« معرفتهای ملانصرالدینی »


« حقایق هرچه بیشتر پیش پا افتاده شدند ، کمتر درک و یا دیده ، و کمتر به جدّ گرفته میشوند. از این رو نیز هست که « گفتن حقایق پیش پا افتاده » ، سبب تحقیر کردن عقل و فهم دیگران است ، ولی‌ همین حقایق پیش [پا] افتاده را که همه به آسانی میتوانند بفهمند و فقط نیاز به شعور یک کودک دارد ، زودتر از حقایق دشوار فهم ، فراموش میکنند و یا نادیده میگیرند.

از این رو ، گفتن چنین حقایقی ، باید شکل خنده آور و مضحک پیدا کند ، تا احترامی را که هر کسی‌ به عقل و شعور خود میگذارد ، حفظ گردد . و از آنجا که آخوندها ، بیشتر از همه ، همین حقایق پیش پا افتاده انسانی‌ را پایمال میکنند و نادیده میگیرند و کسر شأنشان میدانند که به آن توجه کنند ، این حقایق را ملت بر زبان یک آخوند گذاشته است.

تنها آخوندی که به حقایق پیش پا افتاده ، اعتنا می‌کند و با گفتنش ، مردم را میخواند تا در توجه به این حقایق پیش پا افتاده ، از عقل و فهم و شعورشان خجالت نکشند. ولی‌ با توجه به حقایق پیش پا افتاده ، انسان از « کودک شدن دوباره خود » خجالت می‌کشد و از عمل به آن سر باز میزند. و عمل طبق این حقایق را ، کاری کودکانه و بالاخره احمقانه می‌شمارد.

اینست که حقایق را نباید زیاد عادی و معمولی ساخت ، تا فهمش ، نیاز به حداقل فهم داشته باشد ، تا کردن آن کار ، احساس حقارت در انسان ایجاد [نـ] کند. اغلب تفکرات اخلاقی‌ که بنیاد اعمال اخلاقی‌ هستند ، همین حالت را پیدا کرده اند. کردن یک عمل اخلاقی‌ ، نیاز به گستاخی برای کردن یک کار احمقانه دارد. [!] اینست که یک عمل زیرکانه که نیاز به تفکرات پیچیده ، و جابجا ساختن مقاصد و اغراض ، بجای هدفها و ایده آلهای اخلاقی‌ ، و پوشانیدن آنها دارد ، بیشتر مردم را جلب می‌کند. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۱۱۷  از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« معرفت ، سئوال است »


« در زبان فارسی‌ باستانی معرفت ، « چیستی » خوانده میشد. معرفت ، پرسیدن ابدی بود . معرفت ، محتوائی برای انتقال دادن و آموختن نداشت ، بلکه جریانی قطع ناشدنی از پرسیدن بود . کسی‌ اهل معرفت بود که همیشه می‌پرسید ، و هیچ چیزی (محتوائی ، معلوماتی ، حقیقتی) برای گفتن و تبلیغ کردن و آموختن (آموزگار بودن) بدیگران نداشت.

هنر پرسیدن ، گوهر معرفت است . از این گذشته بزرگترین پرسشها ، هیچگاه به جواب نمیرسند ، ولی‌ در هر جوابی که به آنها داده میشوند ، انسان پس از تلاش فراوان در می‌‌یابد که چرا جواب سئوال [ما] نیستند . کشف اینکه چرا یک جوابی ، جواب سئوال ما نیست ، بیشتر بر معرفت ما میافزاید [،] که [ما] ایمان به یک جواب به عنوان آخرین پاسخ و تنها پاسخ به سئوالی که داریم [، داریم].

داشتن یک سئوال ، بیش از ده‌ها پاسخ که به آن داده شده است [،] ارزش دارد. گاهی‌ سالها و دهه‌ها لازم است تا ناگهان دریابیم که این جواب ، که تا به حال از آن راضی‌ و خورسند بودیم ، کفایت برای سئوال ما نمیکند . و بالاخره سئوال خود را یافتن ، بیشتر از آن ارزش دارد که جواب به سئوالات همه مردم بدهیم . تلاش برای جستجو و کشف سئوال خود ، بهتر از تلاش برای جواب دادن به سئوالات مردم است . ما خیال می‌کنیم که سئوال همیشه پیش پا افتاده است و این خیال غلطیست . سئوال را هم باید جست و کشف کرد. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۴۴ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« تنها ملّایِ خنده آور » [- ملّا نصرالدین ؟]


« در برابرِ سراسرِ ملاهای واقعی‌ که جنگ و سوگ و اندوه و ریا و تلبیس [تزویر] و خیانت و مکر با خود می‌‌آورند ، مردم ، یک ملّایِ خیالی ساختند که خنده و شادی آور و صلح‌جو و صاف و ساده و صادق و یکرنگ بود ، و فراتر از اینها ، تنها ملّایِ افسانه‌ای بود که حقیقت می‌‌گفت ، ولو حقایقِ پیش پا افتاده. مردم چنین مٔلایی میجستند و می‌‌جویند ، و نمی‌‌یافتند و هرگز نخواهند یافت. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۱۳۶ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط: