« بنو احرار = ایرانیان ، ایرانی = ایری = تخم (خود زا = آزاد) … » – ایران یعنی چه ؟


« بنو احرار = ایرانیان

ایرانی = ایری = تخم (خود زا = آزاد) = سیمرغی

« حرّیت » در عربی‌ ، همان « سیمرغی بودن » است

هیربد + خیره نگریستن + گٔل خیری

اعراب به ایرانیان ، بنو احرار می‌گفتند. اصل واژه « حرّ » ، « حیری » بوده است ، و « حیری » ، همان « هیری » و یا « ایری » است. واژه « هیر – و – ایر » ، در اصل ، بمعنایِ « تخم » بوده است ، چون « ایر » ، اندام تناسلی بطور کلی‌ است. ایر ، هم نرینگی و هم مادینگی است. چنین واژه هائی که بیان نرینگی و مادینگی یا اندام تناسلی زن و مرد هر دو هستند ، بیان « تخم بودن » هستند ، چون تخم ، دارای اضداد است. و هرچه تخم است ، از دید اسطوره‌های ایران ، « خودزا و خود آفرین » و طبعا « آزاد » است.

دو نامِ رستم و تهمتن ، پسوند و پیشوند « تخم » دارند ، یعنی‌ « اصیل و سرچشمه و آزاد » هستند. و سیمرغ که روی درخت همه تخمه نشسته بود (تخمه = زر = آزر که معمولا آذر نوشته میشود) ، مادر و اصل همه تخمگان بود. هر تخمی ، سیمرغی بود ، و هر تخمی که سیمرغ گذاشته بود ، اصالت داشت ، چون سیمرغی از آن بیرون می‌‌آمد ، همال سیمرغ. و همای چهره آزاد ، که نام دیگر سیمرغ بود ، درست نماد این گوهرِ « آزادِ » سیمرغ ، و هر تخمه‌ای از اوست. همه زاده ها[ی] سیمرغ مانند سیمرغ آزاد و برابرند. خوشه واژه هائی که با « ایر » و « هیر و هیری » و « خیره و خیری » ساخته شده اند ، همه طیف مفاهیم برخاسته از همین تصویرند.

۱ – هیرون ، هم به خرما ، و هم به نی‌ ، اطلاق میشود. علت هم اینست که هر دو منصوب به سیمرغ و نماد سیمرغند. واژه خرما ، یا به شکل xurma و یا به شکل ( xarma( v نوشته میشود. خرما xurma همان « هو + راما » میباشد یعنی « رامِ به » یا « وایِ به » ، که خودِ سیمرغست. همچنین ( xarma( v مرکب از( xar + ma( v خر + ماه است که بمعنای فر‌ ، یا خرمن ماه است که باز همان سیمرغست. تساوی خرما و نای (به کتاب بانگ نای از جمشید تا مولوی) سبب شده است ، که در لغت نامه‌ها که به ریشه‌ها مینگرند و کمتر نگاه به اسطوره‌های بنیادی میاندازند ، هر دو معنا را برای واژه « هیری » مییابند ، و حیران و سرگشته اند که هیری ، خرماست یا نای ، و در پی‌ِ روشن شدن آن ، به هیچ نتیجه‌ای نیز نمی‌رسند ، چون هر دو مانند هم ، نماد سیمرغند و واژه « هیری » به هر دو اطلاق میشده است.

در برهان قاطع می‌‌آید « هیرون ، نوعی از نی‌ است ، و بعربی آنرا قصب خوانند » ، و تحفه حکیم موءمن می‌نویسد « هیرون ، نوعی از خرماست ، و گویند مراد ازو قسب است » ، و منتهی الارب می‌نویسد « و قسب ، خرمای خشک است که در دهان ریزه گردد » و فرهنگ نویسان ، قسب را قصب خوانده اند. پس تساوی خرما با نی‌ ، روشن شد. خوشه خرما ، نماد همان زرافشانی شیره‌ درون نی‌ بود.

و از آنجا که « نی‌ » ، بسیار زود آتش می‌گیرد (خان نخست از هفت خوان و شیر در نیستان) ، هیر ، به آتش هم اطلاق شده است ، و از آنجا که نای ، مقدس است ، طبعا آتشی که از نای بر میخیزد ، نیز مقدس شمرده میشده است. از این رو ، واژه « هیربد » ، بمعنای خادم و خدمتکار آتش مقدس بکار می‌رفته است ، و طبعا هیربد مستقیما از واژه « aethrapaiti » نیامده است ، ولی‌ با آگاهی‌ از رابطه « زر و آزر » و زرافشانی از سیمرغ (رجوع به کتاب اندیشه اصالت انسان شود) میتوان دید که « آزر = آذر » در اصل به معنای « تخم = زر » بوده است. بنابرین هیربد ، مانند آذربد ، یک معنا را میداده است ، فقط در واژه هیربد ، رابطه ‌اش با نای ، و ویژگی موسیقائی ‌اش ، روشن‌تر و مستقیم تر بوده است. و در واژه « هیلاج » ، که باید همان « هیر + آک » باشد ، و بمعنای « پر از تخمه » است (هیر + آک) برابر با معانی است که در برهان قاطع آمده است : « هیلاج ، بمعنای چشمه زندگانی‌ است ، و منجمان آنرا – کدبانو – گویند ». همچنین « هیرک » به معنای بچه بز و گوسفند و شتر نیز میباشد.

۲ – ایر ، به علت همان اطلاق به نرینگی و مادینگی هر دو ، و تخمه بودن (زر و آزر بودن) و اصیل بودن ، و نسبت یافتن مستقیم به سیمرغ و رام ، در عصر هخامنشی‌ها ، نام قوم ایرانی بوده است ، و در قفقاز ، آنرا بصورتهای ایرون و ایرو و ایر (iron+iroe+ir) به خود اطلاق میکرده اند.

ولی‌ از آنجا که واژهِ « مردم » نیز ، مرکب از « مرت + تخم » است ، ایرگ ، معنای مردم و ایرگان ، معنای مردمان را داشته است ، چون ایرگ هم همان تخم بوده است. و از آنجا که هم تخمه و هم « ایر و آریا airya » ، ویژگی‌های خداوند رام را نیز بطور طبیعی داشته اند ، رفتار مهرآمیز خدای خود را نیز داشتند ، و بدینسان « ایرمان » به « مهمان » ، بویژه « میهمان ناخوانده » اطلاق میشده است ، و پذیرائی از میهمان ناخوانده ، اوج مهر شمرده میشده است. این فروزه جوانمردی را که سپس به ابراهیم نسبت داده اند ، و او هم از همین خدای سیمرغ (پدرش سین را میپرستیده است و یهوه نیز در اصل نام سیمرغ بوده است) به ارث برده است ، گوهر سیمرغی داشته است و از گوهر رامشگریش بر میخواسته است. اوج مهر ، مهرورزیدن به بیگانه و ضد و دشمن است.

« ایرمان » که سه‌ بار در شاهنامه می‌‌آید ، معنای « مهمان » دارد. ولی‌ نای ، بیان « اشتیاق » است ، از این رو معنای « ایرمان » ، آرزوست که امروزه ما آنرا به شکل « آرمان » و بمعنای « ایده‌آل » بکار میبریم ، ولی‌ در واقع ، به معنای « اشتیاق » بوده است. از این رو نیز در شعر مولوی مفهوم اشتیاق ، همراه نای است. نای در آرزویِ جستن مهر ، میان اضداد ، و رسیدن به آنهاست. اینست که همیشه سرگشته و حیران است. و واژه « هیرو ، و هیر و حیری » هست که در عربی‌ ، به شکل « حیرت » در آمده است ، و در فارسی‌ « ویر » که پیشوند « ویران » است ، همین کلمه است که بمعنای « درهم و برهم و هرج و مرج بودن » است.

و کلمه « هیر و ویر » در فارسی‌ ، و کلمه irren آلمانی ، از همین ریشه است. حیرت در میان فراوانی و وفور و در کثرت ، فروزه گوهری جستن و رسیدن و اشتیاقست. از این رو ، یکی‌ از معانی‌ اصلی‌ِ « خیره » ، تعجب و شگفتِ بسیار ، و حیرت و سرگشتگی و فروماندگیست. و خیرخیر که بمعنای تیره و تاریکست ، از این زمینه گمگشتگی در کثرت ، پیدایش یافته است. خودِ واژه « خیر » هم معنای تیرگی و غباری ، و سرگشته و حیران را دارد.

۳ – خیری و خیرو ، نام گلی‌ است ، و خیری زرد ، به خداوند « رام » ، نسبت داده میشود ، و گٔل همیشه بهار به « ارد » که « اشی » است نسبت داده میشود. زرد ، نشان تندی جنبش و تحول است ، و رام که همان خداوند باد است ، اصل جنبش و مهر و جستجو است. رام ، همه اضداد را می‌جوید‌ ، و پس از جستجو و سرگشتگی و حیرت به همه می‌رسد ، و آنها را به هم پیوند میدهد. فروزهِ « اشی » ، که گٔل همیشه بهار یعنی خیریست ، « سرفرازی » است. اشه که روز سوم هر ماهست ، بنام سرفراز میان مردم مشهور بوده است. سرفراز ، یعنی سرکش و لجوج و شجاع و دلیر. و از آنجا که اشی با حقیقت کار دارد ، خیره شدن ، بمعنای نگریستن دلیرانه و گستاخانه برای جستجو و پژوهش متلازم با حیرت است ، و در عرفان نیز « عرفان که بینش لجوجانه و طاغیانه باشد ، همراه حیرت ، میماند. طبعا برای کسانیکه چنین نگرش دلیرانه و گستاخانه‌ای ، اسباب دردسر میشده است ، خیره شدن را بمعنای شوخ دیدگی و بی‌ آزرمی و هرزه‌ گی و بیحیائی ، بدنام میساخته اند. به همین علت نیز خیره شدن را در الهیات زرتشتی به اهریمن نسبت میدهند. ولی‌ خیره نگریستن ، معنای جستجو و پژوهش دلیرانه داشته است ، و از این رو با حیرت (هیره و خیره) همراه بوده است ، و اتهام بیحیائی ، از آنجا می‌‌آید که چنین گونه دیدی را با اغراض دیگر ، پیوند داده اند. پس « خیره شدن » ، نگاه کردن برای جستجو ، و با منش دلیرانه بوده است. این فروزه بینش دلیرانه و گستاخانه ، با هدف رسیدن به شیره‌ (حقیقت) هر چیزی ، معنای « آزادی و آزادگی » بوده است. ، چون هدفش آفریدن مهر ، میان اضداد ، و چیرگی بر ستیزه خواهی در اضداد بوده است. پس « حرّ و حرّیت » ، نه‌ تنها بیان استقلال ، بر بنیاد بینش خود بوده است ، بلکه نماد تعهد در اجتماع ، برای آفرینش مهر میان دشمنان و اضداد بوده است.

طبعا کلمه « خیر » در عربی‌ ، با معانی‌ ، نیکوئی و خوبی‌ ، مزد و اجر نیک‌ ، و نعمت و مال و فیض و برکت و خوش آمد به هنگام ورود (خیر مقدم) و همه ترکیبات آن که خیر اندیش و خیر خواه و خیرات و خیر رساندن و خیریه ، .. میباشند ، از طیف معانی‌ همان « هیر و حیر و خیره و خیری » است. و اینکه در سریانی « ایل » ، نام خداست ، همریشه با همین « ایر و هیر » و نای است که اصل آفرینش است.

واژه « حرّ و حرّیت » ، که بنیاد زندگانی‌ جوانمردی و آزادیست ، همان واژه « آریائی » و « ایری » در ایرانیست ، و بیانگر پیوستگی به سیمرغ بوده است. هیری که هم خرما و هم نای است ، معنای رامش و جستجو و نگریستن دلیرانه را بر بنیاد آن داشته است که به معنای « تخم » بوده است.

واژه « حیری یا خیری » مرکب از « خَی xey یا xay » و + « ری » هست. خی ، همان خیا و خوا و خو هست. خوا در خواگ و خاگینه و خاک ، به معنای اصلی‌ ، که تخم مرغ‌ باشد ، مانده اند. خاک هم بمعنای تخم است. واژه « خو » هم به معنای « گیاه خود رو » هست ، که برآیند « خودزائی » تخم را نگاه داشته است ، و همچنین خو ، بمعنای « گیاهیست که بدرخت می‌پیچد » ، و این پیچه ، نماد مهر ورزیست. همچنین « خو » ، بمعنای قالبی‌ است که استادان بنا ، طاق بر بالای آن زنند. چون ، طاق و گنبد ، خایه دیسه است ، « خو » نام دارد. و همچنین خو ، بمعنای سرشت و طبیعت است که بیان « تخمه بودن » است. ما امروزه « خو » را بمعنای « عادت » بکار میبریم و این درست نیست ، چونکه « عادت ، طبیعت دوم پنداشته شده است ». ولی‌ « خو » ، فطرت و گوهر بوده است نه‌ عادت. اینست که واژه « خواجه » که به سیمرغ اطلاق میشده است و سپس به خدایان بطور عمومی‌ اطلاق شده است ، بمعنای « زهدان پر از تخم » بوده است ، که معنای دومش سرچشمه سرشار از آفرینندگی میباشد. همچنین « خوان » که ما امروزه بمعنای « سفره » بکار میبریم ، در اصل ، همان معنای « زهدان پر از تخم » را داشته است و امروزه بمعنای « طبق پر از نعمت ».

از این رو سه‌ زنخدای ایران ، سیمرغ و آناهیتا و آرمد (آرمیتی = زنخدای زمین) سه‌ خوان بودند ، که سپس در میترا تبدیل به سه‌ تای یکتای « میترا + سروش + رشن » شدند ، و مسیحیت در اروپا ، از آن تقلید کرد ، و اقانیم ثلاثه را پدید آورد. آنچه بسیار اهمیت دارد . واژه « خود » است. خود ، همین واژه « خوا hva + xva » است. انسان ، خود را « تخم » میداند ، و به اصالت « خود » ، اقرار می‌کند ، هرچند که از این ادعا ، هیچ بهره‌ای نیز در زندگی‌ و فکر ، نمیبرد ، چون معنای آنرا به کلّ فراموش ساخته است. پیشوندِ « خی » در واژه « خیار » هست که بمعنای « پر از تخم » است ، و خی در خیک ، بمعنای « وفور چکه‌های آبست ». و چون تخمه بودن ، و سرچشمه بودن هم مهم بوده است که به آن باید آفرین گفت ، و آنرا ستود ، واژه « خه » و « خهی » ، بمعنی مرحبا و آفرین است.

گفته شد که پسوندِ « خیری و ایری و هیری » ، « ری » است ، و این ری ، به معنای « نرینگی » است. چنانکه در گویش مازندرانی ریکا ، بمعنای پسر است. پس واژه « آریائی و ایرانی » ، یادگار نسبت او به سیمرغ و تخمه بودن اوست. ایرانی ، فروزه‌های سیمرغ را دارد ، چون تخمه سیمرغست. و مفهوم « حریّت و حرّ » در عربی‌ ، یادگاریست از فرهنگ سیمرغی که به عربستان و اسرائیل رفته و در آنجا بجای مانده است. ایرانی ، پیکر یابی‌ حرّیت بوده است ، چون هر ایرانی یقین از اصالت خود داشته است. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشیدن ، خندیدنست (بهمن) ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۹۸ ، شابک۱۸۹۹۱۶۷۲۶۹ (ISBN 1 899167 26 9) ، برگ ۴۱  از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

 نوشته‌هایِ مرتبط:

« پیکارِ قدرتها در درونِ یک کلمه »


« ما از اغلب کلمات ، معانی‌ دوم یا سوم آنرا میدانیم. هر قدرتی‌ ، موقعی پایدار میشود ، که به کلمات گذشته ، معنای تازه‌ای میدهد که همآهنگ با قدرت او هستند. معنای پیشین یا نخستین یک کلمه را در کتاب‌های لغت ، در زیر خود آن لغت ، بندرت میتوان یافت. اگر هم باشد ، تبدیل به معنائی کم اهمیت یافته است ، که بیشتر ما را به شگفت وامی‌دارد که چطور این کلمه زشت یا خوار ، معنائی دیگری به آن زیبائی و بزرگی‌ میدهد. معانی‌ دوم و سوم ، که در این اثنا ، معانی‌ اصلی‌ شده اند ، معانی‌ هستند که با قدرت و زور ، معانی‌ پیشین را سرکوب یا طرد و تبعید کرده اند. معانی‌ِ تازه ، همه تساوی با مفهوم عقل به تعریف زور دارند ، و معانی‌ رانده شده ، مساوی با خلاف عقل به تعریف زور هستند.

همه واژگان کتاب‌های مقدس ادیان ، و کتاب‌های مرجع در ایدئولوژی‌ها ، نشان سرکوب کردن و تبعید کردن معانی‌ پیشین خود هستند. معنای دوم هر کلمه‌ای ، که خود را معنای اول ساخته است ، و برای نگاهداری قدرت خود ، همیشه بر ضد معانی‌ نخستین ، که هنوز در لایه زیرین پنهان و در کمین هستند ، با کاربرد زور و فشار و زشت سازی و بی‌ حیثیّت سازی [و مسخسازی] ، با معانی‌ نخستین در جنگست. معنای تازه به کلمه دادن ، یعنی‌ کوبیدن معانی‌ پیشین ، و بخاک سپردن معنای پیشین که هنوز زنده است. کشف معانی‌ نخستین ، همیشه پیکار با قدرتهائیست که در تاریخ و اجتماع افکار خود را تحمیل و تنفیذ کرده اند. معانی‌ اصلی‌ واژه‌ها ، در واژه نامه‌ها ، پیشِ دست نهاده نشده اند. در هر کلمه‌ای ، باید با قدرتهائی جنگید که آگاهبود ما را معین ساخته اند. معانی‌ روشن هر کلمه‌ای ، سنگی‌ است که روی چاه بیژن افکنده شده است ، و نیاز به رستمی دارد که این سنگ را به کنار اندازد.

معنای اصلی‌ ، در زیر این سنگ گران ، زندانی و در تاریکی بسر میبرد. یافتن معانی‌ اصلی‌ هر کلمه‌ای ، رسوا ساختن قدرتهائیست که خود را پیکریابی اخلاقی‌ متعالی میدانند. بخشِ آشکار هر کلمه‌ای ، بخشی است که قدرت ، تصرف کرده است. ولی‌ این بخش ، معنای دوم یا سوم است که سطح کلمه را میپوشاند. آگاهی‌ ما ، درست از این بخشِ آشکار کلمات ، ساخته شده است. خودِ آگاهی‌ ما ، قدرتی‌ بر ضد معانی‌ اصلی‌ هست.

فهمیدن هر کتابی ، بویژه کتاب‌های مقدس ، با معانی‌ اصلیشان ، اعلام جنگ با قدرت آخوند و حکومتیست که خود را با آن دین عینیت میدهد. همه متون اوستائی و پهلوی تا کنون ، با همین معانی‌ دومشان فهمیده میشوند ، از این رو فرهنگ ایران ، هنوز در تبعید است. فرهنگ ایران ، مانند بیژنیست که در چاه زندانیست.

فرهنگ نخستین ایران که فرهنگ « سیمرغی + آرمیتی + آناهیتی » باشد ، و پیش از دین میترائی و دین زرتشتی بوده است ، بن مایه فرهنگ ماست که تا کنون در همه بررسیهای علمی‌ نادیده گرفته شده است. »

 منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشیدن ، خندیدنست (بهمن) ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۹۸ ، شابک۱۸۹۹۱۶۷۲۶۹ (ISBN 1 899167 26 9) ، برگ ۶ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« الله : آمیخته اهورامزدا با اهریمن ؟ »


« این سخن که ایرانیان فقط برای وجودِ  « ستم طبقاتی » در دوره ساسانیها ، داوطلبانه با آغوش باز ، اسلام را پذیرفتند ، سخنیست که از بدویت کامل فکری برمیخیزد ، که بکلی از پیچیدگیهای روان انسانی‌ بیخبر است. پس چرا هندیها که سخت‌ترین شکل طبقاتی را داشتند و دارند و با اسلامی روبرو شدند که از صافی لطیف عرفان نیز گذشته بود (اسلام راستین ساخته شده بود) ، حاضر بقبول اسلام نشدند ؟ از این گذشته ، دین مردمی ، که همان آئین سیمرغی باشد ، در تراژدی مانند سیاوش و داستان ملی‌ مانند سام و زال ، در افواه ملت ایران زنده بود ، که بکلّی هم برضد ستمگری طبقاتی ، و هم برضد حکومت و هم برضد آخوند بود. و در داستان کرباس ، که در شاهنامه می‌‌آید ، میتوان ضدیت این دین مردمی را با دین زرتشتی نیز دید. تجربیات دینی در « دین مردمی » به اوجی از تعالی رسیده است که هیچکدام از ادیان سامی [ابراهیمی] ، جرئت سنجیدن خود را با آن نیز ندارند ، و در برابر آن ، بحساب هم نمی‌‌آیند. 

از اینها گذشته ، باید به تجربه دینی چندین هزاره ایران نگریست که ، در کشتن و امر به کشتن ، فقط و فقط کار اهریمنی میدید. و نمیتوانست « پروردگاری » را نزد خود تجسم کند ، که فرمان به کشتن و قربانی را سد‌ها بار در قرآن‌ تکرار کرده است. ایرانی میبایست بتواند در آغاز در عقل و خیالش ، اهورامزدا و اهریمن را چنان باهم بیامیزد که از آن دو ، هستی‌ یگانه‌ای بشود ، و کار‌های اهریمنی را بتواند آنقدر مقدس سازد که بتواند کار اهورامزدائی نیز خوانده شود. مفهوم « خدائی را که شکست را برای راستی‌ می‌پذیرد » ، و برضد خدای پیروزگر است (که خدای اسلامیست) و آغاز شاهنامه با همین سر اندیشه به افتخار همین خدا (= سیمرغ) گشوده میشود. چگونه می‌توانست رها کند ، و الله را بپذیرد ؟ چنان تحول بزرگ روانی‌ و دینی و عاطفی ایرانی لازم بود تا بجای دوتاگرائی اهورامزدا و اهریمن ، و تجربه آئین سیمرغی که در داستان سام و زال آمده است بنشیند‌ ، که برابر با گم کردن تمام عیار منش گوهری او بود. قبول اسلام ، راهی‌ جز آن نداشت که اسطوره‌های سامی [ابراهیمی] ، جانشین اسطوره‌های ایرانی گردند ، چون دین زرتشت هم در چهارچوبه این اسطوره‌ها فهمیده می‌شدند ، و این اسطوره‌ها اهمیت بیشتر از دین زرتشتی داشتند ، چون این اسطوره‌ها بودند که ریشه فرهنگی‌ ایران بودند ، نه‌ دیانت زرتشتی و آخوندهایش.

فردوسی با زنده کردن این اساطیر ، در شکلی‌ پذیرفتنی یا تحمل کردنی در حکومتهای اسلامی ، تخمه‌ای را که فرهنگ ایران باز از آن بروید در قلب همه ریخت. تا شاهنامه زنده است ، امید رستاخیز فرهنگی‌ و دینی و هنری و سیاسی و اجتماعی ایران هست. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ  ۹۵ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« گوهر ایرانی و نماد آتش »


« ایرانی با آتش، پیوندي ژرف دارد که باز اندیشی ي نقش کارکردي ي آن در مفاهیم فلسفی، بسیار مهمّ است. ایرانی در نماد آتش، تجربه اي ژرف از فردیّت و آزادي دارد که هنوز ناگسترده وناکاویده به جا مانده است. ایرانی وقتی می خواهد گوهر آتشین انسان را نشان بدهد، می گوید انسان ، « تخمه ي آتش» است. انسان، تخمه ي گیاهیست که از او، آتش می روید؛ یعنی آتش در او هیچگاه خاموش نمی شود؛ بلکه از سر، زبانه می کشد.

سر- اندیشه ي تخمه اي بودن گوهر انسان، این شکل را به خود گرفته است که انسان در کردار و گفتار و اندیشه اش تخمه افشان است. سر – اندیشه ي فرّ با زنده کردن و تر و تازه کردن و دوباره جوانسازي و رستاخیز نو – به – نو پیوند دارد. نام نیک، زنده ماندن تخمه ي اندیشه و گفتار و کردار است. گره خوردن اندیشه و گفته و کرده ي انسان با تدوام اجتماع به هم باز بسته اند.

نیکنامی، در اصل، پایدار ماندن گفتار و کردار نیک در اجتماع است و طبعا اندیشه و گفتار و کردار نیک آنست که اجتماع را پایدار می کند و این دو با هم تلازم گوهري دارند؛ زیرا اگر اجتماع از بین برود، گفتار و کردار هیچکس پایدار نخواهد ماند. اندیشه و گفته و کرده براي نسلهاي آینده، براي پیوند خود به آینده و تخمه گرفتن از افکار گذشته براي از سر جوان و تازه شدن، براي درك رستاخیز و انقلاب در زندگی ي خود می باشد.

از نظر« جمالی » ، سنّت به معناي مداوم سازي ي یک چیز نیست؛ بلکه گرفتن تخمه هاي فکري از گذشتگان و رستاخیز تخمه ها در زمان خود می باشد. مسئله ي از نو جوان شدن و نوزایی می باشد. گیاهی و رویشی بودن انسان، بیان یقین انسان از رستاخیز مداومی است که نشان امید تزلزل ناپذیرش به زیستن در این گیتی و در اجتماع است. انقلاب مداوم اجتماعی که همان رستاخیز تخمه اي اجتماع باشد، پیامد کردار و اندیشه و گفتار انسانهاست.

نیکیها و هنرهاي ایرانی براي پدید آوردن بهشت بر روي زمین است. انسان با نیکی کردن و نیک گفتن و نیک اندیشیدن از گیتی، بهشت می سازد. نیکی یا بهی، نیروي آفریننده و تحوّل دهنده دارد و از سویی، گیتی به خودي خودش تخمه ي بهشت است. با پروردن گیتی است که بهشت، پیدایش می یابد. بهشت، چکاد و تارك گیتی است. خواست و کردار و گفتار و اندیشه ي انسان می تواند بهشت را از تخمه ي گیتی پدیدار کند. انسان تخمه ایست که از آن، معرفت و حقیقت و موسیقی و سرود و ترانه و کلمه می روید. ایده آل ایرانی از اجتماع، آفریدن جامعه اي است که همه ي افرادش، فراخ اندیش و فراخ فهم و فراخ بین و فراخ رفتار باشند.

« جمالی » بر این اندیشه است که تفکّر و آفرینندگی ي روانی و فرهنگی، تضاد آفرینندگی ي تخمه را در خود داشتن است. اندیشیدن و آفریدن و هنر و دین پیدایشی هم به انگیزه هم به پرورنده و گسترنده و افزاینده نیاز دارد. بهشت براي ایرانی، واقعیّتی است از گیتی و در گیتی. دُرُست همین ایده آل است که هدفهاي سیاسی و حکومتی را متعیّن می کند. خویشبودي ي ایرانی با این اندیشه ي پُر مغزه به هم گره خورده است که کاربست خرد ( = خرد سیمرغی ) براي آبادي ي جهان و رهانیدن بشر از درد و نیز نیازردن جان و پروردن آن با دشواري و رنج همپاست. بنابر این بر پایه ي فرهنگ مردم ایران، حکومتی حقّانیّت دارد که ایده آلش، رویشی و اندازه خواه باشد؛ یعنی قوانین و نظم باید نه تنها در آن برویند؛ بلکه ایده آلها و هدفها و غایتها نیز متافیزیکی و مصنوعی نشوند؛ زیرا تفکّر ایرانی به این نتیجه رسیده است که پدیده هاي تاریخی و معرفتی و سیاسی و حقوقی و اقتصادي، هم رویشی هستند هم پیوندي از رویش؛ یعنی جُستن و خواستن ( اراده ). خواستن باید روییدن را بیانگیزد.

در خواستها، انگیزه ها و تخمه هاي تازه براي روییدن هست. خواستها با گوهر روینده ي انسان و اجتماع، رابطه ي انگیزشی دارند. به همین سبب در فرهنگ ایرانی، انسان فرهمند به مجبور ساختن و زور گفتن، نیازي ندارد تا بخواهد مردم را به قبول حاکمیّت وادار کند. در فرهنگ ایرانی، مسئله ي کلیدي ي سیاست و حکومت، مسئله ي پاسداري و پرورش زندگی به طور کلّی و زندگی ي انسان به طور اخص در گیتی است. به همین دلیل است که حکومت و سیاست باید فراسوي عقاید و ایدئولوژیها و مذاهب و ادیان کتابی قرار گیرد تا بیطرفی ي خود را در تنشها و اختلافات عقیدتی حفظ کند.

بر شالوده ي تفکّرات پُر دامنه ي « جمالی » ، هر انسانی در فرهنگ ایرانی، اصل آفرینش کلّ جهان است. خدایان و کلّ جهان از وجود او آفریده می شوند و خودش اصل آفرینش هست. ایرانی باید در همپیوندي ي رفتار و اندیشه و گفتارش گوهر خود را پدیدار کند. انسان در زیستن به یاري ي همبستگی به همپایی با جهان، تحوّل می یابد. سراسر جهان، یک سرود و آهنگست که کردار و افکارانسانی باید با آنها هماواز و همنوا باشند. انسان در خود، همخوانی و هماوایی و نظم جهان را متعیّن می کند. زیستن باید به گونه اي باشد که آهنگ جهان از تو و من آفریده شود. اگر به جزئیّات این نگرش پُر مایه پرداخته شود، می توان مایه هاي ژرف اجتماعی و سیاسی و دینی آن را باز شناخت. »

منبع:

فلسفیدنِ انگیزشی – ( در آمدی بر اندیشه‌ها و ایده های« منوچهر جمالی » ). نویسنده: فرامرز حیدریان. چاپ نخست: ۱۹۹۷ میلادي. چاپ پنجم: ( نسخه ي پی‌دی‌اف ) ۲۰۱۳ میلادي. ناشر: نشر آتش. طرح روي جلد از: « فرنگیس ». برگِ ١٦٦ از این کتاب را ببینید.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« چگونه یک چاقوکش خلق نظام جهانی‌ را می‌کند ! – الهیاتِ چاقوکشان »


« تصویر فلزات را در دین میتراس به کلی‌ تغییر دادند ، و فلز را نماد قدرت (بریدن) کردند ، و به خود میتراس نسبت دادند که با کارد (چاقو) و آتش سوزان از سنگ خارا زاده میشود. البته خواره و خارا به معنای زن و ماه است. او با کارد است که گاو ایودات را میکشد ، و با همین کشتن ، جهان را می‌‌آفریند. کشتن و بریدن حلق [= خلق ؟] و خَلق کردن و شَقّ کردن و خَرق کردن ، اصل جهان آفرینی و اجتماع آفرینی است. [!] میترا نه‌ تنها با چاقو یا کارد ، شاهرگ جانان (گاو ایودات) را چاک می‌کند ، بلکه با شیر که نماد درندگیست ، به شکار میرود. شیر در اصل ، « شَر » بوده است که به معنای پاره کردن و دَریدنست. به همین علت نیز شیرِ شَرزه می‌گویند. این شیر ، شیریست که زه را میدرد و پاره می‌کند. این شیر ، نماد مهر نیست. شر را شیر خواندن ، از همان مقولهٔ « میترا ساختن از میتراس » هست. شیر درنده که نماد میتراس هست ، قیافه « شیر مادری » را می‌گیرد که نماد مهر است. این همان چهره رحیم دادن به اصل غضب است. ولی‌ واژه « شکار کردن = شکردن » و چاقو از همان ریشه چاک کردن شکافته شده‌اند. چَک که همان چاک باشد ، تبدیل به شَکّ شده است که در عربی‌ معنای چاک زدن را دارد و « شک کردن فلسفی‌ » نیز از همین مفهوم « چاک کردن » می‌‌آید. نخستین شک کردن ، شک دکارتی نبوده است ، بلکه چک = شک = شق کردن میترائی بوده است که اصل جان و زندگی‌ را چاک می‌کند. از همین واژه چک ، « چقو = چاقو » نیز برخاسته است که در دست میتراست. افزوده بر این ، « شق » معرب « چک » است. و به همین علت الله ، مرتباً در قرآن شق القمر یا شق سموات و ارض را می‌کند. خلق کردن الله ، شق کردن ، چاک زدن و شکار کردن و شک کردنست. از اینجا میتوان بخوبی رابطه چاقو کشی‌ و چاقو کشان را با الله ، شناخت که کارش شق کردن بود. انشقاق آسمانها و زمین ، با همین چاقوکشان در اجتماعات ممکن بوده است. با آمدن اسلام هر آخوندی ، حلقه چاقوکشان خود را برای امر به معروف و نهی از منکر داشته است و دارد و خواهد داشت. خدائی که شق می‌کند ، با چاقو ، چاک میدهد ، و خودش نخستین چاقوکش است که سرمشق همه چاقوکشان میگردد. این صفت بنیادی الله است. خلق کردن را چاقوکشی میداند.

باید کشت و برید ، تا نظم را در اجتماع برقرار ساخت. حکومت ، سازمان چاقوکشانست. ولی‌ برای هر خنجر و دشنه‌ای ، یک غلاف مخملی میسازند. الهیات (اسلامهای راستین) سازنده همین غلافهای زیبای مخملی هستند. با پیدایش میتراس ، آهن و فلز بطور کلی‌ ، فقط در راستای ابزار جنگی فهمیده میشود. من در مقاله مفصلی این موضوع « فلز » را بررسی کرده ام. در اینجا نگاهی‌ کوتاه به موضوع انداخته میشود ، تا این « تحول مفهوم فلز » در رابطه با مسئله « خرد و اندیشیدن » چشمگیر گردد. خردی که چاک میدهد و « به شکار » میرود و مانند هر شکارچی « اهل شگرد » است و هر جائی دامی می‌‌نهاد و مکر می‌کند و چنگ وارونه میزند ، با همین مفهوم فلز در میترائی کار دارد. مکر که شگرد باشد با چاک کردن کار دارد. مفهوم فلز در فرهنگ سیمرغی ، بکلی تفاوت با این تصویر فلز داشته است. تصویر فلز در فرهنگ سیمرغی ، با تصویر فلز در میترائی ، با تصویر فلز در الهیات زرتشتی ، با هم متفاوتند.

در خوارزمی می‌‌یابیم که در عربی‌ به آهنگر ، قین می‌گویند و قین ، معرب همان واژه کین و گین است که زهدان میباشد و در فارسی‌ ، به معنای « عداوت و دشمنی » زشت ساخته شده است. البته « عدو » در عربی‌ نیز همان « ادو » است که نام همین زنخدا سیمرغ باشد. درست در خوارزمی دیده میشود که « قینه » بمعنای : کنیزک خنیاگر + کنیزک سرودگوی + کنیزک که چنگ تواند نواخت یا سرود تواند خواند (ص ۲۵۳) ، که ردپای رام ، سیمرغ نی‌ نواز و چامه سرا و سرود خوان و پایکوبست. و چنانکه دیده شد ، هوشنگ که نام زنخداست ، نخستین آهنگر است و نخستین کارش ، با همین آهن آبگون است. آهن همان آسن است و در خوارزمی در معنی‌ آسن می‌‌آید که « آب کج دیده » است. کج ، نام زنخدا سیمرغ بوده است ، و دیدن و نگریستن ، وصال و عروسی‌ بوده است. آب کج دیده ، آب و خون و تخم ایست که سیمرغ ، به آبستنی انگیخته است. پس « آهن = آسن » ، اصل مهر و پیوند و بستگی است. خون است که با نگاه سیمرغ ، می‌‌بندد. نیروی به هم بستن ، گوهر سیمرغست. سیمرغ ، تخم و آب و خون در هر زهدانی را آبستن می‌کند. از این رو ، هر انسانی‌ ، فرزند مستقیم سیمرغست. هنوز نیز در ماوراء النهر (فرارود) ، « آب نارسیده » به معنای بکر + ابتکاری + بدیع است. از این گذشته ، غین که همان غیم باشد به معنای ابر است که نام سیمرغ بوده است ، و در شاهنامه همیشه به شکل ابر سیاه پدیدار میشود و واژه « اهوره = هور = ابر » از همین ریشه است. و ابر سیاه ، اصل آبست. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : از کیومرث تا جمشید ، پژوهشی درباره شاهنامه  ، انتشارات کورمالی ، لندن. برگ ۲۷۱ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« دوام ملت ایران و سیمرغ گسترده پر »


« با وجود فزونخواهی شاهان ، و تحولات و تلونات شخصی‌ آنها ، و وجود شاهان نالایق ، و تزلزل دستگاه سلطنتی و قطع وراثت ، این چه نیروئیست که به ملت ایران دوام می‌بخشد ؟ آنچه در سیاست در جهان گذشته ، برترین ارزش را داشت ، مسئله «دوام حاکمیت» بود ، نه‌ آزادی. و دوام ملت نیز ، رابطه مستقیم با دوام حاکمیت داشت. برترین نقش حاکمیت ، نگهبانی ملت از قبائل و سرداران مهاجم و جهانگیر و یغماگر بود. امروزه قوانین بین الملل و ارزشهای سیاسی در اذهان چنان تغییر کرده است که «جهانگیری» نه‌ تنها برد و جاذبه و افتخار گذشته خود را از دست داده است ، بلکه اقدامی ننگ آور و «فاقد هرگونه حقانیت» نیز شده است. اینکه در شاهنامه در داستان کیکاوس ، جهانگیری را مورد انتقاد قرار گرفته است ، در واقع گسترش همان بدبینی به قدرت در برابر نیرومندی میباشد. ولی‌ در جهان گذشته ، هرکه پیروز میشد ، حق به مالکیت پیدا میکرد ، و تفوق جنگی ، چون بیان «چیره شدن خدای ملت غالب بر خدای ملت مغلوب» بود ، می‌توانست سبب «تغییر دین کشور تسخیر شده گردد» . ملت غالب ، حق داشت ، تبعیت از دین و خدا یا خدایان خود را از ملت مغلوب بخواهد. جهاد و فتوحات اسلامی ، ریشه در همین حقانیت داشت. این خدا و بالاخره حقیقت و فرهنگ ملت مغلوب است که مغلوب خدا و حقیقت و فرهنگ خدای ملت غالب میشود. چنانکه در مقالات گذشته نشان داده شد انبیا یهود و «افکار سیمرغی ایرانی» غلبه یک ملت بر ملت دیگر را نشان غالبت حقیقت بر باطل ، یا معرفت بر جهل ، یا فرهنگ بر وحشیگری ، یا داد بر ستم نمیدانستند. بدینسان ، هر کشوری همیشه در معرض خطر از هر سوئی بود. و نقش بنیادی حکومت ، نگهبانی از ملت برای تضمین همین دوام ملت بود. دوام ملت برای کشورهائی که از هر سو می‌توانست به آسانی مورد تاخت و تاز قرار گیرد ، نخستین مسئله مهم سیاسی بود ، نه‌ آزادی.

آتن ، و شهرک‌ها و جزایر کوچک یونان ، بسختی می‌توانست مورد تعرض و تهاجم بیگانه قرار بگیرد ، از اینرو نیاز به دوام و نگهبانی ، کم بود ، و تفکر سیاسی می‌توانست بدون دغدغه و نگرانی‌ به مسئله آزادی بپردازد. «ایجاد حکومت‌های مداومی که می‌توانست سده‌ها دوام ملت را تامین و تضمین کند» در ایران ، همانقدر از دیدگاه سیاسی ارزش دارد که ایجاد دموکراسی. این «سرمایه دوام ملی‌» ، سرمایه گرانبهائیست برای آفرینش دموکراسی. دموکراسی ، نیاز به امنیت نسبی‌ این دوام جامعه دارد. همانطور ‌انگلستان در اثر جزیره‌ بودن ، این مسئله را نداشت ، آمریکا ، بکلی این مسئله را نمیشناخت.

فرهنگ سیاسی ایران ، متوجه شده بود که علیرغم تزلزل و ناامنی و نااستواری حکومت سلطنتی ، میتوان دوام ملت را تامین و تضمین کرد. و وقتی‌ فردوسی ، شاهنامه را میسرود ، درست به فکر آن بود که چگونه میشود علیرغم حکومت‌های بیگانه (عرب و ترک) ، دوام ملت را تضمین کرد. این دوام ملت هست که باز روزی ، حکومت مداومی خواهد آفرید. همین بود که در قبال تغییرات سرسام آور حکومتها و سلسله‌ها و افراد حاکم در ایران پس از هجوم عرب و تسلط اسلام ، ملت ایران دوام یافت. سرنگون شدن شتاب آمیز حکومتها (در ایران ، پیش از آمدن اسلام ، بیش از هزار سال ، چهار سلسله بر امپراطوری ایران حکومت کردند ولی‌ در مقابل آن کسرت سلسله‌ها و تعدّد و تغییر مداوم حکومتها پس از اسلام سرسام آورند) ، نشان عدم انطباق آن حکومتها با ملت هست. و اکنون برماست که آن ارزشها و ایده الهائی را که پایه دوام ملت ایران بوده است ، پایه بنیانگذاری یک حکومت فری نوین بکنیم ، تا آن ایده آلها و ارزشها ، آن حکومت را بردوش بکشند و جان به آن حکومت ببخشند. اکنون آن هنگام فرا رسیده است که این ارزشها و ایده آلها باز از سرچشمه دوام ملت در ظرف حکومت سرازیر شود ، چون این ملتست که هزاره‌ها دوام خود را تامین کرده است ، و حکومتها از عهده این مسئولیت برنیامده اند ، از این رو ملت بنا بر حقی‌ که در اثر «سرچشمه دوام خود بودن» دارد ، حق بنیادگذاری حکومت و نظامی را دارد که تجسم این ارزشها و ایده آلها باشد.

این ملت است که دوام خود را از سرچشمه خود حفظ کرده است نه‌ آنکه حکومتها ، ضامن این دوام بوده باشند. و آنکه به خود دوام می‌بخشد ، خود سرچشمه همه قدرتهاست. کسی‌ دوام می‌‌آورد که قدرت دارد. در حقیقت این ملت است که تاج بخش است (تاج ، نماد حاکمیت میباشد) ، این ملت است که سرچشمه حاکمیت است. آن نیروهائی که دوام او را ایجاد کردند ، همان نیروهائی هستند که میتوانند آزادی و دموکراسی را بیافرینند.

اگر کسی‌ نظری اجمالی‌ به این نیمه اول شاهنامه بیفکند ، بدیدش می‌افتد که در کنار شاهان گوناگون که می‌‌آیند و میروند ، و نسبتا همه سن‌های طبیعی دارند (و دیگر عمرهای افسانه‌ای مانند جمشید و ضحاک ندارند) ، رستم ، همیشه زنده است. در قبال طبیعی بودن مدت زندگی‌ یا حکومت این شاهان ، رستم مدت عمر فوق العاده و غیرطبیعی دارد. این غیر طبیعی و فوق العاده بودن عمر رستم در برابر طبیعی و عادی بودن عمر شاهان ، به چشم میافتد. از یکسو میدانیم که این رستم هست که «تاج بخش» میباشد ، یعنی سرچشمه حاکمیت است. از سوئی دیگر میدانیم که پدر او و خود او فرزندان حقیقی‌ سیمرغ هستند. همچنین کیخسرو وقتی‌ میخواهد به او رسالت رهائی بخشی بیژن را بدهد ، به او خطاب می‌کند که تو مانند سیمرغ گسترده پر ، سپر ایران از زخمها و آسیب‌ها هستی‌. مردم ایران ، بچه‌های سیمرغند که در زیر پر او ، از هرگونه خطری نگاهبانی میشوند. در حرم آرامش و آزادی سیمرغ میباشند.

اینکه رستم ، تاج بخش است ، چیزی جز همان ویژگی‌ سیمرغ نیست. او چون گوهر سیمرغی دارد ، سرچشمه حاکمیت است. از این رو نیز هست که رستم ، در این اسطوره‌ها در اثر «دوام عمر و وظیفه مداومش» ، نماد «دوام ملت ایرانست» . در واقع این حکومات و شاهان نیستند که به ملت دوام می‌‌بخشند ، بلکه این رستمست که تضمین دوام ایران را می‌کند. از جمله رستم یکی‌ از ویژگی‌های اصیل سیمرغ را دارد. همیشه مانند سیمرغ دور ولی‌ همیشه نزدیک است. رستم همیشه دور است ، ولی‌ با دریافت یک پیام حاضر است و هر هنگام که در اثر خطر و آسیبی‌ و تنگنائی ، هراس از موجودیت حکومت و ملت ایران است با شتاب فرامیرسد و درست این همان داستان «آتش زدن پر سیمرغست» .

بنابراین [،] این ویژگی‌های سیمرغیست که بنیاد دوام ملت ایران میباشد. و رستم ، چیزی جز «شخصیت یابی‌ همین سیمرغ ، همین ایده الها و ارزشهای عالی‌ ایران» نمی‌‌باشد. دوام ملت ایران ، در بزرگداشتن و بکار بستن این ارزشها و ایده آلهای سیمرغیست.

در آئین سیمرغی ، «برترین گوهر مقدس» ، زندگی‌ در این گیتی‌ است. قداست زندگی‌ بطور کلی‌ ، همان مسائلی‌ را طرح می‌کند که امروز ، احزاب سبز ، برای نگهداشتن محیط زیست طرح میکنند. همه اشکال زندگی‌ از گیاهی‌ و حیوانی‌ گرفته تا زندگی‌ انسان ، مقدسند. این سر اندیشه در دامنه تنگتر ، قداست زندگی‌ و جان انسانی‌ در این گیتی‌ است. این قداست ایجاب یک تکلیف و تعهد منفی‌ می‌کند. هیچ‌کسی حق ندارد ، جان انسانی‌ را بیازارد و اگر کسی‌ به جان کسی‌ تعرض کند ، همه مردم موظفند که او را از آزردن باز دارند و این سر اندیشه ، بنیاد حقوق و سیاست میگردد. همچنین این قداست ، ایجاب پروردن جانها را می‌کند. همه متعهدند که جان انسانهای دیگر را بپرورد و نقش بنیادی حکومت ، همین پروردن همه جانهای انسانیست. نقش حکومت ، تنها «نگاه داشتن جان مردم از آزار و قهر و تعرض» ، نیست بلکه پروردن این جانها نیز میباشد.

بست نشستن که نتیجه این اصل قداست زندگی‌ بوده است ، این نتیجه را میدهد که حتی جنایتکاران و بزهکاران را نیز نباید کشت. چنانکه ضحاک که برای نابود ساختن همه جانها بپا میخیزد ، سروش که از خدایان مادری و سیمرغیست ، مانع فریدون از کشتن او میشود و او را به کوه البرز که جایگاه سیمرغست ، می‌فرستد تا زنده بماند. هیچ قانونی و نظامی ، حقانیت آنرا ندارد که آسیب به جان بزند (محدودیت و مشروطیت همه حکومات و همه قوانین). این اصل قداست زندگی‌ که استوار بر این سر انیشه است که جان ، برترین گوهر میباشد ، از اهورامزدا و الله و یهوه ، لغو و فسخ و باطل میگردند. چون آنها وجود خود را برترین گوهر میشمارند. و هر زندگی‌ دیگری ، تابع اراده و خواست آنها میشود. انسان نباید آنچیزی را بکشد که خدا نخواسته است ، و باید آنچیزی را بکشد که خدا میخواهد. «خواست خدا» ، اصل میشود. و در واقع به هر جانی میتوان بشرط آنکه خدا بخواهد ، آسیب زد و آنرا آزرد. وقتی‌ خدا ، گفت اگر به رسول من ایمان نیاوری یا مخالفت بکنی‌ ، خونت باید ریخته بشود ، آزردن جان ، صواب هم میشود. مؤمن برای این کشتارها به بهشت میرود و به وصال صدها حوری می‌رسد. از این به پس ، راه کشتن به قید موافقت و یا امر صریح خدا ، باز میگردد.

در حالیکه وقتی‌ برترین گوهر زندگیست ، خدا هم حق ندارد چنین چیزی را بخواهد تا چه رسد به اینکه چنین فرمانی را بدهد. در واقع خدای سیمرغی نمیتواند ، فرمان کشتن بدهد ، چون با همین فرمان بلافصله استحاله به اهریمن می‌‌یابد. در اثر این نفوذ شگفت انگیز می‌‌بینیم که در شاهنامه نخستین کشتن ، کار اهریمن است. خدائی که کشتن را بخواهد و امر به کشتن بدهد ، خدا نیست ، بلکه اهریمنست. خواستی که بر ضد قداست جانست ، خواست اهریمنیست.

بدینسان خدا با مفهوم قدرت معین نمیگردد که پیامد این اندیشه است که «آنچه میخواهد ، میتواند» . خدائی که کشتن را بخواهد و از عهده این کار بر آید (توانا به این کار باشد) از این دیدگاه ، خدا نیست. اینست که تفاوت ژرف میان مفهوم خدای ایرانی و الله و یهوه را می‌‌بینیم.

از ویژگی‌های بنیادی آئین سیمرغی ، تقدم مهر ، به هر چیز دیگریست ، از جمله به عقیده و ایمان و «راه» و ملت و امت و نژاد و جنس و طبقه.

از ویژگیهای بنیادی آئین سیمرغی آنست که «خرد» ، پاسدار و نگاهدار جانست. خردی که به نگهبانی «همه جانها و همه زندگان و همه انسانها» برنخیزد ، خرد نیست. از این رو خرد در دامنه سیاست ، فقط نقش و وظیفه و تعهد آنرا دارد که زندگانی‌ انسانها را به طور کلی‌ ، بدون هر گونه استثنأ و تبعیضی ، نگاه دارد. خردی که چنین تعهدی دارد ، شالوده سیاست و کشورداری و جهانداریست. این تعریف خرد در شاهنامه بی‌ نهایت روشن و چشمگیر نمودار میشود. برای آنکه این تعریف خرد ، مرزبندی و مشخص گردد باید با تعریفهای دیگر از خرد که در جهان سیاست و اجتماع و دین و فلسفه نفوذ فراوان داشته اند ، سنجیده گردد. مثلا خرد از دید افلاطون اندامیست که «ایده عدالت» را میشناسد. خرد میتواند تماشای ایده ، یا کمال هر وجودی را بکند. خرد ، بلافاصله با ماورأٔ الطبیعه رابطه پیدا می‌کند. و همین مفهوم از خرد ، معیار ساختار حکومت افلاطونی میگردد. ما در مقاله‌ای دیگر به تفاوت مفهوم سیمرغی از خرد (خرد ، پاسدار جان در این گیتی‌ است) و چند سیستم فلسفی‌ که نفوذ شدید و وسیعی در سیاست و ادیان داشته اند خواهیم پرداخت. اینکه در شاهنامه این عبارت می‌‌آید که «خرد برتر از راهست» ، هم این معنی را میدهد که خرد برتر از هر شریعتی‌ و دینی است و هم این معنی را میدهد که برتر از «عرف و رسم» است. و این خرد ، خرد سیمرغیست ، نه‌ خرد اهورامزدائی ، و نه‌ خرد میترائی ، و نه‌ خرد «اللهی یا یهوه ای» . در آئین سیمرغی ، هر چه زندگی‌ را در این گیتی‌ بیازارد ، چه قوانین و نظام و چه دستگاههای دینی باشند ، بر ضد خردند. شریعت و دین و خواست خدا ، اصل نیستند ، بلکه زندگی‌ در این گیتی‌ اصل است ، و خرد ، پاسدار همین زندگیست. اینست که خرد ، حق دارد ، با اندیشیدن هرچه را بر ضد زندگی‌ مردم در گیتی‌ (دنیا) می‌یابد ، دور بیافکند و طرد کند.

از ویژگیهای بنیادی سیمرغ ، آنست که سیمرغ ، تاجبخش است ، به عبارت دیگر سرچشمه و بنیاد هر حکومت و قدرتیست. هر حکومتی و قدرتی‌ ، فقط موقعی حقانیت دارد که سیمرغی باشد. ولی‌ با وجود آنکه «اصل حکومت و قدرت» است ، ولی‌ خود ، هیچگاه حکومت و حاکم و مقتدر نیست. این تمایز «سرچشمه حکومت و قدرت» بودن ، ولی‌ خود ، قدرت و حکومت نخواستن ، از گوهر سیمرغ میتراود. چون سیمرغ ، چهره و گوهر مهر است ، همه را در مهر و فر به خود می‌کشد و می‌‌بندد. مهر ، نیاز به قدرت و زور و قهر ندارد و نیاز به حقانیت هم ندارد. ولی‌ آنکه مقتدر و حاکمست نیاز به حقانیت به قدرت و زور و قهر دارد ، و باید این زور و قدرت و قهر را تابع هدف و غایت سیمرغ سازد ، تا حقانیت پیدا کند. مردم ، فقط پیوند با سیمرغ دارند نه‌ با مقتدران و حکام و حکومتها. فقط تلاش برای آنکه هدفهای سیمرغ را در گیتی‌ واقعیت ببخشند ، یعنی آزار را از زندگی‌ مردم دور دارند و زندگی‌ آنها را در گیتی‌ بپرورند ، به آنها حقانیت می‌بخشد. از آنجا که سام و زال و رستم ، خود را سیمرغی میدانند ، هیچکدام حکومت و قدرت و پادشاهی را نمیخواهند ، چون خود را سرچشمه حکومت و قدرت و برتر از حکومت و قدرت میدانند ، چون تجسم مهر هستند ، و قدرت و حکومت و قهر ، با همه تلاشش برای عینیت یافتن با هدفهای سیمرغ ، هیچگاه سیمرغی نمیشوند. از این رو نیز هیچگاه علاقه به تصرف قدرت و پادشاهی ندارند. این علامت وفاداری یا شاه پرستی‌ آنها نیست. اینکه بعدا این فکر با استدلالات «وفاداری به سلطنت» و «پیمان با سلطنت» و «شاه پرستی‌» یا «نداشتن تبار شاهی‌» مجهز شده است ، انحراف به ایده اصلی‌ داده است. رستم و زال و سام در اثر همان سیمرغی دانستن خود ، و خود را تجسم مهر یعنی بر‌ترین پیوند اجتماعی دانستن ، خود را برتر از آن میدانند که بخواهند اهل قدرت و حکومت و قهر بشوند و بدینسان خود را کوچکتر از آن سازند که هستند.

سیمرغی بودن ، امتیاز بر شاه بودن دارد. از این رو نیز چنین آرزوئی و خواستی ندارند. چنین پیشنهادی را که بارها به آنها میشود بلافاصله ردّ میکنند. قدرت با مهر در تضاد است ، با آنکه قدرت می‌باید خود را با مهر و خرد ، حقانیت بدهد. از اینرو نیز هست که «شاهان ایران» سیمرغی نیستند. شاهان ، و حکومات و نظام سیاسی ، گوهر سیمرغی ندارند. ولی‌ دوام ملت ایران از سیمرغست.

از ویژگیهای بنیادی سیمرغ آنست که همیشه آماده برای یاری دادن به ستمدیدگان و شتافتن به کمک انسانها در خطر‌ها و تنگناهاست. هر انسانی‌ ، حق به یاری در خطر و تنگنا و بحران دارد. و چون سیمرغ ، سرچشمه حکومت پادشاهی میشود ، خواه ناخواه این ویژگیش ، تبدیل به اصل حکومتی و سیاسی و اجتماعی میگردد که اجتماعی و حکومت ، تعهد دارد به ستمدیدگان و ناچیزمندان و آزردگان یاری بدهد و آنها را از این تنگناها برهاند ، و پشتیبان حقوق ستمدیدگان و آسیب دیدگان و بیچیزان باشد.

و بالاخره از ویژگی‌های بنیادی سیمرغ ، اصل رستاخیز اوست. کشتن سیمرغ ، عین زنده شدن سیمرغست. سیمرغ خود را پس از هر کشته شدنی از نو می‌‌آفریند. آزردن او ، انگیزه خود آفرینی اوست. اینست که شکست سیمرغ ، همیشه پیروزیست. نابود ساختن او ، همیشه جلوه گر‌ نیروی «خود آفرینی» اوست. وقتی‌ این ویژگی را در چهارچوبه مفهوم «سرچشمه قدرت و حکومت بودن سیمرغ» بگذاریم ، می‌‌بینیم که معنائی جز این نمیدهد ، که نابودی حکومت و نظام و فرهنگ ملت ایرانی ، فقط سبب باز زائی و خود آفرینی ملت ایران میگردد. با آنکه اسفندیار به نمایندگی از اهورامزدا (یعنی حقیقت و دین و آخوند و پیامبر) سیمرغ را میکشد ، ولی‌ سیمرغ باز خود را می‌‌آفریند و به یاری مهر و داد که نمادش رستم است میشتابد. سرچشمه دوام ملت ، ویژگی‌های سیمرغی ملت ایرانست. و با رستاخیز همین ویژگیهاست که ملت ایران روزی حکومتی آزاد و دادگر خواهد آفرید که انطباق با این ویژگیها داشته باشد. »

منبع:

منوچهر جمالی، شاهنامه و ما دفتر نخست ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۲۵ ژولای ۱۹۹۲ . برگِ ۷۹ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط: