کوزه در « این کوزه چو من عاشق زاری بوده است » ، یعنی چه ؟


« کوزه + گوازه (هاون) + گواه + گوا گیرون (جشنِ عروسی‌)

زرتشتیهای کرمان و یزد ، به جشن عروسی‌ ، « گوا گیرون » میگویند. این اصطلاح ، در نخستین نگاه بمعنای « گرفتن گواه » میباشد. ولی‌ جهان بینی‌ ایرانی ، جهان را بطور کلی‌ جشن عروسی‌ می‌دانست. روند زمان در سال ، و روند آفریدن گیتی‌ ، همیشه جشن عروسی‌ بود. تصویری که این جشن عروسی‌ را نشان میداد ، یا « نای » یا « هاون » ، یا هردوی آنها با هم بودند ، و هردو آنها ، ابزار موسیقی‌ شمرده می‌شدند. سوراخهای نای و نای ، با هم ، همان رابطه را داشتند که دسه هاون با هاون.

واژه « فرخ » که نام سیمرغ بود ، و روز اول هر ماه ، فرخ نامیده میشد (نه‌ اهورا مزدا) ، در اصل مرکب از دو کلمه نای و هاون است. هاون ، نامهای گوناگون دارد. یکی‌ از این نامهایش ، « گوازه » میباشد. در واژه « گوازه » ، هاون و دسته هاون ، هر دو با هم ترکیب شده اند ، و موجود واحدی گردیده اند. گوا ، دسته هاون یا نرینگی بود ، و « زه » ، مادینگی بود. به دسته هاون ، یاورنا و یاور و یار می‌گفتند. هر روز ، خدائی ، با سیمرغ که هاون بود ، با هم موسیقی‌ آن روز را فراهم می‌‌آوردند ، و از این سرود و نوا ، زندگی‌ و جهان در آن روز آفریده میشد. این خدایان ، همان « گواه » یا « راد » در گوازه یا هاون شمرده می‌شدند. رادان ، دسته‌های هاونی بودند که « هاون » را که آسمان باشد میکوفتند ، و این کوفتن بود که جشن عروسی‌ جهان را فراهم می‌‌آورد.

سپس « راد » و « گواه » و « یار » ، معانی‌ دوم پیدا کرده اند ، و در این معانی‌ نیز بکار برده میشوند. مثلا در الهیات زرتشتی ، « رد » و « اهو » ، معانی‌ سیاسی برای تقسیم قدرت میان موبد (آخوند) و شاه پیدا کردند ، که معانی‌ بعدیست که در اصل نداشته اند. « گواه » و « راد » و « یار » ، نوازندگان و همنوایان در ارکستر کیهانی بودند. چون مفهوم کرم و جود و بخشش ، ملازم با موسیقی‌ و طرب بود ، و این خدای رامشگر که چون همیشه در طرب بود ، میبخشید ، از این رو راد و رد ، معنای بخشنده هم پیدا کرد. البته خدائی که گوهرش از موسیقی‌ و مستی (کرم = شراب انگوری) نبود ، نمی‌بخشید ! خدایان نوری که آمدند ، از دیدگاه پیروان دین زنخدائی ، میبایست بخیل و خسیس بوده باشند ، چون گوهرشان موسیقی‌ و نوا نبود. این تصاویر در زبان فارسی‌ مانده است. کوزه ، همان « گوازه » است. وقتی‌ خیام می‌گوید که:

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بند سر زلف نگاری بوده است

این دسته که بر گردن او میبینی‌

دستی‌ است که بر گردن یاری بوده است

کوزه ، چنانچه در همین تصویر دیده میشود ، نشان آمیختگی دو ضد نرینه و مادینه است. هرچند جهان بینی‌ که در پشت این تصویر بوده است ، از خاطر خیام ناپدید شده است ، ولی‌ تصویر اصلی‌ ، هنوز مانده است. اگر جهان بینی‌ که در اسطوره‌های ایران بوده است ، در ذهن او حضور می‌داشت ، کوزه برایش ، سرچشمه آهنگ و هم آهنگی ، و نماد جشن عروسی‌ بود. کوزه‌ای که نماد جشن عروسی‌ بود ، برای خیام ، نماد حسرت بر گذشته و فنا پذیری و اندوه از گم کردن زمان شده است.

این دسته کوزه ، همان یار و گواه و راد است ، و بقیه کوزه ، همان « زه » است. دسته و زه ، با هم کوزه اند. و « جوز » در عربی‌ ، که گردو باشد ، همین « گوازه » است. و گوزه ، به غلاف و غوزه خشخاش و پنبه و پیله ابریشم و امثال آن گفت میشود. و غلاف گل خرما را « گوزمخ » مینامند. گوزِ شکسته ، آسمانست. و قوزک یا گوزک پا که همان کعب پاست ، بنی است که از آن انسان میروید. از این گذشته به دلیران ، « گوان = جمع گو » می‌گفتند ، چون نماد « نرینگی و مردانگی » یعنی همان « دسته هاون » بودند. البته با این نام ، خود را به سیمرغ نسبت میدادند ، و خود را همکار آفرینش جهان در همآهنگی در ارکستر جهان می‌دانستند. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشیدن ، خندیدنست (بهمن) ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۹۸ ، شابک۱۸۹۹۱۶۷۲۶۹ (ISBN 1 899167 26 9) ، برگ ۲۱ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« جشنِ زادروز عیسی، جشنِ پیدایشِ جمشید بوده است » – ریشه جشنِ یلدا


« این جشن ، از زندگانی‌ اجتماعی ما رخت بربسته است ، و ما جشنهای ماه دسامبر را که جشنهای ماه دی یا ماه خور ، و یا بالاخره « ماه خرّم » باشد ، به کلی‌ فراموش ساخته ایم ، و میانگاریم که این جشن ، مربوط به جهان مسیحیت است ، و پیش از آن نیز ، میان میترائیان متداول بوده است. مسیحی‌ها آنرا بنام زادروز عیسی ، جشن میگیرند ، و میترائیها ، آنرا بنام روز پیدایش میتراس  Mithras  ، جشن می‌گرفته اند. این جشن درحقیقت ، نه‌ از آن میترائیان ، و نه‌ از آن عیسویان بوده است ، بلکه جشن روز پیدایش جمشید از عشق ورزی پروین با هلال ماه بوده است که از بزرگترین جشنها در فرهنگ ایران بوده است. هر ملتی و فرهنگی‌ را که میخواهند « بی‌ هویت » سازند ، جشنهای او [و تراژدی های او] را از او میگیرند ، یا معانی‌ اصلی‌ آن جشنها را مغشوش و مسخ و تحریف میسازند.

جشن ، به مفهوم « روزِ تعطیل کار و استراحت از کار و رفع خستگی‌ِ کار » نبوده است. وارونه آن ، جشن ، به مفهوم « همکاری و هماندیشی و همآفرینی اجتماعی » و به معنای « شریک شدن همه اجتماع در شادی » بوده است. وحدت دادن و به هم بافتن اجتماع در شادی ، اصل جشن بوده است. امروزه کوشیده میشود که وحدت اجتماع را به « وحدت در منافع ملی‌ » یا « وحدت در ایمان به یک آموزه دینی یا ایدئولوژی » یا « وحدت حکومتی » برگردانند. درحالی‌که آنها میاندیشیدند که وحدت ، موقعی در اجتماعست که انسانها در همکاری و هماندیشی ، برای همه اجتماع بدون هیچ تبعیضی ، شادی بیافرینند ، و از این شادی ، همه اجتماع کام ببرند. شادی و شادکردن همه انسانها بدون تبعیض ، محور وحدت اجتماع و سیاست و اقتصاد بوده است. از این رو شاد ساختن همگان ، معنای پرستیدن داشته است. پرستیدن ، پرستاری کردن از همه انسانها ، تا بیشتر شاد باشند ، بوده است. خدا ، خوشه همه جانها است. کسی‌ خدا را می‌پرستد که همه جان‌ها را بدون تبعیض مذهبی‌ و قومی و ملی‌ و طبقاتی و جنسی‌ ، شاد میسازد. این بود که پیکار با جشن ، و مفهوم جشن ، یک پیکار سیاسی و دینی و اقتصادی بود. تصویر آنها از جشن ، بر ضد تئوریهای سیاسی و قدرت و تئوری اجتماعـ[ـی] و اقتصادی قدرتمندان و بنیادگذاران دین در این پنج هزاره بوده است.

از این رو پیکار با این تصویر جشن ، و فراموش سازی جشن‌ها و یا تغییر دادن معنای جشنها ، در نسبت دادن به این رهبر و آن خدا ، یکی‌ از بزرگترین میدانهای مبارزه قدرتها ، با فرهنگ اصیل ملت بوده است. وقتی‌ نمی‌شود جشنی را فراموش ساخت ، باید گرانیگاه آنرا جابه‌جا ساخت. مثلا از روز اول ماه دی (= دسامبر) تا روز هشتم دی ، جشن برابری ملت با حکومت ، و استوار بودن حکومت بر خواست ملت بوده است. هم روز اول ماه ، خرّم نامیده میشده است ، و هم روز هشتم خرّم نامیده میشده است. آنچه را امروز ما ، « حکومت اجتماعی و دموکراسی » مینامیم ، آنها « شهر خرّم » مینامیده اند. الهیون زرتشتی بر ضد این جشن بودند ، و آمدند روز مرگ یا شهادت زرتشت را ، درست به همین روز اول ماه دی که نامش خرّم بود انداختند ، و نام این روز را هم تبدیل به اهورامزدا کردند. عزاداری پیامبر خود را ، جانشین جشن همبستگی‌ ملت بر محور شادی کردند. ملت ، در اندیشیدن به شادیِ همه و در عمل برای شادی همه ، به هم می‌‌پیوست ، نه‌ در ایمان به زرتشت یا یک رهبر دینی دیگر ، و نه‌ در ایمان به یک آموزه یا یک کتاب. اصل این بود که انسان در کار و گفتار و اندیشه ، همه انسانها را شاد سازد ، حالا این انسان ، هر عقیده و دین و طبقه و نژاد و جنسی‌ که داشته باشد ، مهم نبود.

بدینسان الهیات زرتشتی ، سوگ و عزای یک شخص را ، جانشی شادی به عنوان محور همبستگی‌ اجتماعی ساخت. چنانکه امروزه نیز ملاها می‌کوشند ، نوروز را زادروز این امام یا فلان فتح پیامبر اسلام سازند. البته در هر روزی از سال ، صد‌ها چیز در تاریخ روی داده است و با برگزیدن یک واقعه ، می‌کوشند که معنای اصلی‌ جشن را جابجا سازند. همینطور میترائیها ، جشن روز پیدایش جمشید را که در پایان شب ۲۱ و در آغاز روز بیست و دوم این ماه بود ، تبدیل به روز پیدایش میتراس ، خدای خودشان کردند. جامعه ، بجای آنکه جشن پیدایش انسان را از عشق خدایان بگیرد ، جشن پیدایش یک خدا را میگرفت ، که در واقع خدای خشم بود ، نه‌ خدای مهر. میتراس ، خدای خشم بود که خود را خدای مهر میخواند. همانسان که یهوه و الله ، خدایان غصبی هستند که خود را خدایان رحم و محبت معرفی‌ میکنند. با چنین تحریفی ، اصالت را از انسان گرفتند ، و حق انسان را به ساختن اجتماع ، با هماندیشی و همپرسی و همکاری خودشان ، نابود ساختند.

و نام این « عشق ورزی خدایان » را که اصل زایش انسان بود ، « گناه » نامیدند. عشقی‌ که انسان را میآفریند ، نخستین گناه شد. انسان ، سرچشمه گناه و فساد شد ، و این اندیشه سپس به یهودیت و مسیحیت و اسلام رسید ، و با این اندیشه ، انسان ، اصالت ، و بستگی مستقیم خود را با خدایان از دست داد.

انسان ، دیگر فرزند مستقیم خدا نبود ، و بی‌ اصالتی انسان ، از همینجا آغاز شد. در این فرهنگ ، خدا و انسان با هم ، یک اصالت جدا ناپذیر از هم داشتند. آنها پنداشتند که همه اصالت را یکجا به خدا میدهند ، و انسان را از آن محروم میسازند. ولی‌ جائیکه انسان ، اصالت نداشته باشد ، خدا هم اصالت ندارد. انکار خدا و نفی خدا ، موقعی آغاز شد که خدا و انسان ، با هم یک اصالت نداشتند ، و تا روزیکه به این هم اصالتی باز نگردند ، خدا ، بیگانه و دور و بریده از انسانست. این عشقی که گناه و اصل فساد شد ، روز آبستن شدن انسان در آسمان بود. خوشه پروین که ثریا نام دارد و اهل فارس آنرا ارتا خوشت یا « خوشه ارتا » مینامیدند ، در روز بیست و دویّم ماه خرّم که ماه دی یا دسامبر باشد ، در زهدان هلال ماه قرار میگرفت ، و این رویداد بنام « مقارنه ماه و پروین » مشهور است.

و از اقتران یا زناشوئی و آمیزش خوشه پروین با هلال ماه که زهدان آسمانست ، انسان که همان خورشید است ، زائیده میشد. این به تصادف نیست که جمشید و خورشید نام‌های بسیار شبیه همند. خورشید ، به معنای خور ، فرزند شیت یعنی نی‌ است ، و سیمرغ ، نای نخستین بود. همچنین جمشید به معنای جم ، فرزند نای است. از این رو در یشتها ، جمشید ، خورشید چهره خوانده میشود. این بدان معنا نیست که قیافه ‌اش در جهان شعر ، همانندی با خورشید دارد ، بلکه چهره که چیترا باشد به معنای ذات و گوهر است.

پس جمشید از تبار و گوهر خورشید است. جمشید ، خورشیدیست که از ماه یا سیمرغ میزاید. نام دیگر ماه ، پیتا است که معنای نای را هم دارد ، و در بلوچی به خورشید ، پیتاب می‌گویند. خورشید ، چشمه ایست که از نای ماه ، روانست. زائیدن خورشید از نای آسمان که ماه باشد ، همان زائیدن انسان یا جمشید از سیمرغست. در بندهشن بخش پنجم (پاره ۳۸) کوشیده اند که آفرینش را از رپیتاوین به اهورامزدا انتقال دهند ، بدینسان که اهورامزدا در رپیتاوین ، که فقط به معنای « زمان نیمروز » گرفته میشود ، با یزش کردن ، همه آفریدگان را میآفریند. در حالیکه یزش ، در اصل به معنای نواختن نی‌ بوده است ، نه‌ دعا و مناجات کردن ، و رپیتاوین ، درست نام اقتران پروین و ماه است. رپه ، پیشوند رپتاوین که سپس تبدیل به واژه رب در عربی‌ شده است ، نام خوشه پروین است ، و پیتا ، نام ماه است ، و پسوند وین ، که همان بینی‌ و بینای امروزی باشد ، به معنای نای است.

و در همین بخش بندهشن می‌‌بینیم که ارتا واهیشت که ارتای خوشه ، یا پروین باشد ، همکار رپیتاوین شمرده میشود. پس آفریننده جهان ، همین اقتران و آمیزش خوشه پروین با هلال ماهست. و این اقتران پروین با ماه را ، ترکها قوناس می‌‌نامند که همان واژه گناه ما باشد. و این واژه در اصل ویناس بوده است ، و پیشوند « وی‌ » تبدیل به گاف شده است. ویناس ، مرکب از وین است که به معنای نای است ، و آس ، همان خوشه کاردوست که غله‌ای همانند گندمست. ردپای این تصاویر ، در اشعار مولوی بجای مانده است که می‌‌گوید ما انسانها از پروین به زمین افتاده ایم:

ساقیا ما ز ثریا به زمین افتادیم – گوش خود بر دم شش نای طرب بنهادیم.

و همچنین ردپایش در غزل سعدی بجا مانده است که مئ‌گوید:

برآ ‌ای صبح مشتاقان اگر هنگام روز آمد – که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم.

همانسان که رپیتاوین ، جهان را با دم شش نایش میآفریند ، نام زهره هم که در لاتین « ونوس » باشد ، و همین واژه ایرانی « ویناس » است ، خدائیست که با نوای چنگ و نای میآفریند. این واژه ویناس یا گناه فارسی‌ در عربی‌ ، جناح شده است که همان جنحه و جنایت باشد. اینکه چرا عشق پروین به ماه که اصل عشق جهانست ، تبدیل به گناه و جنحه و جنایت شده است ، برای آن بود که خدایان تازه ، جهان را با تیغ برنده نور و امر میآفرینند. ولی‌ جناح ، معنای دیگری هم دارد که گواه بر همین خدای عشقند. چنانکه یک معنایش دست است. و اهل فارس (آثارالباقیه) خرّم را که همان دی باشد ، سه‌ بار در هر ماهی‌ ، دست مینامیدند. معنای دیگر جناح در عربی‌ ، به گلهای پیلگوش و نیلوفر و لوف اطلاق میشود. ما با شنیدن نام پیلگوش ، میانگاریم که این گٔل ، گوشی مانند فیل دارد.

ولی‌ گوش ، همان خوشه است ، و پیل همان فیلو در یونانیست که به معنای دوستی‌ و عشق است ، مثل واژه فیلسوف. چنانکه نام دیگر جناح ، که لوف باشد ، پیچه است که برترین نماد عشق است ، و در تنکابنی « لو » خوانده میشود که همان « لاو  Love » انگلیسی‌ است. پس جناح که همان گناه یا ویناس یا ونوس باشد ، به معنی‌ « خوشه عشق » است. معنای دیگر جناح ، ذات هرچیزیست. ذات همه چیزها ، عشق رپه یعنی رب ، به هلال ماه است که رام یا زهُره میباشد. این مقارنه پروین و ماه ، در روز ۲۲ ماه دسامبر یا دی ، صورت می‌گیرد که روز باد باشد.

باد ، خدای عشق است ، و باد در کردی به معنای پیچه است ، که همان لوف و لَو و لبلاب باشد ، و حتی شیخ جام آنرا « سن » مینامد که سیمرغ هست. جمشید ، در روز عشق ، پیدایش می‌‌یابد و نخستین تجلی‌ عشق خداست. و پنج روز پیش از روز باد ، پنج خدا هستند که با هم آمیخته اند و تخم انسان هستند ، و انسان از این تخم است که میروید ، و این تخمست که از ثریا به زمین افتاده است. این پنج خدا که تخم انسانند ، عبارتند از سروش و رشن و فروردین و بهرام و رام. در میان هستی‌ انسان ، فروردین است که نام اصلیش ارتافرورد است که روز ۱۹ ماه باشد ، و ارتافرورد همان سیمرغ گسترده پر یا فروهر است. انسان از خوشه این پنج خدا ، یعنی از عشق پنج خدا یا همپرسی و هماندیشی و همکاری به هم ، در روز بیست و دوم دسامبر یا دی پیدایش می‌‌یابد. انسان ، فرزند عشق ورزی خدایانِ عشق و اندازه و نظم و جویندگی و نوآوری به هم ، همان خورشید روشن است که از چاه تاریک یلدا میزاید. »

منبع:

منوچهر جمالی، مقاله‌ای از کتابِ  خرد شاد،  انتشاراتِ  کورمالی، شابک ۱۸۹۹۱۶۷۹۶x، برگرفته از فرهنگشهر، بخشِ  گنجِ  بادآورد. برگِ ۸۱ از این کتاب را ببینید.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« خدای آهنگساز (خدا ، بزرگترین مطربست) »


« مثنوی جلال الدین رومی با این بیت آغاز میشود که :

بشنو از نی‌ چون حکایت می‌کند
از جــدائــیــها شــکایــت می‌کند

این نی‌ را که انسان یا شاعر باشد ، خدا مینوازد. در این شعر ، و ابیات بعدی ، نقطه ثقل روی همین « شکایت از جدائی » قرار گرفته است ، نه‌ روی مفهوم « خدای آهنگ نواز و آهنگ ساز ». ولی‌ این مفهوم در غزلیات جلال الدین بسیار تکرار میگردد ، و نکته ثقل ، روی مفهومِ  « خدای طرب انگیز ، خدای مطرب » است نه‌ روی « شکایت از جدائی ».

چون چنگم و از زمزمه خود خبرم نیست
اســـرار هـمـی‌ گـویــم و اســـرار نـدانـم

انسان چنگیست که خدا ، حقیقت را از آن مینوازد.

حقیقت ، آهنگ موسیقی‌ است. حقیقت ، آهنگیست که روی چنگ یا نای یا رباب یا دف انسانی‌ زده میشود. موسیقی‌ ، زبان خداست.

حقیقت ، آهنگیست که ناخودآگاه از انسان برمیخیزد ، و انسان از حقیقتی که از او نواخته میشود ، آگاهی‌ و خبر ندارد. حقیقت ، در زبان ، در مفاهیم و کلمات و عبارات و خیالات پدیدار نمی‌شود ، بلکه در آهنگ و آواز و ترانه و نغمه و زمزمه. حقیقت ، شکل فکر به خود نمی‌گیرد ، بلکه شکل آهنگ و نوا بخود می‌گیرد. موسیقی‌ ، فضای حقیقت است. در زبان فارسی‌ ، واژه (واژه = کلمه) همریشه با « آواز » است ، و در اسطوره‌های ایران باستان این سیمرغ است که با آواز ، حقیقت را به زال می‌‌آموزد ، یا مرغ دیگریست که حقیقت را با آواز برای جم می‌‌آورد. در « آهنگِ کلمه » یا در « موسیقی‌ که در کلمه هست » ، حقیقت هست ، نه‌ در « مفهوم کلمه ».

این سیمرغ است که « خدای آهنگ ساز و آهنگ نواز و خدای آواز » است. مفهوم « خدای مطرب » جلال الدین ، به مفهوم سیمرغ ، که خدای آواز و موسیقی‌ باشد باز میگردد ، نه‌ به خدای قرآنی.

حقیقت را نباید با عقل فهمید ، بلکه باید چون آهنگ شنید و با پایکوبی و دست افشانی دریافت. حقیقت ، چیزیست که انسان را بشادی و جنبش و شوق و خوشحالی می‌‌آورد. نه‌ آنکه مانند مفاهیم زبانی‌ ، انسان را افسرده و خشگ و ملول و لنگ کند. خدای جلال الدین رومی ، مطربست و حقیقت ، موسیقی‌ است. شاید این بزرگترین کشفی بود که جلال الدین رومی در اسلام و علیه اسلام کرده است. »

 منبع:

منوچهر جمالی، تجربیات گمشده ، انتشاراتِ کورمالی، لندن، ۹ فوریه ۱۹۹۲ . برگِ ۷۱  از این کتاب را ببینید، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

کورمالی کردن در تاریکی (۲) – اصل بینش در فرهنگ ایران : جستجو در تاریکی


«درمصیبت نامه عطار، داستانی هست که رد پای این اندیشه (جستجو در تاریکی) باقی مانده است . رام که خدای موسیقی است ، خدای شناخت و دانش و گفتارهم هست . افزوده برآن ، از رام یشت میدانیم که رام ، اصل جستجو است . ناله و مویه نای ، اینهمانی با « درد طلب » دارد . عطار این نیاز به جستجوی را که فطرت انسانیست ، درد طلب میخواند که درواقع همان رام ، نی نواز است که انسان همیشه در درونش میشنود .

ســـائـلـی ، جـــویـنـده راه کــــــمال     کــرد او از شیخ گرگانی سئوال

گــفـت چـون نـبود تــرا مـیـل سماع     گفت مارا از سماع است انقطاع

زانکه هست اندر دلم ، یک نوحه گر    کـــو زمانی ، گر زدل آیـد بــدر

جمله ذرات عــرش وفـــرش ، پــاک     نوحه گر گردند دایم ، یا هلاک

گرشود ظـاهر، چنین دردی که هست     تــا ابـد بـاید درآن ماتم نـشست

بـا چـنـین دردی که درجــان مـنـست    کی سماع و رقص، درمان منست

نوحه گری ،  امروزه  بیان مصیبت و زاری و شیون میکند ، ولی خود واژه ، حکایت از معنای دیگر ی دارد . چون واژه « نوح » ، به معنای  لبلاب یا عشقه یا پیچه یا مهربانک ( تحفه حکیم موءمن + برهان قاطع ) است که نماد عشق یا گوهر سیمرغ است . وازاین رو نوح را بانگ کبوتر میدانند ( ناظم الاطباء ) ، چون کبوتر هم مرغ عشق است و هم اینهمانی با سیمرغ دارد . پس نوحه ، « درد طلب عشق » بوده است . دل ، نوحه عشق میکند ، و این نوحه ، تبدیل به درد جستجو میگردد ، و جستجودر تاریکی ، درفرهنگ ایران، اصل بینش بوده است . موسیقی ، تبدیل به جویندگی درراه بینش میگردد .

اندیشه و بینشی ، اندیشه حقیقی و بینش حقیقی است ، که برقصاند ، که انسان را سبکبال و دلیر سازد . ودر دوره اسلامی ، اوج فرهنگ ایرانی ، در اشعاری ازعرفا پیدایش می یابد ،  که خرس اندیشه به رقص آورده میشود .

درآسمان نه عجب گر بگفته حافظ    سرود زُهره، برقص آورد مسیحا را

جائی که اندیشه میرقصد و آهنگ میشود ، آنجاست که اندیشه در آزادی ، حقیقت میشود . آنجاست که سروش ، خرد شاد را میزایاند . در خانه ای که منزل دختر ِ سلم است ( سلم و سلمی = سه ریما = سه نای = سئنا ، همان سیمرغ یا خرّمست ) ازموسیقی ، اندیشه پیدایش می یابد. رام یا موسیقی ورقص ، نخستزاده  سیمرغ بود . رام ، رقصان و با جام باده ، از مادر زاده میشد .

نقاشی و برگرفته‌ای از یک سینیِ  نقره‌ای از دوره ساسانی در موزه سنپترزبورگِ  روسیه، کاری از فرنگیسِ یگانه، لحظه و نحوه زایشِ  رام از سیمرغ. دخترِ  لخت در این نقاشی، رام است، زنخدایِ  عشق، موسیقی‌، شادی و آزادی. (برگرفته و ترجمه از The LOST KEY)

نخستین زاده ، یا نخستین پیدایش از سیمرغ ، امر ونهی نبود ، بلکه موسیقی و رقص و باده بود . ازاین موسیقی و رقص و باده است که ، روشنی یا بینش میزاید . بینش و روشنی ، افزایش وفراخ شوی و گسترش این باده و آهنگ و نواست . ازخدا، بانگ نی و باده نوشین سرازیر میشد . ایرانی ، درمکتب سیمرغ ، به آواز سیمرغ ، درس عشق و بینش خوانده است . ازاین رو باید سخن ، ویژگی سیمرغی داشته باشد ، تا اورا در شادی و لطف ، بکشد . این کشش موسیقی است که گوهر بینش اخلاقی و سیاسی و اجتماعی را معین میسازد . هرجا این کشش لطیف نی ، در سخن نباشد و به رقص نیاورد، و مست از شادی نکند ، بینشی است مرده و افسرده . به محضی که سخن ، تهی از نوای رام(= زُهره = معرب واژه – زاوور ) باشد ، نیروی تاءثیرش را بر انسان ایرانی از دست میدهد. ازاین پس ، سخن ، یا پند و اندرز و وعظ های بی بو و خاصیت و ملال آور است ، یا امر ونهی ، که خشونت و پرخاش و قهر را، در زیرنام الله یا یهوه یا پدرآسمانی ، پوشانیده اند . سخنی که منش رام را از دست داد ، ایرانی را دیگر، رهبری نمیکند ، وخرد ایرانی را نمیکشد . طبعا باید به چنین سخنانی ، زور وقدرت و تهدید اضافه کرد ،  تا آن سخنان ، موءثر واقع شوند . آراستن سخن باهنر فصاحت و بلاغت نیز ، جانشین « خلاء رام » نمیشود .

« کلمه امر ونهی » ، جانشین « سرود و ترانه و بانگ نی و آهنگ » میگردد . « تصمیم گیری های بریده بریده » که شکل « امرو حکم » به خود میگیرند ، جانشین « سرود پیوسته نای یا دم نای » میگردند . یکی از بزرگترین نمادهای « باد = موسیقی= دم نای » ، خیزاب یا موج دریاست ، از این رو نیز آنرا ( بنا بر خوارزمی در مقدمه الادب ) آهنگ دریا میخوانند. زمان ، حرکت موجی آهنگ است . وموج دریا ، جنبش پیوسته به هم است . آنکه میسراید ، نیاز به دادن امر و تهدید کردن ندارد .  اینست که گاتا ، سرودهای زرتشت است . کلمه ای که حاوی امرونهی است ، استوار بر مفهوم « زمان ِ ازهم بریده شده » است . با چنین کلماتی که پیکریابی امرو حکم هستند ، ناگهان ، زمان ، جنبشی ، فاقد موسیقی میگردد . زمان، نمیرقصد ، نمیرقصاند ، شاد نمیسازد ، درد میآورد . رام که همان « زمان» یا « زروان» است ، زمان پیوسته و نابریده هست. از این رو بود که ایرانیان ، میخواستند که « مهدی موعود » هم ، صاحب الزمان ، یعنی « دوست و همدم رام » باشد. البته دوست رام ، بهرام بود ، که یک چهره اش ، رستم است . « الاه » نیز در آغاز، نزد محمد ، « رحمان » خوانده میشد ، که همان معرب « رامان » باشد ، سرآغاز سوره های قرآن نیر در آغاز، « رحمان = رامان » بود ه است ، و سپس تبدیل به « بسم الله الرحمن الرحیم » شده است .»

منوچهر جمالی

منبع:

۱ – منوچهرِ  جمالی، «نگاهی‌ به فلسفه زمان در فرهنگِ  ایران» ، برگرفته از وبگاهِ  فرهنگشهر ، خلاصه ای بر سروش، زمان و پیشرفت.