« تفاوت ریاضت [روزه] با خود آزمائی »


به بهانه ماه رمضان

***

« « با رغبت و خوشنودی ، درد و سختی را پذیرفتن » هم بنیاد ریاضت در تصوف و اسلام است و هم در مفهومِ  « خود آزمائی » در ایران باستان که یک پدیده بنیادی بوده است که تا به حال به این توجه نشده است. و به همین علت نیز بسیاری از داستانهای شاهنامه (از جمله هفتخوان رستم و اسفندیار ، داستان بیژن ، داستان فریدون و زن گرفتن پسرانش …..) را بدون درک این مفهوم خود آزمائی ، نمیتوان فهمید.

ولی‌ فرق خود آزمائی در شاهنامه ، و ریاضت در تصوف و اسلام ، اینست که در خود آزمائی ، پذیرفتن درد‌ها و سختی‌ها با خواست و رغبت خود برای پرورش و شکوفائیِ  « خود » است ، در حالیکه ریاضت در تصوف و اسلام برای محو و نابود ساختنِ « خود » برای خدا یا فرمان او یا حقیقت است.

در واقع ریاضت در تصوف و اسلام ، « خودکشیِ مجاز و مقدس » است. یکی‌ برای پیدایش و آفریدن « خود » ، راه پذیرش دردها و سختی‌ها و خطرها را با خواست خود برمی‌گزیند. دیگری برای نفی و تسلیم و فناء خود در برابر خدا یا اراده خدا (یا محو در وحدت وجود) می‌کوشد خود را بزداید و از شرِّ خود نجات یابد.

اینست که با آمدن اسلام ، پدیده ریاضت ، پدیده خود آزمائی در شاهنامه را نه‌ تنها از میدان بیرون میراند ، بلکه راه درک این پدیده را به ایرانیها می‌بندد. حتی تا امروز پدیده خود آزمائی برای ایرانیان در شاهنامه برجسته و چشمگیر نبوده است. گوهر روان ایرانی را درست میتوان از تفاوت این پدیده خود آزمائی و سائقه « اگونال agonal » یونانیان کهن فهمید. نه‌ تنها فهم دوباره این پدیده در شاهنامه به عنوان یکی‌ از بنیادیترین عناصر زندگانی‌ اجتماعی و سیاسی و تربیتی‌ اهمیت دارد ، بلکه زنده ساختن این سائقه خود آزمائی در مردم ایران است که تحول انقلابی‌ در زندگانی‌ اجتماعی و سیاسی و تربیتی‌ و دینی پدید خواهد آورد.

خود آزمائی بر بنیاد « قداست زندگانی‌ » به عنوان برترین گوهر ، قرار دارد. خودکشی ولو برای خدا یا در برابر خدا یا هر چیز دیگری یا برای عقیده [شهادت] ، یک امر محالست. از این رو نیز هست که پذیرفتن هرگونه خطری برای رستم ، به هیچوجه مفهوم « ریاضت » را نداشت. همچنین اختلاط مفهوم عیاری با شیوه پهلوانی (و فهمیدن پهلوانان از دیدگاه پدیده عیاری) در اثر همین ناآشنائی با مفهوم خود آزمائی و لایه‌های ژرف آنست. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : همگام هنگام ، ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ . برگ  ۱۸۶ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

« سیمرغ گسترده پر – « رستم » – پیش گفتار »


« اسطوره ، نه‌ تاریخی است ناقص و نه‌ تاریخی است که در اثر فراموشی و تصرف ، مسخ شده باشد.
اسطوره که در زبان فارسی‌ همان داستان است ، ماهیتی غیر از تاریخ دارد. رابطه اسطوره با تاریخ مسئله ایست دراز و پیچیده و مهم که من در کتاب «خودزائی ، نیرومندیست» در مقاله « حافظه تاریخی و یاد داستانی‌ » تا اندازه‌ای روشن ساخته ام. اسطوره ، خرافات و تعصبات نیست. انسان ، اساساً اسطوره ساز است. ما باید بفهمیم که چرا انسان اسطوره میسازد و رابطه اسطوره سازی را با بحرانها و تنگناهای اجتماعی و سیاسی و دینی بشناسیم. رابطه اسطوره با جنبش‌های اجتماعی و سیاسی و دینی و نظامی کدامست ؟! اسطوره ، چه رابطه‌ای با بافت پایدار روانی‌ یک ملت یا جامعه دارد ؟ مسئله اسطوره سازی ، مسئله انسان‌های ماقبل تاریخ و بدوی نبوده است. ما هم اسطوره میسازیم و با اسطوره‌ها زندگی‌ می‌‌کنیم و با اسطوره‌ها ، رستاخیز اجتماعی و سیاسی و دینی و فکری شروع میشود. حتی به بسیاری چیز‌ها که ما امروزه نام علم و حقیقت و معرفت عینی و علّی‌ میدهیم ، چیزی جز اسطوره نیست ، تفاوت اندکی‌ باید با آن فاصله تاریخی و روانی‌ و فکری پیدا کرد تا متوجه شد که آنها علم و حقیقت و معرفت عینی نبودند ، بلکه اسطوره بودند. خود همین استحاله «اسطوره به علم و حقیقت» و یا بازگشت «علم و حقیقت به اسطوره» ، یک نوسان روانی‌ انسانی‌ و اجتماعی است. جریان اسطوره سازی به یک جریان اسطوره زدایی می‌‌انجامد. این جریان اسطوره زدایی که به اعتلا ارزش عقل در جامعه و سیاست و اقتصاد می‌‌کشد ، باز به خودی خودش سبب رستاخیز اسطوره‌های پیشین یا اسطوره سازی نوین میگردد که در باطنشان چیزی جز همان اسطوره‌های پیشین در شکلی‌ دیگر نیستند. آنکه اسطوره‌های اجتماعی را می‌‌زداید ، مردم را به ساختن اسطوره‌های تازه می‌‌انگیزد.
مبارزه با دین ، وقتی‌ دین را با اسطوره‌ها یکی‌ گرفت و تلاش برای زدودن (بی‌ معنا ساختن) اسطوره هایی کرد که هر دینی خود را در آنها عبارت بندی می‌کند ، اژدهای خفته اسطوره سازی را به نفع دین بیدار میسازد.
انسان نمی‌‌تواند بدون اسطوره و اسطوره سازی زندگی‌ کند.
از این رو باید بفهمیم چرا انسان‌ها و جوامع علیرغم واقعیات تاریخی و سیاسی و دینی ، اسطوره میسازند.
نیم بیشتری از شاهنامه ، اسطوره‌های ملت ایران میباشد و برعکس آنچه بسیار می‌‌انگارند و به غلط مشهور شده است ، شاهنامه در زیر مقوله حماسه نمی‌‌گنجد. شاهنامه بیش از اسطوره‌های حماسی است. ما اسطوره یا داستان آفرینش داریم و داستان پهلوانی داریم و داستان سوگ آور داریم. داستان سوگ آور ، همان تراژدی است. در شاهنامه تراژدی یا داستان‌های سوگ آور فراوان است.
برای توضیح مختصری درباره شکاف و تضاد میان «واقعیت تاریخی» و «داستان» ، شاید اشاره به همان نخستین داستان شاهنامه که داستان کیومرث باشد ، روشنی بخش باشد. این داستان در اصل ، یک داستان آفرینش بوده است. داستان کیومرث ، داستان انسان نخستین ، یا بیان تصویر انسان به طور کلی‌ بوده است. این داستان آفرینش ، در استحاله به داستان پهلوانی ، به داستان «نخستین قدرتمند» تحول داده شده است. قسمت دوم این داستان کوتاه (سرکشی اهریمن در برابر کیومرث) آن طور که در شاهنامه موجود است ، استوار بر یک «واقعیت تاریخی – سیاسی» است که همیشه روی داده است و هنوز نیز تکرار میشود. در پشت این اسطوره ، «واقعیت تاریخی و سیاسی قدرت ربایی در کودتا‌ها و انقلاباتِ درون درباری» نهفته است که چگونه یک قدرتمند تازه قدرت را از قدرتمند پیشین می‌‌ربوده و به یغما می‌‌برده است. چگونه برای ربودن قدرت در دستگاه موجود قدرت به صاحبان قدرت نزدیک میشوند و جلب اطمینان او را می‌‌کنند و با «چنگ وارونه زدن» (با تظاهر به هدفها و ایده آلهایِ خلق پسند) کسب اطمینان می‌‌کنند و سپس قدرت را در حکومت می‌‌ربایند. این داستان که بر واقعیات مکرر تاریخی و سیاسی بنا شده است ، داستانی‌ است که مردم بر ضد «قدرت ربایی» به طور کلی‌ ساخته اند. هر کسی‌ که قدرت را ربوده است و می‌‌رباید و خواهد ربود ، از طرف مردم ناپذیرفتنی است و حقانیت ندارد و یا به عبارت شاهنامه ، فرّ ندارد. و در همین داستان ، اصل حقانیت قدرت بیان میشود ، چه کسی‌ حق به قدرت دارد و نشان داده میشود که سرچشمه این حقانیت دادن ، مردم هستند. داستان ، استوار بر واقعیات مکرر تاریخی و سیاسی ولی‌ علیرغم واقعیات برای بیان ایده آلی و امید مردم است و منطقِ واقعیات تاریخی و سیاسی را نمی‌‌پذیرد و حقانیت را هم از قدرتمندی که روزی بدون کسب حقانیت به قدرت رسیده است و هم از قدرت ربای کنونی ، سلب می‌کند.
داستان‌های سوگ آور (تراژدی) در شاهنامه ، ژرف روان ایرانی را که در هزاره‌ها پایدار مانده است به بهترین شکلی‌ نمودار میسازد. از جمله این داستانهای سوگ آور :
۱ – داستان سوگ آور فریدون و ایرج و برادرانش سلم و تور است. در این داستان سوگ آور ، تنش میان مهر و داد که بزرگترین مسئله انسانی‌ است تاره میگردد. ایران در این داستان سوگ آور ، نقش مهر را بازی می‌کند و ایرج ، نماد حکومت ایران و ملت ایران است. برقراری داد علیرغم مهر خواهی ایرج ، به نابودی همه برادران می‌کشد و فریدون در این تنش میان داد و مهر همه سه‌ پسرانش را از دست میدهد و به این نتیجه می‌رسد که نه‌ داد بدون مهر ، پاسخ به مسائل انسانی‌ است و نه‌ مهر بدون داد. و آمیختگی داد و مهر سرلوحه حکومت ایران و آرمان ملت ایران میشود.
۲ – ایده آل انسان در داستان سوگ آور سیاوش ، بهترین و برترین چهره خود را پیدا می‌کند و همین داستان سوگ آور است که تبدیل به «عزاداری حسین» میشود و ماهیت اسلام کنونی ایران را معین میسازد. همه تفکرات اسلامی ایران به دور محور این سوگ می‌‌چرخد. همه عناصر تفکرات نخستین ایران پیش از زرتشت در این داستان سوگ آور با آنکه تبدیل به عزاداری حسین شده است ، باقی‌ مانده است. و تغییر نامها و صحنه ، به ساختار اصلی‌ اسطوره تغییری نداده است.
۳ – و داستانهای پهلوانی شاهنامه با «داستان سوگ آور رستم و اسفندیار» ایران داستانی‌ به پایان می‌رسد. در این داستان ، دو پهلوان ایرانی که یکی‌ برای حقیقت دین و ایدئولوژیش می‌‌جنگد (اسفندیار) و دیگری برای مهر و داد ، رویاروی هم می‌‌ایستند. یکی‌ پیروزی عقیده و حقیقت و ایدئولوژی را می‌‌خواهد و یکی‌ استواری مهر و داد را. در واقع در این جا زرتشت در برابر سیمرغ قرار می‌‌گیرد.
سیمرغ که آئین مادری باشد و تجسم همان ایده آل مهر در ایرج باشد در مقابل زرتشت و اهورامزدا قرار می‌گیرد. و سیمرغی را که اسفندیار پیش از برخورد با رستم در هفتخوانش کشته بود ، باز از سر در این صحنه نبرد زنده است و در کنار رستم میباشد. و همین رویارو شدن «حقیقت» با «مهر و داد» یا تضاد «عقیده» با «حقوق بشر» فاجعه نهایی ایران داستانی‌ است و هم اسفندیار و هم رستم در اثر گرفتاری در این فاجعه نابود میشوند. و درست ما در ایران کنونی گرفتار همین فاجعه هستیم.
برای برخورد صحیح با داستانهای پهلوانی باید متوجه این بود که قهرمان اسطوره‌ای ، شخصیت تاریخی نیست. اساساً قهرمان اسطوره‌ای ، انسان به معنای یک شخصیت خاص و جداگانه و ممتاز و بی‌ نظیر نیست. پهلوان و شاه داستانی‌ ، پهلوان و شاه به معنای تاریخی که ما داریم نیست. درباره مفهوم تساوی و رابطه آن با مفهوم خاصی‌ از قهرمان ، مقاله‌ای در کتاب «خودزایی ، نیرومندیست» نوشته‌ام که برای ایجاد تساوی ، نیاز به داشتن مفهوم خاصی‌ از قهرمان هست و درست همین گونه قهرمان در داستان‌های پهلوانی و سوگ آور شاهنامه هستند.
وقتی‌ شاهنامه فردوسی داستان بزرگترین قهرمان داد را که فریدون باشد به پایان می‌رساند همین نتیجه را می‌‌گیرد که :

فریدون فرح ، فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن ، فریدون تویی

پس اگر ما هم داد و دهش کنیم و اگر استوار بر مهر و داد باشیم و اگر بر ضد هر حکومتی که استوار بر مهر و داد و خرد و هنر نیست اعتراض کنیم ، دارای فر فریدونی یا ایرجی یا سیاوشی یا رستمی خواهیم بود. »

منبع:

منوچهر جمالی ، پیش گفتارِ کتابِ سیمرغ گسترده پرّ – « رستم » ، برگ ۱ از این کتاب را ببینید ، انتشارات کورمالی ، لندن ، مارچ ۱۹۸۸ ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

در سوگِ زلزله‌زدگانِ ایران – « « داد » آنست که مردمان ،همانقدر خوش و در رفاه باشند که حکومتگر »


فرهنگِ ایران چه می‌‌گوید ؟

«…
مفهوم داد ، براین اندیشه استوارنیست که باید به هرکسی، آنچیزی داده شود که سزاواراست ، بلکه  براین استواراست که همه دریک اجتماع ( حکومتگر و جامعه هردو ) همزیست وهـمجانند . ازاینرو داد، آنست که حکومتگرو جامعه درکام بردن ازشادیها ، و رنج کشیدن از دردها وسختی ها، باهم انباز( همبغ ، یوغ ) باشند .
دراین گسترهِ داد، که بر اندیشه « همجانی ویا یوغ = جفت بودن = همزاد بودن » بنا شده است ، « ضامن » و « آهو » باهم درشادی و درد ، انبازند . این برابری وهمچونی ، برای درک اصطلاح ِ« پذیرفتاری » ،ضروریست .
پذیرفتن رفاه عمومی و معیشت عمومی ، ازشاه یا حاکم ( حکومت ) ، « داد » هست ، و شاه یا حاکم یا طبقه حاکم، باید رفاه عمومی را « همچون رفاه خود » ، تاءمین کنند . به عبارت عطار، در داستانی که ازانوشیروان  درمصیت نامه میآورد  :

نـبـوَدَش در عدل کردن ، خاص وعام
« خلق » را چون خویشتن خواهد مدام

« حکومت یا شاه» ، « خاص» نیست ، و درعدل ، خاص ازعام ، جداساخته نمیشود . رفاه ومعیشت و خوشی، طبق معیار خاص وعام ، پخش کرده نمیشود . « داد» درایران ، حکومت وشاه و موبد و ملا را، برابربا مردم میشمارد . حتا در الهیات زرتشتی ، اهورامزدا ، درمیان ایزدان ،« نخست ، میان برابرها» است . خدا شدن انسان درتصویر خدای خوشه ( ارتا خوشت = ارتای خوشه) گواه بر برابری « آفریننده با آفریده » هست. هنگامی، خود ِ خدا ، خاص و جدا و ویژه ساخته نمیشود ، حق ِداشتن حقوق خاص ازموبدان و آخوندها وشاهان وفقها وکشیش ها وکـاهن ها …. سلب میگردد.
این گرانیگاه اندیشه داد  ، دراثر فراموش ساختن اندیشه « ضمانت رفاه عمومی ، به کردارِ اصل حقانیت حکومت وشاهی » ، فراموش ساخته شده است . این شیخ عطاراست که این برآیند ژرف ومردمی از فرهنگ ایران از « داد » را، دربرجستگیش نگاه داشته است . فرهنگ  ایران ، تنها درشاهنامه باقی نمانده است ، بلکه درآثار عطارهم ، به گونه ای دیگر باقی مانده است . سه شاهکارعطار( الهی نامه + مصیت نامه + منطق الطیر) گردِ محور « جستجو» میچرخند ، که شالوده بینش در فرهنگ ایرانست . مرغان درجستجو با همدیگر، هم شاه وهم خدا میشوند. همچنین اندیشه های ژرف وبنیادی ِ دینی واجتماعی و سیاسی و حقوقی درآثار او پراکنده است که غالبا ازآن میگذرند ، بی آنکه از پیوند آنها با فرهنگ ارتائی – سیمرغی آگاه شوند . ازجمله، این مفهوم ژرف و انقلابی « داد » است که با « ضمانت حکومت وشاهی» گره خورده است .

« داد » آنست که مردمان ،همانقدر خوش ودررفاه باشند که حکومتگر

از دید عطار، گفتن حقیقت ، نیاز به گستاخی، به معنای جسارت فوق العاده دارد . کسیکه عالم وفقیه ودانشمند وروشنفکرو فیلسوفست، حقیقت را نمیگوید . اندیشیدن ِعقلی و علمی ، به تنها ئی، ضمانت بیان حقیقت را نمیکند . حتا عقل ، درترس و احتیاط ، حقیقت را می پوشاند یا میگرداند. عقل ، برای رسیدن به منفعت یا قدرت، حقیقت را وارونه میکند . عقل ، درتـرس از قدرت ، هم به دیگران ، دروغ میگوید ، وهم خود را میفریبد، و درپایان به دروغ ، بنام حقیقت، ایمان میآورد . گفتن حقیقت ، گستاخی میخواهد ، واین گستاخی، از همه عاقلان ودانشمندان ِ دراجتماع ، دیوانگی خوانده میشود .  این « دیوانه » هست که حقیقت میگوید ، نه عاقل که روی احتیاط و مصلحت ومنفعتجوئی وقدرتخواهی، میاندیشد و میگوید . دیوانه یا مجنون کیست ؟ و این گستاخی وجسارتش ازکجا سرچشمه میگیرد ؟ هنگامی ، جفت انسان که جن یا پری میباشد (ارتا فرورد ، سیمرغ یا پری نهفته دردرون هرانسانیست که جفت جدا ناپذیرازهرانسانیست ) با انسان جفت شد، و اورا فراگرفت ، آنگاه او، بلندگوی حقیقت میشود. ناگهان او بلندگوی «ارتای سرفراز وسرکش، که کانون آتش است، وزنخدای دادخواه درایران میباشد » میشود که درقلب او نبضان میکند . درفرهنگ ایران، ارتا فرورد یا سیمرغ ، که پری وجن خوانده شده ، دردرون هرانسانی افشانده ودر زیر آگاهبودِ اجتماعیش ، پوشیده شده است . هنگامی این ارتای درون، انگیخته شود، انسان ، دیوانه و گستاخ میشود و حقیقت ( ارتا = رته = راستی ) را میگوید . این دیوانه است که  ادعای انوشیروان را به« عادل بودن » نادرست و دروغ میداند ، چون عدل آنست که :

نبودش در عدل کردن ، خاص وعام
« خلق » را « چون خویشتن خواهد ، مدام »

با گسترش این مفهوم ژرف از« داد» ، میتوان فرهنگی را شناخت که هزاره ها درایران ، درقلب و نهاد مردمان می طپیده است . ازحلقوم این دیوانه ِ پری زده ( ملهم ازسیمرغ) و گستاخست که ،این حقیقت تلخ ِ فرهنگ ایران را همه شاهان و حکومتگران و قدرتمندان میشنوند که برضد « ادعای عدالت پروریشان »، خودشان اصل ستم هستند .

رفت نوشروان درآن ویرانه ای
دید سربرخاک ره دیوانه ای
ناله میکرد وچو نالی( نی) گشته بود
حال ، گردیده ، به حالی ، گشته بود
ازهمه رسم جهان و ائین او
کوزه ای پرآب بربالین او
درمیان خاک راه افتاده بود
نیم خشتی زیرسر بنهاده بود
ایستادش بر زبر نوشین روان
ماند حیران دررخ آن ناتوان
مرد دیوانه زشور بیدلی
گفت تو نوشین روان عادلی
گفت : میگویند این هرجایگاه
گفت : پرگردان دهانشان خاک راه
تا نمیگویند برتواین دروغ
زانکه درعدلت نمی بینم فروغ
عدل باشد اینکه سی سال تمام
من درین ویرانه می باشم مدام ؟
قوت خود میسازم از برگ گیاه
بالشم خشت است و خاکم ، خوابگاه
گه بسوزم ، پای تاسر، زآفتاب
گاه ، افسرده شوم از برف و آب
گاه بارانم کند  آغشته ای
گه ، غم نانم کند سرگشته ای
گاه حیران گردم ازسودای خویش
گاه سیرآیم  ز سر تا پای خویش
من چنین باشم که گفتم ، خود ببین
روزگارم جمله نیک وبد  ببین
تو چنان باشی که شب بر تخت  زر
خفته باشی ، گِرد تو صد سیمبر
شمع بر بالین و پائین باشدت
درقدح، جلاب مشکین باشدت
جمله آفاق درفرمان ترا
نه چو من در دل، غم یک نان تورا
تو ، چنان خوش ، من ، چنین  بی حاصلی
وانگهی گوئی که : هستی  عادلی !
آن ِ من بین ، وآن خود ، عدل این بود ؟
این چنین عدلی ، کجا آئین بود
نیستی عادل تو ، با عدلت  چکار
عدلئی به ازچو تو ،  عادل ، هزار
گرتو هستی عادل و پیروزگر
همچو من ، درغم ، شبی با روز بر
گر درین سختی و جوع و بیدلی
طاقت آری ،        پا دشاه عادلی
ورنه خود را می مده چندان غرور ( فریب )
چند گویم  از بـرم بـرخـیـز  دور
زان سخنها ، دیده نوشین روان
کرد در دم ، اشک چون باران روان
گفت تا تدبیر کار اوکنند
خدمت لیل ونهاراو کنند
همچنان می بوداو برجایگاه
هیچ نپذیرفت، قول پادشاه
گفت مپشولید این آشفته را
« بـر مگر دانید ، کـار رفـتــه را »
عادل آن باشد که درملک  جهان
داد بستاند زنفس خود ، نهان
نبودش در عدل کردن ،  خاص و عام
خلق را چون خویشتن خواهد مدام

« داد » ، خلق را چون خویشتن ، خواستن ،  وهمچون خلق، درغم، شبی به سر آوردن ، و در سختی وجوع و بیدلی وبیحاصلی، بجای خلق، طاقت آوردن است . این دریافت از« اصل داد » ، مانند پدیده « پذیرفتن وپذیرفتاری » ، ازمفاهیم ِ« همجانی ، یوغ بودن ، و همبغی= نیروسنگ= انبازی ، وهم جفتی » تراویده است . عدل دراین گستره ، همکامی ( کام بردن با هم ) و همدردی حکومتگر با جامعه ای که سامان میدهد، هست. این بیان آنست که حکومت و جامعه ( ملت)  باهم یوغ وجفت وانباز( همبغ = هم خدا = شریک درخدائی ) هستند. حکومت وجامعه(=خلق) همجان وهمزیست هستند و پذیرفتارهمند . همکامی ، انبازبودن باهم درشادیها و رفاه و پرورش ونیکوئیها هست . همدردی ، انبازبودن باهم درسختیها و تنگیها ودردهاست.
مفهوم « دادی » که ابتکارش به فریدون درشاهنامه نسبت داده شده است ، دادیست که منکر« اصل یوغی= همبغی= همآفرینی ، در اجتماع و درمیان ملل واقوام » است . اینجا «اصل فردیت» رویارویِ« اصل همبغی=همزیستی وهمخوانی» میایستد . دراینجا  عدل آنست که  همه ملت، سریک خوان وسفرهِ رفاه وخوشی نمی نشینند، تا مانند همه ازآن خوان ، بخورند وبنوشند، بلکه به هرفردی، آنقدر داده میشود که « سزاورو شایسته آنست » تا خودش، تنها بخورد . البته داوری درباره اینکه هرکسی وهرعملی سزاوار و مستحق چیست ، سرچشمه ِ اختلاف وستیزندگی است. هرکسی، خود را و عمل خود را، سزای پاداش بیشتری میداند که حکومت یا جامعه به او میدهد .
دراین گستره ، گرانیگاه  شادی ازعمل ، درخود ِ عمل نیست ، بلکه در« مقدار ِپاداشی است که میگیرد » . اینست که مفهوم عمل و اندیشه وکار، درچنین جامعه ای ، تجربه شادی و خوشی و سعادت وخرسندی را برونسوobjectiva  میکند . انسان با چنین مفهومی ازشادی و خوشی و سعادت و خرسندی ، هیچگاه شاد و خوش و سعادتمندو خرسند نیست ، بلکه گرفتار« جوع ِ شادی وخوشی و سعادت » هست . درهرخوشی، ناخوشست ، و جوعش، بیشترمیشود.
اندیشه دادی که عطار ازفرهنگ ایران بیان میکند، به مفهوم « انباز بودن همه جانها درجانان » بازمیگردد . خوشی وسعادت وشادی، دراجتماع ، نشستن همه کنارهمدیگر ،برسریک خوان( سفره) است. ازاین رو بود که « خدا » ، « خوان یغما یا خوان سپنج » خوانده میشد . سیمرغی که بُن هرانسانیست ، درهرعملی شادی زائی ، با سیمرغ ( جانان = ارتا فرورد ، سیمرغ به مفهوم عطار، نه به مفهوم الهیات زرتشتی) انبازاست . هرکسی درکار درستی که میکند ، هرچند نیز پاداش فردی  بسنده نداشته باشد ، ولی انباز درکارنیک کل وعموم هست . بازتاب این اندیشه ژرف، دربسیاری ازگستره ها باقی مانده است .  در بخش 14 مینوی خرد میآید که : «  مینوی خرد که آسن خرد باشد میگوید….. که درویشی تواءم با درستی بهتراست از توانگری از دارائی دیگران ، چه گفته شده است که درویشترین و بینوا ترین کس ، چون اندیشه و گفتارو کردارش درست باشد ، وآن را درکار ایزدان دارد ،  ازهرکار نیکی که مردم درجهان میکنند ، اورا هم به حق بهره ایست … ». این اندیشه دروراثت و کوشش برای پرورش آیندگان بازتابیده میشود . انسان درکارنیکی که فرزندانش نسل در نسل پس ازاو بکنند، انبازاست، وروانش ازآن بهره مند خواهد شد . شادی و درد، با کلیتی کار دارد که فرد درآن ریشه دارد . اینست که تلاش برای یاریا جفت جوئی که « پذیرفتن = گریفتن جفت » ، چه برای مردم درجامعه ، و چه برای حکومت وشاه درهمبغ شدن با جامعه ، ضرورت روانی وجانی و اندیشگیست . این اندیشه درگرفتن جشن گاهنبارها که جشن های آفرینش ِ سیمرغ ( ابر) و آب وزمین و گیاه وجانورو مردم بودند ، که شش جشن پنج روزه بودند ، پیکربه خود میگرفت . هرروز، درفرهنگ ایران، روز قران = یوغ شوی « دوخدا باهمست » . دوخدا، همدیگررا می پذیرند .
… » (۱)

منبع:

(۱) – منوچهر جمالی، بخشی از مقاله چراخدای ایران،مادرِزنـدگی به پیکـرِ «آهـو» درمیآیـد؟ ، با عنوانِ « داد » آنست که مردمان ،همانقدر خوش ودررفاه باشند که حکومتگر ، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ فرهنگ سیمرغی – فرهنگ زنخدائی ایران .

***

عکس‌هایی‌ از زلزله‌های ایران، یادی از گذشته‌ای دردناک – مختصر و ناقص ولی‌ گویا

بسیار تلاش کردم که عکس‌هایی‌ از همه این زلزله‌ها بیابم، ولی‌ موفق نشدم. شاید این بخاطرِ کم کاریِ فعالینِ مدنیِ مناطقِ زلزله زده باشد و یا جوِ سانسوری که از طرفِ حکومتها، چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، اعمال می‌‌شود. خبرنگاران نیز که همه در بند هستند. امیدوارم که فعالینِ مدنی در پوششِ خبری بیشتر فعال باشند و تا می‌‌توانند اطلاع رسانی کنند.

***

زمين لرزه بوئين زهرا در سال ۱۳۴۱ ايران

***

زمین‌لرزه دشت‌بیاض و کاخک و فردوس (۱۳۴۷)

***

زمین‌لرزه طبس (۱۳۵۷)

***

فیلمی از زلزله طبس و نحوه کمک رسانی

***

زمین‌لرزه رودبار و منجیل (۱۳۶۹)

***

زمین‌لرزه قائن (۱۳۷۶)

***

زمین‌لرزه بوئین‌زهرا (۱۳۸۱)

***

زمین‌لرزه بم ۱۳۸۲

***

زمین‌لرزه زرند (۱۳۸۳)

***

زمین‌لرزه قشم (۱۳۸۴)

***

زمین‌لرزه بروجرد و دورود (۱۳۸۵)

***

زمین‌لرزه بندرعباس (۱۳۸۷)

***

زمین‌لرزه دامغان (۱۳۸۹)

***

زمین‌لرزه فهرج یا زمین‌لرزه حسین‌آباد (۱۳۸۹)

***

زمین‌لرزه‌های اهر و ورزقان ۱۳۹۱ – آذربایجان شرقی

***

زمین‌لرزه زهان (۱۳۹۱)

***

زمین‌لرزه دشتی (۱۳۹۲) – بوشهر

***

زمین‌لرزهٔ سراوان یا گُشت سیستان و بلوچستان (۱۳۹۲) – ایران و پاکستان

***

تاریخچه زلزله در ایران در ۱۰۰ سالِ گذشته

پراکندگی زمین‌لرزه‌های ایران از سال ۱۹۹۰−۲۰۰۶، اداره زمین‌شناسی ایالات متحده

پراکندگی زمین‌لرزه‌های ایران از سال ۱۹۹۰−۲۰۰۶، اداره زمین‌شناسی ایالات متحده

plate_boundaries

iranblocksmall

****

تاریخ زمان مرکز زمین‌لرزه بزرگی تلفات نام رسمی
۲۷ فروردین ۱۳۹۲ ۱۵:۱۴:۲۰ حوالی خاش سیستان و بلوچستان ۷٫۸ زمین‌لرزه سراوان (۱۳۹۲)
۲۰ فروردین ۱۳۹۲ ۱۶:۲۲:۴۹ شنبه (شهر) دهستان طسوج ۶٫۳ حداقل ۶۰ زمین‌لرزه دشتی (۱۳۹۲)
۱۵آذر ۱۳۹۱ ۳۸:.۲ قائنات زهان ۵٫۵ ۵ زمین‌لرزه زهان
۲۱ مرداد ۱۳۹۱ ۱۶:۵۳:۱۸ اهر و ورزقان ۶٫۴ و ۶٫۳ ۳۰۶ زمین‌لرزه‌های اهر و ورزقان ۱۳۹۱
۲۵ خرداد ۱۳۹۰ ۰۵:۳۵:۳۰ کهنوج ۵٫۳ ۲ زمین لرزه کهنوج (۲۰۱۱)
۲۹ آذر ۱۳۸۹ ۱:۴۲:۰۱ شهرستان فهرج ۶٫۵ ۱۱ زمین‌لرزه فهرج (۱۳۸۹)
۵ شهریور ۱۳۸۹ ۰۴:۲۶:۳۴ دامغان ۵٫۹ ۱۹ زمین‌لرزه دامغان ۲۰۱۰
۲۰ شهریور ۱۳۸۷ ۱۵:۳۰:۳۴ قشم ۶٫۱ ۷ زمین‌لرزه بندرعباس ۲۰۰۸
‎۱۱ فروردین ۱۳۸۵ ۰۵:۳۷:۰۱ بروجرد ۶٫۱ ۷۰ زمین‌لرزه بروجرد ۲۰۰۶
۶ آذر ۱۳۸۴ ۱۳:۵۲:۱۹ قشم ۶٫۰ ۱۳ زمین‌لرزه قشم (۱۳۸۴)
‎۴ اسفند ۱۳۸۳ ۰۵:۵۵:۲۲ زرند ۶٫۴ حداقل ۶۰۲ زمین‌لرزه زرند ۲۰۰۵
۸ خرداد ۱۳۸۳ ۱۷:۰۸:۴۶ مازندران ۶٫۳ حداقل ۳۵ زمین‌لرزه مازندران ۲۰۰۴
۵ دی ۱۳۸۲ ۰۵:۲۶:۵۲ بم ۶٫۶ حداقل ۳۰٫۰۰۰ زمین‌لرزه بم ۲۰۰۳
۱ تیر ۱۳۸۱ ۰۷:۲۸:۲۱ بویین‌زهرا ۶٫۵ ۲۶۲ زمین‌لرزه بوئین‌زهرا ۲۰۰۲
۲۰ اردیبهشت ۱۳۷۶ ۱۲:۵۷:۲۹ قائنات ۷٫۳ ۱٬۵۶۷ زمین‌لرزه قائن (۱۳۷۶)
۲۵ شهریور ۱۳۵۷ ۱۹ طبس ۷٫۸ ۱۵۰۰۰ زمین‌لرزه طبس
۹ شهریور ۱۳۴۷ ۱۴:۱۷ دشت‌بیاض، فردوس و کاخک ۷٫۳ ۱۲۰۰۰ زمین‌لرزه دشت‌بیاض و فردوس
۳خرداد ۱۳۰۲ ۲۲:۲۱:۰۰ کاشمر ۵٫۷ ۲۰۰۰ زمین‌لرزه کاج‌درخت خراسان
۳۱ خرداد ۱۳۶۹ ۰۰:۳۰ رودبار و منجیل ۷٫۴ حداقل ۴۰٫۰۰۰ زمین‌لرزه رودبار و منجیل (۱۳۶۹)

***

نوشته‌هایِ مرتبط:

« جائی در سراسر زمین [همه جهان] نیست که بتوان بدون مواخذه ، کشت و چاپید و غارت کرد و غنیمت را ( عادلانه! ) میان خودیها تقسیم کرد . »


« در داستان فریدون ، داد ، به معنای پخش کردن زمین است . اساسا مفهوم « داد » در تقسیم کردن زمین میان مردم در اجتماع ، پیدایش یافته است . ولی در این داستان به بخش زمین در داخل ده و شهر و … نمیپردازد ، بلکه داد ، گستره جهانی ( سراسر روی زمین ) پیدا میکند . در این داستان ، رابطه داد، یا قانون و حق و عدالت میان ملل و فرهنگها طرح میگردد .

فریدون ، شاه همه جهان ( سراسر روی زمین ) است ، نه شاه ایران .  فریدون ، سراسر جهان را میان سه پسرش : سلم و تور و ایرج ، تقسیم میکند . سلم ، پسر بزرگنر است و ایرج ، پسر کهتر .

در فرهنگ زنخدائی ، حکومت ، همیشه به جوانترین فرزند میرسد . در فرهنگ نرخدائی ، حکومت به فرزند مهتر میرسد . همینکه ایرج که جوانترین فرزند است ، شاه ایران میشود ، نماد همین پیوند است که ایران  با این فرهنگ داشته است . البته  در دوره گذز از زنخدائی به نرخدائی ، اینکه حق حکومترانی، که بهره کهتر است یا مهتر ، پر از تنش و کشمکش بوده است .

تقسیم سراسر روی زمین  میان سه برادر برپایه داد ، نخست این معنارا داشته است که سراسر روی زمین ، تا بع یک معیار داد ( قانون و حق و عدالت ) است . واین همان سر اندیشه حقوق بشر و حقوق بین الملل است . به عبارت دیگر ،

جای خالی از قانون و حق و عدالت ، در سراسر جهان نیست .

جائی در سراسر زمین نیست که بتوان بدون مواخذه ، کشت و چاپید و غارت کرد و غنیمت را ( عادلانه! ) میان خودیها تقسیم کرد .

این بکلی برضد تقسیم جهان به دارالحرب و دار السلام در اسلامست . در همه جای جهان ، داد فریدونی بطور یکنواخت هست، که فقط بر پایه معیار « قداست جان همه » استوار است ، چون فریدون که اصل داد میشود ، کسیست که اصل دفاع از قداست جان است . پیکار او باضحاک ، مسئله دفاع از قداست جان است . در همه جا بطور یکنواخت ، از داد فریدونی – یعنی قانون و حق و عدالت – پُر است .

سراسر کولونیالیسم غرب بر پایه همین فضای تهی از داد بود، که فراسوی خطی که در روی زمین کشیده شده بود ، وجود داشت . در روی زمین ، فراسوی این خط ، هیچکدام از کشورهای مقتدر اروپا ، خودرا تابع هیچ قانونی نمیدانستند . فراسوی این خط ، فضای خالی از داد بود . وپایه این خط کشی ، از اندیشه پاپ الکساندر ششم در چهارم ماه مای ۱۴۹۴در بیانیهاینتر  کأترا  دیوینأ برای تقسیم حق تبلیغ مسیحیت سرچشمه گرفته بود .

اینکه فریدون جهان را بر پایه یک معیار بخش میکند ، به معنای آنست که همه ملل ، تابع یک داد هستند . از این رو ایرانیان ملل دیگر را فریدونی یا فریدونیان مینامیدند .  روابط میان همه ملل و اقوام و گروهها ، یک داد است ، یک قانون و حق و عدالت است .

این اندیشه در تاریخ تحولات اندیشه‌های سیاسی و حقوقی ، یکی از بزرگترین شاهکارهای فرهنگ ایرانست که به مراتب ژرفتر و مردمی تر و گسترده تر از منشور کوروش میباشد .

مطلبی که در آغاز داستان، نا گسترده میماند ، مفهوم « برادری همه ملل جهان » است  که به معنای « همبستگی ملل باهم » است . فریدون ، داد میکند ، یعنی زمین را بخش میکند، چون همه ملل از یک خانواده اند و این بخش کردن برای آنست که همه خانواده بشری در آشتی باهم زندگی کنند .  در ایرج ، این مفهوم « برادری »  با اصطلاح « مهر » معنا و مفهوم تازه پیدا میکند، و بسیار تعالی می یابد . مهر ، در فرهنگ ایران تنها محبت و عشق فرد به فرد نیست و معنای  محبت را در مسیحیت و عرفان و در فلسفه افلاطون را ندارد ، بلکه همچنان معنای « همبستگی میان اقوام و میان احزاب و میان طبقات و میان ملل و فرهنگها » را نیز دارد . در اثر این اختلاف معنا بود که افلاطون ، جامعه آرمانی خود را فقط بر پایه« داد» استوار میکند ، در حالیکه فرهنگ ایران ، جامعه آرمانی خود را بر پایه « مهر و داد » .»

منوچهر جمالی

منابع:

– منوچهر جمالی، تراژدی مهر و داد یا تراژدی ایرج و فریدون ، برگرفته از فرهنگشهر، کتابِ : جمهوریِ ایرانی یا چگونه ملت سیمرغ می‌‌شود،  ۱ ، ۲.

– سخنرانیِ منوچهرِ جمالی درباره جمهوریِ ایرانی، شماره ۲۳، برگرفته از فرهنگشهر. جمهوری ایرانی ، برضد تاریخ شاهان ایران ولی پیآیند فرهنگ اصیل ایرانست که خرد بهمنی را که خرد شاد اداره کننده گیتی است، درهمه انسانها پخش شده میداند . داد، پخش حاکمیت برپایه خردیست که درفطرت همه ملت، پخش است. ما وارث تاریخ قدرتمندان ایران نیستیم . ما سرچشمه فرهنگ ایرانیم. آیا کوروش تاریخی درفرهنگ ایران مهمتراست یا ایرج داستانی ؟

نوشته‌هایِ مرتبط:

«سیمرغ گسترده‌پر»


بازوب‌نویسی شده از ارتـــای خــوشـــه (سیـــــــمرغ):

خدایان فرهنگ ایرانی در استان‌ها و جا‌ی‌های مختلف، به‌ نام‌های گوناگون و متنوعی از سوی مردمان اهل آن دیار، خوانده می‌شده‌اند با همان گوهر و یا طبیعت‌شان. چرایی آنرا گذشته از درک‌هاو سلیقه‌های متنوع مردمان، وتغییراتی که در‌پی بر‌آمد دوره آئین میترائیسم و زرتشتیگری رخ داد؛ که به‌گمانم می‌بایست بویژه، در حمله و چیره‌گشتن اعراب مسلمان بر ایران دانست. واکنشی طبیعی، در برابر خشم و سرکوب اسلام خونریز، که پاس‌داشتن و نگاهبانی آنچه ارزشمند است را از سوی ایرانیان سبب گردید، حال با نامی دیگر. برای زنده‌نگاهداری و حفظ‌ نمودن «سیمرغ گسترده‌پر»، که حالا دیگر، اسلام او را «ابلیس» و «الشیطان» می‌نامید، چاره‌ای نبود مگر پوشاندن با نام نهادن تازه وهمین قوم عرب تا دیروز که مسلمان‌ نبود، «لات و عزّی و منات» را می‌پرستید که باز همان خدایان فرهنگ ایرانی، با نام‌‌های دیگر بودند. اکنون «الله» شمشیر به‌دست با جعل‌کردن، خود را « خدا » می‌خواند. اما، ایرانیان تصویر خدای‌شان «سیمرغ گسترده‌پر» را با خود پنهان و بدور از دیدرس، ولی با نام خرم، با فرخ، با ارتا، با ارتا‌خوشت با ارتای خوشه، در آب،و در باد، در گل‌های گوناگون، در روزها و ماه‌روز ایرانی، در جشن‌ها و نیایش‌ها، در بزم و بزممونه، در ماه و با ستاره‌گان در خوشه پروین، با درخت سرو وبا تصویرماهی در فرازش،(همان ماهی که بر سر مسجد می‌نهند و نمیدانند چرا) در پرنده‌گان و با سیامک و فرانک و فریدون، ایرج و زال و رستم و سیاوخش؛ و در یک سخن، «گیتی» ( جان و زندگی) نام نهادند. این‌استکه «سیمرغ گسترده‌پر»، «ارتای خوشه» نیز هست.

« سیمرغ، ارتای خوشه است که همه جانها و انسانها، دانه های آن خوشه اند. خوشه، نماد پیوستگی درمهر است. ملت، درپیوسته شدن به هم درهمپرسی، سیمرغ یا ایرج میشود. »

استاد جمالی

نوشته‌هایِ  مرتبط: