« در اصطلاحات دیگری ، سخن خود را گفتن »


« ما می‌‌انگاریم که کسیکه با اصطلاحات صوفیانه یا دینی یا اصطلاحات یک ایدئولوژی یا دستگاه فلسفی‌ رایج سخن می‌گوید ، صوفی یا دیندار یا اهل آن مکتب فکریست. هر کسی‌ که بفکر یافتن خود است ، و هنوز این خود آنقدر نیرومند نشده است که بتواند در برابر شیوه‌های معتبر فکری و عقیدتی‌ بایستد ، در اصطلاحات دیگری ، سخن خود را می‌گوید.

ولی‌ کسی‌ موقعی خود را می‌‌یابد و خود میشود که بزبان و سبک خودش سخن بگوید. یک رند ، همیشه بزبان دیگری و با اصطلاحات دیگری ، سخن می‌گوید تا خود را پنهان سازد. رند ، میداند که این جامه عاریتی و اجباری اوست. او در تنگنای این اصطلاحات رنج میبرد ، ولی‌ برای آنکه هنوز خود را نیافته است و خود برایش مه‌ آلود و نامعین است ، هنوز در زهدان این اصطلاحات هست ، هنوز آن پوسته را برای حفظ و تغذیه و رشد خود لازم دارد ، و هنوز آگاهانه تضاد خود را با آن پوسته (اصطلاحات) درک نمیکند. همیشه از آن اصطلاحات بیش از آن میفهمد ، یا بیش از آن در آنها میگنجاند که در آنها هست.

آنکه به خود رسید و زبان و سبک خود را یافت ، همیشه می‌کوشد که مرزهای میان اصطلاحات خود ، و اصطلاحات دیگری را بیابد و معین سازد. در حالیکه دیگری می‌کوشد ، همیشه مرزهای میان آن اصطلاحات را مبهم و نامعین و پهن و نادیدنی سازد. دینداران روشنفکر یا ایدئولوگ‌های باز فکر ، از مرزبندی دقیق اصطلاحات دین و ایدئولوژی و فلسفه خود میهراسند و همیشه آنها را نامشخص تر و مه‌ آلوده تر نگاه میدارند. هر چند که خودشان از سر از لانه عقیده و ایدئولوژی‌شان بیرون میکشند ، ولی‌ قدرت آنرا که با بال خود پرواز کنند ندارند ، و نمیتوانند آن ظرف‌ها (آن اصطلاحات و زبان و سبک) را بترکانند. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۴۵  از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« گرفتن ، فقر نیست . نیافریدن ، فقر است . »


« این نشان فقر انسان نیست که چیزی از دیگری بگیرد. این نشان فقر یک ملت نیست که فکری از ملت و فرهنگ دیگر بگیرد. این نشان فقر او هست که از چیزی و فکری که گرفته است ، نتواند چیزهای دیگر بیافریند که میتواند باز به دیگری و ملت دیگر بدهد و ببخشد. از شرق یا غرب گرفتن ، ننگ نیست. فقدان قدرت آفرینندگی از گرفته‌ها و وام کرده‌ها ، فقر است. تا فقر ، ننگ نشود ، فقر به خودی خود سبب ناراحتی‌ و عذاب نمی‌شود. ننگ ، یک مسئله و معیار اجتماعی است.

وقتی‌ در جامعه فقیر بودن ، ننگ شد ، فقر ، عذاب میشود. مسئله آن است که «چگونه فقری» در جامعه ننگ میشود. در جامعه‌ای که فقط «فقر مالی‌ و مادی» ، ننگ باشد ، مردم ، تن‌ به هر جنایت و خیانتی خواهند داد تا این ننگ را از خود رفع کنند. اغلب مردم از خود فقر مالی‌ و مادی درد نمی‌‌برند ، بلکه از «ننگ فقر مالی‌ و مادی» عذاب می‌‌کشند.

ننگین ساختن «فقر فکری» در اجتماع ، سبب دزدی افکار از دیگران میگردد. باید «عقیم بودن فکر» ننگین ساخته بشود تا «آفریدن فکری» از سر رونق بگیرد. راه نجات از فقر فکری ، وام کردن افکار یا سرقت افکار از دیگران یا از فرهنگ‌های دیگر نیست ، بلکه قدرت آفریدن فکریست. تفکر آفریننده از هر چه از شرق و غرب می‌‌گیرد نمی‌‌هراسد چون همه چیز هائی که او می‌گیرد ، انگیزه آفریدن تازه میگردد. همین‌طور فقر اقتصادی را با قدرت آفرینندگی صنعتی و اقتصادی و هنری میتوان برطرف ساخت. احساس فقر از «فقدان قدرت تولید» مهم است نه‌ از «نداشتن ثروت». »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشه‌هایی‌ که آبستن هستند ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۸۸. برگ ۲  از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتاب ها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

ایرانیان؛ مردمانی که «آرزوهایشان به بردگی کشیده شده‌است»


مجید محمدی – ۱۳۹۱/۱۲/۱۹

اخیرا فیلمی کوتاه از یک کارگردان ایرانی به نام علی مولوی به نام «آرزو: یک پرسش، پنجاه پاسخ» منتشر شده است که تنها یک سوال ساده از ده‌ها ایرانی در کوچه و خیابان می‌پرسد: «چه آرزویی دارید؟» فیلم نخست نشان می‌دهد که همهٔ مخاطبان در برابر این سوال جاخورده و شگفت‌زده‌اند. آنها انتظار نداشته‌اند کسی چنین چیزی از آنها بپرسد. این جامعهٔ کوچک فرض کرده که «مگر قرار نبوده امید و آرزو در ایران مرده باشند. پس چرا کسی از آنها در باب آرزوهایشان می‌پرسد؟» سپس آنها آرزوهایشان را که چهار مشخصه دارد عرضه می‌کنند:

۱) منعکس‌کنندهٔ گریز از فشارهای اجتماعی ملموس هستند (آرامش، فکر راحت، به خیر بگذره، گرفتاری‌ها حل شه، ارزونی، اینجا نباشم، مهربونی مردم، پرت شدن به دنیای دیگر، دوباره به دنیا اومدن)؛

۲) حداقلی و محلی‌اند و بلندپروازی در آنها نیست (روز خوب، یک خبر خوش)؛

۳) دیگرخواهانه نیز هستند (سلامتی بچه‌ها، موفقیت بچه‌ها، آرزوی دیگران برآورده شه)؛ و

۴) کوچک و واقع‌بینانه‌اند (یک غذای گرم، موتور بگیرم، فروش خوب امشب، کار خوب، ماشین بگیرم، امتحانمو خوب بدم، خبر موافقت پدر دوست دختر برای ازدواج، آشتی با پسرم، دیدار مادر) تنها یک نفر آرزویی بلندپروازانه و جهانی یعنی صلح دارد. برخی نمی‌خواهند آرزو کنند و برخی آرزویی ندارند. بانویی نیز آرزوی مرگ می‌کند.

*****

فیلم «آرزو: یک پرسش، پنجاه پاسخ»:

*****

جامعه‌شناسی امید

پرسش و پاسخ‌های فوق که وضعیت ذهنی بخشی از جامعهٔ ایران را منعکس می‌کند دریچه‌ای برای فهم جامعهٔ ایران با کمک جامعه‌شناسی امید است. البته امید و آرزو کمتر در مطالعات جامعه‌شناختی مورد توجه واقع شده‌اند اما در جوامعی که بسیاری از شهروندان در وضعیت استیصال به سر می‌برند و شرایط سیاسی و اقتصادی یاس‌آور است نوع امیدها و آرزوهای مردم و واکنش آنها به پرسش در باب آرزوهایشان می‌تواند دریچهٔ مناسبی برای فهم آن جامعه باشد.

مهندسی آرزو

بحث از امید شامل است بر چهار عنصر:

۱) آرزوی چیزی که فعلا موجود نیست و در آینده محقق می‌شود. بدون آینده‌نگری نمی‌توان امیدوار بود؛ در جوامع و با دولت‌های رو به گذشته نمی‌توان سخن از امید و آرزو گفت؛

۲) تمرکز بر چیزی خاص و ویژه که فرد رابطهٔ خاصی را با آن برقرار کرده یا می‌خواهد برقرار کند و همین امر به زندگی وی معنا می‌دهد؛

۳) تصور این که این آروز محقق‌شدنی است یا محقق خواهد شد (خوش‌بینی تخیلی/آرمان‌شهری یا واقع‌گرایانه)؛ این عنصر مبتنی است بر نوعی هستی‌شناسی که ارادهٔ انسان را نامحدود می‌داند؛ و

۴) بی‌توجهی یا جدی نگرفتن موانعی که بر سر راه تحقق این آرزو وجود دارد چون اگر موانع زیاد جدی گرفته شوند انرژی لازم برای از میان برداشته شدن آنها تخلیه نمی‌شود.

هر چهار عنصر فوق وجهی اجتماعی دارند و نمی‌توان آنها را بدون مبانی و بنیادهای اجتماعی‌شان تصور کرد. آنچه شما آرزو می‌کنید، و تلاش برای تحقق آن آرزو نمی‌تواند با جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنید بی ارتباط باشد. از همین جهت است که نظام‌های اقتدارگرا و تمامیت‌طلب جایی مهم و کلیدی به مدیریت و مهندسی آرزو و امید در سازمان اداری و تبلیغاتی خود می‌دهند. امید امری اجتماعی است که دموکراسی و آزادی به آن پر و بال می‌دهند و اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی پر و بال آن را می‌چینند.

جمهوری اسلامی امید و آرزو را به انباشتی از خرده‌ریزهای حافظه (که معطوف به گذشته و احیای آن است) و تکرار (که قرار است جای همه چیز را بگیرد) تقلیل داده است در حالی که به گفتهٔ کی‌یر کِگارد آرزو ماهیتاً با این دو متفاوت است. متعلق آرزو چیزی است تازه و نو، جامه‌ای درخشان، امتحان ناشده، و شوق‌برانگیز که قرار است فصل نویی را در زندگی نوید دهد. در مقابل، رستگاری و عدالتی که جمهوری اسلامی نوید می‌داد تحت حکومت دو ولی فقیه دود شد و از میان آن دوزخی ظاهرا ابدی هویدا گردید.

حکومت یاس

حافظان وضع موجود (دیوانسالاران، نظامیان و روحانیون) مرتبا به جامعه می‌گویند «بی خود دل به تغییر نبندید. ما قدرت آن را داریم که امیدهای شما را بکشیم.» حتی بعد از تغییری کوچک (مثل روی کار آمدن دولت اصلاحات) هر روز فریاد کردند که «چیزی عوض نشده است.» روحانیون، نظامیان و دیوانسالاران حافظ وضع موجود مدام تابعان خود را از خطرات امید و آرزو می‌هراسانند که این هراس بسیار سهمگین‌تر از اعمال ماشین سرکوب در ایجاد ترس و هراس است. حکومت به وفاداران خود امیدهای تخیلی و به مخالفان، پوچی توصیه می‌کند. شکنجه و زندان و اعتراف برای رساندن فعالان اجتماعی و سیاسی به پوچی است.

آنها از این نکته هراسانند که مبادا اهداف و مطالبات عمومی بر اساس آرزوها شکل گیرند که حاکمان و پاسداران وضعیت موجود جایی در آنها ندارند. همهٔ ایدئولوژی‌های تمامیت‌خواه برای رام کردن و برده‌سازی آرزوها به میدان آمده‌اند و آرزوهایی عرضه می‌کنند که نتیجهٔ رسیدن به آنها جملهٔ معروف محسن نامجوست که «بسی رنج بردیم در این سالْ سی، که رنج برده باشیم، مرسی».

محدود کردن افق دید

حکومت دینی به جای قدرت‌بخشی، هر روزه  در تلاش برای محدود کردن افق دید «تابعان» خود بوده است (در این حکومت شهروندی بی معناست). البته آنها که افق دید گسترده‌تری دارند یا مهاجرت می‌کنند، یا سر از زندان‌ها در می‌آورند یا به واسطهٔ شکنندگی روحی دست به نابودی خود (خودکشی، اعتیاد) می‌زنند. اصلاح‌طلبان در این میان برای دعوت به واقع‌بینی به مردم می‌گویند فعلا امیدها و آرزوهایشان را در تاقچه یا لای کتاب بگذارند برای روزی که امکان تصور آنها و تحققشان فراهم شود. آنها البته موعودگرا نیستند و به همین علت به تغییرات بسیار کوچک دل می‌بندند اما نوید می‌دهند که اصلاحات برگشت‌ناپذیر است، نویدی که در عالم واقع به آسانی تبخیر می‌شود.

جمهوری اسلامی بر خلاف گفتهٔ بنی صدر «خیانت به امید» نبود بلکه نمایشی بود از تحقق امیدهای واهی. رهبری فرهمندانهٔ خمینی امیدهای مردم برای دموکراسی و آزادی را به سمت یک اسلام خیالی سوق داد تا قدرت را به چنگ آورد و پس از به دست آوردن قدرت، اسلام واقعی (شریعت) جای آن خیالات را گرفت و او به آسانی عصر امید را پایان یافته اعلام کرد. دیگر عصر حکومت عدل الهی آغاز شده بود که به حکومت موعود که آن نیز بنا به باور باورمندان به ولایت فقیه از همین جنس حکومت ولایت فقیه است متصل می‌شد. انسان مکتبی تراز نوین جمهوری اسلامی به عنوان انسانی تک‌ساحتی دیگر نیازی به امید نداشت.

قدرت‌بخشی غائب است

فقط یک روز به آهنگ‌های پخش شده در رسانه‌های غربی گوش بسپارید یا تلویزیون را روشن کنید یا به سینما بروید. ادبیات و هنر غربی مملو است از قدرت‌بخشی به مخاطبان خود. هزاران آهنگ به مخاطبان خود می گویند: تو زیبا هستی (در آهنگی از جیمز بلانت یا آهنگی از کریستینا آگوییلرا)، تو قهرمانی و جای تو در میان بزرگان و نامداران است (آهنگی از گروه اسکریپت)، هرچه تو را نکشد قوی‌ترت می‌کند (آهنگی از کِلی کلارکسون)، مقاومت کن و قوی بمان (آوریل لاوین)، باید بلند شی و سعی کنی (آهنگی از پینک)، هر چه بخواهی می‌توانی باشی یا بشوی، مانعی در برابر آدمی  جز یاس و بدبینی نیست و خلاصه مشکلی نیست که آسان نشود.

روز دیگری را در برابر رادیو تلویزیون دولتی ایران بنشینید، به یک سالن سینما در ایران بروید، یا به پوسترها و نقاشی‌های دیواری شهرها نگاه کنید. اثری از امید و آینده در آنها پیدا نخواهید کرد. آن دسته از آثار که واقع‌بین باشند سیاه یا به قول مقامات سیاه‌نمایند و آن دسته که کاری به عالم واقع نداشته باشند موعودگرا و توهم‌زایند.

فقط ترمزها کار می‌کنند

امید و آرزوهای بلند (که جایشان در ایران خالی است) از یک سو ناشی از به چشم خود دیدن بهبودی‌ها، پیشرفت‌ها و به طور کلی تغییرات و تحولات مثبت و از سوی دیگر ناشی از القای طبیعی آنها توسط چهره‌های محبوب است.حکومت دینی از اصلاح آزرده‌خاطر است چون امید به تغییر را افزایش می‌دهد و چهره‌های محبوب را نیز حذف می‌کند تا فقط مقام ولایت دیده شود. همچنین چنانکه توکویل می‌گوید دموکراسی‌ها بستری برای برداشتن ترمزهای اجتماعی در برابر چشمان آدمیان  و امیدوار کردن آنهاست. در نظام ولایی تنها ترمزها هستند که خوب کار می‌کنند و همه چیز حرام است، «جایی که تنها حلال، گرد و درد» است.

*****

مجید محمدی  جامعه‌شناس

*****

منبع:

*****

نوشته‌هایِ مرتبط:

فرهنگ ستیزی دانسته یا ندانسته !


نویسنده نیما فرمین، دکتر در حقوق از دانشگاه مون پلیه فرانسه – ۱۲ دي ۱۳۹۱

چرا مردم ایران در درازای سده ها ، با همه ی جانفشانی ها نتوانسته اند، پندارهای دروغ وفریب بادیه نشینان را از میان بردارند؟ چرا به گونه یی شایسته به بررسی و شناخت انگیزه های بنیادی این ناکامی ها بر نیامده ایم. ابرمرد بزرگ ایرانی ، فردوسی، شاهنامه ، گنجینه ی بزرگ فرهنگ کهن ایران را به ما ارزانی داشته است. گنجینه یی ، که با شناخت ارزش های والای آن می توانیم، با هم اندیشی، هم آهنگی و پیوند با یکدیگر جامعه یی استوار و بادوام داشته باشیم ، و این کاربزرگ هنگامی شدنی است، که همگان ازخرد بهمنی، خرد به اندیش ، گیتی بین وآینده نگر بهره گیرد، تا مردم را از آزار، ستم و سرکوب برهاند و این خویشکاری سیاسی، فرخویی واجتماعی همه ی ایرانیان است.
برای شادی وبهزیستی مردم این ارزش ها را در شاهنامه درمی یابیم :
به نام خداوند جان وخرد – از این برتر اندیشه بر نگذرد
این سخن والای دانای توس، سرچشمه ی اندیشه فرهنگ ایران است.
۱ـ خدای ایران، بهمن که نام دیگرش سیمرغ است، خوشه یی است، که تخمه هایش نهفته در گوهر و بن هر جانی است . خدای ایران، نیروی زاینده، آفریننده و به هم پیوند دهنده در گیتی است.
۲ ـ سیمرغ خدای جان و جان ها است ، و هنگامی که پرش را می گستراند، همه ی گیتی را می پوشاند.
۳ ـ خردسامانده در گوهر انسان نهاده شده و فزاینده ی بینش بوده و اورا از خشم و آزار دیگران باز می دارد، کینه توزی را به مهرورزی در می آورد وبا اصل همپرسی و رایزنی انجمنی و پویایی آن، روان را سرشار از مهر ، شادی ،آفرینندگی و زایندگی کرده و گیتی را نو وتازه می گرداند.
گوهر بهمنی یا خرد به اندیش ، با خشم و کین و ستیزندگی نا هم آوا است، و کین خواهی را به بینش آشتی خواهی بر می انگیزد.
میان گر ببستی به کین آوری
در ایران نکردی کسی سروری
دهش کن نه پرخاش و کین آوری
که گیتی به زیر سخن آوری
بی شک، انگیزه های ناکامی مردم ایران ، بریده شدن از ارزش های فرهنگی این کشورکهن است، که دکانداران دین با همه ی نیرو برای نابودی آن کمر بسته اند.
چه کردیم، که این گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم ، اینسان زکار
از آن روز تازی به ما چیره گشت
که ما را روان وخرد، تیره گشت
راهزنان بادیه نشین، از بت الات در مکه، الله را با چهره یی دهشتناک ساخته و بسان دین های پیشین ابراهیمی او را به آسمان فرستادند، و خود را با نیرنگ ودروغ فرستاده ی او خوانده وبا ترسانیدن مردم به این دست آویز، که الله رفتار مردم را می بیند، وهرکس که ، از امرو نهی فرستاده ی اوشانه خالی کند، او را کیفر می دهد.
دکانداران دین برای دستیابی به هستی مردم و ترسانیدن آنان، با دادن حکم تکفیرو با بهره گیری از زور، به جان مردم افتاده اند، وپیوسته مردم را درترس وهراس نگمیدارند. به نظر می رسد که دراین دوران نامردمی ها، که دین فروشان خون آشام برزندگی و هستی مردم فرمان می رانند، مردم خرد و بینش خود را از دست داده اند.
راه پایان دادن به این مردم ستیزی ها، باید با نیروی خرد سامانده ، و بینش فزاینده است، هرکس باید زندگی خویش را سامان دهد و با همپرسی درافزایش شادی ونیک بختی زندگانی همگان در گیتی بکوشد.
در فرهنگ ایران همه چیز برخاسته از خرد وبینش انسان است وفرستاده یی وجود ندارد و نوید های دروغین دین فروشان و بهشت پنداری درآن جایگاهی ندارد و هرکس از کارو کوشش خود بهره می گیرد، شادی ، بالندگی و مهر درگیتی گسترده می شود وهمه چیز نقد است و نسیه یی در کار نیست. خرد سامانده فزاینده ی، بینش است ، تا گیتی را نو و تازه کرده و آینده نگرباشد، پندارهای واپسگرا و مرده پرستی ، که بازدارنده شادی و پیشرفت زندگی مردم است، کمترین نشانه یی در فرهنگ ایران ندارد.
افزوده براین نابسامانی ها، برخی از خود فرهیخته خوانان! که شناختی ژرفی به ارزش های فرهنگ ایران و شاهنامه فردوسی ندارند، بر این پندارند که شاهنامه در ستایش شاهان است، به جای گفتگو پیرامون اندیشه ی ابرمرد ایرانی، دانای توس و فرهنگ کهن ایران زمین، سخن پیرامون این گنجینه ی بزرگ را به پشتیبانی از شاهان کشانده اند. این کار ناستوده نه تنها، زمینه ساز بی ارج کردن شاهنامه می شود.
از آغاز سرایش شاهنامه تاکنون ، کوشش هایی برای افزودن و کاستن سروده های این کهن نامه بزرگ انجام شده است. دینمداران بسود خود به این گنجینه آسیب رساندند.
برداشت نادرست از واژه » شاهنامه » آمیخته ی دونام ،شاه و نامه است :
شاه در چم بزرگی ، بی مانندی، شایستگی و برتری بر همانندها است و درزبان پارسی نمونه های بسیاری از این واژه یافت می شود، به سان شاهراه، شاهرود، شاهکار، شاهرخ و شهباز، که هرگز پیوندی با شاهان بیدادگر ندارد. نامه و پهلوی آن نامک، در چم نسک و نوشتار است. بنابراین شاهنامه در چم، نسک بزرگ وبی مانند است.
سروده های بزرگ دانای توس ، به آشکار گویای آن است ونشان می دهد، شاهنامه برای ستایش از شاهان سروده نشده است :
شود، بنده بی هنر شهریار
نژاد وبزرگی نیاید، به کار
به گیتی نماند کسی را وفا
روان وزبان ها شود، پرجفا
ز پیمان بگردند و ز راستی
گرامی شود کژی وکاستی
در سروده ی دیگر ، از زبان رستم نماد مردم ایران زمین آمده است :
زمن بود تابود ایران به پای
به گفتم گواهست یزدان خدای
چو کاوس و کیخسرو و کیغباد
زمن یافتند بزرگی و داد
هنگامی که اسفندیار نابخردانه برآن بوده است، که رستم را به بند بکشد، در این جا نیز از زبان وی چنین سروده شده است:
بپذرفت از من چنان لابه ایچ
همی کرد رزم مرا در بسیج
جهاندار دارم بدان در گواه
که بودم من از کین او بی گناه
چنان شد که دیدی به فرجام کار
به دستم تبه گشت آن نامدار
شوربختانه ، کسانی که از کار ارزنده و بی مانند و اندیشه ی والای فردوسی ابرمرد ایرانی ، در زمینه ی فرهنگ کهن ایران و انگیزه ی او در سرودن شاهنامه ندارند، به جای پژوهش برای شناخت ارزش های فرهنگ کهن که در این گنجینه بزرگ گردآمده است، برای دانشمند نمایی! برآن شده اند، آن سروده ها را به نا سروده درآورند! کاری بس بیهوده. از نظم به نثر! در آوردن شاهنامه مانند این است که تار و پود فرشی ابریشمین و زیبا را که هزاران ساعت برای ساختن آن کار شده است از هم بگسلانند.
سامانیان برای بازسازی نسک های کهن، که به دست ناپاک راهزنان بادیه نشین به آتش سپرده شده بود، گرانمایگانی بسان ابوالفضل بلعمی را برای این کاربزرگ برگزیدند وبا کار و کوشش بزرگان ادب خراسان و سیستان ، خدای نامه را از پهلوی به زبان پارسی در آوردند ، وآن را شاهنامه خواندند. چون فرمانروای خراسان در این کار کوشش بسیار کرده بود، به شاهنامه ی منصوری نامورشد. این شاهنامه ناسروده بود.
فردوسی، که از رهروان فرهنگ کهن ایران و به ویژه آیین خرد بهمنی و سیمرغ بود، برای جاودانه کردن شاهنامه و با آگاهی از این که سخن سروده ، روان ، شیوا ، رسا ، دلنشین، کوتاه و با آهنگ است و به خوبی به دل می نشیند و به آسانی فرا گرفته می شود وشیوه یی است که باروان ایرانیان سازگار است.بیش از سی سال به سرودن شاهنامه پرداخت وبا کلک توانایش آن را به چامه ی پارسی پاک درآورد.
ژان بابتیست نیکلا ی فرانسوی، که بیش از سی سال در ایران و بلخ می زیسته است، در نسکی درباره ی ادب پارسی، می نویسد : ایرانیان ، اگر توان خواندن و نوشتن راهم نداشته باشند، به زبان چامه سخن می گویند.
به درستی ، اگربا نامردمی های ترکان مغول و بازماندگان تازیان، شاهنامه تا به امروزبرجای مانده و جاودانه شده است، به دلیل سروده بودن آن است.
در بزرگداشت هزاره ی فردوسی ، استاد شهریار، در ستایش از هنر و کارجاودانه ی وی چنین سروده است، برای کوتاهی سخن به گزیده یی از آن بسنده می کنم :
فلک یک چند ایران را اسیر ترک وتازی کرد
در ایران خوان یغما دید و تازی ترکتازی کرد
وطن خواهی در ایران خانمان بر دوش شد چندی
به جز درسینه ها، آتشکده ها خاموش شد چندی
چواز شهنامه، فردوسی چو رعدی درخروش آمد
به تن ایرانیان را خون ملیت بجوش آمد
زبان پارسی گویا شد و تازی خموش آمد
زکنج خلوت دل اهرمن رفت و سروش آمد
جوانمردا تو از رنج تهی دستی نیاسودی
زبان کلک به مدح و هجای کس نیالودی
به جزعشق وطن دیگر کی بودت به سرسودا
زهی آن عشق وآزادی، زهی آن فر واستغنا
الا فردوسیا ، سحرآفرینا
چو تواستاد معنی آفرینی کس ندارد یاد
چگونه می توان به روانی ، شیوایی ، دلنشینی وکوتاهی سخن، درسروده های فردوسی ، ناسروده یی به والایی آن نوشت؟ و چگونه می توان مطمئن شد که در برگردان شاهنامه به نثر، اندیشه ی والای فرهنگ ایران ویران نشود؟
برای نمونه، آیا سروده یی به این روانی و شیوایی نیاز به برگردان دارد؟
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند ودین آرند پیش
بریزند خون ازپی خواسته
شود روزگار بد آراسته
زتازی ستمکارتر دیو نیست
درایران ازاین دیو باید گریست
از این سهمگین روی پتیاره دیو
ز مزدا پرستان برآمد غریو
باشد که این هشدارکارسازشود و جلوی تباهی ونابودی این گنجینه ی بزرگ فرهنگ کهن ایران را بگیرد. به جای این ویرانگری شایسته است، ایرانیانی که مهر ایران زمین در دل دارند وبه والایی ارزش های فرهنگی آن می اندیشند، بسان روان شاد استاد منوچهر جمالی، که بخش بزرگی از زندگی خویش را در این راه گذاشت، با شکیبایی و دلبستگی، ارزش های فرهنگی وزندگی بخش مردم را از سروده های فردوسی باز شناخته و به مردم آزاده ی ایران ارزانی دارند، تا بار دیگر، فروشکوه گذشته کشور، شادی و مهرورزی به زندگی مردم جان تازه یی دهد.

یادآوری : در این نوشتار از «سکولاریته درفرهنگ ایران » پژوهش منوچهر جمالی بهره گرفته شده است. روان پاکش در مینو درباد.

برگرفته از وبگاهِ  فرهنگِ  ایران

نوشته‌هایِ مرتبط: