« شهید و خیالش »


در خبر‌ها آمده بود که:

« یک مقام نظامي در ایران: شاهنامه‌ها را بسوزانید و بجای آن شهید نامه بنویسید »

***

« هر شهیدی با شهادتش میخواهد بدیگران ثابت کند که او حقیقت را دارد و برای خاطر حقیقتش ، حاضر بوده است تا پای جان برود ، ولی‌ شهید با شهادتش فقط اثبات می‌کند که در ایمانش « به آنچه حقیقت او میانگارد » ، صادقست. ولی‌ صداقت ، قبول آن نیست که « به آنچه ایمان دارد » حقیقت هست. ولی‌ بسیاری از مردم میانگارند که انسان فقط برای حقیقت هست که آماده است از خود بگذرد. در حالیکه انسان برای یک اندیشه پوچ نیز حاضر است خود را فداکند.

انسان برای آنچه سرچشمه غرورش هست ، خود را فدا می‌کند. کسیکه نمیتواند به چیزی مغرور باشد ، هستی‌ ‌اش به کلی‌ برایش بی‌ ارزش و پوچ میشود. انسان برای زیبائی ‌اش ، برای ثروتش ، برای شهوتهای گوناگونش ، برای قدرتش و همچنین برای حقیقتش (آنچه را او حقیقت میانگارد) خود را فدا می‌کند ، چون به یکی‌ از آنها مغرور است. در واقع مردم همیشه مشغول فداکاری خود برای ثروت و قدرت و شهوات و خیالات و زیبائی خود هستند. مسئله انسان ، فداکاری نیست ، بلکه « فداکاری ممتاز » هست. مردم چون فداکاری برای شهوت و قدرت و ثروت و جاه و زیبائی را چیز عادی و پیش پا افتاده میشمارند ، فداکاری برای یک فکر و خیال غیر عادی را نادر و فوق العاده میدانند. کسیکه در پی‌ غرور به چیز نادری است ، فداکاری برای حقیقت را یک نوع « فداکاری ممتاز » می‌شمارد. همه خود را برای هیچ و پوچ قربانی میکنند ، من خود را برای چیزی قربانی می‌کنم که کمتر کسی‌ تن‌ به این قربانی میدهد. ما ممتازیم چون بجای آنکه خود را قربانی قدرت و شهوت و ثروت و جاه بکنیم ، خود را برای عقیده یا فکر نادر خود ، خود را فدا می‌کنیم. بویژه در دنیای اقتصادی و سود طلب ما ، امکان بازگشت به چنین غروری ، زیاد است. و برای خاطر رسیدن به چنین امتیاز نادریست که دیگران هم اغوا به آن عقیده یا فکر میشوند ، نه‌ برای حقیقت بودنش. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۳۱  از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

« شیخی به زن فاحشه گفتا مستی ( خیام ) »


« هر چه که در انسان دیگر ، گروه دیگر ، حزب یا طبقه یا ملت دیگر ، ترا یا گروه ترا ناراحت میسازد ، درست همان صفت خودت (و صفت گروه و حزب و طبقه و ملت و امت خودت) هست. در رباعی خیام که شیخ [،] فاحشه را سرزنش به آن می‌کند که او «هر لحظه به دام دیگری پابست هست» ، و از این «دلبستگی آن به آن» فاحشه ناراحت میشود ، درست صفت اصلی‌ خودش میباشد. و عیب فاحشه بودن که «تغییر دلبستگی در هر لحظه باشد» ، بیان «فاحشه بودن خود شیخ» است. [!]

خیام

در مقابل ایده‌آل ایمان (ایمان ، دلبستگی مداوم است) که شیخ می‌‌باید و می‌‌خواهد تجسم آن باشد ، برعکس میلش ، امکان تغییر دادن دلبستگی‌اش می‌‌افزاید. او که میخواهد تجسم دوام دلبستگی باشد در تزلزل دائم و تغییر مداوم دلبستگی است. این است که «شیخ بودن و فاحشه بودن» از هم جدا ناپذیر اند. شیخ فقط در ظاهر یک مو از فاحشه فاصله دارد. فقط ، تفاوت فاحشه با شیخ در آنست که ، فاحشه این تغییر آن به آن دلبستگی خود را پنهان نمی‌‌سازد. از این رو بزرگترین اصل اخلاق را که صداقت باشد (آنچه هستی‌ ، بنما) مراعات می‌کند. در حالی‌ که شیخ علیرغم فاحشگی‌اش (تزلزل بستگی‌هایش به اغراض و منافع دیگر جز خدا و دین) همیشه تظاهر به اوج ایمان می‌کند. یعنی بر ضد بزرگترین اصل اخلاق که صداقت باشد رفتار می‌کند.

و انتقاد فاحشه از شیخ آن نیست که تو طبق شرع رفتار نمی‌‌کنی‌ بلکه آنست که تو صادق نیستی‌. عدم صداقت ، سراسر زهد (زندگی‌ طبق شریعت) را از ارزش می‌‌اندازد. البته نه‌ تنها شیخ ، بلکه هر ایده آلیستی (مومن به هرگونه ایده‌آلی) گرفتار همین مسئله شیخ هست ، یعنی آنچه در دیگران (امم و ملل و احزاب و طبقات دیگر) او را ناراحت و خشمگین میسازد و آنرا رسوا می‌کند و افشا میسازد ، بیان «فاحشگی خودش هست» ، فقط این فحشای خودش را یا نمیتواند ببیند ، یا در این افشاگری و رسوا سازی فحشای دیگری میخواهد [فحشای خودش را] پنهان سازد. ولی‌ آنانی که در جامعه به «صداقت فاحشه» ارزش اخلاقی‌ بدهـ[ـنـ]ـد ، بسیار نادرند. به چشم ننگین و تحقیر به فاحشه نگریستن ، و به چشم احترام به شیخ و ایده‌آلیست نگریستن ، بیان آنست که جامعه ، صداقت را به عنوان بزرگترین ارزش اخلاقی‌ نمی‌‌شناسد یا ارج نمی‌‌گذارد.

اینکه ما نمیتوانیم (جامعه نمیتواند) میان آنچه ما می‌‌نمائیم و آنچه در واقع هستیم ، تفاوت بگذارد و از هم بازشناسد ، نشان آنست که حساسیت و تفکر اخلاقی‌ ما یا جامعه بسیار ناچیز و ناپرورده و خام است.

مسئله اساسی‌ تفکر اخلاقی‌ همین پی‌ بردن به شکاف میان نمودن و بودن در مراجع دینی و سیاسی و اجتماعی و فکری (دارندگان همه گونه حیثیت‌های اجتماعی بدون استثنا) است.

تفکر اخلاقی‌ در هر کسی‌ موقعی شروع میشود که به همه اعمال نیک و بزرگ و ستوده خود و دیگران ، بدبین و مشکوک شود. ما نباید فریب اعمال نیک و بزرگ و ستوده و معتبر و موفقیت آمیز خود و دیگران را بخوریم. تشخیص و تمایز دورویگی (نفاق و ریا) در دیگران ، کار یک واعظ اخلاقی‌ است و تشخیص و تمایز دورویگی در خود و گروه خود (ملت و طبقه و امت و حزب خود) کار یک متفکر اخلاقی‌ است. درک این دورویه بودن هر عمل خود و گروه خود ، هر فکر خود و گروه خود ، هر احساس خود و گروه خود ، سبب میشود که انسان نه‌ وعظ اخلاق به دیگران بکند نه‌ به قضاوت کردن اخلاقی‌ اعمال دیگران (امر به معروف و نهی از منکر کردن) خود را محق و مجاز بداند.

آنکه واعظ اخلاق است (مانند شیخ) ، قدرت و جسارت شناختن دورویگی اعمال و احساسات و افکار خود را ندارد یا بتدریج از دست داده است. او باور دارد که مؤمن به آن خدا و دین است در حالی‌ که کافر و منافق و [مـ]ـشرک و مرتد است. او باور دارد که شیخ است (مرجع دین است) در حالی‌ که فاحشه است ، و ناراحتی‌ فحشای خود را (یا پوشاندن فحشای خود را) در ملامت کردن شدید فاحشه ابراز میدارد. توجه او به فاحشه و نفرت و افشاگری او از فاحشه (از کافر ، از مرتد ، از ملحد ، …. از سرمایه‌دار و …. ) در واقع گریز و نفرت از فحشای خودش هست. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشه‌هایی‌ که آبستن هستند ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۸۸. برگ  ۵۸  از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتاب ها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« تنها ملّایِ خنده آور » [- ملّا نصرالدین ؟]


« در برابرِ سراسرِ ملاهای واقعی‌ که جنگ و سوگ و اندوه و ریا و تلبیس [تزویر] و خیانت و مکر با خود می‌‌آورند ، مردم ، یک ملّایِ خیالی ساختند که خنده و شادی آور و صلح‌جو و صاف و ساده و صادق و یکرنگ بود ، و فراتر از اینها ، تنها ملّایِ افسانه‌ای بود که حقیقت می‌‌گفت ، ولو حقایقِ پیش پا افتاده. مردم چنین مٔلایی میجستند و می‌‌جویند ، و نمی‌‌یافتند و هرگز نخواهند یافت. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۱۳۶ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« ياوه اي به نامِ « قرائت هايِ غير متحجرانه » »


بازوب‌نویسی شده از نگاه (محمدرضا زجاجي) :

« به راستي جايِ شگفتي است كه براي چند هزارمين بار دوباره مي شنويم كه جريان ها و شخصيت هايِ تريبون به دست ، از « منافع ملي » سخن مي گويند و در پيِ ارائه ي نسخه هايِ تازه از « اسلام » و « انقلاب » و « حكومت اسلامي » هستند و ادعاي ارائه ي قرائت هايِ « غيرِ متحجرانه » دارند ؟ ! ؟
چند بار بايد يك چيز را آزمود ؟ ؟
توي مغزتان نمي رود ؟ ؟ بايد … ؟ ؟ ! !
مگر نسلِ انقلاب ۵۷ به انگيزه و دستاويزِ قرائت تازه و مترقي از « اسلام » حاكميتِ پاي تخت و ام القرايِ شيعه را ، دو دستي از « ارشاد شريعتي » و « نياوران نشين هايِ ششهزار ساله » تحويل نگرفت و به « فيضيه ي قم » به عنوان معماران جامعه ي اسلامي و نماينده گان روحانيت مترقي ، تقديم نكرد ؟ و مگر همين كه امروز داريم ، مترقي ترين قرائت ممكن ، از اسلام و شيعه و انقلاب اسلامي ، در امروز و اكنونِ جهان نيست ؟
ديگر چه قرائتي بهتر و عملي تر از آن كه توسط معماران جامعه يِ اسلامي تعريف و ارائه مي شود و شده است
؟ ؟ و آيا تعريف و به اصطلاحِ آقايان « قرائتي » بالاتر از تعريفِ متولي – نسبت به امامزاده اي – قابل تعريف و تصور است ؟ كه آقايان در صدد ارائه يِ آن باشند ؟
اگر دروني هستيد و خودي – كه هستيد – تعريف و عمل خود را در ۲۷ سالِ گذشته ارائه كرده ايد و اگر امروز خود را بيروني مي دانيد كه باز بايد تكرار كنم : چه تعريف و قرائتي بهتر از آن كه خودي و اهل فن و مدعيان و متوليان ارائه كرده اند ؟ ؟ آخر چرا به آن چه مي گوئيد نمي انديشيد ؟ ؟ يا اين كه مردم و جامعه يِ امروز و جهان را نشناخته و با همان چشمان لوچ و خواب زده يِ كهن ، به موضوع مي نگريد و معتقديد كه هنوز و دوباره مي توانيد مردم را گول به زنيد و هم چنان منابعشان را غارت كنيد … ؟ !
آخر نمي دانم بعضي از « حضراتِ اجله يِ نيمچه علما » خودشان مي دانند چه مي گويند ؟ ؟ آخر شما بچه مسلمان و روحاني زاده اي ، صادق تر از كويري مرحوم ، دكتر علي شريعتي مي توانيد پيدا كنيد ؟ ؟ كه هم اسلام شناس بود و بچه آخوند و هم جامعه شناس و رفورميست و به دليل صداقتش نيز ، از آن محبوبيت و مقبوليت شديد برخوردار شد … ؟ ؟ ! !
( من تماميِ سال هايِ پس از ۵۷ را تا ۶۵ برايِ تحقيق و شناختِ دوباره يِ « بت » دورانِ جواني ام ، از مصاحبتِ مرحوم استاد محمدتقي شريعتي – در سال هائي كه همه پيرمرد را تنها گذاشته بودند و به ناچار خود بر بالايِ كتاب خانه اش نوشته بود كه « عزيزان از بحثِ سياسي خودداري كنند » – برخوردار بوده ام و احوالاتِ آن كويري دق كرده را ، از زبانِ نزديك ترين نزديكانش شنيده ام و در آن ها تأمل كرده ام و مي دانم كه از چه سخن مي گويم ) .
رفت و شد و گذشت … ديگر چه مي گوئيد ؟؟ و چه مي خواهيد ؟ ؟
يا اين كه شما نيمچه علمايِ با عمامه و بي عمامه ، كدام قرائتِ مترقي و « غير متحجرانه » را مي خواهيد از اسلام و شيعه و روحانيت ارائه كنيد كه متوليان مذهب و« معمارانِ انقلاب اسلامي » تا كنون آن را ارائه نكرده باشند ؟ ؟
چه چيز تازه اي داريد كه بيهوده شعار مي دهيد ؟ ؟ گمان نمي كنيد كه ديگر زمان اين ادا و اصول ها و شيوه هاي خر گول زنگ ، به سر آمده است ؟ ؟
آخر آقايان خودشان مي دانند چه مي گويند ؟ ؟ ! !
تمامي مديراني كه در ربع قرن گذشته – به ويژه پس از ۱۳۶۰ تا كنون – از راست و چپ و سلاطين سازنده گي تا اصلاحات ، از بنياد گرا و اصول گرا و سنتي ، تا مدرن و « فيلسوفان علم » به نحوي كساني هستند كه تا كنون- هريك – در نهادها و تشكيلاتي ، مشغول و متوليِ ارائه يِ قرائت هايِ تازه و مترقي و منطبق با دانش و تكنولوژي روز ، از اسلام و انقلاب بوده اند و همواره نيز براي جامعه نسخه پيچيده اند و تمامي انواعش را ، از انقلابي و مترقي و غير متحجر معرفي كرده اند و فرصت كافي و امكانات لازم را – نيز– برايِ اين كار داشته اند و حتا از حمايتِ سياست هايِ موافقِ بيگانه هم ، برخوردار بوده اند و هستند … حضرات گمان مي كنند كسي گذشته شان را از ياد برده است ؟ ؟ كه اين گونه رنگ عوض كرده اند و با مداركِ مدرن از دانشكاه هايِ هوائي و توبه كرده از استبداد ، مي خواهند تازه نوعِ سكولارش را تبليغ كنند و قرائت هاي « غير متحجرانه » تعريف فرمايند ( ! ! ) ياللعجب و صدها شگفت ! !
ديگر كدام نسخه و قرائتي است كه شما نالايقان و بوزينه گانِ تقليدي ، پس از بسته شدن رسمي دكان ، مي خواهيد ارائه كنيد و پيامبر و تئوريسينِ آن گشته ايد ؟ ؟ و داريد جامعه ي فاسد را – با اين شعر و شعارها – گول مي زنيد و …
آقايان سال ها بيت المالِ كشور را چنان غارت كرده اند كه امروز دارند هضم نشده هايش را قي مي كنند … و مدام بر خرِ مراد سوار بوده اند و وقت و امكانات هر كار و چيزي را هم داشته اند ، اما تازه به فكرِ تعريف هاي « غير متحجر » و مدرن افتاده اند (!!) .. گمان مي كنيد مردم اين قدر زود فراموش مي كنند ؟ ؟
انگار يادمان رفته است كه همين حضرات با عمامه و بي عمامه ، خود كساني بوده – و هستند- كه به عنوانِ اجرا و ارائه يِ « اسلامِ مترقي » و « روحانيت انقلابي شيعه » در بيست و چند سال پيش « حاكميت » را قبضه كردند و تمامي امكانات گسترده و تمام نشدني را نيز به خدمت گرفتند و خود ادعاي تعريف و اجراي « اسلام و شيعه ي مترقي » را داشتند و دارند …
حالا چه شده است كه رفورميست هاي سابق ، دوباره شده اند « متحجر » و « سنتي » و حتما شما هم « انقلابي » و « مدرن » از نوع سكولارش هستيد كه عين صدر مشروطه پوست انداخته ايد و عبا و عمامه را – پس از بردار رفتن شيخ فضل الله – به كت و شلوار و كروات و يك عدد مبال و يك يا دو رأسي اتومبيل گرانقيمت و دكه و دكاني در پائين يا بالاي تهران ، تبديل كرده ايد و مي خواهيد براي فرداي جامعه نسخه به پيچيد … حالا هم كه دور دورِ نان خوردن از « اصلاحات » است – آن هم تازه پس از تعطيل دكان – كه آقايان راه افتاده اند دورِ دنيا و دارند با دختركان گرجي و تاجيك « گفت و گوي تمدن ها » مي كنند و با بانوان محجبه ي ورزش كار عكسِ يادگاري مي گيرند و « رقصِ افراد ناباب » (!) را تماشا مي كنند ( يا للعجب ) خوب بود رقص افراد باب را تماشا مي كرديد كه دادِ رقبا و حريفان را در نياوريد … اما دكانِ بدي نيست ، مي تواند رونق هم بگيرد … و انگار مي توان چند سالي را ، باز بر « مقبره يِ اصلاحات » به « توليت » نشست ؟ !
آقايان بازي تمام شده است و دكان برچيده ، اسلام و انقلاب و حاكميت روحانيتِ شيعه نيز ، همين است كه ملاحظه مي فرمائيد … اگر توانستيد خود را با دانش و شعورِ امروزينِ بشر و بيداريِ جوامع مسلمان ، هماهنگ كنيد و منافعِ عام را بر نمايندگي از جريان هايِ فاسدِ قدرت و ثروت برتري دهيد ، امكان ماندن و زيستن در جامعه يِ فردايِ كشورهاي اسلامي را نيز خواهيد داشت و اگر هم نتوانستيد – يا نخواستيد – ( بدانيد و ترديد نكنيد ) كه مضمحل خواهيد شد …
فرض و صورتي جز اين متصور نيست و ديگر نمي توان « انسانِ امروز » را كه بر جهاني از آگاهي و اطلاعات چشم گشوده است – هرچند فاسد و تباه باشد – با مردمانِ قرن بوق مقايسه كرد و چونان آدمكانِ عصر كجاوه و پالكي ، با تكيه بر ثروت هايِ غارت شده از خودشان ، گولشان زد و دوباره با همان شيوه هايِ افشا شده ، برايشان « قرائت هاي غير متحجرانه » تعريف كرد و با شبكه هايِ تلويزيونيِ دبي و تورنتو – و ديگر و ديگر- و احزابِ دولتي و كانون هاي توحيد لندن و پاريس ، سرِ كارشان گذاشت و نسخه يِ شريعتي را دوباره از سر، بازنويسي و بازسازي و بازآفريني كرد ! ! ؟ ؟
خير … « آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت » و ديگر حتا همين جامعه ي فاسد هم – كه شما سال ها پيش ، چون نتوانستيد خود پا به پايِ آن بيائيد ، او را پا به پايِ خويش كِشانديد و آورديد و درگيرِ گذراني فاسد و بيهوده و تباه ساختيد – باز همان جامعه يِ بت سازي نيست كه اهدافِ شما را برآورد ! ! و مگر شكست هايِ پي در پي خويش را ، نديديد ؟؟ و چرا و چگونه از آن عبرت نگرفتيد ؟ ؟
چند بار بايد مردم به سرداران سازنده گي و اصلاحات چيانِ دولتي « نه » بگويند ؟ ؟
و چگونه بايد محلِ سگ هم به « بت » هاي ساخته شده يِ شما نگذارند و روي برتافتنِ خويش را ، از نسخه ها و قرائت هايِ تكراري و رنگ در رنگِ شما ، اعلام كنند و چگونه بايد اين پيامِ آشكار را ، به گوشِ كرِ شما برسانند كه نرسانده اند ؟ چرا بيدار نمي شويد و چرا با خود و جامعه تان صادق نيستيد ؟
اندكي بينديشيد ، فردا در پيش است و دگرگوني در نگاه ها و ذهن ها ، قابلِ تصديق و مشاهده ، زمان نيز هرگز به عقب برنگشته است
كه اكنون و برايِ شما بازگردد … پس به خود آئيد و يك بار برايِ هميشه ، منافع و مصالحِ عام و عموم را ، بر مصلحت و نفعِ جريان هايِ خاص و فاسدِ قدرت و ثروت ، برتري دهيد و به آن بينديشيدمطمئن باشيد كه خود شما نيز – در قالبِ نوع – حقوقي محترم تر خواهيد داشت و هيچ كس و هيچ جرياني زيان نخواهد ديد … و براي همه ، هنگامي كه هريك در جايِ خويش قرار داشته باشند ، كار و امكانات و حقوقي تضمين شده ، وجود خواهد داشت و به همه ، همه چيز خواهد رسيد …
پس به ايران و ايراني و به انسان و اخلاق و منافعِ انساني بينديشيد و دكه ها و ابزارِ سنتيِ كسب را ، رها كنيد و منافعِ خويش را ، در قالبِ جمع و در جايِ خويش ، جست و جو نمائيد و بيكاره گاني را كه با بودجه هايِ دولتي به دنبال خويش راه انداخته ايد ، اجازه دهيد و ارشاد بفرمائيد كه به طرف كاري شرافتمندانه بروند و زندگي خودشان را بكنند تا همه با هم ، امكانِ بهره برداري از جامعه اي برابر در برخورداري و آزاد و كامياب و به شعور رسيده را داشته باشيم …

و ديگر همين و التمام .»

نوشته‌هایِ مرتبط: