« مدرنیسم بر ضد اصالت – رابطه مفاهیم مُد و مُدرن با تصویر ماه ، در فرهنگ ایران – آنکه ایرانیست ، ملّی نیست »


« معمولا مدرنیته ، جانشین بی‌ ابتکاری ، و از دست دادن اصالت میشود. انسان ، چون خود ، نمیتواند نو بیاندیشد و نو بیافریند ، و اصالت خود را نمودار سازد و بگسترد ، آنچه را در جاهای دیگر ، نو است ، می‌گیرد ، تا بی‌ ابتکاری و بی‌ اصالتی خود را جبران سازد. نو بودن ، همیشه ریشه در اصیل بودن دارد. تقلید از دین و آخوند ، استحاله به تقلید تازه‌ای می‌‌یابد. تقلید ، نوآوری را بنام « بدعت » ، زشت و مکروه میسازد ، و طبعا به آنچه اصیل است ، ارزش نمیدهد ، و نیروی شناخت اصل را از دست میدهد. در ژرفای جنبشهای مدرنیسم شرقی‌ ، همیشه این احساس عجز از ابتکار و نوآفرینی و نواندیشی هست. اینها ، همه احساس نبود استقلال و بی‌ هویتی است. اینست که مدرنیسم ، رونوشت برداری از غربست که در ژرفایش ، بر ضد اصالت است. اصالت ، یقین از سرچشمه بودن خود است. اصالت ، یقین از نیروی نوآفرینی خود است. کپیه برداری از نو ، بلافاصله مسئله هویت و اصالت را داغ میسازد ، چون این گونه نو بودن ، هویت را متزلزل میسازد. همین مدرنیسم بی‌ ریشه شاه و روشنفکران هردو ، سبب شد که هویت متزلزل ایرانی ، در آغاز به اسلام و اسلامهای راستین رو آورد ، تا خود را بیابد. پس از شکست در این آزمایش تاریخی ، مردم ایران شناختند که اسلام ، هویت اصیلشان نیست. اکنون نوبت کشف این هویت ایرانی ‌اش رسیده است. و کشف این هویت ، به عهده روشنفکرانست که اکنون از پذیرش این وظیفه تاریخی خود ، سر باز میزنند. همچنین هویت ایرانی ، ملیگرائی نیست. ملیگرائی ، یک اندیشه غربیست ، که بکلی در تضاد با فرهنگ چندین هزاره ایرانست. فردوسی بارها مئ‌گوید که « بیا تا جهان را ببد نسپریم » و نمی‌گوید بیا تا ایران امروزه را ببد نسپریم. آنکه ایرانیست ، ملی‌ نیست. فرهنگ ایرانی ، بر ضد ملیگرائی غربست. فرهنگ ایرانی ، یک فرهنگ جهانیست. فرهنگ ایران ، رسالت جهانی‌ و مردمی دارد. مدرنیته که « روند نوشوی همیشگی‌ از گوهر خود » است ، برمیگردد به احساس یقین از اصالت خود ، و کشف این اصالت خود ، برمیگردد به کشف اصالت فرهنگی‌ خود ، و گرفتن مایه‌های غنی و مردمی ژرف از فرهنگ خود ، و گسترش آنها از نو. ما اصالت و ژرفا و گستره فرهنگ خود را انکار می‌کنیم ، چون هزاره‌ها ، فرهنگ اصیل ایران را موبدان و شاهان ، کوبیده و تحریف و مسخ و مثله کرده بودند. همان واژه « شاه » ، به معنای اجتماع و بشریّت است ، و هیچ ربطی‌ به سلطانی ندارد که خود را شاه میخواند. شاه ، نام سیمرغ بوده است که خوشه همه انسانهاست. بینش انسان ، از همپرسی میان خدا و انسان ایجاد میشود. به عبارت دیگر ، همپرسی خدا ، که کلّ جان است با انسان ، به معنای « همه پرسی‌ » است. دیالوگ خدا و انسان ، پرسیدن همه اجتماع از همه اجتماعست ، و این رفر[ا]ندوم واقعیست. پرسیدن ، تنها سئوال کردن نیست ، بلکه پرسیدن ، پرستاری کردن و نگران زندگی‌ دیگری بودن هم هست ، و از اینگذشته پرسیدن ، به معنای جستجو کردنست.

پس در همپرسی ، خدا با انسان ، یا اجتماع و انسان ، با هم می‌جویند ، و به اندیشه نگهبانی و پرورش جان همدیگرند. امروزه « همه پرسی‌ » را به معنای « رفراندوم » کاسته اند. این رفراندوم که دو تا بدیل محدود ، پیش مردمان میگذارند ، مثل داستان اکوان دیو است که رستم را میان فروافکندن او در دریا ، یا فروافکندن او در کوه ، مختار میگذارد. رستم نباید ، میان زندگی‌ و مرگ برگزیند ، بلکه باید میان دو نوع مرگ برگزیند. این داستان رفر[ا]ندوم خمینی میان سلطنت و ولایت فقیه بود. مسئله ما ، مسئله طرح کردن پرسشی است که زندگی‌ مردمان را بپروراند و به آنها آزادی بدهد ، ولی‌ این پرسش را باید ، خود اجتماع ، طرح کند ، نه‌ قدرتی‌ فراسوی اجتماع. از همه پرسیدن ، باید پیآیند همپرسی مداوم اجتماع در آزادی باشد. معنای همین دو اصطلاح شاه و همپرسی ، مینماید که تا چه اندازه فرهنگ ایران را مسخ و مُثله کرده اند. پس مدرنیسم ، انگیخته شدن بیشتر به کشف فرهنگ خود ، و زاده شدن از نو ، از همین فرهنگ خود و خود است. ولی‌ مدرنیسم وارداتی ، حس شناخت چیز اصیل را ندارد ، بلکه چیزی را نو میداند که دیگران در خارج ، نو میدانند. در جامعه خودش ، اگر اندیشه نوی پیدا شود ، نه‌ میتواند خود آنرا بشناسد ، و نه‌ میتواند به آن ، آفرین بگوید. یکی‌ از استادان ایرانی که سالیان دراز در دانشگاههای آمریکا تدریس می‌کند ، پس از دریافت بیش از شصت کتاب من ، به من میگفت ما باید منتظر بشویم و ببینیم که پژوهشگران و اندیشمندان غربی درباره‌ شما چه می‌گویند ! اینست که این مدرنیسم عاریتی ، بر ضد گوهر ژرف ملت قرار می‌گیرد. ملت در برخورد با این گونه مدرنیسم ، ولو آنکه بخشی از آنرا هم کپیه کند ، بزودی در جستجوی اصالت خود میافتد. این مسئله است که منهم ، سرچشمه نوآفرینی هستم ، و طبعا بلافاصله این پرسش طرح میشود که ، چرا این راه نوآفرینی در من و جامعه من ، بسته شده است ؟

چیست که ما را از نوآفرینی باز میدارد ؟ نوآفرینی ، کشف فورمولهای ریاضی‌ و ماشین آلات و بررسی در امراض و …. نیست. نوآفرینی ، با آزادی اندیشه بطور کلی‌ کار دارد. و آزادی اندیشه ، با طرد هرگونه قدرتی‌ ممکنست که بر اندیشیدن انسان ، حاکمست. دین و مقدساتش ، اقتصاد و قدرتمندان اقتصادی ، نباید حاکم بر اندیشیدن انسان باشند. آوردن یک فلسفه یا شبه‌‌ فلسفه‌ای از خارج ، و حاکم ساختن آن بر ملت ، بازداشتن ملت از اندیشیدنست. در برابر مدرنیسم عاریتی روشنفکران ، و آوردن مارکسیسم و برخی‌ از افکار سطحی دیگر ، ملت به اسلام بازگشت. به خیال آنکه اصالت او در آنجاست. بررسی‌های فرهنگ ایران ، از آستانه مشتی سطحیات ، و تصحیح مقداری از کتاب‌ها ، و بررسی مسائل دستوری آنها ، و ماندن در محدوده تنگ الهیات زرتشتی ، و بسند کردن به افکار عقب مانده ایرانشناسان که هیچگونه مایه فلسفی‌ ندارند ، نگذشت. ملت و به ویژه نسل جوان ، متوجه شده است که هویت او ، فرهنگ اصیل ایرانست نه‌ اسلام. ولی‌ متاسفانه روشنفکران ، کوچکترین توجهی‌ به مایه‌های موجود در فرهنگ ایران نکرده اند و پنداشته اند که آنچه خاورشناسان و موبدان زرتشتی درباره فرهنگ ایران می‌گویند ، فرهنگ ایرانست. ما نیاز به رستاخیز و نوشوی فرهنگ خود داریم ، و با این نیاز است که باید بسراغ متون پهلوی و اوستا برویم. فلاسفه و هنرمندان غرب نیز ، با این نیاز بود که بسراغ فرهنگ یونان رفتند. ولی‌ یک ایرانشناس غربی ، چنین نیازی را در برابر فرهنگ ایران ، ارضاء نمیکند. موبدان زرتشتی ، فقط نماینده بخشی از این فرهنگ ، و در ضمن ، بر ضد کلّ فرهنگ ایران بوده اند.

همچنین ایرانشناسان خارجی‌ ، از سوئی بر همین گفته‌های موبدان تکیه کرده اند ، و از سوئی ، در اثر ایمان پنهانی‌ به برتری فرهنگ یونانی + مسیحی‌ ، در کشف فرهنگ ایران ، ناتوان بوده اند. از سوئی نیازهای نهفته اجتماعات غربی ، او را از این راستا دور میسازد. این مائیم که باید با چنین نیازی ، بسراغ این متون برویم. آنگاه خواهیم دید که با این پرسشهاست که این متون ، ناگهان گویا میشوند. در همان بررسی اصطلاح مُد و مُدرن ، با بسیاری از روابط ایرانیان ، با نوشوی و بدعت و مدرنیسم آشنا میگردیم. این دو واژه ، به کلمه « ماه » باز میگردند. در پارسی باستان به ماه ، مادَ Maada می‌گفتند. ولی‌ به ماه ، مُدا هم میگفته اند ، چون همانسان که شهر که خشتره باشد ، به ماه گفته میشد ، در هزوارش ، بجای Modina مودینه ، شهرستان می‌گذاشتند. اساسا آرمان مدنیّت و مدینه در فرهنگ ایران ، از تصویر ماه مشخص میشد ، که من در کتابی جداگانه بطور گسترده آنرا بررسی کرده‌ام ، چون ماه را بهشتی‌ میدانستند که در آن زندگی‌ مقدس است و از این رو به مینو ، مادونات و مادائوناد Madonat+Maddaonad می‌گفتند که به معنای نای ماه است. در هلال ماه بود که چهره یا شکل همه زندگان ، زیبا ساخته میشد. ماه ، نقاش رنگ آمیز ، خوانده میشد ، چون همه زندگان و به ویژه انسانها را رنگارنگ و متنوع میساخت.

در ادیان سامی ، خدا کاملست ، و کمال به معنای « ثبوت و تغییر ناپذیری » است ، ولی‌ در فرهنگ ایران ، ماه ، تصویر خدا را مشخص میساخت. مردمان ، درست همین تحول ماه را در آسمان ، آرمان کمال خود ساخته بودند. همان واژه « تحول » در عربی‌ که از حالی‌ به حال دیگر شدن باشد ، از همان واژه « هاله » بر آمده است ، که اصلش « آل » ، خدای زایمان در ایران بوده است. ماه ، مرکب از چهار خداست ، که یکی‌ از آنها ، رام یا آفرودیت یونانی یا ونوس رومیست ، که خدای هنرهای رقص و شعر و موسیقیست. و این هنرها ، بر اصل نوآفرینی و تنوع و رنگارنگی و جنبش قرار دارند. دیگری بهمن است که هم اصل بزم است ، و بزمونه خوانده میشود ، و هم خدای همپرسی در انجمنست ، که در گسترش ، همان فروردین یا سیمرغ گسترده پر میشود. اکنون همین خدایان ، تخم هر انسانی‌ هستند. بهمن خدای اندیشه و خدای خنده است.

اگر دقت کنیم می‌‌بینیم که کمال همان واژه ماه است ، چون در پهلوی به قمر ، یا هلال ماه ، کمریا می‌گویند و این واژه به شکل کمر و کمار و کمال در آمده است. اینست که مفهوم کمال ، رابطه تنگاتنگ و مستقیم با نو و نوآوری دارد. سائقه ما به نو دوستی‌ و نو آوری ، بسته به آنست که چه تصویر و مفهومی‌ از کمال داریم. در ادیان سامی و الهیات زرتشتی ، خدا کاملست ، و کمال خدا ، ایجاب می‌کند که این کمال ، هیچگاه تغییر نپذیرد. اگر کمال تغییر کند ، میکاهد. تحول خدا ، نقص و عیب است. و نو شوی ، همیشه تحول است. بدینسان ، هرچه او خلق می‌کند ، کمتر از اوست. خلقت چنین خدائی ، همیشه هبوط از کمال است ، نه‌ امتداد دادن خود در گیتی‌. از این رو انسان ، نابرابر با خدا ، و دارای نقص و عیب و فساد و گناهست.

بالاخره همین مفهوم ، بدان می‌کشد که آموزه و دین و کلمه‌ای که از این اصل کمالست ، تغییر ناپذیر است و طبعا هر چیز نوی ، هر بدعتی ، ضد دین و ضد خداست. نوآفرینی ، کار منحصر به این خداست. از سوی دیگر ، این مفهوم کمال ، بدین نتیجه می‌رسد که کمال ، باید بر نقص ، حکومت کند ، و کسی‌ حق ندارد ، قوانین خدا را تغییر بدهد. هیچ کسی‌ حق نوساختن قانون و نوساختن نظم را ندارد. ولی‌ مفهوم کمال ، در فرهنگ ایران از همان « تحول ماه » مشخص می‌گشت. کمال ، کمار ، کمر ، قمر همان ماه بود. ماه ، مُدل و انداره [اندازه] (modus) کمال بود. چیزی کمال داشت که نیروی نوآفرینی پیدا کند و بتواند از نو ، تازه شود.

روز چهاردهم ماه که هلال ماهست ، همین قمر یا کمر کمالست ، و در پهلوی این منزل ماه ، سپوره نامیده میشود که به معنای کمالست ، و سپاره به معنای خوشه است. و این را گوش مینامیدند که به معنای خوشه است. وقتی‌ گیاه به اوج می‌رسد ، خوشه میشود ، و خوشه ، آغاز برای کاشتن و نوروئی است. از این رو کمال ، نقطه انتهای دانش و بینش نیست. کمال ، جائیست که بینش از سر ، آفریننده و زاینده میشود. آن بینشی به کمال رسیده است که میتواند بینش تازه‌ای بیافریند. هر اندیشه‌ای ، هر هنری ، هر دینی ، هر نظامی ، هر قانونی ، هنگامی به کمال می‌رسد ، که بُن اندیشه و هنر و دین و نظام و قانون تازه‌ای شود. و این اندیشه ، بکلی بر ضد اندیشه کمال در ادیان سامی و الهیات زرتشتی است. زرتشت را نباید با الهیات زرتشتی ، مشتبه ساخت. اینها دو چیز متفاوتند. اینست که ماه که همان فرخ و خرّم و سیمرغ بود ، اندازه و مدل نوشوندگی و تازه آفرینی بود. اصل فرشکرد ، ماه بود. فَرَش ، همان فرش fresh انگلیسی‌ و فریش frisch آلمانیست. فرشکرد ، به رستاخیز مداوم می‌گفتند. فرشکرد ، نوشدن همیشگی‌ بود ، و ربطی‌ به مفهوم قیامت و آخرت یکباره مسیحیت و اسلام در پایان زمان نداشت. واژه مُدل هم از همین ریشه است ، چون ماه ، اندازه و معیار چنین کمالی ، یعنی چنین نوشوی بود. رّد پای این مدل نوشوی ماه در همان گستره امروزه « مُد mode » باقیمانده است. مُد ، در اصل تغییرات جامه و مو هست که به کفش هم امتداد یافته است.

جامه ، این همانی با پوست داده می‌شده است و سپهر ششم که همان خرّم یا فرخ است ، پوست جهان بوده است ، و ویژگی‌ این سپهر ، زیبائیست. سپهر هفتم ، مو هست و معنای اصلی‌ مو ، نی‌ است ، و فراز سر ، نیستان است ، و موی سر ، گیس هم نامیده میشود ، و نام دیگر خرّم ، مشتری یا برجیس است که در اصل ، برگ + گیس بوده است. و برگ که اصل اوستائیش وَلگ است ، هنوز در لُری به معنای تهیگاه و زهدان باقی‌ مانده است. از این گذشته ، نام ستاره شیل که ستاره نوزائیست ، برک است. و نام کفش ، یکی‌ وَشمک است ، و وش ، هم خوشه و هم رقصیدنست و نام دیگرش لکا است که زمین میباشد ، و همین گاو زمین که همان گوش و خوشه است ، در درون هلال ماه می‌گیرد ، و هلال ماه ، به او چهره‌های متنوع و زیبا و رنگارنگ میدهد.

لکاکه نام کفش است ، نام گل سرخ هم هست که گل ویژه سیمرغست. افزوده بر این ، واژه سیالک و سیلک ، چنانکه در گیلکی باقیمانده ، نام پرسیاوشانستکه [پر سیاوشانست که] در انگلیسی به آن گیسو یا موی ونوس (رام) hair of venus می‌گویند. چون گیس و کفش و جامه ، همه در این فرهنگ ، زهدان یا اصل آفرینندگی و نوشوی و نوآفرینی بودند. اینها با مُد و مُدل و مُدرنیته کار گوهری داشتند. مدرن بودن ، یعنی گوهر نوشوی و فرشکرد یا تازه شوی و تحول ماه را داشتن. بینش هم به همین تحول و تازه شوی ماه مربوط بود. بینش ، محتویات مغز سر است ، و مغز که مزگا باشد به معنای « زهدان یا نای ماه » است. نام دیگر ماه ، بینا بود که هم معنای نی‌ دارد ، و هم معنای معرفت. ماه بیناست ، چون شب افروز است. در تاریکی ، میافروزد و با نور خودش می‌جوید‌ و می‌بیند.

این را بینش در تاریکی می‌دانستند. بینش در تاریکی ، بینش بر شالوده جویندگی و آزمودن است که بنیادش نوشوی است. کسیکه خودش نمیجوید و نمی‌‌آزماید ، هیچگاه به بینش نوینی نمیرسد. نوآوری ، و مدرنیسم ، کپیه کردن و تقلید از غرب نیست ، بلکه آزمایش و جستجو است. بخوبی دیده میشود که تصویر ماه ، به کشف مفهوم کمالی رسید که بکلی با مفهوم کمال اسلامی و مسیحی‌ فرق دارد. کسی‌ کاملست که میتواند خود را و جهان را نو و تازه سازد. و کسی‌ و ملتی میتواند نو شود ، که خود ، جستجو کند و بیازماید و هیچ قدرتی‌ ، او را از جستجو و آزمایش باز ندارد. »

منبع:

منوچهر جمالی، مقاله‌ای از کتابِ  خرد شاد،  انتشاراتِ  کورمالی، شابک ۱۸۹۹۱۶۷۹۶x، برگرفته از فرهنگشهر، بخشِ  گنجِ  بادآورد. برگِ ۶۰ از این کتاب را ببینید.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« هنر نزد ایرانیانست و بس – ندارند شیر ژیان را به کس … این هنری که فقط نزد ایرانیانست، چیست؟ این هنر بی نظیر »


«

هنر  نزد ایرانیانست و بس
ندارند شیر ژیان را به کس

این هنری که فقط نزد ایرانیانست، چیست؟ این هنر بی نظیر، آنست که فرهنگ ایران، شیرژیان را به کسی نمیشمارد. «شیر»، در فرهنگ ایران، جزو «گرگ سردگان» یعنی «در ندگان و جانوران جان آزارست، که نماد «اصل خشم»، یعنی «اصل قهر و خشونت و تجاوز و تهدید و کین ورزی» بودند. بهرام که جفت رام (مادر زندگی و موسیقی و شناخت) و هردو باهم، «بن آفریننده جانها» هستند، فقط به جانوران بی آزار، مانند اسب و شتر و گاو …. تحول می یابد. به همین علت رستم برعکس هراکلس یونانی که لباس شیر میپوشید، ببربیان (بیوربغان = سگ آبی) میپوشید، چون لباس شیر، نماد «اصل خشم = اصل ضد زندگی، درندگی و خشونت و تهدید و کین ورزی» بود، که برضد «اصل قداست جان و خرد» است. این هنر، نزد ملل آنروزگار، بی نظیر و استثنائی بوده است. بنیاد گذاران رُم ،روموس و روملوس، در کودکی، از شیرگرگ، پرورده میشوند. ایلیاد هومر که کتاب مقدس یونانیها بوده است با این عبارت شروع میشود که «ای زنخدا، خشم رابه سرای». نام تورک و توران، در اصل به معنای «خشم= ازهم پاره کننده» است. نقوش برجسته نیایشگاه آتن، همه اش صحنه های جنگ یعنی خشم است. نیایشگاههای آشور، پرازصحنه های خونخواری و خشمست. یهوه درتورات همیشه درفوران خشمست. ولی فرهنگ ایران (نه تاریخ ایران) درست بر خردی استوار شده بود که در گوهرش ضدخشم، ضدشیر، ضد قهر و خشونت و تهدید بود که خردبهمنی باشد، و این «بهمن»، اصل معمارمدنیت و حکومت شمرده میشد. »

منبع:

منوچهر جمالی ، نوشته‌ای به همین عنوان ، منتشر شده در  ۱۱-۰۵-۱۳۹۰ ، در وبگاه   تازه‌ها – جمالی به روز.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« کاری برای یاد (یادگار) »


« ما که در جهان کنونی برای « مزد » کار می‌‌کنیم ، و وقتی‌ در برابر کارمان به اندازه کافی‌ مزد داده شود ، خود را « آزاد » و طبعا « راضی‌ » می‌‌شماریم (چون از فردی دیگر یا از گروه یا حکومت استثمار نشده ایم) در اثر همین رابطه میان مزد و کار ، نمی‌‌توانیم جهان گذشته را بفهمیم ، چون آنها برای « یاد » کار می‌‌کرده اند و نه‌ برای « مزد ». از دست دادن این روند فکری گذشته ، نه‌ تنها یک پیشرفت نمی‌‌باشد بلکه یک ضایعه بزرگ اجتماعی است.

آنها می‌‌خواستند هر « کاری » یک « یاد – کار » یا یک « یادگار » باشد. کاری باشد که مردم در زمان عمر او و بعد از او « یاد » بکنند. عمل ، نشانه او باشد. « کار » ، درختی بود که « می‌‌نشانیدند » تا نسلهای آینده از آن بهره ببرند و از او یاد کنند. « نشاندنِ » درخت « نشان برای یاد » بود. کار ، یک درخت بود. فرزند ، یک درخت بود. انسان ، یک درخت بود. آنها عمل « برای عقبی و آخرت » نمی‌‌کردند ، چون چنین عملی‌ فقط برای محاسبات و داوری نهائی خداست ، بلکه آنها کارهائی می‌‌کردند که مردم در این جهان از او یاد کنند و این کارها همیشه نشانه‌های او باشند.

از این رو « نام و نام نیک‌ » ، چون یک نشان بود ، مسئله بسیار اساسی‌ بود و « نامجوئی » یک افتخار و یک ارزش بسیار بزرگ اجتماعی بود. همه اعمال و افکار و همه تلاشهای زندگانی‌ دور محور « یاد و نام » می‌‌چرخید. نام و نشان ، جوهر و معنا و پنهان و ژرف انسان را در اعمال و آثار « می‌‌نمود ». نامجوئی ، شهرت طلبی و هوچی گری نبود که کسی‌ سر و صدائی به دروغین و فریب از خود بسازد. « جویای نام آمدن » ، که « یافتن پایگاه و ارزش به اندازه هنر و راستی‌ » بود ، یک تلاش ارجمند اجتماعی بود. این کلمه که « نام » باشد در زبان یونانی همان « نوموس » هست که ارسطو به معنای جوهر شیئی بکار می‌‌برد که بعدا در فارسی‌ و عربی‌ به شکل « ناموس » در آمده و متاسفانه امروزه به معنای « حفظ شئون جنسی‌ خانواده » تنزل کرده است ولی‌ در واقع استوار بر همین « بن و گوهر » است که خود را می‌‌نماید و پایدار می‌‌ماند.

« عمل برای مزد نقدی » و « عمل برای پاداش آخرتی » ، توجه به « گسترش عمل در دامنه اجتماع و مسیر تاریخ » را از انسان می‌‌گیرد. تلاش برای کاری که از آن ، میان انسانها یاد بشود (یادگار) ، روند و انگیزه دیگری به عمل می‌‌دهد.

عمل برای مزد ، انسان را متوجه ترضیه لذتها و تمتعهای خود (چه در این جهان و چه در آخرت) و یا بهزیستی می‌‌کند. در حالیکه « کار برای یاد » ، سبب میشود که انسان در کار خود ، یک بعد اجتماعی و سیاسی و فرهنگی‌ و تاریخی ببیند. عمل برای مزد ، کار را در گوهرش « انفرادی » می‌‌سازد. این فرد است که کار ، از اوست و پاداشش و لذتش همگی‌ برای اوست و همه حقوقی که از این کار و عمل فردی عاید می‌‌شود ، باید به او باز گردد. مالکیت به کار خود ، یک مالکیت محصور به فرد خود می‌‌شود. و وقتی‌ پاداش و مزد ، مطابق آن کار فردی نیست ، حق او پایمال شده است. و او از این ناحقی و بیدادگری رنج می‌‌برد و عذاب می‌‌کشد. مفهوم کار ، برای بورژوازی و مارکس و سایر سوسیالیستها درواقع یکی‌ بود ، فقط نتیجه گیری تفاوت داشت. کار ، برای رفع و ترضیه احتیاجات و آزادی خود از احتیاجات و گرفتن پاداش فردی بود. کار و عمل ، عمق تاریخی و اجتماعی یعنی پیوندی (مهری) و سیاسی و فرهنگی‌ خود را از دست داده است.

ما در عصری زندگی‌ می‌‌کنیم که همه ، « ترس از فراموش شدن یا ترس از فراموش بودن ، نادیده گرفته شدن در اجتماع » را دارند. عملی‌ که برای مزد انجام می‌‌شود ، هیچکس نیز از آن یاد نمی‌‌کند. چون چیزی در آن عمل و کار برای یاد شدن باقی‌ نمانده است ، جوابش و حقش به او بازگشت داده شده است. آن عمل ، کسی‌ را موظف به یادکردن نمی‌‌کند. البته یاد ، تنها چیزی نیست که بعد از مرگ شروع شود. کسیکه عمل برای یاد می‌‌کرد ، او در عملش « با همه بود » ، « با همه پیوند روانی‌ داشت » [،] « از همه یاد می‌‌شد » ، « در دل‌ همه بود ». با عمل و کارش ، خود را با همه جامعه به طور زنده ، پیوند می‌‌داد. با عمل و کارش ، خود را با جامعه گذشته (با تاریخ) و با جامعه آینده (آیندگان) پیوند می‌‌داد. مهر به پدر و مهر به فرزند ، دوام این پیوند بود.

کاشتند خوردیم ، می‌‌کاریم ، خواهند خورد (کشتن = نشاندن ، کشور : جای کشت ، جای نشاندن ، جای یاد ، جای پیوند) کشتن ، یک عمل یادی بود. حتی نشاندن (عمل جنسی‌) یک عمل یادی بود. انسان از عملی که یاد او را زنده نگاه می‌‌داشت ، شاد می‌‌شد ، ولو آنکه همه ‌اش رنج و زحمت و درسر و استقامت و درد باشد ، چون « یاد نیک‌ » ، « گذاشتن نام نیک‌ ، نام بدون فریب ، نام استوار بر هنر و راستی‌ و نیرومندی » لذت آور و شادی زا بود.

عمل ، مزدی نبود ، کسیکه کار مزدی می‌‌کند (مزدور) عملی‌ می‌‌کند که برای همه پیوند‌های اجتماعی و سیاسی و تاریخی است. کار مزدی ، یک کار انتزاعی اقتصادی است.

« جامعه » ، بر پایه کارهای یادی (یاد – کارها) بنا می‌‌شود. پیوند نسلها ، با کارهای یادی است. پیوند افراد یک جامعه با هم ، در اثر کارهای یادی است.

اقتصاد امروزی بر پایه مفهوم انتزاعی « مزد » و کار برابر با مزد « و کارمزدی » و ارزش کالا مساوی با کار قرار دارد ، ولی‌ درست « بنیاد جامعه  = بن یاد » موقعی استوار است که کار ، یادی باشد نه‌ مزدی. کارهای یادی ، شامل تناقضات و اشکالاتی بود و اشکال ناهنجاری در دوره‌های مختلف به خود گرفت که همه آن انتقادات ، به اصل موضوع وارد نیست ، بلکه به « شکل ناقص تاریخی ‌اش در یک دوره خاص » وارد است.

کار اقتصادی امروز ، یک کار ضد اجتماعی است. برای همین است که « کار مزدی » و « کار ارزشی » ، که روان و ساختمان اقتصادی امروزی است ، از هم پاره سازنده و برنده (قطع کننده) پیوندهاست ، و درست این اقتصاد در اثر همین ضعفش ، در اشتیاق برای کشف جامعه‌ای است که همه این بریدگیها و شکافها را التیام بدهد. کمونیسم ، سوسیالیسم ، ملت گرائی ، همه اصطلاحاتی هستند که حکایت از جستجوی « یک پیوند ایده آلی اجتماعی » می‌‌کنند نه‌ آنکه در جستجوی « آزادی » باشند.

ما نباید در پی‌ ایجاد یا یافتن چنین جامعه‌ای برویم ، بلکه باید « روان این اقتصاد » را که کارمزدی و کارارزشی است ، تغییر بدهیم. باید مولفه « یادگار بودن هر کاری » را از نو تقویت و تائید کنیم ، تا مردم بیشتر برای یاد ، کار بکنند تا برای مزد و قیمت. هر کار ما می‌‌تواند « یادگار » نیز باشد. باید کارهائی را در جامعه رواج داد که « یادگاری » هستند. باید شهر‌ها ، نمایش یادگارهای همه انسانها باشند. ما در محصول دیگری ، کار او را نمی‌‌خریم تا مزد به او بدهیم بلکه تا از او یاد کنیم تا به او مهر و پیوند پیدا کنیم. او یادگاری به ما داده است نه‌ آنکه کارش را به ما فروخته باشد.  »

منبع:

منوچهر جمالی، کورمالی ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، اکتبر ۱۹۶۸ . برگِ ۶ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

« نوشتاری پیرامون واژه ی مرد »


دیاآکو کیانی

« واژه ی «مرد» را در زبانهای ایرانی همه میشناسیم. این واژه در زبانشناسی با مرگ همریشه شناخته شده است. ولی به بر پایه ی داده هایی که در این نوشتار میآید پیدا میشود که این واژه در اساس مانای «اشغ» داشته است. چرا باید ایرانی فریافت (مفهوم) و مینوی (معنی) مرد را با مرگ اینهمان بداند؟
پیش از پرداختن به این جستار خوب است بدانیم واژه ی «مرد» در زبانهای میانروانی نیز با همین مانای ایرانی هستمند بوده.
در پیشا سامی marʔ به مانای مرد، پسر، پسربچه، فرزند، شوهر و سرور بوده. در اکدی māru ، در سریانی آرامی mārā ، در اربی marʔ-, murʔ و در سنگنبشه های اربستان Qat mrʔ و در زبان مهری ḥǝ-mrō بوده.
از ریختارِ واژه ی زن (امرأة ) در زبانهایی که سامی میخوانند پیداست که واژه «المرء- مرء» اربی که از ریشه مرء پیشا سامی آمده تنها ماناهای مرد، پسر، شوهر نداشته و مانای فراگیرِ هومان (انسان) داشته. چرا که واژه زن نیز در زبانهای میانروانی از همین ریشه ساخته شده است.
زن یا گونه ی مادینه ی هومان در پیشا سامی marʔ-at، در اربی ʔimraʔat-, marʔ-at و در سنگنبشته های اربستان mrʔ-t بوده است.
بر این پایه روشن است که این واه در روندِ پیدایش خود مانای هومان، و سپس ماناهای ویژه ی مرد و زن گرفته است.

Proto-Semitic: *marʔ-
Afroasiatic etymology: Afroasiatic etymology
Meaning: ‹son, boy› 1, ‹child› 2, ‹lord› 3, ‹man› 4, ‹husband› 5
Akkadian: māru 1
Syrian Aramaic: mārā 3
Arabic: marʔ-, murʔ- 4, 5
Epigraphic South Arabian: Sab, Qat mrʔ 2, Sab 3, 4
Mehri: ḥǝ-mrō 2 (pl.)

Proto-Semitic: *marʔ-at-
Afroasiatic etymology: Afroasiatic etymology
Meaning: ‹woman›
Arabic: ʔimraʔat-, marʔ-at-
Epigraphic South Arabian: mrʔ-t   اَلْمَرْءِ   امرأة

گواهی های واژه شناسی در زبانهای گوناگون نشان میدهد که واژه ی «مر- مار» به ماناهای مرد، دوشیزه، زن، اشغ و پیوند بوده است. واژه ی «مری-marry» در انگلیسی به مانای جفت شدن، اشغ، زن جوان و همسرِ جوان است که در لاتین maritare در پرتغالی maridar، در ایتالیایی maritare در یونانی maritus بوده. این واژه از ریشه ی ایرانی mari به مانای زن جوان و mar- meryo به مانای مرد جوان میآید. در سنسکریت واژه ی marya به مانای مرد جوان، خواستگار و دلداده است. از آنجا که این واژه نیز در ریشه ی خود هم به مانای مرد و هم زن است، مانای فراگیر هومان داشته است و در اساس مانای پیوند و جفت و نیروی کِشش اشغ میان زن و مرد است. از اینروست که مانای پیوند و اروسی نیز دارد. نامواژه های مریم، ماری، مری که در اروپا و میان ترسایان کاربرد فراوان دارد نیز برساختهایی از همین ریشه هستند. دهخدا مانای مریم را اینگونه آورده: مریم . [ م َرْ ی َ ] (اِ) هر زن پارسا که حدیث مردان را دوست دارد. (منتهی الارب ).
در زبانهای ایرانی (هندو اروپایی) واژه ی مَر- مِر -mar-mer به مانای مرد، کَس یا تن(شخص)، هومان است. در هندی ِ کهن márya به مانای مرد جوان و دلداده و اشغمند(عاشق) است و maryaká به مانای مرد کوچک یا پسر است.در پارسی میانه mērak به همین مانا هست. در یونانی کهن mêi̯rak به مانای مرد است و در لاتین marītus مانای مرد دارد.

Proto-IE: *mery-
Nostratic etymology: Nostratic etymology
Meaning: fellow, young man
Old Indian: márya- m. `man, young man, lover›, maryaká- m. `little man›
Other Iranian: MPers mērak
Old Greek: mêi̯rak-s f. `Mنdchen›, spنter m. `Knabe›, mei̯rákio-n `Jüngling, junger Mann›
Latin: marītus, -a `beweibt, verheiratet›, m. `Ehemann, Gatte›, marīta f. `Ehefrau›

واژه های مهر، مار، مای، ماد، ماده(مادینه) ، ماتک ، مادک، مادر از همین ریشه (مار- مر) در زبانهای ایرانی نخست مانای اشغ و پیوستگی و سپس مانای مادر دارد که بنگاهِ اشغ و مهر و دوشارم(اشغ) است.
واژه ی «مرتی» در زبانهای ایرانی مانای «اروس» دارد.

Proto-IE: *mArt-i-
Meaning: bride
Baltic: *mar̃t-ī̂, -jā̂, -iā̃ f.
Germanic: *márɵ-iō f.
Russ. meaning: невеста

در زبانِ آرامی که سرشار از واژه های کهنِ ایرانیست واژه های زیر در پیوند با همین ریشه هستند .

mrh, mrtˀ (mārā, mārtā) n.f. = mistress = بانو، دلدار، دوشیزه
mrbyny, mrbyynytˀ (marbəyānī, marbəyānīṯā) = foster mother = مادر پرورش دهنده (= مُرَبی=پرورش دهنده) = mrbˁy (marbˁāy)
mrbˁy (marbˁāy) adj. = female- uterine = زهدان- زن
mrbˁ, mrbˁˀ (marbaˁ, marbˁā) n.m. = womb = زهدان، بچه دان، پروردن
mrgg (mraggaḡ) adj. = highly desirable = بسیار خواستن ،آرزو کردنی،دلخواه.(اشغی)-

این واژه با واژه ی مرگِ ایرانی بسیار همریختاری و همانندی دارد.

mrh, mrtˀ (mārā, mārtā) n.f. = mistress = بانو، دلدار، دوشیزه

(ای واژه نیز با مهرِ ایرانی همانندی و هم آوایی دارد)

mrˁy, mrˁytˀ n.f. = خواست، آرزو =desire

این واژه های آرامی(ایرانی) نشان میدهند که ریشه ی واژه ی «مر-مار-مرد-مردم» در اساس با فریافت(مفهوم) اشغ و مهر و پیوند کار داشته است در زبانهای گوناگون به ماناهای مرد، زن، دلبر، دلخواه، اشغ، پیوند، خواست، آرزو کاربرد داشته و مُردن مانای پسین تر و دویمینِ آن جای گرفته.
نکته درخور نگرش ای است که چگونه فریافتها و مینوهای » اشغ و مهر » از نگرِ فرزانی و فلسفی با مرگ و مردن در پیوند جای گرفته؟
چند واژه ی آرامی و همانندهای آن در دیگر زباهای ایرانی شاید پاسخی برای این پرسش باشند.
در سنسکریت واژه «مارَ» به هم به مانای خدای اشغ و هم شورِ اشغ است.

मार mAra m. god of love – passion of love

ولی همین واژه ماناهای کشنده، ویرانگر و مرگ نیز دارد. درست در آرامی هم همان واژه هایی که مانای اشغ، مهر، خواست، آرزو، زن، زهدان، دوشیزه دارند، با ماناهای بیماری و دردمندی و ناخوشی نیز آمده است.

mrˁw, mrˁwtˀ (marˁū, marˁūṯā) n.f. = sickness = بیماری
mrˁyh, mrˁytˀ n.f. = disease = ناخوشی- دردمندی

بیماری، درمندی، ناخوشی از نگر فلسفی هم با اشغ در پیوند است و هم با مرگ. در ادب ایران زبانزدِ «دردِ اشغ» فراوان به چشم میخورد. در چامه های ایرانی اشغ جگر را میسوزاند و سوزِ جگر همراه با اشغِ ناکام و نافرجام است. این جگر سوزی خود یک بیماریِ شناخته شده و نامور است . جگر هنایش(تاثیر) پذیرترین وندِ بدن در برابر سهشهای گوناگون است . اینکه مینوهای اشغ با بیماری و مرگ در کالبد یک واژه ریخته میشود این راستی را میرساند که مردمان پس از دریافتن والامندی و فرهمندی و شکوه اشغِ کامرواکه زندگی و شادی بخش است، به درد و رنجِ تباه کننده ی اشغ نافرجام که بیماریزا و مرگبار است نیز پی برده اند و دو رویِ وارونه ی یک پدیده را در کالب یک واژه و فریافت دریافته اند. اینکه «مردم»(مرتخم=تخم اشغ) چه زن و چه مرد میتوانند با نیروی اشغ هم شادی و زندگی و بالندگی دست یابند و هم به بیماری و تباهی و مرگ برسند، درست همان شوندِ اینهمانی مینوی و ریختاریِ واژه ی «مر- مار-مرد» است که هم مانای اشغ دارد هم درد، بیماری، تباهی و مرگ.
همین واژه بگونه های زیر در زبانهای میانرودانی به مانای بیماری و دردمندی دیده میشود که نشان دهنده همریشه بودن واژه های اشغ، بیماری و مرگ است که نشان دهنده ی ریشه ی ایرانیِ واژه ی «مرض و مریض» اربی است که باید بگونه «مَرَز» نوشته شود. واژه ی اوستایی «اَمِرِزَ= amereza » مانای نابود و تباه نشدنی، از میان نرفتنی، نگندیدنی ، نپوسیدنی، زنگارناپذیر( اکسیده نشدنی) دارد. اَ در ان واژه واکِ نایی(منفی کننده) است، بر این پایه «مَرِزَ» به ماناهای تباهی، نابودی، از میان رفتن، پوسیدن، زنگارش دارد که همه در پیوند با مانای مَرَز(مرض) اربی هستند.

Proto-Semitic: *mrṣ̂ {} *mrĉ̣
Meaning: to be sick, ill
Akkadian: marāṣu (a/a; NB, LB u/u) ‹to be ill› OA, OB on [CAD M1 269], [AHw 609]
Ugaritic: mrṣ ‹krank sein› [Aist 196]
Hebrew: mrṣ (N) ‹to be bad, painful› [KB 637]
Aramaic: OLD mrḳ, OFF mrʕ ‹illness› [HJ 695]
Judaic Aramaic: mǝraʕ ‹to be sick› [Ja 845]; mrʕ [Sok 331]
Syrian Aramaic: mǝraʕ ‹aegrotavit› [Brock 405]
Arabic: mrḍ ‹être malade› [BK 2 1091]
Epigraphic South Arabian: SAB mrḍ ‹suffer from desease› [SD 87]
Mehri: merēź ‹illness› [JM 271]
Jibbali: mírź_ ‹to be ill› [JJ 174]
Harsusi: mēreź ‹to be unwell, ill› [JH 90]
Soqotri: hemrôḍ (caus.) ‹guérir› [LS 251]
: [Fr 38]: *mariṣ̂ ‹malato, penoso› (ESA, ARB, SYR, HBR, UGR, AKK); [KB 637]: HBR, UGR, AKK, ARM, ARB, SAB; [Brock 405]: SYR, AKK, ARB, HBR, SAB
Proto-Semitic: *maraṣ̂-
Meaning: ‹be ill›
Arabic: mrḍ a,4
Proto-Semitic: *marih-
Meaning: ‹weak, suffering pain›
Arabic: marih- ‹faible, abattu›; m. ʔal-fuʔād- ‹qui éprouve une paine du coeur› BK 2 1096

عطار در چامه ای میگوید:

گه ز درد عشق، چون باران ز میغ
بر رخ او اشک راندی بی‌دریغ
گاه با آن ماه جشنی ساختی
گاه بر رویش قدح پرداختی

و درجایی دیگر میگوید:

ز عشق روی او بی‌خویشتن شد
ز دردش پیرهن بر تن کفن شد
بزن گفتا که شو جفت حلالم
که مُردم، زنده گردان از وصالم

گونه ی دیگری از واژه های «مر- مار» با ماناهای یاد شده (مرد- زن- اشغ) در زبانهای ایرانی به چشم میخورد که تنها یگ دگرگونی ساده ی واکی (حرفی) یافته. واکهای «م و ن» به یکدیگر میکوهرند (عوض میشوند)، بر این اساس واژه های «نر و نار» درست همان واژه های » مر و مار» با همان ماناهای هومان، مرد، زن و اشغ هستند که ویژگیها و فروزه های برترِ مردمی مانندِ دلیری، رادی، جوانمردی را نیز به خودگرفته اند.
واژه ی «نَر» در زبانهای ایرانی باستان، پهلوی، اوستایی، کردی،بلوچی، هندی، استی (نله-نل) ، پارسی و دیگر گویشهای ایرانی به ماناهای مرد، نرینه (مذکر)، نیرو، توان، دلاوری، دلیری،جوانمردی و ردای است. از آنجا که در فرهنگ و استوره های ایرانی هومان «تخم آتش» است، یکی از مینوهای این واژه نیز » آتش» است. «آتشِ جان» در فرهنگ ایران نیروی و توانِ روانی، هستمندی (وجودی) و کنشگریِ مردم است. بر این پایه است که چامه سرای خوش پرداز شیراز میگوید:

«این آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت»،

و آتش و گرمای خورشید را از آتشِ نهفته در جان مردمان میداند.
در سنسکریت واژه » نَرَ» به ماناهای مرد، هومان، مردم، تن (شخص)، مردنی(فانی)،شوهر، پهلوان و مینوی(روحانی) است.

नर nara m. man- human– mortal–male men, people-person – husband- hero

واژه ی «نری» در سنسکریت به ماناهای زن، مادینه، زنانگی، همسرِمادینه.

नारी nArI f. woman – female or any object regarded as feminine-wife

واژه ی «نَریهَ» در سنسکریت به ماناهای توانمند، نیرومند، مردانه، پهلوانانه، تن، مرد و … است.

नर्य narya adj. human- powerful- strong- manly- suitable or agreeable to men-heroic- person- man- manly or heroic deed-

در اوستایی «نائیری» مانای زن دارد و از این واژه ماناهای جفت، همسر، اروسی و اشغ نیز ساخته شده است.

نَئیری= nairi- نَئیریَیَ= nairyaya – نَئیریَنْم= nairyanm – نَئیریَ یات= nairyayãt -نَئیریَ یاو= nairyayãv زن، ماده، مادینه
نائیری= nãiri زن، ماده، مادینه، همسر
نائیریثْوَنَ= nãirisvana پیوند زن و شوی
نائیری چینَنگْهْ= nãiri chinangh جفت شدن(ازدواج) زن گرفتن، خواستِ جفت شدن
نائیریکا= nãirikã بانو، زن، ،ماده، زن شوهر دار ـ جفت برگزیده
نائیریوَنت= nãirivant جفت برگزیده
کونائیری= kunãiri زن بی شرم و آزرم، بدکاره

در زبانهای ایرانی باستان واژه ی «نِر» ماناهای مرد، نیروی زندگی، توانمندی و نیرومندی داشته است که واژه ی «نیرو» در پارسی و نِرُک-nerok پهلوی نیز از همین ریشه هستند.
واژه های اوستایی زیر ماناهای دلیری، رادی، پهلوانی،جوانمردی، جوانزنی، مرد، زن و آتش تن و جان را در فریافتهای مینویِ واژه ی «نر» نشان میدهند.

نَئیرمَنَنگْهْ= nair manangh ـ 1ـ دلیر، دلاور، بی باک 2ـ نریمان
نَئیرْیَ= nairya ـ 1ـ نر، نرینه 2ـ دلیر، دلاور، بی باک، تهمتن
نَئیرْیانْم هانْم وَرِتیوَنت= nairyãnm hãnm varetivant دلاورانه، بی باکانه، مردانه
نَئیریَنْم= nairyanm ماده، مادینه
نَئیرْیوسَنگهَ= nairyu sangh ـ 1ـ نام آتشی است 2ـ نام ایزدی است 3ـ آتشی که در دل شاهان و فرمانروایان است و آنها را در پیشبرد کارهایشان یاری می دهد، روحیه 4ـ نام فرشته ای که پیک اهورامزداست
نَریمان= narimãn (اوستایی: نَئیرمَنَنگْهْ= دلیر، دلاور، بی باک) نام پسر گرشاسپ.

در بندهش هومان تخم آتش است. روشن میشود که واژه ی «نار» که در اربی و زبانهای میانرودانی آتش و روشنی مانا دارد در اساس واژه ی ایرانیست. از آنجا که آتش یکی از نیروهای برتر در زندگی مردم شناخته شده بوده با اندریافت (مفهوم) نیرو و نیرومندی در پیوند است. در واژه نامه های ریشه شناسی اروپایی واژه ی energy را از همکردِ یونانیِ en(in, into – در- تو -اندر- میان)+ ergon (کار کردن، کارکنندهactive, working- ) گرفته اند ولی روشن است که » into working یا in, into active » به هیچ روی مانای نیرو، توان، زور و کارمایه ندارد و واژه ی energy از ریشه «نر، نار» گرفته شده. دربندادهای ایرانی نریوسنگ بخشی از تخمه ی کیومرس را در زمان مرگ او پاساده میدارد تا تخمه ی کیومرس در زادمانِ هومانِ نخستین که مشیه و مشیانه باشند پیکر پذیرد. این نشان میدهد که نریوسنگ «نیروی زندگانی و هستی بخشی» و یا همان » آتش جان» است که مردمان را زنده و کارا و پویا میدارد.
در زبان آرامی واژه ی (nwr, nwrˀ (nūr, nūrā به مانای آتش است. در زبان ابری واژه ی נוּר- nuwr به مانای آتش است و واژه ی nyr به ماناهای روشنایی، گرما، سوختن و روشن شدن است. واژه «نر- نرَ» به مانای «ناری رنگ یا اناری رنگ» و افشره ی انار است.

nr, nrˀ n.m. pomegranate color
1 violet color JBA. BT Git 19b(46) מיא דנרא extract of pomegranate (peels.

در سنسکریت نیز به انار با دگرگونی آوای آ به ای «نیرَسَ» میگویند.

नीरस nIrasa m. pomegranate

در آرامی گلِ انار را گلنار میگویند:

gwlnr, gwlnrˀ (gulnārā) n.m. pomegranate blossom

و ریشه ی انار را «مردواگ» میگویند که با واژه های مر-مار- نر-نار در پیوند است چراکه انار مانای اشغ دارد و نمادِ اشغ و مهر شناخته میشود.

mrdwg (mardwaḡ) n.m. root of pomegranate

در آشوری و سریای نیز گل انار را گلنار میگویند.

Eastern Syriac : ܓܘܼܠܢܵܐܪ
Western Syriac : ܓܽܘܠܢܳܐܪ
Eastern phonetic : ‹ gul na:r
English : the blossoms of a pomegranate tree ;

در اکدی و آشوری انار یا نار را «نورمَ- نورمو» میگویند:

nurmû : a pomegranate

در چامه های ایرانی و نزد مردم سرخی انار نماد خونِ دل اشغمند است و رنگ پوست انار نماد سرخی و نارنگیِ خورشید است. این ماناها با نور(روشنایی) پیوندِ سرراست دارند.
در آرامی به واژه ی nyryg نام بهرام(مریخ (mars- است و nyrgl به مانای نرگال- Nergal است. نرگال ایزد یا پهلوان میانرودانی برابرِ ایزد نرویوسنگ ایرانی و یا پهلوان نریم- نریمان(یا نیرم) است پدر سام است. در اوستایی «نئیره منه» به مانای نرمنش است و نریمان،سام، زال و رستم نیز درست پیکریابی ماناهای مردانگی، رادی، جوانمردی، دلاوری، نیرومدی، ارجداری(اعتبار)، رزمآوری و مهرهستند که همه ی این فروزه ها را با هم «هنر» میگفتند . هنر همدایشِ دو واژه ی هو(خوب،به)+نر(رادی، جوانمردی) است. در بندادهای میانرودانی نیز نرگال پشتیبان و سودخواستارِ مردم است. مردگان را به زندگی باز میگرداند و کشاورزی و گله داری را پاس میدارد. واژه ی «نیو» با ماناهای «مرد دلیر و مردانه، بهادر.گرد. دلاور.دلیر. پهلوان و مبارز نیز میتواند با واژه ی نر در پیوند باشد.
نریوسنگ در بندادهای ایرانی «زیبا برز، زیبا بالا» خوانده شده. اورمزد او را در درازای پنجسد سال آفرید و او را برهنه در برابر زنان جای داد تا زنان به او دل ببندند. همان گونه که نریوسنگ نمادِ مردانگی و زیبایی و آتش است، نرگال میانرودانی نیز نماد مردانگی، نیرومندی و زیبایست، از اینروست که نشان او در فرهنگ میانرودان خروس است که هم پیکریابیِ فریافتهای مردانگی و نرینگیست، هم زیبایی و نارین رنگی و آتش رنگی. واژه ی نرگال را در سومری به مانای ارجدار، نیرومند و توانا است که روشن میسازد همان واژه ی نرِ ایرانیست که هم مانای نرینگی دارد، هم نیرومند. نماد آسمانی او بهرام (مریخ) است. بهرام نیز در فرهنگ ایران نماد مردانگی و نیروی مردانه ی باور کننده همه تخمها در گیتیست. واژه ی مریخ نیز که آن را اربی میپندارند واژه ای ایرانیست به مانای «مرد یا نر» و درست ماناهای «مر – مار- نر- نار»(مرد، نر، نیرومند، توانا، آتشین، اشغ) را دارد. دهخدا برابر واژه ی مریخ «مردسنگ – مرداسنج » آورده که پاژنامِ مریخ است. مرداسنج را نام گوهری گویند که برای کاربردهای درمانی از سرب میگرفتند و گفته اند شاید به شوند سرخی رنگ آن، و سرخی رنگ مریخ، نام این گوهر بر ماریخ گذاشته شده. ولی بر اساس ردیابیِ واژه ها و ماناهای آنها درمیابیم واژه ی مرداسنگ پیش از اینکه نامِ این گوهر باشد به گونه های دیگر بوده و کاربرد داشته. دهخدا در نگیختِ(شرح) واژه ی مریخ ریشه آن را از مرداخ میانرودانی میداند و مرداخ را با مرداس در پیوند میداند و گرایندِ(احتمال) ایرانی بودن این نام را پیش میشکد. اگر «مردِ» را در مردسنگ به «نر» دگرگون کنیم واژه ی نریوسنگ ساخته میشود. و مرداس نیز درست همین مانا را میدهد. « مرد+آس(سنگ)». سنگ در اساس بجز فریافتهای سفتی، سختی و سنگینی، مانای جفتی و همجفتی و پیوند اشغ داشته است، از اینرو این واژه ماناهای نرینه، نیرومند، اشغمند و دلداده نیز دارد. در زبا سومری واژه ی «nir- نیر» به مانای سنگِ گرانبها بوده است و از اینرو گرایندِ پیوند و اینهمانی واژهای « مرد سنگ و مرداس و نریوسنگ» خردپذیرتر مینماید. در استوره ها نیز مارس، مریخ، بهرام هم دلداده هستند و هم نیرومند، دلاور، رزمنده و آتشین خو. واژه ی نرگال همکردِ دو بهریِ نر(مرد، نرینه، نیرومند، دلیر، پهلوان، دلداده)+ گال(بزرگ) است که روی هم رفته مانای مردِ بزرگ(با همه گستره ی مینوی اش) را دارد. پیکر نرگال آمیزه ای از سرِ یک مرد و تنِ یک شیر است که باز نمادِ نرینگیِ مرد و نیرومندی و دلاوری شیر میباشد. واژه ی مارسMars– که نام رومیِ بهرام و مریخ است نیز از ریشه «مر- مار» با ماناهای یاد شده میآید ولی در واژه نامه های اروپایی ریشه نام او را ناپیدا دانستند. مریخ را در آشوری و سریانی ܡܪܝܼܚ-‹ mri:h و ܢܵܪܝܼܓ݂- ‹ na: righ میگویند که نشان دهنده دگرگونی واکها «م و ن» در این نامواژه هست و بر این پایه روشن است که از ریشه ی ایرانی «مر-نر» میآید.
در بندادهای میانرودانی نرگال مانای سوزنده و افروزه(شعله) نیز داشته است که نشان میدهد واژه های نار و نور که ما آنها را «سامی» میدانیم در اساس با واژه ی «نر» ایرانی در پیوند است و همه ماناهای واژه ی ایرانیِ نر را دارد.

nirĝal [AUTHORITATIVE] (148x: ED IIIb, Old Akkadian, Ur III, Old Babylonian) wr. nir-ĝal2 «authoritative»
Nergal, in Mesopotamian religion, secondary god of the Sumero-Akkadian pantheon. He was identified with Irra, the god of scorched earth and war, and with Meslamtaea, He Who Comes Forth from Meslam. Cuthah (modern Tall Ibrāhīm) was the chief centre of his cult. In later thought he was a “destroying flame” and had the epithet sharrapu (“burner”). Assyrian documents of the 1st millennium bc describe him as a benefactor of men, who hears prayers, restores the dead to life, and protects agriculture and flocks

در زبان بابلی و فرهنگ میانرودانی اپاختر(سیاره) بهرام(mars) را نرگال-Nergal میگفتند. بهرام به شوند رنگِ سرخ و نارنگیِ(ناری رنگ- آتشی رنگ) اش به آتش و آتشین نیز نامور است که اینهمان با ماناهای «نر» ایرانیست.
واژه ی «نِر-نَرَ – نیر» در آشوری ماناهایی دارد که فریافت آن ماناها پیوندِ سرراستی با فریافتِ واژه ی «نیرو و یوغ(پیوند،جفت، اشغ )» در زبانهای ایرانی دارد. برای نمونه واژه ی «ܢܝܼܪ ‹ ni:r » به مانای » نر و نرینه» در زبان آشوری است. واژه ی ܢܲܝܪܵܐ – ‹ né ra در سریانی و اشوری مانای فراگیرِ نفت و روغن دارد که نیرو و سوخت هستند. واژه ی ܢܝܼܪܵܐ – ‹ ni: ra در آشوری و سریانی مانای یوغ(جفت، پیوند)، و گروهِ گاوانِ نیرومند دارد که زمین را شخم میزنند و باز فریافتِ نیرو و توان و جفتی و پیوند که در نر- نار ایرانی هست در این واژه ها به چشم میخورد.
در سومری واژه ی «نیر- nir» به مانای برتر، نیرومند، مهتر،سرور، فرمانروا، شاه و .. است . این واژه با دگرگونی واکها ی م- ن ریشه ی نامواژه ی «میر- امیر» به مانای فرمانروا، سرور، نیرومند است که امروزه برگرفته از کارواژه ی «اَمر» اربی دانسته شده. ولی ریشه ایرانی آن همین واژهای «نر- نار – مر- مار» هستند. پیش از اینکه این واژه از «امر» اربی ساخته شده باشد، با همین ماناها در سومری و زبانهای کهن ایرانی کاربرد داشته است. برای نمونه واژه ی ابری אמיר – ‹amiyr از ریشه אָמַר [‹amar ] به مانای بالا، برتر، چکاد،س آورده اند، ولی این ریشه ‹amar هیچ یک ازماناهای ‹amiyr را ندارد و مانای مهادین آن » گفتن» است. در نگیختِ این واژه(‹(amiyr گفته شده: » به مانای خود را برتر داشتن» (in the sense of self-exaltation). ولی اینکه فریافتِ «گفتن» چه کار به خود را برتر داشتن دارد، جای گمان است. اگر مانند گروهی، گفتن را برابر دستور دادن بگیریم مانای این واژه فرمانده میشود. ولی از آنجا که گفتن نیز با فرمان دادن دگرگونگی دارد و برابر این واژه در سومری به مانای «lord+lordly» هستی دارد و بسیار کهنتر از نمونه ی ابری و اربی هست، گزینه خردپذیر تری برای واژه ی میر-امیر مینماید.

nir [LORDLY] (3x: Old Babylonian) wr. nir «lord(ly)» Akk. etellu

مار در فرهنگ مردم ایران باستان و میانرودان نمادِ زیبایی ونیرو و کششِ فریبندگی و نیروی برانگیزانندگیِ به اشغ و جفتی و پیوند بوده است. از اینروست که در سنگ نگاره ها و ماندمانهای باستانی ایران و میانرودان فراوان به چشم میخورد. در تورات نیز مار نخش فریفتنِ زن را به خوردن میوه پنامیده(ممنوعه) بر دوش دارد که نشان دهنده فریبایی و زیباییِ مار است.
دریافت اینکه چرا مار در زبانهای ایرانی هم مانای اشغ و دارد هم زن و مرد و مار(جاندار خزنده) برای ما که با بینش و نگرش و منش مردمان باستان بیگانه هستیم دشوار است. ولی رهگیریِ مانای واژه ها پیوندِ فرزانی و فلسفی این فریافت را روشن میسازد از همین روست که مار را در زبان سومری «میر- میرشَه» میگفتند که درست با مارِ ایرانی و فریافتهای آن اینهمان است.

mir [SNAKE] (3x: Old Babylonian) wr. mir «a mythical snake; a snake-like weapon» Akk. šibbu
mirša [SNAKE] (4x: Old Babylonian) wr. mir-ša4 «snake» Akk. šibbu

واژه ی «نارین» در دهخدا به مانای روشن، درخشان و تابان آمده و این واژه را اربی ندانسته.
همین واژه را در ززبان مغولی اینگونه آورده: «نارین . (مغولی ، اِ) مغول به خزانه ٔ محتوی جواهرات و زر سرخ…».
نامواژه های ناریا، نریکا، نارینه، ناریه و … که در زبانهای آذری، ترکی، کردی، اربی و … کاربرد دارد همه از همین ریشه ی «نر- مر» ایرانی هستند.
واژه ی «نَیِر-نَیِرِه» که به ماناهای درخشان، روشن کننده، بسیار نور دهنده، اختر و ستاره، خرورشیده و ماه میشاسیم در اساس از ریشه ی «نر» ایرانیست که به نادرست اربی پنداشته میشود. در اربی تنها از این ریشه واژه ی «مُنیر» ساخته شده است.
در زبانهای ایرانی واژه ی نر به گونه های زیر و ماناهای مرد، نیروی زندگی(در هیتی)، زن، نرینگی، مادینگی،پایداری و ایستادگی (درلاتین) کاربرد داشته است:

Proto-IE: *(a)ner- <PIH *a->
Meaning: man
Hittite: innarawatar ‹life power›, innarawant= ‹strong›, Luw. annar-ummi- ‹strong› (Tischler 358ff)
Old Indian: nár-, nára- m. `man, person›, nấrî f. `woman, wife›; nárya- `manly, human›; sû-nára- ‹young man; youthful›
Avestan: nâ, nar- ‹Mann, Mensch›, nâirî ‹Frau›; nairya- ‹mannhaft, männlich›
Armenian: air, gen. arrn `Mann, Mensch›, aru `männlich›
Old Greek: anḉr, gen. andrós, acc. ándra m. Mann, Mensch›; ǟnoréǟ ‹manliness›
Latin: neriôsus, – `resistçns, fortis›
Other Italic: Osk ner, pl. gen. nerum `vir›; Umbr pl. acc. nerf, dat. nerus `procerçs, prîncipçs›
Celtic: *nerto-m: Gaul Nerto-briga, Esu-nertus, etc.; OIr nert `Mannhaftigkeit›; Cymr nerth `Mannhaftigkeit›, Corn nerth `Mannhaftigkeit›, Bret nerz `Kraft›
Albanian: n’er Mann, Mensch

در زباهای که اورآسیایی میخوانند و زیر شاخه های هندو اروپایی(ایرانی)، آلتایی، اوروالی و کارتولیایی (گرجی- کافکازی) واژه «نر» به مانای مرد و نرینه اینگونه آمده.

Eurasiatic: *NajRV
Meaning: man, male
Indo-European: *ăner-
Altaic: *ńi̯àŕ
Uralic: ńōre
Kartvelian: (Georg. nar- ‹male camel› < Iran.

در آلتاییِ کهن واژه نر با ریختهای زیر به ماناهای روز، روشنی، خورشید و نور که همه وابسته به مینوی آتش هستند کاربرد داشته و نشان میدهد نار واژه ای اربی و یا سامی نبوده است:

Proto-Altaic: *ŋḕrá
Meaning: day, sun, light
Russian meaning: день, солнце, свет
Turkic: *jạr-ɨn
Mongolian: *naran
Tungus-Manchu: *ŋēr(i)-
Korean: *nár
Japanese: *àrí-
Altaic: *ŋḕrá

در زبانهای Borean (اپاختری- شمالی) که نزدیک به همه زبانها و خانواده های زبانی گیتی را دربر میگیرد با مانای آتش، نور، روشنایی ، خورشید، ستاره و در دراویدی و ایلامی با مانای افروزه (شعله) کاربرد دارد :

Eurasiatic: *ŋera
Meaning: fire, burn
Borean (approx.) : NVRV
Meaning : day, sun, light
Eurasiatic : *ŋera
Austric : *NVʔr
Altaic: *ŋḕrá
Dravidian: NDR *nar- ‹flame› [524]; (?) SDr *ner-p- ‹fire› (DEDR 2929); *nēr- sun [NDR *nar- may be = *nēr- ‹sun›; SD *ner-p- < *nijur]
Eskimo-Aleut: *ńǝʁiruɣ-
Chukchee-Kamchatkan: *eŋer ‹star›
Comments: [PA *ni̯ṑri, PD *nijur- – suffixed forms of *nVjV?]

در زباهای اورآسیایی به مانای مرد، نیرومند، دلیر، نرینه کاربرد داشته است.

Eurasiatic: *NajRV
Meaning: man, male
Indo-European: *ăner-
Altaic: *ńi̯àŕi
Uralic: ńōre
Kartvelian: (Georg. nar- ‹male camel› < Iran.)

بر اساس واژه های نامبرده و گستره ی مینویِ آنها روشن میشود که واژه ی «مرد» مانای میرا و میرنده و واژه ی «مردم» مانای تخمِ مرگ نداشته است. چراکه واژه ها «مر – مار» هم مانای مرد دارد،هم زن و هم اشغ. روشن است که مانای فراگیرِ هومان و اشغمند و دلداده داشته است. واژه ی مردم نیز بر این پایه ی مر(اشغ)+ توم(تخم) مانای تخمِ اشغ داشته است که سپستر تخمِ مرگ دریافته شده.
این پژوهش بر اساسِ کاوشهای روانشاد استاد منوچهر جمالی انجام شد که باور داشتند واژه ی مرد و مردم در روندِ پیدایشِ خود مانای مرگ و مردن نداشته و نزد ایرانیان به مانای اشغ، پیوند، مهر بوده است. چنانکه هومان و مردم را در زبانهای ایرای «مهر گیاه» نیز میخوانند که همکردِ دو واژه ی مهر(اشغ، دوستی، پیوند)+ گیاه(جان) است و روی هم رفته مانای جاِن اشغمند دارد. نام دیگرش «مردم گیاه» است که پیوند میان مهر و مردم را روشن میسازد و گونه ای از نامواژه ی گئومرت-گایوکمرت- کیومرس است. گئو مانای جان دارد و مرد مانای مهر و اشغ. مهر گیاه ریشه ای همانند تنِ زن یا مرد و یا زن و مردی در هم پیچیده دارد که پیکریابیِ داستانِ مشی و مشیانه ی اوستایی است. »

منبع:

با سپاس از جناب دیاآکوکیانی گرامی‌ که به کورمالی پروانه نشر این نوشته را دادند.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

« – استوره ؟؟؟ »


« – استوره ؟؟؟

با درود.
واژه ی استوره در زبانهای ایرانی ریشه دارد. نباید آن را با «ط» نوشت. بنُ این واژه با مانای(معنی) درستین و راستینش در سنسکریت مانده. پیش از بررسیِ ریشه ی ایرانی این واژه به مینو و فریافت(معنی و مفهوم) آن میپردازیم.

 استوره چیست؟ استوره چیزی جز همان history و story و تاریخ نیست. تنها به شوندِ دور بودن زمانِ رویدادها و آگاشته شدنِ آن در اندیشه و ویر و یادِ مردمان، با رازآلودگیها و شگفتیها همراه است. زبانِ استوره در اساس «نگاره» است. استوره ها یا بندادهای ایرانی با نگاره اندیشی(تصویر اندیشی) رازگشایی میشوند و درونمایه و مانای خود را آشکار میسازند. پس از آن فرزان(فلسفه) و واژه ها هستند که درونمایه و مغزِ استوره را برای گوارش در اندیشه های کسانی که هزاران سال از رویدادها و بُندادهای استوره ای دور هستند، آسانگوار و دریافتنی میسازد.

۱- استوره رشته است، نخ است، تناب و ریسمان است. استوره گذشته های دورِ مردمان را به روزگارِ زندگیِ کنونی ایشان می پیوندد، میدوزد، می بندد. استوره پودِ ردیف و سلسله رویدادها، سرگذشت، اندیشها، بینش، منش، آروینها و دستاوردهای مینوی و فرزانیِ یک مردم است که با تارِ زمان درهم تنیده میشود و پیشینه و چیستی و کیستیِ و فراز و نشیب مردمی را به زمانهای آینده میرساند. استوره از تنیده شدنِ تارِ زمان و پودِ داستانهای مردمی، با همه ی داشته ها و دستاوردهایشان است که سرگذشت و پیشینه و چیستی مردم را در درازنای زمان به هم می پیوندد و به دستِ زادمانهای پسین میرساند.
استوره رگه های کیستی و چیستی یک پاترم(ملت) است که با خونِ زمان، در اندامِ فرهنگی و سالمه ی(تاریخی) یک مردم کهن روان میشود. استوره «بافت» فرهنگ و پیشینه ی مردمی، با تار و پودِ زمان و رخداد است.
استوره «ردیف» یا سلسله ایی از داستانها و سخنانِ اندیشه برانگیز و آزموده و سخته است که از روانِ نیاکان و پیشینیان به روزگار نو فرارویده شده است. استوره «پیوند دهنده و جفت کننده» زمانهای دور با زمانهای نزدیک است.

۲- استوره بجز پیوند دادنِ مردمان با پیشینه و چیستیِ خود و رساندن و پیوند زدنِ کیستی و چیستیِ مردمانِ روزگارِ کهن به روزگار نو، راهگشا و راهنمای زندگی مردمان نیز هست. بر این اساس کارکردِ استوره در زندگی مردمان با «دین و آیین» اینهمانی دارد. استوره کرانه های بینشی و شناختیِ و مینویِ مردمان را استوار بر اروندها(تجربیات) و هنجارهای فرهنگی، آزموده های گذشته در کالب «داستان» و سخنانِ پندواره و اندرزگونه و خوشگوار، مینماید و همانند یک خدِ (خط ) راهنما، شیوه زیستِ مردمان را در سوی و راستایِ آرمانی و دلخواهِ ارزشهای مردمی، راهبری میکند. همانند یک چنبره ارزشها و پادارزشهای مهادین(اصلی) زندگیِ مردمان را پیرامون میبندد و میشناساند. همچون سخنانِ پندآمیزِ بزرگان و پیشینیان، راهنمای خوب و بد و درست و نادرست در همبایستها و سامه های (شرایط و اوضاع) گوناگونِ زندگی مردمان است. استوره سانیز(فرمول) و ساختاره و ریختارِ زیستِ آرمانیِ مردمان است. نگاره و فرانمای(طرح و الگوی) زیستی مردمان است که از روزگار کهن و نیاکانِ مردمی، به دست مردمانِ روزگاران آینده میرسد. بخشی از اندریافت(مفهوم) ومانای استوره در اساس همان Archetype یا نمونه ی نخستین و کهن، یا «فرانمایِ فرمانده و راهبرِ» زندگی مردمان است که از روزگار کهن به دست مردمان میرسد .
چرا و چگونه میرسد؟
چون ریسمان و تناب است و تار و پودش با پیدایش مردمان پیدایش میابد و با زیست و رشد و بالشِ مردمان زیست و رشد و بالش میابد و پیوسته به هم تنیده میشود و فرازمیزیَد.

واژه ی استوره یک واژه ی ایرانی یا آریایی است که به زبانها گوناگون راه یافته و ریختهای گوناگون گرفته.
ریشه ی این وآژه در زبان پُرمایه و توانمندِ سنسکریت با گستره ی مینوی اش برجاست.
واژه ی «سوترا – سوترَ सूत्र «sutra – در زبان هندیهای آریایی تبار ریشه واژه ی استوره است. این واژه با داشتن دو دامنه ی مینوی که هر دویِ این دامنه ها با مینوهای فرزانی استوره درپیوند تنگاتنگ هستند، مانا و اندریافت و چیستی استوره را روشن میسازد.

۱- دامنه ی مینوی نخست که گفتارِ شماره یکم گستره مینویِ آن کران نمایی شد اینگونه است:

 सूत्र sUtra n. string – زه، زهي، نخ ريسمان، رشته، سيم، رديف، سلسله
सूत्र sUtra n. thread – نخ، رگه، رشته، نخ کردن، بند کشيدن، نخ کشيدن
सूत्र sUtra n. cord – تناب، ريسمان، رسن سيم، زه
सूत्र sUtra n. wire – سيم
सूत्र sUtra n. lace – توري- بافته شده
सूत्र sUtra n. yarn – نخ تابيده، نخ با فندگي، الياف داستان افسانه اميز، افسانه پردازي کردن
सूत्र sUtra n. twain – دو، دوتا، جفت

۲- دامنه ی مینوی دویم که در گفتار شماره دو گسترده شد اینگونه است:

सूत्र sUtra n. formula – سانیز( فرمول)- ساختاره – ریختار
सूत्र sUtra n. rule – داد(قانون) ، روش – دستور – آیین – بنیاد – پایه – روند – هنجار- فرماندهی- راهبری
सूत्र sUtra n. girdle – کمربند، پیرامون بند، پیرامون گیر، چنبره
सूत्र sUtra n. plan – برنامه – پیرنگ – پیش نویس – شالوده – نمودار – فرانما(طرح)
सूत्र sUtra n. sketch – انگاره- نخشه – فرانما
सूत्र sUtra n. direction – سوی – راستا – آماژه – راهبری
सूत्र sUtra n. line – راه(جاده)- خد(خط، )- ستر(سطر)، رديف، رشته بند، ريسمان، رسن، تناب سيم

 ۳- واژه ی سوترا ی سنسکریت بجز اینها مانای سخن گفتن و پند و اندرز نیز دارد که با مانای واژه های story ,history اینهمان است.

 सूत्र sUtra n. discourse – سخن گفتن، سخنراني
सूत्र sUtra n. aphorism – پند و اندرز(اندر= هم+درز= پیوستن به هم- دوختن به هم)

SUTURE is the line on which sewing is done, echoing
סדר SayDeR
is a row or arrangement. SUTRA is a thread in Sanskrit, and is the term used for the scriptural narratives in Buddhism. Aramaic $’DRAh is a series,
and $iDRaH means a portion in the Hebrew scriptural narrative. Considering the S-DT-R terms above, SIDEREAL (of the stars or constellations) would suggest that Latin sideris (star) is a constellation, arrangement or row (of stars)

واژه «سطر» در اربی به مانای نوشتن، نوشته و یا یک خد یا یک ردیف نوشته یا رده هایی از نوشته است که مینوهای «رده، ردیف، خد» را در خود نگاهداشته.
در زبان ابری این واژه بگونه ی סדר – (SayDeR – Samekh-Dalet-Resh) برجاست و ماناهای آراستن – آرایش – دهناد(ترتیب) – زیبایی – سامان – هماهنگی- رستک -چینش دارد .»نکته درخور نگرش این است که در ابری با واک «د- ד» نوشته میشود و میدانیم واکهای «د و ت» در زبانهای گوناگون به هم دگر میشوند. ماناهای این واژه در واژه نامه اینگونه آمده:

סדר
nm. order, arrangement, succession, orderliness, neatness, tidiness, trimness, form; sequence

nm. Seder (Passover night service)

nm. typesetter, compositor

nm. composition (printing) ; set-up type

nm. section, chapter (ancient)

לסדר
v. to arrange, put in order; settle

v. to «fix», thwart; arrange the Seder; set type

להסדיר
v. to settle, arrange; regulate, regularize

להסתדר
v. be arranged; settled down; to manage; fall in

סודר
v. be arranged, put in order; be settled

v. be «fixed», framed, «done»; set in type

הוסדר
v. be settled, arranged; regulated, regularized

לסדור
v. to arrange, put in order

לסדר (>>סידר)
v. to arrange, put in order; settle

 در زبان آشوری نیز واژه ی «سادیرو -sadiru » درست ماناهای סדר- سدرِ اِبری را دارد و در واژه نامه ها به مانای » order – line – row- rope»(خد- دهناد- رده-ردیف یا راسته – به خد کردن- سف- تناب) و بخش کردن و جدا کردن و بخشی از یک نسک یا نوشته(فصل – فرگرد در نسک یا نامه ) را دارد.
از این گستره ی مینوی واژه ی سدر/ ستر – סדר در اِبری ماناهای آراستن – آرایش – دهناد(ترتیب) – سامان(نظم) – هماهنگی- زیبایی – رستک -چینش و ردیف و در آرامی با دگرگونی واکهای «س به ش» ماناهای ردیف و مهره های جای گرفته و چیده شده در یک ردیف(ستون فقرات-šdr, šdrˀ (šḏar, šiḏrā) n.m. spine) برمیآید که همه آنها در پیوند با «چامه و سرود» است که به تازی «نظم» میگویند. سرود سخنانِ آهنگین و آراسته و چیده شده است که از زیبایی شنیداری و مینوی برخوردار است و اندیشه های سامان یافته ای را در کالبِ آهنگ و همآهنگیِ واژگان مینماید. این مانای سرودن و ساختن و سروده و آهنگ را در انگلیسی compose میگویند که یکی از مینوهای סדר – سدر درزبان ابریست.
در سنسکریت سرودن را sUtrayati (sUtr) میگویند که ریشه ی اینهمان استوره و سرودهای آهنگین و خنیا را نشان میدهد. آز آنجا که نمونه ای همریختار و هم مینوی سوترا در اوستایی نیافتم گمان میکنم واژه سرود و سرودن که در اوستایی سْرَئُثْرَ= sraosra( سرائیدن، سرودن، چامه سرایی) بوده، و واژه سْرَئُتَ = sraota (سرود) و واژه ی پهلوی «سرُت» با جابجایی واکهای «ت – ر» هم ریشه ی سُترا یا سوترا ی سنسکریت هستند. واژه «سریره» نیز که مانای زیبایی و آراستگی دارد و در پیوند با دهناد و سامان و آرایش و هماهنگیست و سْرَئُتَنو- sraotanu در اوستایی به آرشِ زیبا اندام، خوش اندام است.

सूत्रयति { सूत्र् } sUtrayati { sUtr } verb compose – سرود ساختن- خنیا ساختن- سرودن

بر اساس پژوهشهای روانشاد استاد منوچهر جمالی واژه استوره با واژه ی کردیِ «استره»(نی. ابزار خنیاگری و سرود خوانی) در پیوند است و در کردی و به سرودهای آهنگین و ترانه » استران» میگویند. واژه کردی استره به مانای سرود و نِی، درست هم ریشه و هم مانای سوترا در سنسکریت است که ریشه واژه ی ایرانی استوره میباشد. زنخدای سرود، رامش، خنیاگر و نی نوازی و وشتن(رقص) درفرهنگ ایران «رام» است که با نامهای زهره، ناهید نیز شناخته میشود. در میانرودان نام ایستر-ایشتر-ایشتار نیز برگرفته از همین ریشه است و درست در پیوند با سرودخوانی و خنیاگری و نی نوازی زهر یا ایشتر است.

واژه سوترا در دانشنامه ی ویکیپدیا اینگونه نگیخته شده :

 Sutra (Sanskrit: सूत्र, Pāli: sutta, Ardhamagadhi: sūya)
is an aphorism (or line, rule, formula) or a collection of such aphorisms in the form of a manual or, more broadly, a text in Hinduism or Buddhism. Literally it means a thread or line that holds things together and is derived from the verbal root siv-, meaning to sew.[1] The word «sutra» was very likely meant to apply quite literally to these texts, as they were written down in books of palm leaves sewn together with thread. This distinguishes them from the older sacred Vedas, which until recently were only memorised, never committed to paper.
In ancient Indian literature, sutra denotes a distinct type of literary composition, based on short aphoristic statements, generally using various technical terms. This literary form was designed for concision, as the texts were intended to be memorized by students in some of the formal methods of scriptural and scientific study (Sanskrit: svādhyāya). Since each line is highly condensed, another literary form arose in which commentaries (Sanskrit: bhāṣya) on the sutras were added, to clarify and explain them. For discussion of the literary form for sutras, their terse nature as a summary of ideas for memorization, and the rise of the commentorial literary form as an adjunct to sutras, see: Tubb & Boose 2007, pp. 1–2.[2]
In Brahmin lineage, each family is supposed to have one Gotra, and one Sutra, meaning that a certain Veda (Śruti) is treasured by this family in way of learning by heart

این واژه در زبان آرامی با جابجا شدن واکهای «ت – ر» با همان مینوهایی که در ابری و سنسکریت داشت برجاست. و باز در آرامی نیز با » ܛ – ط » نوشته نمیشود، که با » ܬ- ت» نوشته میشود.

Eastern Syriac : ܨܘܼܪܬܵܐ
Western Syriac : ܨܽܘܪܬܳܐ
Eastern phonetic : ‹ sur ta:
English : an image , a picture , an imitation / representation -of a person, things …- (sculptures, drawn …) ; 2) a form / shape , a figure , a statue , a likeness ; ܦܵܐܸܫ ܥܒ݂ܝܼܕܵܐ ܨܘܼܪܬܵܐ : to be formed / created / made / shaped ; 3) a drawing , an illustration ; 4) a description ; 5) plural : ܨܘܼܪ̈ܲܬܹܐ : chronicles not the Book of the Bible , a history ;

 این گستره مینوی در آرامی برابر دو مینوی واژه ی سوترا در سنسکریت است:

 सूत्र sUtra n. plan – برنامه – پیرنگ – پیش نویس – شالوده – نمودار – فرانما(طرح)
सूत्र sUtra n. sketch – انگاره- نخشه – فرانما

 ماناهای گونه – رخساره – چهره – نگاره – آرایه – ریختار و پیکره و پیکر دادن در نمونه ی آرامی واژه نمایانتر و برجسته تر شده است. از این رو این واژه به مانای ریختار سپهری نیز بکار گرفته شده است. چرا که ریختارهای سپهری(صورتهای فلکی) که گردآمد(مجموعه) یا گروهی از روشنانِ آسمانی هستند را بر اساس نگاره ها و پیکره هایی که نمایان میساختند نام میدادند و آگاشته میکردند. ریختهایی مانند بره، ماهی، گاو و … از این گذشته خودِ واژه ی «صورت» در آرامی از همین ریشه ی ایرانی و با جابجاییِ واکهای «ت – ر» ܨܘܼܪܬܵܐ- sur ta گرفته شده و به اربی راه یافته. بر اساس مانای این واژه، «سورت» تکه هایست که با هنجار و سامان کنار یکدیگر جای گرفته و ریختار و نگاره ای هماهنگ وهنجارمند و دهنادین(منظم) و ماناداری را نمایان میسازند و نه تنها رویه و نمایه ی(ظاهر) چیزهاست.
بر این پایه واژه ی ستاره مانای گروهِ ستارگان و اپاخترانِ(سیارات) راژمان، همداد (سیستم) یا سامانه ی خورشیدی(منظومه شمسی) را میدهند و نه تنها مانای پدیده ای به نام ستاره که سنگی درخشان است. زیرا مینوهای واژه ی سدر- ستر در سنسکریت، ابری، آرامی، آشوری همگی به ماناهای ردیف، رده، دهناد(نظم)، هماهنگی، نگاره، ریختار، آراستگی ، فرانما و … آماژه(اشاره) داردند که همگی با گردآمد(مجموعه) و گروهی از پدیده ها کار دارند نه با یک پدیده. ولی برای نمونه هنگامیکه ناهید یا زهره را نیز ایستر- ایشتار نامیدند نگرشان به یکی از پر فروغ ترین سنگهای درخشانِ همین سامانه بوده که با نام سامانه ی خورشیدی میشناسیم. در اساس ستاره نام گروهِ روشنان و درخشندگانِ راژمانِ خورشیدی بوده است.
واژه سورت(ریخت – نگاره) در آرامی چنین بوده:

 ṣswrh, ṣswrtˀ (ṣsūrā, ṣsūrtā) n.f. image

1- image Com-OA-OfA-BA. PAT1091:1.7 dy ṣrw ṣwrtʾ hd[ʾ] who drew this image † . TgJ Ez1:26 var. צורת יעקב אבונא עלוהי מלעילא the image of our father Jacob on top of it above. TN Ex20:4 {{צלם וצורה}} form and image. P Ex26:36 ܥܒܿܕܐ ܕܨܘܪܬܐ P Ps49:15 ܘܨܘܪܬܗܘܢ ܬܒܠܐ ܫܝܘܠ their image wears away Sheol.

2- representation JLAtg, Syr, JBA, LJLA. TgJ Ez28:12 מָנָא דְצֻורְתָא דִמתֻקַן בְחָכמְתָא a skillfully prepared vessel with a representation on it.

3- text Syr.

 مانای شماره ی سویم این واژه ی آرامی، «نوشته – text » است که درست برابرِ «سطر» در اربی است و روشن میسازد که ریشه ی واژه های اربیِ «سطر- اسطار- اساطیر- اسطوره» از بنواژه ی ایرانی سوترَ-سوترا است که به آرامی رفته و از آرامی با دگرگونی واک «ت به ط» به اربی درآمده.
در واژه نامه های ریشه یابی اروپایی ریشه واژه ی History را بر آمده از بنواژه ی ایرانی «weid» به مانای دانش و دیدن میدانند و آن را با واژه ی یونانی eidénai (دانستن) در پیوند میدانند. ولی اینکه چگونه این wid-tor به eidénai و History دگرگون شده را «خدا» میداند. زیرا دراین باره هیچ نگفتند و اگر گفتند با هیچ یک از دادهای دگرگونی واکها سرِ سازگاری ندارد و نمونه های همانندی از اینگونه دگرگونیها در واژه های دیگر در دست نیست.

 A derivation from *weid- «know» or «see» is attested as «the reconstructed etymon wid-tor [«one who knows»] (compare to English wit) a suffixed zero-grade form of the PIE root *weid- ‹see› and so is related to Greek eidénai, to know»

 واژه myth نیز هیچ ریشه ی روشنی ندارد و در واژه نامه های ریشه شناسی آنرا برآمده از ریشه ی ناپیدا میدانند. ولی پایورزیِ اروپاییها برای بکاربردن ِیک واژه ی بی ریشه جای بسی شگفتی دارد. امروزه اگر از یک ایرانی استوره شناس بپرسید استوره چه مانا میدهد، میگوید برای شناختن مانای درست استوره باید واژه myth را بررسی کنیم. ولی این استوره شناسِ گرامی نمیداند که این واژه هیچ ریشه ی شناخته شده ای ندارد که بشود آنرا بررسی کرد به مانای راستینش دست یافت. اگر بخواهیم ریشه ی ایرانی این واژه را بازسازی کنیم «میتر-میثرِ- مهر» نخستین گرایندِ(احتمال) بخردانه بشمار میرود. زیرا پیشینه ی اروپاییانِ ایرانی تبار مهر پرستی بوده است و داستانهای کهن و سرگذشت ایشان که استوره هایشان باشد، همه در دوران مهر پرستی و در میان ایرانیانی بوده که هنوز از ایران به دیگر سرزمینها نکوچیده بودند.
دربرخی فرهنگهای ریشه شناسی اروپایی واژه ی star را از بنِ ایرانی «ستَر – star » به مانای پراکندن، گستردن، افشاندن، پاشیدن، پخش کردن و … گرفته اند ولی اگر واژه ی ستاره را به مانای «یک درخشنده ی آسمانی» بگیریم پیوندِ روشنی میان واژه ی ستاره و پراکندن و افشاندن برپا نمیشود، مگر اینکه ستاره را به مانای گروه ها و خوشه های روشنانِ و درخشندگانِ سامانه ی خورشیدی و «پراکندگی و گستردگی ِ هنجارمند و سامان یافته » آنها، که ریختارها و نگارهایی دریافتنی و شناخته شدنی برای بینندگانِ زمینی دارند، بگیریم. اگر نگر از افشاندن و پراکندن، افشاندن و پراکندنِ روشنایی است باید واژه ای در پیوند با روشنایی بکار گرفته میشد، نه پراکندنِ تنها. از اینرو به باور من آماژه ی (اشاره ی) واژه ی ستاره همانگونه که در بررسی واژه های بالا دیدیم درست به ریختار، فرانما، نخشه، انگاره ، آرایه و سورتِ(نگاره)گروه ها و خوشه های روشنان و اپاخترانِ سامانه ی خورشیدی است و نگر به ریختهایی که گروهی از سنگهای درخشان در آسمان با هم میسازند دارد.
در یونانی به ستاره و بگونه ای سنگِ گرانبهای» استوره ای» «asteri» – ἀστερίτης ، Ἀστάρτη, «Astártē میگویند. واژه ی اوستایی اَختَرَ= axtara( اختر، ستاره) نیز میتواند با دگرگونی واک «خ به ه و ه به س» همان واژه ی «ستر- استر- ستاره» باشد و واژه ی اپاختر(سیاره) نیز میتواند همکردِ اوستاییِ اَپَ(دور- از دور+ اختر-استر-ستاره) با مانای سنگهای درخشانِ دور از زمین باشد. در زبان هیتیهای ایرانی تبار به ستاره hastērz میگفتند و در آرامی ˀstyrh و به ستاره درخشان و به ناهید یا زهره ˀasthr میگفتند که برابر ایستار یا ایشتار اکدی است که زنخدای ایرانیان بوده که پیشتر با نامِ اینانا به سومر رفته و سپستر در میانرودان نام ایشتار یا ایستر (ستاره) گرفته است. در اوستایی سْتَرَ= stara و سْتَرَنگه= starangh (ستاره) میگفتند و در سنسکریت – stri स्त्रि و یا stR – स्तृ میگفتند.
در زبان اوگاریتی ʻAṯtart» یا «ʻAthtart و در زبان فنیغی» ʻtrt, Ashtart» میگفتند. در ابری עשתרת -Ashtoret میگویند که همانندی آواییِ آن با استوره نیز چشمگیر است. در اکدی Astartu میگفتند که نام زنخدا ایشتر یا رام، زهره، ناهید بوده. در پیوند با این نام نیز سویه ی(جنبه ی) زیبایی، آراستگی، خنیاگری و وشتنگریِ زهره یا ایشتر در ریشه ی واژه ی سوترا ی سنسکریت و سورتِ آرامی که سامان، آراستگی،زیبایی، دهناد، نگاره، ریختارِ هنجارمند باشد، نمایان است. بر این اساس بنواژه ی اوستایی و سنسکریت ستر- سْتارو= staru (= ستَر) (گستردن، پاشیدن، افشاندن، شایع ـ منتشر ـ پخش کردن( ریشه واژه های استوره- ستر(خد- نوشته و سطرِ اربی) – استوره و ستاره است.
از سوی دیگر گمانه زنیهای گروهی واژه شناسان در پیوند با یافتنِ ریشه ی واژه ی ستاره و star ، نامواژه ی «ایستر یا ایشتارِ اکدی را ریشه ی این واژه میشناسانند، ولی با نگر به کاربردِ گسترده این واژه در زبانهای کهنِ ایرانی، همانند هیتی و سنسکریت و اوستایی و … خود واژه ایشتار نیز برگرفته از ریشه ی «ستر» ایرانی با ماناهای یاد شده است. گذشته از این در بندادهای سومری نیز به کوچِ زنخدای ایرانیِ اینانا (که همان ایشتار، رام، زهره باشد)، از فرمانروایی ارتا- آراتا به سومر یاد شده است.
بر اساس دادهای پیشنهاده شده واژه استوره ایرانیست و نباید با طِ تازی نوشته شود. همینگونه واژه ی ستر به مانای خد و نوشته نباید «سطر» نوشته شود. واژه ی سورت نیز از همین ریشه است و گرچه در اربی با «ص» نوشته میشود ولی در زبانهای ایرانی نباید «صورت» نوشته شود.
با سپاس.

منبع:

دیاآکو کیانی، – استوره ؟؟؟ ، منتشر شده در تارنمایِ فیسبوک ایشان، ۰۳-۰۳-۲۰۱۴ .

کورمالی :

با سپاس از جناب کیانی گرامی‌ که به کورمالی پروانه بازنشر این نوشته را دادند.

نوشته‌هایِ مرتبط:

مسخ سازی‌هایِ علمی‌، مدرن، منطقی‌ و روحانی .. ! (۱) – شرم (۱) – « … پدیده شرم در اسطوره‌های ایران »


شنیده (اینجا ، اینجا ، اینجا و اینجا) و خوانده (اینجا ، اینجا ، اینجا و اینجا) شده است که: حسین حاج فرج الله دبّاغ (معروف بهِ  عبدالکریمِ  سروش که همچون ترکیبهای جمهوری اسلامی، مردم سالاری دینی/اسلامی ، مجلس شورای اسلامی ، … ترکیبی‌ نامتجانس است ،) پس از گذشت سی‌ و اندی سال از حکومت آخوند‌ها و بچه مسلمانان بر ایران، به ناگاه ، خواب دیده شده و پدیده « شرم » را مغفول دیده اند. می‌‌گوید:

« عاطفه‌ی شرم، عاطفه‌ی شناخته شده‌ایست. اما در مورد او خیلی کمتر سخن رفته است. من اتفاقا  literature  مربوط به این را، شرم را، در روان شناسی، جامعه شناسی و حتی در فلسفه وقتی که جستجو می‌کردم، دیدم که در این زمینه، به اعتراف خود روان شناسان و جامعه شناسان و فیلسوفان، کمتر کار شده و نمی‌دانم چرا چنین مغفول و متروک افتاده است  … به همین جهت هم شایسته‌ی آن بوده است و هست که مورد تحلیل و توجه بیشتری قرار بگیرد. صرف این که چنین مغفول افتاده است، حقیقتا هنوز برای من مشهود نیست. [… !!] »

البته به این لیست باید دور افتادگی آخوند‌ها و بچه مسلمانان را از « شرم » ، بخصوص در جمهوری اسلامی (چه خودی و چه ناخودی ها)، افزود. پس از این گوشزد ، ریشه « شرم » را ، طبق روشِ  معمول بچه مسلمانان ، اینگونه معرفی‌ می‌‌کند:

« … هنگامی که توجه من به این مساله [« شرم »] جلب شد در قصه‌ی آدم بود، … این قصه … اسطوره‌ایست که از دل آن باید وضعیت بشر را بیرون کشید. باید رمزهای آن را گشود و باید به رازگشایی آن پرداخت و از طریق او، جایگاه انسان را در این عالم، در تاریخ، در نسبت با خداوند پیدا کرد. »

باز دست به دامن حافظِ  بخت برگشته شده و با فراموشی ، یا خود را به فراموشی زدن ، این نکته که حافظ « رند » است (اینجا و اینجا را ببینید) ، حافظ را گناه شناس دانسته و می‌‌گوید:

« … حافظ، از شاعران ما، کسی‌ست که بیش از هر شاعر دیگری اهتمام به فهمیدن این داستان ورزیده است … چون با داستان آدم است که مساله‌ی گناه، برای بار نخست مطرح می‌شود. و شما می‌دانید که حافظ، شاعر گناه شناس است. یعنی این واژه‌ی گناه و مسائل حاشیه‌ای و مربوط او، در شعر حافظ، بیشترین تجلی و انعکاس را پیدا کرده. هیچ شاعری، به اندازه‌ی حافظ به مفهوم گناه نپرداخته. … وقتی که آدم به هوا، آدم به همسرش، از آن میوه‌ی درخت ممنوع خوردند، ناگهان برهنه شدند. بدلیل خوردن از آن درخت، جامه‌های آنها فرو ریخت. و آنها که تا آن وقت در مقابل یکدیگر پوشیده بودند، برهنه شدند.شروع کردند به این که از برگ‌های درخت‌های بهشت، به بدن خود بچسبانند و برهنگی و عریانی خود را بپوشانند. از اینجا قصه‌ی شرم مطرح می‌شود. یعنی آدم از برهنگی خود، هوا از برهنگی خود، شرمگین می‌شوند. برای اولین بار، هنوز احساس گناه پیدا نشده، و این مساله‌ی مهمی‌ست که در این داستان می‌بینیم. هنوز آدم و هوا نفهمیده‌اند که گناه کرده‌اند. هنوز استغفار نکرده‌اند. ولی همین که از آن میوه‌ی ممنوعه می‌خورند و عریان می‌شوند و کوشش می‌کنند که این عریانی را بپوشانند و از برگ‌های درخت‌های بهشت کمک می‌گیرند، از آنجا مفهوم شرم و حالت و احساس شرم در این دو نفر، در یک مرد و زن که سمبل بشریت‌اند، جوانه می‌زند. هم در مرد و هم در زن. در زن و شوهر. لذا در حقیقت می‌توان گفت که به یک معنا شاید ریشه دارترین و آغازین‌ترین احساسی که در آدمی پدید آمده است، مطابق همین اسطوره‌های دینی، احساس شرمی‌ست که در آدمی‌ست. هنوز مفهوم محبت وجود ندارد بین زن و مرد. هنوز مفهوم عشق وجود ندارد، هنوز مفهوم گناه وجود ندارد. خیلی از این مفاهیم، هنوز مانده که به وجود بیاید. بعدا پیدید [پدید] می‌آید و شما که این داستان را دنبال می‌کنید، می‌بینید که یکی پس از دیگری این مفاهیم، … »

پای مولانا جلال الدین را نیز به میان می‌کشد که خوانندگان ارجمند را به سخنرانی او ارجاع میدهیم.

کورمالی این توجه جدیدِ  بچه مسلمانان به « شرم » را به فالِ  نیک‌ می‌گیرد. اما جهت تنویر افکار عمومی‌ در چند نوشته تلاش خواهد شد تا پدیده « شرم » از دیدگاه فرهنگ اصیل ایران را به خوانندگان گرامی‌ ، و همچنین بچه مسلمانان عزیز ، پیشکش کند. آنچه می‌‌خوانید اولین نوشتار در این زمینه است تحت عنوان :

« اهریمن ، شرم از پیروزیهایش دارد – پدیده شرم در اسطوره‌های ایران ».

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۱۱۴  از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

*** 

« ما در پدیده شرم ، همیشه از جهان بینی‌ سامی [بهتر است گفته شود ، دین‌های ابراهیمی] به آن می‌نگریم. آدم و حوا در بهشت ، پس از سرکشی از فرمان خدا [بهتر است بگوییم الوهیم (در تورات) یا الله (در قرآن)] ، در پیدایش [پیشگاه] خدا ، از خدا شرمگین هستند. در حالیکه ، پدیده شرم ، در فرهنگ [اصیل] ایرانی ، رابطه میان انسان و خدا نیست ، بلکه پدیده شرم ، به اهریمن نسبت داده میشود.

این اهریمنست که از پیروزیهای خود ، شرمگین میشود. اهریمن در هر جا که پیروز و چیره میشود ، خود را از دیده انسانیکه بر او پیروز شده است ، میپوشاند ، و از او شرم دارد. اهریمن ، هربار کیکاوس را میفریبد و بر او چیره میگردد ، فوری از دید او ، ناپدید میشود. او نمیتواند به پیروزی خود و چیرگی خود ببالد.

هربار که به ضحاک ، چیره شد ، فوری چهره خود را میپوشاند ، و حتی در باره آخر که در اثر پیروزیش بر ضحاک ، کتف او را میبوسد ، فوری « در خاک تیره فرو میرود ».

بفرمود تا دیو چون جفت او
همی‌ بوسه‌ داد بر کتف او
چو بوسید [،] شد در زمین ناپدید
کسی اندر جهان این شگفتی ندید

همچنین اژدها در هفتخان ، هربار پیدا شد ، با نگاه افکندن رستم ، ناپدید میشود ، و خود را تاریک و نادیدنی میسازد. در باره سوم [:]

چو بیدار شد رستم از خواب خوش
بر آشفت بر باره دستکش
چنین خواست روشن جهان آفرین
که پنهان نکرد اژدها را زمین

درست ، در پیروزی اهریمن است که « از کار افتادگی ، خودپرستی ، فرودستی و پس دانشی اهریمن به پیدائی ش میآید » (بندهشن). و از آنجا که اهریمن دیده برای شناخت بهی‌ و روشنی و … دارد ، و آنها را دوست دارد و میپسندد ، از پیدایش خود ، شرم دارد.

اهریمن ، از کردن کار‌های خود (از فریب دادن ، از دروغ ، از آزردن ، از قدرتورزی …. ) شرم دارد ، و چهره خود را فوری می‌پوشد. همینکه اژدها « آزار رستم را میخواهد » ، بچشم رخش پدیدار میشود ، و همیشه میتواند کارهای خود را تا زمانی‌ بکند که دیگری بینش به او نیافته است ، یا برای دیگری پیدایش نیافته است.

اهریمن ، در غفلت و بی‌خبری دیگری ، بر دیگری پیروز میشود ، ولی‌ لحظه پیروزی ، درست لحظه پیدایش اوست که باید از شرم ناپدید شود. اهریمن ، از پیدایش خود شرم میبرد.

اینست که ایرانی بنا بر این سر اندیشه ، میانگاشت که عربها با پیروزی و پیدایش « الله در اوج آزارگری ، و تحمل خود و دینش که ایرانیها آنرا دژدین میخواندند » باید فوری از شدت شرم ، بساط خود را جمع کند و در تاریکی فرو رود ، و نادیده ، از انظار محو گردد. البته چنین انتظاری ، خودفریبی ایرانیان بود ، چون الله ، چندان شباهتی نیز با اهریمن آنها نداشت ، و این مساوی انگاشتن الله با اهریمن ، به اشتباهات بزرگ تاریخی و نظامی کشید.

چون الله ، از آزردن و کشتن و مکر کردن ، نه‌ تنها شرم نداشت ، بلکه به آنها افتخار هم میکرد. دلیل خود را نصر خود می‌دانست. اهریمن ایرانی ، در بسیاری از کارهایش آن اندازه بزرگی‌ اخلاقی‌ دارد که باورکردنی نیستند ، و انسان را به شگفت وا‌ میدارند. اهریمن ایرانی ، وجودیست که بر سر پیمانش ، تا به مرز نابودی خود میایستد. اهریمن ایرانی ، وجودیست که از آزردن و کشتن و فریفتن ، شرم میبرد و از شدت شرم ، خود را پنهان میسازد.

ایرانیان که با اسلام رویارو شدند ، الله را ناسنجیده برابر با اهریمن انگاشتند ، و در این تساوی ، به غلط پنداشتند که الله همان ویژگی‌های اخلاقی‌ اهریمن را نیز دارد ، و این خودفریبی ، برای آنها بسیار گران تمام شد ، چون الله در این ویژگیهای اخلاقی‌ ، هیچ شباهتی با اهریمن نداشت. در کشف شباهت خدایان یا پهلوانان در اسطوره‌های دو ملت ، باید از عینیت دادن آنها با هم پرهیزید. اینکه زئوس یونانی ، شبیه اهورامزداست ، یا …. نباید فوری گامی‌ فراتر برداشت و آنها را با هم عینیت داد.

ولی‌ ایرانیان در شبیه یافتن اهریمن با الله ، با شتاب آنها را با هم عینیت دادند ، و میپنداشتند که با اهریمن ، پیکار میکنند ، در حالیکه علیرغم شباهت با اهریمن (در مسئله امر بقتل و آزار و مکر را وسیله پیروزی خواندن) ، الله جوانمردیهای اهریمن را نداشت ، و ایرانیها با این اشتباه ، گمراه شدند.

چنانکه امروزه نیز روشنفکران ایران با عینیت دادن رژیم اسلامی آخوند‌ها با فاشیسم ، همان گونه اشتباه را تکرار میکنند.

اسلام ، شرم از خدا در فرمان نبردن از او میبرد ، نه‌ از پیدایش تباهی و کینه و مکر (چنگِ  وارونه زدن) و فریب و دروغ و آزار ، از گوهر خود در خدمت اجرای فرمان خدا.

برای پیروزی فرمان الله ، میتوان از کینه و مکر و دروغ و آزار (کشتار) و خیانت ، آزادانه بهره برد. ولی‌ این برضد فرهنگ [اصیل] ایران و اصل جوانمردیش بود.

حتی اهریمن نیز ، پای بند بسیاری از این اصول جوانمردی بود. اهریمن ایرانی ، علیرغم شکست و نابودی خود برای همیشه ، بر سر پیمان میماند ، یعنی پای بند اصل جوانمردی میماند.

شکست در راستی‌ را بر « پیروزی در دروغ » برتری میداد ! الله هم نمیتوانست باور کند که اهریمن ایرانی چنین تعالی فرهنگی‌ دارد. »

(ادامه دارد)

« سیمرغ ایرانی و اِروس Eros یونانی »


« خداوند مهر در ایران ، سیمرغ بود. در داستان شاهنامه ، سه‌ گونه مهر او را می‌‌یابیم. درست در این داستان ، زالِ افکنده ، چیزی جز نمونه‌ای از همان تخمه هائی نیست که در نخستین داستان سیمرغ ، بیاری باد و تیر ، در همه گیتی‌ پخش و پاشیده میشوند. سیمرغ ، با تخمه‌هایش دو گونه رابطه دارد. هم سیمرغ در همه تخمه‌ها حاضر است و هم همه تخمه‌ها در سیمرغ با سیمرغ ، انبازند. چنانکه اهورامزدای مینوئی (تخمه ای) در همه امشاسپندان ، حاضر است ، و از سوئی همه امشاسپندان ، در مینو (اهورامزدا در حالت مینوئی) با هم انبازند. سیمرغ ، به همه تخمه‌ها مهر میورزد و آنها را « افکنده » به خود نمی‌گذارد ، بلکه از هر دردی که به آنها برسد ، آزرده میشود و آنها را پیش خود میپرورد و همال آنها و جفت آنها میشود. سیمرغ ، به هرچه جانست ، مهر میورزد و نمیتواند تحمل جدائی هیچکدام از آنها را بکند. پس در پیش آنها هست و آنها با او انبازند. عشق ، برای ماجراهای گهگاهی نیست. مهر در او اصل است. او هیچکس را از مهرش طرد نمیکند که وقتی‌ از او رویگردان شد ، راهی‌ دیگر نداشته باشد. مهر او تابع هیچ عیب و نقصی و گناهی نیست و مشروط به اطاعت و مهر متقابل و … نیست. حتی بِسامی که قاتلست و ضحّاکی که سراسر جهان را میخواست بیآزارد و نابود سازد ، مهر میورزد. پس سیمرغ ، اصل مهر است و خودش مهر میورزد. دلش می‌سوزد و از مهر به جانها ، جانش می‌سوزد. در حالیکه اِروس ، خودش هر چند فرزند آفردیت هست ، بطور کلی‌ عاشق نمی‌شود ، فقط دیگران را عاشق میسازد. خودش رویهمرفته ، فارغ از عشق است. اگر هم عشقی‌ بورزد کاریست نادر و استثنائی. سیمرغ ، تن‌ و حس را از محدود[ه] مهر بیرون نمی‌گذارد و در مهر ، تن‌ و روان را از هم جدا نمیکند.

سیمرغ به همه گیتی‌ (جهان مادی) مهر دارد و همه گیتی‌ را میپرورد. اِروس ، در اسطوره‌های یونانی « خدای خُرد و کوچکی » است ، در حالیکه سیمرغ ، با پرهای گسترده اش ، سراسر گیتی‌ را زیر پَر می‌گیرد. سیمرغ ، هم عاشقست و هم معشوق. همان اندازه که عاشق زالست ، معشوق زال نیز هست ، و در این رابطه عاشقی و معشوقی ، همال هر انسانی‌ هست.

و از آنجا که سیمرغ ، بکردار تخمه‌ای ، سرچشمه مهر است ، هر تخمه‌ای که او در گیتی‌ میافشاند ، مانند او باز سرچشمه مهر است. هر تخمه‌ای در فروزه اصالت مهر ، انباز با سیمرغست. سیمرغ ، این و آن را بنا بر تصمیم خود ، عاشق نمیسازد ، بلکه در انبازی با آنها که از یک درختند و از یک آب سیراب میشوند ،  همه در خود ، گوهر اصیل مهر را دارند. »

منبع :

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۱۱۷ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

مسخ سازی‌هایِ علمی‌، مدرن، منطقی‌ و روحانی .. ! (۰) – طرح مسئله


هیاهو، سرپوشی است بر بی‌ ریشه بودنِ  دستگاه‌هایِ  قدرت  ، چه مذهبی‌، چه اقتصادی و چه نظامی ‌. فرهنگ با هرگونه دستگاهِ  قدرت (و نه‌ خواست و طلبِ قدرت ۳۴) ، از بُن، در گیر است، و سرِ  ناسازگاری دارد.

«استبداد ، فرهنگ ندارد، بلکه ضد فرهنگست. قهر و تجاوزخواهی و تهدید و وحشت انگیزی ، فرهنگ نیست ، بلکه ضد فرهنگست. هنرِعبدسازی وبَرده سازی و بنده سازی از انسانها فرهنگ نیست ، بلکه ضد فرهنگ است. خباثت و خیانت و خدعه گری و خردآزاری و دروغگوئی ، ولو برای غالب سازی هر حقیقتی و هر خدائی باشد فرهنگ نیست ، بلکه ضد فرهنگ است. هر« ضد فرهنگی»، خود را بنام « فرهنگ» میفروشد ۸

گوشِ  همه پر شده است از شنیدنِ  این کلیشه‌ها که مردمِ  ایران چنین است و چنان است. آنها که تندرو تر هستند: عیب هرچه هست در این مردم و فرهنگشان است. اما این مردمِ  شریف و زحمتکش و رنج دیده در کناری ایستاده و به این آشفته بازارِ  مکاره و از همه رنگِ  این دستگاه‌هایِ  قدرت می‌‌نگرد، تا راهی‌ برایِ  زندگی‌ِ  خویش بیابد و از هیاهوی آنان بدور بماند. چرا که تنها چیزی که برایِ  این آقایان مهم نیست زندگی‌ِ  مردمِ  ایران بوده و هست.  شگفت آن که علتِ  پایداری و دوامِ  مردمِ  ایران در درازایِ  هزاره ها، هنوز بر کسی‌ به درستی‌ روشن نیست. با این وجود یک اصلِ  ساده می‌‌گوید، آنجا که پول، مقام، خوش گذرانی‌، مفت خوری و راحت طلبی است، سر و کله همه گونه قدرت و مذهب پیدا می‌‌شود، و نقشِ  فرهنگِ  مردمی، بواسطه دستمالی و مسخ سازی‌هایِ  آنان مخدوش و کم‌رنگ می‌‌گردد. فرهنگِ  مردمیِ  ایران نیز جدا از این دستبرد‌ها نبوده است.

«یکی،  تاریخ  را  برای  تجلیل دین  و ایدئولوژیش و دفاع  از آن، مسخ  می کند، یکی تاریخ را برای تجلیل ملتش و دفاع از آن مسخ می کند، یکی تاریخ را برای تجلیل طبقه اش و دفاع از آن مسخ  می کند، و یکی، تاریخ را برای تجلیل نژادش و دفاع از آن، مسخ می کند، و «چنین آگاهبودِ تاریخی» است، که علم و حقیقت شمرده می شود. پس حقیقت و علم، دانشهای مسخ شده اند.» ۲   «میان « تاریخ ایران » و « فرهنگ ایران »، ورطه ای ژرف هست . میان تاریخ، که میدان گلاویری قدرتهای دینی و سیاسی و اجتماعی بوده است، و فرهنگ ایران که ازهمان آغاز، « ضد قدرت و قهرو تجاوزخواهی » بوده است ، نه تنها تنش فراوان ، بلکه تضاد همیشگیست . جامعه ایران، که سرچشمهِ « فرهنگِ ضد قهری» بوده است ، متضاد با همه حکومتها و قدرتهای حاکمه دینی بوده است و هنوز نیز هست .» ۵

بی‌ گمان، برایِ  شناختِ  فرهنگِ  ایران، می‌‌بایست، به آنجا‌هایی‌ سفر کرد، که زندگی‌ ساده و راحت نباشد. آنجا که خوش گذرانی‌ نباشد، مناطقِ  دوردست و سخت. فلاتِ  ایران پر است از این جاهایِ  دنج. کوهستانهایی دوردست، در کنارِ  چشمه‌ای روشن، و یا کویری خشک و سخت در کنارِ  چشمه و یا قناتی حیات بخش. در اینجا دیگر از مفت خوری خبری نیست. باید کار کرد، آن هم کارِ  سنگین، تا توانست چرخِ  زندگی‌ را چرخاند. سختی زندگی‌ با شیرینی‌ِ  نیرومندی در گذرانِ  آن به کمکِ  تلاش و کوششِ  خستگی‌ ناپذیر همراه است. از اینرو انسان در بن خود زمانی‌ (سکولار) می‌‌اندیشد. هیچ راهزنی و نیرویِ  نظامی‌ای تمایل ندارد اینجاها پیدایش شود. آخر چیزی گیرش نمی‌‌آید.

بازیگران و ناظرانِ  زیادی در طولِ  تاریخ در این فلات بوده و هستند، که شناختِ  آنها شاید، بر بحثِ  ما کور سویی بتاباند. در اینجا به صورتِ  جداگانه در موردِ  هریک مختصری اشاره می‌‌کنم. هر کدام از این‌ها مثبت/منفی بر فرهنگِ  ایران اثر گذاشته و می‌‌گذارند، و رازِ  نجاتِ  فرهنگِ  مردمیِ  ایران در گذشته، حال و آینده به درکِ  درست از این ناظران و بازیگران بر می‌‌گردد. این نکته را نیز ناگفته نمی‌‌توان گذاشت که، «این مهم نیست که حرفهای خوب بزنند، این مهمست که آیا میتوان به آنهائی که حرف خوب می زنند، اعتماد کرد یا نه. واعتماد، نیاز به آزمودن در زمان دارد.»۱۰شاید واکاوی و تلاش در شناختِ این نیروها و نحوه عملکردشان، با رجوعِ به تاریخ و بازشناسیِ آنها، راهگشایِ آینده باشد و بسی‌ آموزنده.

الف: بازیگر (ناظرِ)  یکم، مردمِ  ایران

«فرهنگ ایران، برضد اندیشیدن با «عـقـل تابـع » هست و آنرا کـوری می داند. عـقـل تـابـع ، عـصـای کــورانـست. روشن شدن از خود، گوهر خرد در فرهنگ ارتائی ایرانست.» ۹

بازیگرِ  اصلی‌ِ  این سرزمین، همانا مردمِ  ایران هستند. از ۷۰ هزار سالِ  پیش که انسانِ  هوموساپین توانست از آفریقا پا بیرون بگذارد ۱۱، تا کنون مداوم و بی‌ خستگی‌، در جهتِ  توسعه فرهنگِ  بشر کوشیده است. او با مشقّتِ  بسیار ابتدا به بیابان‌هایِ  یمن، جنوبِ  عربستان، و سپس به جلگه خلیجِ  فارس، که در آن زمان به دلیلِ  عصرِ  یخبندان، جلگه بود تا خلیج، نقلِ  مکان کرد. بی‌خود نیست که باستانشناسانِ  امروز بدنبالِ  تمدن‌هایِ  اولیه، که قدیمی‌تر از سومر و جیرف هستند، در اعماق خلیجِ  فارس می‌‌گردند۱۲، ۱۳، ۱۴. قدمتِ  این تمدن‌ها به نظرِ  من چیزی بینِ  ۳۰ – ۴۰ هزار سال تا ۱۰ هزار سالِ  پیش است. و به گمانِ  من پایه‌ای زنخدایی داشته اند. کشفِ  آتش، دامداری و کشاورزی و ترکِ  شکار از جمله کشفیاتِ  این تمدن‌ها می‌‌تواند باشد. شیوه کوچ نشینی که هنوز هم در میان قبایلِ  بختیاریِ  ایران رواج دارد از بازمانده‌هایِ  دورانِ  کشفِ  دامداری در این مناطق است. چه آنکه این کوچ‌ها امروزه در تابستان در دامنه‌هایِ  زاگرس قرار میگیرند و در زمستان به جلگه‌هایِ  پست و گرمِ  خلیجِ  فارس ختم می‌‌شوند.

به دلیلِ  ساختارِ  ساده و زندگی‌ِ  سخت، در اینگونه جمعیت‌ها نوعی دموکراسیِ  اولیه، بنگرید به ۳۵، حاکم بوده است ۱۵ ، کما اینکه هنوز هم در دهاتِ  دور افتاده ایران چنین است. اکثرِ  مشکلاتِ  جامعه به دستِ  ریش سفیدان و همپرسی همه حل و فصل می‌‌شده اند و می‌‌شوند. از قدرت و قدرتمندان خبری نیست، انباشتِ  سرمایه اقتصادی که باعثِ  جلبِ  قدرتمندان شود در اینگونه زندگی‌ کم بوده است ۱۶ . هرچند، اولین دستگاه‌هایِ  قدرتِ  مبتنی‌ بر مذهب در اواخر این دوران در این گونه جامعه‌ها شکل میگیرند ۱۵ .

مردمِ  ایران همواره در پی‌ِ  گسترشِ  زندگی‌ و یافتنِ  راه‌هایی‌ در رفعِ  درد و رنجِ  زندگی‌ِ  مشقّت بارِ  خود بوده اند. هنوز هم در جوامعِ  روستاییِ  ایران جنسِ  ماده حیوانات ارزشِ  بسیار زیادی دارد، به دلیلِ  قدرتِ  باروری و زایندگیِ  این حیوانات. همچنین آب و کشاورزی نقش محوری در تداومِ  زندگی‌ بازی می‌‌کنند. چرا که اکثرِ  این روستا‌ها در مناطقِ  صعب العبور و یا کویر‌هایِ  خشک واقع شده اند. به بیانِ  دیگر برایِ  فرار از دستِ  نابود کنندگان و غارت گران، به این مناطق پناه آورده اند. دینِ  این مردمان، چیزی نیست جز همان روش‌هایِ  گسترش و پاسداری از زندگی‌ و دوری از جنگ و گشتار و غارت. در اینگونه محیط‌ها چیزی کن فیکونی نیست. بلکه برایِ  هر چیز باید زحمت کشید و عرق ریخت، گذرانِ  زندگی‌ گاوِ  نر می‌‌خواهد و مردِ  کهن. همه‌چیز از یک دانه و یا یک نطفه و همخوابگیِ  نر و ماده آغاز می‌‌شود، و آرام آرام می‌‌روید و رشد می‌‌کند. و به این صورت است که آفرینش روی می‌‌دهد. باید صبر و حوصله داشت تا چیزی، خرمنی، … بدست آورد.

پایداری در حفظِ  چنین زندگی‌‌ای موجبِ  رویش و توسعهِ  فرهنگی‌ خاص در ایران شده است که اثراتِ  آن هنوز در ایران ملموس است و زنده. فرهنگی‌ صلح‌جو، فعال، کوشا، انسان دوست، کاری، نو آور، لطیف، زیبا، … . ادبیات و داستان‌هایِ  ایران پر است از بنمایه‌هایِ  فلسفی‌ِ  چنین فرهنگی‌، که به راستی‌ می‌‌توان آن را فرهنگِ  اصیلِ  ایران نامید.

«آیا خرد یک ایرانی ، حق ندارد فرهنگی را کشف کند که … آنرا تحریف کرده اند و سوخته اند و پوشانیده اند و به صلیب زده اند و مسخ کرده اند.» ۱۹

یکی‌ از دست آورد‌هایِ  بازمانده از این فرهنگ ، به روایتِ  بیرونی، گاهشماری است که به گاهشماریِ  هزاره برّه مشهور است ۱۷. بر اساسِ  این تقویم، و بر پایه محاسباتِ  منوچهرِ  آرین، سالِ  ۱۳۹۱ معادل است با سالِ  ۱۲۷۸۱ هزاره برّه !

یکی‌ دیگر از دست آورد‌هایِ  این فرهنگ به اوج رساندنِ  نقشاندیشی ۲۳ در فرآیندِ  تولید و گسترشِ  آگاهی‌ در تمدنِ  بشری است. مردمِ  اولیه در آفریقا و پیش از خروج از آفریقا، اولین نمونه‌هایِ  ثبتِ  صورِ  خیال را ایجاد نموده بودند ۲۴.(تصویرِ  زیر)

سر تیرهای دو وجهیِ  سنگی‌ (برای کمان)(بالا – چپ و راست تصویر)، حکّاکی (یکی‌ از نخستین نقش (سمبل)‌های کشف شده از بشر) بر رویِ  گل به رنگِ  اخری (قطعه مکعب – مستطیلِ  وسط تصویر)، و چند ابزارِ  استخوانی (پایینِ  تصویر). کشف شده از غارِ  بلومبوس در آفریقایِ  جنوبی. مربوط به   ۰۰۰، ۷۵   تا   ۸۰،۰۰۰   سالِ  پیش. ۲۴

با وجودِ  اختراعِ  اینگونه نگارگری در آفریقا، دو کاستی در آنها دیده می‌‌شود. نخست آنکه مضمونِ  اینگونه نقش‌ها بیشتر در هول و هوشِ  شکار و گذرانِ  زندگی‌ِ  روزمره می‌‌گذارد و اثری از کشاورزی و دامداری در آنها نیست. دویّم این است که عنصرِ  زبان و خط در آنها غایب است. البته این به معنیِ  ردِ  وجودِ  زبان نیست. صرفِ  وجودِ  اینگونه شواهد نشان از آن دارد که اندیشیدنِ  بشر سابقه‌ای بس دراز دارد. البته می‌‌بایست منتظرِ  نتایجِ  تحقیقاتِ  آینده در خصوصِ  تمدن‌هایِ  اولیه در آفریقا و پیش از ۲۰ تا ۳۰ هزار سالِ  پیش، ماند. منظور تمدن‌هایی‌ است که، مستقلِ  از تمدن‌هایِ  توسعه یافته به دستِ  انسان‌هایِ  خارج شده از آفریقا، و به وسیله آفریقایی‌هایِ  اولیه در آن قاره به وجود آمده باشند. هنوز چنین مطالعاتی یا انجام نشده است و یا مدرکی‌ دالِ  بر وجودِ  اینگونه تمدن‌ها در آفریقا یافت نشده است. (چنانچه خوانندگانِ  گرامی‌ اطلاعی از وجودِ  اینگونه تمدن‌ها (دارایِ  خط، زبان و کشاورزی و دامداری) در آفریقا دارند، خوشحال خواهم شد که اینجانب را در جریان بگذارند.) گرچه که شواهدی اندک از وجودِ  اینگونه تمدن‌ها در آفریقا مربوط به ۱۰ تا ۱۵ هزار سالِ  پیش یافت شده است ۳۰ . اما این احتمال می‌‌رود که اینگونه شواهد به نوعی الهام گرفته از توسعه فرهنگی‌ِ  رخداده در یمن و جلگه ی خلیجِ  فارس، که به دستِ  هوموساپینهایِ  خارج شده از آفریقا صورت گرفته، باشند.

با خروجِ  بشر از آفریقا، هم کشاورزی و دامداری اختراع می‌‌شوند و هم زبان و خط پدید می‌‌آیند. البته این خطِ  اولیه فاقدِ  الفبایِ  معمول است و بیشتر خطی‌ تصویری است، مشابهِ  نمونه کشف شده از تمدنِ  جیرفت در کرمانِ  ایران ۲۵ (تصویرِ  زیر).

لوحه ی گلی منقش به خطِ  تصویری، یکی‌ از قدیمی‌‌ترین نوشته‌های کشف شده تا کنون. تمدنِ  جیرفت، کرمان، ایران، ۵ تا ۶ هزار سالِ  پیش ۲۵.

از جمله نمونه‌هایِ  دیگر می‌‌توان به خطِ  سومری ۲۶ و عیلامی ۲۷ اشاره کرد. برایِ  خلاصه‌ای از تاریخِ  پیدایشِ  خط ، ۲۸ را ببینید.

هدف ۳۱   از آوردنِ  اینگونه شواهد، باستانشناسی نیست، بلکه این است که نشان داده شود: « انديشيدن در تاريخ  ، با « مفاهيم» ، آغاز نشده است ، بلكه انديشيدن ، پيش از تاريخ ، با « تصاوير» ، آغاز شده است . هرتصویری ، پیکریابی اندیشه است . شکستن صورتها ، شکستن اندیشه هاست . ضدیت با تصویر، ضدیت با اندیشه است . توخالی دانستن تصویر، نابود ساختن اندیشه است . مردمان ، هزاره ها در تصاویر اندیشیده اند .  و تجربيات مستقيم و نو ، بستگى به شرائط بى نظير و تكرار ناپذير دارند . هر تجربه مستقيمى ، نو است ، چون تكرارناپذير است ، وآن تجربه ، هميشه نو ميماند  .تجربيات مستقيم ، هميشه اصالت خود را نگاه ميدارند ، و هميشه انگيزنده به نو آفرينى هستند . هر روز ، همه انسانها ، امكان كردن تجربه مستقيم و نو ندارند .  از اين رواين تجربيات مستقيم  ، چه از مردمان پيش از تاريخ در تصاوير و اسطورها وداستانها باشند ، چه از مردمان دوره هاى تاريخى، در مكاتب فلسفى و اديان ، ارزش دارند . هر تجربه مستقيمى ، انسان را بدان ميخواند و ميانگيزد كه هر انسانى ، به خودى خودش تواناست  تجربه اى  مستقيم و نو بكند . انسانها پيش از تاريخ ، تجربيات مستقيم و پـُرمايه و بى نظيرى داشته اند ،كه همانقدر با ارزشند ، كه تجربيات مستقيم و بى نظير انسانها در ادوار تاريخى درمفاهیم . هرچند كه ما امروزه بيشتر خوگرفته ايم كه تجربيات و خواستها و نيازهاى خود را در مفاهيم ، بيان كنيم ، ولى غافل از آنيم كه تصاوير ، هنوز نيز ، قدرت فوق العاده بر« نا آگاهبود » ما دارند . و تصوير نيز، گام نخست در انتزاع كردنست ، و انديشيدن ، گام دوم در انتزاع كردن . انتزاعى كردن يك تجربه دريك تصوير ، تجربه مستقيم فوق العاده غنى انسان است . چون  هر انتزاعى كردنى ، گونه اى گسستن و بريدن است، كه نماد  نخستين تجربه آزادى است . تنها راه گسستن ، شك كردن به چيزى نيست ، بلكه يكى ديگر از راههاى گسستن ، انتزاعى كردن  پديده ها و واقعيات است .

به همين علت ،  نقاشى و تخيل و صورتگرى و موسيقى و رقص ، يكى از مهمترين گامهاى انسان در « گسستن » از طبيعت است . از اين رو هست كه آزادى نقاش و هنرمند و صورتگر در اجتماع ، سرآغاز انقلابات انديشگى يا اجتماعى و سياسى و دينى است . آزادى تخيل ، آزادى طرح روءياهاى اجتماعى و سياسى و … است ، كه اهميتى برتر از « علوم اجتماعى  و سياسى » دارد ، چون  راه انسان را براى گسستن از « هر نظام موجودى » باز ميكند . در اجتماعى كه مردم آزادى ندارند، روءياهاى تازه براى دستگاه حكومتى و اجتماع و سياست و دين و اقتصاد طرح كنند ، در آن اجتماع ، آزادى نيست » ۲۹.

فرهنگِ  مردمیِ  ایران نقشِ  تعیین کننده و کلیدی در توسعه و گسترش و پروراندنِ  اینگونه نگاه به توسعه و گسترشِ  آگاهی‌ِ  انسان داشته و دارد.

نکته‌ای که از اهمیتِ  بسیار برخوردار است ، نقش اندیشی‌ِ  مردم است. مردم تنها با فلسفه زندگی‌ نمی‌‌کنند بلکه با تصاویر و داستان هایی‌، که بیان کننده ی این تصاویر هستند، نیز می‌‌اندیشند. تصویر و نقش و داستان است که شکل دهنده ی زندگی‌ مردم است. تأثیرِ  ژرفِ  نقش اندیشی‌ هنوز هم در فرهنگِ  مردمی بسیار برجسته است. گرافیک و نماد‌ها نقشِ  بسیاری در اندیشه ورزیِ  انسانِ  مدرن دارند. به علائمِ  راهنمایی‌ و رانندگی‌ و ریاضیات دقت کنید. بدونِ  حضورِ  نقش و نماد زندگی‌ِ  جدیدِ  انسان مختل می‌‌شود. همینگونه است تجربیاتِ  دینی و معنویِ  انسان. اکثرِ  فلسفه‌هایِ  مدرن و همچنین ادیانِ  مختلف بر پایه پذیرشِ  اصولی که در داستان‌ها بیان شده و می‌‌شوند ، بنا شده اند. اما تفاوتِ  اصلی‌ و اصیلِ  نقش اندیشی‌ با یک فلسفه و یا دینِ  خاص در این است که ، تصویر و نقش پویاست و زنده و هر کسی‌ می‌‌تواند به فراخورِ  خردِ  خود آن را درک و گسترش دهد، اما در مذاهب این تصویر‌ها به گونه‌ای منجمد شده اند، و اینجاست که نخستین مسخ سازی‌ها از فرهنگِ  اصیل و مردمی به نفعِ  دستگاه‌هایِ  قدرت، صورت پذیرفته اند. در بخش‌های بعدی به نحوه و چگونگی‌ این مسخ سازی‌ها اشاره خواهد شد.

حکومتِ  هخامنشیان، رگه‌هایِ  بسیار مشخصی‌ از این فرهنگِ  اصیل را در خود دارد، هرچند که این همزمان شده است با حضورِ  موبدانِ  میترائی و زرتشتی و رقابت و تلاشِ  آنها در تصاحبِ  ارکانِ  حکومتِ  مردمی و مسخ سازیِ  پایه‌هایِ  انسانی‌ آن در اجتماع ایرانی آن زمان.

از چهره‌هایِ  بارزِ  این فرهنگ، ضّدِ  خشم بودنِ  آن و مقابله با هرگونه آزارِ  جان است.

ناگفته نماند که این فرهنگ مختصِ  ایران نبوده و در اکثرِ  تمدن‌هایِ  جهان دیده می‌‌شود. برایِ  نمونه به فرهنگِ  زنخداییِ  اروپا در ۱۸ اشاره شده است.

شاید به ضرسِ  قاطع بتوان کلیتِ  دوره‌هایِ  تاریخی و پیشا تاریخیِ  بشر را در نبردِ  دو نیرو در برابر یکدیگر خلاصه کرد ! ، یکی‌ مردمی (و سازنده) و دیگری مخرب، مسخ کننده و قدرت طلبِ  معطوفِ  به چیرگی. نیرویِ  اول اندیشه‌های نابِ  بشری را در قالبِ  تصاویر، هنر ها، فرهنگ ها و فلسفه‌ها توسعه داده و گروهِ  دویّم با زشت سازی، دست کاری، مسخ سازی و در هم ریختنِ  عناصرِ  بنمایه‌ای این تصاویر ، در پی‌ِ  چیرگی و بهره کشی‌ از مردمِ  دسته نخست بوده اند ! ۱۶ هدف از این نوشتارِ  کوتاه اشاره‌ای هرچند اندک به این نیروهایِ  مخرب و چگونگی‌ِ  عملکردِ  آنها در فرهنگِ  ایران است.

ب: بازیگر (ناظرِ) دویّم، موبدانِ  میترائی و زرتشتی

«روشنفکر زرتشتی، ازنور اهورامزدا و گاتا روشن می شود و عقلش تابع اهورامزدا و گاتاست.» ۹

فرهنگِ  اصیلِ  ایران پس از گذشتِ  هزاره‌ها و جان گرفتنِ  آن، لقمه چرب و نربی برایِ  مفتخور‌ها و بیکاران، علافان، تنبلان، زبان بازان، سفسطه گران، … پدید آورد. از جمله اولینِ  آنها راه زنانِ  سوارِ  بر پشتِ  اسب بودند. که جسته و گریخته به اجتماعاتِ  آنها حمله ور می‌‌شدند، و بدونِ  کار کردن دست به چپاولِ  آنها می‌‌زدند.

شاید این دلیلی‌ باشد بر پیدایشِ  مذاهبِ  اولیه. آنها می‌‌خواستند از ترسِ  مردم استفاده کرده و مردم را گردِ  خود جمع کنند، تا از این ترس برایِ  خود متاعی بی‌ کار و تلاش بیابند. شاید بتوان گفت اینان اولین مسخ کنندگانِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران بوده اند. بجایِ  دین‌هایِ  اولیه مبتنی‌ بر زن، و آفرینش و تلاش ، با مسخ سازی‌هایِ  خود آن را به ضّدِ  دینهایی ، که خود دین می‌‌نامیدند، تبدیل کردند. زروان، میترا و زرتشت را می‌‌توان از این قماش نام برد. در جای جایِ  سخنانِ  منوچهرِ  جمالی به مسخ سازی‌هایِ  اینان از فرهنگِ  اصیلِ  ایران اشاره شده است.

آخوند‌هایِ  زرتشتی و خودِ  زرتشت (پس از میتراس) را می‌‌توان در زمرهٔ‌ نخستین مسخ ساز‌هایِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران برشمرد، که به گونه‌ای سیستماتیک با جعل و گسترشِ  نگاهِ  علمی‌ و عقلی (خردِ  زرتشتی همسنگِ  عقلِ  اسلامی است) دست به کار شده و ضرباتِ  سنگینی‌ بر فرهنگِ  اصیلِ  ایران وارد آورده اند و می‌‌آورند. بنمایه‌هایِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران به گونه‌ای ماهرانه و مزوّرانه توسطِ  این علم‌ها دست کاری و دیگرگون شده اند. این کار به دو صورتِ  اساسی‌ به طورِ  مداوم در طی‌ِ  هزاره‌ها پیگیری شده است. نخست با ایجادِ  بریدگی در بنداده‌هایِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران و دویّم با گسترش و جعلِ  معنیِ  تازه برایِ  مفاهیم و لغات. و بنا بر اینگونه دست مایه‌ها علمِ  خاصِ  خود را نیز گسترش داده اند. قدرتِ  علمی‌ِ  اینان را در نفوذِ  تفسیر و نگرشِ  به مفاهیم در لغتنامه‌هایِ  علمی‌شان می‌‌توان دید. این نفوذ به قدری قدرتمند است که اکنون اگر شخص بخواهد معنیِ  جعلی و دستِ  دومِ  لغات را که بجایِ  معنیِ  اصیل نشسته است به چالش بگیرد، از سویِ  این عالمان به ناجوانمردانه‌ترین شکل مورد حمله قرار خواهد گرفت. (به مباحثاتِ  من (سیمرغ) و دوش العرب (doshalarab) در وبگاهِ  آزادگی مراجعه کنید. اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، اینجا و اینجا)

برایِ  هریک از اینها نمونه‌ای می‌‌آورم تا برایِ  خواننده روشنتر شود.

از جمله مهمترین پارگی‌هایی‌ که در یکی‌ از تصاویرِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران از انسان صورت پذیرفته است، جدا سازیِ  گرمی‌ (مهر) از نور در آتش و تاکیدِ  بیش از حد بر نور و به اینوسیله از اصالت انداختنِ  آتش بوده است. با انجامِ  این برش ، انسان از خود زایی و خود آفرینی به زیر کشیده شده است. با این طرفند آگاهی‌ و دانشِ  بشری که سرشتی همه زمانی‌ (در ۲۴ ساعت)۲۳ دارد به دانشِ  مطلق در نیمروز و در نورِ  مطلق کاسته شده است، نامِ  آن را هم علم گذاشته اند. و بنا بر آن این خرافه جعل شده است که اگر در پی‌ِ  رستگاری هستید به دنبال ِ نورِ  مطلق (اهورمزدا ی زرتشتی و جانشینانِ  برحقش موبدان) باشید.

با وجودِ همه این دستکاری ها، ردِّ پایِ همزادیِ مهر، عشق، گرمی‌، نور و آتش را که هنوز زنده است می‌‌توان در این اشعار دید:

جامی – هفت اورنگ – سبحة‌الابرار- بخش ۱۹ – در عشق:

ای دلت شاه سراپرده‌ی عشق
جان تو زخم بلاخورده‌ی عشق
عشق پروانه‌ی شمع ازل است
داغ پروانگی‌اش لم یزل است
بیقراری سپهر از عشق است
گرم رفتاری مهر از عشق است

خاک یک جرعه از آن جام گرفت
که درین دایره آرام گرفت
دل بی‌عشق، تن بی‌جان است
جان از او زنده‌ی جاویدان است
گوهر زندگی از عشق طلب!
گنج پایندگی از عشق طلب!
عشق هر جا بود اکسیر گرست
مس ز خاصیت اکسیر، زرست
عشق نه کار جهان ساختن است
بلکه نقد دو جهان باختن است
عشق نه دلق بقا دوختن است
بلکه با داغ فنا سوختن است
عاشق آن دان که ز خود بازرهد!
نغمه‌ی ترک خودی سازدهد
نه ره دولت دنیا سپرد
نه سوی نعمت عقبا نگرد
قبله‌ی همت او دوست بود
هر چه جز دوست همه پوست بود
آنچه با دوست دهد پیوندش
شود از فرط محبت بندش
ترک خشنودی اغیار کند
به رضای دل او کار کند
هر دم‌اش حیرت دیگر زاید
هر نفس شوق دگر افزاید

و یا خواجوی کرمانی – غزلیات – غزل شمارهٔ ۳۲۵:

اسیر قید محبت ز جان نیندیشد
قتیل ضربت عشق از سنان نیندیشد
غریق بحر مودت ز سیل نگریزد
حریق آتش مهر از دخان نیندیشد

و یا حافظ – غزلیات – غزل شمارهٔ ۲۹۴:

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

و یا خاقانی – دیوان اشعار – غزلیات – غزل شمارهٔ ۲۶۳:

و یا اوحدی – دیوان اشعار – غزلیات – غزل شمارهٔ ۱۱۸:

سر عشق و راز مهر و کار حسن آرای تو
هیچ کس را حل نمی‌گردد، ز دشواری که هست

و یا اوحدی – دیوان اشعار – غزلیات – غزل شمارهٔ ۶۰۴:

این نفس گرم را ز آتش عشقی شناس
تا نبود در ضمیر چون گذرد بر لسان؟

و یا مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شمارهٔ ۸۶۲:

قومی که بر براق بصیرت سفر کنند
بی ابر و بی‌غبار در آن مه نظر کنند
در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود
وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند
از خارخار این گر طبع آن طرف روند
بزم و سرای گلشن جای دگر کنند
بر پای لولیان طبیعت نهند بند
شاهان روح زو سر از این کوی درکنند
پای خرد ببسته و اوباش نفس را
دستی چنین گشاده که تا شور و شر کنند
اجزای ما بمرده در این گورهای تن
کو صور عشق تا سر از این گور برکنند

مسیست شهوت تو و اکسیر نور عشق
از نور عشق مس وجود تو زر کنند

انصاف ده که با نفس گرم عشق او
سردا جماعتی که حدیث هنر کنند

چون صوفیان گرسنه در مطبخ خرد
آیند و زله‌های گران مایه جز کنند
زاغان طبع را تو ز مردار روزه ده
تا طوطیان شوند و شکار شکر کنند
در ظل میرآب حیات شکرمزاج
شاید که آتشان طبیعت شرر کنند
از رشک نورها است که عقل کمال را
از غیرت ملاحت او کور و کر کنند

جز حق اگر به دیدن او غمزه‌ای کند
آن دیده را به مهر ابد بی‌خبر کنند
فخر جهان و دیده تبریز شمس دین
کاجزای خاک از گذرش زیب و فر کنند
اندر فضای روح نیابند مثل او
گر صد هزار بارش زیر و زبر کنند
خالی مباد از سر خورشید سایه‌اش
تا روز را به دور حوادث سپر کنند

از جمله خطر‌هایی‌ که جداسازیِ گرمی‌ از آتش و مهر دارد، گسترش و پنداشتِ این خرافه است که دانش تنها در نورِ مطلق امکان پذیر است و نه‌ نورِ دیگری. این مساله بدقت در۲۳ موشکافی شده است.

«این خرافه ، برهمه اذهان چیره شده ، که آگاهی حقیقی ، فقط « آگاهی نیمروزی » است ، و سایر « آگاهشوی ها » ، باید خودرا تابع آگاهی نیمروزی سازند . سایر آگاهیها آنقدر، حقیقت دارند که با « آگاهی نیمروزی » ، سازگارباشند ، وگرنه ، باطل وبی اعتبارو پوچند. ولی انسان ، آگاهی سحری ، آگاهی سپیده دمی ، آگاهی پگاهی، آگاهی تنگ غروبی ، آگاهی سر ِشبی ، و آگاهی نیمه شبی هم دارد . … ما باید خود را ازاین « خرافه نوین » که امروزه همه گرفتارش هستند ، نجات بدهیم . ما با آگاهی نیمروزی خود ، حق نداریم به سراسر زندگیمان ، تجاوز به عنف بکنیم . هزاره ها ، ادیان نوری ، بنام قداست نور، تجاوز به عنف به سراسر زندگی انسان ،کرده اند . اکنون همین تجاوز به عنف را ، عقل وعلم ، به عهده گرفته اند .»۲۳

اهمیتِ دست کاری در اسطوره از آنجا روشن می‌‌شود که ما به کارکردِ اسطوره در ناخود آگاهِ خود پی‌ ببریم. یکی‌ از بهتریم مثال‌ها را می‌‌توان در نقدِ بهرامِ بیضایی از فیلم‌هایِ قدیمی‌ِ خودش دید، برایِ شنیدنِ سخنانِ او در این ارتباط مراجعه کنید به ۳۶.

از جمله مسخ سازی‌هایی‌ که با دستبردنِ  در معنیِ  لغات صورت گرفته است می‌‌توان به کلماتی چون آتش ، باد و آب اشاره کرد. آتشِ  گرمی‌ بخش و زندگی‌ بخش، سوزاننده شده است، بادِ  انگیزنده و بارور کننده ی صبا به توفان ساز تبدیل شده اند، و گشت و گذار در دریا‌ها (جمشید) به دچارِ  توفان شدن (نوح) بدل شده است. همانطور که می‌بینید این بازیِ  ظریف با تصاویرِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران، در تمامیِ  طولِ  تاریخ ادامه داشته است و هدف هم خالی‌ کردنِ  آنها از محتوایِ  اصیلِ  آن بوده است.

« اصطلاح « سنگ » ، که امروزه در زبان فارسی، ژرفا و اهمیت خود را به کلی از دست داده است ، پیآیند چیرگی آموزه زرتشت دردوره ساسانیست ، چون زرتشت، « اصل آفرینش ازپیوند یا مهر» را به کلی رد میکرد . اصطلاحات ۱- دیو و ۲- سنگ و ۳- مر= مار، و ۴= پاد و ۵- جود( جوت = جفت) و۶ – جم ( ییما= جفت باهم ) … همه مغضوب ومطرود شدند . » ۳۹

پ: بازیگر (ناظرِ)  سیّم، یونانی ها 

«روشنفکران لائیک، یا از نور مارکس و کاپیتال روشن می شوند و عقلشان تابع مارکس و کتابهایش، یا تابع فیلسوفی دیگر از غربند.» ۹

تمدنِ  یونان که باعثِ  رشد و شکوفاییِ  فرهنگِ  قرونِ  وسطایِ  اروپا در دورانِ  رنسانس شده است، نیز با فرهنگِ  ایران تفاوت‌هایِ  ظریف و بنیادین دارد. شاید سببِ  جنگ و درگیریِ  تمدنِ  ایران و یونان نیز همین باشد. وجودِ  عناصری در فرهنگِ  یونان به هیچ وجه در فرهنگِ  اصیلِ  ایران پذیرفتنی نبوده و نیست. یکی‌ از بارز‌ترینِ  آنها می‌‌تواند برده داری باشد. مالکیتِ  انسان بر انسان، چیزی است که فرهنگِ  مردمیِ  ایران با آن سرِ  سازگاری نداشته و ندارد. ولی‌ حتا در دورانِ  شکوفاییِ  یونان و عصرِ  دموکراسیِ  آتن، شاهد ِ برده داری هستیم. این جنگِ  مداوم از پسِ  هزاره‌ها هنوز در جریان است. کسانی‌ (روشنفکرانِ  کورِ  ایران) که می‌‌پندارند با دنباله روی و ترجمه فرهنگِ  یونان ، می‌‌شود برایِ  امروزِ  روزِ  ایران نسخه پیچید سخت در اشتباه هستند.

دامنه نفوذِ  برده داریِ  یونان در فرهنگِ  غرب، تا بدان حد بوده که حتا پس از رنسانس، برده داری به اوجِ  خود در طولِ  تاریخ رسید، و به شکلِ  نوینش در استعمار و امپریالیسم نمود پیدا کرده است.

ت: بازیگر (ناظرِ)  چهارم، مسلمانانِ  تازی

«روشنفکردینی، ازنورالله و قرآن روشن میشود وعقلش تابع آنهاست.» ۹

فرهنگِ  اعراب و کفارِ  مکه و شبهه جزیره‌ عربستان، در دورانِ  پیش از اسلام ، به فرهنگِ  اصیلِ  ایران شباهت‌هایِ  بسیاری داشته و دارد. پولِ  کلانی که از تجارتِ  اعراب با رومیان ، که در آن زمان با ایران در جنگ بودند و این امر مسیرِ  جاده ابریشم را بسته بود، نسیبِ  بخشی از آنها کرد (خدیجه همسرِ  محمد یکی‌ از بزرگترین تجارِ  این سوداگری بود) و موجب شد تا تمرکزِ  قدرت برخی‌ از اعراب را به این فکر بیندازد تا با سرکوبِ  سایرِ  قبایل و یکپارچه کردنِ  عربستان، به سایرِ  سرزمین‌ها نیز دست اندازی کنند. در ابتدا این کفارِ  مکه و فرهنگِ  اصیل و مردمیِ  عربستان بود که نابود گردید ! و یا بهتر است گفته شود به شدت سرکوب گردید، ولی‌ هنوز از بین نرفته است. موسیقی‌، رقصِ  عربی‌، سفر در بیابانها، شعر ، … که از جلوه‌هایِ  این فرهنگِ  اصیل هستند، و علاوه بر آن معانی عمیقِ  لغاتِ  عربی‌ و داستان‌هایِ  آنها، آثارِ  باستانیِ  کشف شده، … از جلوه‌هایِ  این فرهنگِ  اصیل و مردمی هستند.

از جمله مسخ سازی‌هایِ  اسلامی از فرهنگِ  اصیل و مردمیِ  عرب می‌‌توان به این‌ها اشاره کرد: تبدیلِ  شعر و موسیقی‌ِ  عرب به خواندنِ  قر آن با صوت و در دستگاه‌هایِ  موسیقایی، حج، تبدیلِ  نیایشگاه و بت کده ی کعبه به خانه الله، … .

فرهنگِ  اصیلِ  ایران با خوانشِ  اسلامیِ  اعراب سرِ  ناسازگاری داشته و دارد. این امر پس از مصیبتِ  ۱۳۵۷ که به نظرِ  من قادسیه سوم بود (قادسیه اول همان است که تاریخ ثبت کرده و قادسیه دوم شیعه کردنِ  ایرانیان در زمانِ  صفویه است) بر هر ایرانی آشکار شده است. چرا که بصورتِ  روزمرّه اثراتِ  ویرانگرِ  آن را با گوشت و پوست و استخوانِ  خود تجربه می‌‌کند.

« دین اسلام، چون گوهرش، قدرتخواهیست، فطرتا برضدِ ارزشهای اخلاقیست. زندگی در ایران، زندگی در کشوریست که دینش، برضد اخلاقست، و همه ارزشهای اخلاقی را بنام دین، نابود ساخته و نابود میسازد. دستگاه قدرت، چه دینی و چه سیاسی و چه اقتصادی و چه قضائی باشد، برای «بقای قدرت خود»، همه ارزشهای اخلاقی را نابود میسازد، ولو آنکه حقانیتش را از «سرچشمه اخلاق بودن» گرفته باشد. قدرت مطلقه، معدوم کننده اخلاقست. فرهنگ ایران، استوار، برتضاد آشتی ناپذیر قدرت با ارزشهای مردمیست. از این رو، سیاوش، که در زندگیش، استوار بر ارزشهای مردمی میماند، هم از پدرش و هم از افراسیاب، طرد میگردد، ولی او استوار ماندن بر ارزشهای مردمی را، ترجیح برمصالحه باقدرت دوست و دشمن میدهد. این اندیشه بزرگ فرهنگ ایران، سپس در اسطوره حسین که برای رسیدن به قدرت، خود را به خطر میاندازد، کاملا مسخ و تحریف کرده میشود. رستاخیز اندیشه سیاوش، و پشت کردن به اسطوره حسین،برای قیام برضدِ هر قدرتی، به عنوان خطر برای ارزشهای مردمی، ضروریست. »۲۳

ث: بازیگر (ناظرِ)  پنجم، افلاطون و ارسطو در شکلِ  ملاصدرا

«روشنفکردینی، ازنورالله و قرآن روشن میشود وعقلش تابع آنهاست. روشنفکران لائیک، یا ازنورمارکس و کاپیتال روشن میشوند وعقلشان تابع مارکس وکتابهایش، یا تابع فیلسوفی دیگرازغربند.» ۹

شاید سومین اسلام‌هایِ  راستین ساز‌ را بشود با آنچه به فلسفه اسلامی (که وجودِ  خارجی‌ ندارد و بیشتر کلام است) مشهور شده و فیلسوفانِ  (متکلمانِ ) آن شناخت. اینان از اعقابِ  سروش‌هایِ  زمانِ  ما هستند.

اولین راستین سازِ  واقعی‌ در اسلام ، همانا محمد بنِ  عبد الله است ! البته پس از رفتنِ  ایشان به یثرب (مدینه) در سالِ  صفرمِ  هجری.

تا حدی خلفایِ  اولیه اسلامی (۴ خلیفه اول) و بعد فقهایِ  سنیِ  حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی و زیدی (البته دستِ  موبدانِ  زرتشتیِ  ایرانی در پسِ  اینها نیز شایسته ی یاد آوری است) و امام جعفرِ  صادقِ  شیعه را، از جمله  دومین اسلام ساز‌هایِ  راستین ، باید به قلم آورد.

از بحث اصلی که اسلام‌هایِ  راستین سازِ  سوم هستند خارج نشویم. اینان با التفاتِ  خاصه به علوِ  درجاتِ  الهی، و تحصیلِ  علم ! در پی‌ِ  آن بر آمدند تا الله را عقلی کنند و ذاتِ  واجب الوجود ش را به اثبات برسانند ! خیال‌هایِ  خامی پخته و اوراقی پاک را به فنا داده و خردِ  خود را بر با د داده ، دیدند که با علمِ  تنها اسلامی چنین کار نیاید و نتوانست کردن ! آخر چیزی در آن نبود که بتوان کرد. لاجرم به سراغ شرکایِ  تجاریِ  همسرِ  رسولِ  خود، خدیجه، یعنی رومیان و یونانیان رفتند ، و دستِ  بر قضا‌ به جنابِ  ارسطو و افلاطون برخورد کردند، شاید هم به واسطه ایرانیان که از قبل با آنها آشنایی داشتند، به این آشنایی رسیدند. البته فراموش کردند ببینند سقراط چه می‌‌گوید.

آنچه یافته بودند را در دیگِ  کلّه خود ریخته به ترکیب و پختنِ  آن با کاهِ  شریعتِ  اسلام خود پرداختند ، و اسلامی علمی‌، راستین و عقلی تر ! ساختند ، که هنوز در مدارسِ  علمیه به عنوانِ  فلسفه اسلامی ! به طلابِ  اسلام حقنه می‌‌شود.

گاهی‌ چنین می‌‌اندیشم که باید دید دیگران چه می‌‌کنند، نه‌ از این بابت که چاره‌ای بر دردِ  خود بیابم، بلکه بدانم که چه نبایستی انجام داد، که خطاست !

ج: بازیگر (ناظرِ)  ششم، مدرنها، مترجمانِ  عقیم

« روشنفكران ، چون پيوند با مايه هاى اصيل فرهنگ ندارند ، نميتوانند انديشه هاى غرب را در ايران ، رويا و شكوفا سازند . هر انديشه تازه اى را ( حتا پست مدرنيسم را كه پيش از پيدايشش در غرب ، من در ايران در آثارم ، بنياد گذارده ام ) بايد در زمين فرهنگ خود كاشت ، تا از روان و خرد و فروهر خود ، برويد . » ۶

رنسانسِ  اروپا، و تحصیل در دانشگاه‌هایِ  آن ، آن هم با پولِ  این ملتِ  زجر کشیده، نشئه بسیاری را پرانده و خرد و هوش را از آنان دور ساخته و یک دل‌ نه‌ سد دل‌ شیفته ی واردات‌شان کرده است. فرهنگِ  خود ناشناخته بدنبالِ  فلان فیلسوف و بهمان اینتلکتوالِ  غربی به راه افتاده اند تا مردمِ  ایران را مدرن و با فرهنگِ  پیشرفته کنند !

حضورِ  اینان قابل تحمل است ولی‌ خراب کاری، پریشانی و اغتشاشِ  فکری‌ای که در خود و جامعه ایجاد می‌‌کنند، قابل تحمل نیست. با این وجود مردمِ  ایران را وامدارِ  خود نیز می‌‌دانند. در بهترین حالت آنان را پراگماتیست‌هایِ  ایده‌آل، می‌‌توان در نظر گرفت. کوششِ  این دسته را، در بهترین حالت، می‌‌توان در زمرهٔ‌ برندگانِ  زیره به کرمان و یا مخترعینِ  دوباره چرخ، دانست.

این که از اغتشاشِ فکری سخن به میان آمد، حملِ بر خواست‌هایِ شخصی‌ نباید گذاشت. مسئله بسیار ساده است. برایِ آشنا کردنِ مردمِ ایران با مدرنیسم، نیاز به ترجمه است. ولی‌ ترجمه به درکِ درست و عمیق از فرهنگِ ایران، که به آن باید ترجمه کرد، نیاز دارد. در غیرِ اینصورت، موجبِ اغتشاشِ فکری و سردرگمیِ خواننده و خود خواهیم شد !

این امر در خصوصِ  مترجمانِ  آثارِ  یونانیِ  قدیم و نیز سومین اسلام‌هایِ  راستین ساز نیز صادق است. آنهائی که مفاهیم و واژه‌هایِ  عربی‌ِ  قر آن را به فارسی‌ ترجمه کرده اند.

اینان، دانسته و یا شاید ندانسته، تیشه به ریشه فرهنگِ  اصیل و مردمیِ  ایران زده و می‌‌زنند. زیرا مفهوم را از قر آن می‌‌گیرند و واژه را از فرهنگِ  اصیلِ  ایران، و در نتیجه هم واژه را به لعنتِ  خدا می‌‌سپارند، و هم فرهنگِ  اصیلِ  ایران را با مفاهیمِ  اسلامی ، که بر ضّد آن است، مسخ می‌‌کنند. من خود به شخصه باور دارم که آنها دانسته اینکاره اند، چرا که ترجمه‌هایی‌ اینچنین پس از مصیبتِ  ۱۳۵۷ به شدت در ایران گسترش یافته است.

برایِ  اینکه بحث روشنتر بشود چند مثال می‌‌آورم، اکثرِ  این مثال‌ها را از منوچهرِ  جمالی گرفته ام. اگر می‌‌خواهید فرهنگِ  اصیلِ  ایران را مسخ و نابود کنید، واژه الله را به خدا، عقل را به خرد، خلقت را به آفرینش، رحمان را به بخشنده، رحیم را به مهربان، عدل را به داد و …، ترجمه کنید. از این دست یک چند جینِ  دیگر هم می‌‌شود مثال آورد.

 چ: بازیگر (ناظرِ)  هفتم، آخوند ( روحانی‌ ! ) هایِ  شیعه و سنّی

آخوند های ِ شیعه، در حالِ حاضر، و سنّی، در دورانِ پیش از امپراطوریِ صفویه، از بزرگترین دشمنانِ فرهنگِ اصیلِ ایران و عرب هستند. شاید بتوان نسبشان را به موبدانِ زرتشتیِ ساسانی و پیش از آن به میترائی رساند. داستانِ دیوِ سپید، نبردِ رستم و اسفندیار و ضحاک در شاهنامه بیانِ اسطوره‌ای (بندهشیِ ) نبردِ فرهنگِ مردمیِ ایران با اینان است. (به تحلیل‌هایِ جمالی در این مورد رجوع کنید.)

غریب تر، خونخوار تر، بی‌ رحم تر، دغلکار تر، مفتخور تر، بیعار تر، سفسطه گر تر، خدعه گر تر و … تر از اینان، در تاریخ وجود نداشته است و ندارد ! اینان مردمِ ایران را به این واداشته اند تا با الاهانِ مقدّسشان به نبرد بپردازند. و گاهی‌ این نبرد هزاره‌ای به درازاکشیده است. برایِ مثال مردمِ ایران، ۱۰۰۰ سال با آخوند‌هایِ سنّی، ۵۰۰ سال با موبدانِ زرتشتی در دوره امپراطوری ساسانی ، ۱۰۰۰ سال با میترائی (میتراس = شیر = ضحاک) و ۵۰۰ سال با آخوند‌هایِ شیعه، با تمامِ توان جنگیده است، تا آنان را از الاه بودن بیندازد. در برخی‌ پیروز گشته، چون زرتشتی و میترائی و سنّی، و در برخی‌ هنوز مشغولِ نبرد است، چون آخوند‌هایِ شیعه و الله.

ردِ  بندهش‌هایِ  پیشین و زشت سازیِ  آنها تحتِ  عنوانِ  اساطیر الاوّلین ، دلیلی‌ بر ضعفِ  فکری و فلسفی‌ِ  اسلام است. آخوندِ  شیعه و سنی ضعفِ  فکریِ  خود دربرابرِ  موبدانِ  زرتشتی را با شمشیر جبران کرده اند. شکستِ  ساسانیان از اعراب دلیلِ  محکمی بر این مدعا است. اسلام در خصوصِ  محتوایِ  فکری بسیار ضعیف تر از زرتشتی است، اما با به اوج رساندنِ  جهاد و زورِ  شمشیر، و کشتارِ  مخالفان ، خود را غالب می‌‌کند. اگر موبدان با مسخِ  فرهنگِ  اصیلِ  ایران به جنگِ  مردم رفته بودند، اینان با شمشیرِ  برّان خود را تحمیل کرده و می‌‌کنند. در بهترین حالت، آخوند‌هایِ  سنی و بیشتر شیعه را باید نوعی متخصص در ترکیبِ  کاهِ  شریعتِ  خویش با فرهنگِ  اصیلِ  ایران دانست و نه‌ بیش از آن. روشِ  مسخ سازی این شیادان از نقطه قوتِ  فکریِ  بالایی‌ برخوردار نیست، بلکه این رعب و وحشت انگیزی و ارهاب و ترور است که وسیله اصلی‌ِ  آنان است. از پر نفوذ‌ترین محصولاتی که این جماعت با ترکیبِ  کاهِ  شریعتِ  خویش با فرهنگِ  اصیلِ  ایران بافته و پرداخته اند می‌‌توان به اینها اشاره کرد:

ترکیبِ  کاهِ  شریعتِ  حسین با بندهش (=اسطوره) سیاوش، و تولیدِ  داستانِ  کربلا، که هنوز که هنوز است یکی‌ از با نفوذ‌ترین کلاشی‌هایی‌ است که اینان ساخته اند. محتوایِ  داستانِ  سیاوش را از فرهنگِ  اصیلِ  ایران گرفته اند و آن را با کاهِ  حسینِ  قدرت خواه و کودتاچی مخلوط کرده اند. با این کار هم داستانِ  سیاوش را از محتوا خالی‌ کرده اند و هم حسین را به باورمندان حقنه کرده اند.

از دیگر فریبکاری‌هایِ  این جماعت می‌‌توان به تصاحبِ  مسجد‌ها اشاره کرد. این سنتِ  اسلام است که هرجا را که با زور و شمشیر تصاحب کرد، بر خرابه‌هایِ  اماکنِ  مقدسِ  مردمِ  شکست خورده بنایی‌ به اسمِ  مسجد بسازند، مثلِ  مسجدِ  استانبول، کعبه، مسجد الاقصی، و اکثرِ  امامزاده‌هایِ  ایران (که در اصل آتشکده بوده اند)، و یا تصاحبِ  آن مکانِ  مقدس و تغییرِ  کاربریِ  آن به مسجد. مثلا، در فرهنگِ  اصیلِ  ایران چشمه (در کوه ها) و قنات (در بیابان) بسیار مقدس بوده اند و مردم در مظهرِ  قنات آتشکده‌ای داشته اند، این آخوند‌ها این بنا‌ها را گرفته و آنها را به مسجد و امام زاده تغییرِ  کاربری داده اند.  اگر به کویرِ  ایران سری زده باشید می‌‌توانید این امر را به خوبی‌ با چشمانِ  خود ببینید، که مسجد‌ها در مظهرِ  قنات ساخته شده اند. برخی‌ از این قنات‌ها بیش از ۲ هزار سال قدمت دارند. قنات از این جهت مهم است که در فرهنگِ  اصیلِ  ایران فرهنگ همان قنات است، یعنی زندگی‌ بخش، هر انسانی‌ خود قناتی در درونِ  خویش دارد، یا چشمه‌ای زاینده است.

مصادره ی مفاهیمی چون روحانی و معنویت ، که ریشه‌ای بسیار ژرف در فرهنگِ  اصیلِ  ایران دارند ، از دیگر تبهکاری‌هایِ  این آخوند‌ها است. آنچه زمینی‌، زمانی‌ و سکولار بوده و به عنوانِ  معنویات شناخته می‌‌شده است را مسخ کرده و به تبهکاری‌هایِ  خود و شریعتِ  ضّدِ  زندگی‌‌شان نسبت می‌‌دهند.

««سگ» نماد مهر، جستجوگری و نگهبان «زندگی» است. اینستکه از نخست همراه و یار انسان بوده است. در ایران هزاره‌ها،  سگ و اسب و جغد، همواره نماد بینش و دیدن در تاریکی‌ها بوده‌اند.  پس از غلبه شریعت‌ خونریز اسلام است که سگ «نجس» و زشت می‌گردد چون با آنچه سگ نمایندگی می‌کرده، دشمنی می‌کرده‌اند. سگ با بوئیدن، پرسه‌زدن، وپارس‌کردن، می‌خواهد که با جستجو و شناخت، دشمن را بیابد تا از دوستش نگهبانی و پاسداری نماید.»۴

روشِ ترکیبِ کاهِ شریعتِ اسلام با فرهنگِ اصیلِ ایران، این ایده برایِ اولین بار در ۳۷ مطرح شده بود، توسطِ این آخوندها را شاید بتوان با یک نمونه روشن‌تر کرد. اسطوره همچون پازل از اجزا، واحد‌ها و المانهایِ خردتری تشکیل شده است. این امر در تصویر و نقاشی بخوبی قابلِ لمس است. حال یک روش برایِ مسخ سازیِ تصویرِ اولیه این است که بجایِ تلاش در تغییرِ تصویرِ اولیه، دست به جابجایی‌ِ هریک از المان‌ها زد، و در این بین چند پازلی هم خود به آن افزود. این امر با تغییرِ جزعی‌ و یا کلی‌ِ ریختِ هر المانِ خرد می‌‌تواند تکمیلتر شود. برایِ نمونه به داستانِ امامِ زمان توجه کنید. امام، غیبت، زمان، چاه و … المان‌هایِ این داستان هستند. در تصویرِ اولیه زمان نقشِ محوری در شکلدهی به اسطوره دارد. مفهومِ زمان که نقشِ زندگی‌ و جریانِ آن در حیاتِ هر انسانی‌ را بازی می‌‌کند امری به هم پیوسته بوده است، و نه‌ بریده. از این نظر زمان را می‌‌توان همسنگِ مفهومِ سکولاریتهِ مدرن قرار داد. زندگی‌ نیز در تاریکی و فراز و نشیب‌ و رویش و بالشِ مداوم است که بیشباهت به جوششِ آب از یک چشمه، یا چاه و یا قنات نیست. اصولا همه این‌ها با مسالهِ یافتنِ راهی‌ در تاریکی اینهمانی دارند، این مساله نخستِ زندگی‌ِ زمانی‌ (سکولار) است. که برایِ هر موجودِ زنده‌ای مجموعه‌ای از مقدس‌ترین امور بحساب می‌‌آیند. حال این المان‌هایِ اولیه را آخونِد شیعه گرفته است و با دست کاری در چیدمانِ آنها، امامِ زمانی‌ ساخته است که از چاه به آسمان رفته و ناپیدا شده است. می‌‌توان این را به این صورت معنی کرد که امکان و خواستِ زندگی‌ِ سکولار به ناکجا آباد تبعید شده است. و حقِ زندگی‌ِ زمانی‌ و این زمینی‌ از انسان سلب شده است.

ح: بازیگر (ناظرِ)  هشتم، سازندگانِ  اسلام‌هایِ  راستین و روحانی

« آخوندها متوجه شده اند که روشنفکران ژرفای فلسفی همه اصطلاحات مدرنی را که بکارمی برند و عَلم می کنند، نمیفهمند ، چون آنها را از ژرفای فرهنگی خود، تجربه نکرده اند. از این رو این اصطلاحات را با کاه شریعت، قاطی کرده و ازآن اسلامهای راستین طبق مد روز، می سازند و به خورد خود روشنفکران و مردم میدهند. اینست که ازمشروطه، شبه مشروطه ، ازدموکراسی، شبه دموکراسی، ازجمهوری، شبه جمهوری، ازآزادی ، شبه آزادی ، از مدرنیزاسیون ، شبه مدرنیزاسیون، از امپریالیسم، شبه امپریالیسم درمی آورند. » ۲۰

همکاریِ  کرسی‌هایِ  اسلام شناسی‌ِ  دانشگاه‌هایِ  مغرب زمین، مجاهدینِ  سرخورده ایران ، بخصوص پس از مصیبتِ  ۱۳۵۷ و فرصت طلبانی که بیش از مردم ایران به فکرِ  نجات و ماله کشی‌ به شریعتِ  دژخیمِ  اسلامی هستند، معجونی پدید آورده است به نامِ  روشنفکر ِ دینی. تجربه سهمگین و زجر آورِ  مردمِ  ایران از برقراریِ  حکومتِ  اسلام در ایران ، تلنگری سنگین به ریشه‌هایِ  اسلامیِ  افکارِ  آنان وارد ساخته است. این شتر – گاو – پلنگ‌هایِ  دینیِ  اسلامی (روشنفکرِ  دینی) دوباره ، و به کمکِ  استعمارِ  نوین که همیشه بر ضّدِ  مردمِ  ایران عمل کرده است ، بر آن شده اند تا چهره ی پلیدِ  شریعتِ  آدمکش را روحانی (!) و بزک کنند و دوباره به خوردِ  ملتِ  ایران دهند. آخوند‌هایِ  کرواتی و شیک و پیک، صادره از و دارایِ  کرسی‌هایِ  اسلام شناسی‌ در دانشگاه‌هایِ  مغرب زمین، در پی‌ِ  دسیسه‌ای دیگر هستند. شعار‌هایِ  الله اکبر و یا حسین میرحسین ، تنها از تنبانِ  این خبیث‌ها بیرون می‌‌آید. و تمام قد در برابرِ  شعارِ  مردمیِ  جنبشِ  سبزِ  ایران ، استقلال آزادی، جمهوریِ  ایرانی، ایستاده است. تمامیِ  امکاناتِ  رسانه‌ایِ  استعمارگران، بی‌‌بی‌سی، صدایِ  آمریکا، … در خدمتِ  این نابکاران است.

این فرهیختگانِ  اسلام شناس همچون اسلافِ  روحانی سازشان، گویِ  سبقت را از آخوند‌ها ربوده اند و مجهز به علمِ  مدرن، در پی‌ِ  ساختنِ  اسلامِ  راستینِ  دیگری هستند تا به کمکِ  آن جان و مالِ  مردمِ  ایران را دوباره غارت کنند. اینان را درزمره چهارمین اسلامِ  راستین ساز‌ها باید درنظر گرفت. کسانی‌ که در به قدرت رساندنِ  خمینی و برقراریِ  دستگاهِ  دژخیمی او در ابتدایِ  مصیبتِ  ۱۳۵۷ نقشِ  اساسی‌ داشته اند، با شکستِ  پروژه جمهوریِ  اسلامی، در پی‌ِ  بازسازیِ  افکارِ  پوسیده خود در شکل و قالبِ  مردم فریبِ  دیگری هستند. دم از آزادی و حقوقِ  بشر می‌‌زنند، اما بر گورِ  حسین می‌‌گریند و عیدِ  قربان را گرامی‌ می‌‌دارند. روزِ  قیامت را حقیقت می‌‌شمرند و الله را رحمان و روحانی می‌‌خوانند. روباهان، شغال‌ها و گرگانی هستند در جلدِ  گوسفند، با ساختاری مافیایی و دست در دستِ  پشتیبانانِ  استعمار گرشان.

خ: بازیگر (ناظرِ)  نهم، نظامیان

از همان ابتدایِ  کشفِ  فلز، نخست مس، بعد مفرغ و پس از آن آهن، مفاهیمِ  اسطوره‌ای آنها دچارِ  حمله و مسخ سازی شده است. تصویرِ  به هم پیوند دهنده و ممزوج کننده سنگ و فلز، دستخوشِ  دیگرگونیِ  بنیادی گردیده است. بجایِ  اینکه فلز در خدمتِ  رشد و توسعه ی فرهنگِ  بشر و حفاظت از جانِ  انسان‌ها قرار گیرد، از آن برایِ  ساخت و توسعه ی سلاح و ابزارِ  کشنده استفاده شده است. در زمینه اسطوره نیز این تغییرِ  کارکرد مسخ شده است. سنگِ  پیوند دهنده (سنگ = سگ = مهر و دوستی‌) وفلزِ  آلیاژ ساز به یکباره به غلاف و ساز و برگ و لباسِ  آهنین تبدیل می‌‌شوند، و انسان را در بر خود می‌‌گیرند. از درونِ  این تخمِ  فلزی قدرتِ  نابودگرِ  دیگری متولد می‌‌شود که در کنارِ  آخوند ، در ضربه زدن به فرهنگِ  انسانی‌ و مردمیِ  ایران، قرار می‌‌گیرد، و با به خدمت حکومتهایِ  محلی و قبیله ای درامدن، موجبِ  پارگیِ  اقوام و ملت‌ها از یکدیگر می‌‌شود. اکنون کشتن و کشته شدن برایِ  قوم و قبیله ارزش شده است !

ردّ این نحوه نگاه به حکومت تا جنونِ  کامل در زمانِ  ما ادامه دارد. زایشِ  چندین هزار کلاهکِ  هسته‌ای ، که برایِ  نابود کردن تمدن بشر برایِ  چندین بار کفایت می‌‌کند، از نتایجِ  این جنونِ  آهنین و فلزی است.

علاوه بر آن ارتش‌هایِ  محلی و مرز بندی‌هایِ  ملی‌ِ  مدرن که ریشه در تمدنِ  مغرب و نژاد پرستی‌ نیز دارد، موجبِ  چندین جنگِ  جهانی‌ و کشتارِ  میلیون‌ها نفر شده است.

در کشور‌هایِ  ضعیفتر، این ارتش‌های محلی، بیشتر در خدمتِ  استعمار گران قرار گرفته اند. و با دامن زدن به درگیری و جنگِ  داخلی‌، دربرابرِ  استقرارِ  حکومت‌هایِ  مردمی ایستاده اند. بودجه کلانِ  این ساز و برگ‌ها نیز بر گرده مردم سنگینی‌ کرده و بجای خدمت به رفعِ  درد و رنجِ  بشری صرفِ  جنگ‌هایِ  بیهوده و فرسایشی شده اند. جنگِ  ایران و عراق از جمله اینگونه نبرد‌هایِ  بیهوده است.

چنانچه ارتش و نیروهایِ  نظامی وظیفه‌ای بجز پاسداری از جانِ  انسان را به عهده بگیرند، در جهتِ  تخریبِ  فرهنگِ  مردمی راه خواهند پیمود. و نتنها به حلِ  مشکلِ  انسان کمک نمی‌‌کنند، بلکه به آنها خواهند افزود.

د: بازیگر (ناظرِ)  یازدهم، امپریالیسمِ  قرنِ  ۲۰ و ۲۱

« در داستان فریدون ، داد ، به معنای پخش کردن زمین است . اساسا مفهوم « داد » در تقسیم کردن زمین میان مردم در اجتماع ، پیدایش یافته است . ولی در این داستان به بخش زمین در داخل ده و شهر و … نمیپردازد ، بلکه داد ، گستره جهانی ( سراسر روی زمین ) پیدا میکند . در این داستان ، رابطه داد، یا قانون و حق و عدالت میان ملل و فرهنگها طرح میگردد . فریدون ، شاه همه جهان ( سراسر روی زمین ) است ، نه شاه ایران .  فریدون ، سراسر جهان را میان سه پسرش : سلم و تور و ایرج ، تقسیم میکند . سلم ، پسر بزرگنر است و ایرج ، پسر کهتر .  در فرهنگ زنخدائی ، حکومت ، همیشه به جوانترین فرزند میرسد . در فرهنگ نرخدائی ، حکومت به فرزند مهتر میرسد . همینکه ایرج که جوانترین فرزند است ، شاه ایران میشود ، نماد همین پیوند است که ایران  با این فرهنگ داشته است . البته  در دوره گذز از زنخدائی به نرخدائی ، اینکه حق حکومترانی، که بهره کهتر است یا مهتر ، پر از تنش و کشمکش بوده است . تقسیم سراسر روی زمین  میان سه برادر برپایه داد ، نخست این معنارا داشته است که سراسر روی زمین ، تا بع یک معیار داد ( قانون و حق و عدالت ) است . واین همان سر اندیشه حقوق بشر و حقوق بین الملل است . به عبارت دیگر ، جای خالی از قانون و حق و عدالت ، در سراسر جهان نیست . جائی در سراسر زمین نیست که بتوان بدون مواخذه ، کشت و چاپید و غارت کرد و غنیمت را ( عادلانه! ) میان خودیها تقسیم کرد . این بکلی برضد تقسیم جهان به دارالحرب و دار السلام در اسلامست . در همه جای جهان ، داد فریدونی بطور یکنواخت هست، که فقط بر پایه معیار « قداست جان همه » استوار است ، چون فریدون که اصل داد میشود ، کسیست که اصل دفاع از قداست جان است . پیکار او باضحاک ، مسئله دفاع از قداست جان است . در همه جا بطور یکنواخت ، از داد فریدونی – یعنی قانون و حق و عدالت – پُر است . سراسر کولونیالیسم غرب بر پایه همین فضای تهی از داد بود، که فراسوی خطی که در روی زمین کشیده شده بود ، وجود داشت . در روی زمین ، فراسوی این خط ، هیچکدام از کشورهای مقتدر اروپا ، خودرا تابع هیچ قانونی نمیدانستند . فراسوی این خط ، فضای خالی از داد بود . وپایه این خط کشی ، از اندیشه پاپ الکساندر ششم در چهارم ماه مای ۱۴۹۴در بیانیهاینتر  کأترا  دیوینأ برای تقسیم حق تبلیغ مسیحیت سرچشمه گرفته بود .  اینکه فریدون جهان را بر پایه یک معیار بخش میکند ، به معنای آنست که همه ملل ، تابع یک داد هستند . از این رو ایرانیان ملل دیگر را فریدونی یا فریدونیان مینامیدند .  روابط میان همه ملل و اقوام و گروهها ، یک داد است ، یک قانون و حق و عدالت است .  این اندیشه در تاریخ تحولات اندیشه‌های سیاسی و حقوقی ، یکی از بزرگترین شاهکارهای فرهنگ ایرانست که به مراتب ژرفتر و مردمی تر و گسترده تر از منشور کوروش میباشد . مطلبی که در آغاز داستان، نا گسترده میماند ، مفهوم « برادری همه ملل جهان » است  که به معنای « همبستگی ملل باهم » است . فریدون ، داد میکند ، یعنی زمین را بخش میکند، چون همه ملل از یک خانواده اند و این بخش کردن برای آنست که همه خانواده بشری در آشتی باهم زندگی کنند .  در ایرج ، این مفهوم « برادری »  با اصطلاح « مهر » معنا و مفهوم تازه پیدا میکند، و بسیار تعالی می یابد . مهر ، در فرهنگ ایران تنها محبت و عشق فرد به فرد نیست و معنای  محبت را در مسیحیت و عرفان و در فلسفه افلاطون را ندارد ، بلکه همچنان معنای « همبستگی میان اقوام و میان احزاب و میان طبقات و میان ملل و فرهنگها » را نیز دارد . در اثر این اختلاف معنا بود که افلاطون ، جامعه آرمانی خود را فقط بر پایه« داد» استوار میکند ، در حالیکه فرهنگ ایران ، جامعه آرمانی خود را بر پایه « مهر و داد » .» ۳۲ ، ۳۳

نوشته فوق به خودیِ خود گویاست. بحث تنها بر سرِ نحوه فرشگرد (تکامل) و یا فرگشتِ شیوه‌هایِ مختلفِ استعماری است، که با گسترشِ آگاهی‌ِ مردم پیچیده تر نیز شده اند. اما همیشه بر این اصلِ ساده استوار بوده اند که کدخدا را ببین و ده‌ را بچاپ. کشفِ روش‌هایِ این کدخدا دیدن و چاپیدن یکی‌ از دغدغه‌هایِ یک جامعهِ زنده است. به دو دلیل، نخست رهانیدنِ خود و سپس عدمِ بکار گیریِ آنها در قبالِ دیگران.

ذ: بازیگر (ناظرِ)  دوازدهم، سازندگانِ  مکتبِ  ایرانیِ  آخوندی

شکستِ آخوندها (!) در جریانِ تجربه مصیبتِ ۱۳۵۷ و سی‌ و چند سالِ پس از آن، آنها را واداشته تا به هر خس و خاشاکی دست اندازند، تا شاید چند صباحی بیشتر بر قدرت مانده و بچاپند. و با اینکار فرهنگِ ایرانیِ بیدار شده در ذهنِ ایرانیان را بلکه بتوانند منحرف کنند. از اینرو دست به کارِ اساسی‌ ! زده و جریانی جدید ، مکتب ایرانی۳۸ ، براه انداخته اند تا مجددا کاهِ شریعت و سیاستِ خود را با فرهنگِ ایرانی مخلوط کنند. احمدی‌نژاد و دار و دسته‌اش تدارکاتچی‌هایِ این نیتِ پلیدِ آخوندی هستند. که در این ۸ سال اثراتِ ویرانگرِ آن را مردمِ ایران به عینه درک کرده اند.

« اسلام میتواند صد شکلِ مختلف بخود بگیرد و در همه این شکل‌های مختلف همان اسلام میماند و ماهیتِ مشترکش را علیرغمِ همه این شکلهایِ متفاوتِ ظاهری نگاه میدارد. همانطور که کمونیسم تنها یک شکل در تحقق‌ ندارد. میتواند شکلهایِ مختلف داشته باشد و همه این اشکال، در همان ایده کمونیسم نهفته است. اینکه پیروانِ هر مذهبی‌ ادعا میکنند فقط این شکل و این مذهب از همه آن مذاهب و اشکال، صحیح و حقیقی‌ است و مابقی همه ناحق و کاذب میباشند، حرفیست که در مشاجراتِ داخلی‌ِ میانِ دستجاتِ کمونیستی یا مذاهبِ اسلامی موردِ استفاده قرار می‌گیرد. هر دسته ای، دستجات غیرِ خودش را انحرافی و گمراه و دروغزن می‌شمارد. این فکر، از اعتقاد به «حقیقتِ واحد» می‌‌آید. ولی‌ از لحاظِ تاریخی و واقعیت همه این دستجات و مذاهب در ایده اسلام یا در ایده کمونیسم نهفته اند. اینها تراش‌هایِ مختلفِ یک کریستال هستند. اسلامِ خلفایِ راشدین، اسلامِ علوی، اسلامِ اموی، اسلامِ عباسی، اسلامِ صفوی، اسلامِ فاطمی (مصر)، اسلامِ عثمانی، اسلامِ مغولها در هند، اسلامِ خمینی و حتا همین اسلامِ راستینِ مجاهدینِ خلق، همه مظاهرِ مختلفِ یک ایده اند، همه تراش‌های مختلفِ یک کریستال هستند و با همه مشاجراتِ میانِ خودشان، وجه اشتراکشان بیش از وجه اختلافشان میباشد. از شدتِ مبارزه میانِ دو دستهِ اسلامی (مثلا خمینی و مجاهدین) نبایستی نتیجه گرفت که اختلافشان خیلی‌ زیاد است. در تاریخِ عقاید و در تاریخِ اسلام و در تاریخِ کمونیسم بنگرید و ببینید که بر سرِ چه اختلافاتِ بسیار مختصر چه جنگها و خونریزیها و چه کینه‌ها راه میفتاده است. »۴۰

*****

این داستان سرِ دراز دارد  –  از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن

« بیرون آوردن حقیقت ، ازآنچه با ریختن هزاران ناپاکی وچرکی بر رویش، نهفته و پوشیده شده است ، نیازبه شکیبائی و دلیری در کاویدن دارد . چه بسا آنچه روی اینها ، ریخته شده است ، همان مقدسات ماست ، که ازما ، حق دست زدن به خود را گرفته اند . این رُستم ، درگوهرما، هست که باید با این دیوهای سپید، بجنگد ، تا بتوانیم توتیای چشم را ازسر پیداکنیم ، تا پرده مقدسات را، از روی حقیقتی که ، تبدیل به افسانه و اسطوره وجاهلیت ساخته شده ، ازهم پاره کنیم.

رستم ، در چاه تاریک درون هرایرانی ، افکنده و زندانی ساخته شده است ، و منتظرزندگی یافتن ازنو هست . رستم ، هرگزدرما نمی میرد . زندگی نوین درما ، آنگاه آغازمیشود ، که این رستم ما با رخشش، ازچاه وجود ما، بیرون آیند . رُستم ، هنگامی دوباره ازما زاده میشود ، که سیمـرغ دایـه ، یا « ارتـای خوشه » ، خدائی که خوشه آزادیست ، مـامـای ما بـشود۱

« تغییر ِشکل دادن به موم ، تغییری درخود ِ موم نمیدهد . گوهر ِ « شکل ناپذیرحقیقت»، سبب میشود که همه شکلهائی که به آن داده میشوند ، پوستهائی هستند، که به آسانی، ازحقیقت، جدائی پذیرند. حقیقت، آبیست که درریختن درکوزه ومشک وجام وسبو، به کوزه و مشک وجام وسبو، نمیکاهد . حقیقت را هرچه هم تحریف و مسخ وواژگونه بکنند، گوهرآن حقیقت، دراین مسخ ساخته ها وواژگونه شده ها ، به شیوه ای باقی میماند. شناخت حقیقت، همیشه ، « هنر ِ پاکسازی آن، ازآلودگیها و کژ وکـوله سازیها » ویا « هنر واگردانی، هنرواپـیـچـی، هنروا کـجـیـدن ، هنروا تابیدن » است.

فهم هرچیزی ، همانسان که « طبق فهم خود درآوردن مطلبی است » که درعمل، چیزی جزدستکاری کردن آن نیست ، همانسان نیز، روند زدودن سوءتفاهمات ( فهم دیگران ازآن مطلب ) است . فهمیدن ، یا دیدن ، یا خواندن ، هنراست . تا ما با هنرفهمیدن ، هنر دیدن ، هنرخواندن ، آشنا نشده ایم ، ازهمه چیزها « سوء تفاهم » داریم . هرفهمیدنی، کج کردن یک بینش، درراستای فهم خوداست . فهمیدن هراندیشه ای، کج شدن آن اندیشه دردرون ماست. روند ِ زدودن همیشگی سوءتفاهمات، برای رسیدن به توافق ، بنیادِ « جامعه تفاهمی » است . هـنـر ِ توافق اجتماعی ، در روند « همدیگر را فهمـیـدن، یا هَـمـفـهـمـی »، جانشین ایمان به یک شریعت ، یا « اعتقاد داشتن به یک آموزه وایدئولوژی » میگردد. » ۳

« یافتن و بسیج فرهنگ مردمی ایران، نیاز به خیره‌گشتن و خواندن انتقادی و کشف از نو واژه‌ها و مفاهیم دارد. با پرسش‌های از نو، ما راه‌ به دور انداختن معانی تحمیلی به واژه‌ها و مفاهیم که قدرت‌ورزان و دشمنان در زمان‌های طولانی کرده‌اند، می‌یابیم. نباید فراموش کرد که پیش از اسلام، میترائیان و سپس زرتشیتگری، دست به مسخ‌سازی و سرکوبی این فرهنگ مردمی زده‌اند. »۴

« اصل و  حقیقت چیزها ، که روانند و طبعا نمیتوان آنهارا تسخیر و تصرف کرد و بدام انداخت واسیر خود ساخت ، بنام « خرافـه » ، زشت و بدنام شده اند ، تا همه ، پشت به « اصل و حقیقت و جان چیزها » بکنند۷ « آنچه از بُن و گوهرو نهاد و فطرت ، میزاید و میتراود و میجوشد ، پاک است، ولی بزودی ، از تنفیذ اغراض و منافع شخصی و گروهی و طبقاتی …. آلوده و مخلوط میشود، و اصالتش را از دست میدهد. اگر درآغاز ناآگاهبودانه ، از بُن، جوشید ه است ، و پاک بوده است ، ولی با تنفیذ آگاهبودانه اغراض و منافع و خودخواهی گروهها وخانواده ها و اشخاص و اقوام …. ازآن « حق بنیادی و اصیل » ، ، قوانینی جعل و ساخته میشود، که همه آن حق بنیادی را تحریف میکنند ومسخ میسازند با این «چنگ واژگونه زدن یا مکرو تزویرو خدعه‌ها ، میکوشند که ، خواستها و منافع و اغراض خود را ، نهادی و بنیادی و گوهری و چهره‌ای و فطری بنامند و – بسازند – تا آنها را کارآ سازد . بدینسان ، کارجعل کردن ، جانشین فطرت ونهاد و گوهر میشود . فطرت ساختگی و جعلی ، جانشین فطرت و طبیعت و گوهر و بُن میگردد . روندِ « بنیادسازی» ، « فطری سازی» ، « نهادینه سازی » ، « اصلی سازی » ، همیشه در تاریخ درکار بوده است ، تا آنچه فطری و گوهری و نهادی نیست ، جانشین ، نهادی ، یا فطری یا اصل یا بُن بشود . اساسا واژه « دُشمنی ، که دوژ + منیک » ، باشد به معنای « اندیشیدن برای گول زدن و مکرورزیدن » هست، چون « دوژ» ، این معنا را هم دارد . پس دشمن، کسیست که میاندیشد ، چگونه دیگری را گول بزند و با مکر و خدعه ، اورا بیازارد ، و حق فطری اورا ، بنام حق فطری ، ازاو سلب کند . دشمن ، کسی است که « اندیشه‌ای ساختگی و جعلی » را جانشین « اندیشه گوهری و بُنی » میسازد . این کاریست که اسلام در تئوری فطرتش کرده است و اسلامهای راستین ، کارشان فقط همین « آشفته سازی » اذهان است . هر اندیشه پاکی را آلوده میکنند ومیگنداند و متعفن و آلوده میسازند . پس « بُن و گوهر و نهاد انسان» ، غیر ازآنچه از گذشته بنام «عُرف و عادت و رسوم و قوانین » آمده است ، میباشد . »۲۲

« بد بینی و نفرت  و دشمنی با فرهنگ ایران ، چند علت دارد . یا اینکه برپایه « اصالتی که امروزه به تاریخ، و آگاهبود تاریخی میدهند » ، ، میخواهند « فرهنگ ایران » را در لابلای تاریخ ایران ، بجویندو بیابند، و طبعا جزگلاویزی قدرتها ، چیزی نمی یابند .  دیگر آنکه با « مفاهیم و مقولات رایج »، به سراغ درک «اصطلاحات کهن» میروند، و نا آگانه این مفاهیم ومقولات رایج را ، چیره بر درک آن اصطلاحات کهن میسازند . مثلا ، « دروغ » ، معنای دیگری داشته است که ما امروزه ازآن داریم . مثلا « جُـفـت، که همان واژه یوغ ویوج و یوش » است ، ودرمعنا، اینهمانی با واژه های « سنگ وهمزاد» داشته، اصطلاح کلیدی فرهنگ ایران است ، و « اصل آفرینندگی را درجهان هستی ، درپیوند یابی باهم » بیان میکرده است. «آفرینش بطورکلی درسراسرجهان هستی که شامل خدایان هم میشود ، از« پـیـونـد »، سرچشمه میگیرد ، نه ازیک « الاه ِ خالق ».

میان « تاریخ ایران » و « فرهنگ ایران »، ورطه ای ژرف هست. میان تاریخ، که میدان گلاویری قدرتهای دینی و سیاسی و اجتماعی بوده است، و فرهنگ ایران که ازهمان آغاز، « ضد قدرت و قهرو تجاوزخواهی » بوده است ، نه تنها تنش فراوان ، بلکه تضاد همیشگیست . جامعه ایران، که سرچشمهِ « فرهنگِ ضد قهری» بوده است ، متضاد با همه حکومتها و قدرتهای حاکمه دینی بوده است و هنوز نیز هست.

همانطور که حافظ ، از پیکریابی های فرهنگ ایران است ، نه ابواسحاق متعصب و خونخوارکه شاه معاصرش هست ، یا همانطور که فردوسی ، ازپیکریابی های فرهنگ ایران است ، نه سلطان محمود متعصب، یا همانطور که مزدک وبزرگمهر، از پیکریابی های فرهنگ ایرانست ، نه شاهان ساسانی وموبدان زرتشتی ، این تضاد ، همیشه میان « تاریخ ایران »  و « فرهنگ ایران» بوده است . « فرهنگ » ، که نام « کاریز ِ دریای حقیقت (خدا )  به درون « هرانسانی» است ، گواه بر پیوند مستقیم هرانسانی با حقیقت است، که ایستادن رویاروی هرقدرت دینی و سیاسی را، حق مسلم هرفردی میداند . خردبهمنی ، یا به سخنی دیگر، خرد ضد خشم ( ضد قهرو تجاوزخواهی و غلبه خواهی و جان آزاری ) که بُن هرانسانی بوده است، بنیاد این فرهنگست که ازخود ِجامعه فرامیجوشد ، و درست ، درتاریخ ، آنچه که مانده ، چیزی جز قهرو خشونت و جان آزاری و خرد آزاری و قاهریت ( غلبه خواهی)، و بالاخره ، ضدیت با این اصالت انسان نیست.

بد بینی و نفرت و دشمنی با فرهنگ ایران، نیز ازآنجا میآید که ما « مفاهیم حاکم بر ذهن جامعه و رایج و متداول را » ، معیارومیزان پژوهشها قرارمیدهیم ، و با معانی این اصطلاحات ، به سراغ شناخت فرهنگ ایران میرویم و طبعا سراسر فرهنگ خود را ، بطور روشی( متدیک ) مسخ و تحریف میکنیم ، و آنرا، « علمی » هم میشماریم.

درگذشته ، با معیار قراردادن مفاهیم اسلامی ، به شاهنامه یا آثارحافظ ومولوی و عطارمی نگریستیم وبدینسان ، همه را مسخ و تحریف میکردیم ، و اکنون ، با معیار قرار دادن « مفاهیم زرتشتی » که دراین اواخر، با« فرهنگ ایران» اینهمانی داده میشود ، یا با مقولاتی که ازفلسفه آمریکا یا اروپا وام میکنیم ، فرهنگ خود را نظم وسامان میدهیم ، و بدینسان ، مسخ میکنیم ومی پنداریم که با دید علمی بدانها نگریسته ایم . یزدانشناسی ( الهیات ) زرتشتی، غیرازفرهنگ ایرانست . معانی که یزدانشناسی زرتشتی به این واژه ها و اصطلاحات میدهد ، معانی اصلی نیستند که فرهنگ ایران به این واژه ها میداده است . « بهمن » در الهیات زرتشتی ، با « بهمن » نه تنها باهم متفاوتند، بلکه باهم متضادند.  خرد، در الهیات زرتشتی ، با خرد در فرهنگ ایران ،دو پدیده متفاوتند .« ایزد » در الهیات زرتشتی ، با ایزد ( یزدان ) در فرهنگ ایران ، فرق کلی دارد . ایزد، درفرهنگ ایران « جشن سازومطرب و نی نواز» است.  همه جشن های ایران، جشن های زنخدائی- خرّمدینی بوده اند ، نه جشنهای زرتشتی ، ازاین رو، پذیرش این جشنها از زرتشتیان، با طرد معانی و محتویات اصیل این جشن ها همراه بوده است . نام بزرگترین خدای ایران ، «جشن ساز» میباشد . به عبارت دیگر، غایت زندگی درگیتی ، جشن است، که اینهمانی با مفهوم « جامعه گشوده » دارد . با شرکت کردن درجشنهای زندگی است که هرفردی ، عضو جامعه میگردد . به عبارت دیگر، جشن، جامعه میسازد ، نه ایمان به دینی ومسلکی و ایدئولوژی . این گرانیگاه فرهنگ ایران ، در الهیات زرتشتی ، نابود ساخته شده است.

ازسوی دیگر، معیارقراردادن اصطلاحات و مقولات روانکاوی و جامعه شناسی وانسان شناسی غرب ، منش ِ ویژه فرهنگ ایران را از بین میبرد . فرهنگ ایران ، ویژگیهای استثنائی و بی نظیرخود را داشته است ، و «این استثناء بودن ها» ست که « منش فرهنگ ایران » را مشخص میسازد. فشردن و چپاندن پدیده های فرهنگ ایران درمفاهیم و مقولات و اصطلاحات علوم انسانی غرب،که چیزی جزگسترش تفکر فلسفی هرکدام از آنها نیست ، بریدن و دور ریختن همین « استثنا بودن ها » است. » ۵

« « هــومـنـى » نه « انسان گرائى » نه « خليفه الله » ونـه «هومنيسم HUMANISM ».  نوزائى فرهنگ ايران ، و بسيج ساختن تصوير انسانش ، بايد در چهار جبهه گوناگون بجنگد : 1- در برابر تحريفات و سركوبى اسلام ٢- در برابر مسخسازى و تحريفات موبدان زرتشتى ٣- در جبهه » هومنسيم يونانى « كه در همه كتابهاى ترجمه شده از غرب ، نامرئى حاضرند ۴-با روشنفكران ايرانى ، كه« انسان گرائى» برايشان يك پديده بى ريشه ميباشد ، و برضد فرهنگ ايرانند. » ۶

« آیا خرد یک ایرانی ، حق ندارد فرهنگی را کشف کند که سه هزارسال  موبدان زرتشتی که نیای همین آخوندهای امروزه اند ،و خود زرتشت، آنرا تحریف کرده اند و سوخته اند و پوشانیده اند و به صلیب زده اند و مسخ کرده اند. و دانشمندان غرب، همین تحریفات را بنام علم در دانشنامه ها، باز به خورد ما میدهند و مارا ازنوزائی و باززائی بازمیدارند ! آیا خرد ایرانی ، حق ندارد فرهنگی را که ازژرفای دل ایرانیان تراویده و نامش سیمرغ وهما وعنقا وسمندر بوده است و سراسر ادبیات ما ازآن انباشته است ( و دراین ادبیات بندرت نامی از هـُرمزو اهورامزدا برده میشود ) ، برضد این تحریفات درمتون زرتشتی بازیابد. این الهیات زرتشتی که فرهنگ والای سیمرغی را نابودساخته ، علت العلل همه تباهیهای روزگارماست و این درست پاسخ به این شعرفردوسی است:

که گیتی به آغاز، چون داشتند
که ایدر به ما خواربگزاشتند
»۱۹

« جامعه ایران به مدد چنین روشنفکرانی ۲۸ [۳۴] سال است که در یک سیکل بسته گذشته نگری گرفتار مانده است. هنر نیروهای سیاسی و روشنفکران جامعه در خارج و داخل کشور فقط صرف تحليل، تفسير و توجیه وقایع گذشته شده است نه پیدا کردن راهی برای بیرون آمدن از این سيكل بسته : شکست ، تحلیل و تفسیر شکست جنبش‌های اجتماعی گذشته مردم ایران. … اثر بخش نبودن چنین تحلیل‌ها و تلاشهای روشنفکران را در تکرار اشتباهات گذشتگان توسط نسل‌های بعدی شاهد هستیم.

در هیچیک از جنبش‌های ۱۵۰ ساله اخیر ایران ، مردم ایران به عنوان نیروی تعیین کننده در محاسبات و سياست هاي نيروهاي سياسي مطرح نبوده اند و همیشه به عنوان نيروي تابع و سیاهی لشکر نیروهای طرفدار کسب قدرت عمل کرده اند و به همين دليل بلافاصله پس از شکست به دنبال زندگی نباتی خود رفته اند و روشنفکران جامعه نیز به درون گرایی وصوفی گری گراییده اند.

علت شكست جنبش هاي سياسي ، اجتماعي مردم ايران در ۱۵۰ سال گذشته: 

۱ – الگو برداري مكانيكي و دنباله روي از مدل هاي مختلف انقلابات در كشورهاي ديگر (انقلاب فرانسه ، انقلاب روسيه ، انقلاب كوبا ، انقلاب چين ،‌ آلباني و … ) توسط نيروهاي سياسي فعال در آن مقطع (‌نيروها چپ ). نسلي كه در سال ۵۷ وارد عرصه فعاليت هاي سياسي شده بود در متابعت از رهبران سياسي خود آنقدر كه راجع به منشويك‌ها ،‌ كائوتسكي مرتد، ‌نارودنيك‌ها و تاريخ انقلاب روسيه و چين و … مي دانست ، در باره پايگاه ارتجاع در كشور خود آگاهي تاريخي نداشت.

۲ – عدم آشنايي نيروهاي سياسي و روشنفكران جامعه با تاريخ و فرهنگ كهن و اصيل ايران زمين ( فرهنگ سيمرغي ) . فرهنگي كه هزاران سال توسط دكانداران دين اعم از موبدان زرتشتي و آخوندهاي اسلامي در راستاي قدرت سلاطين مسخ و تحريف شده است.

۳ – تفكرات حاكم بر نيروهاي مذهبي مخالف سلطنت در رابطه با جستجوي مدل ايده آل حكومت از طريق بازگشت به بنياد هاي اسلام راستين در مخالفت با طيف روشنفكران چپ و لاييك . (مدرس ، شريعتي ،‌مجاهدين خلق،‌ مهندس بازرگان و سحابي و … )

۴ – عدم اعتقاد و باور به مردم به عنوان نيروي تعيين كننده تغيير و تحولات اجتماعي و در مقابل باور و اعتقاد به حمايت‌ها و تضادهاي كشورهاي خارجي ( همچون آمريكا ، شوروي و انگليس ) در پيروزي تغيير و تحولات اجتماعي ايران.

۵ – ساختار اقتصادي عقب افتاده اقتصادي كشور بنا به علل تاريخي ( استعمار و نو استعمار)

عدم آشنايي روشنفكران و مردم با تاريخ و فرهنگ كهن و اصيل ايراني ( فرهنگ سيمرغي ) و سر انديشه هاي انقلابي آن بيشترين و موثر ترين نقش را در شكست جنبش هاي ۱۵۰ سال اخير ايفا كرده است.» ۲۱

……………………………………….

منابع:

۱ – منوچهر جمالی، خـوشــه‌ای از تـُخـمـه هـای آزادی ، « پیدایشِ  مفهوم آزادی درفرهنگ ایران » ، تضادِ  گـوهریِ « همه حکومـتها درایـران » با « فـرهـنگِ ایـران » و چرا حکومت درایران ، همیشه فرهنگ ایران را مسخ وتحریف میکند ؟ ، بر گرفته از وبگاهِ  منوچهرِ  جمالی ، بخشِ  زال زر و مـا ، مسائل کنونی ما ، مسائل هزاره‌های ایرانست .

۲ – منوچهر جمالی ، «آگاهبودِ تاریخی» … حقیقت و علم، دانشهای مسخ شده اند ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  چاشنی‌‌های اندیشه.

۳ – منوچهرِ جمالی ، « داسـتـان » ، چـیـسـت ؟ ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  خردِ  سرپیچ.

۴ – رضا ایرانی، چرا «سگ» نماد مهر، زشت ساخته شده است؟ ، برگرفته از وبگاهِ  ارتایِ  خوشه (سیمرغ)، نوشته شده در: ۰۲/۱۲/۲۰۱۱ .

۵ – منوچهرِ جمالی، درفرهنگ ایران « خدا»،«اصلِ گیتی» هست ،نه خالقِ گیتی. آوردن سکولاریته به ایران، مانند آوردن زیره به کرمانست. ، متنِ  سخنرانیِ  جمالی، برگرفته از وبگاهِ  فرهنگشهر.

۶ – منوچهرِ جمالی ، « هــومـنـى » ، نه « انسان گرائى » نه « خليفه الله » و نـه «هومنيسم HUMANISM» ، مقاله‌ای از کتابِ  : شهـرخــرد بـجاى شهـر ايمان ، برگرفته از وبگاهِ  فرهنگشهر، بخشِ  گـنـج بـاد آورد .

۷ – منوچهرِ جمالی، معنایِ « جـان »، درغـزلـیـات مولوی و رابطه‌اش با فرهنگ سیمرغی ، از وبگاهِ  فرهنگشهر ، عرفانِ  سکولارِ  ایران.

۸ – منوچهر جمالی ، هر« ضد فرهنگی» ، خود را بنام « فرهنگ» میفروشد ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  چاشنی‌‌های اندیشه.

۹ – منوچهرِ  جمالی، عـقـل تـابـع ، عـصـای کــورانـست ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  چاشنی‌‌های اندیشه.

۱۰ – منوچهرِ  جمالی،  اعتماد به آنهائی که حرف خوب میزنند  ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  چاشنی‌‌های اندیشه.

11 – The Incredible Human Journey: Season 1, Episode 1, Out of Africa  (10 May 2009), TV Episode  –  60 min  –  Documentary, Director: David Stewart,  Writer: Michael J. Mosley (series originated), Stars:  Alice Roberts, Kyle Brown and Raj Ramesar.

۱۲ – مصطفی کریمی‌، جزیره‌ای به بزرگی بریتانیا در اعماق خلیج فارس مدفون است ، برگرفته از وبگاهِ  مطالعاتیِ  خلیجِ  فارس، ۱۳۹۱/۰۴/۲۳.

13 – Dan Vergano, Archeologist: Persian Gulf sites hint at prehistoric people, from Science Fair, 2010-12-09, originaly from USA Today.

14 – Jeffrey I. Rose. New Light on Human Prehistory in the Arabo-Persian Gulf Oasis. Current Anthropology, 2010; 51: 6 DOI: 10.1086/657397.

۱۵ – جلال الدین آشتیانی ، گفتگوی فرامرز دادرس با جلال الدین آشتیانی ، برگرفته از وبگاهِ  فرهنگِ  ایران، ۰۷ – شهریور – ۱۳۸۶.

۱۶ – رضا مرادی غیاث آبادی، درآمدی بر شکل‌گیری مناسبات مدنی جوامع باستان و غلبه سلطه‌گری, برگرفته از وبگاهِ  پژوهش‌هایِ  ایرانی، ۰۶ – اسفند – ۱۳۸۹.

۱۷ – منوچهرِ  آرین، گاهشماریِ  آغازِ  هزاره برّه، برگرفته از وبگاهِ  جامِ  جمشید، ۲۶ – ۱ – ۱۲۷۷۳ هزاره برّه، یا ۲۶ – ۱ – ۱۳۸۳ هجریِ  خورشیدی، یا ۱۴ – ۴ – ۲۰۰۴ میلادی.

18 – Ebrahim Soufiyani, The Lost Key, Publisher: AuthorHouseUK (October 31, 2012) , ISBN-10: 147723926X , ISBN-13: 978-1477239261.

۱۹ – منوچهرِ  جمالی، آیا خرد ایرانی ، حق ندارد فرهنگی را که ازژرفای دل ایرانیان تراویده … کشف کند [؟] ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  چاشنی‌‌های اندیشه.

۲۰ – منوچهر جمالی ، آخوندها، روشنفکران، اصطلاحات مدرن و اسلامهای راستین ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، بخشِ  چاشنی‌‌های اندیشه.

۲۱ – پیروز شریف ، از نگرش گذشته نگر روشنفكران ايران تا ضرورت هاي امروز جنبش دمكراسي خواهي ايران ، برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر، ۱۳۸۵ ، ۰۲-۰۲-۲۰۰۷ .

۲۲ – منوچهرِ  جمالی ، فرهنگ ایران وحقوق بشر, برگرفته از وبگاهِ  جمالی: فرهنگشهر ، بخشِ مولوی و شاهِ  پریان و پریزاده.

۲۳ – منوچهر جمالی ، از نـقـشـانـدیـشـی ، ۷ دسامبر ۲۰۰۶، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر، بازنشر شده در کورمالی با عنوانِ  : کورمالی کردن در تاریکی (۳) – «آگاهی نیمروزی» ؟ در برابر «کورمالی در سحر و سپیده دم و پگاه و بامداد و نیمروز و غروب و سرشب و نیمه شب و خوابگاه» ؟ ، ۲۴ دسامبر ۲۰۱۲.

24 – Blombos Cave, from Wikipedia, the free encyclopedia,  page was last modified on 7 November 2012.

25 – Jiroft Civilization, from wikimapia.

26 – Sumerian, from weblog of ancient scripts, Lawrence Lo.

27 – Elamite, from weblog of ancient scripts, Lawrence Lo.

28 – Timeline for ancient scripts, from weblog of ancient scripts, Lawrence Lo.

۲۹ – منوچهر جمالی، گامى از اسطوره بسوى فلسفه، ديالكتيك خيال وخرد، مقاله‌ای از کتابِ  خرد شاد،  انتشاراتِ  کورمالی، شابک ۱۸۹۹۱۶۷۹۶x، برگرفته از فرهنگشهر، بخشِ  گنجِ  بادآورد. بازنشر شده در کورمالی، ۰۱ ، ژانویه ، ۲۰۱۳.

30 – History of Africa , from Wikipedia, the free encyclopedia, page was last modified on 17 December 2012. Part: Prehistory, Sections: Paleolithic, Emergence of agriculture, Metallurgy.

۳۱ – سیمرغِ  گسترده پر، هیچیک از نوشته‌هایِ سیمرغِ گسترده پر نبایستی دستمایه‌ای برایِ کینه توزی و دشمنی با دیگر فرهنگ‌ها قرار گیرند ، کورمالی، ۱۳ دسامبر ۲۰۱۲.

۳۲ – منوچهر جمالی، تراژدی مهر و داد یا تراژدی ایرج و فریدون ، برگرفته از فرهنگشهر، کتابِ : جمهوریِ ایرانی یا چگونه ملت سیمرغ می‌‌شود،  ۱ ، ۲.

۳۳ – سخنرانیِ منوچهرِ جمالی درباره جمهوریِ ایرانی، شماره ۲۳، برگرفته از فرهنگشهر. جمهوری ایرانی ، برضد تاریخ شاهان ایران ولی پیآیند فرهنگ اصیل ایرانست که خرد بهمنی را که خرد شاد اداره کننده گیتی است، درهمه انسانها پخش شده میداند . داد، پخش حاکمیت برپایه خردیست که درفطرت همه ملت، پخش است. ما وارث تاریخ قدرتمندان ایران نیستیم . ما سرچشمه فرهنگ ایرانیم. آیا کوروش تاریخی درفرهنگ ایران مهمتراست یا ایرج داستانی ؟

۳۴ – منوچهر جمالی، بخشی از کتابِ  از همه و از هیچ ، برگِ ۴۲، شرکتِ انتشاراتِ پارس، آمریکا، ۱۹۸۴، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها. بازنشر شده در کورمالی، تحتِ عنوانِ نفرت از قدرت، ۲۱ – ۰۲ – ۲۰۱۳.

۳۵ – گفتگوی فرشید پژاوند و منوچهر جمالی، نقل از فرشید در برگه‌ فیسبوکِ اندیشه‌هایی‌ از فرهنگِ ایران، ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۲، باز نشر شده به دستِ یک‌نفر با عنوانِ ریشه ی پدیده ی دموکراسی در ایران، ۲۲ – ۰۲ -۲۰۱۳.

۳۶ – بهرام بیضایی، استوره در کارهای بهرام بیضایی, سخنرانی در دوم دسامبر ۲۰۱۲ ، دانشگاه UCLA، لس‌آنجلس آمریکا. بازنشر شده در کورمالی، اینجا را ببینید و سخنرانی را بشنوید.

۳۷ – سیمرغ گسترده پر،‌ ای مردمِ ایران … ! خود را به دستِ خود به هلاکت نیافکنید !، کورمالی، ۲۶ نوامبر ۲۰۱۲.

۳۸ – اخبارِ روز، ارتجاع علیه ارتجاع ! ، آتش تازه‌ای که اسفندیار رحیم مشایی به پا کرد ، آدينه  ۱۵ مرداد ۱٣٨۹ –  ۶ اوت ۲۰۱۰ .

۳۹ – منوچهرجمالی ، محـور(وَردَنهِ) زندگی درجهان هستی – « بـِهـی » ، مقاله‌ای از کتابِ خرد، سـرمـایـه فلـسفـی ایـران ، جلد ۷ ، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر ، بخشِ مقالاتِ تازه، ۲۰-۰۲-۱۳۹۰.

۴۰ – منوچهرِ جمالی، مقاله نخست از کتابِ آزادی، حقِ انتقادِ از اسلام است ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۸، با عنوانِ ضرورتِ تاریخیِ رژیمِ اسلامیِ خمینی، برگِ ۵، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها، ۱۸ نوامبرِ ۱۹۸۱ . بازوبنویسی / تایپ شده در کورمالی.

*****

نوشته‌هایِ مرتبط: