« از روزیکه انسان درمی یابد که هر زندگانی ، پایانی دارد ، این مفهوم ، سراسر زندگی او را دگرگون میسازد. زنده بودن و حضور همیشگی مفهوم مرگ ، سبکبالی و نشاط و بیخیالی و علاقه ببازی را از انسان میگیرد. مفهوم مرگ ، زندگانی را جد میسازد ، و از زیستن ، یک وظیفه سنگین میسازد. از این پس زندگی ، همیشه در کاهش است و همیشه انتظار قطع ناگهانی آن میرود. از این پس یا میکوشد ، همیشه مرگ را فراموش سازد ، یا میکوشد هرچه میتواند بیشتر و بهتر زندگی کند ، بدین معنا که بیشتر از زندگی ، لذت ببرد تا وقتی مرگ نزدیک شد ، از زندگی ، به بیشترین حد ممکن بهره برده باشد. یا میکوشد ، این زندگی را پس از مرگ ابدی سازد ، و برای این کار ، باید طوری دیگر عمل بکند ، تا فرخ مندی این زندگی ابدی را تأمین کند. ولی حیوان ، مفهومی از مرگ ندارد ، از این رو همیشه میتواند بازی کند. آیا میتوان علیرغم حضور فعال مرگ ، بازی کرد ؟ آیا با « طبیعی خواندن مرگ » ، میتوان تأثیر مفهوم مرگ را از زندگی باز داشت ؟ »
منبع :
منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : زندگی بازی است ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۲۳ دسامبر ۱۹۹۲. برگ ۸۴ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.
نوشتههایِ مرتبط:
بازتاب: « آنچه ماندنیست ، استخوان است » | کورمالی
بازتاب: مسخ سازیهایِ علمی، مدرن، منطقی و روحانی .. ! (۳) – نخستین تجربه معنوی انسان | کورمالی
بازتاب: آنچه الله هم در قرآن جا انداخته | کورمالی
بازتاب: دریغ است ایران که ویران شود | کورمالی