ولایت فقیه ناشی از تأیید خدا و اسلام و امام زمان است در حالی که مقبولیت آن توسط آرای مردم کسب می شود.» (نقل به مضمون) در واقع این اندیشه به نحوی توجیه تئوریک مهملی بنام «مردم سالاری دینی» هم محسوب می شود.

به هر جهت این دادگاه از هر حیث بسیار شبیه باوری است که در چین باستان رواج داشته است:

«در چین باستان این اندیشه که حکومت از سوی آسمان (و مردم) به خاقان و سران فئودال دربار او تفویض شده است برای خاقان بسیار ارزشمند بود و به او مدد می کرد که مردم متصرفات خود و همچنین سرکشان و عاصیان را به مردمی مطیع و فرمانبردار خویش تبدیل سازد. ولی در عین حال همین توجیه خاقان را به تنگنایی بسیار دشوار می افکند. هر فاجعهء ملی و هر بلای عام ارضی و سماوی می توانست سرانجام ناشی از تقصیرات و خطاهای او تلقی شود.اگر ملت دچار فقر و فلاکت شدید می شد و یا کشور در اثر ستیزه وجنگ داخلی دوپاره می گشت، خاقان مسئول شناخته می شد. در آخرین تحلیل، خشکسالی ها و سیل ها و طاعون ها را سبب آن بود که خاقان از اوامر آسمانی سرپیچی کرده است و او بود که پیمان الهی را شکسته، یا دست کم در ستایش آسمان و زمین، مراتب کمال احترام و خلوص را به جای نیاورده است.»(۳)

همانطور که ملاحظه کردیم، تفویض حکومت از طرف آسمان و مردم توامان، مدلی است که به احتمال زیاد مصباح یزدی برای توجیه «ولایت فقیه» می پسندد. اما تجربه نشان داده است که الزامات و متعلقات آن را که خاقان چین و درباریان وی خود را بدان متعهد می دانستند، آخوندها هرگز نمی پذیرند و در این بازی چینی جر می زنند. به عبارت دیگر، در چارچوب فکری آیت الله ها، چنین توجیهی برای قدرت، نه تنها ولی فقیه را به هیچ «تنگنایی بسیار دشوار» نمی افکند، بلکه با توجه به این حقیقت که قرآن به راسخون (آیت الله ها) اجازه می دهد تا با تسلیم شدن به یک ارادهء مرموز (الله) از خود سلب مسئولیت کنند، لذا می توان به هنگام ضرورت تمامی خاک را بر سر مردم ریخت، یعنی هر بلای آسمانی و زمینی را «امتحان الهی» خواند و مردم را مسئول دانست. در چنین مواقعی آخوندها از مردم آسیب دیده طلب کار هم می شوند و هر فاجعه طبیعی را نتیجه گناهکاری بندگان می شمارند.

برای مثال کاظم صدیقی ( آخوندک نماز جمعه) دلیل زمین لرزه را، لرزش اعضا وبرجستگی های بدن زن ها می داند و بی حجابی زنان را عامل اصلی زلزله می شناسد. و یا محسن قرائتی (اهریمنک متصدی ستاد اماله نماز) در یک سخنرانی علت زلزلهء شهر بم را، بی توجهی مردم به پرداخت زکات می خواند! (نقل از حافظه)

به هر روی و علی رغم تلاش و کوشش بی امانی که معتقدان به ولایت فقیه در جهت توجیه و اقناع اذهان به خرج می دهند، اما در نهایت امر آنچه تاکنون  در تحمیل ولایت فقیه به یک ملت، آخوندها را یاری رسانده و آنها را موفق گردانیده که این نظریه را در عمل اجرا کنند، نه باور و استقبال مردم، بلکه همان سنت حسنهء اسلامی یعنی زور و ارعاب وارهاب و تهدید وترور بوده است که در عربدهء «مرگ بر ضد ولایت فقیه» تبیین یافته و در واقعیت سرکوبی و خشونت و خفقان موجود در پس پشت این شعار، همواره خود را نشان داده است.

سوای این بحث صرفاً نظری اما می دانیم که چینی ها در عمل، ولی فقیه و رژیم اش را به شدت حمایت می کنند.

از یک سو با آموزش پاسدارها و ارسال وسایل سرکوب و شکنجه و شنود و با کمک های نظامی و انتظامی آخوندها را در مقابل مخالفان داخلی تجهیز می کنند و از طرفی در مجامع بین المللی و دیپلماتیک با آراء موافق خود و با همسویی سیاسی، ولی فقیه را در برابر قدرت های بزرگ هیچوقت تنها نگذاشته اند.

در عوض ولی فقیه به چینی ها اجازه داده است تا با همدستی سرداران سپاه و فرزندان آخوندها و مقامات با نفوذ که به دلالی و واسطه گری مشغولند، بازارهای ایران را در زیر کالاهای بنجل خود دفن کنند و صنایع تولیدی و کارخانجات ایران را به ورشکستی بکشانند.

پروژه های منطقهء عسلویه و پارس جنوبی و یا با شرکت در ایجاد بزرگراه شمال، دست چینی ها را در غارت منابع ملی باز گذاشته اند.

یادداشت حاضر را با این سخن به پایان می بریم که بگوییم اگرچه آخوندها و آیت الله ها چنانچه شخصی بر فرض هزار قسم سفسطه بداند، آنها همیشه یک قسم بیشتر می شناسند و مانند شهرزاد که با هزار و یک شب قصه گویی، جان خویش را نجات داد، اینان نیز به کمک هزار و یک نوع دروغ و سفسطه و مغالطه و ماله کشی، قدرت و نفوذ اهریمنی خود را که از جهالت و تعصب عوام الناس کسب کرده اند، شاید که تا سال های سال بر بخش هایی از جامعه، کم و بیش حفظ کنند… اما تردیدی نیست که شرایط اجتماعی و بویژه سیاسی امروز جامعه ایران، یعنی این شرایط احمقانه و کهنه و پوسیده و عقب مانده و اسلامی، به اندازهء همان کالاهای چینی بی دوام و شکننده است و همه می دانند که دیریا زود باید ازمیان برداشته شود.

فروردین ماه ۱۳۹۲

پانوشت ها:

۱. روزنامه اطلاعات مورخ  ۹۱/۱۰/۲۸ .

۲. این حقیقت را یکی از حجت الاسلام ها در ضمیمه روزنامه اطلاعات مورخ  ۹۱/۱۱/۹  اینگونه بیان می کند:

«انسان صلاحیت ندارد که برای تأمین رفاه، آسایش، امنیت و سعادت زندگی دنیوی خویش قانون وضع کند… تنها کسی که می تواند قوانین و برنامه های کامل و هماهنگی را تنظیم کرده و در اختیار بشر قرار دهد، خدای جهان آفرین و خالق انسان هاست»!

۳. تاریخ جامع ادیان – جان بادیرناس – ترجمه :علی اصغر حکمت »

***

 منابع :

نوشته‌هایِ مرتبط:

زجرکشی ! – شهباز نخعی


چهارشنبه، 2 اسفند ماه 1391 برابر با 2013 Wednesday 20 February

زجرکشی! – شهباز نخعی

ذات و سرشت حکومت ولایت مطلقه فقیه با رعایت حقوق بشر ناسازگاری دارد. این ناسازگاری چنان عمده و ساختاری است که حتی امری مانند پرونده هسته ای که حکومت عامدانه 10 – 12 سال است برسرآن الم شنگه براه انداخته و آنرا «حق مسلم» وانمود می کند را نیز تحت الشعاع قرارمی دهد. سیدعلی خامنه ای و پرقیچی های او – ازجمله سخنگوی وزارت خارجه – بارها گفته و تکرار کرده اند که ازاینرو در مسئله هسته ای کوتاه نمی آیند، که می دانند استکبار جهانی به محض دست یابی به هدف خود دراین زمینه، مسئله رعایت حقوق بشر را پیش خواهد کشید. به عبارت دیگر، مسئله هسته ای سپری است که حکومت آخوندی به سرگرفته تا به زعم خود از آسیب ناشی از نقض آشکار و مکرر حقوق بشر درامان بماند.

دلیل ناسازگاری حکومت آخوندی با رعایت حقوق بشر – حتی درحد حفظ ظاهرو به احترام امضایی که پای منشور جهانی حقوق بشر و دیگر توافق نامه های بین المللی گذاشته – تقابل و تضاد آن با بنیاد اعتقادی اش است. درجهان بینی این حکومت محورآفرینش و آنچه که درعالم است «خدا [الله]»ست که درسلسله مراتبی شامل پیامبر، امام، فقیه و… قراردارند برجهان حکم می رانند. دراین جهان بینی خدا محور، انسان بنده و برده و عبد و عبید است و اگر هم شأن و ارزشی داشته باشد، در عبادت و اطاعت بی چون و چرا است. در این نوع نگرش، که تبعیض جزء جدایی ناپذیر آن است، بشر بسیار بیش از آن که دارای «حق» باشد، دارای «تکلیف» است و به مومن و کافریا مرتد، خودی و غیرخودی، خواص و عوام تقسیم می شود. کافر و مرتد قتلش واجب و خونش مباح است، غیرخودی محروم از ابتدایی ترین حقوق انسانی است و عوام «کالانعام» یعنی درحکم چهارپایان هستند.

آشکار است که درچنین نوع نگرشی، حقوق بشر – که فرآورده جهان بینی انسان محوراست و شأن و حقوق انسانی را فراتر از هرامر دیگری می داند- نمی تواند جایگاهی داشته باشد. تمام کارهای شرم آور –و گاه و بیگاه خنده آور- ی که حکومت آخوندی می کند ناشی ازهمین نوع نگرش به جهان و انسان است: اگر سیدعلی خامنه ای رأی خود را برمجموع آراء 75 میلیون ایرانی ارجح می داند، اگررییس دولت اداره کشور را به امام زمان نسبت می دهد، اگر آزادی بیان و عقیده گستاخانه نفی و رد می شود و حکومت سانسور و ممیزی را ابزاری مشروع و قانونی قلمداد می کند، اگر آدم کشی قانونی (اعدام) ابزار روزمره ایجاد رعب و وحشت درجامعه می شود و هرروز انسان هایی دربرابر دیدگان همگان از جرثقیل آویزان می شوند، اگر روزنامه نگاران – حتی آنهایی که در همین نظام آموزش دیده و خود را با همه شرایط آن تطبیق داده اند- بازداشت و سرکوب می شوند و… همه و همه ناشی از نوع نگرش حکومت آخوندی به بشر و حقوق او هستند.

این نگرش گاه صحنه هایی می آفرینند که انسان درمی ماند باید بخندد یا گریه کند. این هفته تلویزیون دولتی چین با شاهزاده رضاپهلوی مصاحبه کرد. انجام این مصاحبه چنان حکومت ولایت مطلقه فقیه را برآشفته کرد که سخنگوی وزارت خارجه آن به حکومت به حامی اصلی خود یعنی حکومت استبدادی و کمونیستی چین به شدت اعتراض کرد و آنرا دخالت در امورداخلی ایران، مغایر با اصول تعامل و قوانین بین المللی! خواند. علاء الدین بروجردی، رییس کمیسیون سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی هم ضمن آن که خواستار پوزش خواهی دولت چین شد گفت: «مصاحبه تلویزیون دولتی چین با رضا پهلوی همانند این است که تلویزیون رسمی ایران با دالایی لاما مصاحبه کند»!

نتیجه این نوع نگاه به حقوق بشر و ناسازگاری ذاتی با آن، این است که زندانیان سیاسی – آنهایی که از زندان هایی مانند کهریزک یا شکنجه هایی مانند آنچه که موجب مرگ زنده یاد ستار بهشتی شد جان به در می برند- در بلبشو و آشفته بازار جنایتکارانه ای روزگار می گذرانند که حتی از امنیت جانی نیز برخوردار نیستند و درمعرض این هستند که قربانی رفتارهای خشونت بار وغیرانسانی حکومت شوند.

مشت نمونه خروار این نوع رفتار، سرنوشت وبلاگ نویس زندانی محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) است که بیش از دوسال و نیم است اسیر چنگال بیرحم و خونریز حکومت آخوندی است. او که نویسنده ای آزاده و ایران دوست است، تنها به جرم نوشتن مقالاتی در وبلاگ خود با نام «گزارش به خاک ایران» دستگیر شد و در 24 ساعت نخست بازداشت آنقدر ضرب و شتم و شکنجه شد که با شکستن شیشه عینک به قصد خودکشی رگ های خود را برید. چند ماه بعد او در بیدادگاهی فرمایشی و چند دقیقه ای و بدون برخورداری از حق داشتن وکیل مدافع به اتهام توهین به مقام معظم رهبری و تبلیغ علیه نظام به 3 سال زندان محکوم شد. دیوان بلخ بیدادگر حکومت به همین حد بسنده نکرد و برایش پرونده دیگری با اتهام «محاربه» که مجازات آن اعدام است گشود. بدرفتاری های رایج نسبت به زندانیان سیاسی موجب شدند که او سلامت خود را ازدست بدهد و نیازمند دارو و درمان موثر درخارج از محیط زندان شود. ماه گذشته پزشکان زندان به نام های دکتر امجدی و دکتر نژاد بهرام طی نامه ای رسمی اعلام کردند که محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) «توان تحمل کیفر» را ندارد و خواستار آزادی او از زندان برای درمان شدند اما این نظر کارشناسانه پزشکان زندان با مخالفت «قاضی ناظر زندان» و «دادستان» مواجه شد.

به گزارش «ایران پرس نیوز»، میترا پورشجری دختر این وبلاگ نویس ستمدیده زندانی در تاریخ 30 بهمن 1391 می گوید: «باخبر شدم که یک مرتبه دیگر پدرم دچار سکته قلبی گردید. بعد ازاین اتفاق اورا به بهداری زندان انتقال می دهند. تشخیص پزشکان زندان به اسامی امجدی، نژاد بهرام و قلی زاده این است که این زندانی سیاسی نیاز به درمان پزشکی در بیمارستان خارج از زندان دارد. به نظر آنها مسدود شدن بیشتر رگ های قلب ممکن است که هرآن باعث ایست قلبی و مرگ اوشود».

دختر این زندانی سیاسی که تنها گناهش نوشتن و ابراز عقیده بوده، درنامه خود افزوده که: «رییس زندان گزارش پزشکی قانونی را برای «دادستانی» و «قاضی ناظر زندان» فرستاده است و حالا باید منتظر بمانیم که آیا این مرتبه مسئولین ذیربط با آزادی پدرم موافقت می کنند یا خیر».

میترا پورشجری پس از تأکید مجدد براین که زندگی پدرش در زندان درخطر جدی است، درپایان نامه خود می نویسد که قصد مسئولان حذف فیزیکی مخالفان است: «درحقیقت با چنین مخالفت هایی درصدد آن هستند که با سیاست تحمیل عقاید، ابزار زندان، شکنجه، چماق، اعدام و دهها جنایت دیگر مخالفان سیاسی رژیم را حذف فیزیکی نمایند… من به عنوان دختر این زندانی سیاسی از طریق این گزارش اعلام می کنم که درصورت هرگونه اتفاق ناگوار برای پدرم «محمدرضا پورشجری» (سیامک مهر) مسئولیت این قتل را به عهده شخص اول نظام «آیت الله خامنه ای» می دانم».

تنها چیزی که می توان به این نظر درست و قاطع افزود این است که هدف حکومت آخوندی نه فقط حذف فیزیکی مخالفان بلکه زجرکش کردن آنهاست!


Shahbaznakhai8@gmail.com

جان وبلاگ نویس زندانی محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) در معرض خطر جدی است


بازوب‌نویسی شده از ارتـــای خــوشـــه (سیـــــــمرغ):

جان وبلاگ نویس زندانی محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) در معرض خطر جدی است.

.

.

بازوب‌نویسی شده از پارس دیلی نیوز:

گزارش وبلاگ نویس دربند سیامک مهر ، از وضعیت و شرایط خود به گزارشگر ویژه

من تنها زندانی سیاسبی این زندان هستم که اکنون به مدت ۱ سال است که در میان جمعی از اشرار و جانیان و سارقان و مجرمین خطرناک و بیماران روانی محبوس شده-ام. در واقع تیمارستان و گداخانه و زندان را در هم ادغام نموده و نام «ندامتگاه کرج» بر آن نهاده-اند .

درود بر شما

شاید اطلاع داشته باشید که دستگاه قضایی جمهوری [حکومت] اسلامی مرا که در وبلاگ شخصی-ام عقاید و نظرات و اندیشه های خود را منعکس می کردم[+]، در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۸۹ برابر با ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۰ پس از بازداشت و شکنجه و ضرب و شتم در بازداشتگاه اداره اطلاعات کرج به اتهام توهین به رهبرجمهوری [خلیفــــه] اسلامی و تبلیغ علیه این نظام و نیز توهین به مقدسات اسلامی به ۴ سال حبس محکوم نموده است که پس از تحمل یکسال حبس در زندان رجایی شهر (گوهردشت) که ۸ ماه از این مدت را در سلول انفرادی محبوس بودم به زندان مرکزی کرج، (ندامتگاه کرج) منتقل شدم

توصیف و تشریح شرایط ناگوار و ضد انسانی این زندان بسیار مشکل است . من تنها زندانی سیاسبی این زندان هستم که اکنون به مدت ۱ سال است که در میان جمعی از اشرار و جانیان و سارقان و مجرمین خطرناک و بیماران روانی محبوس شده-ام. در واقع تیمارستان، گداخانه و زندان را در هم ادغام نموده و نام «ندامتگاه کرج» بر آن نهاده-اند.

افراد روان پریش، خل و چل محلات شهر و همچنین متکدیان و کارتن خوابها و معتادان ولگرد و بی خانمان را در هر کجا می یابند هر روزه به این زندان منتقل می کنند. در حدود ۱۰ هزار تن آمار این زندان می باشد که در هر سالن کم و بیش ۶۰۰ زندانی و گاهی تا هزار نفر نگهداری می شود. در اناق هایی به مساحت ۲۰ متر مربع ۴۰ تن محبوسند. در زمانهایی جمعیت هر اتاق تا ۵۷ نفر نیز افزایش یافته است . تمامی توالت ها ، کف حمام ها و کف سالن ها مملو و انباشته از زندانی است. در اینجا محلی برای خوابیدن خرید و فروش می شود. وفور و مصرف مواد مخدر از قبیل شیشه و کراک امری عادی و همه گیر است.

انواع بیماریهای واگیردار همچون ایدز و هپاتیت و گال و سل شایع است. وجود و فراوانی شپش و ساس واقعیتی عادی و پذیرفته شده است. به لحاظ بهداشتی این زندان به کانال فاضلاب شبیه است. سهمیه و جیره مواد شوینده و بهداشتی که در هر ماه توزیع می شود به اندازه مصرف یک روز فرد زندانی است. حمام ها با ظرفیت بسیار کم، فاقد آب گرم است و برای استفاده از همان آب سرد هم باید مدت زیادی در صف و نوبت ایستاد.

بهداری زندان در حد تجویز چند عدد قرص مسکن برای تمامی دردها و بیماری ها، کارکرد بهتر و مفیدتری ندارد. اکثر بیماران تنها پس از فوت آنهم به جهت تنظیم گواهی فوت توسط پزشک به بهداری زندان انتقال داده می شوند. در اینجا افراد به علت ابتلاء به بیماری های جزیی و ساده که با چند روز بستری شدن در بیمارستان و انجام مراقبت های پزشکی به سهولت بهبودی خواهد یافت، بی سر و صدا فوت می شوند. آمار مرگ و میر در زندان ندامتگاه کرج همچنانکه در دیگر زندان های ایران هرگز در هیچ کجا منعکس نمی شود.

وضعیت غذایی و کیفیت خورد و خوراک و مقدار سهمیه و جیره غذا تأسف انگیز است. جیره غذایی به اندازه-ای کم و ناکافی است و کیفیتی نازل دارد که دیده شده است که زندانیان بی کس و کار و بی پول که توانایی خرید مواد خوراکی از فروشگاه زندان را ندارند حتی برای دریافت یک بسته بیسکویت به خودفروشی و عمل لواط تن داده-اند.

روز نخستی که وارد این زندان شدم از حضور این همه شرور و چاقو کش و نزاع و درگیری و خون و خونریزی دچار شوک شدم. در این زندان هیچگدام از مفاد آیین نامه زندانها و هیچیک از حقوق زندانیان رعایت نمی شود. در این زندان نظم و انضباط و آرامش سالن ها و اتاق ها نه توسط زندانبانان رسمی بلکه بوسیله خود زندانیان که تعمدا از میان اشرار خطرناک انتخاب می شوند و مجموعا به نام انتظامات خوانده می شود برقرار می گردد. اینان نیز از هر فرصتی برای زورگیری و ضرب و شتم و کتک زدن دیگران استفاده می برند. در این زندان برای ارایه هر گونه خدماتی که علی الاصول جزو وظایف پرسنل رسمی زندان است از زندانیان پول دریافت می کنند.

مشکلات من در این زندان بیشمار است. به دلیل اینکه به بیماری های متعددی از جمله دیسک کمرو دردهای عضلانی، سینوزیت مزمن، سنگ کلیه، ورم غده پروستات و مشکلات دستگاه گوارشی و مجاری ادرار مبتلا هستم و به دلیل سن زیاد (۵۲ سال) که تحمل حبس در چنین جهنمی را برایم دشوار ساخته است، در تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۹۱ از مدیریت زندان جهت درمان و استراحت کتبا تقاضای ۱۰ روز مرخصی نمودم که پاسخی داده نشد و سپس در تاریخ ۱۷ تیرماه ۹۱ طی نامه-ای رسمی از دادستان کرج درخواست مرخصی استعلاجی کردم که وی نیز نامه-ام را بی پاسخ گذاشت. پیش از این نیز با تقاضای انتقال من برای انجام معاینات پزشکی و انجام سونوگرافی در مرکزی بیرون از زندان که همواره و طبق مقررات زندان با مراقبت شدید ماموران و در غل و زنجیر انجام می گیرد هم موافقت نگردید. همچنین تلاش های من و خانواده-ام جهت انتقال از این زندان به زندانی با شرایط قابل تحمل نیز تاکنون بی نتیجه مانده است.

نظر به اینکه من در زندان مرگزی کرج (ندامتگاه کرج) هیچ گونه امنیت جسمی و جانی نداشته و در هر لحظه و هر روز در معرض ابتلا به بیماری های شناخته و ناشناخته قرار دارم و هم اینکه احتمال ضرب و جرح و حمله و تعدی و خشونت از سوی اوباش و اشرار و مجرمین خطرناک نسبت به من وجود دارد ، بنابراین در اینجا و توسط همین یادداشت ام می دارم که؛ به هر دلیل و علتی اعم از بیماری و یا هر حادثه و اتفاقی در این زندان فوت شوم، شخص علی خامنه-ای رهبر جمهوری [خلیفـه حکومت] اسلامی مسئول مستقیم مرگ من می باشد. زیرا که اتهام اصلی که به موجب آن محکوم به حبس گشته و تاکنون در زندان بسر می برم توهین به شخص ایشان است.

محمدرضا پورشجری(سیامک مهر)

نویسنده وبلاگ گزارش به خاک ایران

زندان مرکزی کرج (ندامتگاه کرج)

یکم مهرماه ۱۳۹۱ – بیست و دوم سپتامبر ۲۰۱۲

آدینه 26 آبان 1391 برابر با 16 نوامبر2012

گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید:

دبیر کل ملل متحد آقای بان کی مون

کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد

گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد

سازمان عفو بین الملل

ای مردمِ ایران … ! خود را به دستِ خود به هلاکت نیافکنید !


دٔمِ  خروسِ  مکّارِ  اسلامی چیزی نیست که بر همگان آشکار نباشد. بخصوص که اللهِ خون ریزِ مدینه نیز خود را «خیر الماکرین» ، نیز می‌‌داند. یکی‌ از آخرین نمود‌های آن از آستینِ اسلامی چی‌‌هایِ مصری، برایِ  پایمال کردنِ  حقوقِ مردم، بیرون زده است :  محمد مُرسی برای خود قدرت «دست‌نیافتنی» و «فراقانونی» تعریف کرد۶.

از همان ابتدا نیز مشخص بود که این راه به ترکستان است. چرا که برادرانِ اسلامیستِ اخوان المسلمین، (دوستانِ  موتلفهِ  اسلامیِ  ایران) خود را یک پایِ مبارزه با مبارک دانسته و ژستِ مردمی هم گرفته بودند. البته داستان از آنجا روشنتر شد که همین اسلامیست‌ها با آن رفتارِ ضّدِ زنِ خود، بانوی جوان، علیا ماجده‌المهدی که پیکر خود را در پرخاش به واپسماندگی و تعصب دینی برهنه و از طریق فیس بوک منتشر کرد، را از میدانِ  التحریر بیرون راندند ۳. این نویدی بود برایِ  یک زمستانِ  اسلامی۳. سالی‌ که نکوست، از بهارش پیداست، بهارِ عربی‌‌ای که با ندایِ الله کبر آغاز شود، به زمستانِ اسلامی نیز ختم خواهد شد.

همانگونه که انتظار می‌‌رفت۱، ۳، ۵، و فرهنگِ  ایران هم خوب آن را نشان داده است، که از کوزه همان برون تر آود که در اوست، و یا به قولِ جمالی ومولوی تو آنی‌ که می‌‌جویی‌، انقلابِ مردمِ مصرهم دارد شبیهِ آنچه می‌‌شود که آنها می‌‌جویند و می‌‌جوییده اند.

جمالی می‌‌گوید : تا یک دیکتاتور میرود، و «حقیقت واحدی که رویشگاه آن دیکتاتوری هست»، میماند، دیکتاتوری و استبداد، بجای میماند و دیکتاتور دیگر، جانشین او خواهدشد. حاکمیت آموزه‌ها و مکتب هائی که خودرا حقیقت واحد و منحصر به فرد جهان میدانند، باید ازبین بروند، تا امکان پیدایش دیکتاتوری و استبداد از نو در جامعه، از بین برود. بزرگترین «سـتـم»، آنست که به نام «حقیقت منحصربه فردی که باید بر همه حکومت کند»، «حق اندیشیدن درباره آزادی و عدالت»، از انسانها گرفته شود ۵.

البته، با وجودِ  همفکری، بر خلافِ  دیدگاهِ رضا ایرانی، که می‌‌نویسد: خوب اسلام، در این جوامع تنها مرجعی‌است که مردم از روی نزدیکی، عادت و خوگرفتگی، در مواقع حساس و تعیین‌کننده، با «اختیار»، به آن روی می‌آورند تا از خود سلبِ اختیار  نمایند ۱ ، من بر این باور هستم که تنها راهِ  نجاتِ  اعراب همین اسلام است !

اشتباه نشود، من یک اصلاحات چی‌ نظیرِ ازجمله خاتمی چی‌‌هایِ خودمان نیستم ! یا مثلِ  دباغ و کدیور، ماله بدست، بدنبالِ  رحمانی کردنِ  تجاوز، کشتار و غارت نیفتاده ام.

از آنجا، فرهنگِ  ایران نیز به ما این را نشان میدهد، که با هرکه و یا هرچه  دشمنی ورزیده می‌‌شود، به اجبار فکر و فلسفه شما تصویری از آن را در خود حفظ، ثبت و ضبط می‌‌کند، اسلام هم استثنا نیست. به اسلام هم باید اینگونه نگریست.

موادِ  لازم برایِ  رنسانسِ  اسلامی در درونِ  خود اسلام به بهترین وجهی حفظ شده است. تنها چهره آن مسخ و زشت سازی شده است. ولی‌ کم و بیش همه مردمِ  معمولیِ  کوچه و بازار با آن آشناییِ  کامل دارند ! لابد می‌پرسید چطور ؟ پاسخ بسیار آسان است:

آنچه اسلام رد می‌‌کند، و نشانه تباهی می‌‌داند،  البته که از این منظرِ جدید،   عینِ  ثواب است و نشان دهنده راه.

برایِ  مثال، هر آنچه که به نامِ   جاهلیت  ، در اسلام از آن یاد می‌‌شود.

و یا رفتارِ  اعرابِ  مکه که کافر بوده اند.

و … .

اخیرا آمریکایی‌ها نمونه‌هایی‌ ازآثارِ باستانیِ آن را از زیر چترِ آلِ صعود بیرون کشیده اند که شما را برای اطلاعِ بیشتر به اینجا رجوع می‌‌دهم، چهره‌ای پنهان و نادیده از هنر عربستان ۷.

ناگفته نماند که نقشِ درجه‌دارانِ ارتشی داخلی‌ و دولِ سود جویِ همیشه در صحنهِ خارجی‌ هم در پایمال کردنِ حقوقِ  مردمِ مصر پررنگ است.

درس‌هایی‌ که بهارِ عربی‌ برایِ ایرانیان دارد از اهمیتِ  بیشتری برخوردار است. مردمِ  ایران تجربه ۳۰ و چند ساله از این موضوع دارند، و از مردمِ  مصر سرد و گرم چشیده تر هستند. بویژه که در جنبشِ  سبزِ ایران شعار‌هایی‌ مطرح شد که سودجویانِ  اسلامی را خوشحال می‌‌کند. از آن جمله است :  الله کبر  و  یا حسین میرحسین !

فیروزِ  نجومی می‌‌نویسد : واقعیت این است که بانگ الله اکبر، هراسی در دل رژیم ولایت نیندازد. چون نظام ولایت خود حافظ و نگهبان الله اکبر بوده است و عامل نهادین ساختن آن در شعور و آگاهی مردم. هیچ کس بهتر از آیت الله‌ها و حجت الاسلام ها، الله را نمیشناسند. …  آیت الله ها، علما و فقها بخوبی آگاهند که الله، خدایی ست که محمد برای قدرت و اقتدار خود خلق کرده است. الله هرچه بزرگتر و عظیم تر، قهارتر و خشن تر، بهمان سان محمد. محمد الله ی را اختراع کرده است که چیزی جز بندگی و عبودیت، تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت نخواهد. او الله را اکبر خواند که بتواند برای رضا و خشنودی‌اش شمشیر خود را بکار گیرد و سر مشرکان و کافران و منافقان، یعنی تمام آنانی که نسبت به توحید و نبوت شک و تردید بخود راه داده بودند، بر زمین افکنند. فقها و علما نیز راه نبوت را قرنها به نیابت از امامت ادامه داده و سلطه ی الله اکبر را در زبان و فرهنگ و عادات و آداب و رسوم مردم گسترده اند. چه برای هر ضمه و فتحه‌ای که الله در کلام خود بکار برده است، قرنها است که تحقیق و تجسس کرده اند و دانش فقهی و کلامی را بوجود آورده اند. هرچه که اندیشیده اند و به نگارش در آورده اند محور ش اثبات و توجیه اکبر بودن الله بوده است. خود را پیوسته در کلام الهی، قرآن، کتاب آسمانی الله، غرق ساختند تا خود جلوه ی الله ی شوند که اکبر است. آنها الله اکبر را یکی از ساده‌ترین و مصطلح‌ترین واژه‌ها در زندگی روز مره نمودند. ملت خو گرفته است که با بانگ الله اکبر برخیزد و بخسبد. اما هرگز نمی اندیشد که بانگ الله اکبر، اعترافی ست به اصغر بودن خویشتن. الله، اکبر است بآن دلیل که من اصغرم. او بزرگ و عظیم است. من کوچک و حقیر. من و الله، نمیتوانیم با هم اکبر باشیم  ۲.

گرچه که تنها دلیلِ ماندگاری و نفوذِ  آخوند‌ها این نیست که اسلام را بهتر می‌‌شناسند، و می‌‌دانند که چگونه آن را به مردم حقنه کنند،  بلکه در این است که کاهِ  اسلامِ  خود را بهتر از هر کسی‌ با فرهنگِ  اصیلِ  ایران مخلوط می‌‌کنند. و از اتفاق فرهنگِ  اصیلِ  ایران را بهتر از هر کسی‌ می‌‌شناسند و آن را بر ضّدِ  منافعِ  خود می‌‌دانند ۸ . این چیزی است که روشنفکرانِ  خود خوانده و غیرِ  انتلکتوالِ  ایران نتنها از آن بویی نبرده اند که با هرگونه حرکتی در آن جهت مقابله هم می‌‌کنند ۱! البته از جانبِ  انصاف هم نمی‌‌بایست خارج شد، بخصوص که بسیارانی در داخلِ  ایران هستند که امکانِ  اعلامِ  آشکارِ  نظراتِ  خود را ندارند، سیامکِ  مهر را به یاد بیاورید.

رضا ایرانی به درستی‌ می‌‌نویسد : من فکر می‌کنم که میهن ما، تنها به یاری و کوششِ یک عده میهن‌دوست، ایران‌دوستِ واقعی نیاز داره که با حوصله و پایداری، مردم را با آن بسیج کنند و دنبال این نباشند که قدرت‌ربائی کنند، بلکه دنبال «کسب حقانیت حکومتی» باشند و به همه‌ی رقبا هم، همین فرصت را بدهند. «مکتب ایرانی» بی‌خود از آخوند نیامد بیرون، آخه آخوندها همواره شامه‌ی نیرومند‌تری از روشنفکرهای ما داشته‌اند! هم در جنبش مشروطه چنین بودند  و هم در زمستان پنجاه و هفت. زمان آن رسیده که روشنفکران‌مان نیز با اندیشه‌ی خود و ایستادن بر ستون‌های فرهنگِ مردمی ایران، «به هنگام » شوند. ۱.

تجربه ۳۰ و چند ساله اخیرِ  ایرانیان و زندگی‌ در سایه اسلامِ  نابِ  محمدی، بی‌ شباهت به رفتنِ  رستم به داخلِ  غارِ  تاریک و جنگ با دیوِ  سپید نیست و نبوده است. همانگونه که جمالی می‌‌پرسد و پاسخ میدهد که  :   دیـو سـپـیـد کیـسـت ؟ – میترا ، یهوه ، پدرآسمانی ، الله  ۴، تجربه این ۳۰ سال نیز آن را تأیید می‌‌کند.

دست آوردِ  رستم در داستانِ  دیوِ  سپید، را نباید فراموش کرد. آن شیره‌ای است از جگرِ  دیوِ  سپید که چشم را بینا می‌‌کند. یعنی به آنها این شناخت را می‌‌دهد، که تنها مرجعِ  تصمیم گیری و فرمان ، خردِ  خودشان است و نمی‌‌بایست آن را به دیگری و از جمله دیندارانِ  خرد باخته به الله سپرد. که اگر چنین کنند خسارت‌هایِ  بیشتر و بزرگتری از آنچه در این ۳۰ سال خورده اند، از جمله کشتار ها، اعدام ها، جنگِ  بی‌ خودِ  ایران و عراق، تورمِ  افسار گسیخته، کاهشِ  قیمتِ  پولِ  ملی‌ به یک سوم تنها در عرضِ  یک سال، …، خواهند خورد.

مردمِ  ایران اگر هشیار نباشند، از مبارزه با دیوِ  سپیدِ  فعلی، به دامانِ  دیوِ  سپیدِ  دیگری خواهند افتاد. به نظرِ  من شعاری که می‌‌تواند بازگو کننده خواستِ  مردمِ  ایران در مرتفع کردنِ  ستمِ  بر آن‌ها رفته در این ۳۰ سال باشد، استقلال، آزادی و جمهوریِ  ایرانی ۹، ۱۰  است. از هرگونه شعارِ  دینی می‌‌بایست دوری کرد، بخصوص الله اکبر. در غیرِ  اینصورت مردم خود به دستِ  خود ، خود را به هلاکتی دوباره خواهد انداخت.

اگر مصری‌ها هنوز به دنبالِ  اخوان المسلمین هستند، این برایِ  این است که از این سوراخ هنوز گزیده نشده اند، ولی‌ خردِ  ایرانی حکم می‌کند که از سوراخِ  اسلام دوبار گزیده نشوند !

منابع :

۱ – رضا ایرانی،  بهارِ  ایران، بهارِ  عرب ، وبگاهِ  ارتــای خوشه(سیمرغ) ، نوشته شده در ۱۰/۲۸/۲۰۱۱ .

۲ – فیروزِ  نجومی،  الله اکبر: افسانه یا سیاست؟ ، برگرفته از وبگاهِ  منوچهرِ  جمالی،  ارسال شده در تاریخ  ۰۱-۰۳-۱۳۸۹  .

۳ – انجمن آرای ایران ،  بهارعربی یا زمستان اسلامی؟ ، سخن بیست و چهارم, آذرماه ۱۳۹۰.

۴ – منوچهرِ  جمالی،  دیـو سـپـیـد کیـسـت ؟ – میترا ، یهوه ، پدرآسمانی ، الله – « حکومت » ، برگرفته از وبگاهِ  فرهنگِ  ایران، ۱۸ شهريور ۱۳۸۶ .

۵ – منوچهرِ  جمالی،  تا یک دیکتاتور میرود، و «حقیقت واحدی که رویشگاه آن دیکتاتوری هست»، میماند، دیکتاتوری و استبداد، بجای میماند و دیکتاتور دیگر، جانشین او خواهدشد. ، برگرفته از وبگاهِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران، ۲۹ شهریور ۱۳۹۱.

۶ –  محمد مُرسی برای خود قدرت «دست‌نیافتنی» و «فراقانونی» تعریف کرد  ، بامدادخبر، ۳/۹/۱۳۹۱ .

۷ – جین اوبرایان ، چهره‌ای پنهان و نادیده از هنر عربستان ، بی‌بی سی، واشنگتن ،  ۲۳ نوامبر ۲۰۱۲ – ۰۳ آذر ۱۳۹۱  .

۸ – منوچهرِ  جمالی ، آخوندها، روشنفکران، اصطلاحات مدرن و اسلامهای راستین، بازنشر شده در کورمالی، نوامبر ۲۱، ۲۰۱۲ ، بدست سیمرغ گسترده پر .

۹ – منوچهرجمالی ، خرد ، سرمایه فلسفی ایران ، خرد ، شهرساز ، وشهرآراست ، « جلد سوّم » ، جـمهـوری ایـرانی ،ISBN 1 899167 08 0، کورملی پرس لندن، ژانویه ۲۰۱۰ .

۱۰ – سخنرانی‌هایِ  منوچهرِ  جمالی در باره جمهوریِ  ایرانی.

.

نوشته‌هایِ مرتبط: