سعی‌ِ به هدر رفته – امپریالیسمِ داخلی‌ِ ایرانیان چه کسانی‌ هستند ؟


« سکولاریسم اینست که: سرمایه ملت ایران، « غنیمت = انفال » نیست، ونباید « خرج دوام وترویج شریعت اسلام » گردد، بلکه بایددر« تضمین نیرومندی ورفاه ملت ایران »، سرمایه گذاری شود. خمس وزکات واوقاف نیز، سرمایه ملت ایران محسوب میشوند. »

منوچهر جمالی

سر سختی، پافشاری و پایداریِ مصدق، موجبِ بیداریِ ایرانیان شد، و با ملی‌ کردنِ صنعتِ نفتِ کشور، با وجودِ همه کارشکنی‌هایِ داخلی‌ (آخوند ها) و خارجی‌ (امپریالیسم)، دستِ نیروهایِ خارجی‌ را از ثروت و سرمایه ایرانیان دور کرد. آن نیرو و خواستِ مردمِ ایران در بدست کرفتنِ سرنوشتِ خویش که با انقلابِ مشروطه جانی دوباره گرفته بود موجبِ سرکشیِ مردم و حمایت از مصدق شد. مجلسِ شورایِ ملی‌ که در بطنِ انقلابِ مشروطه قرار داشت، مکانیسمی فراهم کرد تا اراده مردم، به صورتِ یک نیرویِ تعیین کننده و کارا در آمده و برایِ چند صباحی، فرصتِ سخن گفتن و اثرگذاری بیابد.

مجلسِ شورایِ ملی‌ محلی است برایِ هم اندیشی‌ِ مردمِ ایران. یک مجلسِ آزاد ، مستقل، کار آمد و شجاع، تنها ابزارِ مردمِ ایران برایِ کوتاه کردنِ دستِ امپریالیسمِ داخلی‌ و خارجی‌، از ثروت‌هایِ ملی‌ِ ایرانیان است.

در اینجا منظور از امپریالیسمِ داخلی‌، نهاد ها، سازمان ها، نیرو‌هایی‌ هستند که به موازاتِ مجلس عمل می‌‌کنند، بدونِ اینکه شفافیتی در کارشان باشد و یا به مردم پاسخگو باشند.

آخوندها، با براه انداختنِ موقوفات و وجوهات و … با وعده بهشت، بدونِ کمترین مشکلی‌، درحالِ انباشتِ مافیاییِ ثروت برایِ خود و دستگاهِ عریض و طویلِ روحانیت (!) هستند. و همچون زالو به جانِ اقتصادِ ایران افتاده اند. اینان را براستی باید در زمره‌ امپریالیسمِ داخلی‌ِ ایران دانست. بدونِ قانون و کنترل برایِ خود بیزینس راه انداخته و در صرفِ این سرمایه‌ها نیز ذره‌ای شفافیت ندارند.

به نظرِ من کاری کارستان تر از ملی‌ کردنِ صنعتِ نفت باید صورت بگیرد ، تا این سرمایه‌هایِ مردمِ ایران را از چنگِ این کفتار‌ها و لاشخور‌ها خارج سازد و تحتِ نظارتِ مردمِ ایران قرار دهد.

ما به ملی‌ کردنِ موقوفات، خیریه، وجوهات، … بیشتر نیاز داریم تا ملی‌ کردنِ صنعتِ نفت.

کلیه وجوهاتِ دینیِ اسلامی باید ملی‌ شوند، و تصمیم گیری در خصوصِ آن به یک مجلسِ ملی‌ِ واقعی‌ سپرده شود. تا با اینکار این ثروتِ مردمِ ایران در راهِ گسترشِ فرهنگ و رفع درد و رنجِ مردم بکار برده شوند. نه‌ اینکه صرفِ گسترشِ ضّدِ دینِ اسلام و دستگاهِ مافیاییِ آخوندی شود.

امید که مردمِ ایران نیز به سرشت پلیدِ آخوند‌ها پی‌ ببرند و دست از معامله بهشت بردارند.

نوشته‌هایِ مرتبط:

سلب مرجعیت ازگذشته


«…

آنان که زپیش رفته اند ای ساقی
درخاک غرور( فریب ) خفته اند ای ساقی
رو باده خور و ، حقیقت از من بشنو
باد است هرآنچه گفته اند ای ساقی – عمرخیام

آنچه درگذشته وسنت ، بارسنگین است ، همان ادعای « مرجعیت » آنهاست . مرجع ، کسیست که نمیگذارد ما ازخود باشیم ، ومیخواهد که ازاو باشیم . ازگذشته باشیم . خود ، تابع گذشته وازگذشته باشد . تاریخ و آنچه ازگذشته میآید، هنگامی باراست که خودِ انسان وجامعه را ازسرچشمه بودن ( ازخود بودن ) ، باز دارد . زمان ، همیشه ازنو جوان میشود و همیشه جوان ، ازنو، میخواهد ازخود باشد . ازخود بودن ، یعنی « مرجع ومیزان » بودن . گذشته وتاریخ ، راه جوان شدن ازخود را می بندد . برای جوان شدن ازنو ( ایرانیان آن را فرشگرد مینامیدند) باید نخست برضد مرجعیت گذشتگان وپیشینه ها برخاست ، وخط بطلان براین مرجعیت کشید .

.

.

روشنگری با این کار، نخستین گام را برمیدارد ، ولی  باید با برداشتن گامی دیگر، این جنبش را تمام کند . جامعه ، هنگامی مرجعیت را از گذشتگان واز تاریخ وازکتب مقدسه سلب کرده است  که خودش ، میزان ومرجع بشود . تا جامعه ، خودش نیرو نیافته وازخود نشده ، ومرجع ومیزان نشده است ، سلب مرجعیت ازگذشته وگذشتگان،خطربازگشت گذشته رادربردارد.گذشته با اندکی تغییرصورت درظاهر، به عنوان مرجعی مقتدرتر بازخواهد گشت . گذشته ای که پیشینه دوام سده ها وهزاره ها را دارد ، وشیوه تنازع بقا را درتاریخ بارها آزموده ، به آسانی راه بازگشت را می یابد. جامعه باید با مرجع ومیزان شدن خودش ، با جوان شدن خودش ، راه بازگشت مرجعیت گذشته را ببندد .

هنگامی جامعه ، خود میزان ومرجع شد ،  با آنچه گذشته وبا تاریخ وبا مقدسات پیشین ، به عنوان تاریکی وخرافه ونقص وسنگینی و بازدارندگی روبرو نمیشود .  او درگذشته ، انباری می یابد که به او به ارث رسیده است و آنگاه یک به یک را ازآن انبار، بیرون میآورد و می بیند که به درد او میخورد و تا چه اندازه به درد او میخورد وبرای شاد وجوان شدن زندگی او تا چه اندازه ضروریست ، و آیا به کارآینده او میآید یا نه .  بدینسان ، روشنگری به شیوه ای دیگر آغازمیشود. اوهرچیزی را با روشنی آفتابی که ازگوهرزندگی خود او زاده ، روشن میکند  . این در رباعی خیام ، فوری چشمگیر نیست .»

بخشی از مقاله :

گفتگوبا « عـروس زمان » وتفاوت آن با « سکولاریسم وارداتی »

گفتم به « عروس ِدهر» ، کابین توچیست ؟

گفتا :   دل خـرّم تو ، کابین منست – عمرخیام

 منوچهر جمالی

نوشته‌هایِ مرتبط:

مسئله جان (۰) – طرحِ پرسش


درکِ  فلسفه‌ای خاص، با شناختِ  تصویرِ  آن بسیار آسان و روان می‌‌شود. این دیالکتیکِ  فلسفه و اسطوره (بندهش) و یا دیالکتیکِ  خرد و خیال، (به مقاله گامى از اسطوره بـسـوى فـلـسـفـه «  ديالكتيكِ خيال و خرد » از کتابِ  خردِ  شاد مراجعه کنید)، است که ما را در کورمالی‌هایمان مدد می‌رساند. بر همین اساس من هم تصویری ساده از زندگی‌ (جان) ترسیم می‌‌کنم تا به اهمیتِ  موضوعِ  جان در فرهنگِ  ایران اشاره کرده باشم.

چگونگی‌ فرگشتِ  حیات در زمین نمونه ی روشنگری است. در رشد و سبز شدنِ  یک دانه، چند اصلِ  ساده نهفته است. نخست آنکه اصلِ  رویش در خودِ  دانه نهفته است (خدا). این اصل باید در هر دانه‌ای نهفته باشد، در غیرِ  این صورت آن دانه عقیم خواهد بود، لم یلد و لم یولد ! دویّم آنکه سبز شدن ِ دانه رویشی است و نه‌ آنی‌، کن فیکونی نیست ! سوم آنکه دانه زمینی‌ است و برایِ  رشد، رو به نیرویی فرا دانه‌ای ندارد (سکولاریسم). از این دیدگاه دانه دارایِ  بزرگترین اندازه است، جان (زندگی‌ = دانه) اکبر بجایِ  الله اکبر، می‌نشیند. چهارم این است که رشدِ  دانه در دلِ  خاک (تاریکی) و در شرایطِ  مناسب آغاز می‌‌گردد (کورمالی).

اگر من و شما اینجا هستیم، این به پشتوانه انجام و تکرارِ  این فرایند در طی‌ِ  سالیانِ  دراز بوده است (فرگشت (تکامل) ِ حیات در زمین). و اگر قرار بر آن داریم که بمانیم، به آنچه باید بکوشیم، همین حفاظت و پرورشِ  دانه (جان) است. از این رو است که قتلِ  نفس با اینگونه مجازات هایِ  سخت (درست یا نادرست ؟) همراه است.

روندِ  تاریخِ  بشر نشان می‌‌دهد که دستگاه‌هایِ  قدرتِ  سیاسی و مذهبی‌ هر یک بگونه‌ای کوشیده اند تا یک و یا چند پایه از اصولِ  دانه (تخم) را سست و مسخ سازند، تا جایِ  پایِ  مناسبی برای بهره کشی‌ از جانها به سودِ  خود بیابند. البته این موضوع خارج از گفتارِ  این نوشته است.

حال اگر بپذیریم که جان مقدس (گزند ناپذیر) است (شرط لازم برایِ  ماندنِ  همه = مهر و پیوند) و باید در رشد و پرورشِ  جان‌ها کوشید، آنگاه این مسئله پیش خواهد آمد که با آنکه چنین نمی‌‌کند، یعنی به جان آزار می‌رساند، چه باید کرد ؟

این یکی‌ از بزرگترین مسائلی‌ است که فرهنگِ  ایران به کشف آن دست یافته است. چنان که شاهنامه (نامه مردمِ  ایران) نیز با نامِ  خدایِ  جان آغاز می‌‌شود.

صورتِ  فلسفی‌ِ  مسئله جان را چنین می‌‌توان طرح کرد:

چگونه می‌‌شود از آزارِ  جانها توسطِ  کسی‌ که جان را آزار می‌‌دهد جلوگیری کرد، بدونِ  آنکه به جانِ  او آزار رساند؟ در اینجا راهِ  حلی که ارائه می‌‌شود، همیشه می‌‌بایست در چهار چوبه اصلِ  قداستِ  جان باشد.

ناگفته پیداست که این مسئله به جهانِ  عصرِ  حجر بر نمی‌‌گردد، بلکه مسئله‌ای کاملا تازه و به روز است، و بشر هنوز درگیرِ  یافتنِ  راهِ  حلی برای آن است. فرهنگِ  ایران (و نه‌ تاریخِ  ایران) چندین هزار سال است که سرگرمِ  یافتنِ  روش‌هایی‌ برای برقراریِ  اصلِ  قداستِ  جان و حلِ  مسئله جان است. این نیز چون روز روشن است، زیرا، قدیمی‌‌ترین فرهنگِ  جهان از اتفاق پیشترین تاخت و تاز‌ها و جان آزاری‌ها را نیز به خود دیده است.

ادامه دارد …

نوشته‌هایِ  مرتبط: