« وارثهای ارض »


« می‌‌گویند مستضعفان ، وارث زمین هستند ( نه‌ وارث آسمان که فقط به خدا تعلق دارد. ( خدا دوست ندارد ملک مخصوص خودش را به کسی‌ واگذارد ) پس آنانیکه فعلا خود را مالک زمین می‌‌دانند ، غاصب حقوق مستضعفان هستند. بنابراین مستضعفان حق دارند ، ملکی که حق آنهاست ، [را] از این غاصبان بگیرند. و از آنجا که مستضعفان امروز که فردا ، اراضی را گرفتند ، در اثر مالکیت آن زمین‌ها ، از مقتدران می‌‌شوند. پس غاصبان دیروز ، مستضعفان امروز خواهند شد ، و طبعا مجددا حق گرفتن اراضی را از مقتدران کنونی که مستضعفان قبلی‌ بوده اند پیدا خواهند کرد. بدینسان غارتگری ، یک اصل مداوم تاریخی جهانی‌ خواهد شد. و همیشه مستضعفی وجود خواهد داشت ، که این خدا و دینش را بپذیرد که پشتیبان مستضعفان هست. چنین خدا و دینی ، باید دائما ایجاد مستضعف بکند ، تا پیرو داشته باشد. بنابر این مقتدران که مطرودین و کفار امروزی هستند ، پیروان فردای آن دین و خدا هستند. یک تاجر حسابگر ، همه مشتریهای خود را نگاه می‌‌دارد تا دکان ، هیچگاه از رونق نیفتد. این دکان ، احتیاج به « مستضعف » دارد ، پس همیشه باید در جامعه اکثریت مردم ، ضعیف باشند تا بازار دین و خدا رونق داشته باشد ، چون این خدا و دین فقط برای ضعیف هاست و اگر همه مردم قوی شدند باید بساطش را برچیند.

پس طرفداری از ضعفاء ، برای قوی ساختن ضعفاء نیست.  »

منوچهر جمالی، کورمالی ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، اکتبر ۱۹۶۸ . برگِ ۱۲۲ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

« نفرت از قدرت »


« هزاره هاست که به مردم، درسِ کینه ورزی و نفرت به قدرت را داده اند، تا همیشه در فکرِ انتقام گرفتن از قدرت و مقتدرین باشند. با این حیله ، مردم را همیشه ضعیف نگاه داشته اند. قدرت، دوست داشتنی برایِ همه است و همه باید قدرت را دوست بدارند. کسیکه بقدرت در خارج (به یک مقتدر) کینه و نفرت می‌‌ورزد، خود را از قدرتمند شدن باز می‌‌دارد. سؤِ استفاده یک نفر از قدرت، نشانِ آنست که همه مردم قدرت ندارند و از قدرتِ خود استفاده نمی برند. قدرت بد است، چون در یکجا و در یک فرد، جمع و متمرکز شده است. هر کسی‌ در دموکراسی حق به داشتنِ قدرت دارد. باید همه را برعکس بسیج ساختن اخلاق بر ضدِّ قدرت، علاقمند به قدرت ساخت. علاقه همه به قدرتست که سببِ تقسیم کردنِ قدرت، و شرکتِ در قدرت می‌‌شود. حاکمیت ملی‌، شرکتِ ملت در ضعف نیست، بلکه شرکت همه افراد جامعه در قدرت است. دموکراسی، تقسیم قدرت و حکومت میان همه است.

دموکراسی، حکومتِ مشترک است که از مالکیت مشترک خیلی‌ مهمتر است.

برایِ آنکه کسی‌، سهمِ خود را از قدرت بگیرد، نباید قدرت را منفور بدارد. چون کسیکه به قدرت کینه و نفرت می‌‌ورزد، یا بکلی دست از سیاست می‌‌کشد و از مشارکت در امورِ حکومتی کناره گیری می‌‌کند یا آنکه قدرطلبیِ خویشتن را از خود و دیگران پنهان می‌‌سازد، بدینسان او فقط برایِ خدا، برایِ مردم، برایِ حقیقت ، برایِ خلق، قدرت می‌‌خواهد. او خودش، هیچ نیست. بدین ترتیب، اشتهایِ بی‌ حدِ خود را (در اثرِ فرو کوبیدنِ سائقه طبیعی قدرت، این سائقه شعله ور می‌‌گردد و ابعادِ بی‌ اندازه و بیمارگونه پیدا می‌‌کند، به همین علت نیز در فکرِ یافتنِ قدرتِ خدایی و قدرتِ خلق و توده و قدرتِ حقیقت می‌‌افتد) که قدرت دارد، با کینه و نفرتِ خود آگاهانه اش به قدرت، سازگار می‌‌سازد. کسیکه بیش از همه از قدرت نفرت دارد، بیش از همه آنرا دوست می‌‌دارد. همین افراد هستند که در جوامع و تاریخ به مردم درسِ کینه ورزی و نفرت به قدرت می‌‌دهند تا قدرت منفور شده را که مردم نمی‌‌گیرند، تصاحب کنند تا بر مردم برایِ مردم یا برایِ خدا حکومت کنند. »

منبع:

– منوچهر جمالی، از همه و از هیچ ، برگِ ۴۲، شرکتِ انتشاراتِ پارس، آمریکا، ۱۹۸۴، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط: