« انتقاد ، نتیجه وارونه میدهد »


« هر ایده‌ای که در تاریخ نمودار شد ، امکانات چندگانه گسترش دارد. آنکه آن ایده را (مثلا ایده وحدت خدا را ، یا ایده همبستگی‌ اجتماعی را) در برهه‌ای خاص از تاریخ و در جامعه‌ای خاص ، عبارت بندی می‌کند و می‌‌گسترد ، با آنکه فلسفه یا دین ، خود را « تنها گسترده حقیقی‌ آن ایده » میداند ، ولی‌ آن ایده ، بیش از آن دین خاص یا آن فلسفه خاص یا آن ایدئولوژی خاص است.

منتقدی که از این مکتب فلسفی‌ یا دین و مذهب خاص یا ایدئولوژی ، انتقاد می‌کند و به حق تنگی‌ها و محدودیت‌ها و نواقص و ناسازگاریهای منطقی‌ و سستی‌های آن « ایده را در آن شکل » نشان میدهد و افشاء میسازد ، میپندارد که « خود آن ایده را » ریشه کن‌ و منتفی میسازد. منتقد همان اشتباهی را می‌کند که معتقد به آن ایده می‌کند. منتقد ، « آن ایده را در آن شکل » همانند معتقد به آن دین و ایدئولوژی یا فلسفه ، تنها نماینده آن ایده می‌‌پندارد.

ولی‌ برعکس انتظار منتقد ، انتقادات او سبب میشود که معتقد و موءمن به « آن ایده در آن شکل » متوجه آن مشکلات بشود ، و سستی و تنگی و محدودیت و نقصی را « در شکلی‌ که آن ایده در آن مذهب یا آن مکتب فلسفی‌ » گرفته دریابد ، و با دریافت این نقص ، برعکس انتظار منتقد ، به هیچ وجه آن ایده را ترک نمی‌‌کند ، بلکه می‌کوشد از نو ، همان ایده را در شکلی‌ دیگر بگسترد ، که حتی المقدور دارای این نواقص و تنگی‌ها و محدودیت‌ها و ناسازگاریهای منطقی‌ نباشد.

بدینسان معتقد و موءمن به آن ایده در آن شکل خاص ، آن ایده را در شکلی‌ دیگر از نو احیاء می‌کند. آن خدا با صورتی‌ دیگر از نو متولد میشود ، آن فلسفه در دستگاهی دیگر از سر عبارت بندی میشود. انتقاد با افشاء نواقص و محدودیت‌ها و ناسازگاریهای آن ایده « در شکلی‌ که خود را نماینده انحصاری آن ایده میداند » ، آن ایده را به « تجدید عبارت بندی و شکل گیری » می‌‌کشاند ، نه‌ آنکه آن ایده را به کلی‌ معدوم و مغلوب سازد. از این رو کار انتقاد با پیدایش دوباره آن ایده در شکل و عبارت بندی تازه ‌اش ، از نو شروع میگردد. یک ایده میتواند به صد‌ها شکل خود را بگسترد و در هر شکلی‌ نیز غلط‌ها و محدودیت‌ها و نواقص دیگر دارد.

همان سان که معتقد ، خود را در « عینیت دادن آن ایده در یک شکل خاص ، با تمامیت ایده » می‌‌فریبد ، همان سان نیز منتقد گرفتار همین مشتبه سازی و خودفریبی هست ، و می‌‌پندارد که با انتقاداتش ، کار آن ایده را یکبار برای همیشه ساخته است و دعوی آن را دارد که سیمرغ را کشته است ، خدا را کشته است ، آن ایده را نابود ساخته است ، آن بت را شکسته است ، ولی‌ از خاکستر سیمرغ ، باز سیمرغی از نو بر می‌‌خیزد ، و خداوندی دیگر باز از جسد صلیب زده ‌اش به آسمان میرود و ایده‌ای که معدوم شده است ، باز از نو خلق میگردد.

انتقاد ، هر ایده‌ای را در توجه دادن به نواقصی که در یک شکل دارد ، به خود بازمیگرداند ، تا از سر نیروی آفرینندگی خود را در شکلی‌ دیگر بنماید.

این است که انتقاد از هر دینی ، سبب پیدایش دینی و مذهبی‌ دیگر ، یا احیاء همان دین در شکلی‌ دیگر میگردد. انتقاد از یک شکل سوسیالیسم ، سبب پیدایش نهضت سوسیالیسم و جستن شکلی‌ دیگر میگردد. انتقادات از یک شکل آزادی ، سبب پیدایش نهضت آزادی در شکلی‌ دیگر میگردد. مردن در ایده ، فقط پوست انداختن است. ایده ، ماهیت رستاخیزی دارد.

ایده ، در یک شکل می‌‌میرد و همان ایده در شکلی‌ دیگر زائیده میشود.

انتقاد ، تنها نقش جلادی بازی نمیکند بلکه خود ندانسته ، پدر تولید ایده در شکل تازه ‌اش هست ، با آنکه حاضر نباشد به پدری خود اقرار کند ، و ننگ‌ و نفرت از پدر بودن خود داشته باشد. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشه‌هایی‌ که آبستن هستند ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۸۸. برگ  ۵۳  از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتاب ها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« دیوی که سیاهست ، سرش سپید است »


« تجربیات بنیادی و ژرفی هستند که دین و هنر (شعر و موسیقی‌ و ….. ) و تصوف کوشیده اند آنها را تصرف کرده و منحصر به خود سازند ، و آنها را فقط با اصطلاحات و اشارات و مفهومات و تصاویر خود تفسیر و تأویل کنند. مبارزه با یک شکل دینی (مانند اسلام یا مسیحیت یا بودايیگری …..) یا طریقه صوفیانه یا یک سبک هنری ، نباید ما را به نفی و انکار و رد آن تجربیات بگمارد که در این اصطلاحات و تصاویر و اشارات و مفاهیم اختصاصی ، بشیوه‌ای خاص و تنگ ، تفسیر و تأویل شده اند.

ما نباید بر ضد این تجربیات ، پیکار کنیم ، بلکه بر ضدّ دعوی مالکیت انحصاری این گونه تجربیات ، و بر ضدّ تنگیها و کژیها و نادرستی‌های این تفسیرات و تأویلات.

این تجربیات ، متعلق به دین یا به شعر و موسیقی‌ یا به تصوف نیستند ، بلکه در این تفسیرات و تأویلات ، به آنها چهره ناب دینی یا هنری یا عرفانی داده [شده] اند ، و طبعا از ژرف و گستردگی آنها کاسته اند.

ما این تجربیات را باید باز از چنگال مالکیت انحصاری آنها ، و از چنگال این اصطلاحات و تصاویر و مفاهیم اختصاصی بیرون آوریم. ما باید از آثار همه ادیان (چه ادیان اسطوره‌ای و چه ادیان کتابی) و همه آثار هنری و همه آثار متصوفه و عرفا استفاده ببریم ، بدینسان که این تجربیات را از تنگنایی و یکسویگی که به آن داده اند ، رها سازیم ، نه‌ آنکه با نادیده گرفتن یکی‌ یا دیگری ، یا با نفی و انکار ارزش یکی‌ از آنها ، و موهوم و بی‌ اساس دانستن یکی‌ یا همه آنها ، خط بطلان روی خود آن تجربیات بکشیم.

هرگونه تفسیر و تأویلی که از این تجربیات گریزنده و رمنده و ناگهانی ، شده است یا در آینده بشود ، غلط و گمراه کننده و فریبنده اند. ولی‌ ما با دریافت همین اشتباهات و تنگیها و دور افتادگی‌ها و گمراه کنندگیها و فریبندگیها ‌ست که نقبی به درک آنها می‌زنیم. هیچ اشتباهی یا تفسیری یا تأویلی یا اسطوره‌ای و دینی و شیوه‌ای عرفانی و هنری را نباید دور انداخت ، چون همه ، « خیالی از حقیقت » ، « تصویری کژ و مژ از آن تجربیات بنیادی گریزان و رامان و تصادفی‌» هستند ، و ما از راه این خیالات ، این خرافات و افسانه‌ها ، این نقش‌ها و تصاویر ، این فریب‌ها و اشتباهات هست که میتوانیم روزنه‌ای به حقیقت بیابیم.

مبارزه ما با اینها همان مبارزه رستم با دیو سپید است. دیوی که انباشته از سیاهی تاریکیست ، در سرش سپیدی روشنایی است. دیوی که با تاریکیش ما را گمراه میسازد ، چند قطره از خون جگرش ، هر چشمی را بینا و خورشید گونه میسازد. خوان هفتم ، خوانیست که ما با سیاهی مبارزه می‌کنیم تا از خود آن سیاهی ، راه به سپیدی ببریم. مبارزه با ادیان و هنر‌ها و عرفانها و فلسفه‌ها ، مبارزه با دیو‌های سیاه و تاریکی هستند که در عمقشان سپیدی و روشنی دارند. معرفت حقیقت ، در تاریکی و سیاهی و قدرت وحشت انگیز و جهانگستر آنها نهفته است. »

منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۱۰۰ از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط: