« جشنِ زادروز عیسی، جشنِ پیدایشِ جمشید بوده است » – ریشه جشنِ یلدا


« این جشن ، از زندگانی‌ اجتماعی ما رخت بربسته است ، و ما جشنهای ماه دسامبر را که جشنهای ماه دی یا ماه خور ، و یا بالاخره « ماه خرّم » باشد ، به کلی‌ فراموش ساخته ایم ، و میانگاریم که این جشن ، مربوط به جهان مسیحیت است ، و پیش از آن نیز ، میان میترائیان متداول بوده است. مسیحی‌ها آنرا بنام زادروز عیسی ، جشن میگیرند ، و میترائیها ، آنرا بنام روز پیدایش میتراس  Mithras  ، جشن می‌گرفته اند. این جشن درحقیقت ، نه‌ از آن میترائیان ، و نه‌ از آن عیسویان بوده است ، بلکه جشن روز پیدایش جمشید از عشق ورزی پروین با هلال ماه بوده است که از بزرگترین جشنها در فرهنگ ایران بوده است. هر ملتی و فرهنگی‌ را که میخواهند « بی‌ هویت » سازند ، جشنهای او [و تراژدی های او] را از او میگیرند ، یا معانی‌ اصلی‌ آن جشنها را مغشوش و مسخ و تحریف میسازند.

جشن ، به مفهوم « روزِ تعطیل کار و استراحت از کار و رفع خستگی‌ِ کار » نبوده است. وارونه آن ، جشن ، به مفهوم « همکاری و هماندیشی و همآفرینی اجتماعی » و به معنای « شریک شدن همه اجتماع در شادی » بوده است. وحدت دادن و به هم بافتن اجتماع در شادی ، اصل جشن بوده است. امروزه کوشیده میشود که وحدت اجتماع را به « وحدت در منافع ملی‌ » یا « وحدت در ایمان به یک آموزه دینی یا ایدئولوژی » یا « وحدت حکومتی » برگردانند. درحالی‌که آنها میاندیشیدند که وحدت ، موقعی در اجتماعست که انسانها در همکاری و هماندیشی ، برای همه اجتماع بدون هیچ تبعیضی ، شادی بیافرینند ، و از این شادی ، همه اجتماع کام ببرند. شادی و شادکردن همه انسانها بدون تبعیض ، محور وحدت اجتماع و سیاست و اقتصاد بوده است. از این رو شاد ساختن همگان ، معنای پرستیدن داشته است. پرستیدن ، پرستاری کردن از همه انسانها ، تا بیشتر شاد باشند ، بوده است. خدا ، خوشه همه جانها است. کسی‌ خدا را می‌پرستد که همه جان‌ها را بدون تبعیض مذهبی‌ و قومی و ملی‌ و طبقاتی و جنسی‌ ، شاد میسازد. این بود که پیکار با جشن ، و مفهوم جشن ، یک پیکار سیاسی و دینی و اقتصادی بود. تصویر آنها از جشن ، بر ضد تئوریهای سیاسی و قدرت و تئوری اجتماعـ[ـی] و اقتصادی قدرتمندان و بنیادگذاران دین در این پنج هزاره بوده است.

از این رو پیکار با این تصویر جشن ، و فراموش سازی جشن‌ها و یا تغییر دادن معنای جشنها ، در نسبت دادن به این رهبر و آن خدا ، یکی‌ از بزرگترین میدانهای مبارزه قدرتها ، با فرهنگ اصیل ملت بوده است. وقتی‌ نمی‌شود جشنی را فراموش ساخت ، باید گرانیگاه آنرا جابه‌جا ساخت. مثلا از روز اول ماه دی (= دسامبر) تا روز هشتم دی ، جشن برابری ملت با حکومت ، و استوار بودن حکومت بر خواست ملت بوده است. هم روز اول ماه ، خرّم نامیده میشده است ، و هم روز هشتم خرّم نامیده میشده است. آنچه را امروز ما ، « حکومت اجتماعی و دموکراسی » مینامیم ، آنها « شهر خرّم » مینامیده اند. الهیون زرتشتی بر ضد این جشن بودند ، و آمدند روز مرگ یا شهادت زرتشت را ، درست به همین روز اول ماه دی که نامش خرّم بود انداختند ، و نام این روز را هم تبدیل به اهورامزدا کردند. عزاداری پیامبر خود را ، جانشین جشن همبستگی‌ ملت بر محور شادی کردند. ملت ، در اندیشیدن به شادیِ همه و در عمل برای شادی همه ، به هم می‌‌پیوست ، نه‌ در ایمان به زرتشت یا یک رهبر دینی دیگر ، و نه‌ در ایمان به یک آموزه یا یک کتاب. اصل این بود که انسان در کار و گفتار و اندیشه ، همه انسانها را شاد سازد ، حالا این انسان ، هر عقیده و دین و طبقه و نژاد و جنسی‌ که داشته باشد ، مهم نبود.

بدینسان الهیات زرتشتی ، سوگ و عزای یک شخص را ، جانشی شادی به عنوان محور همبستگی‌ اجتماعی ساخت. چنانکه امروزه نیز ملاها می‌کوشند ، نوروز را زادروز این امام یا فلان فتح پیامبر اسلام سازند. البته در هر روزی از سال ، صد‌ها چیز در تاریخ روی داده است و با برگزیدن یک واقعه ، می‌کوشند که معنای اصلی‌ جشن را جابجا سازند. همینطور میترائیها ، جشن روز پیدایش جمشید را که در پایان شب ۲۱ و در آغاز روز بیست و دوم این ماه بود ، تبدیل به روز پیدایش میتراس ، خدای خودشان کردند. جامعه ، بجای آنکه جشن پیدایش انسان را از عشق خدایان بگیرد ، جشن پیدایش یک خدا را میگرفت ، که در واقع خدای خشم بود ، نه‌ خدای مهر. میتراس ، خدای خشم بود که خود را خدای مهر میخواند. همانسان که یهوه و الله ، خدایان غصبی هستند که خود را خدایان رحم و محبت معرفی‌ میکنند. با چنین تحریفی ، اصالت را از انسان گرفتند ، و حق انسان را به ساختن اجتماع ، با هماندیشی و همپرسی و همکاری خودشان ، نابود ساختند.

و نام این « عشق ورزی خدایان » را که اصل زایش انسان بود ، « گناه » نامیدند. عشقی‌ که انسان را میآفریند ، نخستین گناه شد. انسان ، سرچشمه گناه و فساد شد ، و این اندیشه سپس به یهودیت و مسیحیت و اسلام رسید ، و با این اندیشه ، انسان ، اصالت ، و بستگی مستقیم خود را با خدایان از دست داد.

انسان ، دیگر فرزند مستقیم خدا نبود ، و بی‌ اصالتی انسان ، از همینجا آغاز شد. در این فرهنگ ، خدا و انسان با هم ، یک اصالت جدا ناپذیر از هم داشتند. آنها پنداشتند که همه اصالت را یکجا به خدا میدهند ، و انسان را از آن محروم میسازند. ولی‌ جائیکه انسان ، اصالت نداشته باشد ، خدا هم اصالت ندارد. انکار خدا و نفی خدا ، موقعی آغاز شد که خدا و انسان ، با هم یک اصالت نداشتند ، و تا روزیکه به این هم اصالتی باز نگردند ، خدا ، بیگانه و دور و بریده از انسانست. این عشقی که گناه و اصل فساد شد ، روز آبستن شدن انسان در آسمان بود. خوشه پروین که ثریا نام دارد و اهل فارس آنرا ارتا خوشت یا « خوشه ارتا » مینامیدند ، در روز بیست و دویّم ماه خرّم که ماه دی یا دسامبر باشد ، در زهدان هلال ماه قرار میگرفت ، و این رویداد بنام « مقارنه ماه و پروین » مشهور است.

و از اقتران یا زناشوئی و آمیزش خوشه پروین با هلال ماه که زهدان آسمانست ، انسان که همان خورشید است ، زائیده میشد. این به تصادف نیست که جمشید و خورشید نام‌های بسیار شبیه همند. خورشید ، به معنای خور ، فرزند شیت یعنی نی‌ است ، و سیمرغ ، نای نخستین بود. همچنین جمشید به معنای جم ، فرزند نای است. از این رو در یشتها ، جمشید ، خورشید چهره خوانده میشود. این بدان معنا نیست که قیافه ‌اش در جهان شعر ، همانندی با خورشید دارد ، بلکه چهره که چیترا باشد به معنای ذات و گوهر است.

پس جمشید از تبار و گوهر خورشید است. جمشید ، خورشیدیست که از ماه یا سیمرغ میزاید. نام دیگر ماه ، پیتا است که معنای نای را هم دارد ، و در بلوچی به خورشید ، پیتاب می‌گویند. خورشید ، چشمه ایست که از نای ماه ، روانست. زائیدن خورشید از نای آسمان که ماه باشد ، همان زائیدن انسان یا جمشید از سیمرغست. در بندهشن بخش پنجم (پاره ۳۸) کوشیده اند که آفرینش را از رپیتاوین به اهورامزدا انتقال دهند ، بدینسان که اهورامزدا در رپیتاوین ، که فقط به معنای « زمان نیمروز » گرفته میشود ، با یزش کردن ، همه آفریدگان را میآفریند. در حالیکه یزش ، در اصل به معنای نواختن نی‌ بوده است ، نه‌ دعا و مناجات کردن ، و رپیتاوین ، درست نام اقتران پروین و ماه است. رپه ، پیشوند رپتاوین که سپس تبدیل به واژه رب در عربی‌ شده است ، نام خوشه پروین است ، و پیتا ، نام ماه است ، و پسوند وین ، که همان بینی‌ و بینای امروزی باشد ، به معنای نای است.

و در همین بخش بندهشن می‌‌بینیم که ارتا واهیشت که ارتای خوشه ، یا پروین باشد ، همکار رپیتاوین شمرده میشود. پس آفریننده جهان ، همین اقتران و آمیزش خوشه پروین با هلال ماهست. و این اقتران پروین با ماه را ، ترکها قوناس می‌‌نامند که همان واژه گناه ما باشد. و این واژه در اصل ویناس بوده است ، و پیشوند « وی‌ » تبدیل به گاف شده است. ویناس ، مرکب از وین است که به معنای نای است ، و آس ، همان خوشه کاردوست که غله‌ای همانند گندمست. ردپای این تصاویر ، در اشعار مولوی بجای مانده است که می‌‌گوید ما انسانها از پروین به زمین افتاده ایم:

ساقیا ما ز ثریا به زمین افتادیم – گوش خود بر دم شش نای طرب بنهادیم.

و همچنین ردپایش در غزل سعدی بجا مانده است که مئ‌گوید:

برآ ‌ای صبح مشتاقان اگر هنگام روز آمد – که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم.

همانسان که رپیتاوین ، جهان را با دم شش نایش میآفریند ، نام زهره هم که در لاتین « ونوس » باشد ، و همین واژه ایرانی « ویناس » است ، خدائیست که با نوای چنگ و نای میآفریند. این واژه ویناس یا گناه فارسی‌ در عربی‌ ، جناح شده است که همان جنحه و جنایت باشد. اینکه چرا عشق پروین به ماه که اصل عشق جهانست ، تبدیل به گناه و جنحه و جنایت شده است ، برای آن بود که خدایان تازه ، جهان را با تیغ برنده نور و امر میآفرینند. ولی‌ جناح ، معنای دیگری هم دارد که گواه بر همین خدای عشقند. چنانکه یک معنایش دست است. و اهل فارس (آثارالباقیه) خرّم را که همان دی باشد ، سه‌ بار در هر ماهی‌ ، دست مینامیدند. معنای دیگر جناح در عربی‌ ، به گلهای پیلگوش و نیلوفر و لوف اطلاق میشود. ما با شنیدن نام پیلگوش ، میانگاریم که این گٔل ، گوشی مانند فیل دارد.

ولی‌ گوش ، همان خوشه است ، و پیل همان فیلو در یونانیست که به معنای دوستی‌ و عشق است ، مثل واژه فیلسوف. چنانکه نام دیگر جناح ، که لوف باشد ، پیچه است که برترین نماد عشق است ، و در تنکابنی « لو » خوانده میشود که همان « لاو  Love » انگلیسی‌ است. پس جناح که همان گناه یا ویناس یا ونوس باشد ، به معنی‌ « خوشه عشق » است. معنای دیگر جناح ، ذات هرچیزیست. ذات همه چیزها ، عشق رپه یعنی رب ، به هلال ماه است که رام یا زهُره میباشد. این مقارنه پروین و ماه ، در روز ۲۲ ماه دسامبر یا دی ، صورت می‌گیرد که روز باد باشد.

باد ، خدای عشق است ، و باد در کردی به معنای پیچه است ، که همان لوف و لَو و لبلاب باشد ، و حتی شیخ جام آنرا « سن » مینامد که سیمرغ هست. جمشید ، در روز عشق ، پیدایش می‌‌یابد و نخستین تجلی‌ عشق خداست. و پنج روز پیش از روز باد ، پنج خدا هستند که با هم آمیخته اند و تخم انسان هستند ، و انسان از این تخم است که میروید ، و این تخمست که از ثریا به زمین افتاده است. این پنج خدا که تخم انسانند ، عبارتند از سروش و رشن و فروردین و بهرام و رام. در میان هستی‌ انسان ، فروردین است که نام اصلیش ارتافرورد است که روز ۱۹ ماه باشد ، و ارتافرورد همان سیمرغ گسترده پر یا فروهر است. انسان از خوشه این پنج خدا ، یعنی از عشق پنج خدا یا همپرسی و هماندیشی و همکاری به هم ، در روز بیست و دوم دسامبر یا دی پیدایش می‌‌یابد. انسان ، فرزند عشق ورزی خدایانِ عشق و اندازه و نظم و جویندگی و نوآوری به هم ، همان خورشید روشن است که از چاه تاریک یلدا میزاید. »

منبع:

منوچهر جمالی، مقاله‌ای از کتابِ  خرد شاد،  انتشاراتِ  کورمالی، شابک ۱۸۹۹۱۶۷۹۶x، برگرفته از فرهنگشهر، بخشِ  گنجِ  بادآورد. برگِ ۸۱ از این کتاب را ببینید.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« – استوره ؟؟؟ »


« – استوره ؟؟؟

با درود.
واژه ی استوره در زبانهای ایرانی ریشه دارد. نباید آن را با «ط» نوشت. بنُ این واژه با مانای(معنی) درستین و راستینش در سنسکریت مانده. پیش از بررسیِ ریشه ی ایرانی این واژه به مینو و فریافت(معنی و مفهوم) آن میپردازیم.

 استوره چیست؟ استوره چیزی جز همان history و story و تاریخ نیست. تنها به شوندِ دور بودن زمانِ رویدادها و آگاشته شدنِ آن در اندیشه و ویر و یادِ مردمان، با رازآلودگیها و شگفتیها همراه است. زبانِ استوره در اساس «نگاره» است. استوره ها یا بندادهای ایرانی با نگاره اندیشی(تصویر اندیشی) رازگشایی میشوند و درونمایه و مانای خود را آشکار میسازند. پس از آن فرزان(فلسفه) و واژه ها هستند که درونمایه و مغزِ استوره را برای گوارش در اندیشه های کسانی که هزاران سال از رویدادها و بُندادهای استوره ای دور هستند، آسانگوار و دریافتنی میسازد.

۱- استوره رشته است، نخ است، تناب و ریسمان است. استوره گذشته های دورِ مردمان را به روزگارِ زندگیِ کنونی ایشان می پیوندد، میدوزد، می بندد. استوره پودِ ردیف و سلسله رویدادها، سرگذشت، اندیشها، بینش، منش، آروینها و دستاوردهای مینوی و فرزانیِ یک مردم است که با تارِ زمان درهم تنیده میشود و پیشینه و چیستی و کیستیِ و فراز و نشیب مردمی را به زمانهای آینده میرساند. استوره از تنیده شدنِ تارِ زمان و پودِ داستانهای مردمی، با همه ی داشته ها و دستاوردهایشان است که سرگذشت و پیشینه و چیستی مردم را در درازنای زمان به هم می پیوندد و به دستِ زادمانهای پسین میرساند.
استوره رگه های کیستی و چیستی یک پاترم(ملت) است که با خونِ زمان، در اندامِ فرهنگی و سالمه ی(تاریخی) یک مردم کهن روان میشود. استوره «بافت» فرهنگ و پیشینه ی مردمی، با تار و پودِ زمان و رخداد است.
استوره «ردیف» یا سلسله ایی از داستانها و سخنانِ اندیشه برانگیز و آزموده و سخته است که از روانِ نیاکان و پیشینیان به روزگار نو فرارویده شده است. استوره «پیوند دهنده و جفت کننده» زمانهای دور با زمانهای نزدیک است.

۲- استوره بجز پیوند دادنِ مردمان با پیشینه و چیستیِ خود و رساندن و پیوند زدنِ کیستی و چیستیِ مردمانِ روزگارِ کهن به روزگار نو، راهگشا و راهنمای زندگی مردمان نیز هست. بر این اساس کارکردِ استوره در زندگی مردمان با «دین و آیین» اینهمانی دارد. استوره کرانه های بینشی و شناختیِ و مینویِ مردمان را استوار بر اروندها(تجربیات) و هنجارهای فرهنگی، آزموده های گذشته در کالب «داستان» و سخنانِ پندواره و اندرزگونه و خوشگوار، مینماید و همانند یک خدِ (خط ) راهنما، شیوه زیستِ مردمان را در سوی و راستایِ آرمانی و دلخواهِ ارزشهای مردمی، راهبری میکند. همانند یک چنبره ارزشها و پادارزشهای مهادین(اصلی) زندگیِ مردمان را پیرامون میبندد و میشناساند. همچون سخنانِ پندآمیزِ بزرگان و پیشینیان، راهنمای خوب و بد و درست و نادرست در همبایستها و سامه های (شرایط و اوضاع) گوناگونِ زندگی مردمان است. استوره سانیز(فرمول) و ساختاره و ریختارِ زیستِ آرمانیِ مردمان است. نگاره و فرانمای(طرح و الگوی) زیستی مردمان است که از روزگار کهن و نیاکانِ مردمی، به دست مردمانِ روزگاران آینده میرسد. بخشی از اندریافت(مفهوم) ومانای استوره در اساس همان Archetype یا نمونه ی نخستین و کهن، یا «فرانمایِ فرمانده و راهبرِ» زندگی مردمان است که از روزگار کهن به دست مردمان میرسد .
چرا و چگونه میرسد؟
چون ریسمان و تناب است و تار و پودش با پیدایش مردمان پیدایش میابد و با زیست و رشد و بالشِ مردمان زیست و رشد و بالش میابد و پیوسته به هم تنیده میشود و فرازمیزیَد.

واژه ی استوره یک واژه ی ایرانی یا آریایی است که به زبانها گوناگون راه یافته و ریختهای گوناگون گرفته.
ریشه ی این وآژه در زبان پُرمایه و توانمندِ سنسکریت با گستره ی مینوی اش برجاست.
واژه ی «سوترا – سوترَ सूत्र «sutra – در زبان هندیهای آریایی تبار ریشه واژه ی استوره است. این واژه با داشتن دو دامنه ی مینوی که هر دویِ این دامنه ها با مینوهای فرزانی استوره درپیوند تنگاتنگ هستند، مانا و اندریافت و چیستی استوره را روشن میسازد.

۱- دامنه ی مینوی نخست که گفتارِ شماره یکم گستره مینویِ آن کران نمایی شد اینگونه است:

 सूत्र sUtra n. string – زه، زهي، نخ ريسمان، رشته، سيم، رديف، سلسله
सूत्र sUtra n. thread – نخ، رگه، رشته، نخ کردن، بند کشيدن، نخ کشيدن
सूत्र sUtra n. cord – تناب، ريسمان، رسن سيم، زه
सूत्र sUtra n. wire – سيم
सूत्र sUtra n. lace – توري- بافته شده
सूत्र sUtra n. yarn – نخ تابيده، نخ با فندگي، الياف داستان افسانه اميز، افسانه پردازي کردن
सूत्र sUtra n. twain – دو، دوتا، جفت

۲- دامنه ی مینوی دویم که در گفتار شماره دو گسترده شد اینگونه است:

सूत्र sUtra n. formula – سانیز( فرمول)- ساختاره – ریختار
सूत्र sUtra n. rule – داد(قانون) ، روش – دستور – آیین – بنیاد – پایه – روند – هنجار- فرماندهی- راهبری
सूत्र sUtra n. girdle – کمربند، پیرامون بند، پیرامون گیر، چنبره
सूत्र sUtra n. plan – برنامه – پیرنگ – پیش نویس – شالوده – نمودار – فرانما(طرح)
सूत्र sUtra n. sketch – انگاره- نخشه – فرانما
सूत्र sUtra n. direction – سوی – راستا – آماژه – راهبری
सूत्र sUtra n. line – راه(جاده)- خد(خط، )- ستر(سطر)، رديف، رشته بند، ريسمان، رسن، تناب سيم

 ۳- واژه ی سوترا ی سنسکریت بجز اینها مانای سخن گفتن و پند و اندرز نیز دارد که با مانای واژه های story ,history اینهمان است.

 सूत्र sUtra n. discourse – سخن گفتن، سخنراني
सूत्र sUtra n. aphorism – پند و اندرز(اندر= هم+درز= پیوستن به هم- دوختن به هم)

SUTURE is the line on which sewing is done, echoing
סדר SayDeR
is a row or arrangement. SUTRA is a thread in Sanskrit, and is the term used for the scriptural narratives in Buddhism. Aramaic $’DRAh is a series,
and $iDRaH means a portion in the Hebrew scriptural narrative. Considering the S-DT-R terms above, SIDEREAL (of the stars or constellations) would suggest that Latin sideris (star) is a constellation, arrangement or row (of stars)

واژه «سطر» در اربی به مانای نوشتن، نوشته و یا یک خد یا یک ردیف نوشته یا رده هایی از نوشته است که مینوهای «رده، ردیف، خد» را در خود نگاهداشته.
در زبان ابری این واژه بگونه ی סדר – (SayDeR – Samekh-Dalet-Resh) برجاست و ماناهای آراستن – آرایش – دهناد(ترتیب) – زیبایی – سامان – هماهنگی- رستک -چینش دارد .»نکته درخور نگرش این است که در ابری با واک «د- ד» نوشته میشود و میدانیم واکهای «د و ت» در زبانهای گوناگون به هم دگر میشوند. ماناهای این واژه در واژه نامه اینگونه آمده:

סדר
nm. order, arrangement, succession, orderliness, neatness, tidiness, trimness, form; sequence

nm. Seder (Passover night service)

nm. typesetter, compositor

nm. composition (printing) ; set-up type

nm. section, chapter (ancient)

לסדר
v. to arrange, put in order; settle

v. to «fix», thwart; arrange the Seder; set type

להסדיר
v. to settle, arrange; regulate, regularize

להסתדר
v. be arranged; settled down; to manage; fall in

סודר
v. be arranged, put in order; be settled

v. be «fixed», framed, «done»; set in type

הוסדר
v. be settled, arranged; regulated, regularized

לסדור
v. to arrange, put in order

לסדר (>>סידר)
v. to arrange, put in order; settle

 در زبان آشوری نیز واژه ی «سادیرو -sadiru » درست ماناهای סדר- سدرِ اِبری را دارد و در واژه نامه ها به مانای » order – line – row- rope»(خد- دهناد- رده-ردیف یا راسته – به خد کردن- سف- تناب) و بخش کردن و جدا کردن و بخشی از یک نسک یا نوشته(فصل – فرگرد در نسک یا نامه ) را دارد.
از این گستره ی مینوی واژه ی سدر/ ستر – סדר در اِبری ماناهای آراستن – آرایش – دهناد(ترتیب) – سامان(نظم) – هماهنگی- زیبایی – رستک -چینش و ردیف و در آرامی با دگرگونی واکهای «س به ش» ماناهای ردیف و مهره های جای گرفته و چیده شده در یک ردیف(ستون فقرات-šdr, šdrˀ (šḏar, šiḏrā) n.m. spine) برمیآید که همه آنها در پیوند با «چامه و سرود» است که به تازی «نظم» میگویند. سرود سخنانِ آهنگین و آراسته و چیده شده است که از زیبایی شنیداری و مینوی برخوردار است و اندیشه های سامان یافته ای را در کالبِ آهنگ و همآهنگیِ واژگان مینماید. این مانای سرودن و ساختن و سروده و آهنگ را در انگلیسی compose میگویند که یکی از مینوهای סדר – سدر درزبان ابریست.
در سنسکریت سرودن را sUtrayati (sUtr) میگویند که ریشه ی اینهمان استوره و سرودهای آهنگین و خنیا را نشان میدهد. آز آنجا که نمونه ای همریختار و هم مینوی سوترا در اوستایی نیافتم گمان میکنم واژه سرود و سرودن که در اوستایی سْرَئُثْرَ= sraosra( سرائیدن، سرودن، چامه سرایی) بوده، و واژه سْرَئُتَ = sraota (سرود) و واژه ی پهلوی «سرُت» با جابجایی واکهای «ت – ر» هم ریشه ی سُترا یا سوترا ی سنسکریت هستند. واژه «سریره» نیز که مانای زیبایی و آراستگی دارد و در پیوند با دهناد و سامان و آرایش و هماهنگیست و سْرَئُتَنو- sraotanu در اوستایی به آرشِ زیبا اندام، خوش اندام است.

सूत्रयति { सूत्र् } sUtrayati { sUtr } verb compose – سرود ساختن- خنیا ساختن- سرودن

بر اساس پژوهشهای روانشاد استاد منوچهر جمالی واژه استوره با واژه ی کردیِ «استره»(نی. ابزار خنیاگری و سرود خوانی) در پیوند است و در کردی و به سرودهای آهنگین و ترانه » استران» میگویند. واژه کردی استره به مانای سرود و نِی، درست هم ریشه و هم مانای سوترا در سنسکریت است که ریشه واژه ی ایرانی استوره میباشد. زنخدای سرود، رامش، خنیاگر و نی نوازی و وشتن(رقص) درفرهنگ ایران «رام» است که با نامهای زهره، ناهید نیز شناخته میشود. در میانرودان نام ایستر-ایشتر-ایشتار نیز برگرفته از همین ریشه است و درست در پیوند با سرودخوانی و خنیاگری و نی نوازی زهر یا ایشتر است.

واژه سوترا در دانشنامه ی ویکیپدیا اینگونه نگیخته شده :

 Sutra (Sanskrit: सूत्र, Pāli: sutta, Ardhamagadhi: sūya)
is an aphorism (or line, rule, formula) or a collection of such aphorisms in the form of a manual or, more broadly, a text in Hinduism or Buddhism. Literally it means a thread or line that holds things together and is derived from the verbal root siv-, meaning to sew.[1] The word «sutra» was very likely meant to apply quite literally to these texts, as they were written down in books of palm leaves sewn together with thread. This distinguishes them from the older sacred Vedas, which until recently were only memorised, never committed to paper.
In ancient Indian literature, sutra denotes a distinct type of literary composition, based on short aphoristic statements, generally using various technical terms. This literary form was designed for concision, as the texts were intended to be memorized by students in some of the formal methods of scriptural and scientific study (Sanskrit: svādhyāya). Since each line is highly condensed, another literary form arose in which commentaries (Sanskrit: bhāṣya) on the sutras were added, to clarify and explain them. For discussion of the literary form for sutras, their terse nature as a summary of ideas for memorization, and the rise of the commentorial literary form as an adjunct to sutras, see: Tubb & Boose 2007, pp. 1–2.[2]
In Brahmin lineage, each family is supposed to have one Gotra, and one Sutra, meaning that a certain Veda (Śruti) is treasured by this family in way of learning by heart

این واژه در زبان آرامی با جابجا شدن واکهای «ت – ر» با همان مینوهایی که در ابری و سنسکریت داشت برجاست. و باز در آرامی نیز با » ܛ – ط » نوشته نمیشود، که با » ܬ- ت» نوشته میشود.

Eastern Syriac : ܨܘܼܪܬܵܐ
Western Syriac : ܨܽܘܪܬܳܐ
Eastern phonetic : ‹ sur ta:
English : an image , a picture , an imitation / representation -of a person, things …- (sculptures, drawn …) ; 2) a form / shape , a figure , a statue , a likeness ; ܦܵܐܸܫ ܥܒ݂ܝܼܕܵܐ ܨܘܼܪܬܵܐ : to be formed / created / made / shaped ; 3) a drawing , an illustration ; 4) a description ; 5) plural : ܨܘܼܪ̈ܲܬܹܐ : chronicles not the Book of the Bible , a history ;

 این گستره مینوی در آرامی برابر دو مینوی واژه ی سوترا در سنسکریت است:

 सूत्र sUtra n. plan – برنامه – پیرنگ – پیش نویس – شالوده – نمودار – فرانما(طرح)
सूत्र sUtra n. sketch – انگاره- نخشه – فرانما

 ماناهای گونه – رخساره – چهره – نگاره – آرایه – ریختار و پیکره و پیکر دادن در نمونه ی آرامی واژه نمایانتر و برجسته تر شده است. از این رو این واژه به مانای ریختار سپهری نیز بکار گرفته شده است. چرا که ریختارهای سپهری(صورتهای فلکی) که گردآمد(مجموعه) یا گروهی از روشنانِ آسمانی هستند را بر اساس نگاره ها و پیکره هایی که نمایان میساختند نام میدادند و آگاشته میکردند. ریختهایی مانند بره، ماهی، گاو و … از این گذشته خودِ واژه ی «صورت» در آرامی از همین ریشه ی ایرانی و با جابجاییِ واکهای «ت – ر» ܨܘܼܪܬܵܐ- sur ta گرفته شده و به اربی راه یافته. بر اساس مانای این واژه، «سورت» تکه هایست که با هنجار و سامان کنار یکدیگر جای گرفته و ریختار و نگاره ای هماهنگ وهنجارمند و دهنادین(منظم) و ماناداری را نمایان میسازند و نه تنها رویه و نمایه ی(ظاهر) چیزهاست.
بر این پایه واژه ی ستاره مانای گروهِ ستارگان و اپاخترانِ(سیارات) راژمان، همداد (سیستم) یا سامانه ی خورشیدی(منظومه شمسی) را میدهند و نه تنها مانای پدیده ای به نام ستاره که سنگی درخشان است. زیرا مینوهای واژه ی سدر- ستر در سنسکریت، ابری، آرامی، آشوری همگی به ماناهای ردیف، رده، دهناد(نظم)، هماهنگی، نگاره، ریختار، آراستگی ، فرانما و … آماژه(اشاره) داردند که همگی با گردآمد(مجموعه) و گروهی از پدیده ها کار دارند نه با یک پدیده. ولی برای نمونه هنگامیکه ناهید یا زهره را نیز ایستر- ایشتار نامیدند نگرشان به یکی از پر فروغ ترین سنگهای درخشانِ همین سامانه بوده که با نام سامانه ی خورشیدی میشناسیم. در اساس ستاره نام گروهِ روشنان و درخشندگانِ راژمانِ خورشیدی بوده است.
واژه سورت(ریخت – نگاره) در آرامی چنین بوده:

 ṣswrh, ṣswrtˀ (ṣsūrā, ṣsūrtā) n.f. image

1- image Com-OA-OfA-BA. PAT1091:1.7 dy ṣrw ṣwrtʾ hd[ʾ] who drew this image † . TgJ Ez1:26 var. צורת יעקב אבונא עלוהי מלעילא the image of our father Jacob on top of it above. TN Ex20:4 {{צלם וצורה}} form and image. P Ex26:36 ܥܒܿܕܐ ܕܨܘܪܬܐ P Ps49:15 ܘܨܘܪܬܗܘܢ ܬܒܠܐ ܫܝܘܠ their image wears away Sheol.

2- representation JLAtg, Syr, JBA, LJLA. TgJ Ez28:12 מָנָא דְצֻורְתָא דִמתֻקַן בְחָכמְתָא a skillfully prepared vessel with a representation on it.

3- text Syr.

 مانای شماره ی سویم این واژه ی آرامی، «نوشته – text » است که درست برابرِ «سطر» در اربی است و روشن میسازد که ریشه ی واژه های اربیِ «سطر- اسطار- اساطیر- اسطوره» از بنواژه ی ایرانی سوترَ-سوترا است که به آرامی رفته و از آرامی با دگرگونی واک «ت به ط» به اربی درآمده.
در واژه نامه های ریشه یابی اروپایی ریشه واژه ی History را بر آمده از بنواژه ی ایرانی «weid» به مانای دانش و دیدن میدانند و آن را با واژه ی یونانی eidénai (دانستن) در پیوند میدانند. ولی اینکه چگونه این wid-tor به eidénai و History دگرگون شده را «خدا» میداند. زیرا دراین باره هیچ نگفتند و اگر گفتند با هیچ یک از دادهای دگرگونی واکها سرِ سازگاری ندارد و نمونه های همانندی از اینگونه دگرگونیها در واژه های دیگر در دست نیست.

 A derivation from *weid- «know» or «see» is attested as «the reconstructed etymon wid-tor [«one who knows»] (compare to English wit) a suffixed zero-grade form of the PIE root *weid- ‹see› and so is related to Greek eidénai, to know»

 واژه myth نیز هیچ ریشه ی روشنی ندارد و در واژه نامه های ریشه شناسی آنرا برآمده از ریشه ی ناپیدا میدانند. ولی پایورزیِ اروپاییها برای بکاربردن ِیک واژه ی بی ریشه جای بسی شگفتی دارد. امروزه اگر از یک ایرانی استوره شناس بپرسید استوره چه مانا میدهد، میگوید برای شناختن مانای درست استوره باید واژه myth را بررسی کنیم. ولی این استوره شناسِ گرامی نمیداند که این واژه هیچ ریشه ی شناخته شده ای ندارد که بشود آنرا بررسی کرد به مانای راستینش دست یافت. اگر بخواهیم ریشه ی ایرانی این واژه را بازسازی کنیم «میتر-میثرِ- مهر» نخستین گرایندِ(احتمال) بخردانه بشمار میرود. زیرا پیشینه ی اروپاییانِ ایرانی تبار مهر پرستی بوده است و داستانهای کهن و سرگذشت ایشان که استوره هایشان باشد، همه در دوران مهر پرستی و در میان ایرانیانی بوده که هنوز از ایران به دیگر سرزمینها نکوچیده بودند.
دربرخی فرهنگهای ریشه شناسی اروپایی واژه ی star را از بنِ ایرانی «ستَر – star » به مانای پراکندن، گستردن، افشاندن، پاشیدن، پخش کردن و … گرفته اند ولی اگر واژه ی ستاره را به مانای «یک درخشنده ی آسمانی» بگیریم پیوندِ روشنی میان واژه ی ستاره و پراکندن و افشاندن برپا نمیشود، مگر اینکه ستاره را به مانای گروه ها و خوشه های روشنانِ و درخشندگانِ سامانه ی خورشیدی و «پراکندگی و گستردگی ِ هنجارمند و سامان یافته » آنها، که ریختارها و نگارهایی دریافتنی و شناخته شدنی برای بینندگانِ زمینی دارند، بگیریم. اگر نگر از افشاندن و پراکندن، افشاندن و پراکندنِ روشنایی است باید واژه ای در پیوند با روشنایی بکار گرفته میشد، نه پراکندنِ تنها. از اینرو به باور من آماژه ی (اشاره ی) واژه ی ستاره همانگونه که در بررسی واژه های بالا دیدیم درست به ریختار، فرانما، نخشه، انگاره ، آرایه و سورتِ(نگاره)گروه ها و خوشه های روشنان و اپاخترانِ سامانه ی خورشیدی است و نگر به ریختهایی که گروهی از سنگهای درخشان در آسمان با هم میسازند دارد.
در یونانی به ستاره و بگونه ای سنگِ گرانبهای» استوره ای» «asteri» – ἀστερίτης ، Ἀστάρτη, «Astártē میگویند. واژه ی اوستایی اَختَرَ= axtara( اختر، ستاره) نیز میتواند با دگرگونی واک «خ به ه و ه به س» همان واژه ی «ستر- استر- ستاره» باشد و واژه ی اپاختر(سیاره) نیز میتواند همکردِ اوستاییِ اَپَ(دور- از دور+ اختر-استر-ستاره) با مانای سنگهای درخشانِ دور از زمین باشد. در زبان هیتیهای ایرانی تبار به ستاره hastērz میگفتند و در آرامی ˀstyrh و به ستاره درخشان و به ناهید یا زهره ˀasthr میگفتند که برابر ایستار یا ایشتار اکدی است که زنخدای ایرانیان بوده که پیشتر با نامِ اینانا به سومر رفته و سپستر در میانرودان نام ایشتار یا ایستر (ستاره) گرفته است. در اوستایی سْتَرَ= stara و سْتَرَنگه= starangh (ستاره) میگفتند و در سنسکریت – stri स्त्रि و یا stR – स्तृ میگفتند.
در زبان اوگاریتی ʻAṯtart» یا «ʻAthtart و در زبان فنیغی» ʻtrt, Ashtart» میگفتند. در ابری עשתרת -Ashtoret میگویند که همانندی آواییِ آن با استوره نیز چشمگیر است. در اکدی Astartu میگفتند که نام زنخدا ایشتر یا رام، زهره، ناهید بوده. در پیوند با این نام نیز سویه ی(جنبه ی) زیبایی، آراستگی، خنیاگری و وشتنگریِ زهره یا ایشتر در ریشه ی واژه ی سوترا ی سنسکریت و سورتِ آرامی که سامان، آراستگی،زیبایی، دهناد، نگاره، ریختارِ هنجارمند باشد، نمایان است. بر این اساس بنواژه ی اوستایی و سنسکریت ستر- سْتارو= staru (= ستَر) (گستردن، پاشیدن، افشاندن، شایع ـ منتشر ـ پخش کردن( ریشه واژه های استوره- ستر(خد- نوشته و سطرِ اربی) – استوره و ستاره است.
از سوی دیگر گمانه زنیهای گروهی واژه شناسان در پیوند با یافتنِ ریشه ی واژه ی ستاره و star ، نامواژه ی «ایستر یا ایشتارِ اکدی را ریشه ی این واژه میشناسانند، ولی با نگر به کاربردِ گسترده این واژه در زبانهای کهنِ ایرانی، همانند هیتی و سنسکریت و اوستایی و … خود واژه ایشتار نیز برگرفته از ریشه ی «ستر» ایرانی با ماناهای یاد شده است. گذشته از این در بندادهای سومری نیز به کوچِ زنخدای ایرانیِ اینانا (که همان ایشتار، رام، زهره باشد)، از فرمانروایی ارتا- آراتا به سومر یاد شده است.
بر اساس دادهای پیشنهاده شده واژه استوره ایرانیست و نباید با طِ تازی نوشته شود. همینگونه واژه ی ستر به مانای خد و نوشته نباید «سطر» نوشته شود. واژه ی سورت نیز از همین ریشه است و گرچه در اربی با «ص» نوشته میشود ولی در زبانهای ایرانی نباید «صورت» نوشته شود.
با سپاس.

منبع:

دیاآکو کیانی، – استوره ؟؟؟ ، منتشر شده در تارنمایِ فیسبوک ایشان، ۰۳-۰۳-۲۰۱۴ .

کورمالی :

با سپاس از جناب کیانی گرامی‌ که به کورمالی پروانه بازنشر این نوشته را دادند.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« گوهر ایرانی و نماد آتش »


« ایرانی با آتش، پیوندي ژرف دارد که باز اندیشی ي نقش کارکردي ي آن در مفاهیم فلسفی، بسیار مهمّ است. ایرانی در نماد آتش، تجربه اي ژرف از فردیّت و آزادي دارد که هنوز ناگسترده وناکاویده به جا مانده است. ایرانی وقتی می خواهد گوهر آتشین انسان را نشان بدهد، می گوید انسان ، « تخمه ي آتش» است. انسان، تخمه ي گیاهیست که از او، آتش می روید؛ یعنی آتش در او هیچگاه خاموش نمی شود؛ بلکه از سر، زبانه می کشد.

سر- اندیشه ي تخمه اي بودن گوهر انسان، این شکل را به خود گرفته است که انسان در کردار و گفتار و اندیشه اش تخمه افشان است. سر – اندیشه ي فرّ با زنده کردن و تر و تازه کردن و دوباره جوانسازي و رستاخیز نو – به – نو پیوند دارد. نام نیک، زنده ماندن تخمه ي اندیشه و گفتار و کردار است. گره خوردن اندیشه و گفته و کرده ي انسان با تدوام اجتماع به هم باز بسته اند.

نیکنامی، در اصل، پایدار ماندن گفتار و کردار نیک در اجتماع است و طبعا اندیشه و گفتار و کردار نیک آنست که اجتماع را پایدار می کند و این دو با هم تلازم گوهري دارند؛ زیرا اگر اجتماع از بین برود، گفتار و کردار هیچکس پایدار نخواهد ماند. اندیشه و گفته و کرده براي نسلهاي آینده، براي پیوند خود به آینده و تخمه گرفتن از افکار گذشته براي از سر جوان و تازه شدن، براي درك رستاخیز و انقلاب در زندگی ي خود می باشد.

از نظر« جمالی » ، سنّت به معناي مداوم سازي ي یک چیز نیست؛ بلکه گرفتن تخمه هاي فکري از گذشتگان و رستاخیز تخمه ها در زمان خود می باشد. مسئله ي از نو جوان شدن و نوزایی می باشد. گیاهی و رویشی بودن انسان، بیان یقین انسان از رستاخیز مداومی است که نشان امید تزلزل ناپذیرش به زیستن در این گیتی و در اجتماع است. انقلاب مداوم اجتماعی که همان رستاخیز تخمه اي اجتماع باشد، پیامد کردار و اندیشه و گفتار انسانهاست.

نیکیها و هنرهاي ایرانی براي پدید آوردن بهشت بر روي زمین است. انسان با نیکی کردن و نیک گفتن و نیک اندیشیدن از گیتی، بهشت می سازد. نیکی یا بهی، نیروي آفریننده و تحوّل دهنده دارد و از سویی، گیتی به خودي خودش تخمه ي بهشت است. با پروردن گیتی است که بهشت، پیدایش می یابد. بهشت، چکاد و تارك گیتی است. خواست و کردار و گفتار و اندیشه ي انسان می تواند بهشت را از تخمه ي گیتی پدیدار کند. انسان تخمه ایست که از آن، معرفت و حقیقت و موسیقی و سرود و ترانه و کلمه می روید. ایده آل ایرانی از اجتماع، آفریدن جامعه اي است که همه ي افرادش، فراخ اندیش و فراخ فهم و فراخ بین و فراخ رفتار باشند.

« جمالی » بر این اندیشه است که تفکّر و آفرینندگی ي روانی و فرهنگی، تضاد آفرینندگی ي تخمه را در خود داشتن است. اندیشیدن و آفریدن و هنر و دین پیدایشی هم به انگیزه هم به پرورنده و گسترنده و افزاینده نیاز دارد. بهشت براي ایرانی، واقعیّتی است از گیتی و در گیتی. دُرُست همین ایده آل است که هدفهاي سیاسی و حکومتی را متعیّن می کند. خویشبودي ي ایرانی با این اندیشه ي پُر مغزه به هم گره خورده است که کاربست خرد ( = خرد سیمرغی ) براي آبادي ي جهان و رهانیدن بشر از درد و نیز نیازردن جان و پروردن آن با دشواري و رنج همپاست. بنابر این بر پایه ي فرهنگ مردم ایران، حکومتی حقّانیّت دارد که ایده آلش، رویشی و اندازه خواه باشد؛ یعنی قوانین و نظم باید نه تنها در آن برویند؛ بلکه ایده آلها و هدفها و غایتها نیز متافیزیکی و مصنوعی نشوند؛ زیرا تفکّر ایرانی به این نتیجه رسیده است که پدیده هاي تاریخی و معرفتی و سیاسی و حقوقی و اقتصادي، هم رویشی هستند هم پیوندي از رویش؛ یعنی جُستن و خواستن ( اراده ). خواستن باید روییدن را بیانگیزد.

در خواستها، انگیزه ها و تخمه هاي تازه براي روییدن هست. خواستها با گوهر روینده ي انسان و اجتماع، رابطه ي انگیزشی دارند. به همین سبب در فرهنگ ایرانی، انسان فرهمند به مجبور ساختن و زور گفتن، نیازي ندارد تا بخواهد مردم را به قبول حاکمیّت وادار کند. در فرهنگ ایرانی، مسئله ي کلیدي ي سیاست و حکومت، مسئله ي پاسداري و پرورش زندگی به طور کلّی و زندگی ي انسان به طور اخص در گیتی است. به همین دلیل است که حکومت و سیاست باید فراسوي عقاید و ایدئولوژیها و مذاهب و ادیان کتابی قرار گیرد تا بیطرفی ي خود را در تنشها و اختلافات عقیدتی حفظ کند.

بر شالوده ي تفکّرات پُر دامنه ي « جمالی » ، هر انسانی در فرهنگ ایرانی، اصل آفرینش کلّ جهان است. خدایان و کلّ جهان از وجود او آفریده می شوند و خودش اصل آفرینش هست. ایرانی باید در همپیوندي ي رفتار و اندیشه و گفتارش گوهر خود را پدیدار کند. انسان در زیستن به یاري ي همبستگی به همپایی با جهان، تحوّل می یابد. سراسر جهان، یک سرود و آهنگست که کردار و افکارانسانی باید با آنها هماواز و همنوا باشند. انسان در خود، همخوانی و هماوایی و نظم جهان را متعیّن می کند. زیستن باید به گونه اي باشد که آهنگ جهان از تو و من آفریده شود. اگر به جزئیّات این نگرش پُر مایه پرداخته شود، می توان مایه هاي ژرف اجتماعی و سیاسی و دینی آن را باز شناخت. »

منبع:

فلسفیدنِ انگیزشی – ( در آمدی بر اندیشه‌ها و ایده های« منوچهر جمالی » ). نویسنده: فرامرز حیدریان. چاپ نخست: ۱۹۹۷ میلادي. چاپ پنجم: ( نسخه ي پی‌دی‌اف ) ۲۰۱۳ میلادي. ناشر: نشر آتش. طرح روي جلد از: « فرنگیس ». برگِ ١٦٦ از این کتاب را ببینید.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« چگونه یک چاقوکش خلق نظام جهانی‌ را می‌کند ! – الهیاتِ چاقوکشان »


« تصویر فلزات را در دین میتراس به کلی‌ تغییر دادند ، و فلز را نماد قدرت (بریدن) کردند ، و به خود میتراس نسبت دادند که با کارد (چاقو) و آتش سوزان از سنگ خارا زاده میشود. البته خواره و خارا به معنای زن و ماه است. او با کارد است که گاو ایودات را میکشد ، و با همین کشتن ، جهان را می‌‌آفریند. کشتن و بریدن حلق [= خلق ؟] و خَلق کردن و شَقّ کردن و خَرق کردن ، اصل جهان آفرینی و اجتماع آفرینی است. [!] میترا نه‌ تنها با چاقو یا کارد ، شاهرگ جانان (گاو ایودات) را چاک می‌کند ، بلکه با شیر که نماد درندگیست ، به شکار میرود. شیر در اصل ، « شَر » بوده است که به معنای پاره کردن و دَریدنست. به همین علت نیز شیرِ شَرزه می‌گویند. این شیر ، شیریست که زه را میدرد و پاره می‌کند. این شیر ، نماد مهر نیست. شر را شیر خواندن ، از همان مقولهٔ « میترا ساختن از میتراس » هست. شیر درنده که نماد میتراس هست ، قیافه « شیر مادری » را می‌گیرد که نماد مهر است. این همان چهره رحیم دادن به اصل غضب است. ولی‌ واژه « شکار کردن = شکردن » و چاقو از همان ریشه چاک کردن شکافته شده‌اند. چَک که همان چاک باشد ، تبدیل به شَکّ شده است که در عربی‌ معنای چاک زدن را دارد و « شک کردن فلسفی‌ » نیز از همین مفهوم « چاک کردن » می‌‌آید. نخستین شک کردن ، شک دکارتی نبوده است ، بلکه چک = شک = شق کردن میترائی بوده است که اصل جان و زندگی‌ را چاک می‌کند. از همین واژه چک ، « چقو = چاقو » نیز برخاسته است که در دست میتراست. افزوده بر این ، « شق » معرب « چک » است. و به همین علت الله ، مرتباً در قرآن شق القمر یا شق سموات و ارض را می‌کند. خلق کردن الله ، شق کردن ، چاک زدن و شکار کردن و شک کردنست. از اینجا میتوان بخوبی رابطه چاقو کشی‌ و چاقو کشان را با الله ، شناخت که کارش شق کردن بود. انشقاق آسمانها و زمین ، با همین چاقوکشان در اجتماعات ممکن بوده است. با آمدن اسلام هر آخوندی ، حلقه چاقوکشان خود را برای امر به معروف و نهی از منکر داشته است و دارد و خواهد داشت. خدائی که شق می‌کند ، با چاقو ، چاک میدهد ، و خودش نخستین چاقوکش است که سرمشق همه چاقوکشان میگردد. این صفت بنیادی الله است. خلق کردن را چاقوکشی میداند.

باید کشت و برید ، تا نظم را در اجتماع برقرار ساخت. حکومت ، سازمان چاقوکشانست. ولی‌ برای هر خنجر و دشنه‌ای ، یک غلاف مخملی میسازند. الهیات (اسلامهای راستین) سازنده همین غلافهای زیبای مخملی هستند. با پیدایش میتراس ، آهن و فلز بطور کلی‌ ، فقط در راستای ابزار جنگی فهمیده میشود. من در مقاله مفصلی این موضوع « فلز » را بررسی کرده ام. در اینجا نگاهی‌ کوتاه به موضوع انداخته میشود ، تا این « تحول مفهوم فلز » در رابطه با مسئله « خرد و اندیشیدن » چشمگیر گردد. خردی که چاک میدهد و « به شکار » میرود و مانند هر شکارچی « اهل شگرد » است و هر جائی دامی می‌‌نهاد و مکر می‌کند و چنگ وارونه میزند ، با همین مفهوم فلز در میترائی کار دارد. مکر که شگرد باشد با چاک کردن کار دارد. مفهوم فلز در فرهنگ سیمرغی ، بکلی تفاوت با این تصویر فلز داشته است. تصویر فلز در فرهنگ سیمرغی ، با تصویر فلز در میترائی ، با تصویر فلز در الهیات زرتشتی ، با هم متفاوتند.

در خوارزمی می‌‌یابیم که در عربی‌ به آهنگر ، قین می‌گویند و قین ، معرب همان واژه کین و گین است که زهدان میباشد و در فارسی‌ ، به معنای « عداوت و دشمنی » زشت ساخته شده است. البته « عدو » در عربی‌ نیز همان « ادو » است که نام همین زنخدا سیمرغ باشد. درست در خوارزمی دیده میشود که « قینه » بمعنای : کنیزک خنیاگر + کنیزک سرودگوی + کنیزک که چنگ تواند نواخت یا سرود تواند خواند (ص ۲۵۳) ، که ردپای رام ، سیمرغ نی‌ نواز و چامه سرا و سرود خوان و پایکوبست. و چنانکه دیده شد ، هوشنگ که نام زنخداست ، نخستین آهنگر است و نخستین کارش ، با همین آهن آبگون است. آهن همان آسن است و در خوارزمی در معنی‌ آسن می‌‌آید که « آب کج دیده » است. کج ، نام زنخدا سیمرغ بوده است ، و دیدن و نگریستن ، وصال و عروسی‌ بوده است. آب کج دیده ، آب و خون و تخم ایست که سیمرغ ، به آبستنی انگیخته است. پس « آهن = آسن » ، اصل مهر و پیوند و بستگی است. خون است که با نگاه سیمرغ ، می‌‌بندد. نیروی به هم بستن ، گوهر سیمرغست. سیمرغ ، تخم و آب و خون در هر زهدانی را آبستن می‌کند. از این رو ، هر انسانی‌ ، فرزند مستقیم سیمرغست. هنوز نیز در ماوراء النهر (فرارود) ، « آب نارسیده » به معنای بکر + ابتکاری + بدیع است. از این گذشته ، غین که همان غیم باشد به معنای ابر است که نام سیمرغ بوده است ، و در شاهنامه همیشه به شکل ابر سیاه پدیدار میشود و واژه « اهوره = هور = ابر » از همین ریشه است. و ابر سیاه ، اصل آبست. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : از کیومرث تا جمشید ، پژوهشی درباره شاهنامه  ، انتشارات کورمالی ، لندن. برگ ۲۷۱ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« ارزش والای ضدّ انقلاب »


« انقلاب ، تنها یک نوع نیست که همیشه بطور مطلق خوب باشد. همانطور که تغییر ، تنها یک نوع نیست که هر تغییری را بطور مطلق بستاییم. موافقت با تغییر ، دلیل موافقت با هر تغییری و تحسین هرگونه تغییری نیست. تغییرهایی هستند که سکون بر آنها ترجیح دارد. انقلاب هم انواع مختلف دارد. کسیکه موافق با هر نوع انقلابی است ، پدیده انقلاب را نمی‌‌شناسد. با نابود ساختن یک نظم اجتماعی یا سیاسی ، نبایستی ناخود آگاهانه امید و اشتیاق آنرا که بطور خود کار نظمی را که ما می‌‌خواهیم ، ایجاد خواهد شد، داشت. موقعی بایستی‌ یک نظم اجتماعی و سیاسی را نابود ساخت که اطمینان کنترل شدنی و محاسبه پذیر برای ایجاد یک نظم اجتماعی و سیاسی و اقتصادی مطلوب باشد . ولی‌ بحسب معمول لذت از نابود ساختن یک نظم سیاسی یا اجتماعی و احساس قدرتی‌ که به ما می‌‌دهد، چندانست که درباره بعد از نابودی و عدم خودکاری و خودجوشی نظم تازه کوچکترین فکری نمی‌‌کنیم. نابود ساختن محض یک نظم ، بخودی خود انقلاب نیست ؛ بلکه تهیه امکانات پیدایش نظم تازه و محاسبه پذیر بودن آن نیز ، ارزش انقلاب را مشخص می‌‌کند ، وگرنه انقلاب ، بعد از مرحله نابود سازی از دست مردم خارج می‌‌شود ، چون در هنگام انقلاب ، مردم در تمامیتشان خود بخود نمی‌‌توانند « تصمیم مشترک » با هم بگیرند و آن که در این هنگام تصمیم می‌‌گیرد ، انقلاب را به نظمی می‌‌کشاند که می‌‌خواهد ، و آنچه خود می‌‌خواهد در دهان مردم می‌‌گذارد. از اینرو انقلاب یک ارزش ثابت و واحدی نیست که همیشه خوب شمرده شود و آنکه انقلابی‌ است ، خیر و خوب و عالی و ستودنی باشد و آنکه ضد انقلابی‌ است شر و بد و پست و نفرین کردنی باشد . انقلابات بد ، بیشتر از انقلابات خوب بوده است. و چه بسا که ضد انقلاب بودن ، خصوصیتی عالیتر و ارزشمندتر و ستودنی تر است. ما هر انقلابی‌ را نمی‌‌پذیریم و ضدّ انقلاب بودن را هم ارزشی والا و قهرمانی می‌‌دهیم ، و تنها انقلاب را برای اینکه انقلاب است نمی‌‌پذیریم. ما انقلابی‌ را که می‌‌خواهیم ، انقلاب ویژه ایست نه‌ هر انقلابی‌. برای کردن چنین انقلاب ویژه‌ای ، صبر و تحمل بایستی‌ داشت. »

ژانویه ۱۹۸۵

منبع:

منوچهر جمالی، بخشی از کتابِ بیراهه‌های اندیشه، پاریس، ژانویه ۱۹۸۵، برگِ ۱۱۸ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط: