« یلدای ایرانی بر همه آزادگان خجسته باد – پژوهشی پیرامون واژه ی ایرانی «یلدا»، پیشکش به ایرانیانِ فرهنگیار و پژوهنده »


« در گفتارها و پژوهشهای آموزگار ارکمندم کدبان یزدگرد ساسانی که فرهنگ و واژه های [ا]یرانی را در گرامی نامه ای با برنامِ «مانگا و اهورا» بر اساس زبان، بینش و باورهای مردمان فرازمندِ کِرد زبانِ ایرانی واکاوی کرده اند، به ریشه ی کردی واژه ی «یلدا» و در پیوند با مینوی (معنی) آن، با ریشه ی واژه ی «پاییز» برخوردم. که واژه ی «یلدا» را از «یل» به مینوی «زایش» و «دا» شناسه واژه (حرف تعریف) در زبان کردی کرانمایی (تعریف) کردند.

واژه ی «یل» در زبانهای ایرانی به مینوهای «دلیر، پهلوان، مبارز، جنگجوی پر زور و آزاده، گُرد و گندآور» برجای مانده. و واژه ی «یالونیک» به مینوی بهادر و پهلوان و تنومند و بلندبالا است.

پرسش اینجاست که این مانکها (معانی) چه کار با مینوی «زایش» دارند؟

بر اساس دادهای کدبان یزدگرد ساسانی نخستین فروزه (صفت) و کارکردِ کنشِ زاییدن که به چشم مردمان آمده، «جدا شدن فرزند از تنِ مادر، در جایگاهِ پدیده و جانمندی جداسر (مستقل) و آزاد و «رها شده از بندِ وابستگی به تن و جانی دیگر» بوده است. که این نگاره ی فرزانی (تصویرِ فلسفی)، برداشتی مینوی (معنایی، معنوی) از کنشِ زاییدن در فرهنگ ایران بوده است.

در پیوند با این مینو که فروزه های «جداسری- رها یافتگی، آزادی و پس از آن دلیری و پهلوانی و دلاوری را، از دیدگاه و نگرشِ فرزانیِ ایرانیان باستان در خود برجسته نموده است، مینوی واژه ی «پاییز» نیز برای دریافتِ ریشه ی ایرانی واژه ی یلدا، بسیار راهگشا مینماید. بربنیادِ گفتار آموزگار ارکنمدم کدبان یزدگردِ ساسانی، واژه ی «پاییز» از ریشه ی «پای زا- پای به زا» (آماده ی زایش- در کارِ زایش) گرفته شده و به مینوی هنگامه ی آبستنی و زایش در بندادهای فرزانی ایرانیان برجای مانده است. میدانیم که یلدا (زایش) در واپسین شبِ پاییز رخ میدهد و ایزدِ مهردر این شب زاده میشود.

بر پایه ی این داده دادها که از آموزگار گرامی و پرهیخته ام، کدبان یزدگرد ساسانی آموختم، به دنبالِ سنجش این گفتار و یافتن نشانه های دیگری از این واژه و مینوهای آن در دفتر فرهنگ و ادب ایران و زبانهای دیگر آریایی(ایرانی)، به داده هایی برخورد کردم که راستینگی و درستیِ گفتارِ کدبان یزدگردِ ساسانی و فرهنگِ فرازمند و بالنده ی هم میهنان کُرد زبانمان را می هایست (تایید میکرد).

در واژه نامه دهخدا این مینوها در پیوند با واژه «یل» آمده که نشان دهنده یکی بودن ریشه ی واژه» یل» به مینوی پهلوان و دلیر و «یل-یله» به مینوی آزاد شده- جداشده ازبستگی و وابستگی- رها شده است:

|| تناور و جسیم و قوی و توانا و زوردار. (ناظم الاطباء). || رهایافته و آزادشده و مطلق العنان و بر سر خود گذاشته شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده شده و به سر خود گردیده و مطلق العنان را گویند. (برهان ). یله و رهاکرده ومطلق العنان . (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ اوبهی ).یله . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یله شود. || اسبی که در فراخی چرا می کند. (ناظم الاطباء). || چیزی را گویند که از چیزی آویخته باشند. || چیزی که از چیزی برآمده باشد. (برهان ). || دلی که از غم و اندیشه فارغ باشد. (ناظم الاطباء) (برهان ). دل فارغ از غم و اندیشه بود. (فرهنگ جهانگیری ). || سود و فایده . (ناظم الاطباء).

واژه ی «یله» در زبان پارسی و گویشهای دیگرِ زبانهای ایرانی به مینوی «آزاد- رها- رها شده، آزاد شده، «مطلق (نا وابسته-پدیده ای جداسر که به چیزی وابسته نیست)، رهاکرده شده و آزاد شده برجای مانده.

از واژه نامه ی دهخدا:

یله . [ ی َل َ / ل ِ ] (ص ) رهاکرده شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده ، چنانکه گویند اسب را یله کرد؛ یعنی سر داد و رها کرد. (برهان ). رها. (فرهنگ جهانگیری ). رهاکرده و مطلق العنان . (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی رهاکرده باشد یعنی سرگذار. (فرهنگ اوبهی ). سرداده . متخلص . آزاد. مطلق . رها. در صیغه ٔ طلاق فارسی گویند: زوجه ٔ موکل من ازقید زوجیت یله و رها. (یادداشت مؤلف ) :

در زبان کردی نیز واژه های «یله کردن- یله شدن» درست با همین مینوها کاربرد دارد که نشان دهنده ی ریشه ایرانی واژه است و نه وامواژه ای که تنها با یک ریخت و ساختار و مینوی ویژه در زبانی بیگانه، تنها و بی پیوند با دیگر واژه های و مینوها برجای مانده باشد.

از سلسله مینوها و واژه های دیگر که در زبان کردی بر مانده است مینوان به واژه ی «یال» به مینوی «ستیغ» که به مینوی فرزانیِ جدا کننده دو سوی چیزی ماننده کوه یا گردنِ اسب میباشد، نمارش کرد. نکته ی اندیشه برانگیز اینجاست که همین واژه به مینوی «بیخ و بُن» نیز در واژه نامه ها آمده که درست با مینوی زایش و زاییدن اینهمانی دارد.

واژه ی دیگر در کُردی «یالمند» است که به مینوی دارنده «زن و فرزند» است. این واژه امروزه با «ع» تازی به گونه ی «عیال» (زن و فرزند) و با همکردِ (ترکیب) «مند»، عیالمند (دارای زن و فرزند) کاربرد دارد و مینوی «زن» را که ریشه ی زایش- زندگی هست درخود نگاه داشته است.

در بینشِ آریاییان باستان زن به شوند (دلیل) زاینده بودن پدیده ای ورجاوند پایه و ستودنی و پرستیدنی (شایسته ارجگذاری و پرستاری) شناخته میشد و این نگرش و باور ایرانیان در آیینهای زنخدایی که پیش از دینهای مردخداییِ زرتشتی و ابراهیمی در ایران و دیگر مانشگاه های آریاییان پدید آمد، رخ نشان میدهد. خدایان ایران باستان سرشتی زنانه داشتند و واژه «خدا» به مینوی «تخم خودز[ا]-خود آفرین» درست اشاره همین سرشت زنانگی و زایندگی خدا دارد. آفرینش و زایش در بینش و باور آریاییان باستان پدیده ای ورجاوند و ستودنی و پرستیدنی بشمار میرفت. در زبان سانسکریت به واژه ای برخوردم که ریشه ی نخستین و یا نخستین پیدایشِ واژه ی «یل» در زبانهای ایرانیست.

واژه ی سانسکریت यज् yaj به مینوی پرستش و ستایش (worshipping) است و دارای مینویهای دیگریست که در پیوند با همین مینوی ستایش و پرستش هستند از آن دسته میتوان به مینوهای آرزم-honour (هُنَر=نیکمردی- رادی- احترام-ارکمندی) و یا فداگاری و جانبازی (sacrificing) و یا مینوی ورجاوندی (تقدس- hallow) و یا ایشک و دوشارم (عشق-adore) نمارش نمود. همه مینوهایی که گفته شد از ریشه » यज् yaj» و در واژه ی » यजते { यज् yajate» سانسکریت جای گرفته اند و مینوهای پیوسته ی دیگری نیزز دارد که به شوند کوتاه کردن سخن از آنها میگذریم. ولی تنها یکی از مینوهای این واژه به ما نشان میدهد که این واژه ی آریایی -سانسکریتی درست همان ریشه ی واژه های ایرانی-کردی «یل-یله-یلدا» است و آن نیز مینوی واژهی yajate در واژه ی انگلیسی «yield» است. در زبانهای آریایی برخی واکها (حروف) در آمد و شد به زبانهای همخانواده و خویشاوند دگرگون میشوند. در اینجا اگر واک «ج» را در واژه ی «یَجَتِ- یَجَتی» سانسکریت به «ل» دگرگون کنیم واژه ی «یلد» (واک ت و د نیز واکی یگانه اند) بازسازی میشود. همانگونه که در ریختار (شکل) اینگلیسی واژه ی «yield- ییلد» می بینیم، همین دگرگونی در واکها به شوندِ رهسپاری واژه از جایگاه نخستین یا خاستگاهِ خود به سرزمینهای دورتر پدید آمده.

واژه ی yield در زبان اینگلیسی مینوییست برای yajate سانسکریت که در زبان اینگلیسی مینوهای سایه و افرون شده ای نیز به خود گرفته است. ولی مینوهایی که با واژه ی ایرانیِ «یل-یله» در پیوند است را نیز در خود نگاهداشته ات که نشان از آریایی (ایرانی) بودن این واژه دارد. مینوهای این واژه اینگونه هستند.

بار (فرزند-در واژه ی بارداری- محصول-حاصل)-بها و ارزش (برابر ورجاوند و ارکنمد و ارزشمند و ورجاوندِ ایرانی که برابر سانسکریت yajate برجا مانده است) – بازدهی- ثمر دادن (بار دادن- نتیجه دادن- <مانند نوه و نتیجه>)- بخشیدن و ارزانی داشتن (دادن- آفریدن در زبانهای ایرانی به مینوی بخشش و ارزانی و ستوده نیز هست)- در دانش شیمی به مینوی «بهره» که برابر ثمر-محصول- بار و فرزند است. در دانشِ ارتشداری به مینوی «رها کردن» که درست همریشه و هم مینوی «یل-یله» در زبانهای ایرانیست . همینگونه که دیدیم این واژه در انگلیسی، هم به مینوی بار (فرزند-محصول-ثمر) و هم به مینوی «یله» (رها شده)، و با همان ریخت ایرانی (یلد- ییلد) کاربرد دارد. این واژه در دیگر زبانهای مردمان ایرانی تبارِ اروپا بگونه های : gieldan (در زبان ساکسونی خوروَری)- geldanan (در جرمنی کهن)- geldan «to be worth» (در ساکسونی)- gjaldo (در نروژی کهن)- ghelden (در هلندی میانه)-gelden (در هلندی)-gildan (در گوتیک)- geltan ( در آلمانی) برجا مانده است.

بخشی از سلسله مینوهای به هم پیوسته ی واژه ی ایرانی «یل» را در برخی زبانها نشان دادیم و ازآنجا که هرزبان و گویشی بخشی از مینوهای به هم پیوسته ی واژه را نگاه میدارد و یا برجسته میسازد، هر زبان و فرهنگی بنا به بینش و باورهای خود بخشی از مینوهای فرزانی (فلسفی) یک وآژه را در خود جای میدهد و پاس میدارد. در زبان تازیان نیز چنین است و از ریشه ی واژه ی «یلد» ایرانی در این زبان واژه هایی به مینوی «زایش» (ولد-یولد-تولد-مولد-ولادت-اولاد و …) ساخته شده و کاربرد دارد.

در اینجا برای بهتر شناختن مینوی این واژه در میان پرهیختگان ایرانی چند نمونه از چامه های چامه سرایان بلند آوازه ایرانی را در هایست گفتارآموزگارم کدبان یزدگرد ساسانی و پژوهش و سنجش خود نشان میدهم.

عطار در قصیده ای میفرماید:

به عزت شب قدر و شب حساب برات
به حرمت شب آبستن و شب یلدا

میبینیم که شبِ یلدا را «شبِ آبستن» مینامد که درست اینهمان با مینوی «پاییز» (پای زا-پای بزا) و یلد به مینوی زایش است. است.

وحشی بافقی در سوگنامه ای میگوید:

حامله دارد به سد ماتم شب یلدای من
چون به خاک گلخنم شد جبهه فرسا روزگار

باز فروزه ی بارداری یلدا در این سروده رخ نشان میدهد.

خاقانی در قصیده ای میگوید:

همه شب‌های غم آبستن روز طرب است
یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند

بازدر این سروده فروزه آبستنی یلدا نمایان میشود.

میدانیم آیین کریسمس که زایشِ دروغینِ عیسی است، در اروپا بجای جشن یلدا پاسداشته میشود و در اساس مهر جای خود به عیسی داده است و یلدا که زایش مهر است به کریسمس که به دروغ به زایشِ عیسی شناخته شده است دگرگون شده و همه آئینهای ایرانی یلدا نیز با اندک دگرگونی در کریسمس نزد اروپاییان نگاهبانی شده است.

در اینباره سنایی در قصیده ای میگوید:

به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا

در این باره گمان رفته که «یلدا» یکی از پیشکاران عیسی بوده که در وآژه نامه دهخدا نگیخت (شرح) آن اینگونه آمده:

یلدا. [ ی َ ] (اِخ ) یکی از ملازمان حضرت عیسی (ع ) بوده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء). اما ظاهراً از بیت «به صاحب دولتی پیوند…» سنایی بعض فرهنگ نویسان (از جمله مؤلف برهان ) پنداشته اند که «یلدا» نام یکی از ملازمان عیسی بوده است ، ولی چنین نامی در زمره ٔ ملازمان او در مأخذی دیده نشده و «چاکری » کردن هم در بیت سنایی به معنی اختصاص یافتن زمان مزبور به ولایت وی می باشد. (پورداود، یشتها ج 1 ص 419)

خاقانی نیز در اینباره میسراید:

آری که افتاب مجرد به یک شعاع بیخ کواکب شب یلدا برافکند
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش پرده در این سراچهٔ اشیا برافکند

در پایان از شما یاران و خوانندگانِ خردمند و پرهیخته ی این گفتار میپرسم، ایرانی با داشتن دوازده هزار سال پیشینه ی شهرگیری (تمدن)، کشارزی، فرهنگ و بینش و سامانه ی کشورداری و میهن مداری و زبانها و گویشهایی سرشار از واژگان ناب و آویژه (خالص)، چرا باید نامِ بزرگترین جشن و رویدادِ فرزانی، باوری و میهنی خود را از بیگانگان وام بگیرد؟ کسانی که واژه ی «یلدا» را وام واژه ای سُریانی یا آرامی یا انیرانی میشناسانند، باید این پرسش از خود بپرسند که آیا ایرانی وآژه ی زیبای»زایش» را نداشت که بخواهد وآژه ی بیگانه بر گرامی ترین رخداد و فرخنده جشنِ بینشی و باوری و دینیِ خود بگذارد؟

این پژوهش در زمانی بسیار کوتاه انجام شد و به شوند کمبود زمان و توان و درگیری با بیماری و درمان، نتوانستم آنگونه که بایسته است کرانه های این پژوهش بگسترانم. امیدوارم در زمانی دیگر این کار به فرجام برسد. اگر در این نوشنار نادرستیهای نوشتاری یافتید به بزرگواری ببخشایید، زیرا زمان ویرایش نوشتار را نداشتم.

با سپاس بیکران از مهر شما هم میهنان گرامی. «یلدای ایرانی» را با همه شادمانی به شما فرخنده باد میگویم. »

منبع:

دیاآکو کیانی، یلدای ایرانی بر همه آزادگان خجسته باد. – پژوهشی پیرامون واژه ی ایرانی «یلدا»، پیشکش به ایرانیانِ فرهنگیار و پژوهنده ، منتشر شده در تارنمایِ فیسبوک ایشان، ۲۰-۱۲-۲۰۱۳ ، ۲۹ آذر ۱۳۹۲ (۱۲۷۸۲ هزاره برّه).

نوشته‌هایِ مرتبط:

« دوام ملت ایران و سیمرغ گسترده پر »


« با وجود فزونخواهی شاهان ، و تحولات و تلونات شخصی‌ آنها ، و وجود شاهان نالایق ، و تزلزل دستگاه سلطنتی و قطع وراثت ، این چه نیروئیست که به ملت ایران دوام می‌بخشد ؟ آنچه در سیاست در جهان گذشته ، برترین ارزش را داشت ، مسئله «دوام حاکمیت» بود ، نه‌ آزادی. و دوام ملت نیز ، رابطه مستقیم با دوام حاکمیت داشت. برترین نقش حاکمیت ، نگهبانی ملت از قبائل و سرداران مهاجم و جهانگیر و یغماگر بود. امروزه قوانین بین الملل و ارزشهای سیاسی در اذهان چنان تغییر کرده است که «جهانگیری» نه‌ تنها برد و جاذبه و افتخار گذشته خود را از دست داده است ، بلکه اقدامی ننگ آور و «فاقد هرگونه حقانیت» نیز شده است. اینکه در شاهنامه در داستان کیکاوس ، جهانگیری را مورد انتقاد قرار گرفته است ، در واقع گسترش همان بدبینی به قدرت در برابر نیرومندی میباشد. ولی‌ در جهان گذشته ، هرکه پیروز میشد ، حق به مالکیت پیدا میکرد ، و تفوق جنگی ، چون بیان «چیره شدن خدای ملت غالب بر خدای ملت مغلوب» بود ، می‌توانست سبب «تغییر دین کشور تسخیر شده گردد» . ملت غالب ، حق داشت ، تبعیت از دین و خدا یا خدایان خود را از ملت مغلوب بخواهد. جهاد و فتوحات اسلامی ، ریشه در همین حقانیت داشت. این خدا و بالاخره حقیقت و فرهنگ ملت مغلوب است که مغلوب خدا و حقیقت و فرهنگ خدای ملت غالب میشود. چنانکه در مقالات گذشته نشان داده شد انبیا یهود و «افکار سیمرغی ایرانی» غلبه یک ملت بر ملت دیگر را نشان غالبت حقیقت بر باطل ، یا معرفت بر جهل ، یا فرهنگ بر وحشیگری ، یا داد بر ستم نمیدانستند. بدینسان ، هر کشوری همیشه در معرض خطر از هر سوئی بود. و نقش بنیادی حکومت ، نگهبانی از ملت برای تضمین همین دوام ملت بود. دوام ملت برای کشورهائی که از هر سو می‌توانست به آسانی مورد تاخت و تاز قرار گیرد ، نخستین مسئله مهم سیاسی بود ، نه‌ آزادی.

آتن ، و شهرک‌ها و جزایر کوچک یونان ، بسختی می‌توانست مورد تعرض و تهاجم بیگانه قرار بگیرد ، از اینرو نیاز به دوام و نگهبانی ، کم بود ، و تفکر سیاسی می‌توانست بدون دغدغه و نگرانی‌ به مسئله آزادی بپردازد. «ایجاد حکومت‌های مداومی که می‌توانست سده‌ها دوام ملت را تامین و تضمین کند» در ایران ، همانقدر از دیدگاه سیاسی ارزش دارد که ایجاد دموکراسی. این «سرمایه دوام ملی‌» ، سرمایه گرانبهائیست برای آفرینش دموکراسی. دموکراسی ، نیاز به امنیت نسبی‌ این دوام جامعه دارد. همانطور ‌انگلستان در اثر جزیره‌ بودن ، این مسئله را نداشت ، آمریکا ، بکلی این مسئله را نمیشناخت.

فرهنگ سیاسی ایران ، متوجه شده بود که علیرغم تزلزل و ناامنی و نااستواری حکومت سلطنتی ، میتوان دوام ملت را تامین و تضمین کرد. و وقتی‌ فردوسی ، شاهنامه را میسرود ، درست به فکر آن بود که چگونه میشود علیرغم حکومت‌های بیگانه (عرب و ترک) ، دوام ملت را تضمین کرد. این دوام ملت هست که باز روزی ، حکومت مداومی خواهد آفرید. همین بود که در قبال تغییرات سرسام آور حکومتها و سلسله‌ها و افراد حاکم در ایران پس از هجوم عرب و تسلط اسلام ، ملت ایران دوام یافت. سرنگون شدن شتاب آمیز حکومتها (در ایران ، پیش از آمدن اسلام ، بیش از هزار سال ، چهار سلسله بر امپراطوری ایران حکومت کردند ولی‌ در مقابل آن کسرت سلسله‌ها و تعدّد و تغییر مداوم حکومتها پس از اسلام سرسام آورند) ، نشان عدم انطباق آن حکومتها با ملت هست. و اکنون برماست که آن ارزشها و ایده الهائی را که پایه دوام ملت ایران بوده است ، پایه بنیانگذاری یک حکومت فری نوین بکنیم ، تا آن ایده آلها و ارزشها ، آن حکومت را بردوش بکشند و جان به آن حکومت ببخشند. اکنون آن هنگام فرا رسیده است که این ارزشها و ایده آلها باز از سرچشمه دوام ملت در ظرف حکومت سرازیر شود ، چون این ملتست که هزاره‌ها دوام خود را تامین کرده است ، و حکومتها از عهده این مسئولیت برنیامده اند ، از این رو ملت بنا بر حقی‌ که در اثر «سرچشمه دوام خود بودن» دارد ، حق بنیادگذاری حکومت و نظامی را دارد که تجسم این ارزشها و ایده آلها باشد.

این ملت است که دوام خود را از سرچشمه خود حفظ کرده است نه‌ آنکه حکومتها ، ضامن این دوام بوده باشند. و آنکه به خود دوام می‌بخشد ، خود سرچشمه همه قدرتهاست. کسی‌ دوام می‌‌آورد که قدرت دارد. در حقیقت این ملت است که تاج بخش است (تاج ، نماد حاکمیت میباشد) ، این ملت است که سرچشمه حاکمیت است. آن نیروهائی که دوام او را ایجاد کردند ، همان نیروهائی هستند که میتوانند آزادی و دموکراسی را بیافرینند.

اگر کسی‌ نظری اجمالی‌ به این نیمه اول شاهنامه بیفکند ، بدیدش می‌افتد که در کنار شاهان گوناگون که می‌‌آیند و میروند ، و نسبتا همه سن‌های طبیعی دارند (و دیگر عمرهای افسانه‌ای مانند جمشید و ضحاک ندارند) ، رستم ، همیشه زنده است. در قبال طبیعی بودن مدت زندگی‌ یا حکومت این شاهان ، رستم مدت عمر فوق العاده و غیرطبیعی دارد. این غیر طبیعی و فوق العاده بودن عمر رستم در برابر طبیعی و عادی بودن عمر شاهان ، به چشم میافتد. از یکسو میدانیم که این رستم هست که «تاج بخش» میباشد ، یعنی سرچشمه حاکمیت است. از سوئی دیگر میدانیم که پدر او و خود او فرزندان حقیقی‌ سیمرغ هستند. همچنین کیخسرو وقتی‌ میخواهد به او رسالت رهائی بخشی بیژن را بدهد ، به او خطاب می‌کند که تو مانند سیمرغ گسترده پر ، سپر ایران از زخمها و آسیب‌ها هستی‌. مردم ایران ، بچه‌های سیمرغند که در زیر پر او ، از هرگونه خطری نگاهبانی میشوند. در حرم آرامش و آزادی سیمرغ میباشند.

اینکه رستم ، تاج بخش است ، چیزی جز همان ویژگی‌ سیمرغ نیست. او چون گوهر سیمرغی دارد ، سرچشمه حاکمیت است. از این رو نیز هست که رستم ، در این اسطوره‌ها در اثر «دوام عمر و وظیفه مداومش» ، نماد «دوام ملت ایرانست» . در واقع این حکومات و شاهان نیستند که به ملت دوام می‌‌بخشند ، بلکه این رستمست که تضمین دوام ایران را می‌کند. از جمله رستم یکی‌ از ویژگی‌های اصیل سیمرغ را دارد. همیشه مانند سیمرغ دور ولی‌ همیشه نزدیک است. رستم همیشه دور است ، ولی‌ با دریافت یک پیام حاضر است و هر هنگام که در اثر خطر و آسیبی‌ و تنگنائی ، هراس از موجودیت حکومت و ملت ایران است با شتاب فرامیرسد و درست این همان داستان «آتش زدن پر سیمرغست» .

بنابراین [،] این ویژگی‌های سیمرغیست که بنیاد دوام ملت ایران میباشد. و رستم ، چیزی جز «شخصیت یابی‌ همین سیمرغ ، همین ایده الها و ارزشهای عالی‌ ایران» نمی‌‌باشد. دوام ملت ایران ، در بزرگداشتن و بکار بستن این ارزشها و ایده آلهای سیمرغیست.

در آئین سیمرغی ، «برترین گوهر مقدس» ، زندگی‌ در این گیتی‌ است. قداست زندگی‌ بطور کلی‌ ، همان مسائلی‌ را طرح می‌کند که امروز ، احزاب سبز ، برای نگهداشتن محیط زیست طرح میکنند. همه اشکال زندگی‌ از گیاهی‌ و حیوانی‌ گرفته تا زندگی‌ انسان ، مقدسند. این سر اندیشه در دامنه تنگتر ، قداست زندگی‌ و جان انسانی‌ در این گیتی‌ است. این قداست ایجاب یک تکلیف و تعهد منفی‌ می‌کند. هیچ‌کسی حق ندارد ، جان انسانی‌ را بیازارد و اگر کسی‌ به جان کسی‌ تعرض کند ، همه مردم موظفند که او را از آزردن باز دارند و این سر اندیشه ، بنیاد حقوق و سیاست میگردد. همچنین این قداست ، ایجاب پروردن جانها را می‌کند. همه متعهدند که جان انسانهای دیگر را بپرورد و نقش بنیادی حکومت ، همین پروردن همه جانهای انسانیست. نقش حکومت ، تنها «نگاه داشتن جان مردم از آزار و قهر و تعرض» ، نیست بلکه پروردن این جانها نیز میباشد.

بست نشستن که نتیجه این اصل قداست زندگی‌ بوده است ، این نتیجه را میدهد که حتی جنایتکاران و بزهکاران را نیز نباید کشت. چنانکه ضحاک که برای نابود ساختن همه جانها بپا میخیزد ، سروش که از خدایان مادری و سیمرغیست ، مانع فریدون از کشتن او میشود و او را به کوه البرز که جایگاه سیمرغست ، می‌فرستد تا زنده بماند. هیچ قانونی و نظامی ، حقانیت آنرا ندارد که آسیب به جان بزند (محدودیت و مشروطیت همه حکومات و همه قوانین). این اصل قداست زندگی‌ که استوار بر این سر انیشه است که جان ، برترین گوهر میباشد ، از اهورامزدا و الله و یهوه ، لغو و فسخ و باطل میگردند. چون آنها وجود خود را برترین گوهر میشمارند. و هر زندگی‌ دیگری ، تابع اراده و خواست آنها میشود. انسان نباید آنچیزی را بکشد که خدا نخواسته است ، و باید آنچیزی را بکشد که خدا میخواهد. «خواست خدا» ، اصل میشود. و در واقع به هر جانی میتوان بشرط آنکه خدا بخواهد ، آسیب زد و آنرا آزرد. وقتی‌ خدا ، گفت اگر به رسول من ایمان نیاوری یا مخالفت بکنی‌ ، خونت باید ریخته بشود ، آزردن جان ، صواب هم میشود. مؤمن برای این کشتارها به بهشت میرود و به وصال صدها حوری می‌رسد. از این به پس ، راه کشتن به قید موافقت و یا امر صریح خدا ، باز میگردد.

در حالیکه وقتی‌ برترین گوهر زندگیست ، خدا هم حق ندارد چنین چیزی را بخواهد تا چه رسد به اینکه چنین فرمانی را بدهد. در واقع خدای سیمرغی نمیتواند ، فرمان کشتن بدهد ، چون با همین فرمان بلافصله استحاله به اهریمن می‌‌یابد. در اثر این نفوذ شگفت انگیز می‌‌بینیم که در شاهنامه نخستین کشتن ، کار اهریمن است. خدائی که کشتن را بخواهد و امر به کشتن بدهد ، خدا نیست ، بلکه اهریمنست. خواستی که بر ضد قداست جانست ، خواست اهریمنیست.

بدینسان خدا با مفهوم قدرت معین نمیگردد که پیامد این اندیشه است که «آنچه میخواهد ، میتواند» . خدائی که کشتن را بخواهد و از عهده این کار بر آید (توانا به این کار باشد) از این دیدگاه ، خدا نیست. اینست که تفاوت ژرف میان مفهوم خدای ایرانی و الله و یهوه را می‌‌بینیم.

از ویژگی‌های بنیادی آئین سیمرغی ، تقدم مهر ، به هر چیز دیگریست ، از جمله به عقیده و ایمان و «راه» و ملت و امت و نژاد و جنس و طبقه.

از ویژگیهای بنیادی آئین سیمرغی آنست که «خرد» ، پاسدار و نگاهدار جانست. خردی که به نگهبانی «همه جانها و همه زندگان و همه انسانها» برنخیزد ، خرد نیست. از این رو خرد در دامنه سیاست ، فقط نقش و وظیفه و تعهد آنرا دارد که زندگانی‌ انسانها را به طور کلی‌ ، بدون هر گونه استثنأ و تبعیضی ، نگاه دارد. خردی که چنین تعهدی دارد ، شالوده سیاست و کشورداری و جهانداریست. این تعریف خرد در شاهنامه بی‌ نهایت روشن و چشمگیر نمودار میشود. برای آنکه این تعریف خرد ، مرزبندی و مشخص گردد باید با تعریفهای دیگر از خرد که در جهان سیاست و اجتماع و دین و فلسفه نفوذ فراوان داشته اند ، سنجیده گردد. مثلا خرد از دید افلاطون اندامیست که «ایده عدالت» را میشناسد. خرد میتواند تماشای ایده ، یا کمال هر وجودی را بکند. خرد ، بلافاصله با ماورأٔ الطبیعه رابطه پیدا می‌کند. و همین مفهوم از خرد ، معیار ساختار حکومت افلاطونی میگردد. ما در مقاله‌ای دیگر به تفاوت مفهوم سیمرغی از خرد (خرد ، پاسدار جان در این گیتی‌ است) و چند سیستم فلسفی‌ که نفوذ شدید و وسیعی در سیاست و ادیان داشته اند خواهیم پرداخت. اینکه در شاهنامه این عبارت می‌‌آید که «خرد برتر از راهست» ، هم این معنی را میدهد که خرد برتر از هر شریعتی‌ و دینی است و هم این معنی را میدهد که برتر از «عرف و رسم» است. و این خرد ، خرد سیمرغیست ، نه‌ خرد اهورامزدائی ، و نه‌ خرد میترائی ، و نه‌ خرد «اللهی یا یهوه ای» . در آئین سیمرغی ، هر چه زندگی‌ را در این گیتی‌ بیازارد ، چه قوانین و نظام و چه دستگاههای دینی باشند ، بر ضد خردند. شریعت و دین و خواست خدا ، اصل نیستند ، بلکه زندگی‌ در این گیتی‌ اصل است ، و خرد ، پاسدار همین زندگیست. اینست که خرد ، حق دارد ، با اندیشیدن هرچه را بر ضد زندگی‌ مردم در گیتی‌ (دنیا) می‌یابد ، دور بیافکند و طرد کند.

از ویژگیهای بنیادی سیمرغ ، آنست که سیمرغ ، تاجبخش است ، به عبارت دیگر سرچشمه و بنیاد هر حکومت و قدرتیست. هر حکومتی و قدرتی‌ ، فقط موقعی حقانیت دارد که سیمرغی باشد. ولی‌ با وجود آنکه «اصل حکومت و قدرت» است ، ولی‌ خود ، هیچگاه حکومت و حاکم و مقتدر نیست. این تمایز «سرچشمه حکومت و قدرت» بودن ، ولی‌ خود ، قدرت و حکومت نخواستن ، از گوهر سیمرغ میتراود. چون سیمرغ ، چهره و گوهر مهر است ، همه را در مهر و فر به خود می‌کشد و می‌‌بندد. مهر ، نیاز به قدرت و زور و قهر ندارد و نیاز به حقانیت هم ندارد. ولی‌ آنکه مقتدر و حاکمست نیاز به حقانیت به قدرت و زور و قهر دارد ، و باید این زور و قدرت و قهر را تابع هدف و غایت سیمرغ سازد ، تا حقانیت پیدا کند. مردم ، فقط پیوند با سیمرغ دارند نه‌ با مقتدران و حکام و حکومتها. فقط تلاش برای آنکه هدفهای سیمرغ را در گیتی‌ واقعیت ببخشند ، یعنی آزار را از زندگی‌ مردم دور دارند و زندگی‌ آنها را در گیتی‌ بپرورند ، به آنها حقانیت می‌بخشد. از آنجا که سام و زال و رستم ، خود را سیمرغی میدانند ، هیچکدام حکومت و قدرت و پادشاهی را نمیخواهند ، چون خود را سرچشمه حکومت و قدرت و برتر از حکومت و قدرت میدانند ، چون تجسم مهر هستند ، و قدرت و حکومت و قهر ، با همه تلاشش برای عینیت یافتن با هدفهای سیمرغ ، هیچگاه سیمرغی نمیشوند. از این رو نیز هیچگاه علاقه به تصرف قدرت و پادشاهی ندارند. این علامت وفاداری یا شاه پرستی‌ آنها نیست. اینکه بعدا این فکر با استدلالات «وفاداری به سلطنت» و «پیمان با سلطنت» و «شاه پرستی‌» یا «نداشتن تبار شاهی‌» مجهز شده است ، انحراف به ایده اصلی‌ داده است. رستم و زال و سام در اثر همان سیمرغی دانستن خود ، و خود را تجسم مهر یعنی بر‌ترین پیوند اجتماعی دانستن ، خود را برتر از آن میدانند که بخواهند اهل قدرت و حکومت و قهر بشوند و بدینسان خود را کوچکتر از آن سازند که هستند.

سیمرغی بودن ، امتیاز بر شاه بودن دارد. از این رو نیز چنین آرزوئی و خواستی ندارند. چنین پیشنهادی را که بارها به آنها میشود بلافاصله ردّ میکنند. قدرت با مهر در تضاد است ، با آنکه قدرت می‌باید خود را با مهر و خرد ، حقانیت بدهد. از اینرو نیز هست که «شاهان ایران» سیمرغی نیستند. شاهان ، و حکومات و نظام سیاسی ، گوهر سیمرغی ندارند. ولی‌ دوام ملت ایران از سیمرغست.

از ویژگیهای بنیادی سیمرغ آنست که همیشه آماده برای یاری دادن به ستمدیدگان و شتافتن به کمک انسانها در خطر‌ها و تنگناهاست. هر انسانی‌ ، حق به یاری در خطر و تنگنا و بحران دارد. و چون سیمرغ ، سرچشمه حکومت پادشاهی میشود ، خواه ناخواه این ویژگیش ، تبدیل به اصل حکومتی و سیاسی و اجتماعی میگردد که اجتماعی و حکومت ، تعهد دارد به ستمدیدگان و ناچیزمندان و آزردگان یاری بدهد و آنها را از این تنگناها برهاند ، و پشتیبان حقوق ستمدیدگان و آسیب دیدگان و بیچیزان باشد.

و بالاخره از ویژگی‌های بنیادی سیمرغ ، اصل رستاخیز اوست. کشتن سیمرغ ، عین زنده شدن سیمرغست. سیمرغ خود را پس از هر کشته شدنی از نو می‌‌آفریند. آزردن او ، انگیزه خود آفرینی اوست. اینست که شکست سیمرغ ، همیشه پیروزیست. نابود ساختن او ، همیشه جلوه گر‌ نیروی «خود آفرینی» اوست. وقتی‌ این ویژگی را در چهارچوبه مفهوم «سرچشمه قدرت و حکومت بودن سیمرغ» بگذاریم ، می‌‌بینیم که معنائی جز این نمیدهد ، که نابودی حکومت و نظام و فرهنگ ملت ایرانی ، فقط سبب باز زائی و خود آفرینی ملت ایران میگردد. با آنکه اسفندیار به نمایندگی از اهورامزدا (یعنی حقیقت و دین و آخوند و پیامبر) سیمرغ را میکشد ، ولی‌ سیمرغ باز خود را می‌‌آفریند و به یاری مهر و داد که نمادش رستم است میشتابد. سرچشمه دوام ملت ، ویژگی‌های سیمرغی ملت ایرانست. و با رستاخیز همین ویژگیهاست که ملت ایران روزی حکومتی آزاد و دادگر خواهد آفرید که انطباق با این ویژگیها داشته باشد. »

منبع:

منوچهر جمالی، شاهنامه و ما دفتر نخست ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۲۵ ژولای ۱۹۹۲ . برگِ ۷۹ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط: