مسخ سازی‌هایِ علمی‌، مدرن، منطقی‌ و روحانی .. ! (۳) – نخستین تجربه معنوی انسان


داشتم به این می‌‌اندیشیدیم که نخستین منبع ایجاد احساس معنوی در انسان چه می‌‌توانسته باشد. در یک جستجو متنی را که در [۱] می‌بینید یافتم. گرچه که جلال الدین آشتیانی، [۲] و [۳] را ببینید، نیز در کنکاش خود در این خصوص تلاش کرده است و ایجاد احساس معنوی را به مرگ و گورِ نزدیکان مربوط می‌‌داند و قبرستان‌ها را نخستین عامل جمع شدن انسان‌ها در یک جا باهم میپندارد.

اما به نظر من نخستین احساس معنوی در انسان به آن تجربه از اولین حسِ انسان از جهان خارج از خود بازمی‌گردد. پرسش این است که کجا و چگونه ؟

شرط اول برای داشتن حس به این مربوط است که ابزار آن حس در انسان بوجود آمده باشد. شرط دوم این است که مغز به درجه‌ای از تکامل رسیده باشد که بتواند آن دریافت حسی را پردازش کند.

هردو این شرایط برای نخستین بار در رحم مادر برای نوزاد فراهم می‌‌شود. حدس من این است که حس لامسه نخستی حسی است که در نوزاد بکار می‌افتد. سنّ مربوطه را نمیدانم. ۲ ماهگی، ۳ ماهگی ؟ اینجاست که برای اولین بار نوزاد خارج از خود را حس می‌‌کند. فشار، نرمی، گرمی‌، درد، … .

احساس معنوی هم در ناخودآگاه انسان در این سنّ می‌‌تواند ایجاد شود. چنانکه می‌‌دانیم نوزاد در رحم مادر صدای مادر و موسیقی‌ را می‌شنود و واکنش نشان می‌‌دهد. لامسه نیز همینطور است. نوزاد تازه متولد شده با لمس والدین آرام میشود، آغوش، و با صدای مادر شاد.

اولین واکنشی که در کودک جنبه معنوی دارد در خارج از رحم، برای من شگفت انگیز بود. و آن اینست که وقتی‌ بخواب میرود درست در لحظه اولیه خواب ، می‌‌خندد. البته قبل از اینکه یاد بگیرد در بیداری بخندد. کودک قبل از چند ماهگی حتی نمیداند که چگونه بخندد ولی‌ همان کودک وقتی‌ به خواب میرود در همان لحظه اول می‌‌خندد. من این را نوعی معنویات می‌‌دانم. البته پس از احساس‌هایی‌ که با شنیدن و لامسه در رحم دارد.

تجربیات معنوی بعدی ناخوداگاهانه به این احساس رضایتمندی درونی‌ انسان در سنین نوزادی رابطه بیولوژیکی دارد.

این‌ها را از این جهت گفتم که اهمیت زهدان و تاریکی و نقش آن در ایجاد معنویات و احساس معنوی در انسان را به گونه‌ای نو نگریسته باشم.

بر این اساس گرمی‌ (ناشی‌ از تن‌ مادر در رحم) موسیقی‌ِ صدای او و خنده ناشی‌ از رضایت و اطمینان و آرامش نوزادِ به خواب رونده عمیق‌ترین نوع احساس معنوی در انسان اند. و کل تجربیات دینی نوعی تلاش در باز آفرینیِ این نوع احساس معنوی در انسان هستند. این خورشید یا ستاره یا ماه نیست که نخستین تجربیات معنوی را در انسان بوجود می‌‌آورند. بلکه زهدان تاریک مادر ، صدای تپش قلب او و گرمی‌ تن‌ اوست که معنویات اصیل است و سرچشمه آرامش.

از این جهت در جستجویِ یافتن ریشه و بن تجربیات مایه‌ای انسان که در پس تصاویر و پس از آن معانی‌ لغات نهفته است باید این مسئله را مد نظر داشت. فرهنگ از تاریکی زاده می‌‌شود. نه‌ از روشنی و خورشید.

منابع:

1 – Man, Origin and Nature , Fiorenzo Facchini , 2002 , INTERS – Interdisciplinary Encyclopedia of Religion and Science, edited by G. Tanzella-Nitti and A. Strumia, http://www.inters.org,

۲ – مديريت نه حكومت ، نويسنده: سيد جلال الدين آشتياني ، ناشر: شركت سهامي انتشار ، زبان كتاب: فارسي ، تعداد صفحه: ۴۲۰ ، اندازه كتاب: وزیری جلد سخت – سال انتشار: ۱۳۶۵ – دوره چاپ: ۲.

۳ – سلسله گفتار‌های جلال الدين آشتياني در تالار فرهنگ ایران، ۲۰۰۴ – ۲۰۰۵.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« پیکارِ قدرتها در درونِ یک کلمه »


« ما از اغلب کلمات ، معانی‌ دوم یا سوم آنرا میدانیم. هر قدرتی‌ ، موقعی پایدار میشود ، که به کلمات گذشته ، معنای تازه‌ای میدهد که همآهنگ با قدرت او هستند. معنای پیشین یا نخستین یک کلمه را در کتاب‌های لغت ، در زیر خود آن لغت ، بندرت میتوان یافت. اگر هم باشد ، تبدیل به معنائی کم اهمیت یافته است ، که بیشتر ما را به شگفت وامی‌دارد که چطور این کلمه زشت یا خوار ، معنائی دیگری به آن زیبائی و بزرگی‌ میدهد. معانی‌ دوم و سوم ، که در این اثنا ، معانی‌ اصلی‌ شده اند ، معانی‌ هستند که با قدرت و زور ، معانی‌ پیشین را سرکوب یا طرد و تبعید کرده اند. معانی‌ِ تازه ، همه تساوی با مفهوم عقل به تعریف زور دارند ، و معانی‌ رانده شده ، مساوی با خلاف عقل به تعریف زور هستند.

همه واژگان کتاب‌های مقدس ادیان ، و کتاب‌های مرجع در ایدئولوژی‌ها ، نشان سرکوب کردن و تبعید کردن معانی‌ پیشین خود هستند. معنای دوم هر کلمه‌ای ، که خود را معنای اول ساخته است ، و برای نگاهداری قدرت خود ، همیشه بر ضد معانی‌ نخستین ، که هنوز در لایه زیرین پنهان و در کمین هستند ، با کاربرد زور و فشار و زشت سازی و بی‌ حیثیّت سازی [و مسخسازی] ، با معانی‌ نخستین در جنگست. معنای تازه به کلمه دادن ، یعنی‌ کوبیدن معانی‌ پیشین ، و بخاک سپردن معنای پیشین که هنوز زنده است. کشف معانی‌ نخستین ، همیشه پیکار با قدرتهائیست که در تاریخ و اجتماع افکار خود را تحمیل و تنفیذ کرده اند. معانی‌ اصلی‌ واژه‌ها ، در واژه نامه‌ها ، پیشِ دست نهاده نشده اند. در هر کلمه‌ای ، باید با قدرتهائی جنگید که آگاهبود ما را معین ساخته اند. معانی‌ روشن هر کلمه‌ای ، سنگی‌ است که روی چاه بیژن افکنده شده است ، و نیاز به رستمی دارد که این سنگ را به کنار اندازد.

معنای اصلی‌ ، در زیر این سنگ گران ، زندانی و در تاریکی بسر میبرد. یافتن معانی‌ اصلی‌ هر کلمه‌ای ، رسوا ساختن قدرتهائیست که خود را پیکریابی اخلاقی‌ متعالی میدانند. بخشِ آشکار هر کلمه‌ای ، بخشی است که قدرت ، تصرف کرده است. ولی‌ این بخش ، معنای دوم یا سوم است که سطح کلمه را میپوشاند. آگاهی‌ ما ، درست از این بخشِ آشکار کلمات ، ساخته شده است. خودِ آگاهی‌ ما ، قدرتی‌ بر ضد معانی‌ اصلی‌ هست.

فهمیدن هر کتابی ، بویژه کتاب‌های مقدس ، با معانی‌ اصلیشان ، اعلام جنگ با قدرت آخوند و حکومتیست که خود را با آن دین عینیت میدهد. همه متون اوستائی و پهلوی تا کنون ، با همین معانی‌ دومشان فهمیده میشوند ، از این رو فرهنگ ایران ، هنوز در تبعید است. فرهنگ ایران ، مانند بیژنیست که در چاه زندانیست.

فرهنگ نخستین ایران که فرهنگ « سیمرغی + آرمیتی + آناهیتی » باشد ، و پیش از دین میترائی و دین زرتشتی بوده است ، بن مایه فرهنگ ماست که تا کنون در همه بررسیهای علمی‌ نادیده گرفته شده است. »

 منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشیدن ، خندیدنست (بهمن) ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۹۸ ، شابک۱۸۹۹۱۶۷۲۶۹ (ISBN 1 899167 26 9) ، برگ ۶ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« جهان در آغاز به انسان آفرین گفت »


« بزرگترین پاداش دادنها ، آفرین گفتن است. در جهان بینی‌ ایرانی ، نخستین عمل انسانی‌ ، عملی‌ نیست که سزاوار کیفر میباشد. خلقت انسانی‌ با محکمه جزائی و نخستین قضاوت جزائی شروع نمی‌شود. بلکه از فری که از کیومرث نخستین انسان می‌‌تابد (از کاری که از خود او میجوشد ، عملی‌ زائیده از خودی انسانست) ، همه دد و دام در گرد آمدن به گرد او ، به او آفرین می‌گویند. آفرین کردن به عمل نیکی‌ که از خودی خود انسان جوشیده است اولویت بر « مجازات کردن عمل جرمی‌ که از فطرت انسانی‌ سر زده است » دارد. پاداش و کیفر ، دو مفهوم جدا ناپذیر از همند ، ولی‌ جهان بینی‌ ایرانی با « آفرین گفتن به عمل انسانی‌ » شروع میشود و جهان بینی‌ اسلام و مسیحی‌ و یهودی با کیفر دادن به عمل او. و وقتی‌ میخواهد از زشتی این کار بکاهد ، بجای کیفری که نتیجه ضروری عملش هست (راندن از بهشت) گناه او را میبخشد ، و آفرین گفتن به انسان ، پاداشیست که به پایان عمر ، به عقب انداخته میشود.

از ستودن اعمال انسان در آغاز باید پرهیزید و به هر حال اولویت به سرزنش کردن و کیفر و مجازات داد. دد و دام یا به عبارت دیگر طبیعت و جهان (جهان جان و زندگی‌) ، همان نخستین عمل انسان نخستین را میستایند و به او آفرین می‌گویند.

کاری که از نهاد انسان میجوشد ، فر‌ او هست و متلازم با هر فری ، آفرین گفتن جهان و طبیعت است. در آغاز باید عمل انسان و انسان را ستود نه‌ آنکه پس از مرگش ، عملهایش را ستود.

تا روزی که ما ترجیح میدهیم که تا میتوانیم دیگران را کیفر بدهیم (از دید ایرانی بزرگترین جرم ، همین آفرین نگفتن به کار نیک‌ دیگریست) و از افراد ، هرگونه آفرینی را دریغ می‌داریم تا بمیرند ، و بدینسان فر‌ را در او نابود می‌سازیم ، هنوز در رگ و ریشه ما خون اسلامی در جریانست.

ایرانیت و اسلامیت دو چیز متضادند. کسیکه مسلمانست ، ایرانی نمیتواند باشد. کسی‌ آفرین می گوید که خود هم فر‌ دارد. آیا آفریدن ، چیزی جز آفرین گفتن است ؟ چشمی که جویای فر‌ در دیگرانست تا به آنها آفرین بگوید ، جامعه‌ای مردمی ، خواهد آفرید و چشمی که در تجسس گناه و خطای دیگرانست تا آنها را کیفر بدهد و سرزنش کند و طعنه به آنها بزند و محتسب دیگران باشد ، جهنم را در روی زمین خلق خواهد کرد. »

منبع:

منوچهر جمالی، بخشی از کتاب پشت به سئوالات محال ، ۱۸ آپریل ۱۹۹۱، انتشارات ارس ، لندن ، بخش ٦ ، آفرین به انسان ، برگرفته از وبگاه  سه اثر فلسفی از منوچهر جمالی ، برگ ۱۳۱ از این کتاب را ببینید.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« خدائی که دیو ساخته میشود »


« چرا زرتشت، خدایان ایران را « دیو» ساخت؟
زرتشت، خدایان ایران را به نامِ «دیـو» زشت وطردومنفورودشمنِ انسان ساخت تااصالتِ انسان وگیتی را نابودسازد.

 فرهـنگ اصیل ایران آنگاه ازنـو زنده خواهـد شـد که « دیوان » ، ازسر، « خدایان نوین» شوند.

منوچهرجمالی

« دیو» چیست وکیست ؟ درفرهنگ ایران ،  دیو، اصطلاحی دیگر، ازاندیشه و اصلِ « جفت بودن » است . گوهر جهان هستی ازخدایان گرفته تا سراسرگیتی ، « جفتی یا دیوی، یا یاری، یا بندی ، یا رادی( رته = راد= لاد= لات ) یا جیمی ( ژیم = چیم = ییما ) یا سنگی ( سم + گه ) یا پیوندی …. » است . همه هستان ، باهم جفت وبه هم پیوسته اند. همه زمان، به هم پیوسته است . خرد، فقط درجفت شدن با چیزی ، میتواند بیندیشد . رابطه انسان با خدا و با خدایان نیز، جفـتی و یاری وپیوندی یا دیوی است . خدا ، خوشه کل هستانست. پس پیوند جفتی ( یوغی = یوجی= یوشی ) با خدا  ، پیوندِ جفتی ویاری و سنگی وپیوندی یا رادی یا دیوی با سراسرگیتی وباهستانست .

هنگامی سام به کوه البرزمیشتابد و سیمرغ میخواهد نیازاو را برای باز یافتن زال ، برآورده کند ، زال که حاضربه رفتن ازنزد سیمرغ ( خدا= ارتا) نیست ، به سیمرغ میگوید :

به سیمرغ بنگر که دستان چه گفت
که سـیرآمـدستی همانا زجـفـت ؟

ای سیمرغ ،‌ای ارتا ،‌ای خدای من ، آیا ازمن که جفت توهستم ، سیرشده‌ای ؟ آیا میخواهی پیوندت را ازانسان، بگسلی ؟ برای رفع این نگرانیست که سیمرغ « جفت پرهای خود » را به او میدهد ، تا نشان بدهد که این جفتی در دورشدن ازاو هم ، استوار باقی میماند . انسان که ، ازآشیانه خدا دور میشود، دارای بالهائیست که گواه بر پیوند او باخداست .«پـَر» که همان پیر انگلیسی و همان پار آلمانی است ، به معنای جفت است، وخود  واژهِ « پری» که نام دیگراین خداست ، به معنای جفت شدن و عشق و دوستی است . گوهرخدا ، پریا جفتی هست . ساختارهرپری نیز، بیانگردو دسته تارهای نازک مو است که بریک ساقه درمیان روئیده اند . اینکه ضمیرانسان مرغ چهارپر( چهارنیرو) هست، بیان پیوند وبـنـد و یاری (ایار) و جفتی و دیوی بودن انسان با خداست . برشالوده این پیوند وبند ویاری و مری هست که مولوی به خدا ( به الله دراسلام ) یاد آوری میکند :

درگوش من بگفتی ، چیزی زسرّ جـفـتی
منکرمشو . مگو کی .  دانم که هست یادت
نگفتی تا قیامت باتو جفتم    کنون با جور،  جفتی یاد میدار
مرا بیداردرشب‌های تاریک    رهاکردی وخفتی؟ یاد میدار
با من آمیختی چوشیرو شکر    چون شکر، درگدازازآن شیرم
طاقتم طاق شد، زجفتی خویش     درمیفکن دگربه تاءخیرم
عجب‌ای عشق، چه جفتی .  چه غریبی ، چه شکفتی
چو دهانم بگرفتی ، به درون رفت ، بیانم

این اصل جفتی یا دیوی یا یاری (ایاری= عیاری، عشق ومهر) یا سنگی یا « مـری » درهمه هستی ، افشانده شده است . این جهان ، جهانِ به هم پیوسته ، یعنی جهانیست که همه چیزآن به هم جفت ومتصل است ، و خدا یا خدایان هم، با کل هستان به هم پیوسته اند . خدا با هرجانی وهرانسانی، جفت و دیو است. همه هستان به هم « بند= یوغ = یوج = یوش = جفت » هستند .

اگرنیستی جفت اندرجهان
بماندی توانائی اندر نهان

« توانائی » ، فقط ازاصل جفتی ، پیدایش می یابد . خدا ، خودش ، همین اصل جفتی درهمه جانها و درگیتی هست ( خودش، گره وحلقه وبند و مهرهست ) ، نه آنکه خدا، جفت وجفتی، گوهری، فراسوی جفتی باشد وجفتی‌ها را خلق کند . توانائی خدا ، پیآیند همین گوهرجفتی ( پیوند) اوست. او میان همه چیزها را به هم گره میزند . او، بند یا کمربندیست که میان همه چیزها بسته شده است . هرچیزی هست، چون درمیانش ، خدا، بـنـد وکمربند ورشته  شده است .

جدا کردن وپاره کردن و استثناء کردنِ خدا یا خدایان ازجهان ، نفی وطرد اصل عشق ومهرو پیوند و دیوی و همبغی ( انبازی) بود . نفی رشته وبند بودن خدا ، نابودساختن جهان هستی است. خدا ، هم « دیو » یا « زوش = محبوبه ودوست » یا « یار= جفت » بود . خـرد هم، درگوهرش سنگی (= آسن خرد ) ، یعنی جفت جو هست ، و درجفتی با همه پدیده‌ها میتوانست رازنهان را بجوید وبیابد و توانائی را درچیزها بزایاند . این اندیشه بنیادی ، چنان درسراسرفرهنگ ایران ، ریشهِ ژرف داشت که زرتشت ، برغم ضدیت با آن ، هرگزنتوانست آنرا از جا بکند، و یزدانشناسی زرتشتی وخودِ آموزه زرتشت ، همیشه گلاویزو درتنش با این اندیشه باقی ماند . هنوز نیزاین اندیشه دیوی یا جفتی ، که « پیوند یا مهریا یاری یا انبازی » باشد، نه تنها درژرفای مسائل اجتماعی وسیاسی و اقتصادی وحقوقِ بشری حضور دارد ، بلکه بدون اولویت یافتن آن ، گره‌های کورِ مسائلِ جهانی را نمیتوان گشود.

ناپاک سازی و زشت و منفور وخوارسازی اصطلاح « دیو» ، چیزی جز « زشت سازی و منفورو خوارسازی حقیقتی » نیست، که بیان فطرت واصالت انسان میباشد . نوزائی فرهنگ ایران ، زدودن این زشتی واین خواری و اکراه و نفرت از « دیوان » است . ما نیاز به همین خدایانِ خود داریم که زرتشت ، آنها را دیو ساخته است . همه امشاسپندان یزدانشناسی زرتشتی ، دراصل ، همان دیوان بوده اند که « دیوی » ازآنها زدوده شده است .  از« بهمن » ، «اکومن » که خدای اندیشیدن برشالوده چون وچرا وشک بوده هست ، زدوده شده و یک « دیو کماله » ازاو ساخته شده است . هرکدام از خدایان اصیل ایران ، به دونیمه اره شده اند ، و از یک نیمه اشان ، یک دیو ساخته شده است . همانسان این ارّه شدگی و « دیوسازی نیمی ازآن » ، درهمه پدیده‌های انسانی واجتماعی وسیاسی، روی داده است . بی‌پیوند یابی ازنوِ دیوها با خدایان ، این خدایان ، منفورو پرخاشگرو دورو و کینه توز وجهاد گر،باقی میمانند .

چرا زرتشت برضد « دیو» و خدایان ایران که همه بدون استثناء، دیو بودند  برخاست ؟  چرا خانواده زال ، در برابراین اندیشه زرتشت، ایستادند و از اصالت انسان وگیتی که پیآیند مستقیم همین « دیو پرستی » بود دفاع کردند . واژه « دیو=div = دعوا» دراصل « دوا » میباشد و به معنای « دوبُنِ به هم پیوسته » است . این « دوا» همان واژه « دو» یا « توو » درانگلیسی و «  زوی» درآلمانیست . نام خدای ایران که « سرچشمه زندگی وجان بخشی وجان افشانی » شمرده میشد، « وای به » است .  این « وایvaya » ، هم به ۱- خدای هوا وباد، و هم به ۲- هوا ، و هم به ۳- مرغ گفته میشود . چرا مرغ و باد وخدا ، هرسه ، یک نام دارند ؟ چرا این هرسه ،« وای » نامیده میشدند، چون آنها پیکریابی « اصل آفرینندگی ازخود = قائم بالذات » شمرده میشدند ، به علت آنکه هرسه ، « گوهرجفت داشتند» . باد و خدا وهوا ، مانند مرغ دربهم پیوستن دوبال به هم درتن ، اصل جنبش وپروازوبرخاستن هستند . این واژه « ویا » ، دراصل سانسکریت « دویا » است که دوتای به هم پیوسته باشد ، و سپس به « وای ، وی وای  ، ویس  ویس» ، سبک شده است . این سراندیشه بزرگ دراین « نقش – اندیشه‌ها » ، معمولا درکاسته شدن به نقشهائی که برای ما معنای خود را از دست داده اند ، گم میشود . ما دراثرهزاران سال ستیزندگی و زشت سازی یا مسخ سازی این نقش‌ها وصورتها ، نمیتوانیم دیگر آن اندیشه بزرگ را دریابیم . آنها دراین تصاویر گوناگون ، میاندیشیدند که « پیوند = پات‌وند » درهرجانی ودرهرانسانی ، اصل آفرینندگی هست . اصل آفرینندگی پیوند یا « جفت آفرینی » یا « جفتی = یوغی= همبغی » ، خدائی هست. « دیویاdva » نیز اصطلاحی برای بیان این « اصل آفرینندگی پیوند » بود . هرچند این اندیشه از تجربه « نروماده » هم برخاسته باشد، ولی درهمان بُن ، معنای انتزاعی وگسترده  داشته ، وبه هیچ روی معنای تنگ جنسی ، چه رسد به شهوانی امروزه را نداشته است . جمع بودن اصل نری و اصل مادگی دریک جا ، معنایِ انتزاعی وگستردهِ « پیوند و امتزاج واتصال دونیری گوناگون » را یافته است . چیزی اصل آفریننده است که میتواند درخود، دواصل گوناگون را به هم بپیوندد . همه چیزها درجهان هستی « ازهم ، دیگرگونه اند » ، وازاین رو اتصال پذیروجفت شدنی و دیوی هستند . هیچ چیزِ متضاد درجهان نیست .

مثلا به « ابـر» دراوستا ، دعوا‌نرا گفته میشود که به معنای « دوجنسه » هست ، چون ابر ، اصلِ پیدایشِ « باران = آب » و « آذرخش = آتش وروشنائی » با همست . همچنین به ابرو آذرخش ، « سنگ » گفته میشده است ، چون واژهِ سنگ هم، به معنای اتصال وامتزاج دوچیزاست . ازاین رو به خرد بنیادی هم که دربُن یا فطرت هرانسانی هست ، آسن خرد ، یعنی « خرد سنگی » گفته میشود ( که به غلط به خرد غریزی برگردانیده میشود ) ، چون خرد یست که گوهرش ،پیوند دادن تجربه‌ها و پدیده‌ها است ، وباهمه چیزها جفت و انبازمیشود وبدینوسیله « اصل آفریننده » درانسانست . این دیوی بودن ( جفت بهم پیوسته بودن =دوا =ا‌مرا=  مار ( که درطیف تصاویرگوناگون مانده است ، بهترین گواه برآنست که یک سراندیشه بزرگ و ژرف و انتزاعی وکلی بوده است ، ودراین تصاویر، نباید آن اندیشه بزرگ وژرفِ « پیوند و دوستی و عشق » را گم کرد، که « اصل آفریننده وسامانده وجنبنده وشادی آفرین » درهرجانی درگیتی شمرده میشده است .  انسان ( مر+ تخم ) ، نیز همین گوهردیوی را دارد، و « مـر» که پیشوند واژه « مردم » است ، یکی ازمعانیش درسانسکریت « جفتی » هست ، وهمان معنای « دیو » را دارد. جمشید هم که نخستین انسان درفرهنگ اصیل ایران بوده است، وهمان « ییما =ییما » میباشد به معنای « جفت و دوقلوی به هم چسبیده » است . هرانسانی درگوهرخودش ، جفت یا دیویا « مره » است، چون هستی قائم به ذات و آفریننده وسامانده شمرده میشود .هنوز درکردی به انسان، مره گفته میشود .

اصل آفریننده ، همان « آتش جان یا فرنفتار» ، یا ارتا هست ، و ارتا(a-rtha )یا « رتها » که خداست ، همچنین نخستین عنصر یا گردونه نخستینی ( اگرا رته = اغریرث ) است که در بُن هرجانی وهرفردی هست ، و دواسب یا دوگاو یا دونیرو ، در پیوند وهم آهنگی باهم آن را به جنبش میآورند . نام دیگراین یوغ یا یوش ، همان « جی = ژی » ، زندگی است. پیوند ( پات‌وند) که « همبستگیِ یک جفت » باشد، و معانی دوستی و رفاقت وهمآفرینی و همبغی وتوافق دارد ، همین اصل آفریننده است . اینست که « جی= ژی = گی » ، یا زندگی بطورکلی ، که نام خدا هم هست، « جوت گوهر» ، یعنی « دیوی » یا جفت گوهراست . زشت وطرد ساختن خدایان ، بنام « دیو» ، چیزی جز کندن ریشه اصالت ازبُن وفطرت انسان نیست . این اصل آفریننده انتزاغیِ « پیوند، یا همبغی، یا سنگی، یا مری، یا دیوی، یوگائی، یوشی » درطیفی ازتصاویرگوناگون ، به آن صورت داده شده است ، و همه آنها ، یک سراندیشه بزرگ وباشکوه را در تراشهای گوناگون، مینمایند .

۱- ازجمله این تصاویر، پیله ابریشم وکرم ابریشم است . کرم پیله ابریشم ، « دیوه » خوانده میشود که همان واژه « دعوی » میباشد. کرم ابریشم با پیله‌اش بیان ، یکی ازپیکریابیهای سراندیشه « دیو= یوغ = مر= سنگ = پیوند » است . به ابریشم ، « بهرامه » گفته میشود که مقصود « سیمرغ= ارتا » باشد که با بهرام، دوبُن جفت کیهانی درهرجانی هستند. در گویش هرزندی به کرم ابریشم (یحیی ذکاء) بارام کرمی، یا کرم بهرام گفته میشود . پیله ابریشم وکرم ابریشم باهم یک دیـوهستند . ازاین رو نام دیگرابریشم ، «کج = قز= کژ= قژ» میباشد ، چون کج یا کچه، که دراصل به معنای دوشیزه جوان هست نام سیمرغ، زنخدای ایران بوده است، و نیایشگاههای این زنخدا درایران ، « دیرکچین = درکچین » نامیده میشده است . یزدانشناسی زرتشتی ، از پوشیدن جامه‌های ابریشمی میپرهیزد واکراه دارد، چون ابریشم ( دیبا = دیوا = دیوه ) ، پیکریابی این دیوه یا زنخدای ایرانست . هنوزهم درآلمان به زنی که دارای شاءن واحترام هست ، « دیوا » گفته میشود . و درجنگ نیز درایران ، جامه « قژآکند » میپوشیدند، نه تنها برای اینکه تیغ به سختی میتواند ابریشم را ببرد ، بلکه برای اینکه ، این خدا که خدای قداست جانست ، جان را ازگزند نگاه میدارد .

قژآکند پوشید بهرام گرد
گرامی تنش را به یزدان سپرد

۲- تصویر دیگرهمین « دیوخدائی» یا خدایان جفت گوهر، « درخت دوبُن گشته جفت » درشاهنامه است، که جزو حکایات اسکندرآورده شده است. اسکندرازراه بیابان به شهری میرسد که

همه بوم وبر باغ آباد بود
دل مردم ازخرّمی، شاد بود
بدین شهر، هرگرنیامد سپاه
نه هرگزشنیدست کس نام شاه

این شهر، که هیچگاه سپاه وشاه را ندیده ونمی شناسد، همان شهر آرمانی « خرّمدینان » است که همیشه ازخرّمی ، شاد است . دراین شهرِ بی‌شاه وبی سپاه ، آنچه شگفت انگیزاست ، «درخت دوبُن گشته جفت» است ، که هم اصل بینش درتاریکی وهم اصل بینش در روشنائیست .

درختیست ایدر، دوبن گشته جفت
که چون آن شگفتی نشایدنهفت
یکی ماده و دیگری ، نرّ اوی
سخن گوی وباشاخ و با رنگ وبوی
به شب، ماده گویا و بویا شود
چو روشن شود ، نرّ ، گویا شود

۳-  تصویر دیگرجفتی یا دیوی ، همان تصویرمشی ومشیانه دریزدانشناسی زرتشتی است. هرچند بنیاد آموزهِ زرتشت،برضد اندیشه « جفتی= همزادی= یوغی = سنگی» بود، ، و لی سراسر فرهنگ ایران ، استواربراین اندیشه بود ویزدانشناسی زرتشتی نیز به آسانی نمیتوانست ازآن یگریزد .  چنانچه خود زرتشت نیز همین اندیشه همزاد یا دوقلو را نگاه داشت ، وفقط این دوقلوی بهم پیوسته را ازهم جدا ساخته و آن دورا برضد هم ساخت . سراسرآموزهِ زرتشت از « برگزیدن » و « جهاد دینی ومفهوم دشمنی » ومفهوم « روشنی» و… پیآیندِ همین سراندیشه‌اش هست ، که درتضاد کامل با فرهنگ ایرانست . این دوجفت زرتشت ، دیگردرپیوند باهم نمی آفرینند، بلکه درهمان فطرت ، ازهم جدا و ضد هم هستند. این جدائی ، مفهوم روشنی را درآموزه زرتشت، معین میسازد . خوبی (= زندگی) و بدی ( =ضد زندگی) درهمان اصل، ازهم روشن هستند و انسان باید با خردش ، فقط برگزیند ، و دربرگزیدن یکی ازآنها ، موظف و مکلف بجنگیدن با ضدش هست که همان مفهوم جهاد میباشد.

دربندهش ( بخش نهم ) ، تخم کیومرث که به زمین ریخته شد ازآن ریباسی میروید که مهلی ومهلیانه ( نخستین جفت انسانی ) به هم چسبیده میباشند که هم بالا وهم دیسه ( همشکل) هستند. البته « ریواس » ، یک گیاه « نرماده‌ای » « دوبُن جفت گشته » یا « دیوی » یا « همزاد به هم چسبیده » است که یزدانشناسی زرتشتی  آنرا ناگفته میگذارد.

۳- درگرشاسپ نامه (یغمائی، ص ۳۲۲ ) داستانی ازگرشاسپ ( نیای رستم ) میآورد که در دیدارپادشاه روم رامشگری جفت می بیند . روم ، سبکشده واژه « هروم » هست که شهر« زنخدایان » باشد. شاه روم ( هروم ) :

بـُدش نغزرامشگری چنگزن
یکی نیمه مرد ویکی نیمه زن
سرهردو از تن بهم رسته بود
تنانشان بهم بازپیوسته بود
چنان کان زدی ، این زدی نیز رود
وران گفتی ، این نیزگفتی سرود
یکی گرشدی سیر ازخورد وچیز
بدی آن دگر همچنو سیر نیز
بفرمود تا هردو می خواستند
ره چنگ رومی بیاراستند
نواشان زخوشی همی بردهوش
فکند ازهوا مرغ را درخروش

پیآیند این پیوند وجفتی ودیوی  ، رامش و سرود ودستانیست که هوش هارا ازخوشی می برد و مرغ را درهوا ازشادی خروشان میکند .

۴- تصویر دیگراین جفت آفرینی یا « اصل آفرینندگی درپیوند»

ترکیب کردن بخشی ازحیوان با بخشی ازانسان هست . مانند سرانسان، با تن شیر درتخت جمشید، یا سرانسان با تن ماهی . نام دیگرماهی، سینا ( تحفه حکیم موءمن ) یعنی سیمرغست . یا سرانسان با تن گاو در مرزبان نامه ، و مینوی خرد ، یا نیمسپ که سرانسان وتن اسپ باشد درتصویر« مارفلک، تنین » دربندهش ، که نقطه انقلاب خزانیست . همانسان که سراین مار، « گوازچهره = جفت تخم » ، اصل انقلاب یا گشتگاه بهاریست . اینها نیازبه بررسی گسترده دارند . انقلاب ، درفرهنگ ایران، پیآیند « تراکم وتکاثف خشم‌های به هم انباشته» نیست . انقلابی که ازتکاثف خشم دراجتماع ( پرخاشگری، کینه توزی ، نفرت و دشمنی ) برمیخیزد سرانجام، ضد زندگی وخرد میشود . انقلابِ آفریننده درفرهنگ ایران ، همیشه متناظر با « انقلاب بهاری » است . بهار که « وَن – غره » باشد ، به معنای « نای به یا وای به » است . انقلاب، نسیمیست که با آهنگ دلنوازش، همه تخمه‌های نهفته را ازهم میگشاید .

۵- بُت‌های مفرغی که درلرستان یافته شده اند، همه برشالوده این اندیشه جفت آفرینی میباشند.

۶- سرستونهای تخت جمشید که همه بیان جفت آفرینی هستند و اندیشه ایست ضد آموزه زرتشت .

درست زرتشت ، این سراندیشه را که سراسرفرهنگ ایران برآن استواراست ، مورد تهاجم قرارداد . ولی فرهنگ ایران ، هیچگاه این اصل کیهانی را برغم چیرگی حکومتِ زرتشتی ، در دوره ساسانیان رها نکرد . همه خدایان ایران را که سپس یزدانشناسی زرتشتی  پذیرفت ، همه بدون استثناء « دیو» ، یعنی « جفت گوهر= پیوندی » بوده اند.  به همین علت ، زرتشت، « ییما» را که دراصل نام جمشید است ، بطور اصل کلیِ « همزاد = جفت »، مورد حمله قرارمیدهد . او این اصل را ، درهمین اصطلاح ، وارونه ساخت ، تا گرانیگاه فرهنگ ایران را ازهم بپاشد . از همزاد یا جفت یا یوغِ به هم چسبیده وهمآهنگ وهمروش وهمآفرین وهمبغ ، همزادِ یا جفتِ   ازهم جدا و متضاد باهم ساخت. با دگرگونه ساختن همین اصل ، کل آموزه زرتشت ، شکل می یابد .

۱- همزاد ازهم جدا ومشخص ، به معنای آنست که:

خیرو شر، درهمان اصل ، روشن هستند و انسان فقط با خردش باید یکی را برگزیند و بپذیرد . بدینسان « اولویت روشنی » ، سبب میشود که اهورامزدا را درجایگاه « روشنی بیکران و روشنی که پیدایش نمی یابد » قراربدهند .

۲- گزینش یکی از این جفت ، ضرورتا بلافاصله به « جنگ وجهاد با جفت دیگر» کشیده میشود . انسان بایستی ازهمان آنِ گزینشِ ، برضد آنچه برنگزیده است بجنگد و این همان جهاد مقدس است . ازاینجا مفهوم دشمنی ویژه‌ای پیدایش می یابد که فرهنگ ایران نمیشناخت .

«همزاد به هم پیوسته» درفرهنگ ایران ، معنای « مهروعشق » داشت. شرّی واهریمنی وگناهی نیزدراصل، وجود نداشت ، بلکه شرّوگناه ، فقط پیآیند به هم خوردن اندازه (ناهم آهنگی دوپله ترازو، ناهم آهنگی دو اسبی که گردونهِ جان یا جی را میکشند ) بود . اهریمن ، اصل ومفهوم دشمنیست که در همین تصویر همزاد زرتشت ریشه دارد . همین اندیشه « همزاد به هم پیوسته = جی = ژی » درفرهنگ اصیل ایران ، سپس درعرفان ازنوعبارتی تازه یافت .

« قدیم بودن عشق » درعرفان ، چیزی جزهمان اصل آفریننده پیوند یا دیوی درهرجانی نیست . درفرهنگ ایران ، اژی ( ضد زندگی = شرّ) مانند آموزه زرتشت، ضد « ژی » دراصل، وجود نداشت ، بلکه این « به هم خوردگی اندازه در ژی » ، سبب پیدایش « ا- ژی » میشد.

یزدانشناسی زرتشتی ، چاره‌ای جزاین نداشت که برضد همه مفاهیم واصطلاحات جفتی بجنگد ، و همه اصطلاحات و واژه هارا که بسیارفراوانند ، تحریف ومسخ و وارونه سازد ، واز راستا وسوی اصلی بگرداند . دراثر این مسخسازیها و تحریفات این واژه‌ها و اصطلاحات، واژه نامه‌های علمی ! ( مزدیسنان ) پیدایش یافته اند که همه تاریک سازنده و پوشاننده وخفه کننده فرهنگ اصیل ایران هستند. »

منبع:

منوچهر جمالی، بخشی از کتاب : خــرد سـرمـایهِ فلسفی ایـران – حقیقتِ زندگی، «رنگ» است – خـرد، رنگ‌اندیش است – جلد دویم ، ISBN 1  899167  97  8 ، انتشارات کورمالی ، لندن، آگوست ۲۰۰۹. برگ ۹۳ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر، بخش یاداشت‌های روزانه. لینک ۲.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« یلدای ایرانی بر همه آزادگان خجسته باد – پژوهشی پیرامون واژه ی ایرانی «یلدا»، پیشکش به ایرانیانِ فرهنگیار و پژوهنده »


« در گفتارها و پژوهشهای آموزگار ارکمندم کدبان یزدگرد ساسانی که فرهنگ و واژه های [ا]یرانی را در گرامی نامه ای با برنامِ «مانگا و اهورا» بر اساس زبان، بینش و باورهای مردمان فرازمندِ کِرد زبانِ ایرانی واکاوی کرده اند، به ریشه ی کردی واژه ی «یلدا» و در پیوند با مینوی (معنی) آن، با ریشه ی واژه ی «پاییز» برخوردم. که واژه ی «یلدا» را از «یل» به مینوی «زایش» و «دا» شناسه واژه (حرف تعریف) در زبان کردی کرانمایی (تعریف) کردند.

واژه ی «یل» در زبانهای ایرانی به مینوهای «دلیر، پهلوان، مبارز، جنگجوی پر زور و آزاده، گُرد و گندآور» برجای مانده. و واژه ی «یالونیک» به مینوی بهادر و پهلوان و تنومند و بلندبالا است.

پرسش اینجاست که این مانکها (معانی) چه کار با مینوی «زایش» دارند؟

بر اساس دادهای کدبان یزدگرد ساسانی نخستین فروزه (صفت) و کارکردِ کنشِ زاییدن که به چشم مردمان آمده، «جدا شدن فرزند از تنِ مادر، در جایگاهِ پدیده و جانمندی جداسر (مستقل) و آزاد و «رها شده از بندِ وابستگی به تن و جانی دیگر» بوده است. که این نگاره ی فرزانی (تصویرِ فلسفی)، برداشتی مینوی (معنایی، معنوی) از کنشِ زاییدن در فرهنگ ایران بوده است.

در پیوند با این مینو که فروزه های «جداسری- رها یافتگی، آزادی و پس از آن دلیری و پهلوانی و دلاوری را، از دیدگاه و نگرشِ فرزانیِ ایرانیان باستان در خود برجسته نموده است، مینوی واژه ی «پاییز» نیز برای دریافتِ ریشه ی ایرانی واژه ی یلدا، بسیار راهگشا مینماید. بربنیادِ گفتار آموزگار ارکنمدم کدبان یزدگردِ ساسانی، واژه ی «پاییز» از ریشه ی «پای زا- پای به زا» (آماده ی زایش- در کارِ زایش) گرفته شده و به مینوی هنگامه ی آبستنی و زایش در بندادهای فرزانی ایرانیان برجای مانده است. میدانیم که یلدا (زایش) در واپسین شبِ پاییز رخ میدهد و ایزدِ مهردر این شب زاده میشود.

بر پایه ی این داده دادها که از آموزگار گرامی و پرهیخته ام، کدبان یزدگرد ساسانی آموختم، به دنبالِ سنجش این گفتار و یافتن نشانه های دیگری از این واژه و مینوهای آن در دفتر فرهنگ و ادب ایران و زبانهای دیگر آریایی(ایرانی)، به داده هایی برخورد کردم که راستینگی و درستیِ گفتارِ کدبان یزدگردِ ساسانی و فرهنگِ فرازمند و بالنده ی هم میهنان کُرد زبانمان را می هایست (تایید میکرد).

در واژه نامه دهخدا این مینوها در پیوند با واژه «یل» آمده که نشان دهنده یکی بودن ریشه ی واژه» یل» به مینوی پهلوان و دلیر و «یل-یله» به مینوی آزاد شده- جداشده ازبستگی و وابستگی- رها شده است:

|| تناور و جسیم و قوی و توانا و زوردار. (ناظم الاطباء). || رهایافته و آزادشده و مطلق العنان و بر سر خود گذاشته شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده شده و به سر خود گردیده و مطلق العنان را گویند. (برهان ). یله و رهاکرده ومطلق العنان . (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ اوبهی ).یله . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یله شود. || اسبی که در فراخی چرا می کند. (ناظم الاطباء). || چیزی را گویند که از چیزی آویخته باشند. || چیزی که از چیزی برآمده باشد. (برهان ). || دلی که از غم و اندیشه فارغ باشد. (ناظم الاطباء) (برهان ). دل فارغ از غم و اندیشه بود. (فرهنگ جهانگیری ). || سود و فایده . (ناظم الاطباء).

واژه ی «یله» در زبان پارسی و گویشهای دیگرِ زبانهای ایرانی به مینوی «آزاد- رها- رها شده، آزاد شده، «مطلق (نا وابسته-پدیده ای جداسر که به چیزی وابسته نیست)، رهاکرده شده و آزاد شده برجای مانده.

از واژه نامه ی دهخدا:

یله . [ ی َل َ / ل ِ ] (ص ) رهاکرده شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده ، چنانکه گویند اسب را یله کرد؛ یعنی سر داد و رها کرد. (برهان ). رها. (فرهنگ جهانگیری ). رهاکرده و مطلق العنان . (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی رهاکرده باشد یعنی سرگذار. (فرهنگ اوبهی ). سرداده . متخلص . آزاد. مطلق . رها. در صیغه ٔ طلاق فارسی گویند: زوجه ٔ موکل من ازقید زوجیت یله و رها. (یادداشت مؤلف ) :

در زبان کردی نیز واژه های «یله کردن- یله شدن» درست با همین مینوها کاربرد دارد که نشان دهنده ی ریشه ایرانی واژه است و نه وامواژه ای که تنها با یک ریخت و ساختار و مینوی ویژه در زبانی بیگانه، تنها و بی پیوند با دیگر واژه های و مینوها برجای مانده باشد.

از سلسله مینوها و واژه های دیگر که در زبان کردی بر مانده است مینوان به واژه ی «یال» به مینوی «ستیغ» که به مینوی فرزانیِ جدا کننده دو سوی چیزی ماننده کوه یا گردنِ اسب میباشد، نمارش کرد. نکته ی اندیشه برانگیز اینجاست که همین واژه به مینوی «بیخ و بُن» نیز در واژه نامه ها آمده که درست با مینوی زایش و زاییدن اینهمانی دارد.

واژه ی دیگر در کُردی «یالمند» است که به مینوی دارنده «زن و فرزند» است. این واژه امروزه با «ع» تازی به گونه ی «عیال» (زن و فرزند) و با همکردِ (ترکیب) «مند»، عیالمند (دارای زن و فرزند) کاربرد دارد و مینوی «زن» را که ریشه ی زایش- زندگی هست درخود نگاه داشته است.

در بینشِ آریاییان باستان زن به شوند (دلیل) زاینده بودن پدیده ای ورجاوند پایه و ستودنی و پرستیدنی (شایسته ارجگذاری و پرستاری) شناخته میشد و این نگرش و باور ایرانیان در آیینهای زنخدایی که پیش از دینهای مردخداییِ زرتشتی و ابراهیمی در ایران و دیگر مانشگاه های آریاییان پدید آمد، رخ نشان میدهد. خدایان ایران باستان سرشتی زنانه داشتند و واژه «خدا» به مینوی «تخم خودز[ا]-خود آفرین» درست اشاره همین سرشت زنانگی و زایندگی خدا دارد. آفرینش و زایش در بینش و باور آریاییان باستان پدیده ای ورجاوند و ستودنی و پرستیدنی بشمار میرفت. در زبان سانسکریت به واژه ای برخوردم که ریشه ی نخستین و یا نخستین پیدایشِ واژه ی «یل» در زبانهای ایرانیست.

واژه ی سانسکریت यज् yaj به مینوی پرستش و ستایش (worshipping) است و دارای مینویهای دیگریست که در پیوند با همین مینوی ستایش و پرستش هستند از آن دسته میتوان به مینوهای آرزم-honour (هُنَر=نیکمردی- رادی- احترام-ارکمندی) و یا فداگاری و جانبازی (sacrificing) و یا مینوی ورجاوندی (تقدس- hallow) و یا ایشک و دوشارم (عشق-adore) نمارش نمود. همه مینوهایی که گفته شد از ریشه » यज् yaj» و در واژه ی » यजते { यज् yajate» سانسکریت جای گرفته اند و مینوهای پیوسته ی دیگری نیزز دارد که به شوند کوتاه کردن سخن از آنها میگذریم. ولی تنها یکی از مینوهای این واژه به ما نشان میدهد که این واژه ی آریایی -سانسکریتی درست همان ریشه ی واژه های ایرانی-کردی «یل-یله-یلدا» است و آن نیز مینوی واژهی yajate در واژه ی انگلیسی «yield» است. در زبانهای آریایی برخی واکها (حروف) در آمد و شد به زبانهای همخانواده و خویشاوند دگرگون میشوند. در اینجا اگر واک «ج» را در واژه ی «یَجَتِ- یَجَتی» سانسکریت به «ل» دگرگون کنیم واژه ی «یلد» (واک ت و د نیز واکی یگانه اند) بازسازی میشود. همانگونه که در ریختار (شکل) اینگلیسی واژه ی «yield- ییلد» می بینیم، همین دگرگونی در واکها به شوندِ رهسپاری واژه از جایگاه نخستین یا خاستگاهِ خود به سرزمینهای دورتر پدید آمده.

واژه ی yield در زبان اینگلیسی مینوییست برای yajate سانسکریت که در زبان اینگلیسی مینوهای سایه و افرون شده ای نیز به خود گرفته است. ولی مینوهایی که با واژه ی ایرانیِ «یل-یله» در پیوند است را نیز در خود نگاهداشته ات که نشان از آریایی (ایرانی) بودن این واژه دارد. مینوهای این واژه اینگونه هستند.

بار (فرزند-در واژه ی بارداری- محصول-حاصل)-بها و ارزش (برابر ورجاوند و ارکنمد و ارزشمند و ورجاوندِ ایرانی که برابر سانسکریت yajate برجا مانده است) – بازدهی- ثمر دادن (بار دادن- نتیجه دادن- <مانند نوه و نتیجه>)- بخشیدن و ارزانی داشتن (دادن- آفریدن در زبانهای ایرانی به مینوی بخشش و ارزانی و ستوده نیز هست)- در دانش شیمی به مینوی «بهره» که برابر ثمر-محصول- بار و فرزند است. در دانشِ ارتشداری به مینوی «رها کردن» که درست همریشه و هم مینوی «یل-یله» در زبانهای ایرانیست . همینگونه که دیدیم این واژه در انگلیسی، هم به مینوی بار (فرزند-محصول-ثمر) و هم به مینوی «یله» (رها شده)، و با همان ریخت ایرانی (یلد- ییلد) کاربرد دارد. این واژه در دیگر زبانهای مردمان ایرانی تبارِ اروپا بگونه های : gieldan (در زبان ساکسونی خوروَری)- geldanan (در جرمنی کهن)- geldan «to be worth» (در ساکسونی)- gjaldo (در نروژی کهن)- ghelden (در هلندی میانه)-gelden (در هلندی)-gildan (در گوتیک)- geltan ( در آلمانی) برجا مانده است.

بخشی از سلسله مینوهای به هم پیوسته ی واژه ی ایرانی «یل» را در برخی زبانها نشان دادیم و ازآنجا که هرزبان و گویشی بخشی از مینوهای به هم پیوسته ی واژه را نگاه میدارد و یا برجسته میسازد، هر زبان و فرهنگی بنا به بینش و باورهای خود بخشی از مینوهای فرزانی (فلسفی) یک وآژه را در خود جای میدهد و پاس میدارد. در زبان تازیان نیز چنین است و از ریشه ی واژه ی «یلد» ایرانی در این زبان واژه هایی به مینوی «زایش» (ولد-یولد-تولد-مولد-ولادت-اولاد و …) ساخته شده و کاربرد دارد.

در اینجا برای بهتر شناختن مینوی این واژه در میان پرهیختگان ایرانی چند نمونه از چامه های چامه سرایان بلند آوازه ایرانی را در هایست گفتارآموزگارم کدبان یزدگرد ساسانی و پژوهش و سنجش خود نشان میدهم.

عطار در قصیده ای میفرماید:

به عزت شب قدر و شب حساب برات
به حرمت شب آبستن و شب یلدا

میبینیم که شبِ یلدا را «شبِ آبستن» مینامد که درست اینهمان با مینوی «پاییز» (پای زا-پای بزا) و یلد به مینوی زایش است. است.

وحشی بافقی در سوگنامه ای میگوید:

حامله دارد به سد ماتم شب یلدای من
چون به خاک گلخنم شد جبهه فرسا روزگار

باز فروزه ی بارداری یلدا در این سروده رخ نشان میدهد.

خاقانی در قصیده ای میگوید:

همه شب‌های غم آبستن روز طرب است
یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند

بازدر این سروده فروزه آبستنی یلدا نمایان میشود.

میدانیم آیین کریسمس که زایشِ دروغینِ عیسی است، در اروپا بجای جشن یلدا پاسداشته میشود و در اساس مهر جای خود به عیسی داده است و یلدا که زایش مهر است به کریسمس که به دروغ به زایشِ عیسی شناخته شده است دگرگون شده و همه آئینهای ایرانی یلدا نیز با اندک دگرگونی در کریسمس نزد اروپاییان نگاهبانی شده است.

در اینباره سنایی در قصیده ای میگوید:

به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا

در این باره گمان رفته که «یلدا» یکی از پیشکاران عیسی بوده که در وآژه نامه دهخدا نگیخت (شرح) آن اینگونه آمده:

یلدا. [ ی َ ] (اِخ ) یکی از ملازمان حضرت عیسی (ع ) بوده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء). اما ظاهراً از بیت «به صاحب دولتی پیوند…» سنایی بعض فرهنگ نویسان (از جمله مؤلف برهان ) پنداشته اند که «یلدا» نام یکی از ملازمان عیسی بوده است ، ولی چنین نامی در زمره ٔ ملازمان او در مأخذی دیده نشده و «چاکری » کردن هم در بیت سنایی به معنی اختصاص یافتن زمان مزبور به ولایت وی می باشد. (پورداود، یشتها ج 1 ص 419)

خاقانی نیز در اینباره میسراید:

آری که افتاب مجرد به یک شعاع بیخ کواکب شب یلدا برافکند
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش پرده در این سراچهٔ اشیا برافکند

در پایان از شما یاران و خوانندگانِ خردمند و پرهیخته ی این گفتار میپرسم، ایرانی با داشتن دوازده هزار سال پیشینه ی شهرگیری (تمدن)، کشارزی، فرهنگ و بینش و سامانه ی کشورداری و میهن مداری و زبانها و گویشهایی سرشار از واژگان ناب و آویژه (خالص)، چرا باید نامِ بزرگترین جشن و رویدادِ فرزانی، باوری و میهنی خود را از بیگانگان وام بگیرد؟ کسانی که واژه ی «یلدا» را وام واژه ای سُریانی یا آرامی یا انیرانی میشناسانند، باید این پرسش از خود بپرسند که آیا ایرانی وآژه ی زیبای»زایش» را نداشت که بخواهد وآژه ی بیگانه بر گرامی ترین رخداد و فرخنده جشنِ بینشی و باوری و دینیِ خود بگذارد؟

این پژوهش در زمانی بسیار کوتاه انجام شد و به شوند کمبود زمان و توان و درگیری با بیماری و درمان، نتوانستم آنگونه که بایسته است کرانه های این پژوهش بگسترانم. امیدوارم در زمانی دیگر این کار به فرجام برسد. اگر در این نوشنار نادرستیهای نوشتاری یافتید به بزرگواری ببخشایید، زیرا زمان ویرایش نوشتار را نداشتم.

با سپاس بیکران از مهر شما هم میهنان گرامی. «یلدای ایرانی» را با همه شادمانی به شما فرخنده باد میگویم. »

منبع:

دیاآکو کیانی، یلدای ایرانی بر همه آزادگان خجسته باد. – پژوهشی پیرامون واژه ی ایرانی «یلدا»، پیشکش به ایرانیانِ فرهنگیار و پژوهنده ، منتشر شده در تارنمایِ فیسبوک ایشان، ۲۰-۱۲-۲۰۱۳ ، ۲۹ آذر ۱۳۹۲ (۱۲۷۸۲ هزاره برّه).

نوشته‌هایِ مرتبط:

« سیمرغ گسترده پر – « رستم » – پیش گفتار »


« اسطوره ، نه‌ تاریخی است ناقص و نه‌ تاریخی است که در اثر فراموشی و تصرف ، مسخ شده باشد.
اسطوره که در زبان فارسی‌ همان داستان است ، ماهیتی غیر از تاریخ دارد. رابطه اسطوره با تاریخ مسئله ایست دراز و پیچیده و مهم که من در کتاب «خودزائی ، نیرومندیست» در مقاله « حافظه تاریخی و یاد داستانی‌ » تا اندازه‌ای روشن ساخته ام. اسطوره ، خرافات و تعصبات نیست. انسان ، اساساً اسطوره ساز است. ما باید بفهمیم که چرا انسان اسطوره میسازد و رابطه اسطوره سازی را با بحرانها و تنگناهای اجتماعی و سیاسی و دینی بشناسیم. رابطه اسطوره با جنبش‌های اجتماعی و سیاسی و دینی و نظامی کدامست ؟! اسطوره ، چه رابطه‌ای با بافت پایدار روانی‌ یک ملت یا جامعه دارد ؟ مسئله اسطوره سازی ، مسئله انسان‌های ماقبل تاریخ و بدوی نبوده است. ما هم اسطوره میسازیم و با اسطوره‌ها زندگی‌ می‌‌کنیم و با اسطوره‌ها ، رستاخیز اجتماعی و سیاسی و دینی و فکری شروع میشود. حتی به بسیاری چیز‌ها که ما امروزه نام علم و حقیقت و معرفت عینی و علّی‌ میدهیم ، چیزی جز اسطوره نیست ، تفاوت اندکی‌ باید با آن فاصله تاریخی و روانی‌ و فکری پیدا کرد تا متوجه شد که آنها علم و حقیقت و معرفت عینی نبودند ، بلکه اسطوره بودند. خود همین استحاله «اسطوره به علم و حقیقت» و یا بازگشت «علم و حقیقت به اسطوره» ، یک نوسان روانی‌ انسانی‌ و اجتماعی است. جریان اسطوره سازی به یک جریان اسطوره زدایی می‌‌انجامد. این جریان اسطوره زدایی که به اعتلا ارزش عقل در جامعه و سیاست و اقتصاد می‌‌کشد ، باز به خودی خودش سبب رستاخیز اسطوره‌های پیشین یا اسطوره سازی نوین میگردد که در باطنشان چیزی جز همان اسطوره‌های پیشین در شکلی‌ دیگر نیستند. آنکه اسطوره‌های اجتماعی را می‌‌زداید ، مردم را به ساختن اسطوره‌های تازه می‌‌انگیزد.
مبارزه با دین ، وقتی‌ دین را با اسطوره‌ها یکی‌ گرفت و تلاش برای زدودن (بی‌ معنا ساختن) اسطوره هایی کرد که هر دینی خود را در آنها عبارت بندی می‌کند ، اژدهای خفته اسطوره سازی را به نفع دین بیدار میسازد.
انسان نمی‌‌تواند بدون اسطوره و اسطوره سازی زندگی‌ کند.
از این رو باید بفهمیم چرا انسان‌ها و جوامع علیرغم واقعیات تاریخی و سیاسی و دینی ، اسطوره میسازند.
نیم بیشتری از شاهنامه ، اسطوره‌های ملت ایران میباشد و برعکس آنچه بسیار می‌‌انگارند و به غلط مشهور شده است ، شاهنامه در زیر مقوله حماسه نمی‌‌گنجد. شاهنامه بیش از اسطوره‌های حماسی است. ما اسطوره یا داستان آفرینش داریم و داستان پهلوانی داریم و داستان سوگ آور داریم. داستان سوگ آور ، همان تراژدی است. در شاهنامه تراژدی یا داستان‌های سوگ آور فراوان است.
برای توضیح مختصری درباره شکاف و تضاد میان «واقعیت تاریخی» و «داستان» ، شاید اشاره به همان نخستین داستان شاهنامه که داستان کیومرث باشد ، روشنی بخش باشد. این داستان در اصل ، یک داستان آفرینش بوده است. داستان کیومرث ، داستان انسان نخستین ، یا بیان تصویر انسان به طور کلی‌ بوده است. این داستان آفرینش ، در استحاله به داستان پهلوانی ، به داستان «نخستین قدرتمند» تحول داده شده است. قسمت دوم این داستان کوتاه (سرکشی اهریمن در برابر کیومرث) آن طور که در شاهنامه موجود است ، استوار بر یک «واقعیت تاریخی – سیاسی» است که همیشه روی داده است و هنوز نیز تکرار میشود. در پشت این اسطوره ، «واقعیت تاریخی و سیاسی قدرت ربایی در کودتا‌ها و انقلاباتِ درون درباری» نهفته است که چگونه یک قدرتمند تازه قدرت را از قدرتمند پیشین می‌‌ربوده و به یغما می‌‌برده است. چگونه برای ربودن قدرت در دستگاه موجود قدرت به صاحبان قدرت نزدیک میشوند و جلب اطمینان او را می‌‌کنند و با «چنگ وارونه زدن» (با تظاهر به هدفها و ایده آلهایِ خلق پسند) کسب اطمینان می‌‌کنند و سپس قدرت را در حکومت می‌‌ربایند. این داستان که بر واقعیات مکرر تاریخی و سیاسی بنا شده است ، داستانی‌ است که مردم بر ضد «قدرت ربایی» به طور کلی‌ ساخته اند. هر کسی‌ که قدرت را ربوده است و می‌‌رباید و خواهد ربود ، از طرف مردم ناپذیرفتنی است و حقانیت ندارد و یا به عبارت شاهنامه ، فرّ ندارد. و در همین داستان ، اصل حقانیت قدرت بیان میشود ، چه کسی‌ حق به قدرت دارد و نشان داده میشود که سرچشمه این حقانیت دادن ، مردم هستند. داستان ، استوار بر واقعیات مکرر تاریخی و سیاسی ولی‌ علیرغم واقعیات برای بیان ایده آلی و امید مردم است و منطقِ واقعیات تاریخی و سیاسی را نمی‌‌پذیرد و حقانیت را هم از قدرتمندی که روزی بدون کسب حقانیت به قدرت رسیده است و هم از قدرت ربای کنونی ، سلب می‌کند.
داستان‌های سوگ آور (تراژدی) در شاهنامه ، ژرف روان ایرانی را که در هزاره‌ها پایدار مانده است به بهترین شکلی‌ نمودار میسازد. از جمله این داستانهای سوگ آور :
۱ – داستان سوگ آور فریدون و ایرج و برادرانش سلم و تور است. در این داستان سوگ آور ، تنش میان مهر و داد که بزرگترین مسئله انسانی‌ است تاره میگردد. ایران در این داستان سوگ آور ، نقش مهر را بازی می‌کند و ایرج ، نماد حکومت ایران و ملت ایران است. برقراری داد علیرغم مهر خواهی ایرج ، به نابودی همه برادران می‌کشد و فریدون در این تنش میان داد و مهر همه سه‌ پسرانش را از دست میدهد و به این نتیجه می‌رسد که نه‌ داد بدون مهر ، پاسخ به مسائل انسانی‌ است و نه‌ مهر بدون داد. و آمیختگی داد و مهر سرلوحه حکومت ایران و آرمان ملت ایران میشود.
۲ – ایده آل انسان در داستان سوگ آور سیاوش ، بهترین و برترین چهره خود را پیدا می‌کند و همین داستان سوگ آور است که تبدیل به «عزاداری حسین» میشود و ماهیت اسلام کنونی ایران را معین میسازد. همه تفکرات اسلامی ایران به دور محور این سوگ می‌‌چرخد. همه عناصر تفکرات نخستین ایران پیش از زرتشت در این داستان سوگ آور با آنکه تبدیل به عزاداری حسین شده است ، باقی‌ مانده است. و تغییر نامها و صحنه ، به ساختار اصلی‌ اسطوره تغییری نداده است.
۳ – و داستانهای پهلوانی شاهنامه با «داستان سوگ آور رستم و اسفندیار» ایران داستانی‌ به پایان می‌رسد. در این داستان ، دو پهلوان ایرانی که یکی‌ برای حقیقت دین و ایدئولوژیش می‌‌جنگد (اسفندیار) و دیگری برای مهر و داد ، رویاروی هم می‌‌ایستند. یکی‌ پیروزی عقیده و حقیقت و ایدئولوژی را می‌‌خواهد و یکی‌ استواری مهر و داد را. در واقع در این جا زرتشت در برابر سیمرغ قرار می‌‌گیرد.
سیمرغ که آئین مادری باشد و تجسم همان ایده آل مهر در ایرج باشد در مقابل زرتشت و اهورامزدا قرار می‌گیرد. و سیمرغی را که اسفندیار پیش از برخورد با رستم در هفتخوانش کشته بود ، باز از سر در این صحنه نبرد زنده است و در کنار رستم میباشد. و همین رویارو شدن «حقیقت» با «مهر و داد» یا تضاد «عقیده» با «حقوق بشر» فاجعه نهایی ایران داستانی‌ است و هم اسفندیار و هم رستم در اثر گرفتاری در این فاجعه نابود میشوند. و درست ما در ایران کنونی گرفتار همین فاجعه هستیم.
برای برخورد صحیح با داستانهای پهلوانی باید متوجه این بود که قهرمان اسطوره‌ای ، شخصیت تاریخی نیست. اساساً قهرمان اسطوره‌ای ، انسان به معنای یک شخصیت خاص و جداگانه و ممتاز و بی‌ نظیر نیست. پهلوان و شاه داستانی‌ ، پهلوان و شاه به معنای تاریخی که ما داریم نیست. درباره مفهوم تساوی و رابطه آن با مفهوم خاصی‌ از قهرمان ، مقاله‌ای در کتاب «خودزایی ، نیرومندیست» نوشته‌ام که برای ایجاد تساوی ، نیاز به داشتن مفهوم خاصی‌ از قهرمان هست و درست همین گونه قهرمان در داستان‌های پهلوانی و سوگ آور شاهنامه هستند.
وقتی‌ شاهنامه فردوسی داستان بزرگترین قهرمان داد را که فریدون باشد به پایان می‌رساند همین نتیجه را می‌‌گیرد که :

فریدون فرح ، فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن ، فریدون تویی

پس اگر ما هم داد و دهش کنیم و اگر استوار بر مهر و داد باشیم و اگر بر ضد هر حکومتی که استوار بر مهر و داد و خرد و هنر نیست اعتراض کنیم ، دارای فر فریدونی یا ایرجی یا سیاوشی یا رستمی خواهیم بود. »

منبع:

منوچهر جمالی ، پیش گفتارِ کتابِ سیمرغ گسترده پرّ – « رستم » ، برگ ۱ از این کتاب را ببینید ، انتشارات کورمالی ، لندن ، مارچ ۱۹۸۸ ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

پیدایش حیات


پیدایش حیات. بازوبنویسی شده از وبگاهِ فرگشت.

«اهمیت علم بیش از آن که درکشف حقایق تازه باشد، در کشف شیوه های تازه ی اندیشیدن است.» – ویلیام براگ

«روش منطق توضیح ناشناخته ها بوسیله شناخته هاست، روش دین توضیح شناخته ها بوسیله ناشناخته هاست.» – دیوید بروکس

مقدمه

گویی حیات مهمترین دغدغه ی موجودات واجد حیات است و در این میان، گویا تنها انسان است که درباره ی چیستی و چرایی آن می اندیشد. در مورد اینکه زندگی چطور بوجود آمده است، ملت های مختلف افسانه های گوناگونی را پدید آورده اند و تجربه ی تاریخ نشان داده است که هر افسانه ای که به موضوع پیدایش چیزی می پردازد به زودی بخشی از اعتقادات دینی مردم محلی می شود. گروهی از این افسانه ها پیدایش انسان و سایر جانداران را در اثر خلقت یکباره می دانند. اما این پرسش از دیرباز ذهن خردمندان و متفکران را به خود مشغول کرده بود و برخی از آنان با پژوهش مستقیم طبیعت به نتایج دیگری می رسیدند.

نخستین اظهار نظر معتبر علمی در زمینه ی منشاء حیات را چارلز داروین در قرن نوزدهم ارائه کرد. نظریه فرگشت ، پیدایش تدریجی موجودات زنده را از یک یا چند سلول اولیه اثبات کرد. اما پاسخ به این پرسش که سلول های اولیه از کجا آمده اند به دانشمندان قرن بیستم و بیست و یکم سپرده شد. فرضیه ی پیدایش حیات از ماده بیجان حاصل تلاشهای علمی این دانشمندان بود که هنوز هم پژوهش های گسترده ای در باره ی آن ادامه دارد.

پیدایش حیات مبحثی پیچیده است که درک جرئیات آن نیاز به تسلط بر علوم بیوشیمی و بیوفیزیک دارد. در این نوشتار سعی شده است تا فقط شمایی کلی از فرضیه ی علمی پیدایش حیات ارائه شود. به علاوه، در مورد برخی از مفاهیم علمی مربوط به این بحث، مانند جهش، انتخاب طبیعی و تصادف توضیحی داده نشده است. بنابراین توصیه می شود اگر با این مفاهیم آشنا نیستید ابتدا نوشتار فرگشت (تکامل) چیست؟ را بخوانید.

پیدایش حیات از ماده ی بیجان با ادعاهای دینی مثل خلقت، یا آفرینش با طرح و برنامه در تعارض است به همین دلیل مورد حمله، کج فهمی و تحریف دینداران بوده است. برخی مؤمنان همانطور که سعی کرده اند نظریه فرگشت را باطل جلوه دهند ( ن.ک هفت نقد بی اساس به نظریه فرگشت)، در مورد پیدایش حیات نیز سعی دارند با انتقادهای غیر علمی این فرضیه را باطل کنند. در انتهای نوشتار به برخی از این انتقادهای بی اساس خواهیم پرداخت.

سه فرضیه

خلقت (Creation): حیات را خالقی هوشمند آفریده است. این رویکرد بیشترین تعداد طرفدار را دارد. طرفداران این باور سه دسته هستند. گروه اول فرگشت را باطل و خلقت را یکباره (مثلاً در عرض شش یا هفت روز) می دانند، و این باور خود را نظریه علمی خلقت (آفرینش) [۱] می نامند. گروه دوم که طرفداران کمتری دارد فرگشت را می پذیرند، ولی پیدایش سلول های اولیه را حاصل تدبیر خالق می دانند. گروه سوم که انگشت شمارند سلول اولیه را نیز حاصل پیدایش از ماده می دانند، اما کل فرآیند ایجاد حیات از ماده ی بیجان را حاصل تدبیر الاهی می شمارند. پس هر سه گروه پیدایش حیات را حاصل طرح و نقشه قبلی می دانند و تنها اختلاف نظرشان در تعیین مرحله ای است که خدا را وارد ماجرای پیدایش حیات می کنند.

منشاء خارجی (Extraterrestrial origin or Panspermia): حیات خارج از سیاره زمین شکل گرفته است و بعد به زمین منتقل شده است.

پیدایش خود به خود (Spontaneous Origin): حیات در اثر واکنش های شیمیایی خاصی به صورت تدریجی از ماده بیجان پدید آمده است.

کدام فرضیه علمی است؟

خلقت نه نظریه است نه فرضیه چون نه آزمونی پیش می نهد و نه هیچ شاهدی گواه بر صحت آن است. طرفداران خلقت به جای اینکی دلیلی بر صحت ادعای خود ارئه دهند سعی می کنند با باطل جلوه دادن فرضیه پیدایش خود به خود و حتی نفی نظریه فرگشت ادعای خود را به کرسی بنشانند. چنین ادعاهایی کوچکترین ارزشی در علم و منطق ندارند (ن.ک مغالطه تجاهل) زیرا اگر فرضیه پیدایش خود به خود و حتی نظریه فرگشت نیز باطل شود، هر ادعای دیگری نیاز به دلیل مستقل و اثباتی بر اساس روش علمی و خصوصیات علم دارد. (ن.ک علم و ماوراء الطبیعه)

فرضیه ی «منشاء خارجی» یک فرضیه ی علمی است، اما شواهد اندکی بر تایید آن وجود دارد. تاکنون وجود حیات در هیچ نقطه ای از کیهان اثبات نشده است. دانشمندان می افزایند که «منشاء خارجی» بر اساس پیدایش حیات از ماده بیجان در مبداء و انتقال آن به مقصد یعنی زمین است. با وجود شواهد اندکی که در مورد «منشاء خارجی» وجود دارد،‌ روش علمی اقتضا می کند که تحقیق بیشتری در مورد آن انجام شود. دو کاوشگر مریخ یعنی روح [۲] و فرصت [۳] در قسمتی از همین تحقیقات فعالیت می کنند. (ن.ک انستیتو اخترزیست شناسی NASA)

فرضیه «پیدایش خود به خود» فرضیه ای علمی است. صدها مدرک، شاهد و آزمایش در تایید آن وجود دارد و مورد پذیرش زیست شناسان و دانشمندان است. با این وجود روش علمی هنوز اجازه نمی دهد تا کسی آن را نظریه بنامد، هرچند که این فرضیه ی معتبر در آستانه ی تبدیل شدن به یک نظریه است.

فرضیه پیدایش خود به خود (Spontaneous Origin)

جستجو در اعماق تاریکی

بسیاری از حوادثی که در طول چند میلیارد سال پیش اتفاق افتاده، در پرده ابهام قرار دارند. احتمال تبدیل یک مولکول به فسیل نزدیک به صفر است و حتی اگر چنین فسیلی وجود داشته باشد، چگونه می توان آنرا یافت؟ حتی یافتن فسیل سلول ها هم کار بسیار دشواری است. با این حال فسیل سلول های ساده ی اولیه متعلق به ۲.۵ میلیارد سال پیش یافت شده است.

ph1شکل ۱

عدم توانایی زمین شناسان در تعیین کاملاً دقیق شرایط شیمیایی و زمین شناختی زمین اولیه نیز به این ابهام ها می افزاید.

زمینی که سبز نبود

تقریباً ۳.۸ میلیارد سال پیش، دمای زمین بین ۴۹ تا ۸۸ درجه سانتیگراد متغیر بود. جو زمین مملو از دی اکسید کربن، نیتروژن، بخار آب، هیدروژن، سولفید هیدروژن، آمونیاک و متان بود. اکسیژن در جو وجود نداشت. لایه اوزون وجود نداشت و به همین دلیل پرتو فرابنفش بی هیچ حفاظی به زمین می رسید. آتشفشان ها فعالیت زیادی داشتند. ابرها بخشهای وسیعی از آسمان را می پوشاندند و بارش و رعد و برق های متعددی اتفاق می افتاد.

آیا مولکول های زیستی از ماده بیجان پدید می آیند؟

برای پاسخ به این پرسش در دهه ۱۹۵۰، هارولد اوری [۴] و استنلی میلر [۵] آزمایش هایی را انجام دادند. آنها مخلوطی از متان، آمونیاک، آب و هیدروژن را در معرض تخلیه های الکتریکی مشابه صاعقه قرار دادند. این آزمایش ها به صورت کاملاً غیرتصادفی (تکرار پذیر) منجر به تولید مخلوطی از ترکیبات آلی زیستی مانند اسیدهای آمینه ی آلانین، گلایسین، اسید گلوتامیک و لوسین می شدند. با افزودن یکی دیگر از مواد زمین اولیه یعنی سیانید هیدروژن مولکول های زیستی دیگری مانند آدنین (مورد نیاز برای ساخت DNA و RNA) تولید شد. امروزه با پیشرفت علم شیمی تجزیه مشخص شده است که در آزمایش اوری-میلر بیش از ۱۳۰ ترکیب زیستی مختلف تولید می شود. باید توجه داشت که ترکیبات شیمیایی استفاده شده در این آزمایش بسیار کمتر از تعداد مواد موجود در زمین اولیه است و نکته دوم اینکه نیروهای موجود در آزمایش بسیار محدودتر از نیروهای موجود در طبیعت است. نکته سوم زمان اندک آزمایش است. تاکنون آزمایش های فراوانی از این دست صورت پذیرفته است و هر بار با طبیعی تر کردن آزمایش ها تنوع و مقدار مواد زیستی تولید شده افزایش چشمگیری پیدا کرده است.

ph2شکل ۲

انواع مختلفی از این آزمایش ها انجام شده و در همه موارد مولکول های زیستی تولید شده اند. پس از این آزمایش ها، پژوهش های مختلفی در این زمینه انجام شد و مشخص شد که مولکول های تولید شده در این آزمایش ها می توانند بصورت خود به خود با هم واکنش داده و مولکول های متنوع دیگری را پدید آورند. همچنین در اثر این واکنش ها مولکول های خطی زیستی نیز تولید می شوند.

آیا مولکول ها هم فرگشت می یابند؟

سل اسپیگلمن [۶] در سال ۱۹۶۷ این موضوع را بر روی یک مولکول RNA آزمایش کرد. [۷] این RNA طولی برابر با 3300b دارد و در حضور نوعی پروتئین[8] در زمان 20 دقیقه تولید مثل می کند. توجه کنید که در لوله آزمایش تنها RNA و پروتئین تکثیر کننده ی آن وجود داشت، نه سلول. اسپیگلمن مشاهده کرد که در شرایط عادی تمام جمعیت های تولید شده طولی معادل 3300b دارند و مشابه مولکول های اولیه هستند. او با تغییر شرایط لوله آزمایش، زمان تولید مثل را از ۲۰ دقیقه به ۵ دقیقه رساند. پس از ۷۵ نسل جمعیت موجود در لوله آزمایش 550b طول داشتند و ۱۵ بار سریعتر از مولکول های اولیه تولید مثل می کردند. اسپیگلمن تغییرات محیطی دیگری مانند افزودن مهار کننده ها یا محدود کردن مواد مورد نیاز برای تولید مثل را اعمال کرد و مشاهده کرد که در هر حالتی پس از چند نسل مولکول ها به شکلی تغییر کرده اند که بتوانند در شرایط جدید با بالاترین کارایی ممکن تولید مثل کنند.

پس از آن دانشمندان آزمایش های متعددی را برروی انواع مولکول ها انجام دادند و فرگشت مولکولی را مشاهده و بررسی کرده اند. امروزه این فرآیندها در سیستم های شبیه سازی فرگشت مولکولی به نام SLEX مطالعه می شوند.

مرغ یا تخم مرغ؟

اکثر واکنش های های زیستی بوسیله آنزیم ها تسریع می شوند. در شیمی به چنین مولکول هایی کاتالیزور می گویند. تقریباً تمامی آنزیم ها از جنس پروتئین هستند. بدون وجود آنزیم، واکنش های زیستی بین چند ساعت تا چند هزار سال زمان می برند، ولی آنزیم ها سرعت این واکنش ها را به چند هزارم تا چند میلیونم ثانیه می رسانند. یکی از واکنش هایی که نیازمند به آنزیم است تکثیر DNA می باشد.

ماده ی ژنتیکی اکثر موجودات زنده از DNA ساخته شده است. DNA برای تولید مثل نیاز به پروتئین (آنزیم) دارد و پروتئین از روی DNA ساخته می شود. حال کدام مولکول می تواند آغازگر حیات باشد در حالی که تولید هر کدام به دیگری وابسته است؟

سوال قدیمی «اول مرغ بود یا تخم مرغ؟» جواب مشخصی در زیست شناسی دارد: هیچکدام، اجداد مرغ.

پاسخ به سوال «اول DNA بود یا پروتئین» نیز چنین پاسخی دارد: هیچکدام، RNA.

RNA نخستین مولکول

تا پیش از دهه ۱۹۸۰ تصور می شد که تمام آنزیم ها از جنس پروتئین هستند. سپس، تام کچ [۹] و سیدنی آلتمن [۱۰] کشف کردند که برخی از مولکول های RNA خاصیت آنزیمی دارند. پس از آن صدها RNA ی مختلف با خاصیت آنزیمی کشف شد. پس از این کشف ها، فرانسیس کریک [۱۱] بیان کرد که RNA اولین مولکول زیستی بوده است.

ph3شکل ۳

RNA، مولکولی شبیه به DNA و نوعی کد ژنتیکی است که تفاوت آن در داشتن یک اتم اکسیژن بیشتر از DNA است. همین اتم اکسیژن است که موجب می شود RNA بتواند طیف وسیعی از واکنش ها را به صورت آنزیمی تسریع کند. برخی مولکول های RNA مثل IVS-19 واکنش ساخته شدن RNA ها را انجام می دهند. به عبارت دیگر، RNA می تواند RNA بسازد.

جهان RNA

با آغاز حیات مولکولی، مواد زیستی که از ماده بیجان بوجود آمده بودند، برای تولید RNA های جدید استفاده می شد. جهش ها باعث بوجود آمدن RNA های جدید می شد که با والد خود اندکی تفاوت داشتند. بزودی سوپ اولیه حیات بوجود آمد که مخلوطی از هزاران نوع RNA ی مختلف بود. RNA می تواند اتصال اسیدهای آمینه به یکدیگر را کاتالیز [تسریع] کند. در نتیجه از جمله مولکول هایی که در این زمان تولید شد، پروتئین ها بودند. پروتئین ها خاصیت آنزیمی بسیار بیشتری دارند و طیف واکنش هایی که به وسیله آنها می تواند انجام شود بسیار بیشتر از RNA است.

انرژی،‌ مسئله این است

تا به این جای نوشتار درباره حرکت اتوموبیلی صحبت می کردیم که انگار در باکش بنزین نداشت. تولید مثل و واکنش های مولکول ها نیاز به انرژی دارد. انرژی واکنش ها در سوپ اولیه ی حیات از کجا تامین می شد؟

انرژی الکتریکی یا برق،‌ شکل رایج انرژی در خانه ها و شهرها است. در موجودات زنده نیز مولکولی پر انرژی به نام ATP، نقش سوخت رایج در بین همه سلول ها و جانوران بر عهده دارد. همانطور که در آزمایش اوری-میلر مشاهده کردیم، اسیدهای آمینه مانند گلایسین به مقدار بسیار بالایی به صورت خود به خود تولید می شده است. با شکسته شدن این اسید آمینه ها، ATP تولید می شود. همچنین واکنش هایی شیمیایی در دهانه آتشفشان ها انجام می شود که منجر به تولید ATP و دیگر مولکول های پر انرژی می شوند.

از RNA به DNA

RNA مولکول بسیار مقاومی است اما مقاومت DNA در برابر تجزیه و آسیب تقریباً صد برابر بیشتر است. همچنین DNA توانایی تشکیل مولکول های دورشته ای را دارد که مزایای گوناگونی را ایجاد می کند. همانطور که پیش تر گفته شد تفاوت این دو مولکول تنها در یک اتم اکسیژن است. با بوجود آمدن انواع متفاوتی از پروتئین ها، واکنش های متعددی امکان پذیر شد که یکی از آنها تبدیل پیش سازهای RNA به پیش سازهای DNA بود [۱۲]. با بوجود آمدن DNA وظیفه حفظ و انتقال اطلاعات ژنتیکی بر دوش مولکول پایداری سپرده شد که می تواند طول زیادی داشته باشد، به عبارتی دیگر توانایی ذخیره اطلاعات بسیار بیشتری را دارد.

نخستین سلول ها

یکی از موادی که در اثر وجود پروتئین ها تولید می شود، فسفولیپید ها یعنی مولکولهای سازنده ی غشاء سلول است. فسفولیپید ها، مولکول هایی دو قطبی هستند. همانطور که همه ی ما تجربه کرده ایم با استفاده از آب-صابون می توان به سادگی صدها حباب تولید کرد. (حباب ها ساختار مولکولی پیچیده ای دارند، ولی توسط فوت کردن ساده ی بچه ها درست می شوند) ( ن.ک برهان نظم و مسئله گزینش فزاینده) مولکول های صابون دو قطبی هستند. فسفولیپیدها نیز چنین خاصیتی دارند و در اثر تکان های آب، محفظه های حباب مانند میکروسکوپی تولید می کنند. تولید میلیونها محفظه ی کوچک در مکانی که میلیون ها مولکول در حال زندگی هستند به طور حتم سبب می شود که تعدادی از این مولکول ها در درون این محفظه ها قرار بگیرند.

ph4شکل ۴

قرار گرفتن مولکول ها در درون یک محیط بسته مزایای زیادی مثل افزایش سرعت واکنش ها را در بر دارد. همچنین مواد تولید شده بوسیله مولکول ها در محیط پخش نمی شود و در دسترس تولید کنندگان باقی می ماند. خصوصیات متعدد سلول باعث می شود که سرعت فرگشت آن بسیار بالاتر از حیات مولکولی باشد [۱۳].

پروکایوت ها [۱۴]

سلول های ساده ی اولیه کم کم به شکلی از سلول تبدیل شدند که در زبان علمی به آنها پروکاریوت می گویند؛ که همان باکتری ها هستند. رقابت و انتخاب طبیعی موجب پیشرفته تر شدن سلول ها برای کسب شانس بقای بیشتر می شود.

پروکاریوت ها سرعت تولید مثل و فرگشت بالایی دارند. این سلولها توانایی زندگی در سخت ترین شرایط را دارا هستند. باکتری هایی وجود دارند که در دمای ۱۰۰ و حتی تا ۲۵۰ درجه سانتیگراد زندگی می کنند. برخی از باکتری ها در اسیدهای سوزان یا آب های بسیار شور هم به حیات خود ادامه می دهند. اولین سلول ها نیز پروکاریوت بودند که توانایی زندگی در بدترین شرایط ممکن را دارند.

ph5شکل ۵

انرژی، مسئله این است

یک سلول برای انجام واکنش های خود نیاز به انرژی زیادی دارد. مهمترین ترین شیوه ی تولید انرژی زیستی، فتوسنتز است. اما در باکتری های ابتدایی [۱۵] روش دیگری برای تولید انرژی وجود دارد که شیموسنتز نامیده می شود. باکتری های شیموسنتز کننده، انرژی موجود در مواد شیمیایی را به انرژی زیستی یعنی ATP تبدیل می کنند. با استفاده از این روش مقدار بسیار زیادی انرژی در اختیار سلول قرار می گیرد. پروکایوت های اولیه نیز از چنین روشی استفاده می کرده اند.

یوکاریوت ها [۱۶]

نوع دیگر سلول را یوکاریوت می نامند که شامل سلول های دارای هسته و اندامک های سلولی است. پیشرفت پروکاریوت ها موجب شد تا برخی از آنها دارای اندامک های سلولی مانند هسته بشوند. بررسی اندامک ها نشان می دهد که آنها از بخش های مختلف سلول پروکاریوت بوجود آمده اند. مثلاً هسته در اثر تغییر شکل یک زائده ی سلولی در باکتری ها به نام مزوزم پدید آمده است. اندامکی به نام میتوکندری، نوعی باکتری بوده که توانسته در درون سلول یوکاریوت زندگی (همزیستی) کند و با گذشت زمان به جزئی از سلول یوکاریوت تبدیل شده است. کلروپلاست نیز در اثر همزیستی باکتری های فتوسنتز کننده با سلول یوکاریوت بوجود آمده است.

ph6شکل ۶

انرژی، مسئله حل شد

فتوسنتز منبع بی پایانی از انرژی یعنی نور را به انرژی زیستی تبدیل می کند. فتوسنتز فرآیند پیچیده ای است که حاصل همکاری چندین پروتئین با یکدیگر است. اما این ساختار از سیستم فتوسنتز ساده و تک پروتئینه ای بوجود آمده است که هنوز هم در برخی باکتری های آب شور وجود دارد. با وجود پیچیدگی فرایند فتوسنتز، اصول آن بسیار ساده است.

در لامپ های التهابی، جریان الکتریسیته موجب می شود تا الکترون های اتم ها به لایه بالاتری بروند و پس از بازگشت به لایه اصلی، انرژی خود را بصورت نور و گرما از دست بدهند. در فتوسنتز عکس این فرآیند اتفاق می افتد. نور پس از برخورد به یک اتم روی (Zn) ، ‌الکترون را به لایه ی بالاتری می فرستد. این الکترون پس از بازگشت به لایه ی اصلی،‌ جریان الکتریکی ایجاد می کند. انرژی موجود در این جریان الکتریکی به مولکول پرانرژی زیستی یعنی ATP منتقل می شود. ادامه یافتن این فرایند در طول روز مقدار بسیار زیادی ATP تولید می کند. یکی از موادی که در فرایند فتوسنتز تولید می شود اکسیژن است.

نخستین هولوکاست

اگر فکر می کنید اکسیژن ماده ای ضروری برای وجود حیات است کاملاً در اشتباه هستید. اکسیژن سمی کشنده برای موجدات زنده است. اگر سلولی نتواند اثر سمی اکسیژن را از بین ببرد به سرعت می میرد. سلول هایی که این توانایی را ندارند «بیهوازی اجباری» می نامند. این سلول ها در مکان هایی زندگی می کنند که دور از اکسیژن است.

با آغاز فتوسنتز، اکسیژن وارد جو شد و رفته رفته جو زمین و اقیانوس ها پر از اکسیژن شد. به این ترتیب قتل عام سلول های اولیه که همگی بیهوازی اجباری بودند آغاز شد [۱۷]. تنها سلول هایی توانستند باقی بمانند که مکانیسم مقابله با سمیّت اکسیژن در آنها ایجاد شد. به چنین سلول هایی «هوازی» می گویند.

فراوانی اکسیژن فرصت جدیدی را برای سلول های هوازی بوجود آورد. سلول های بیهوازی مواد غذایی را به الکل یا اسید تبدیل می کنند و از این راه مقداری انرژی بدست می آورند. در سلول های هوازی مکانیسمی بوجود آمده است که مواد غذایی را به کمک اکسیژن به دی اکسید کربن تبدیل کنند و از این راه مقدار زیادی انرژی بدست آورند. به این فرایند تنفس سلولی می گویند. بیشتر سلول های هوازی آنچنان به انرژی زایی از راه تنفس وابسته شده اند که بدون وجود اکسیژن می میرند. به چنین سلولهایی «هوازی اجباری» می گویند.

فراوانی اکسیژن و تغییرات وسیعی را در زمین بوجود آورد. اکسید شدن مواد موجود در خشکی ها، خصوصیات سطح زمین را تغییر داد. مقدار کمی از اکسیژن O2 در اثر واکنش های شیمیایی به اکسیژن O3 یا اوزون تبدیل می شود [۱۸]. بوجود آمدن لایه ی اوزون در جو، خشکی ها را آماده ی پذیرایی از موجودات زنده کرد.

کلونی ها و تمایز سلولی

برخی تک سلولی ها به صورت دسته جمعی زندگی می کنند که به این اجتماعات کلونی می گویند. همه سلول های کلونی مشابه هم هستند. با بوجود آمدن کلونی ها این امکان فراهم شد که بین سلول ها تقسیم کار بوجود بیاید، و هرسلول اندکی با دیگر سلول ها تفاوت داشته باشد. به این فرآیند تمایز سلولی [۱۹] گفته می شود. تمایز بسیار ابتدایی که در برخی موجودات مثل جلبک ها دیده می شود، در طول میلیون ها سال بعد موجب پدید آیی موجوداتی با تمایز بسیار بیشتر و دارای ده ها عضو و اندام شد.

ph7شکل ۷

انتقادهای بی اساس

بحث و انتقادهای علمی زیادی در مورد جزئیات پیدایش حیات در جریان است. نتیجه این بحث ها، کشف اشتباه ها و بالاتر رفتن دقت این فرضیه است. اما انتقادهای بی اساسی از سوی دینداران، برای باطل جلوه دادن فرضیه مطرح شده است که فاقد ارزش علمی هستند. در اینجا به چند نمونه از این انتقادها می پردازیم.

انتقاد های مشترک با نظریه فرگشت

همان انتقادهای بی اساسی هستند که برای باطل جلوه دادن نظریه فرگشت مطرح می شود. ( ن.ک هفت انتقاد بی اساس به نظریه فرگشت)

این ها خیال پردازی است.

چطور می توانید این داستانهای تخیلی را به جای علم جا بزنید؟

هر ادعایی درباره ی واقعیت امور، از قانون جاذبه گرفته تا پیدایش حیات، در صورتی علمی است که بر اساس روش علمی و خصوصیات علم باشد و اگر بر اساس روش و خصوصیات علوم انسانی بود در مقوله علوم انسانی می گنجد. اگر ادعایی واجد هیچکدام از این خصوصیات نبود در مقوله های بی ارزشی چون خرافات جای می گیرد. تفاوت علم و خیال پردازی را می توان از مقایسه ی نظریه فرگشت و داستان آدم و حوا دریافت.

زیست زایی (Biogenesis)

ایراد: آزمایش های پاستور نشان داده که حیات بصورت خلق الساعه پدید نمی آید. هر موجودی از والدین خود بوجود می آید، نه از ماده بیجان.

تا مدت ها این عقیده وجود داشت که برخی موجودات بصورت خلق الساعه (spontaneous generation) بوجود می آیند. مثلاً مگس ها از مرداب، کرم ها از میوه و میکروب ها از غذا بوجود می آیند. لوئی پاستور و جان تندال با آزمایش هایی نشان دادند که هیچ موجودی بصورت خلق السائه بوجود نمی آید، به این معنی که هر موجود زنده ای، والدی دارد.

نظریه زیست زایی مورد تایید تمامی زیست شناسان است اما تعارضی با پیدایش حیات ندارد. شاید ریشه ی این انتقاد برابر دانستن خلق الساعه (spontaneous generation) با پیدایش خود به خود (spontaneous origin) باشد. در فرضیه پیدایش خود به خود، حیات بصورت خلق الساعه بوجود نمی آید. هر موجودی والدی دارد که سلسله این والدها به سلول های ساده ابتدایی می رسد. والد سلول های ابتدایی، بیومولکول های سوپ اولیه حیات است و والد این بیومولکول ها، ماده بیجان است. آیا این سلسله والد ها تعارضی با زیست زایی دارد؟

در مورد آزمایشهای پاستور و موارد مشابه باید به نکات زیر توجه کرد:

۱- شرایط مکانی: پیدایش حیات در شرایط خاص زمین اولیه صورت پذیرفته، ولی آزمایش پاستور در شرایط فعلی زمین انجام می شود. در شرایط کنونی اکسیژن موجود در جو هر بیومولکولی را اکسید می کند و از بین می برد. هنوز هم بیومولکول ها در دهانه آتشفشان ها و در اثر صاعقه تولید می شوند ولی این مواد بسرعت توسط موجودات زنده مصرف می شوند. اگر در آزمایشی شرایط اولیه زمین بازسازی شود شاهد پیدایش بیومولکول ها خواهیم بود.

۲- محدودیت مکانی: آزمایش های پاستور، اوری-میلر و دیگر آزمایش ها در ظروف آزمایشگاهی انجام می شود، ولی پیدایش حیات نیاز به ظرفی به بزرگی زمین دارد.

۳- محدودیت زمانی: زمان انجام آزمایش ها کوتاه است، و این زمان قابل قیاس با زمان لازم برای پیدایش حیات نیست. اگر فرض کنیم هر سال را برابر با یک سانتیمتر است، یک میلیارد سال مسافتی به طول ده هزار کیلومتر خواهد بود.

تصادف

ایراد: مگر می شود حیات حاصل تصادف باشد؟

پیدایش حیات تصادفی نیست. پیدایش حیات همانقدر تصادفی است که پیدایش ابر و بارش باران. در کاربرد این کلمه باید به مفهوم علمی تصادف توجه کرد. (ن.ک بخش مفهوم علمی تصادف از نوشتار فرگشت چیست)

پیچیدگی

ایراد: حیات پیچیده تر از آن است که از ماده بیجان بوجود آید. هربخش از سلول به دیگر بخش های آن وابسته است.

زیست شناسان بیش از منتقدان به پیچیدگی حیات آگاهی دارند. اما تولید مرحله به مرحله ی هر ساختار از ساختار ساده تر پاسخ این ایراد را در خود دارد. (ن.ک برهان نظم و مسئله گزینش فزاینده) چنین ادعاهایی پیش از مشاهده حداقل یک مورد از آن فاقد هرگونه اعتبار علمی است. شیوه پیدایش هر ساختار سلولی ای یا کشف شده و یا در دست تحقیق است. (ن.ک پیچیدگی و اجزاء مرتبط از نوشتار فرگشت چیست)

قانون دوم ترمودینامیک

ایراد: همه چیز به سمت بی نظمی پیش می رود، و نظم هیچوقت از بی نظمی بوجود نمی آید. به همین دلیل امکان ندارد حیات از ماده بیجان بوجود آید.

این اظهارات حاصل کج فهمی و تحریف عمیق قانون دوم ترمودینامیک است. نخست اینکه قانون دوم ترمودیک درباره ی آنتروپی است نه نظم. نظم یک مفهوم ذهنی است نه عینی و علمی. اگر بخواهیم از کلمه ی نظم در علم استفاده کنیم باید به مفهوم علمی آن یعنی آنتروپی توجه کنیم. دوم اینکه باید دید قانون دوم ترمودینامیک چه می گوید:

Disorder increases in closed systems.

بی نظمی در سیستم های بسته افزایش می یابد.

سیستم بسته، سیستمی است که با محیطش ماده و انرژی مبادله نکند. برای انجام کار انرژی لازم است. زمین سیستمی بسته نیست و هر ثانیه چند ترلیون ژول (معادل چند بمب اتم) انرژی از طریق نور خورشید به زمین می رسد که این انرژی منجر به کار می شود. مثل بخار شدن آب دریاها و فرایندهای زیستی.

ایراد: «همه چیز به سمت بی نظمی پیش می رود» ؟!!!

اگر چنین قانونی جاری بود تقریباً همه چیز متوقف می شد. از بخار آب ابری و بارانی بوجود نمی آمد، گیاه از خاک نمی رویید و یک نوزاد تبدیل به خواننده این مقاله نمی شد. هر ساختاری که به سمت نظم پیش می رود، بی نظمی محیط اطرافش را افزایش می دهد. وقتی در یک لیوان آب نمک ساختاری منظم یعنی بلور نمک تشکیل می شود، آب به حالتی بسیار بی نظم یعنی بخار تبدیل می شود. پیدایش حیات نیز که منجر به پیدایش موجودات منظم شد، چهره ی ساده ی زمین را تبدیل به سطحی به هم ریخته، شخم زده و دارای صدها ماده مختلف کرد.

به جای قوانین تخیلی ترمودینامیک باید به قوانین ترمودینامیک توجه کرد. پیشنهاد می شود هر گاه ادعایی علمی را در نوشته ای دینی دیدید، به صحت آن شک کنید و قبل از پذیرش آن به نوشتاری در همان رشته مراجعه یا با یک متخصص در همان رشته مشورت نمایید.

ایراد: هنوز هیچ دانشمندی نتوانسته حیات را در آزمایشگاه بوجود آورد.

علمی بودن یک ادعا وابسته به شبیه سازی کامل آن در آزمایشگاه ندارد. برخی پدیده ها بنا به سرشت خود قابل شبیه سازی آزمایشگاهی نیستند، بلکه وجودشان را به شیوه های علمی دیگر می شناسیم و تحقیق می کنیم. هیچ دانشمندی نتوانسته یک کوه یا یک سیاهچاله را در آزمایشگاه بوجود آورد. دانشمندان چگونگی تشکیل کوه ها و سیاهچاله ها را به شیوه های علمی دیگر پژوهیده اند و به نتایج قابل اعتمادی دست یافته اند. درباره ی درستی هر ادعای علمی باید بر اساس روش علمی به قضاوت نشست، و روش علمی منحصر به شبیه سازی آزمایشگاهی نیست. پیدایش حیات نیاز به شرایط خاص و زمان طولانی دارد که سبب می شود پیدایش حیات در آزمایشگاه بسیار بعید باشد. ( ن.ک آزمایشهای پاستور در همین نوشتار) با این وجود شنیدن این خبر در سال ها یا دهه های آینده چندان عجیب نیست.

«دانشمندان بدون یقین داشتن اثبات می کند. خلقت گرایان بدون اثبات کردن یقین دارند.» – اَشلی مونتاگ

نسخه بازیافتی از سایت Fargasht.WordPress.Com

نویسنده: فرخ فرپژوه | منبع: سکولاریسم برای ایران

[۱] Scientific creationism

[۲] Sprite

[۳] Opportunity

[۴] Harold Urey

[۵] Stanley Miller

[۶] Sol Spiegelman

[۷] اين RNA ژنوم باكترويفاژ Qβ است كه باكتری ايشريشيا كولی را آلوده می كند.

[۸] Qβ رپليكاز

[۹] Tom Cech

[۱۰] Sidney Altman

[۱۱] Francis Crick

[۱۲] پيش ساز RNA يعنی ريبونوكلوتيد فسفات توسط آنزيم روبونوكلئوتيد ردوكتاز به پيش ساز DNA يعنی داكسی ريبونوكلئوتيد فسفات تبديل می شود.

[۱۳] سلول ها همواره در معرض نيرويی به نام فشار اسمزی هستند. اگر اين نيرو كنترل نشود پس از مدتی غشاء سلول از بين می رود. سلول های اوليه، تا زمانی كه مكانيسم های مقابله با فشار اسمزی تكوين نيافته بود، ساختارهايی موقتی بودند، اما سرعت فرگشت همين سلول های موقتی نيز بسيار زيادتر از حيات مولكولی بود و به همين دليل مكانيسم های پايداری در برابر فشار اسمزی و ديگر مكانيسم های حياتی به سرعت بوجود آمدند.

[۱۴] پرو به معنی پیش و كاریوت به معنی هسته است. پروكاریوت ها فاقد هسته و ساير اندامک های سلولی هستند.

[۱۵] Archaebacteria دسته ای از باكتری ها كه باقیمانده اولین سلول های پديد آمده بر روی زمین هستند. مطالعه بر روی اين باكتری ها بخش بزرگی از پژوهش های فرگشتی را در بر می گیرد، و اين پژوهش ها استفاده های فراوانی در صنعت و پزشكی دارند.

[۱۶] يو به معنی پیش و كاریوت به معنی هسته است. یوكاریوت ها دارای هسته و ساير اندامک های سلولی هستند.

[۱۷] Oxygen holocaust

[۱۸] O2 در حضور پرتو فرا بنفش تبدیل به O3 می شود و O3، لايه اوزون را برای حفاظت در برابر پرتو فرا بنفش بوجود می آورد.

[۱۹] Cell differentiation