« – استوره ؟؟؟ »


« – استوره ؟؟؟

با درود.
واژه ی استوره در زبانهای ایرانی ریشه دارد. نباید آن را با «ط» نوشت. بنُ این واژه با مانای(معنی) درستین و راستینش در سنسکریت مانده. پیش از بررسیِ ریشه ی ایرانی این واژه به مینو و فریافت(معنی و مفهوم) آن میپردازیم.

 استوره چیست؟ استوره چیزی جز همان history و story و تاریخ نیست. تنها به شوندِ دور بودن زمانِ رویدادها و آگاشته شدنِ آن در اندیشه و ویر و یادِ مردمان، با رازآلودگیها و شگفتیها همراه است. زبانِ استوره در اساس «نگاره» است. استوره ها یا بندادهای ایرانی با نگاره اندیشی(تصویر اندیشی) رازگشایی میشوند و درونمایه و مانای خود را آشکار میسازند. پس از آن فرزان(فلسفه) و واژه ها هستند که درونمایه و مغزِ استوره را برای گوارش در اندیشه های کسانی که هزاران سال از رویدادها و بُندادهای استوره ای دور هستند، آسانگوار و دریافتنی میسازد.

۱- استوره رشته است، نخ است، تناب و ریسمان است. استوره گذشته های دورِ مردمان را به روزگارِ زندگیِ کنونی ایشان می پیوندد، میدوزد، می بندد. استوره پودِ ردیف و سلسله رویدادها، سرگذشت، اندیشها، بینش، منش، آروینها و دستاوردهای مینوی و فرزانیِ یک مردم است که با تارِ زمان درهم تنیده میشود و پیشینه و چیستی و کیستیِ و فراز و نشیب مردمی را به زمانهای آینده میرساند. استوره از تنیده شدنِ تارِ زمان و پودِ داستانهای مردمی، با همه ی داشته ها و دستاوردهایشان است که سرگذشت و پیشینه و چیستی مردم را در درازنای زمان به هم می پیوندد و به دستِ زادمانهای پسین میرساند.
استوره رگه های کیستی و چیستی یک پاترم(ملت) است که با خونِ زمان، در اندامِ فرهنگی و سالمه ی(تاریخی) یک مردم کهن روان میشود. استوره «بافت» فرهنگ و پیشینه ی مردمی، با تار و پودِ زمان و رخداد است.
استوره «ردیف» یا سلسله ایی از داستانها و سخنانِ اندیشه برانگیز و آزموده و سخته است که از روانِ نیاکان و پیشینیان به روزگار نو فرارویده شده است. استوره «پیوند دهنده و جفت کننده» زمانهای دور با زمانهای نزدیک است.

۲- استوره بجز پیوند دادنِ مردمان با پیشینه و چیستیِ خود و رساندن و پیوند زدنِ کیستی و چیستیِ مردمانِ روزگارِ کهن به روزگار نو، راهگشا و راهنمای زندگی مردمان نیز هست. بر این اساس کارکردِ استوره در زندگی مردمان با «دین و آیین» اینهمانی دارد. استوره کرانه های بینشی و شناختیِ و مینویِ مردمان را استوار بر اروندها(تجربیات) و هنجارهای فرهنگی، آزموده های گذشته در کالب «داستان» و سخنانِ پندواره و اندرزگونه و خوشگوار، مینماید و همانند یک خدِ (خط ) راهنما، شیوه زیستِ مردمان را در سوی و راستایِ آرمانی و دلخواهِ ارزشهای مردمی، راهبری میکند. همانند یک چنبره ارزشها و پادارزشهای مهادین(اصلی) زندگیِ مردمان را پیرامون میبندد و میشناساند. همچون سخنانِ پندآمیزِ بزرگان و پیشینیان، راهنمای خوب و بد و درست و نادرست در همبایستها و سامه های (شرایط و اوضاع) گوناگونِ زندگی مردمان است. استوره سانیز(فرمول) و ساختاره و ریختارِ زیستِ آرمانیِ مردمان است. نگاره و فرانمای(طرح و الگوی) زیستی مردمان است که از روزگار کهن و نیاکانِ مردمی، به دست مردمانِ روزگاران آینده میرسد. بخشی از اندریافت(مفهوم) ومانای استوره در اساس همان Archetype یا نمونه ی نخستین و کهن، یا «فرانمایِ فرمانده و راهبرِ» زندگی مردمان است که از روزگار کهن به دست مردمان میرسد .
چرا و چگونه میرسد؟
چون ریسمان و تناب است و تار و پودش با پیدایش مردمان پیدایش میابد و با زیست و رشد و بالشِ مردمان زیست و رشد و بالش میابد و پیوسته به هم تنیده میشود و فرازمیزیَد.

واژه ی استوره یک واژه ی ایرانی یا آریایی است که به زبانها گوناگون راه یافته و ریختهای گوناگون گرفته.
ریشه ی این وآژه در زبان پُرمایه و توانمندِ سنسکریت با گستره ی مینوی اش برجاست.
واژه ی «سوترا – سوترَ सूत्र «sutra – در زبان هندیهای آریایی تبار ریشه واژه ی استوره است. این واژه با داشتن دو دامنه ی مینوی که هر دویِ این دامنه ها با مینوهای فرزانی استوره درپیوند تنگاتنگ هستند، مانا و اندریافت و چیستی استوره را روشن میسازد.

۱- دامنه ی مینوی نخست که گفتارِ شماره یکم گستره مینویِ آن کران نمایی شد اینگونه است:

 सूत्र sUtra n. string – زه، زهي، نخ ريسمان، رشته، سيم، رديف، سلسله
सूत्र sUtra n. thread – نخ، رگه، رشته، نخ کردن، بند کشيدن، نخ کشيدن
सूत्र sUtra n. cord – تناب، ريسمان، رسن سيم، زه
सूत्र sUtra n. wire – سيم
सूत्र sUtra n. lace – توري- بافته شده
सूत्र sUtra n. yarn – نخ تابيده، نخ با فندگي، الياف داستان افسانه اميز، افسانه پردازي کردن
सूत्र sUtra n. twain – دو، دوتا، جفت

۲- دامنه ی مینوی دویم که در گفتار شماره دو گسترده شد اینگونه است:

सूत्र sUtra n. formula – سانیز( فرمول)- ساختاره – ریختار
सूत्र sUtra n. rule – داد(قانون) ، روش – دستور – آیین – بنیاد – پایه – روند – هنجار- فرماندهی- راهبری
सूत्र sUtra n. girdle – کمربند، پیرامون بند، پیرامون گیر، چنبره
सूत्र sUtra n. plan – برنامه – پیرنگ – پیش نویس – شالوده – نمودار – فرانما(طرح)
सूत्र sUtra n. sketch – انگاره- نخشه – فرانما
सूत्र sUtra n. direction – سوی – راستا – آماژه – راهبری
सूत्र sUtra n. line – راه(جاده)- خد(خط، )- ستر(سطر)، رديف، رشته بند، ريسمان، رسن، تناب سيم

 ۳- واژه ی سوترا ی سنسکریت بجز اینها مانای سخن گفتن و پند و اندرز نیز دارد که با مانای واژه های story ,history اینهمان است.

 सूत्र sUtra n. discourse – سخن گفتن، سخنراني
सूत्र sUtra n. aphorism – پند و اندرز(اندر= هم+درز= پیوستن به هم- دوختن به هم)

SUTURE is the line on which sewing is done, echoing
סדר SayDeR
is a row or arrangement. SUTRA is a thread in Sanskrit, and is the term used for the scriptural narratives in Buddhism. Aramaic $’DRAh is a series,
and $iDRaH means a portion in the Hebrew scriptural narrative. Considering the S-DT-R terms above, SIDEREAL (of the stars or constellations) would suggest that Latin sideris (star) is a constellation, arrangement or row (of stars)

واژه «سطر» در اربی به مانای نوشتن، نوشته و یا یک خد یا یک ردیف نوشته یا رده هایی از نوشته است که مینوهای «رده، ردیف، خد» را در خود نگاهداشته.
در زبان ابری این واژه بگونه ی סדר – (SayDeR – Samekh-Dalet-Resh) برجاست و ماناهای آراستن – آرایش – دهناد(ترتیب) – زیبایی – سامان – هماهنگی- رستک -چینش دارد .»نکته درخور نگرش این است که در ابری با واک «د- ד» نوشته میشود و میدانیم واکهای «د و ت» در زبانهای گوناگون به هم دگر میشوند. ماناهای این واژه در واژه نامه اینگونه آمده:

סדר
nm. order, arrangement, succession, orderliness, neatness, tidiness, trimness, form; sequence

nm. Seder (Passover night service)

nm. typesetter, compositor

nm. composition (printing) ; set-up type

nm. section, chapter (ancient)

לסדר
v. to arrange, put in order; settle

v. to «fix», thwart; arrange the Seder; set type

להסדיר
v. to settle, arrange; regulate, regularize

להסתדר
v. be arranged; settled down; to manage; fall in

סודר
v. be arranged, put in order; be settled

v. be «fixed», framed, «done»; set in type

הוסדר
v. be settled, arranged; regulated, regularized

לסדור
v. to arrange, put in order

לסדר (>>סידר)
v. to arrange, put in order; settle

 در زبان آشوری نیز واژه ی «سادیرو -sadiru » درست ماناهای סדר- سدرِ اِبری را دارد و در واژه نامه ها به مانای » order – line – row- rope»(خد- دهناد- رده-ردیف یا راسته – به خد کردن- سف- تناب) و بخش کردن و جدا کردن و بخشی از یک نسک یا نوشته(فصل – فرگرد در نسک یا نامه ) را دارد.
از این گستره ی مینوی واژه ی سدر/ ستر – סדר در اِبری ماناهای آراستن – آرایش – دهناد(ترتیب) – سامان(نظم) – هماهنگی- زیبایی – رستک -چینش و ردیف و در آرامی با دگرگونی واکهای «س به ش» ماناهای ردیف و مهره های جای گرفته و چیده شده در یک ردیف(ستون فقرات-šdr, šdrˀ (šḏar, šiḏrā) n.m. spine) برمیآید که همه آنها در پیوند با «چامه و سرود» است که به تازی «نظم» میگویند. سرود سخنانِ آهنگین و آراسته و چیده شده است که از زیبایی شنیداری و مینوی برخوردار است و اندیشه های سامان یافته ای را در کالبِ آهنگ و همآهنگیِ واژگان مینماید. این مانای سرودن و ساختن و سروده و آهنگ را در انگلیسی compose میگویند که یکی از مینوهای סדר – سدر درزبان ابریست.
در سنسکریت سرودن را sUtrayati (sUtr) میگویند که ریشه ی اینهمان استوره و سرودهای آهنگین و خنیا را نشان میدهد. آز آنجا که نمونه ای همریختار و هم مینوی سوترا در اوستایی نیافتم گمان میکنم واژه سرود و سرودن که در اوستایی سْرَئُثْرَ= sraosra( سرائیدن، سرودن، چامه سرایی) بوده، و واژه سْرَئُتَ = sraota (سرود) و واژه ی پهلوی «سرُت» با جابجایی واکهای «ت – ر» هم ریشه ی سُترا یا سوترا ی سنسکریت هستند. واژه «سریره» نیز که مانای زیبایی و آراستگی دارد و در پیوند با دهناد و سامان و آرایش و هماهنگیست و سْرَئُتَنو- sraotanu در اوستایی به آرشِ زیبا اندام، خوش اندام است.

सूत्रयति { सूत्र् } sUtrayati { sUtr } verb compose – سرود ساختن- خنیا ساختن- سرودن

بر اساس پژوهشهای روانشاد استاد منوچهر جمالی واژه استوره با واژه ی کردیِ «استره»(نی. ابزار خنیاگری و سرود خوانی) در پیوند است و در کردی و به سرودهای آهنگین و ترانه » استران» میگویند. واژه کردی استره به مانای سرود و نِی، درست هم ریشه و هم مانای سوترا در سنسکریت است که ریشه واژه ی ایرانی استوره میباشد. زنخدای سرود، رامش، خنیاگر و نی نوازی و وشتن(رقص) درفرهنگ ایران «رام» است که با نامهای زهره، ناهید نیز شناخته میشود. در میانرودان نام ایستر-ایشتر-ایشتار نیز برگرفته از همین ریشه است و درست در پیوند با سرودخوانی و خنیاگری و نی نوازی زهر یا ایشتر است.

واژه سوترا در دانشنامه ی ویکیپدیا اینگونه نگیخته شده :

 Sutra (Sanskrit: सूत्र, Pāli: sutta, Ardhamagadhi: sūya)
is an aphorism (or line, rule, formula) or a collection of such aphorisms in the form of a manual or, more broadly, a text in Hinduism or Buddhism. Literally it means a thread or line that holds things together and is derived from the verbal root siv-, meaning to sew.[1] The word «sutra» was very likely meant to apply quite literally to these texts, as they were written down in books of palm leaves sewn together with thread. This distinguishes them from the older sacred Vedas, which until recently were only memorised, never committed to paper.
In ancient Indian literature, sutra denotes a distinct type of literary composition, based on short aphoristic statements, generally using various technical terms. This literary form was designed for concision, as the texts were intended to be memorized by students in some of the formal methods of scriptural and scientific study (Sanskrit: svādhyāya). Since each line is highly condensed, another literary form arose in which commentaries (Sanskrit: bhāṣya) on the sutras were added, to clarify and explain them. For discussion of the literary form for sutras, their terse nature as a summary of ideas for memorization, and the rise of the commentorial literary form as an adjunct to sutras, see: Tubb & Boose 2007, pp. 1–2.[2]
In Brahmin lineage, each family is supposed to have one Gotra, and one Sutra, meaning that a certain Veda (Śruti) is treasured by this family in way of learning by heart

این واژه در زبان آرامی با جابجا شدن واکهای «ت – ر» با همان مینوهایی که در ابری و سنسکریت داشت برجاست. و باز در آرامی نیز با » ܛ – ط » نوشته نمیشود، که با » ܬ- ت» نوشته میشود.

Eastern Syriac : ܨܘܼܪܬܵܐ
Western Syriac : ܨܽܘܪܬܳܐ
Eastern phonetic : ‹ sur ta:
English : an image , a picture , an imitation / representation -of a person, things …- (sculptures, drawn …) ; 2) a form / shape , a figure , a statue , a likeness ; ܦܵܐܸܫ ܥܒ݂ܝܼܕܵܐ ܨܘܼܪܬܵܐ : to be formed / created / made / shaped ; 3) a drawing , an illustration ; 4) a description ; 5) plural : ܨܘܼܪ̈ܲܬܹܐ : chronicles not the Book of the Bible , a history ;

 این گستره مینوی در آرامی برابر دو مینوی واژه ی سوترا در سنسکریت است:

 सूत्र sUtra n. plan – برنامه – پیرنگ – پیش نویس – شالوده – نمودار – فرانما(طرح)
सूत्र sUtra n. sketch – انگاره- نخشه – فرانما

 ماناهای گونه – رخساره – چهره – نگاره – آرایه – ریختار و پیکره و پیکر دادن در نمونه ی آرامی واژه نمایانتر و برجسته تر شده است. از این رو این واژه به مانای ریختار سپهری نیز بکار گرفته شده است. چرا که ریختارهای سپهری(صورتهای فلکی) که گردآمد(مجموعه) یا گروهی از روشنانِ آسمانی هستند را بر اساس نگاره ها و پیکره هایی که نمایان میساختند نام میدادند و آگاشته میکردند. ریختهایی مانند بره، ماهی، گاو و … از این گذشته خودِ واژه ی «صورت» در آرامی از همین ریشه ی ایرانی و با جابجاییِ واکهای «ت – ر» ܨܘܼܪܬܵܐ- sur ta گرفته شده و به اربی راه یافته. بر اساس مانای این واژه، «سورت» تکه هایست که با هنجار و سامان کنار یکدیگر جای گرفته و ریختار و نگاره ای هماهنگ وهنجارمند و دهنادین(منظم) و ماناداری را نمایان میسازند و نه تنها رویه و نمایه ی(ظاهر) چیزهاست.
بر این پایه واژه ی ستاره مانای گروهِ ستارگان و اپاخترانِ(سیارات) راژمان، همداد (سیستم) یا سامانه ی خورشیدی(منظومه شمسی) را میدهند و نه تنها مانای پدیده ای به نام ستاره که سنگی درخشان است. زیرا مینوهای واژه ی سدر- ستر در سنسکریت، ابری، آرامی، آشوری همگی به ماناهای ردیف، رده، دهناد(نظم)، هماهنگی، نگاره، ریختار، آراستگی ، فرانما و … آماژه(اشاره) داردند که همگی با گردآمد(مجموعه) و گروهی از پدیده ها کار دارند نه با یک پدیده. ولی برای نمونه هنگامیکه ناهید یا زهره را نیز ایستر- ایشتار نامیدند نگرشان به یکی از پر فروغ ترین سنگهای درخشانِ همین سامانه بوده که با نام سامانه ی خورشیدی میشناسیم. در اساس ستاره نام گروهِ روشنان و درخشندگانِ راژمانِ خورشیدی بوده است.
واژه سورت(ریخت – نگاره) در آرامی چنین بوده:

 ṣswrh, ṣswrtˀ (ṣsūrā, ṣsūrtā) n.f. image

1- image Com-OA-OfA-BA. PAT1091:1.7 dy ṣrw ṣwrtʾ hd[ʾ] who drew this image † . TgJ Ez1:26 var. צורת יעקב אבונא עלוהי מלעילא the image of our father Jacob on top of it above. TN Ex20:4 {{צלם וצורה}} form and image. P Ex26:36 ܥܒܿܕܐ ܕܨܘܪܬܐ P Ps49:15 ܘܨܘܪܬܗܘܢ ܬܒܠܐ ܫܝܘܠ their image wears away Sheol.

2- representation JLAtg, Syr, JBA, LJLA. TgJ Ez28:12 מָנָא דְצֻורְתָא דִמתֻקַן בְחָכמְתָא a skillfully prepared vessel with a representation on it.

3- text Syr.

 مانای شماره ی سویم این واژه ی آرامی، «نوشته – text » است که درست برابرِ «سطر» در اربی است و روشن میسازد که ریشه ی واژه های اربیِ «سطر- اسطار- اساطیر- اسطوره» از بنواژه ی ایرانی سوترَ-سوترا است که به آرامی رفته و از آرامی با دگرگونی واک «ت به ط» به اربی درآمده.
در واژه نامه های ریشه یابی اروپایی ریشه واژه ی History را بر آمده از بنواژه ی ایرانی «weid» به مانای دانش و دیدن میدانند و آن را با واژه ی یونانی eidénai (دانستن) در پیوند میدانند. ولی اینکه چگونه این wid-tor به eidénai و History دگرگون شده را «خدا» میداند. زیرا دراین باره هیچ نگفتند و اگر گفتند با هیچ یک از دادهای دگرگونی واکها سرِ سازگاری ندارد و نمونه های همانندی از اینگونه دگرگونیها در واژه های دیگر در دست نیست.

 A derivation from *weid- «know» or «see» is attested as «the reconstructed etymon wid-tor [«one who knows»] (compare to English wit) a suffixed zero-grade form of the PIE root *weid- ‹see› and so is related to Greek eidénai, to know»

 واژه myth نیز هیچ ریشه ی روشنی ندارد و در واژه نامه های ریشه شناسی آنرا برآمده از ریشه ی ناپیدا میدانند. ولی پایورزیِ اروپاییها برای بکاربردن ِیک واژه ی بی ریشه جای بسی شگفتی دارد. امروزه اگر از یک ایرانی استوره شناس بپرسید استوره چه مانا میدهد، میگوید برای شناختن مانای درست استوره باید واژه myth را بررسی کنیم. ولی این استوره شناسِ گرامی نمیداند که این واژه هیچ ریشه ی شناخته شده ای ندارد که بشود آنرا بررسی کرد به مانای راستینش دست یافت. اگر بخواهیم ریشه ی ایرانی این واژه را بازسازی کنیم «میتر-میثرِ- مهر» نخستین گرایندِ(احتمال) بخردانه بشمار میرود. زیرا پیشینه ی اروپاییانِ ایرانی تبار مهر پرستی بوده است و داستانهای کهن و سرگذشت ایشان که استوره هایشان باشد، همه در دوران مهر پرستی و در میان ایرانیانی بوده که هنوز از ایران به دیگر سرزمینها نکوچیده بودند.
دربرخی فرهنگهای ریشه شناسی اروپایی واژه ی star را از بنِ ایرانی «ستَر – star » به مانای پراکندن، گستردن، افشاندن، پاشیدن، پخش کردن و … گرفته اند ولی اگر واژه ی ستاره را به مانای «یک درخشنده ی آسمانی» بگیریم پیوندِ روشنی میان واژه ی ستاره و پراکندن و افشاندن برپا نمیشود، مگر اینکه ستاره را به مانای گروه ها و خوشه های روشنانِ و درخشندگانِ سامانه ی خورشیدی و «پراکندگی و گستردگی ِ هنجارمند و سامان یافته » آنها، که ریختارها و نگارهایی دریافتنی و شناخته شدنی برای بینندگانِ زمینی دارند، بگیریم. اگر نگر از افشاندن و پراکندن، افشاندن و پراکندنِ روشنایی است باید واژه ای در پیوند با روشنایی بکار گرفته میشد، نه پراکندنِ تنها. از اینرو به باور من آماژه ی (اشاره ی) واژه ی ستاره همانگونه که در بررسی واژه های بالا دیدیم درست به ریختار، فرانما، نخشه، انگاره ، آرایه و سورتِ(نگاره)گروه ها و خوشه های روشنان و اپاخترانِ سامانه ی خورشیدی است و نگر به ریختهایی که گروهی از سنگهای درخشان در آسمان با هم میسازند دارد.
در یونانی به ستاره و بگونه ای سنگِ گرانبهای» استوره ای» «asteri» – ἀστερίτης ، Ἀστάρτη, «Astártē میگویند. واژه ی اوستایی اَختَرَ= axtara( اختر، ستاره) نیز میتواند با دگرگونی واک «خ به ه و ه به س» همان واژه ی «ستر- استر- ستاره» باشد و واژه ی اپاختر(سیاره) نیز میتواند همکردِ اوستاییِ اَپَ(دور- از دور+ اختر-استر-ستاره) با مانای سنگهای درخشانِ دور از زمین باشد. در زبان هیتیهای ایرانی تبار به ستاره hastērz میگفتند و در آرامی ˀstyrh و به ستاره درخشان و به ناهید یا زهره ˀasthr میگفتند که برابر ایستار یا ایشتار اکدی است که زنخدای ایرانیان بوده که پیشتر با نامِ اینانا به سومر رفته و سپستر در میانرودان نام ایشتار یا ایستر (ستاره) گرفته است. در اوستایی سْتَرَ= stara و سْتَرَنگه= starangh (ستاره) میگفتند و در سنسکریت – stri स्त्रि و یا stR – स्तृ میگفتند.
در زبان اوگاریتی ʻAṯtart» یا «ʻAthtart و در زبان فنیغی» ʻtrt, Ashtart» میگفتند. در ابری עשתרת -Ashtoret میگویند که همانندی آواییِ آن با استوره نیز چشمگیر است. در اکدی Astartu میگفتند که نام زنخدا ایشتر یا رام، زهره، ناهید بوده. در پیوند با این نام نیز سویه ی(جنبه ی) زیبایی، آراستگی، خنیاگری و وشتنگریِ زهره یا ایشتر در ریشه ی واژه ی سوترا ی سنسکریت و سورتِ آرامی که سامان، آراستگی،زیبایی، دهناد، نگاره، ریختارِ هنجارمند باشد، نمایان است. بر این اساس بنواژه ی اوستایی و سنسکریت ستر- سْتارو= staru (= ستَر) (گستردن، پاشیدن، افشاندن، شایع ـ منتشر ـ پخش کردن( ریشه واژه های استوره- ستر(خد- نوشته و سطرِ اربی) – استوره و ستاره است.
از سوی دیگر گمانه زنیهای گروهی واژه شناسان در پیوند با یافتنِ ریشه ی واژه ی ستاره و star ، نامواژه ی «ایستر یا ایشتارِ اکدی را ریشه ی این واژه میشناسانند، ولی با نگر به کاربردِ گسترده این واژه در زبانهای کهنِ ایرانی، همانند هیتی و سنسکریت و اوستایی و … خود واژه ایشتار نیز برگرفته از ریشه ی «ستر» ایرانی با ماناهای یاد شده است. گذشته از این در بندادهای سومری نیز به کوچِ زنخدای ایرانیِ اینانا (که همان ایشتار، رام، زهره باشد)، از فرمانروایی ارتا- آراتا به سومر یاد شده است.
بر اساس دادهای پیشنهاده شده واژه استوره ایرانیست و نباید با طِ تازی نوشته شود. همینگونه واژه ی ستر به مانای خد و نوشته نباید «سطر» نوشته شود. واژه ی سورت نیز از همین ریشه است و گرچه در اربی با «ص» نوشته میشود ولی در زبانهای ایرانی نباید «صورت» نوشته شود.
با سپاس.

منبع:

دیاآکو کیانی، – استوره ؟؟؟ ، منتشر شده در تارنمایِ فیسبوک ایشان، ۰۳-۰۳-۲۰۱۴ .

کورمالی :

با سپاس از جناب کیانی گرامی‌ که به کورمالی پروانه بازنشر این نوشته را دادند.

نوشته‌هایِ مرتبط:

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست !


پیام نسیم – ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار

ساز و آواز ابوعطا از آلبوم پیام نسیم
آواز : محمد رضا شجریان
تار : داریوش پیرنیاکان
نی : جمشید عندلیبی
تنبک : مرتضی اعیان
غزل : حافظ

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو
نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بهر آسایش این دیده خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار

*****

در فرهنگ ایران، شناخت هر چیزی با داشتن درکی از بو و مزه آن چیز متلازم و همسنگ است. تا بوی چیزی برای انسان آشکار نشده باشد، او به درک لازم از آن نرسیده و نخواهد رسید. اهمیت بو را منوچهر جمالی اینگونه می‌‌شناساند که:

« فرهنگ ایران ، به همه « حواس » انسان ، « بوی» میگفت . همه حواس ، ویژگی « بوئیدن » را داشتند . بوئیدن ، به معنای « جستجو کردن در تاریکی » است . بوئیدن ، به معنای « همآغوشی و آمیزش با آنچه بوئیده ( حس کرده ) میشود ، هست . به عبارت دیگر، همه حواس انسانی ، هم گوهر جویندگی وآزمودن دارند، و می بویند، وهم گوهرعشقبازی با محسوسات خود دارند . « بوکردن » نیز مانند « مار» و « هه ستکار درکردی ، که اندام حسی باشد » دراصل، معنای « جستجو، برای عشق ورزیدن و شادی و آفریدن » بوده است .دردشتستان ولار، بو، به «نرینه » و « نرینه درخت نخل» گفته میشود. « بودادن » ، عمل گردافشانی وزدن نرینه به خوشه درخت ماده» است ( لاری: بودادهbu-daada ). چنانکه درکردی « بون پیوه کردن » دارای معانی 1- استشمام و 2- تلاش گشن ، درجذب ماده به جفتگیری است . « بون » درکردی ، به معنای عطر است. درفارسی « بون » که همان واژه است ، به معنای « زهدان و بچه دان ، بُن ونهایت و پایان وانتهای هرچیزی» میباشد( برهان قاطع ). ودرواقع « بون » نیز همان واژه « بو » هست . پس همآغوشی و آمیزش، خوشبویست. با بُن هرچیزی آمیختن، بوی خوش میدهد ( به شناخت حقیقت میرسد).« پیوه کردن » که درکردی به معنای « انگولک » و «به رشته کشیدن » است ، درواقع به معنای « پیوند دادن در تلنگرزدن » است .« پیوه گرتن » درکردی ، پوشانیدن چیزی با چیز دیگر است . « پیوه لکان » به معنای « چسبیدن» است . دربرهان قاطع ، بویچه ، به معنای پیچه یا عشقه است که نماد« عشق » است . همچنین « بو » ، درلغت ، معنای « محبت » هم را دارد.

صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر، که دردل بکارمت – حافظ

« بـوی » ، فروزهِ « رام ، نخستین پیدایش سیمرغ یا خدا » است ، که « روان انسان » میباشد . به عبارتی دیگر، حواس جوینده انسان ، نخستین پیدایش ذات خدا وبهمن ، یا نخستین تابش ِ بن آفریننده هستی – هستند . پس« بوی» یا « بون » ، گوهر « بودن » است . درهرحسی (= بوی) ، این بُن آفریننده هستی ( بهمن وهما )، موجود هست، که مستقیما خودش می بوید ، وخودش ، می میکشد ، بو میبرد ، بو میکند . بودی که بوی خودش را میدهد ، همانسان، همه چیزهارا مستقیما می بوید . انسان در حس کردن ، پیوند با بُن آفریننده هستی درهرچیزی می یابد، و یا با بُن آفریننده هستی درهرچیزی میآمیزد و مهر میورزد . چنین سراندیشه ای ، برای هرگونه قدرتی ، چه سیاسی چه دینی ، بسیارخطرناکست، چون حقانیت را ازهرقدتی میگیرد و متزلزل میسازد . « رام » ، خدای موسیقی و رقص وشعرو« شناخت از راه جستجو » است . واژه های « رام = رم = ریم » یک واژه اند، ومعرّبشان ، « رمح » است، وهمه به معنای « نی = نیچه = نیزه » هستند . « خـُـرّم » ، که « خور+ رم » باشد ، به معنای « شیرابه و افشره نی » است ، وچون نی را برای تقطیر شراب بکار میبردند ، افشره نی (هنوز دریزد وکرمان به شراب مقطر، دُمـند = دم نای میگویند = واژه نامه بهدینان ) ، خرّم با نوشابه های مستی آور کار داشت . رام = رم = ریم ، اینهمانی با « بوی » دارد ( بندهش، بخش چهارم ) . پس موسیقی ( شنیدن بو ) و رقص و شعر و شناخت بطورکلی ، اینهمانی با « بوی » داشت. ازاین رو هست که ، پدیده « بوی ، که انسان را بدون هیچ واسطه ای ، به سیمرغ( نای به ، سئنا ) وحقیقت وعشق راهبری میکند و میکشد » ، نفوذ بسیارژرفی ، در عرفان وادبیات ایران داشته است . این رام یا خداهست که درما ، « روان » شده است، و خودش ، بوی ( بون ) هست ، و اوست که می بوید ، و درهر حسی از ما، این روان ( رام ) است که حس میکند . « روان » ما ، بوی است . روان ما ، هم « بومیدهد » ، و هم درحواس ما ، بُن جانها و انسانها را میبوید و حس میکند . گل خیری ، گل رام هست و یکی ازنامهای خیری ، گل شب بوی است .
« بـوی » یا « بـون » ، دراصل ، « بــود » ، یا « اصل آفریننده هستی وجهان » ، یا « فطرت و طبیعت» هرجانی و انسانی و چیزی هـسـت .« بـود » ، به معنای « اصل وسرچشمه آفریدن و زائیدن » هست ، و معنای تنگ وخشک و انتزاعی کنونی را نداشته است . بــاد ، یا « وای به » که میوزد ( وز، واز= وای ، همان واژه وز+ واز است که وسواس و وسوسه هم شده است )، تلنگر به هرچیزی میزند ، و گوهر و طبیعت هرچیزی را ، که « بوی آن چیز» ، و « بود آن چیز، و فطرت و طبیعت آن چیزهست » آشکارو پدیدارمیسازد .
بـاد، یا وای (= واز= باز )، درآشکارساختن ِفطرت ومعنا و عشق نهفته دردرون هرجانی ، آنـرا بـیـدارمیسازد . بیدارشدن ، و زائیده شدن ، و روئیده شدن ، و ازنو زنده شدن ، باهم اینهمانی داشته اند . باد ، در وزیدن ، تلنگری نازک و لطیف ، به جانها میزند ، وآنها را میانگیزد ، و آبستن میکند و میزایاند ، و بیدارشدن ، و نوشودن ، و ازنو زنده شدن ، که پیدایش فطرت (= بوی آنها باشد ) ، با تلنگر و وزش باد ( وای به = نای به ) امکان پذیر است . و ازاین تصویراست که نام « بـودا Buddha» درهند بوجود آمده است. درسانسکریت ، بــودا ، به معنای بیدارشده ، بیدار، آگاه و فرزانه است .
درسانسکریت « بود budh » دارای معانی 1- بیدارشدن ، بیدارشده 2- مشاهده کردن 3- آموختن 4- آشنا شدن 5- انگیختن و به زندگی و آگاهی برگردانیدن …. است . و « بو bhu» دارای معانی 1- شونده 2- موجود 3- بوجود آینده 4- پیداشونده 5- مکان وجود 6- زمین ( که همان بوم باشد ) 7 – کف اطاق 8- کیهان وجهان 9 – ماده و شیئی …… . در یوستی « بود = bud » دارای معانی 1- بوئیدن و بوی خوش دادن 2- گمان وحدس زدن ، بدید آمدن 3- انگیختن و بیدارکردن است . و « بوbu » هم، به معنای « بودن » وهم به معنای «شدن » است . این پیوند « تنگاتنگ وجدا ناپذیرِ- بـوئـیـدن – و – بـودن – ازکجا میآید ؟ این پیوند تنگاتنگ ، پی آیند آزمون بنیادیست که انسانها در هزاره ها کرده اند ، که تلاش برای آشنائی با آن ، برای شناخت فرهنگ ایران، و جنبش اندیشه ها در عرفان ایران ، ضروریست .

ای باد خوش ، که ازچمن عشق می رسی
برمن گذر ، که « بوی گلستانم » آرزوست
مرا گفت « بـوکـن » ، بـه بـو ، خود ، شناسی

 با بوکردن ، خودت، بی هیچ واسطه ای ، به شناخت میرسی

 چو مجنون عشقی وصاحب صفائی
وادی ، زبوی دوست ، مرا رهبری شده
کان بو ، نه مشک دارد و نی زلف عنبری

گوهر ِ دوست و خدا و بُن هستی ، با بـویشان ، مرا مستقیما به خود میکشند ورهبری میکنند ، و حواس من ، این بو را ازمیان هزاران بوی دیگر، باز میشناسد . با « بو کردن » ، میتوان تمایز میان همه « بودها» را شناخت ، چون حس بوئیدن ، حساسیت فوق العاده دارد ، و ازاینگذشته ، هربودی ، بوی ویژه خودش را دارد . دربوکردن بوی ویژه ِ هرچیز، و شناختن آن چیز ازچیز دیگر ، نیاز به « بریدن ان دو چیز، ازهمدیگر » نیست ، که ویژگی اصلی « شناخت بهمنی » است ، و به کلی با شناختِ « اهورامزدای زرتشتی » فرق دارد ، که دانشش استوار بر بریدن چیزها ازهمدیگر در شناختن وبرگزیدن هست . چنانچه با « بریدن همزاد دربُن » درگاتا ، شناخت میان نیک وبد وبرگزیدن را آغاز میکند .
« بـود ِ هرچیزی ، بـوی همان چیز میباشد » ، که « اصل آفریننده و رستاخیزنده ونوشونده در ژرفای » آن چیزهست ، وهرچیزی ،« بودی » دارد ، چون « بوی کاملا ویژه خودش » را دارد . چرا ؟ « بوی » و « بون » ، یک واژه هستند. چنانچه دربالا دیده شد که درکردی « بون » ، به معنای « بوی » ، بکار برده شده است . دربرهان قاطع دیده میشود که « بون » دارای معانی 1- زهدان و بچه دان و 2- بُن ونهایت و پایان و انتهای هرچیزی است . درکردی « پـون » ، به معنای حیض و قاعده شدن زن هست . پونی ، زن درقاعدگی میباشد . « بون » درکردی ، به معنای عطر، و« بون خوش » ، به معنای خوشبو است . اینهمانی دادن زهدان ، با خون قاعدگی ( بیناو = وین + آو= آب نی ) ، متداول بوده است . نخستین پیدایش هرچیزی ، گوهر همان چیز شمرده میشد . و « خون » ، که دراصل ، دراوستا ، «وهو نی vohu+ni» است ، به معنای « نای به = سیمرغ = وای به = باد نیک = صبا ، نسیم » است ، و درسانسکریت به خون، « جیو= ژیو » گفته میشود که « زندگی » است . ازسوی دیگر، « رگ » که همان « ره هـ = راهو= راتو » باشد ، نام « ارتا » هست . هر زنده ای ، بوی یا بودِ خودش، یعنی اصل زاینده خودش را در بُن خودش دارد .
بهمن وارتا ( هما یا سیمرغ ) ، که اصل آفریننده درهرجانی و انسانی هستند ، اینهمانی با « بوی » داشته اند . هرچند ، این اندیشه هارا به علت خطرناکیش ، ازبین برده اند ، ولی از رد پا ها ، میتوان این اندیشه های گمشده را باز یافت .
جهان ازدید آنها ، از « اقتران هلال ماه با خوشه پروین » که قـوناس ( قـونـاخ = قـنـق ) خوانده میشد ، بوجود میآمد. و ازآنجا که  نامهای گوناگونی از این «اقتران هلال ماه با خوشه پروین » ، به گیاهان داده شده است ، امکان بازسازی اندیشه های فراموش ساخته ، موجود است. ازجمله به گیاه ماه پروین ، « بـوحا » گفته میشود ( برهان قاطع ) که همان « بــوه » است . پروین ، خوشه ایست مرکب ازهفت ستاره ، که یکی را نمیتوان دید (= بهمن ) است، و شش تا را که میتوان دید ، ارتـا هست . بهمن ، با جـغـد ، اینهمانی دارد .
و جـغـد، نیز نامهای گوناگون دارد . ازجمله یکی ازنامهایش ،« بـوم » است ، که هم میتواند ، همان خود « بـو » باشد، و هم میتواند « بو+ مایه » بوده باشد، وهردو ، یک معنا میدهند. پس « بهمن ، که خرد بنیادی درون هرجانیست » خودش ، « بو» هست . ازجمله به جغد ، « کوربـو » و درکردی « بوه کویره » گفته میشود . این واژه مانند « کورمال » ، به معنای « درتاریکی، حس کردن وجستن و دیدن چیزی ریزوبسیارخُرد » میباشد ، چون « دین » ، که بینش بهمن است ( بینش زایشی ) در این فرهنگ ، به معنای « توانائی جستن و پژوهیدن و کورمالی کردن درتاریکی » است .
« کـور» ، امروزه به شخص نابینا ومحروم ازبینائی ، گفته میشود ، ولی دراصل ، معنائی دیگر داشته است . البته رد پایش بخوبی دراصطلاحات باقی مانده است. در تبری « کورکورسو » ، روشنائی اندک است . کوره راه ، راه تنگ وباریک و تاریک است . کوره سواد ، سوا د اندک است . ودر تبری به انگشت کوچک ، « کور انگشتی » گفته میشود . ازهمین واژه « اندک » ، میتوان راه به اصل برد . « اند = هند » ، تخم است . تخم و دانه ، بسیار ریزوخـُردند و بسختی میتوان آنرا دید ، بویژه ازراه دور. اینست که در سغدی به کور، « اند» و دراوستا به کور، « انده » گفته میشود ، که ریشه همان « اندک » باشد . درجهان بینی سیمرغی ، دین ، یا بینش حقیقی را چشمی داشت که بتواند از دور( چه مکانی وچه زمانی ) ، یک مویا یک موج ناچیز آب .. را ببیند . بهترین نمونه اش آنست که کیخسرو ، بیژن را که در چاه تاریک در توران زندانیست، درجامش می بیند . برپایه این شیوه بینش است که جغد که اینهمانی با همان جام جم یا خرد بهمنی دارد ، « کوربو » نامیده شده است ، چون « با چنین چشمی ، میتوان یک چیز بسیار خرد را از فاصله بسیار زیاد دید » . بوئیدن ، دیدن هم هست. درمنتهی الارب میتوان دید که « بـوه » نام جغد بزرگ، یا جغد نراست . همچنین « بوهـة » به معنای جغد است . معنای دیگر« بـوه » ، مجامعت کردن بازن ( منتهی الارب + ناظم الاطباء ) است که گواهی بر تصویر« اقتران ماه وپروین » میدهد که « قوناس هم نامیده میشود . افزوده برآن، « بوه »، به معنای « آگاه شدن برچیزی » است . اینها نشان میدهد که همآغوشی وعشق ورزی هلال ماه با خوشه پروین ، که بُن زایش و پیدایش و نوشدن جهان انگاشته میشد ،« بـوه = بوحا » نامیده میشده است . چنانچه درپیش آمد ، حس کردن دراین فرهنگ ، ازدواج کردن اندام حسی با محسوس است . بینی که بو میکشد ، با بوی هرچیزی ، به هم میآمیزد .
بهمن ، اصل خرد بنیادی در بُن هرانسانی وجانی واصل آفریننده هرچیزی دربُنش ( فطرت ومنش هرجانی ) ، با « جغد » اینهمانی داشته است. جغد، در بندهش « اشوزوشت » خوانده میشود که به معنای « دوست وجفت اشه » هست . درتبری به جغد 1- کوربئو ، کوربو و 2- ال و 3- پـیــتـکـله گفته میشود . درهمان تبری ، ال ، به برق آسمان ، و به « جن نوزاد کش که سیمرغ بوده باشد، و اله ، به شاهین ( شئنا = سئنا ) نیز گفته میشود . « پیتیکله » دراصل « پـیـتـک + الـه » بوده است . پیتک ، درتبری به پنجه دزدیده( بهیزک ) گفته میشود، که « تخمی است که گیتی و زمان و خدا » ، ازآن میروید ( ومعنای آن درپیش، بررسی شد ) . همانسان که جغد، اینهمانی با بهمن داشت ، هدهد، اینهمانی با ارتا یا سیمرغ یا هما داشت . و بُن هرانسانی ، بهمن وهما یا ارتافرورد است . پس در بُن هرانسانی ، این دومرغ ، که بوم و بویه = هدهد باشند ، هستند . به همین علت ، شیخ عطار، هدهد را برای رهبری بسوی سیمرغ برمیگزیند ، چون هد هد ، مرغیست که درتاریکی ، سرچشمه آب را می بیند و « بو میبرد » و با بوبردن ، راه به سوی سیمرغ را می یابد . در زمان عطار، جغد یا بوم ، منحوس وشوم ساخته شده ، و به کنج ویرانه ها تبعید شده بود. واژه « هـُدهـُد » در اصل « هو توتک = نای به = سیمرغ » بوده است که درگویش افتری و درتبری ، رد پایش باقی مانده است وهدهد ، سبک شده این نام است .« هو» همان « وهو= به » است و « توتک » نائیست که شبانان مینوازند ( برهان قاطع ) . نام دیگر هـد هـد ، « بــویــه » میباشـد ( ناظم الاطباء ). آل بـویـه ، به معنای « ازتبار وخانواده سیمرغ » بوده است . یا همچنین ، « عین الهدهد » ، که همان مرزنگوش ، و گیاه « اردیبهشت، یا ارتا خوشت » است ( بندهش ، بخش نهم + تحفه حکیم موءمن ) ، اینهمانی با « ارتا » یا هما وسیمرغ دارد . واین هدهد که « بویه » میباشد با چشمانش میتواند ، در تاریکیهای زمین ، سرچشمه آب را ببیند و بجوید و بیابد . درواقع همان « خضر» است که « ارتا » بوده است و درظلمات ، آب را با « گوهرشب چراغ= گوهری که وقتی آب می بـیـنـد ، روشن میشود » میجوید . این « بو» هست که انسان را بدون هیچ واسطه ای ، به سیمرغ ، به خدا راهبری میکند . » [۱] .   [۲] و [۳] را هم ببینید.

هدف از آوردن این مقدمه طولانی این است که نشان داده شود، نقش بوی خوش، مزه خوب، نفح و نکهت در آگاهی‌ کلیدی است. از این روزنه است که نقبی به درک معنای غزل حافظ می‌‌توان زد.

چرا حافظ بدنبال نکهتی از خاک ره یار می‌‌گردد ؟ چرا او با سوزی نهان باد صبا را بانگ می‌‌زند که :‌ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار  ؟ این یار کیست و چه خصوصیتی دارد که حافظ اینچنین او را از باد صبا می‌‌خواهد ؟ او دور کننده اندوه است :  ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار  . نکته‌هایش روح فزا است : نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو  ، چرا که او دوست است. نکته‌های او مشام را معطر می‌‌کند : تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام  ، نفسش نفح است : شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار . همیشه خاک راهش به دست اغیار غبار آلود می‌‌شود : به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز – بی‌غباری که پدید آید از اغیار بیار  . گرد کوی او موجب کوری رقیبان است و رقیبان سدی هستند در برابر آن: گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب  . دیده خونبار ما تنها به آمد این گرد است که آسایش می‌‌یابد : بهر آسایش این دیده خونبار بیار . چرا دیده حافظ خونبار است ؟ چون که جانبازان خامی و ساده دلی‌ پیشه خود کرده اند :  خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست ، و این موجب اسارت آنها شده است : به اسیران قفس مژده گلزار بیار  ، با وجود اینکه آنها در حسرت مژده گلزار بی‌تاب اند، اما صبر تلخی‌ در کام خود احساس می‌‌کنند: کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی‌دوست  . این عشوه شیرین یار و دوست است که این تلخکامی را دوا است : عشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار . زمان درازی است که دوری دوست جگر سوز شده  :  روزگاریست که دل چهره مقصود ندید . شناخت این دوست به آینه‌ای نیازمند است : ساقیا آن قدح آینه کردار بیار  ، که جز آینه وجود خود ما نیست : دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن ، که با اندیشه و خرد خود صاف و پاک می‌‌شود : وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار ، و ما را راهنماست.

حافظ از چیزی که ندارد و نیست حسی نوستالژیک دارد و می‌‌خواهد که چنین باشد. در اصل شکایت دارد. شاید پیام سیاسی‌ای که در این غزل حافظ همچون رازی نهفته است ، در دید اول پنهان بماند. اما آنچه حافظ شرح می‌‌دهد بی‌ شباهت به وضعیت کنونی ایرانیان نیست. چاره در دیدار و وصال گلزار خوش آب (مزه) و بو و پر از عطر‌های دل‌انگیزِ  یار است. درک رسیدن به این گلزار که خاکش نکهت و نفح دل‌انگیز دارد بسته به بویش است نه‌ دیدارش. دیدن تا با بوییدن همراه نشود ، گمراه کننده است. بسیار مرداب‌هایی‌ که از دور زیبا و دل‌انگیز به چشم می‌‌آیند ولی‌ چشیدنشان است که زهر تلخ مدفون شده در پس آن زیبایی‌ را نمودار می‌‌سازد. از اینجاست که چشم و چشیدن به واسطه بوییدن و مزیدن است که ، شناخت می‌‌آورد. چشم می‌‌چشد، می‌‌مزد و مزیدن بدون بوییدن ممکن نیست. باید بویید تا شناخت. از اینجاست که یکی‌ دیگر از شگرد‌های مسخ سازان فرهنگ اصیل ایران نمودار می‌‌شود. قسم چشم را می‌‌نمایانند، اما بهر بینی‌ را دریغ می‌‌دارند. بینی‌ و دیدن (بین) هر دو از یک ریشه اند. بینشی که با بینی‌ صورت نگرفته باشد ، بیراهه است. شگرد این نابکاران (اغیار) این است که یا شامه ما را با ویروس ساخته خود مریض می‌‌کنند تا بکل بوییدن برای ما میسر نباشد و یا از دور باغ و گلزار متعفن اما بزک شده  خود را نشان می‌‌دهند ولی‌ ما را از بوییدن آن به لطایف الحیل باز می‌‌دارند. این یکی‌ دیگر از شگرد‌هایی‌ است که آخوند‌ها به کار می‌‌گیرند تا کاه شریعت خود را با فرهنگ اصیل ایران مخلوط کنند. ۱۴۰۰ سال است که این دریغ کردن مردم ایران از بوییدن و نشان دادن در باغ سبز (بهشت) به ایرانیان توسط آخوند‌ها دنبال شده و می‌‌شود. ما را به چنان زکامی مبتلا کرده اند که از شناخت راستی‌ بازمانده ایم.

به کار بردن این پیام حافظ که سنجه‌ای است سیاسی، و در این غزل مخفی‌ (رازی) است، بسیار ساده است. حکومت اسلامی که هیچ تعهدی به جمهوریت و آزادی نداشته و ندارد، انتخابات رنگارنگی به پا کرده است ، چه باغ خوش آب و رنگی‌ است ! انواع و اقسام کاندیدا‌ها و داوطلبان ساختگی از خود ، ردیف کرده است که اگر آن را نبویی ، به ضرس قاطع چشم فریب است. ما را در گوشه‌ای گیر آوده اند و چشم ما را به بهشت واقعی‌ بسته و کور کرده اند و می‌‌خواهند مرداب تعفن بر انگیز خود را بجای بهشت به ما قالب کنند. داوطلبانی خوش آب و رنگ که اگر با یک سیخ معمولی پرده خوش رنگ روی آن را کنار بزنی‌، بوی گنداب نهفته در زیرش امان از هرچه بوینده است ، را خواهد برید ! ما باید بویایی خود را قوی کنیم، و آن را بکار ببندیم. اگر زکام داریم آن را درمان کنیم تا از مهلکه بتوانیم گذر کنیم. چرا که:  خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست !

منابع:

۱ – منوچهر جمالی، « حـواس » و رابطه آن با « اندیشه وبینش » درفرهنگ ایران ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش مولوی بلخی و ریشه اندیشه‌هایش در فرهنگ زنخدایی ایران.

۲ – منوچهر جمالی، چراخدای ایران،مادرِزنـدگی به پیکـرِ «آهـو» درمیآیـد؟ ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر، بخش فرهنگ سیمرغی – فرهنگ زنخدائی ایران .

۳ – منوچهر جمالی، ازجهان « رنگ وبـوی= سکـولار» به جهان « بی‌رنگ وبی بـوی » ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش مقالات تازه منوچهر جمالی .

نوشته‌هایِ مرتبط: