« آنچه ماندنیست ، استخوان است »


به بهانه درگذشت سیمین

« برای رسیدن به آنچه در انسان « ماندنی » است باید « آنچه در او تغییر پذیر است » ، حذف گردد. معمولاً « بود و جوهر و ماهیت و ذات » ، همه این قسمت‌های « ماندنی » اشیاء هستند. آنچه در انسان ، تغییر پذیر است ، گوشتها و ماهیچه‌ها و اعصاب او هستند و وقتی‌ اینها رفتند و پوسیدند ، فقط استخوان‌های او باقی‌ میمانند. آنچه از انسان در واقع ، ماندنیست ، همین استخوانها هستند.

آنچه زنده است ، همان تغییر یافتنی‌ها هستند. و آنچه بودنی و ماندنی و ابدی و جوهریست ، چیزی جز استخوان نیست. آنچه تغییر می‌پذیرد ، زنده است و آنچه تغییر نمی‌‌پذیرد (بود و گوهر و ذات و ….) مرده است.

ابدیت و بود و جوهر و کمال را پرستیدن و ایده‌آل خود قرار دادن ، نشان مرده پرستیست. یک لحظه زیستن و تغییر یافتن و « این تحولات گوناگون » را چشیدن و دریافتن ، بهتر و با ارزشتر از « یک ابدیت ماندن ، و در یک حال افسردن و پایدار بودن » است.

زنده بودن ، یعنی در هر آن ، طوری دیگر بودن ، طوری دیگر شدن ، طوری دیگر حس کردن ، طوری دیگر بوئیدن و چشیدن و شنیدن و گفتن و اندیشیدن و بسودن. در هر لحظه‌ای ، امکان دیگر برای بهره دیگر یافتن از جهان و خود هست.

آیا این لحظات ، ارزشمندتر است یا هزاران هزار سال ماندن و پایدار ماندن و در یک حالت نسبت به جهان و خود بودن و با یک چشم دیدن و با یک گوش شنیدن و همیشه یک مزه را چشیدن ؟

کسیکه هزاران سال همیشه شهد و انگبین بچشد و هزاران هزار سال یک دین و عقیده داشته باشد و ……. او گرفتار شومترین عذابها خواهد بود ، و این شیوه ماندن ، از مردن به مراتب بدتر است ، از رفتن به دوزخ بدتر است. کسیکه ده‌‌‌ ساعت زیسته باشد و هر ساعتی‌ ، با دیده دیگری جهانرا و خود را دیده ، با گوشش هر ساعتی‌ لذتی از موسیقی‌ و آوازی به سبکی دیگر برده ، و خورشی از کشوری و فرهنگی‌ دیگر خورده ، زندگانیش به مراتب غنی تر از آن هزاران هزار سالست.

زندگی‌ طبق غنایش ارزش دارد نه‌ طبق درازیش و نه‌ طبق « آنچه در زندگی‌ ماندنیست ».

هم زنده بودن ، و هم پایدار و ابدی بودن ، ترکیب محالیست. این دو ایده‌آل ، با هم متضادند.

زیستن ، تغییر یافتن است ، شدنست ، سفر کردنست ، افکار مختلف اندیشیدن است. مردن ، در یک حال ماندنست ، وجود است ، کمال است ، ساکن بودنست ، همیشه در یک فکر و عقیده و حقیقت فروماندن است. آنچه هست ، مرده است. آنچه میشود ، زنده است. »

منبع:

منوچهر جمالی، بخشی از کتاب   ریشه در زمین تیره  ، ۲۴ ژانویه ۱۹۹۱ ، برگ ۱۰۱ از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاهِ فرهنگشهر، بخشِ کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« تفاوت ریاضت [روزه] با خود آزمائی »


به بهانه ماه رمضان

***

« « با رغبت و خوشنودی ، درد و سختی را پذیرفتن » هم بنیاد ریاضت در تصوف و اسلام است و هم در مفهومِ  « خود آزمائی » در ایران باستان که یک پدیده بنیادی بوده است که تا به حال به این توجه نشده است. و به همین علت نیز بسیاری از داستانهای شاهنامه (از جمله هفتخوان رستم و اسفندیار ، داستان بیژن ، داستان فریدون و زن گرفتن پسرانش …..) را بدون درک این مفهوم خود آزمائی ، نمیتوان فهمید.

ولی‌ فرق خود آزمائی در شاهنامه ، و ریاضت در تصوف و اسلام ، اینست که در خود آزمائی ، پذیرفتن درد‌ها و سختی‌ها با خواست و رغبت خود برای پرورش و شکوفائیِ  « خود » است ، در حالیکه ریاضت در تصوف و اسلام برای محو و نابود ساختنِ « خود » برای خدا یا فرمان او یا حقیقت است.

در واقع ریاضت در تصوف و اسلام ، « خودکشیِ مجاز و مقدس » است. یکی‌ برای پیدایش و آفریدن « خود » ، راه پذیرش دردها و سختی‌ها و خطرها را با خواست خود برمی‌گزیند. دیگری برای نفی و تسلیم و فناء خود در برابر خدا یا اراده خدا (یا محو در وحدت وجود) می‌کوشد خود را بزداید و از شرِّ خود نجات یابد.

اینست که با آمدن اسلام ، پدیده ریاضت ، پدیده خود آزمائی در شاهنامه را نه‌ تنها از میدان بیرون میراند ، بلکه راه درک این پدیده را به ایرانیها می‌بندد. حتی تا امروز پدیده خود آزمائی برای ایرانیان در شاهنامه برجسته و چشمگیر نبوده است. گوهر روان ایرانی را درست میتوان از تفاوت این پدیده خود آزمائی و سائقه « اگونال agonal » یونانیان کهن فهمید. نه‌ تنها فهم دوباره این پدیده در شاهنامه به عنوان یکی‌ از بنیادیترین عناصر زندگانی‌ اجتماعی و سیاسی و تربیتی‌ اهمیت دارد ، بلکه زنده ساختن این سائقه خود آزمائی در مردم ایران است که تحول انقلابی‌ در زندگانی‌ اجتماعی و سیاسی و تربیتی‌ و دینی پدید خواهد آورد.

خود آزمائی بر بنیاد « قداست زندگانی‌ » به عنوان برترین گوهر ، قرار دارد. خودکشی ولو برای خدا یا در برابر خدا یا هر چیز دیگری یا برای عقیده [شهادت] ، یک امر محالست. از این رو نیز هست که پذیرفتن هرگونه خطری برای رستم ، به هیچوجه مفهوم « ریاضت » را نداشت. همچنین اختلاط مفهوم عیاری با شیوه پهلوانی (و فهمیدن پهلوانان از دیدگاه پدیده عیاری) در اثر همین ناآشنائی با مفهوم خود آزمائی و لایه‌های ژرف آنست. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : همگام هنگام ، ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ . برگ  ۱۸۶ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

 

« خواندن ، خوردن است … تا یک فکر را درست نجویده ایم نباید قورت بدهیم »


« خواندن ، خوردن است. ولی‌ ما به شیوه خوردن خود ، بیشتر اعتنا می‌کنیم تا بشیوه خواندن خود. آنقدر باید خواند ، که عقل [این جا = خرد] میتواند خوب بجود و بگوارد و جذب و دفع کند. از این گذشته همانطور که ما هر چیزی را نمیخوریم و احترام به معده امان می‌گذاریم ، باید احترام به عقل [= خرد] خود و خوراکیهایش نیز بگذاریم. بویژه جویدن در خواندن ، مهمترین قسمت خواندنست. تا یک فکر را درست نجویده ایم نباید قورت بدهیم. و آنقدر باید بخوانیم که میتوانیم درست بجویم. اگر ما خوانده‌ها را درست بجویم ، بسیار کم خواهیم خواند. معمولاً ما مانند پیرانی میمانیم که غذای فکری را نجویده قورت میدهیم ، و چون عقل [= خرد]ِ ما دیگر نمی‌تواند غذاهای نجویده و نپخته را بگوارد ، فقط غذاهای جویده و راحت الهضم را در درون عقل [= خرد]ِ خود می‌ریزیم که بی‌ هیچگونه دردسری از آن بگذرد. »

منبع :

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : « سیاه مشق های روزانه » – بخش نخست ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ژولای ۱۹۹۵ ، ISBN 1 899 167 20 X . برگ ۳۱  از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« شیوه اندیشه کُشی در بیرون از مرز »


« از میان دو کتابفروشی که در لندن کتاب‌های مرا میفروختند ، یکی‌ از آنها در فهرست فروش کتابهایش ، در زیر نام من ، همه آثارم را با هم نمی‌‌آورد ، تا کسی‌ پی‌ به جوشش اندیشه‌های من نبرد ، بلکه در میان نویسندگان ردیف « الف » ، یک اثر مرا می‌‌آورد ، و همچنین در میان نویسندگان ردیف « ب » ، اثری دیگر از من می‌‌آورد … تا حرف آخر.

البته هردو کتابفروشی ، هیچگاه کتابهای مرا پشت ویترین نمی‌گذاشتند ، بلکه همیشه آنها را زیر میزی میفروختند.

ناگفته نماند که هیچکدام از مجلات برون مرزی ، پس از انتشار پنجاه و پنج جلد ژرفترین آثار ایرانی در این سده ، حاضر نشدند نامی‌ از کتاب‌های من ببرند ، یا کوچکترین اعتنائی به آنها بکنند. با آنکه شعرا و نویسندگان و پژوهندگان مشهور ، بدون ذکر مأخذ ، از افکار من تا توانستند به غارت بردند. حفظ شهرت ، نیاز به اندیشه دزدی هم دارد.

آنان در درون مرز ، اندیشه وران را میکشند
و اینان در برون مرز ، اندیشه‌ها را میکشند
…….. »

منبع :

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : تخمه ی خود زا یا صورت خدا ، انتشارات کورمالی ، لندن ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ISBN 1 899167 85 4 . برگ ۵۲ از این کتاب را ببینید. برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتابها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

« ایرانی ، همیشه رند باقی‌ خواهد ماند »


« بزرگترین آفرینش روان و فکر ایرانی ، مفهوم « رند » است [،] که قرن‌ها تجسم آزادی در برابر دین و علمای دین و حکومت و حکومت گران و هرگونه مسلکی بوده است. رند ، فردیست که آنقدر انعطاف فکری دارد که هیچکس و هیچ مرجع و مرکز قدرتی‌ نمیتواند مالک فکر و احساس و یا روان او بشود و بر او قدرت یابد و او را به چنگ آورد. رند ، کسی‌ است که نمیتوان او را در تنگنای مقوله هیچ عقیده ای و مسلکی و سیستمی‌ گنجانید ولو آنکه بزبان هر عقیده و مسلک و سیستمی‌ سخن بگوید.

رند ، شک ورز ، لطیفه گو و لطیفه اندیش ، طنز گو ، جسور ، حیله ورز و زرنگ و گریزپا ولی‌ مقاوم و استوار ، مستقل و مسخره گر‌ قدرت طلبان سیاسی و دینی و تحقیر کننده قدرت و مقتدران میباشد و این عناصر را چنان با هم می‌‌آمیزد که برای تعریف شیوه مبارزه او با هرگونه استبدادی ، نمیتوان یک فرمول کلی‌ پیدا کرد ، چون مبارزه با استبداد ، هیچگاه فرمول ندارد ، چون ، استبداد ، هزار گونه است و هزار چهره دارد.

ایرانی قرنهاست که در مکتب فکری عطار و حافظ سراپا رند شده است. رند ، سر هیچکس کلاه نمی‌‌گذارد ، ولی‌ هیچکس نیز (از جمله آخوند و روحانی [!] و اهل دین) نمیتواند او را بفریبد. همه حیله‌ها را در می‌‌یابد و در دام هیچ حیله‌ای نمی‌‌افتاد. به خصوص در دام حیله‌های مقدس از هرگونه اش [نـ]می‌افتد. رند با لطافت تمام ، گستاخ هست.

رند ، عاقل‌تر از آنست که مظلوم بشود و مناعت طبعش به اندازه ایست که با نمایش دادن مظلومیت خود سر بازار‌ها هیچگاه کسب حقانیت و اعتبار نمی‌‌کند. رند به فکر نجات دنیا و جوامع و ملت‌ها و طبقات نیست با آنکه بی‌ آزاری را برترین ارزش می‌شمارد و بی‌ آزاری نسبت به انسان را (تنها شریعت واقعی‌) میداند. رند ، قدرت آن را دارد که میان انواع استبداد‌ها برقصد بدون آنکه از آنها بگریزد. ما حافظ را دوست نداریم چون خوب شعر گفته است بلکه ، او را دوست می‌داریم چون علو ارزش رندی ایرانی را شناخته است. هیچ استبدادی نیست که با حافظ بجنگد ولی‌ حافظ رند با هر استبدادی گلاویز است. رند[ی] شیوه مبارزه اصیل ایرانی در درازای سده‌ها برای اوج آزادی انسان است.

آئین رندی ، آئین آزادی به شیوه ایرانی است. شاید هنگام آن فرا رسیده باشد که ما « فلسفه رندی » را بنویسیم.

ایرانی ، مسلمان ، مارکسیست ، … ، میشود ولی‌ همیشه ندانسته رند باقی‌ میماند. »

منبع:

منوچهر جمالی ، بخشی از کتاب : اندیشه‌هایی‌ که آبستن هستند ، انتشارات کورمالی ، لندن ، ۱۹۸۸. برگ ۱۳۶ از این کتاب را ببینید ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش کتاب ها.

نوشته‌هایِ مرتبط:

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست !


پیام نسیم – ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار

ساز و آواز ابوعطا از آلبوم پیام نسیم
آواز : محمد رضا شجریان
تار : داریوش پیرنیاکان
نی : جمشید عندلیبی
تنبک : مرتضی اعیان
غزل : حافظ

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو
نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بهر آسایش این دیده خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار

*****

در فرهنگ ایران، شناخت هر چیزی با داشتن درکی از بو و مزه آن چیز متلازم و همسنگ است. تا بوی چیزی برای انسان آشکار نشده باشد، او به درک لازم از آن نرسیده و نخواهد رسید. اهمیت بو را منوچهر جمالی اینگونه می‌‌شناساند که:

« فرهنگ ایران ، به همه « حواس » انسان ، « بوی» میگفت . همه حواس ، ویژگی « بوئیدن » را داشتند . بوئیدن ، به معنای « جستجو کردن در تاریکی » است . بوئیدن ، به معنای « همآغوشی و آمیزش با آنچه بوئیده ( حس کرده ) میشود ، هست . به عبارت دیگر، همه حواس انسانی ، هم گوهر جویندگی وآزمودن دارند، و می بویند، وهم گوهرعشقبازی با محسوسات خود دارند . « بوکردن » نیز مانند « مار» و « هه ستکار درکردی ، که اندام حسی باشد » دراصل، معنای « جستجو، برای عشق ورزیدن و شادی و آفریدن » بوده است .دردشتستان ولار، بو، به «نرینه » و « نرینه درخت نخل» گفته میشود. « بودادن » ، عمل گردافشانی وزدن نرینه به خوشه درخت ماده» است ( لاری: بودادهbu-daada ). چنانکه درکردی « بون پیوه کردن » دارای معانی 1- استشمام و 2- تلاش گشن ، درجذب ماده به جفتگیری است . « بون » درکردی ، به معنای عطر است. درفارسی « بون » که همان واژه است ، به معنای « زهدان و بچه دان ، بُن ونهایت و پایان وانتهای هرچیزی» میباشد( برهان قاطع ). ودرواقع « بون » نیز همان واژه « بو » هست . پس همآغوشی و آمیزش، خوشبویست. با بُن هرچیزی آمیختن، بوی خوش میدهد ( به شناخت حقیقت میرسد).« پیوه کردن » که درکردی به معنای « انگولک » و «به رشته کشیدن » است ، درواقع به معنای « پیوند دادن در تلنگرزدن » است .« پیوه گرتن » درکردی ، پوشانیدن چیزی با چیز دیگر است . « پیوه لکان » به معنای « چسبیدن» است . دربرهان قاطع ، بویچه ، به معنای پیچه یا عشقه است که نماد« عشق » است . همچنین « بو » ، درلغت ، معنای « محبت » هم را دارد.

صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر، که دردل بکارمت – حافظ

« بـوی » ، فروزهِ « رام ، نخستین پیدایش سیمرغ یا خدا » است ، که « روان انسان » میباشد . به عبارتی دیگر، حواس جوینده انسان ، نخستین پیدایش ذات خدا وبهمن ، یا نخستین تابش ِ بن آفریننده هستی – هستند . پس« بوی» یا « بون » ، گوهر « بودن » است . درهرحسی (= بوی) ، این بُن آفریننده هستی ( بهمن وهما )، موجود هست، که مستقیما خودش می بوید ، وخودش ، می میکشد ، بو میبرد ، بو میکند . بودی که بوی خودش را میدهد ، همانسان، همه چیزهارا مستقیما می بوید . انسان در حس کردن ، پیوند با بُن آفریننده هستی درهرچیزی می یابد، و یا با بُن آفریننده هستی درهرچیزی میآمیزد و مهر میورزد . چنین سراندیشه ای ، برای هرگونه قدرتی ، چه سیاسی چه دینی ، بسیارخطرناکست، چون حقانیت را ازهرقدتی میگیرد و متزلزل میسازد . « رام » ، خدای موسیقی و رقص وشعرو« شناخت از راه جستجو » است . واژه های « رام = رم = ریم » یک واژه اند، ومعرّبشان ، « رمح » است، وهمه به معنای « نی = نیچه = نیزه » هستند . « خـُـرّم » ، که « خور+ رم » باشد ، به معنای « شیرابه و افشره نی » است ، وچون نی را برای تقطیر شراب بکار میبردند ، افشره نی (هنوز دریزد وکرمان به شراب مقطر، دُمـند = دم نای میگویند = واژه نامه بهدینان ) ، خرّم با نوشابه های مستی آور کار داشت . رام = رم = ریم ، اینهمانی با « بوی » دارد ( بندهش، بخش چهارم ) . پس موسیقی ( شنیدن بو ) و رقص و شعر و شناخت بطورکلی ، اینهمانی با « بوی » داشت. ازاین رو هست که ، پدیده « بوی ، که انسان را بدون هیچ واسطه ای ، به سیمرغ( نای به ، سئنا ) وحقیقت وعشق راهبری میکند و میکشد » ، نفوذ بسیارژرفی ، در عرفان وادبیات ایران داشته است . این رام یا خداهست که درما ، « روان » شده است، و خودش ، بوی ( بون ) هست ، و اوست که می بوید ، و درهر حسی از ما، این روان ( رام ) است که حس میکند . « روان » ما ، بوی است . روان ما ، هم « بومیدهد » ، و هم درحواس ما ، بُن جانها و انسانها را میبوید و حس میکند . گل خیری ، گل رام هست و یکی ازنامهای خیری ، گل شب بوی است .
« بـوی » یا « بـون » ، دراصل ، « بــود » ، یا « اصل آفریننده هستی وجهان » ، یا « فطرت و طبیعت» هرجانی و انسانی و چیزی هـسـت .« بـود » ، به معنای « اصل وسرچشمه آفریدن و زائیدن » هست ، و معنای تنگ وخشک و انتزاعی کنونی را نداشته است . بــاد ، یا « وای به » که میوزد ( وز، واز= وای ، همان واژه وز+ واز است که وسواس و وسوسه هم شده است )، تلنگر به هرچیزی میزند ، و گوهر و طبیعت هرچیزی را ، که « بوی آن چیز» ، و « بود آن چیز، و فطرت و طبیعت آن چیزهست » آشکارو پدیدارمیسازد .
بـاد، یا وای (= واز= باز )، درآشکارساختن ِفطرت ومعنا و عشق نهفته دردرون هرجانی ، آنـرا بـیـدارمیسازد . بیدارشدن ، و زائیده شدن ، و روئیده شدن ، و ازنو زنده شدن ، باهم اینهمانی داشته اند . باد ، در وزیدن ، تلنگری نازک و لطیف ، به جانها میزند ، وآنها را میانگیزد ، و آبستن میکند و میزایاند ، و بیدارشدن ، و نوشودن ، و ازنو زنده شدن ، که پیدایش فطرت (= بوی آنها باشد ) ، با تلنگر و وزش باد ( وای به = نای به ) امکان پذیر است . و ازاین تصویراست که نام « بـودا Buddha» درهند بوجود آمده است. درسانسکریت ، بــودا ، به معنای بیدارشده ، بیدار، آگاه و فرزانه است .
درسانسکریت « بود budh » دارای معانی 1- بیدارشدن ، بیدارشده 2- مشاهده کردن 3- آموختن 4- آشنا شدن 5- انگیختن و به زندگی و آگاهی برگردانیدن …. است . و « بو bhu» دارای معانی 1- شونده 2- موجود 3- بوجود آینده 4- پیداشونده 5- مکان وجود 6- زمین ( که همان بوم باشد ) 7 – کف اطاق 8- کیهان وجهان 9 – ماده و شیئی …… . در یوستی « بود = bud » دارای معانی 1- بوئیدن و بوی خوش دادن 2- گمان وحدس زدن ، بدید آمدن 3- انگیختن و بیدارکردن است . و « بوbu » هم، به معنای « بودن » وهم به معنای «شدن » است . این پیوند « تنگاتنگ وجدا ناپذیرِ- بـوئـیـدن – و – بـودن – ازکجا میآید ؟ این پیوند تنگاتنگ ، پی آیند آزمون بنیادیست که انسانها در هزاره ها کرده اند ، که تلاش برای آشنائی با آن ، برای شناخت فرهنگ ایران، و جنبش اندیشه ها در عرفان ایران ، ضروریست .

ای باد خوش ، که ازچمن عشق می رسی
برمن گذر ، که « بوی گلستانم » آرزوست
مرا گفت « بـوکـن » ، بـه بـو ، خود ، شناسی

 با بوکردن ، خودت، بی هیچ واسطه ای ، به شناخت میرسی

 چو مجنون عشقی وصاحب صفائی
وادی ، زبوی دوست ، مرا رهبری شده
کان بو ، نه مشک دارد و نی زلف عنبری

گوهر ِ دوست و خدا و بُن هستی ، با بـویشان ، مرا مستقیما به خود میکشند ورهبری میکنند ، و حواس من ، این بو را ازمیان هزاران بوی دیگر، باز میشناسد . با « بو کردن » ، میتوان تمایز میان همه « بودها» را شناخت ، چون حس بوئیدن ، حساسیت فوق العاده دارد ، و ازاینگذشته ، هربودی ، بوی ویژه خودش را دارد . دربوکردن بوی ویژه ِ هرچیز، و شناختن آن چیز ازچیز دیگر ، نیاز به « بریدن ان دو چیز، ازهمدیگر » نیست ، که ویژگی اصلی « شناخت بهمنی » است ، و به کلی با شناختِ « اهورامزدای زرتشتی » فرق دارد ، که دانشش استوار بر بریدن چیزها ازهمدیگر در شناختن وبرگزیدن هست . چنانچه با « بریدن همزاد دربُن » درگاتا ، شناخت میان نیک وبد وبرگزیدن را آغاز میکند .
« بـود ِ هرچیزی ، بـوی همان چیز میباشد » ، که « اصل آفریننده و رستاخیزنده ونوشونده در ژرفای » آن چیزهست ، وهرچیزی ،« بودی » دارد ، چون « بوی کاملا ویژه خودش » را دارد . چرا ؟ « بوی » و « بون » ، یک واژه هستند. چنانچه دربالا دیده شد که درکردی « بون » ، به معنای « بوی » ، بکار برده شده است . دربرهان قاطع دیده میشود که « بون » دارای معانی 1- زهدان و بچه دان و 2- بُن ونهایت و پایان و انتهای هرچیزی است . درکردی « پـون » ، به معنای حیض و قاعده شدن زن هست . پونی ، زن درقاعدگی میباشد . « بون » درکردی ، به معنای عطر، و« بون خوش » ، به معنای خوشبو است . اینهمانی دادن زهدان ، با خون قاعدگی ( بیناو = وین + آو= آب نی ) ، متداول بوده است . نخستین پیدایش هرچیزی ، گوهر همان چیز شمرده میشد . و « خون » ، که دراصل ، دراوستا ، «وهو نی vohu+ni» است ، به معنای « نای به = سیمرغ = وای به = باد نیک = صبا ، نسیم » است ، و درسانسکریت به خون، « جیو= ژیو » گفته میشود که « زندگی » است . ازسوی دیگر، « رگ » که همان « ره هـ = راهو= راتو » باشد ، نام « ارتا » هست . هر زنده ای ، بوی یا بودِ خودش، یعنی اصل زاینده خودش را در بُن خودش دارد .
بهمن وارتا ( هما یا سیمرغ ) ، که اصل آفریننده درهرجانی و انسانی هستند ، اینهمانی با « بوی » داشته اند . هرچند ، این اندیشه هارا به علت خطرناکیش ، ازبین برده اند ، ولی از رد پا ها ، میتوان این اندیشه های گمشده را باز یافت .
جهان ازدید آنها ، از « اقتران هلال ماه با خوشه پروین » که قـوناس ( قـونـاخ = قـنـق ) خوانده میشد ، بوجود میآمد. و ازآنجا که  نامهای گوناگونی از این «اقتران هلال ماه با خوشه پروین » ، به گیاهان داده شده است ، امکان بازسازی اندیشه های فراموش ساخته ، موجود است. ازجمله به گیاه ماه پروین ، « بـوحا » گفته میشود ( برهان قاطع ) که همان « بــوه » است . پروین ، خوشه ایست مرکب ازهفت ستاره ، که یکی را نمیتوان دید (= بهمن ) است، و شش تا را که میتوان دید ، ارتـا هست . بهمن ، با جـغـد ، اینهمانی دارد .
و جـغـد، نیز نامهای گوناگون دارد . ازجمله یکی ازنامهایش ،« بـوم » است ، که هم میتواند ، همان خود « بـو » باشد، و هم میتواند « بو+ مایه » بوده باشد، وهردو ، یک معنا میدهند. پس « بهمن ، که خرد بنیادی درون هرجانیست » خودش ، « بو» هست . ازجمله به جغد ، « کوربـو » و درکردی « بوه کویره » گفته میشود . این واژه مانند « کورمال » ، به معنای « درتاریکی، حس کردن وجستن و دیدن چیزی ریزوبسیارخُرد » میباشد ، چون « دین » ، که بینش بهمن است ( بینش زایشی ) در این فرهنگ ، به معنای « توانائی جستن و پژوهیدن و کورمالی کردن درتاریکی » است .
« کـور» ، امروزه به شخص نابینا ومحروم ازبینائی ، گفته میشود ، ولی دراصل ، معنائی دیگر داشته است . البته رد پایش بخوبی دراصطلاحات باقی مانده است. در تبری « کورکورسو » ، روشنائی اندک است . کوره راه ، راه تنگ وباریک و تاریک است . کوره سواد ، سوا د اندک است . ودر تبری به انگشت کوچک ، « کور انگشتی » گفته میشود . ازهمین واژه « اندک » ، میتوان راه به اصل برد . « اند = هند » ، تخم است . تخم و دانه ، بسیار ریزوخـُردند و بسختی میتوان آنرا دید ، بویژه ازراه دور. اینست که در سغدی به کور، « اند» و دراوستا به کور، « انده » گفته میشود ، که ریشه همان « اندک » باشد . درجهان بینی سیمرغی ، دین ، یا بینش حقیقی را چشمی داشت که بتواند از دور( چه مکانی وچه زمانی ) ، یک مویا یک موج ناچیز آب .. را ببیند . بهترین نمونه اش آنست که کیخسرو ، بیژن را که در چاه تاریک در توران زندانیست، درجامش می بیند . برپایه این شیوه بینش است که جغد که اینهمانی با همان جام جم یا خرد بهمنی دارد ، « کوربو » نامیده شده است ، چون « با چنین چشمی ، میتوان یک چیز بسیار خرد را از فاصله بسیار زیاد دید » . بوئیدن ، دیدن هم هست. درمنتهی الارب میتوان دید که « بـوه » نام جغد بزرگ، یا جغد نراست . همچنین « بوهـة » به معنای جغد است . معنای دیگر« بـوه » ، مجامعت کردن بازن ( منتهی الارب + ناظم الاطباء ) است که گواهی بر تصویر« اقتران ماه وپروین » میدهد که « قوناس هم نامیده میشود . افزوده برآن، « بوه »، به معنای « آگاه شدن برچیزی » است . اینها نشان میدهد که همآغوشی وعشق ورزی هلال ماه با خوشه پروین ، که بُن زایش و پیدایش و نوشدن جهان انگاشته میشد ،« بـوه = بوحا » نامیده میشده است . چنانچه درپیش آمد ، حس کردن دراین فرهنگ ، ازدواج کردن اندام حسی با محسوس است . بینی که بو میکشد ، با بوی هرچیزی ، به هم میآمیزد .
بهمن ، اصل خرد بنیادی در بُن هرانسانی وجانی واصل آفریننده هرچیزی دربُنش ( فطرت ومنش هرجانی ) ، با « جغد » اینهمانی داشته است. جغد، در بندهش « اشوزوشت » خوانده میشود که به معنای « دوست وجفت اشه » هست . درتبری به جغد 1- کوربئو ، کوربو و 2- ال و 3- پـیــتـکـله گفته میشود . درهمان تبری ، ال ، به برق آسمان ، و به « جن نوزاد کش که سیمرغ بوده باشد، و اله ، به شاهین ( شئنا = سئنا ) نیز گفته میشود . « پیتیکله » دراصل « پـیـتـک + الـه » بوده است . پیتک ، درتبری به پنجه دزدیده( بهیزک ) گفته میشود، که « تخمی است که گیتی و زمان و خدا » ، ازآن میروید ( ومعنای آن درپیش، بررسی شد ) . همانسان که جغد، اینهمانی با بهمن داشت ، هدهد، اینهمانی با ارتا یا سیمرغ یا هما داشت . و بُن هرانسانی ، بهمن وهما یا ارتافرورد است . پس در بُن هرانسانی ، این دومرغ ، که بوم و بویه = هدهد باشند ، هستند . به همین علت ، شیخ عطار، هدهد را برای رهبری بسوی سیمرغ برمیگزیند ، چون هد هد ، مرغیست که درتاریکی ، سرچشمه آب را می بیند و « بو میبرد » و با بوبردن ، راه به سوی سیمرغ را می یابد . در زمان عطار، جغد یا بوم ، منحوس وشوم ساخته شده ، و به کنج ویرانه ها تبعید شده بود. واژه « هـُدهـُد » در اصل « هو توتک = نای به = سیمرغ » بوده است که درگویش افتری و درتبری ، رد پایش باقی مانده است وهدهد ، سبک شده این نام است .« هو» همان « وهو= به » است و « توتک » نائیست که شبانان مینوازند ( برهان قاطع ) . نام دیگر هـد هـد ، « بــویــه » میباشـد ( ناظم الاطباء ). آل بـویـه ، به معنای « ازتبار وخانواده سیمرغ » بوده است . یا همچنین ، « عین الهدهد » ، که همان مرزنگوش ، و گیاه « اردیبهشت، یا ارتا خوشت » است ( بندهش ، بخش نهم + تحفه حکیم موءمن ) ، اینهمانی با « ارتا » یا هما وسیمرغ دارد . واین هدهد که « بویه » میباشد با چشمانش میتواند ، در تاریکیهای زمین ، سرچشمه آب را ببیند و بجوید و بیابد . درواقع همان « خضر» است که « ارتا » بوده است و درظلمات ، آب را با « گوهرشب چراغ= گوهری که وقتی آب می بـیـنـد ، روشن میشود » میجوید . این « بو» هست که انسان را بدون هیچ واسطه ای ، به سیمرغ ، به خدا راهبری میکند . » [۱] .   [۲] و [۳] را هم ببینید.

هدف از آوردن این مقدمه طولانی این است که نشان داده شود، نقش بوی خوش، مزه خوب، نفح و نکهت در آگاهی‌ کلیدی است. از این روزنه است که نقبی به درک معنای غزل حافظ می‌‌توان زد.

چرا حافظ بدنبال نکهتی از خاک ره یار می‌‌گردد ؟ چرا او با سوزی نهان باد صبا را بانگ می‌‌زند که :‌ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار  ؟ این یار کیست و چه خصوصیتی دارد که حافظ اینچنین او را از باد صبا می‌‌خواهد ؟ او دور کننده اندوه است :  ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار  . نکته‌هایش روح فزا است : نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو  ، چرا که او دوست است. نکته‌های او مشام را معطر می‌‌کند : تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام  ، نفسش نفح است : شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار . همیشه خاک راهش به دست اغیار غبار آلود می‌‌شود : به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز – بی‌غباری که پدید آید از اغیار بیار  . گرد کوی او موجب کوری رقیبان است و رقیبان سدی هستند در برابر آن: گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب  . دیده خونبار ما تنها به آمد این گرد است که آسایش می‌‌یابد : بهر آسایش این دیده خونبار بیار . چرا دیده حافظ خونبار است ؟ چون که جانبازان خامی و ساده دلی‌ پیشه خود کرده اند :  خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست ، و این موجب اسارت آنها شده است : به اسیران قفس مژده گلزار بیار  ، با وجود اینکه آنها در حسرت مژده گلزار بی‌تاب اند، اما صبر تلخی‌ در کام خود احساس می‌‌کنند: کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی‌دوست  . این عشوه شیرین یار و دوست است که این تلخکامی را دوا است : عشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار . زمان درازی است که دوری دوست جگر سوز شده  :  روزگاریست که دل چهره مقصود ندید . شناخت این دوست به آینه‌ای نیازمند است : ساقیا آن قدح آینه کردار بیار  ، که جز آینه وجود خود ما نیست : دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن ، که با اندیشه و خرد خود صاف و پاک می‌‌شود : وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار ، و ما را راهنماست.

حافظ از چیزی که ندارد و نیست حسی نوستالژیک دارد و می‌‌خواهد که چنین باشد. در اصل شکایت دارد. شاید پیام سیاسی‌ای که در این غزل حافظ همچون رازی نهفته است ، در دید اول پنهان بماند. اما آنچه حافظ شرح می‌‌دهد بی‌ شباهت به وضعیت کنونی ایرانیان نیست. چاره در دیدار و وصال گلزار خوش آب (مزه) و بو و پر از عطر‌های دل‌انگیزِ  یار است. درک رسیدن به این گلزار که خاکش نکهت و نفح دل‌انگیز دارد بسته به بویش است نه‌ دیدارش. دیدن تا با بوییدن همراه نشود ، گمراه کننده است. بسیار مرداب‌هایی‌ که از دور زیبا و دل‌انگیز به چشم می‌‌آیند ولی‌ چشیدنشان است که زهر تلخ مدفون شده در پس آن زیبایی‌ را نمودار می‌‌سازد. از اینجاست که چشم و چشیدن به واسطه بوییدن و مزیدن است که ، شناخت می‌‌آورد. چشم می‌‌چشد، می‌‌مزد و مزیدن بدون بوییدن ممکن نیست. باید بویید تا شناخت. از اینجاست که یکی‌ دیگر از شگرد‌های مسخ سازان فرهنگ اصیل ایران نمودار می‌‌شود. قسم چشم را می‌‌نمایانند، اما بهر بینی‌ را دریغ می‌‌دارند. بینی‌ و دیدن (بین) هر دو از یک ریشه اند. بینشی که با بینی‌ صورت نگرفته باشد ، بیراهه است. شگرد این نابکاران (اغیار) این است که یا شامه ما را با ویروس ساخته خود مریض می‌‌کنند تا بکل بوییدن برای ما میسر نباشد و یا از دور باغ و گلزار متعفن اما بزک شده  خود را نشان می‌‌دهند ولی‌ ما را از بوییدن آن به لطایف الحیل باز می‌‌دارند. این یکی‌ دیگر از شگرد‌هایی‌ است که آخوند‌ها به کار می‌‌گیرند تا کاه شریعت خود را با فرهنگ اصیل ایران مخلوط کنند. ۱۴۰۰ سال است که این دریغ کردن مردم ایران از بوییدن و نشان دادن در باغ سبز (بهشت) به ایرانیان توسط آخوند‌ها دنبال شده و می‌‌شود. ما را به چنان زکامی مبتلا کرده اند که از شناخت راستی‌ بازمانده ایم.

به کار بردن این پیام حافظ که سنجه‌ای است سیاسی، و در این غزل مخفی‌ (رازی) است، بسیار ساده است. حکومت اسلامی که هیچ تعهدی به جمهوریت و آزادی نداشته و ندارد، انتخابات رنگارنگی به پا کرده است ، چه باغ خوش آب و رنگی‌ است ! انواع و اقسام کاندیدا‌ها و داوطلبان ساختگی از خود ، ردیف کرده است که اگر آن را نبویی ، به ضرس قاطع چشم فریب است. ما را در گوشه‌ای گیر آوده اند و چشم ما را به بهشت واقعی‌ بسته و کور کرده اند و می‌‌خواهند مرداب تعفن بر انگیز خود را بجای بهشت به ما قالب کنند. داوطلبانی خوش آب و رنگ که اگر با یک سیخ معمولی پرده خوش رنگ روی آن را کنار بزنی‌، بوی گنداب نهفته در زیرش امان از هرچه بوینده است ، را خواهد برید ! ما باید بویایی خود را قوی کنیم، و آن را بکار ببندیم. اگر زکام داریم آن را درمان کنیم تا از مهلکه بتوانیم گذر کنیم. چرا که:  خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست !

منابع:

۱ – منوچهر جمالی، « حـواس » و رابطه آن با « اندیشه وبینش » درفرهنگ ایران ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش مولوی بلخی و ریشه اندیشه‌هایش در فرهنگ زنخدایی ایران.

۲ – منوچهر جمالی، چراخدای ایران،مادرِزنـدگی به پیکـرِ «آهـو» درمیآیـد؟ ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر، بخش فرهنگ سیمرغی – فرهنگ زنخدائی ایران .

۳ – منوچهر جمالی، ازجهان « رنگ وبـوی= سکـولار» به جهان « بی‌رنگ وبی بـوی » ، برگرفته از وبگاه فرهنگشهر ، بخش مقالات تازه منوچهر جمالی .

نوشته‌هایِ مرتبط:

« آیا تفکر و اندیشیدن واقعی در جامعه ما آغاز شده ؟ »


« تفکر و اندیشیدن در جامعه ما هنوز نیاغازیده ست. ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. حالا چه برسد به مفهوم های مدرن و پست مدرنیزم. بگذار همین موضوع را کمی بیشتر بشکافم.
فلسفه و اندیشیدن با خیالات مردم کار دارد نه با واقعیتها. فلسفه میخواهد بفهمد که در خیالات مردم چه چیزی هست. این خیالهای زنده مردم چه هست که صد برابر بیشتر از واقعیت قدرت دارد؟
مسئله فلسفه و اندیشیدن در خدا شناسی نیست. ما امروزه بر روی همین معنی خدا، گیر کردیم.
فلسفه و تفکر و اندیشیدن نمیخواهد خدا را بشناسد. مسئله ریشه ای فلسفه این نیست که خدا هست یا نیست. مسئله اساسی فلسفه این است که آنچه در ذهن و روان و خیال انسان به نام خدا هست چیست؟ و چه نقشی در زندگی و اجتماع و تاریخ انسان بازی میکند.
ما با خدا کار داریم! اما نه بحث اینکه هست یا نیست. ما نباید متعصبانه بیاندیشیم. اصلاٌ بحث این نیست که خدا هست یا نیست. یا واسطه اش چه کسی هست یا وسطه اش چه کسی نیست. نه! اصلاً یک اندیشمند اینگونه نمی اندیشد.
ما با این کار داریم که فکر خیال یک فاکتور روانی و اندیشه در ذهن بوده است و پدید آمده است. رد کردن و یا اثبات وجود خدا اگر یک کار احمقانه نباشد عملی است پوچ و بیهوده مانند آب در هاون کوفتن. مُشکل اینجا ست.
فلسفه با آنچه در خیال و روان انسان رخ میدهد کار دارد، ولو این چیز بسیار ناچیز و بی ارزش و بی اهمیت و یا دروغ و خرافه و باطل باشد. همین خیالها هستند که برای ما مُشکل ساز هستند مگر میشود همین گونه رهایش کرد.
این نادانی است که ما خرافه و باطل و دروغ را بخواهیم دور بریزیم. باید کوشید و دانست و اندیشید که این خرافه و دروغ چه نقشی در روان انسان بازی میکند. این مسئله فلسفه است نه اینکه خدا هست یا نیست.
البته این یک مسئله فلسفی است که چرا انسان این مفهوم و خرافه و اشتباه فکری را که صده ها به نام حقیقت به آن چسبیده بوده است، ترک میکند و یا کنار میگذارد و یا رد میکند و یا ول میکند. و یا به آن لاقید میشود و یا از ان نفرت پیدا میکند.
یا اینکه انسان چرا به مفهومی و تصویری و یا خرافه ای و یا اشتباه ولو به عنوان حقیقت رو می آورد و آن را میپذیرد و به آن عشق میورزد و صده ها پایبند آن میشود. اینها مسائل عمیق انسانی هستند که فلسفه با آن کار دارد و باید به آن بپردازد. کشف شیوه های این کشمکش و کشاکش و تنش و رانش یکی از شاهراههای انسان شناسی است. باید این گونه مسائل را در جامعه بررسی کرد و راه حل پیدا کرد نه اینکه پشت به آنها کرد.
آنچه انسان به خدا نسبت میدهد با تجربه ها و آروینهای انسانی خودش کار دارد و متناظر با تجربه ها و آروینهای روانی و وجودی خود انسان است. مسئله فلسفه این است که چرا انسان این تجربه ها و آروینهای ژرف انسانی خود را از خود در مفهوم و فرایافتی به نام خدا پنهان میکند. چرا؟ این هم یک پرسش بُزرگی است. چرا ما تجربه ها و آروینهای والای خود را از خودمان پنهان میسازیم و آن را به خدا پیوند میدهیم؟ »

ابراهیم صوفیانی

نوشته‌هایِ مرتبط:

دستور Go (h) to در برنامه نویسی کامپیوتری Basic و گرفتاری های ایرانیان با اسلام عزیز !


زمانی‌ که برایِ اولین بار آموختنِ برنامه نویسی با رایانه (کامپیوتر) در دبیرستان را آغاز کردم خوب به یاد دارم. کامپیوتر‌ها هم زبان‌هایِ مختلفی‌ دارند ! گرچه که اصولِ اولیه آنها همگی‌ به هم شبیهند. زبانی‌ که من با آن برایِ اولین بار آشنا شدم نامش بیسیک (in EN:  Basic) بود.

5 LET S = 0
10 MAT INPUT V
20 LET N = NUM
30 IF N = 0 THEN 99
40 FOR I = 1 TO N
45 LET S = S + V(I)
50 NEXT I
60 PRINT S/N
70 GO TO 5
99 END

شکل (۱) : یک برنامه نمونه با زبانِ بیسیک که شاملِ دستورِ Go to هم هست !

یاد خوشی از آن دوران دارم، و بی‌ گمان شما نیز اگر با کامپیوتر آشنایی داشته باشید، همانندِ من خاطره خوبی‌ از اولین آموخته‌هایتان در این باره دارید ! برنامهِ کامپیوتری شاملِ مجموعه‌ای از دستوراتِ پشتِ سرِ هم هستند که به کامپیوتر داده می‌‌شوند، و کامپیوتر، بترتیبی که در برنامه آمده است، آنها را اجرا می‌‌کند.

در میانِ این دستور‌ها ، دستوری بسیار خطرناک وجود دارد بنامِ  Go to  ، که کارِ اصلی‌ این دستور این است که روندِ اجراییِ برنامه اصلی‌ را متوقف می‌‌کند ، و کامپیوتر را به اجرایِ دستوراتِ دیگری که به متن اصلی‌ و روندِ معمولِ برنامه مربوط نمی‌‌شود وامیدارد ! شکل (۱).

معلمِ ما می‌‌گفت برنامه نویسِ خوب کسی‌ است که، هرچه قدر که امکان پذیر باشد، از کاربردِ دستور Go to  اجتناب کند ! خوب بیاد دارم که می‌‌گفت: دلیلِ اصلی‌ِ انفجارِ ، شکل (۲)، فضاپیمایِ  Challenger  ، شکل (۳)، سازمانِ فضاییِ آمریکا  NASA  نیز یک دستورِ اضافیِ  Go to  بوده است !

شکل (۲) : انفجارِ فضاپیمایِ Challenger به دلیلِ یک دستورِ اضافیِ Go to !

شکل (۳) : فضاپیمایِ Challenger .

هدفِ من از آوردنِ این نمونه آموزشِ و درسِ برنامه نویسی نیست. بلکه این را یک مثالِ خوب می‌‌دانم تا به شما نشان دهم، چرا بیش از  ۸،۰۰۰،۰۰۰  ایرانی داخلِ کشور در مسابقه آکادمیِ گوگوش به یک دخترِ محجبه و البته خوش صدا رای دادند ؟

پیش از این به صورتِ بسیار فشرده چگونگی‌ِ مسخ سازی‌هایِ انواع و اقسامِ دستگاه‌هایِ قدرتِ اقتصادی، نظامی، مذهبی‌ و سیاسی را به شما بازنموده بودم، اینجا را ببینید. و شیوه خاصِ آخوندها را در ترکیبِ کاهِ شریعتِ خود با فرهنگِ اصیلِ ایران به اینگونه شرح داده بودم:

« روشِ ترکیبِ کاهِ شریعتِ اسلام با فرهنگِ اصیلِ ایران، … ، توسطِ … آخوندها را شاید بتوان با یک نمونه روشن‌تر کرد. اسطوره همچون پازل از اجزا، واحد‌ها و المانهایِ خردتری تشکیل شده است. این امر در تصویر و نقاشی بخوبی قابلِ لمس است. حال یک روش برایِ مسخ سازیِ تصویرِ اولیه این است که بجایِ تلاش در تغییرِ تصویرِ اولیه، دست به جابجایی‌ِ هریک از المان‌ها زد، و در این بین چند پازلی هم خود به آن افزود. این امر با تغییرِ جزعی‌ و یا کلی‌ِ ریختِ هر المانِ خرد می‌‌تواند تکمیلتر شود. برایِ نمونه به داستانِ امامِ زمان توجه کنید. امام، غیبت، زمان، چاه و … المان‌هایِ این داستان هستند. در تصویرِ اولیه زمان نقشِ محوری در شکلدهی به اسطوره دارد. مفهومِ زمان که نقشِ زندگی‌ و جریانِ آن در حیاتِ هر انسانی‌ را بازی می‌‌کند امری به هم پیوسته بوده است، و نه‌ بریده. از این نظر زمان را می‌‌توان همسنگِ مفهومِ سکولاریتهِ مدرن قرار داد. زندگی‌ نیز در تاریکی و فراز و نشیب‌ و رویش و بالشِ مداوم است که بیشباهت به جوششِ آب از یک چشمه، یا چاه و یا قنات نیست. اصولا همه این‌ها با مسالهِ یافتنِ راهی‌ در تاریکی اینهمانی دارند، این مساله نخستِ زندگی‌ِ زمانی‌ (سکولار) است. که برایِ هر موجودِ زنده‌ای مجموعه‌ای از مقدس‌ترین امور بحساب می‌‌آیند. حال این المان‌هایِ اولیه را آخونِد شیعه گرفته است و با دست کاری در چیدمانِ آنها، امامِ زمانی‌ ساخته است که از چاه به آسمان رفته و ناپیدا شده است. می‌‌توان این را به این صورت معنی کرد که امکان و خواستِ زندگی‌ِ سکولار به ناکجا آباد تبعید شده است. و حقِ زندگی‌ِ زمانی‌ و این زمینی‌ از انسان سلب شده است. »

اسطوره‌ها و داستان ها، که کتاب‌هایِ مقدس (!) نیز در برگیرنده آنها هستند، هستند که همچون یک برنامه در فکر ، روح و روانِ انسان‌ها عمل می‌‌کنند. حال در ذهنِ ایرانی نحوه عملکردِ اسلام را به شیوه‌ای ساده می‌‌توان اینگونه شرح داد که، در اثرِ مسخ سازی‌هایِ آخوند‌ها یک دستورِ Go to به برنامه اصلی‌ ذهن و روانِ ایرانیان، که ایرانی است، اضافه شده است. همیشه وقتی‌ برنامه به مراحلِ پایانی و اصلی‌ و بزنگاهیِ خود می‌‌رسد، این یک دستورِ Go to  ِ اضافی کارِ خود را می‌‌کند و آنچه آخوند‌ها در روانِ ایرانی کار گذاشته اند، توسطِ این دستورِ اضافیِ Go to  چرخانده می‌‌شود تا خروجی مطابقِ شریعتِ اسلام باشد. که اینگونه نیز بوده است. رد این دستورِ Go to  به اسلام را در انقلابِ مشروطه می‌‌توان دید. آنجا که شیخ فاضل الله نوری برنامه خود را به قانونِ اساسی‌ میتپاند. و یا انقلابِ ۱۳۵۷، و یا انتخابِ خاتمی، و یا  یا حسین میر حسین !  حال نوبتِ موسیقیِ ایرانی است که در آکادمیِ گوگوش به این دستورِ Go to  ِ   اسلامی ویروسی شود و خروجی آن یک شتر – گاو – پلنگِ خواننده و محجبه بشود.

تا زمانی‌ که این دستورِ اضافیِ اسلامیِ Go to  از روانِ ایرانی پاک و کنده نشود ، اوضاع همین است و آش همان آش و کاسه همان کاسه.

باید این پازلِ Go to  ِ بیگانه را از ذهن و روانِ خود خارج کنیم تا بتوانیم آزاد شویم.

به امید آن روز.

نوشته‌هایِ مرتبط: