« جشنِ زادروز عیسی، جشنِ پیدایشِ جمشید بوده است » – ریشه جشنِ یلدا


« این جشن ، از زندگانی‌ اجتماعی ما رخت بربسته است ، و ما جشنهای ماه دسامبر را که جشنهای ماه دی یا ماه خور ، و یا بالاخره « ماه خرّم » باشد ، به کلی‌ فراموش ساخته ایم ، و میانگاریم که این جشن ، مربوط به جهان مسیحیت است ، و پیش از آن نیز ، میان میترائیان متداول بوده است. مسیحی‌ها آنرا بنام زادروز عیسی ، جشن میگیرند ، و میترائیها ، آنرا بنام روز پیدایش میتراس  Mithras  ، جشن می‌گرفته اند. این جشن درحقیقت ، نه‌ از آن میترائیان ، و نه‌ از آن عیسویان بوده است ، بلکه جشن روز پیدایش جمشید از عشق ورزی پروین با هلال ماه بوده است که از بزرگترین جشنها در فرهنگ ایران بوده است. هر ملتی و فرهنگی‌ را که میخواهند « بی‌ هویت » سازند ، جشنهای او [و تراژدی های او] را از او میگیرند ، یا معانی‌ اصلی‌ آن جشنها را مغشوش و مسخ و تحریف میسازند.

جشن ، به مفهوم « روزِ تعطیل کار و استراحت از کار و رفع خستگی‌ِ کار » نبوده است. وارونه آن ، جشن ، به مفهوم « همکاری و هماندیشی و همآفرینی اجتماعی » و به معنای « شریک شدن همه اجتماع در شادی » بوده است. وحدت دادن و به هم بافتن اجتماع در شادی ، اصل جشن بوده است. امروزه کوشیده میشود که وحدت اجتماع را به « وحدت در منافع ملی‌ » یا « وحدت در ایمان به یک آموزه دینی یا ایدئولوژی » یا « وحدت حکومتی » برگردانند. درحالی‌که آنها میاندیشیدند که وحدت ، موقعی در اجتماعست که انسانها در همکاری و هماندیشی ، برای همه اجتماع بدون هیچ تبعیضی ، شادی بیافرینند ، و از این شادی ، همه اجتماع کام ببرند. شادی و شادکردن همه انسانها بدون تبعیض ، محور وحدت اجتماع و سیاست و اقتصاد بوده است. از این رو شاد ساختن همگان ، معنای پرستیدن داشته است. پرستیدن ، پرستاری کردن از همه انسانها ، تا بیشتر شاد باشند ، بوده است. خدا ، خوشه همه جانها است. کسی‌ خدا را می‌پرستد که همه جان‌ها را بدون تبعیض مذهبی‌ و قومی و ملی‌ و طبقاتی و جنسی‌ ، شاد میسازد. این بود که پیکار با جشن ، و مفهوم جشن ، یک پیکار سیاسی و دینی و اقتصادی بود. تصویر آنها از جشن ، بر ضد تئوریهای سیاسی و قدرت و تئوری اجتماعـ[ـی] و اقتصادی قدرتمندان و بنیادگذاران دین در این پنج هزاره بوده است.

از این رو پیکار با این تصویر جشن ، و فراموش سازی جشن‌ها و یا تغییر دادن معنای جشنها ، در نسبت دادن به این رهبر و آن خدا ، یکی‌ از بزرگترین میدانهای مبارزه قدرتها ، با فرهنگ اصیل ملت بوده است. وقتی‌ نمی‌شود جشنی را فراموش ساخت ، باید گرانیگاه آنرا جابه‌جا ساخت. مثلا از روز اول ماه دی (= دسامبر) تا روز هشتم دی ، جشن برابری ملت با حکومت ، و استوار بودن حکومت بر خواست ملت بوده است. هم روز اول ماه ، خرّم نامیده میشده است ، و هم روز هشتم خرّم نامیده میشده است. آنچه را امروز ما ، « حکومت اجتماعی و دموکراسی » مینامیم ، آنها « شهر خرّم » مینامیده اند. الهیون زرتشتی بر ضد این جشن بودند ، و آمدند روز مرگ یا شهادت زرتشت را ، درست به همین روز اول ماه دی که نامش خرّم بود انداختند ، و نام این روز را هم تبدیل به اهورامزدا کردند. عزاداری پیامبر خود را ، جانشین جشن همبستگی‌ ملت بر محور شادی کردند. ملت ، در اندیشیدن به شادیِ همه و در عمل برای شادی همه ، به هم می‌‌پیوست ، نه‌ در ایمان به زرتشت یا یک رهبر دینی دیگر ، و نه‌ در ایمان به یک آموزه یا یک کتاب. اصل این بود که انسان در کار و گفتار و اندیشه ، همه انسانها را شاد سازد ، حالا این انسان ، هر عقیده و دین و طبقه و نژاد و جنسی‌ که داشته باشد ، مهم نبود.

بدینسان الهیات زرتشتی ، سوگ و عزای یک شخص را ، جانشی شادی به عنوان محور همبستگی‌ اجتماعی ساخت. چنانکه امروزه نیز ملاها می‌کوشند ، نوروز را زادروز این امام یا فلان فتح پیامبر اسلام سازند. البته در هر روزی از سال ، صد‌ها چیز در تاریخ روی داده است و با برگزیدن یک واقعه ، می‌کوشند که معنای اصلی‌ جشن را جابجا سازند. همینطور میترائیها ، جشن روز پیدایش جمشید را که در پایان شب ۲۱ و در آغاز روز بیست و دوم این ماه بود ، تبدیل به روز پیدایش میتراس ، خدای خودشان کردند. جامعه ، بجای آنکه جشن پیدایش انسان را از عشق خدایان بگیرد ، جشن پیدایش یک خدا را میگرفت ، که در واقع خدای خشم بود ، نه‌ خدای مهر. میتراس ، خدای خشم بود که خود را خدای مهر میخواند. همانسان که یهوه و الله ، خدایان غصبی هستند که خود را خدایان رحم و محبت معرفی‌ میکنند. با چنین تحریفی ، اصالت را از انسان گرفتند ، و حق انسان را به ساختن اجتماع ، با هماندیشی و همپرسی و همکاری خودشان ، نابود ساختند.

و نام این « عشق ورزی خدایان » را که اصل زایش انسان بود ، « گناه » نامیدند. عشقی‌ که انسان را میآفریند ، نخستین گناه شد. انسان ، سرچشمه گناه و فساد شد ، و این اندیشه سپس به یهودیت و مسیحیت و اسلام رسید ، و با این اندیشه ، انسان ، اصالت ، و بستگی مستقیم خود را با خدایان از دست داد.

انسان ، دیگر فرزند مستقیم خدا نبود ، و بی‌ اصالتی انسان ، از همینجا آغاز شد. در این فرهنگ ، خدا و انسان با هم ، یک اصالت جدا ناپذیر از هم داشتند. آنها پنداشتند که همه اصالت را یکجا به خدا میدهند ، و انسان را از آن محروم میسازند. ولی‌ جائیکه انسان ، اصالت نداشته باشد ، خدا هم اصالت ندارد. انکار خدا و نفی خدا ، موقعی آغاز شد که خدا و انسان ، با هم یک اصالت نداشتند ، و تا روزیکه به این هم اصالتی باز نگردند ، خدا ، بیگانه و دور و بریده از انسانست. این عشقی که گناه و اصل فساد شد ، روز آبستن شدن انسان در آسمان بود. خوشه پروین که ثریا نام دارد و اهل فارس آنرا ارتا خوشت یا « خوشه ارتا » مینامیدند ، در روز بیست و دویّم ماه خرّم که ماه دی یا دسامبر باشد ، در زهدان هلال ماه قرار میگرفت ، و این رویداد بنام « مقارنه ماه و پروین » مشهور است.

و از اقتران یا زناشوئی و آمیزش خوشه پروین با هلال ماه که زهدان آسمانست ، انسان که همان خورشید است ، زائیده میشد. این به تصادف نیست که جمشید و خورشید نام‌های بسیار شبیه همند. خورشید ، به معنای خور ، فرزند شیت یعنی نی‌ است ، و سیمرغ ، نای نخستین بود. همچنین جمشید به معنای جم ، فرزند نای است. از این رو در یشتها ، جمشید ، خورشید چهره خوانده میشود. این بدان معنا نیست که قیافه ‌اش در جهان شعر ، همانندی با خورشید دارد ، بلکه چهره که چیترا باشد به معنای ذات و گوهر است.

پس جمشید از تبار و گوهر خورشید است. جمشید ، خورشیدیست که از ماه یا سیمرغ میزاید. نام دیگر ماه ، پیتا است که معنای نای را هم دارد ، و در بلوچی به خورشید ، پیتاب می‌گویند. خورشید ، چشمه ایست که از نای ماه ، روانست. زائیدن خورشید از نای آسمان که ماه باشد ، همان زائیدن انسان یا جمشید از سیمرغست. در بندهشن بخش پنجم (پاره ۳۸) کوشیده اند که آفرینش را از رپیتاوین به اهورامزدا انتقال دهند ، بدینسان که اهورامزدا در رپیتاوین ، که فقط به معنای « زمان نیمروز » گرفته میشود ، با یزش کردن ، همه آفریدگان را میآفریند. در حالیکه یزش ، در اصل به معنای نواختن نی‌ بوده است ، نه‌ دعا و مناجات کردن ، و رپیتاوین ، درست نام اقتران پروین و ماه است. رپه ، پیشوند رپتاوین که سپس تبدیل به واژه رب در عربی‌ شده است ، نام خوشه پروین است ، و پیتا ، نام ماه است ، و پسوند وین ، که همان بینی‌ و بینای امروزی باشد ، به معنای نای است.

و در همین بخش بندهشن می‌‌بینیم که ارتا واهیشت که ارتای خوشه ، یا پروین باشد ، همکار رپیتاوین شمرده میشود. پس آفریننده جهان ، همین اقتران و آمیزش خوشه پروین با هلال ماهست. و این اقتران پروین با ماه را ، ترکها قوناس می‌‌نامند که همان واژه گناه ما باشد. و این واژه در اصل ویناس بوده است ، و پیشوند « وی‌ » تبدیل به گاف شده است. ویناس ، مرکب از وین است که به معنای نای است ، و آس ، همان خوشه کاردوست که غله‌ای همانند گندمست. ردپای این تصاویر ، در اشعار مولوی بجای مانده است که می‌‌گوید ما انسانها از پروین به زمین افتاده ایم:

ساقیا ما ز ثریا به زمین افتادیم – گوش خود بر دم شش نای طرب بنهادیم.

و همچنین ردپایش در غزل سعدی بجا مانده است که مئ‌گوید:

برآ ‌ای صبح مشتاقان اگر هنگام روز آمد – که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم.

همانسان که رپیتاوین ، جهان را با دم شش نایش میآفریند ، نام زهره هم که در لاتین « ونوس » باشد ، و همین واژه ایرانی « ویناس » است ، خدائیست که با نوای چنگ و نای میآفریند. این واژه ویناس یا گناه فارسی‌ در عربی‌ ، جناح شده است که همان جنحه و جنایت باشد. اینکه چرا عشق پروین به ماه که اصل عشق جهانست ، تبدیل به گناه و جنحه و جنایت شده است ، برای آن بود که خدایان تازه ، جهان را با تیغ برنده نور و امر میآفرینند. ولی‌ جناح ، معنای دیگری هم دارد که گواه بر همین خدای عشقند. چنانکه یک معنایش دست است. و اهل فارس (آثارالباقیه) خرّم را که همان دی باشد ، سه‌ بار در هر ماهی‌ ، دست مینامیدند. معنای دیگر جناح در عربی‌ ، به گلهای پیلگوش و نیلوفر و لوف اطلاق میشود. ما با شنیدن نام پیلگوش ، میانگاریم که این گٔل ، گوشی مانند فیل دارد.

ولی‌ گوش ، همان خوشه است ، و پیل همان فیلو در یونانیست که به معنای دوستی‌ و عشق است ، مثل واژه فیلسوف. چنانکه نام دیگر جناح ، که لوف باشد ، پیچه است که برترین نماد عشق است ، و در تنکابنی « لو » خوانده میشود که همان « لاو  Love » انگلیسی‌ است. پس جناح که همان گناه یا ویناس یا ونوس باشد ، به معنی‌ « خوشه عشق » است. معنای دیگر جناح ، ذات هرچیزیست. ذات همه چیزها ، عشق رپه یعنی رب ، به هلال ماه است که رام یا زهُره میباشد. این مقارنه پروین و ماه ، در روز ۲۲ ماه دسامبر یا دی ، صورت می‌گیرد که روز باد باشد.

باد ، خدای عشق است ، و باد در کردی به معنای پیچه است ، که همان لوف و لَو و لبلاب باشد ، و حتی شیخ جام آنرا « سن » مینامد که سیمرغ هست. جمشید ، در روز عشق ، پیدایش می‌‌یابد و نخستین تجلی‌ عشق خداست. و پنج روز پیش از روز باد ، پنج خدا هستند که با هم آمیخته اند و تخم انسان هستند ، و انسان از این تخم است که میروید ، و این تخمست که از ثریا به زمین افتاده است. این پنج خدا که تخم انسانند ، عبارتند از سروش و رشن و فروردین و بهرام و رام. در میان هستی‌ انسان ، فروردین است که نام اصلیش ارتافرورد است که روز ۱۹ ماه باشد ، و ارتافرورد همان سیمرغ گسترده پر یا فروهر است. انسان از خوشه این پنج خدا ، یعنی از عشق پنج خدا یا همپرسی و هماندیشی و همکاری به هم ، در روز بیست و دوم دسامبر یا دی پیدایش می‌‌یابد. انسان ، فرزند عشق ورزی خدایانِ عشق و اندازه و نظم و جویندگی و نوآوری به هم ، همان خورشید روشن است که از چاه تاریک یلدا میزاید. »

منبع:

منوچهر جمالی، مقاله‌ای از کتابِ  خرد شاد،  انتشاراتِ  کورمالی، شابک ۱۸۹۹۱۶۷۹۶x، برگرفته از فرهنگشهر، بخشِ  گنجِ  بادآورد. برگِ ۸۱ از این کتاب را ببینید.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« تفاوت ریاضت [روزه] با خود آزمائی »


به بهانه ماه رمضان

***

« « با رغبت و خوشنودی ، درد و سختی را پذیرفتن » هم بنیاد ریاضت در تصوف و اسلام است و هم در مفهومِ  « خود آزمائی » در ایران باستان که یک پدیده بنیادی بوده است که تا به حال به این توجه نشده است. و به همین علت نیز بسیاری از داستانهای شاهنامه (از جمله هفتخوان رستم و اسفندیار ، داستان بیژن ، داستان فریدون و زن گرفتن پسرانش …..) را بدون درک این مفهوم خود آزمائی ، نمیتوان فهمید.

ولی‌ فرق خود آزمائی در شاهنامه ، و ریاضت در تصوف و اسلام ، اینست که در خود آزمائی ، پذیرفتن درد‌ها و سختی‌ها با خواست و رغبت خود برای پرورش و شکوفائیِ  « خود » است ، در حالیکه ریاضت در تصوف و اسلام برای محو و نابود ساختنِ « خود » برای خدا یا فرمان او یا حقیقت است.

در واقع ریاضت در تصوف و اسلام ، « خودکشیِ مجاز و مقدس » است. یکی‌ برای پیدایش و آفریدن « خود » ، راه پذیرش دردها و سختی‌ها و خطرها را با خواست خود برمی‌گزیند. دیگری برای نفی و تسلیم و فناء خود در برابر خدا یا اراده خدا (یا محو در وحدت وجود) می‌کوشد خود را بزداید و از شرِّ خود نجات یابد.

اینست که با آمدن اسلام ، پدیده ریاضت ، پدیده خود آزمائی در شاهنامه را نه‌ تنها از میدان بیرون میراند ، بلکه راه درک این پدیده را به ایرانیها می‌بندد. حتی تا امروز پدیده خود آزمائی برای ایرانیان در شاهنامه برجسته و چشمگیر نبوده است. گوهر روان ایرانی را درست میتوان از تفاوت این پدیده خود آزمائی و سائقه « اگونال agonal » یونانیان کهن فهمید. نه‌ تنها فهم دوباره این پدیده در شاهنامه به عنوان یکی‌ از بنیادیترین عناصر زندگانی‌ اجتماعی و سیاسی و تربیتی‌ اهمیت دارد ، بلکه زنده ساختن این سائقه خود آزمائی در مردم ایران است که تحول انقلابی‌ در زندگانی‌ اجتماعی و سیاسی و تربیتی‌ و دینی پدید خواهد آورد.

خود آزمائی بر بنیاد « قداست زندگانی‌ » به عنوان برترین گوهر ، قرار دارد. خودکشی ولو برای خدا یا در برابر خدا یا هر چیز دیگری یا برای عقیده [شهادت] ، یک امر محالست. از این رو نیز هست که پذیرفتن هرگونه خطری برای رستم ، به هیچوجه مفهوم « ریاضت » را نداشت. همچنین اختلاط مفهوم عیاری با شیوه پهلوانی (و فهمیدن پهلوانان از دیدگاه پدیده عیاری) در اثر همین ناآشنائی با مفهوم خود آزمائی و لایه‌های ژرف آنست. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : همگام هنگام ، ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ . برگ  ۱۸۶ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

« از کمونیسم زدگی به پراگماتیسم زدگی »


« نزدیک به یک سده (سده بیستم میلادی) روشنفکران و نویسندگان ما در اثر کمونیسم زدگی ، از خویشآفرینی بازداشته شدند ، و در سده آینده در اثر پراگماتیسم زدگی از خویشآفرینی باز خواهند ماند. و اکنون که دوره گذر [از] کمونیسم زدگی به پراگماتیسم زدگیست ، ملغمه شگفت انگیزی پیدایش یافته است. همه در میان دوگونه « [از] خودبیگانگی » تاب میخورند. تفاوت کمونیسم زدگی و پراگماتیسم زدگی ، اینست که آنها آگاهبودانه کمونیسم زده شدند ، و اکنون ناآگاهبودانه پراگماتیسم زده میشوند. و کمونیسم ، از روند غنی تفکر فلسفی‌ آلمان و فرانسه و انگلیس می‌‌آمد ، در حالیکه پراگماتیسم ، فلسفه بیفلسفگی آمریکائیست که جانشین فلسفه میشود. [که] معیار زندگی‌ و فکر و اخلاق عامه را ، قیافه فلسفی‌ میدهد. ناگهان بیفلسفگان ، باور میکنند که فلسفی‌ میاندیشیده اند و نمیدانسته اند. بیفلسفگی خود عملی‌ترین و سودمندترین و کارآمدترین فلسفه بوده است. عمل ، با تثبیت یک فلسفه ، یعنی با بیفلسفه شدن ، آغاز میشد (چون تثبیت فلسفه ، نفی فلسفه است). اکنون ، عمل ، بخودی خودش فلسفه هست. »

منبع :

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۵۴ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« دیوی که سیاهست ، سرش سپید است »


« تجربیات بنیادی و ژرفی هستند که دین و هنر (شعر و موسیقی‌ و ….. ) و تصوف کوشیده اند آنها را تصرف کرده و منحصر به خود سازند ، و آنها را فقط با اصطلاحات و اشارات و مفهومات و تصاویر خود تفسیر و تأویل کنند. مبارزه با یک شکل دینی (مانند اسلام یا مسیحیت یا بودايیگری …..) یا طریقه صوفیانه یا یک سبک هنری ، نباید ما را به نفی و انکار و رد آن تجربیات بگمارد که در این اصطلاحات و تصاویر و اشارات و مفاهیم اختصاصی ، بشیوه‌ای خاص و تنگ ، تفسیر و تأویل شده اند.

ما نباید بر ضد این تجربیات ، پیکار کنیم ، بلکه بر ضدّ دعوی مالکیت انحصاری این گونه تجربیات ، و بر ضدّ تنگیها و کژیها و نادرستی‌های این تفسیرات و تأویلات.

این تجربیات ، متعلق به دین یا به شعر و موسیقی‌ یا به تصوف نیستند ، بلکه در این تفسیرات و تأویلات ، به آنها چهره ناب دینی یا هنری یا عرفانی داده [شده] اند ، و طبعا از ژرف و گستردگی آنها کاسته اند.

ما این تجربیات را باید باز از چنگال مالکیت انحصاری آنها ، و از چنگال این اصطلاحات و تصاویر و مفاهیم اختصاصی بیرون آوریم. ما باید از آثار همه ادیان (چه ادیان اسطوره‌ای و چه ادیان کتابی) و همه آثار هنری و همه آثار متصوفه و عرفا استفاده ببریم ، بدینسان که این تجربیات را از تنگنایی و یکسویگی که به آن داده اند ، رها سازیم ، نه‌ آنکه با نادیده گرفتن یکی‌ یا دیگری ، یا با نفی و انکار ارزش یکی‌ از آنها ، و موهوم و بی‌ اساس دانستن یکی‌ یا همه آنها ، خط بطلان روی خود آن تجربیات بکشیم.

هرگونه تفسیر و تأویلی که از این تجربیات گریزنده و رمنده و ناگهانی ، شده است یا در آینده بشود ، غلط و گمراه کننده و فریبنده اند. ولی‌ ما با دریافت همین اشتباهات و تنگیها و دور افتادگی‌ها و گمراه کنندگیها و فریبندگیها ‌ست که نقبی به درک آنها می‌زنیم. هیچ اشتباهی یا تفسیری یا تأویلی یا اسطوره‌ای و دینی و شیوه‌ای عرفانی و هنری را نباید دور انداخت ، چون همه ، « خیالی از حقیقت » ، « تصویری کژ و مژ از آن تجربیات بنیادی گریزان و رامان و تصادفی‌» هستند ، و ما از راه این خیالات ، این خرافات و افسانه‌ها ، این نقش‌ها و تصاویر ، این فریب‌ها و اشتباهات هست که میتوانیم روزنه‌ای به حقیقت بیابیم.

مبارزه ما با اینها همان مبارزه رستم با دیو سپید است. دیوی که انباشته از سیاهی تاریکیست ، در سرش سپیدی روشنایی است. دیوی که با تاریکیش ما را گمراه میسازد ، چند قطره از خون جگرش ، هر چشمی را بینا و خورشید گونه میسازد. خوان هفتم ، خوانیست که ما با سیاهی مبارزه می‌کنیم تا از خود آن سیاهی ، راه به سپیدی ببریم. مبارزه با ادیان و هنر‌ها و عرفانها و فلسفه‌ها ، مبارزه با دیو‌های سیاه و تاریکی هستند که در عمقشان سپیدی و روشنی دارند. معرفت حقیقت ، در تاریکی و سیاهی و قدرت وحشت انگیز و جهانگستر آنها نهفته است. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۱۰۰ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« جمشید با دیو »


« آمیختن « خرد روشن » و « دیو تاریک » ، میتواند یک انسان یا یک فرهنگ را آفریننده سازد.

دیو در داستان پرواز جمشید به آسمان (در شاهنامه) ، نقش مثبت آفریننده بازی می‌کند ، و « نفی ناب » نیست.

جنبش خرد به اوجش در فرهنگ ، فقط با کمک دیو ، ممکن‌است.

جشن نوروز و نو شدن آفرینش ، با این آمیزش آفریننده خرد جمشیدی و دیو ، ممکن می‌‌گردد. ولی‌ در ضحاک همین قدرت دیو آسا شکل « نفی ناب » پیدا می‌کند. در جمشید ، این « نیروی شگفت آور که از هر مرزی می‌گذرد » ، با خرد و نیکخواهی برای انسانها آمیخته است ، و در کیکاوس ، تلاطم و دوگانگی و نوسان این قدرت دیو آسا نمودار میگردد. فراز و نشیب‌ همیشگی کیکاوس ، میان « اوج نیکی‌ و اوج بدی » ، در اثر جنبش چنین قدرت دیو آسایی است که سبب میشود ملتی را گاه به اوج خوشبختی و گاه به قعر بدبختی در پی‌ خود بکشاند. همان قدرت دیو آسایی که در خدمت خرد جمشیدیست و جهانی‌ را از درد میرهاند ، در ضحاک ، کاملا جهت منفی‌ مردم آزاری و جان آزاری می‌گیرد و در کیکوس ، همیشه نوسان میان این دو می‌کند. در کیکاوس ، هم ویژگی‌ جمشیدی و هم ویژگی‌ ضحّاکی هست. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۴۴ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

زجرکشی ! – شهباز نخعی


چهارشنبه، 2 اسفند ماه 1391 برابر با 2013 Wednesday 20 February

زجرکشی! – شهباز نخعی

ذات و سرشت حکومت ولایت مطلقه فقیه با رعایت حقوق بشر ناسازگاری دارد. این ناسازگاری چنان عمده و ساختاری است که حتی امری مانند پرونده هسته ای که حکومت عامدانه 10 – 12 سال است برسرآن الم شنگه براه انداخته و آنرا «حق مسلم» وانمود می کند را نیز تحت الشعاع قرارمی دهد. سیدعلی خامنه ای و پرقیچی های او – ازجمله سخنگوی وزارت خارجه – بارها گفته و تکرار کرده اند که ازاینرو در مسئله هسته ای کوتاه نمی آیند، که می دانند استکبار جهانی به محض دست یابی به هدف خود دراین زمینه، مسئله رعایت حقوق بشر را پیش خواهد کشید. به عبارت دیگر، مسئله هسته ای سپری است که حکومت آخوندی به سرگرفته تا به زعم خود از آسیب ناشی از نقض آشکار و مکرر حقوق بشر درامان بماند.

دلیل ناسازگاری حکومت آخوندی با رعایت حقوق بشر – حتی درحد حفظ ظاهرو به احترام امضایی که پای منشور جهانی حقوق بشر و دیگر توافق نامه های بین المللی گذاشته – تقابل و تضاد آن با بنیاد اعتقادی اش است. درجهان بینی این حکومت محورآفرینش و آنچه که درعالم است «خدا [الله]»ست که درسلسله مراتبی شامل پیامبر، امام، فقیه و… قراردارند برجهان حکم می رانند. دراین جهان بینی خدا محور، انسان بنده و برده و عبد و عبید است و اگر هم شأن و ارزشی داشته باشد، در عبادت و اطاعت بی چون و چرا است. در این نوع نگرش، که تبعیض جزء جدایی ناپذیر آن است، بشر بسیار بیش از آن که دارای «حق» باشد، دارای «تکلیف» است و به مومن و کافریا مرتد، خودی و غیرخودی، خواص و عوام تقسیم می شود. کافر و مرتد قتلش واجب و خونش مباح است، غیرخودی محروم از ابتدایی ترین حقوق انسانی است و عوام «کالانعام» یعنی درحکم چهارپایان هستند.

آشکار است که درچنین نوع نگرشی، حقوق بشر – که فرآورده جهان بینی انسان محوراست و شأن و حقوق انسانی را فراتر از هرامر دیگری می داند- نمی تواند جایگاهی داشته باشد. تمام کارهای شرم آور –و گاه و بیگاه خنده آور- ی که حکومت آخوندی می کند ناشی ازهمین نوع نگرش به جهان و انسان است: اگر سیدعلی خامنه ای رأی خود را برمجموع آراء 75 میلیون ایرانی ارجح می داند، اگررییس دولت اداره کشور را به امام زمان نسبت می دهد، اگر آزادی بیان و عقیده گستاخانه نفی و رد می شود و حکومت سانسور و ممیزی را ابزاری مشروع و قانونی قلمداد می کند، اگر آدم کشی قانونی (اعدام) ابزار روزمره ایجاد رعب و وحشت درجامعه می شود و هرروز انسان هایی دربرابر دیدگان همگان از جرثقیل آویزان می شوند، اگر روزنامه نگاران – حتی آنهایی که در همین نظام آموزش دیده و خود را با همه شرایط آن تطبیق داده اند- بازداشت و سرکوب می شوند و… همه و همه ناشی از نوع نگرش حکومت آخوندی به بشر و حقوق او هستند.

این نگرش گاه صحنه هایی می آفرینند که انسان درمی ماند باید بخندد یا گریه کند. این هفته تلویزیون دولتی چین با شاهزاده رضاپهلوی مصاحبه کرد. انجام این مصاحبه چنان حکومت ولایت مطلقه فقیه را برآشفته کرد که سخنگوی وزارت خارجه آن به حکومت به حامی اصلی خود یعنی حکومت استبدادی و کمونیستی چین به شدت اعتراض کرد و آنرا دخالت در امورداخلی ایران، مغایر با اصول تعامل و قوانین بین المللی! خواند. علاء الدین بروجردی، رییس کمیسیون سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی هم ضمن آن که خواستار پوزش خواهی دولت چین شد گفت: «مصاحبه تلویزیون دولتی چین با رضا پهلوی همانند این است که تلویزیون رسمی ایران با دالایی لاما مصاحبه کند»!

نتیجه این نوع نگاه به حقوق بشر و ناسازگاری ذاتی با آن، این است که زندانیان سیاسی – آنهایی که از زندان هایی مانند کهریزک یا شکنجه هایی مانند آنچه که موجب مرگ زنده یاد ستار بهشتی شد جان به در می برند- در بلبشو و آشفته بازار جنایتکارانه ای روزگار می گذرانند که حتی از امنیت جانی نیز برخوردار نیستند و درمعرض این هستند که قربانی رفتارهای خشونت بار وغیرانسانی حکومت شوند.

مشت نمونه خروار این نوع رفتار، سرنوشت وبلاگ نویس زندانی محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) است که بیش از دوسال و نیم است اسیر چنگال بیرحم و خونریز حکومت آخوندی است. او که نویسنده ای آزاده و ایران دوست است، تنها به جرم نوشتن مقالاتی در وبلاگ خود با نام «گزارش به خاک ایران» دستگیر شد و در 24 ساعت نخست بازداشت آنقدر ضرب و شتم و شکنجه شد که با شکستن شیشه عینک به قصد خودکشی رگ های خود را برید. چند ماه بعد او در بیدادگاهی فرمایشی و چند دقیقه ای و بدون برخورداری از حق داشتن وکیل مدافع به اتهام توهین به مقام معظم رهبری و تبلیغ علیه نظام به 3 سال زندان محکوم شد. دیوان بلخ بیدادگر حکومت به همین حد بسنده نکرد و برایش پرونده دیگری با اتهام «محاربه» که مجازات آن اعدام است گشود. بدرفتاری های رایج نسبت به زندانیان سیاسی موجب شدند که او سلامت خود را ازدست بدهد و نیازمند دارو و درمان موثر درخارج از محیط زندان شود. ماه گذشته پزشکان زندان به نام های دکتر امجدی و دکتر نژاد بهرام طی نامه ای رسمی اعلام کردند که محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) «توان تحمل کیفر» را ندارد و خواستار آزادی او از زندان برای درمان شدند اما این نظر کارشناسانه پزشکان زندان با مخالفت «قاضی ناظر زندان» و «دادستان» مواجه شد.

به گزارش «ایران پرس نیوز»، میترا پورشجری دختر این وبلاگ نویس ستمدیده زندانی در تاریخ 30 بهمن 1391 می گوید: «باخبر شدم که یک مرتبه دیگر پدرم دچار سکته قلبی گردید. بعد ازاین اتفاق اورا به بهداری زندان انتقال می دهند. تشخیص پزشکان زندان به اسامی امجدی، نژاد بهرام و قلی زاده این است که این زندانی سیاسی نیاز به درمان پزشکی در بیمارستان خارج از زندان دارد. به نظر آنها مسدود شدن بیشتر رگ های قلب ممکن است که هرآن باعث ایست قلبی و مرگ اوشود».

دختر این زندانی سیاسی که تنها گناهش نوشتن و ابراز عقیده بوده، درنامه خود افزوده که: «رییس زندان گزارش پزشکی قانونی را برای «دادستانی» و «قاضی ناظر زندان» فرستاده است و حالا باید منتظر بمانیم که آیا این مرتبه مسئولین ذیربط با آزادی پدرم موافقت می کنند یا خیر».

میترا پورشجری پس از تأکید مجدد براین که زندگی پدرش در زندان درخطر جدی است، درپایان نامه خود می نویسد که قصد مسئولان حذف فیزیکی مخالفان است: «درحقیقت با چنین مخالفت هایی درصدد آن هستند که با سیاست تحمیل عقاید، ابزار زندان، شکنجه، چماق، اعدام و دهها جنایت دیگر مخالفان سیاسی رژیم را حذف فیزیکی نمایند… من به عنوان دختر این زندانی سیاسی از طریق این گزارش اعلام می کنم که درصورت هرگونه اتفاق ناگوار برای پدرم «محمدرضا پورشجری» (سیامک مهر) مسئولیت این قتل را به عهده شخص اول نظام «آیت الله خامنه ای» می دانم».

تنها چیزی که می توان به این نظر درست و قاطع افزود این است که هدف حکومت آخوندی نه فقط حذف فیزیکی مخالفان بلکه زجرکش کردن آنهاست!


Shahbaznakhai8@gmail.com